محمدرضاشاه میگفت راهآهن شمال به جنوب اسباببازی رضا شاه بود
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، خسرو معتضد مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران که بیشتر با عنوان برنامه تلویزیونی «پلی به گذشته» شناخته میشود، در گفتوگویی تفصیلی با خبرگزاری تسنیم، به تشریح کودتای انگلیسی اسفند 1299، وضعیت ایران در دوره حکومت رضاخان و اقدامات او پرداخت.
معتضد در این گفتوگو با بیان وضعیت ایران قبل از کودتای سوم اسفند و بیان ویژگیهای شخصیتی رضاخان، سیدضیاءالدین طباطبایی و میرزا کوچکخان گفت: در این شرایط انگلیسیها به فکر کودتا افتادند. البته سفارت انگلیس کودتا نمیکند. یک شب قبل در صدای آمریکا گفتند سفارت انگلیس کودتا میکند اما سفارت اصلا در جریان نبوده است. اداره اطلاعات ارتش انگلیس که فرمانده آن ژنرال کلنل اسمایس بود و اسم ایرانیاش سیمرغ بود، فرمانده ارتش انگلیس در عراق بود. ژنرال آیرونساید به ایران میآید و تصمیم میگیرند که چون وزارت خارجه خواب است و کاری نمیکند باید کودتا کنیم.
وی افزود: سید ضیاء به آیرونساید پیشنهاد میکند که من آمادگی دارم و گروهی بهنام کمیته آهن 5 نفره هستند که قرار است کودتا کنند. سید ضیاء همهکاره کودتاست؛ چون قبلا مشاور وثوقالدوله بود و وثوقالدوله برای قرارداد 1919 طرحها را با نظر سید ضیاء تایید میکرد. عامل سیاسی کودتا سید ضیاءالدین طباطبایی و عامل نظامی کودتا رضاخان میرپنج بود.
معتضد با تاکید بر اینکه کودتای اسفند 1299 و روی کار آمدن رضاخان در ایران با هدف جلوگیری از افتادن ایران در دامن شوروی انجام شد، اظهار داشت: احمدشاه با کودتا موافق بود. انگلیسیها تقریبا دو تیپ لشکری هندی را به منجیل میآورند و میایستند که بلشویکها بهطرف تهران سرازیر نشوند. ولی قرار بود کودتا کنند. از بانک شاهنشاهی انگلیس که در میدان توپخانه بود حدود چند صد هزار تومان پول میفرستند. تعدادی از این کامیونها، پوتینهای انگلیسی که در انگلستان دوخته شده بود و تعدادی یونیفورم سربازان هندی را که در هندوستان دوخته شده بود، حمل میکنند و به این قزاقها میدهند. پوتینهای آنها پاره و لباسهایشان چرک و وصله خورده بوده؛ لباسهای نو را میپوشند و حتی حقوق آنها را هم میدهند و به آنها میگویند مطمئن باشید که این پولها را بانک شاهنشاهی میدهد.
این پژوهشگر تاریخ معاصر در خصوص تاسیس راهآهن در زمان رضاخان هم گفت: در ایران از زمان امیر کبیر صحبت راهآهن بود و علاقه داشتند راهآهن بکشند. افراد مختلفی داوطلب شدند منتهی دو عامل مخالف بودند؛ یکی دولت روسیه که میگفت اگر شما راهآهن بکشید ممکن است، انگلیسیها و ارتش هند که در اختیار انگلستان بود در کنار مرز روسیه به ما حمله کنند. چون روسیه در قرن 19 در حال جنگ با آنها بود. دوم انگلیسیها که آنها هم مخالف بودند. میگفتند اگر راهآهن کشیده شود روسها به خلیجفارس میرسند و نزدیک شدن آنها به هندوستان از راه دریایی محتمل است. این دو دولت نمیگذاشتند ایران راهآهن بکشد.
وی در خصوص طرح موسوم به «کلید نجات» گفت: شخصی بهنام مرتضی قلیخان ثمینالدوله هدایت، تحصیلکرده و مهندس آلمانی و از اولین مهندسان ایرانی، طرحی بهنام "راه نجات" یا "کلید نجات" تهیه کرد و میگفت باید راهآهن از شرق به غرب کشیده شود؛ یعنی از عراق به هندوستان کشیده شود که اگر انجام شود، راهآهن سراسری بسیار خوبی میشد. شما مثلا از آلمان به استانبول میآمدید و از انجا به مرز ایران و ترکیه میآمدید و وارد ایران شده و از ایران به مرز هندوستان میرسیدید.
معتضد مسیر راهآهن تأسیسشده را بیفایده خواند و تصریح کرد: ای کاش این راهآهن را از خانقین وارد میکردید و به مرز هندوستان میرسید؛ کما اینکه هنوز هم نرسیده است. این راهآهن، یک راه نظامی و ارتشی بود؛ نه این که رضاشاه بخواهد کاری کند که ایران را بگیرند. چون تعقل نمیکرد و دیکتاتور بود، حرف یک سرهنگ روسی را گوش داد و راهآهنی بیفایده کشیده شد. خود انگلیسیها هم این راهآهن را مسخره میکردند.
پژوهشگر تاریخ معاصر ایران همچنین در مورد نظر محمدرضاشاه درباره راهآهن شمال به جنوب نیز اظهار داشت: محمدرضا شاه به صراحت گفته بود که این یک اسباببازی خندهآوری است. خبرنگاری با شاه مصاحبه کرده و نظر او را درباره راهآهن پرسیده بود و او گفته بود که این اسباببازی پدرم بود. الان کمکم دارد در سراسر کشور راه میافتد.
مشروح گفتوگوی خبرگزاری تسنیم با خسرو معتضد را در زیر میخوانید:
تسنیم: ایران قبل از روی کارآمدن رضاخان در کودتای انگلیسی اسفند 1299 در چه شرایطی بود؟
معتضد: در سال 1298 هجری شمسی وضعیت ایران به این ترتیب بود که نیروهای شمال یعنی نیروهای شوروی آماده میشدند که در شمال ایران پیاده شوند. یک جنبش محلی با نام میرزا کوچکخان در شمال ایران بود اما متاسفانه اطرافیان میرزا کوچکخان هر کدام وابسته به یک مسلک بودند. مثلا حاج احمد کسمایی آدمی بود که بیشتر دنبال مسائل مالی بود و به خاطر اینکه برنجهایش فروخته نمیشد، به دولت بدهی داشت و به این گروه پیوسته بود. از یکسو هم احسانالله خان بود که چپها بودند.
در اردیبهشت 1299 روسها وارد آبهای ایران شدند؛ ابتدای نواحی شمال دریای خزر و جاییکه مرز ما شروع میشود. آستارا و آن نواحی را بمباران کردند و بعد این نیروها در ایران پیاده شدند. میرزا کوچکخان به دلیل استقرار نیروهای انگلیس در شمال ایران در فشار نیروی مرکزی و نیروهای انگلیسی بود. بنابراین از اینها تقاضای کمک کرد و با خلوصی که داشت خیال کرد اینها میخواهند کمک کنند که ایران از شر روسیه خلاص شود.
آنها وارد رشت شدند و وقتی میرزا کوچکخان وارد جنگ شد، شاید 300-400درشکه به استقبالش رفت. ولی بعدا اینها علیه میرزا شروع به کودتا کردند. مردم نمیدانند که میرزا کوچکخان در معرض کودتای روسها و بلشویکها یعنی کمونیستهایی که آمده بودند قرار میگیرد. مثلا احسانالله خان یک فرمانده از طرف آنها بود و همچنین پیشهوری. پیشهوری بهنام جمالزاده وارد انزلی شده بود؛ یعنی تشکیلاتی کمونیستی درست کرده بودند با این عنوان که میخواهند کمک کنند و دولت شوروی دلش برای مردم ایران غش رفته است!
فهرستی از کمکهایی که میخواستند به ایران داشته باشند را تهیه کردند، حتی میخواستند تانک، هواپیما و توپخانه بدهند. این در کتاب گریگوریغیکیان ارمنی که دکتری در گیلان بود و به میرزا هم نزدیک بود، آمده است. به عنوان اینکه اینها بورژوا هستند، شروع به مصادره اموال مردم کردند. برنج و غذای مردم را میگرفتند و به خانهها میرفتند و فرشها را میگرفتند. حتی میخواستند آنها را تیرباران کنند. عدهای کارمند محلی از تهران رفته بودند و اینها را گرفته بودند تا اعدام کنند؛ زیرا در شوروی همه طبقات بورژوا و پتیبورژوا یعنی طبقه متوسط را اعدام میکردند.
میرزا ناراحت شد و گفت که این بدبختها کارمند هستند، یعنی چه؟ این مسائل باعث شد که میرزا از آنها فاصله گرفت. جالب است که اینها با اینکه از شوروی آمده بودند اسمهایی ایرانی مانند شاپور و هوشنگ داشتند؛ ولی اسم اصلی آنها روسی بود. یعنی اینها روسی بودند ولی برای اینکه توجه ایرانیها را جلب کنند، اسم ایرانی بر روی خودشان گذاشته بودند. خانمی هم در میان اینها بود که از انقلابیون معروف روسیه بود و دستور اعدام میداد و تیرباران میکرد.
این بود که اینها کودتا کردند و در خرداد ماه خواستند میرزا کوچکخان را بگیرند. یکی از علل مخالفت میرزا این بود که میخواستند کارمندهای دولت را اعدام کنند. مثلا میخواستند نظامیها و معلمانی که به جنبشجنگل پیوسته بودند اعدام شوند؛ زیرا میگفتند که اینها ذاتا بورژوا هستند. کار مزخرفی کردند تا فرهنگیها و معلمان خیابانها را جارو بزنند. این کارها و همچنین گرفتن برنج، باعث ناراحتی مردم شد.
اینهایی که میگویم همه بر اساس مستندات تاریخی است. آدمهایی هستند که با همه آنها ملاقات کردهام و کتاب هم نوشتهاند. یکی از آنها وزیر معروف میرزا کوچکخان و از کسانی است که خیلی از آنها بدش میآمد. او میگوید من حتی از طرف میرزا به باکو رفتم و دیدم میخواهند استان گیلان را از ایران جدا کنند. این باعث شد که احسانالله، جمهوری شوروی سوسیالیسیتی گیلان را تشکیل دهد. میرزا کوچکخان مسلمان بود اما احسانالله خان بهایی است. میرزا بهعنوان اعتراض به جنگلهای گیلان و فومن میرود و آیینها از هم جدا میشوند.
از این پس دولت مرکزی ایران با میرزا کوچکخان طرف نیست، بلکه با احسانالله خان و نیروهای بلشویک طرف است. قزاقها هم که به شمال میروند. جالب است که در سال 1299 کشتیهای روسی به فرماندهی دریاسالار نیکف، اینها را از طریق جایی بین انزلی و رشت اشتباهی حمل میکنند. در آنجا باشینکف دریاسالار روسی و عضو ارتش سرخ میگوید غلط است. ایرانیها را بمباران میکند و کشتار زیادی انجام میشود که مردم رشت به طرف تهران فرار میکنند.
شما هیچوقت اینها را در رادیو و تلویزیون نمیشنوید. این حاصل هفتهها و ماهها مطالعه من است همه کتابهای آن را دارم که همانموقع یا بعد از شهریور 20 چاپ شده است. انگلیسیها میخواستند گیلان را تخلیه کنند. برای اینکه سربازان آنها 4 سال در جنگ بودند، میگویند ما میرویم اما باید کسی را پیدا کنیم که جای ما را بگیرد؛ شخصی بهنام سید ضیاءالدین طباطبایی، پسر آقا سید علی یزدی را آوردند. در صدای آمریکا خیلی از این فرد تعریف کردند.
آقا سید علی یزدی آدم جالبی نبود؛ هر وقت محمدعلی شاه به او پول میداد طرفدار محمدعلی شاه بود و هر وقت پول نمیرسید دشمن او بود. کسانی که در صدای آمریکا میآیند، به دلیل اینکه سواد کافی ندارند، تعریف و تمجید میکنند که او از علمای بزرگ بوده! اصلا چنین چیزی نبود این معروف بود. حتی سید ضیاء هم زیاد خوشش نمیآمد که بگویند پسر این آدم است!
*** سفارت انگلیس کودتا نمیکند؛ بلکه اداره اطلاعات ارتش در جریان کودتا بود
در این شرایط انگلیسیها به فکر کودتا افتادند. البته سفارت انگلیس کودتا نمیکند. یک شب قبل در صدای آمریکا گفتند سفارت انگلیس کودتا میکند اما سفارت اصلا در جریان نبوده است. اداره اطلاعات ارتش انگلیس که فرمانده آن ژنرال کلنل اسمایس بود و اسم ایرانیاش سیمرغ بود، فرمانده ارتش انگلیس در عراق بود. ژنرال آیرونساید به ایران میآید و تصمیم میگیرند که چون وزارت خارجه خواب است و کاری نمیکند باید کودتا کنیم.
من اینها را مستند میگویم چون ما تمام اسناد بریتانیا را داریم. وزیر خارجه، وزیر مختار را مورد غضب قرار میدهد و میگوید شما تمرگیدهاید، این کودتا را چه کسی راه انداخت؟ میگویند که قربان! میگویند ارتش انگلیس؛ ما در جریان نبودیم. سیاست انگلیسی این بود که وثوقالدوله رفته ولی با ملایمت کاری کنند که آن قرارداد امضا شود. بنابراین اول میرزا حسن مشیرالدوله را آوردند که آدمی سیاستمدار بود و زیر بار نمیرفت. او را رد کردند و سپهدار رشتی را آوردند.
*** عامل سیاسی کودتا سید ضیاءو عامل نظامی کودتا رضاخان بود
تسنیم: شاید بتوان اینطور نتیجه گرفت که تا این برهه امکان وقوع کودتا تا حد زیادی منتفی شده بود اما مسئله این است که هنوز افرادی همچون رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی که در کودتا نقش بسیار مهمی داشتند، وارد میدان نشده بودند. البته هر از گاهی نامی از این دو نفر شنیده میشد اما قطعاً در معادلات آنچنان که در زمان کودتا ایفای نقش کردند، موثر نبودند. این دو نفر از چه زمانی وارد بازی شدند؟
معتضد: سید ضیاء به آیرونساید پیشنهاد میکند که من آمادگی دارم و گروهی بهنام کمیته آهن 5 نفره هستند که قرار است کودتا کنند. سید ضیاء همهکاره کودتاست؛ زیرا قبلا مشاور وثوقالدوله بود و وثوقالدوله برای قرارداد 1919 طرحها را با نظر سید ضیاء تایید میکرد. عامل سیاسی کودتا سید ضیاءالدین طباطبایی و عامل نظامی کودتا رضاخان میرپنج بود؛ میرپنج یعنی سرتیپ. او اولا قد بلندی داشت و خیلی زمخت و گردنکلفت بود. در قزاقخانه قد بلند خیلی مهم بود. او فقط این را میخواست که قزاقخانه منحل نشود.
اینکه فکر کنید رضاخان میخواست شاه یا رئیسجمهور شود، همه ساخته ذهن ماست. اینها به مرور به ذهنش میآید؛ یعنی روز اول حتی فکر شاه شدن را هم نمیکرد و وزیر جنگی برایش آرزو بود. آمد و دید احمدشاه دائما بیمار است و میخواهد به اروپا برود. من واقعا وحشتم میگیرد که این فرد چقدر تنبل و بیمار بود؛ خیلی زنباره بوده و به مشروب و صیغه کردن علاقه داشت. 9 تا زن صیغهای داشته و دائما میگفته که من باید به پاریس بروم. پاریس را خیلی دوست داشت.
انگلیسیها در همهجا حتی مطبوعات جاسوس داشتند. در دوره رضاشاه کسانی بودند که معروف بودند که برای انگلیس کار میکنند. همهجای ایران حتی در ارتش مامور و سخنچین داشتند.
در این موقعیت، ارتش انگلیس تصمیم میگیرد اقدامی مبتکرانه انجام دهد و سربازان بروند. اگر در این دوره پارلمان انگلیس را ببینید، مشاهده میکنید که اینها هر روز انتقاد میکنند. من کتابی بهنام "رضاشاه در گذر زمان" دارم که حدود 60سال پیش از طرف وزارت خارجه چاپ شده بود؛ یعنی تمام نامهها و روزنامهها چاپ شده است. من این را درست کردم و شرح دادم که اخیرا انتشارات البرز آن را چاپ کرده است.
در این کتاب، تمام گزارشات مجلس لردها هست. در مجلس صحبت میکردند که ما با ایران چهکار کنیم. الان سربازان ما 4 سال است در آن طرف دنیا میجنگند و مادران آنها هر روز جلوی پارلمان فریاد میزنند که اینها را برگردانید. ما باید دولتی درست کنیم که جلوی کمونیستها بایستد.
تسنیم: البته بسیاری از شواهد حاکی از آن است که هندوستان به عنوان مهمترین مستعمره انگلستان در آسیا و خاورمیانه شناخته میشد و ایران بهعنوان منطقهای برای دسترسی به آبهای هند مورد استفاده انگلستان قرار میگرفت؛ آنها در واقع میخواستند از آبهای ایران و خلیج فارس به هندوستان برسند. البته همانطور که اشاره کردید، انگلیسیها از تسخیر ایران توسط روسیه و کمونیزه شدن ایران به شدت هراس داشتند و روی کارآوردن رضاخان، اقدامی در راستای جلوگیری از این خطر بزرگ بود.
معتضد: بله؛ مساله اصلیشان هندوستان بود و برنامهشان این بود که دو جا را داشته باشند؛ اول خوزستان بهخاطر نفتش که شیخ خزعل را آورده بودند. برنامه داشتند که در جنگ اول، خوزستان و بصره را یکی کنند، از ایران جدا کنند و به عربستان بدهند؛ مثل بحرین که از ایران جدا شد.
بعد که شوروی قوی شد، نقشه آنها تغییر کرد و قرار شد که دولتی مرکزی در ایران درست کنند. اینها روی افراد مطالعه میکردند و با چند نفر هم مذاکره کردند. در این میان با رضاخان در اردوگاه آقابابا در نزدیکی قزوین صحبت میکنند. من زمان شاه آنجا را دیدهام؛ قبلا موزه بود و توپ، وسایل جنگی و ارابه در آن نگهمیداشتند ولی حالا به رستوران و مهمانسرای سنتی تبدیل شده است. در آنجا صحبت کردند و چند شب هم در گراندهتل بودند و امیراحمدی هم جزو اینها بود.
تسنیم: در آنجا نقشه کودتا را میکشیدند یا به دنبال راهی بودند که احمدشاه را از دست روسها نجات دهند؟
معتضد: نقشه کودتا را میکشیدند. بالاخره نقشه کودتا را کشیدند. شما میدانید که احمدشاه با کودتا موافق بود؛ برای اینکه رضاخان در دو-سه روز مانده به کودتا احمدشاه را در تهران میبیند و میگوید ما هیچ خیال اسائه ادبی نداریم و میخواهیم شما را از دست کمونیستها نجات دهیم. چرا رضاخان این حرف را میزند؟
چون آیرونساید در کتاب خاطراتش با عنوان شاهراه فرماندهی نوشته که من رفتم با احمدشاه صحبت کنم که او میلرزید و یک حالت افتادگی داشت. وی گفت: «آقا تو را به خدا بگذارید من از ایران بروم، من از ایران میترسم. مگر ندیدید اینها با پادشاه روسیه چهکار کردند؟ نیکلای دوم را در تیزآب حل کردند و زن و بچهاش را کشتند. تو را بهخدا بگذارید من بروم و برادرم شاه شود». من گفتم که این حرفها چیست؟! چرا این صحبتها را میکنید؟! ما هستیم و شما را ترک نکردهایم.
این بود که انگلیسیها تقریبا دو تیپ لشکری هندی را به منجیل میآورند و میایستند که بلشویکها بهطرف تهران سرازیر نشوند. ولی قرار بود کودتا کنند. از بانک شاهنشاهی انگلیس که در میدان توپخانه بود حدود چند صد هزار تومان پول میفرستند.
جالب است که تعدادی از این کامیونها، پوتینهای انگلیسی که در انگلستان دوخته شده بود و تعدادی یونیفورم سربازان هندی را که در هندوستان دوخته شده بود، حمل میکنند و به این قزاقها میدهند. پوتینهای آنها پاره و لباسهایشان چرک و وصله خورده بوده؛ لباسهای نو را میپوشند و حتی حقوق آنها را هم میدهند و به آنها میگویند مطمئن باشید که این پولها را بانک شاهنشاهی میدهد.
تسنیم: بسیاری معتقدند که به همین دلیل، کودتای اسفند 1299 یک کودتای انگلیسی است. چون انگلیسیها علاوه بر سرمایه هنگفتی که در این کودتا هزینه کردند، به سربازان ایرانی پوتین و یونیفورم هم میدهند.
معتضد: اتفاقا چون بانک شاهنشاهی این کار را میکند، میگوییم کودتا انگلیسی است. گفتند به تدریج سربازان انگلیسی را جایگزین میکنیم و رضاخان را گذاشته و به او پول هم میدهیم. بعدا قرار میشود که بودجه و حقوق کافی بدهند و اینها اقدام کنند. اینها با 1500 نفر به تهران میآیند. قائممقام رفیع میگوید از رضاشاه پرسیدم روزی که شما تهران را گرفتید چند تا تفنگ داشتید؟ گفت ما 300-400تا تفنگ بیشتر نداشتیم؛ 3-4 تا مسلسل داشتیم.
وضع تهران خیلی خراب بود. وقتی اینها میآیند برخوردی کوچک در میدان سپه میشود و کلانتری آنجا را - که کلانتری مرکزی بود - میگیرند. دو نفر پاسبان در حسنآباد کشته میشوند و ژنرال که رئیس شهربانی بود مخفی میشود؛ چون به او دستور داده بودند. یک ژنرالی دانمارکی و فرمانده بریگارد مرکزی نزدیک بود کشته شود؛ چون در جریان نبود. افسران پلیس هم که مخفی میشوند، اکثرا افسران سوئدی بودند. بنابراین جنگی زرگری در نیمههای شب درمیگیرد که این 1500نفر تهران را میگیرند و کودتا اینطوری شروع میشود.
*** دلیلی برای بیسوادی میهمانان صدای آمریکا
تمام صحبتهایی که چند شب قبل در صدای آمریکا کردند مزخرف بود؛ اینها هیچ اطلاعی نداشتند و حتی گفتند احمدشاه فرزند مظفرالدین شاه است! من تعجب کردم اینها کتاب نمیخوانند و اگر ما بخواهیم جوابشان را بدهیم خیلی آسان است. بعضیها با من صحبت میکنند که آقای معتضد؛ صدای آمریکا این را گفت و آن را گفت. میگویم: غلط کردهاند، اصلا اینها سواد ندارند. آدمی که میخواهد تاریخ بگوید باید مطالعات تاریخی مفصلی داشته باشد. چند شب پیش دیدم تلویزیون اسرائیل هم دارد تاریخ ایران را دوم اسفند را میگوید! واقعا خندهام گرفت.
تسنیم: در هر صورت میتوان اینگونه استنباط کرد که رضاخان بهتر از هر کس دیگری میتوانست منافع انگلیس در ایران را تامین کند. او اگرچه مردم ایران را با خشونت سرکوب میکرد و طرحهایی همچون کشف حجاب، اسکان عشایر، متحدالشکل کردن لباس مردان و... را اجرا کرد، اما در برابر انگلیسیها بسیار فرمانبردار و مطیع بود. این مساله در شهریور 1320 خودش را به خوبی نشان میدهد که رضاخان با نزدیک شدن به آلمانها و به محض تمرد از دستور انگلیسها از سوی آنها عزل میشود و جای خود را به فرزندش میدهد.
معتضد: تمام دنیا رای داد که شطالعرب بین ما و عراق تقسیم شود اما در روز آخر از بالا به رضاشاه فشار آورند که کوتاه بیاید. کتابی بهنام "خاطرت باقر کاظمی" منتشر شده که وزیر خارجه رضاشاه بوده و بعدا هم وزیر خارجه مصدق میشود. او در این کتاب میگوید که روز آخر ما نزد رضاشاه رفتیم و آقای نوری سعید وزیر خارجه عراق آمد و به پای رضاشاه افتاد و گفت که «من سنه قربان الوم». نوری سعید از ارتش عثمانی بود که در ارتش عراق خدمت میکرد ولی این ارتش زمانی برای عثمانی کار میکرد.
***اصرار رضاخان برای واگذاری شطالعرب به عراق
او به رضاشاه گفته بود که به ما رحم کنید، شما اینقدر دریا دارید؛ دریای عمان، خلیجفارس و دریای خزر، اما عراق بیچاره 60 کیلومتر بیشتر به آب خلیج فارس دسترسی ندارد. کاظمیمیگوید دهان من باز شد و گفتم قربان! ایتالیا و جامعه اتفاق ملل (سازمان ملل آن زمان) همه گفتند این بینالمرزی است. گفت که نه بدهید؛ این آقای میرکی در مطالبش ننوشته است. من میگویم تمام شطالعرب را به اینها بدهید.
ژنرال فخرالدین پاشا بهعنوان واسطه بین ایران و افغانستان آمد و گفت 3000کیلومتر دشت نامی را به دولت افغانستان دادند که الان هیرمند غرق شده است. آرارات مال ما بود که آن را به ترکیه دادند. ژنرال ارفع میگوید من به شاه گفتم این کوهها باید در خاک ایران باشد. گفت خیال میکنید من دوستی خود را با ترکیه به هم میزنم؟!
صبح روز سوم شهریور تمام فروشگاههای نفت و بنزین تعطیل شدند، تانکها و کامیونها جا ماندند و هواپیماها برای حرکت بنزین نداشتند؛ این پیشبینی نشده بود. چقدر به ایرانیها تجاوز کردند، به بهانههای مختلف مزاحمت ایجاد کردند و برای ترساندن مردم آنها را کشتند. وقتی انزلی و رشت را بمباران کردند، مردم چراغها را روشن کرده بودند. 170نفر کشته شدند اما آنها میرفتند و در شوروی نمایش میدادند که ای مردم! فکر نکنید ما داریم از آلمان شکست میخوریم؛ ما یک کشور را گرفتیم! تمام فیلمها آرامش دادن به مردم شوروی بود.
وقتی سربازهای ایرانی در آبادان دستشان را بلند میکردند که مثلا اینها دارند گریه و التماس میکنند میگفتند که هر کس گریه کند، ما به او ناهار میدهیم. بنابراین ابتدا آوردن رضاشاه برای مبارزه کمونیستها بود و بعد وقتی دید، پادشاه آدم بیحالی است، کمکم بالا آمد و بعد یکی-دو ماه وزیر جنگ شد. بعد دیدند که سید ضیاء از موسولینی صحبت میکند و جوان و بیتجربه است. بنابراین او را رد کردند و رضاخان را اول وزیر جنگ و فرمانده نیروهای ارتش کردند. بعد از دو سال، زمانی نخستوزیر شد که در گوشش خواندند که پادشاه دائما فرار میکند.
تسنیم: همه این مسائلی که شما به آنها اشاره میکنید، مؤید این است که انگلیس حق تملک خاصی در ایران برای خود قائل بود و اجازه نمیداد کشورهای دیگر به منافعش در ایران ضربه وارد کنند یا بر منابع ایران تسلط پیدا کنند.
معتضد: کشوری به نام شوروی میخواهد به هندوستان برسد اما انگلیسیها که از شما اجازه نمیگیرند؛ کار خودشان را میکنند. اینها این تشکیلات را درست کردند و با آمریکاییها رقابت داشتند. در همین حین، خواستند یک عکاس آمریکایی را که آسیب دیده بود به بیمارستان شهربانی ببرند اما پشت میدان سپه عدهای او را کشتند و تکهتکهاش کردند؛ برای اینکه آمریکاییها وارد صحنه نشده و در ایران کار نفتی نکنند.
*** انگلیسیها ایران را ملک پدری خود میدانستند
انگلیسیها ایران را ملک پدری خود میدانستند اما برخی در جامعه ما این را قبول ندارند و هر شب به اخبار یا روایتهای تاریخی بیبیسی گوش میکنند. این در حالی است که بیبیسی در تمام دوران در حق ما «جنایت» کرده، نه «خیانت»؛ چون وظیفهشان این است و دارند به کشور خود خدمت میکنند. ما باید عاقل باشیم. اسناد آن درآمده که در زمان دکتر مصدق بیبیسی تمام دستورات دولت ایران را اجرا میکرد. امروز چهبگویید مصدق مریض است، چه بگویید دیوانه است یا حالش بد است، اما اینها دستورات وزارت خارجه را انجام میدادند. بیبیسی مستقل نیست و دروغ است و پولش را از وزارت خارجه میگیرد؛ اینکه مستقل است، کلک است.
تسنیم: آقای معتضد راهآهن شمال به جنوب که در دوره رضاخان راهاندازی شد، به عنوان یکی از اقدامات رضاخان برای پیشرفت کشور مطرح میشود در حالی که بسیاری از کارشناسان و مورخین میگویند ما این راهآهن در جهت منافع انگلیس و برای موضوعات نظامی و ارتشی انگلیس تأسیس میشود و نفعی به مردم ایران و کشور نمیرساند. این نظر را قبول دارید؟
معتضد: اولین بار در زمان امیرکبیر راهآهن در دنیا اختراع شده بود. در 1822 اولین راهآهن بین دو شهر انگلستان کشیده شد و تا اواخر قرن 19، دنیا زیر شبکهای از راهآهن قرار گرفت. در ایران از زمان امیر کبیر صحبت راهآهن بود و علاقه داشتند راهآهن بکشند. افراد مختلفی داوطلب شدند منتهی دو عامل مخالف بودند؛ یکی دولت روسیه که میگفت اگر شما راهآهن بکشید ممکن است در مرز روسیه انگلیسیها و ارتش هند که در اختیار انگلستان بود به روسیه حمله کند. زیرا روسیه در قرن 19 در حال جنگ با آنها بود. در زمان نیکولای اول جنگ کلینه اتفاق افتاد و بهخاطر عثمانی، روسها میخواستند عثمانی را بگیرند و دولت انگلیس، روسها را شکست داد. بعد هم که نیکلای اول به وضع عجیبی مُرد؛ یعنی همان کسیکه قرارداد ترکمانچای را بر ما تحمیل کرد.
دوم انگلیسیها که آنها هم مخالف بودند. میگفتند اگر راهآهن کشیده شود روسها به خلیجفارس میرسند و نزدیک شدن آنها به هندوستان از راه دریایی محتمل است. این دو دولت نمیگذاشتند ایران راهآهن بکشد. شخصی بهنام مرتضی قلیخان ثمینالدوله هدایت، تحصیلکرده و مهندس آلمانی و از اولین مهندسان ایرانی، طرحی بهنام "راه نجات" یا "کلید نجات" تهیه کرد و میگفت باید راهآهن از شرق به غرب کشیده شود؛ یعنی از عراق به هندوستان کشیده شود که اگر انجام شود، راهآهن سراسری بسیار خوبی میشد. شما مثلا از آلمان به استانبول میآمدید و از انجا به مرز ایران و ترکیه میآمدید و وارد ایران شده و از ایران به مرز هندوستان میرسیدید.
البته این احتمال هم بود که یک خط فرعی به خانقین برود و ایرانیها بتوانند از آنجا به کربلا و نجف و شهرهای مذهبی بروند. طرح خوبی بود و این طرحی که زمان رضاشاه کشیده شد، غلط بود. این را یک سرهنگ مهندس روسی بهنام آناتول ترسکینسکی -همان کسیکه راهآهن جلفای تبریز را کشیده بود و بعد از انقلاب تابعه ایران شد و در ایران ماند- طرحی داد که دنباله همان طرح روسیه تزاری بود. با این طرح نیروهای روسیه تزاری با راهآهن میتوانستند به خلیجفارس برسند.
*** دلایل بیفایده بودن راهآهن شمال به جنوب
در آن زمان مهندسان ورزیدهای نداشتیم و رضاشاه هم سوادی نداشت. به او گفتند ما دریای خزر را به خلیجفارس وصل میکنیم به شرطی که ارزش داشته باشد؛ چون راهآهن خرج دارد و گران تمام میشود. فرض کنید از بندر شاه خلیجفارس (بندر امامخمینی) به بندر ترکمن (بندر شاه) میرسید. به محض اینکه روسها فهمیدند از شمال به جنوب میآید، کشتیهای خود را منع کردند و حتی یک کشتی به بندر شاه نیامد. الان هم متروکه است.
ما راهآهنی بیفایده درست کردیم از ناکجاآباد به ناکجا آباد و هیچکس جرأت نکرد بگوید این راهآهنی که با این هزینه سنگین درست میکنید، به کجا میرود؟ دریای شمال، دریای بستهای است که مال روسیه بود و تنها طرف معامله تجاری روسها بودند.
ای کاش این راهآهن را از خانقین وارد میکردید و به مرز هندوستان میرسید؛ کما اینکه هنوز هم نرسیده است. شما فکر کنید راهآهن تهران تا رشت چقدر ارزش داشت؟ رشت جایی است که هزار جور کالا از قبیل چوب و ماهی و... میتوانست به تهران صادر کند؛ الان 134 سال است که رشتیها منتظر راهآهن هستند.
*** راهآهن شمال به جنوب، راهآهن نظامی و ارتشی بود؛ انگلیسیها هم آن را مسخره میکردند
این راهآهن، یک راهآهن نظامی و ارتشی بود؛ نه این که رضاشاه بخواهد کاری کند که ایران را بگیرند. چون تعقل نمیکرد و دیکتاتور بود، حرف یک سرهنگ روسی را گوش داد و راهآهنی بیفایده کشیده شد. خود انگلیسیها هم این راهآهن را مسخره میکردند. ساتن نویسنده انگلیسی در کتابی بهنام «رضاشاه یا ایران مدرن» نوشته که این راهآهن بیشتر به درد سربازگیری میخورد و اگر یک موقع جنگی در لرستان شود با این راهآهن میتوان سرباز فرستاد یا مشمولین نظاموظیفه را از مازندران به تهران آورد.
آن راهآهنی که با آن هزینه گزاف کشیده شد هیچ فایدهای برای ایران نداشت. برخی میگفتند راهآهن را با پول قند و شکر راه انداختند اما به هیچوجه چنین نیست؛ راهآهن با کمک و پشتوانه دولت ایران کشیده شد اما چون پولش زیاد شد و آن موقع 250هزار دلار خرج داشت، ناچار شدند که از پشتوانه راهآهن ایران استفاده کنند.
دورانی که مردم از راهآهن استفاده میکردند خیلی زودگذر بود؛ بلافاصله بعد از سال 1317که تقریبا به سامان میرسد، مردم سه سال از آن استفاده میکردند. گاهی به شمال یا جنوب میرفتند اما به محض اینکه ایران اشغال میشود متفقین راهآهن را گرفته و آن را کهنه و فرسوده میکنند؛ ریلها فرسوده میشود، واگنها تماما کثیف میشود. مثلا اگر میتوانست 150تن در روز حمل کند به 6000 تا میرساندند و دائما افزایش میدادند اما این راهآهن بیچاره نمیکشید.
مواد نفتی و 5/5 تن کالا به خاک شوروی و بندر شاه فرستادند و بندر شاه فعال شد. اگر از ترکمنها بپرسید میگویند که 50-60سال پیش کشتیهای روسی به اینجا میآمدند و بندر انزلی و اشرف برای بردن اشیا به خاک شوروی فعال بود. این راهآهن فرسوده میشود و آمریکاییها و انگلیسیها تعدادی لوکوموتیو جدید میآوردند، ولی در پایان جنگ با خودشان میبرند.
فقط 100کیلومتر از بندر شاپور تا جایی در جنوب ریل میکشند که پولش را هم از ایران میگیرند. هرچه که مازاد بود در انبار راهآهن گذاشتند و مهندس رجوی در زمان مصدق -روزنامه اطلاعات چاپ کرده -که میگوید ما به همه اینها پول داده و خریدهایم؛ آمریکاییها هیچ چیزی را به ما مجانی ندادهاند. بنابراین این راهآهن وسیله کمک به متفقین و شوروی شد؛ یعنی یک وسیله حاضر و آماده و با واگنهای نو و بهترین لوکوموتیوهای هنشل و MIM که آلمانیها به ایران فروخته بودند. تخفیف هم داده بودند که نفوذشان در ایران باقی باشد.
البته خود آلمانها نساختند. شرکتهای مختلفی مثلا آمریکاییها مدتی بودند و بعد آلمانها آمدند. چون خوب کار نمیکردند، کنسرسیومی تشکیل شد و بعد وزارت راه کار را برعهده گرفت و این راهآهن در زمان اشغال ضرر دید و خیلی از سربازان هندی بهعلت بیمبالاتی و بیتوجهی لوکوموتیورانهای بیسواد - چه ایرانی، چه انگلیسی و چه هندی باعث کشتار میشدند. ناگهان ترن فرار میکرد و تمام این واگنها میسوخت. خیلی به ایران ضرر زدند و جبران هم نکردند. در آخر هرچه لوکوموتیو خوب داشتند، بردند و بنجلها را چند هزار دلار به ایران فروختند.
*** محمدرضاشاه: راهآهن شمال به جنوب اسباببازی خندهآوری است
این راهآهن بدی نبود و ملت ایران باید خوشحال باشد که چنین راهآهنی دارد، ولی خود محمدرضا شاه به صراحت گفته بود که این یک اسباببازی خندهآوری است. خبرنگاری با شاه مصاحبه کرده و نظر او را درباره راهآهن پرسیده بود و او گفته بود که این اسباببازی پدرم بود. الان کمکم دارد در سراسر کشور راه میافتد.
مثلا یک مساله روابط ایران و ترکیه است که ما آرارات را دادیم، بر سر نفت کوتاه آمدیم، قرارداد 1933 بر ایران تحمیل شد و ضررهای بزرگی خوردیم. این راهآهن نظامی شد و طرح روسها و دولت تزاری بود، چون تزارها از جلفا به تبریز راهآهن کشیده بودند در جنگ اول جهانی 1913تا 1915 هر زمانیکه میخواستند به ایران سرباز بفرستند، یکخط هم وارد ترکیه می شد. وقتی روسیه با ترکیه میجنگید با همان راهآهن وارد خاک ترکیه میشد. پس این راهآهن به ضرر ایران شد و فرسوده شد.
آقای دکتر تفضلی - که وزیر دادگستری، روزنامهنگار و از دوستان من بود که فوت کرد - گفت که وقتی جوان بودم به ترکیه رفتم. دیدم در آنجا واگنهای نو و براقی هست و همه دستگیرهها برق میزند. وقتی دیدم علامت شیر و خورشید دارد، پرسیدم چرا؟ گفتند اینها را از راه ترکیه میآوردند و این راهآهنی که آوردند، با اشغال ایران مصادف شد و ما نگه داشتیم و داریم استفاده میکنیم.
یعنی دولت دوست ترکیه چند تا از واگنهایی را که پول آن را نقد داده بودیم، کهنه کرد. سندهای این موضوع را در کتابی از طرف آرشیو ریاستجمهوری بهنام «روابط ایران و ترکیه» منتشر شده دیدم و فهمیدم حرف دکتر تفضلی درست است. یعنی دولت ایران خواهش کرد که تو را به خدا بگذارید واگنهای ما زودتر بیاید؛ زمان جنگ کرایه آن دو برابر می شود و در جایی باید آنها را از آب رد کرده و سوار کشتی میکردند. در آن کتاب هست که دولت ترکیه آنقدر طول داد که خودش استفاده کرد. این واگنها 4-5سال در خطوط راهآهن ترکیه ماند و در سال 27-28قراضههای آن را به ما تحویل دادند.
آن دوران هم دوران خوبی نیست؛ دوران اختناق است و مردم هیچگونه علاقهای به حکومت ندارند و حاضر نیستند از کشور خودشان دفاع کنند. انگلیسیها نهایت رذالت و بیشرمی را بهکار بردند و هواپیمایی به نام شهباز به ما دادند که در ایران مونتاژ شود؛ این طیاره مثل پراید بود و مفت نمی ارزید! یعنی وقتی جنگ شد، این طیارهها 300تا آماده بود اما هیچکدام نتوانست بجنگد و کار کند؛ چون کهنه بودند.
برای سال 1918 کارخانه شهباز در دوشانتپه بود و متاسفانه این طیارهها که در چندین نقطه یعنی اهواز، تبریز، مشهد و تهران بودند، نتوانستند هیچکاری کنند. طیارههای بیارزشی بودند و همه یا روی زمین از بین رفتند یا موقعی که در اهواز، تبریز، مشهد و تهران پرواز میکردند سقوط کردند و حتی تا تهران نرسیدند. این هم یکی از محبتهای دولت انگلستان در حق ما بود که هواپیماهای 40سال پیش خود را به ما انداخته بود.
*** ارتش رضاخان 20 سال زحمت کشید ولی ظرف 72 ساعت از بین رفت
در مجموع حکومت، حکومت جالبی نیست. ارتشی که 20سال زحمت کشیدند ظرف 72ساعت از بین میرود و حتی سربازها قمقمه آب ندارند. وقتی به اهواز میرسند، سربازان از تشنگی میمیرند؛ یعنی تانکر نبود که به اینها آب برساند. سفیر انگلیس در کتاب خاطرات خود نوشته که وقتی من در سال 1319 در میدان جلالیه رژه سربازان را میدیدم، متوجه شدم که از دهان اسبها مرتب خون میآمد؛ یعنی به اسبها نمیرسیدند و سل داشتند. گفتم خدایا این چه ارتشی است که اسبهایش اینطورند؟! بعد دیدم هیچ واحدی آشپزخانه ندارد.
شما هر چقدر هم آدم صبوری باشید، ساعت 2بعد از ظهر گشنه میشوید؛ حالا فکر کنید سربازی که بهخاطر کمبود کامیون 20کیلومتر پیادهروی کرده بود، احتیاج به ناهار داشت اما غذایی در کار نبود! یکسال بعد سفیر انگلیس پیشبینی کرده و گفته بود که من میترسم این ارتش هیچ غلطی در مقابل روسها نکند. برای اینکه در آن زمان میترسیدند شوروی یا آلمان به ایران حمله کند. چرا این ارتش آشپزخانه صحرایی ندارد؟!
دکتر جنگی که استاد جغرافیای من بود و دو سال پیش فوت کرد، در خاطراتش میگفت که من در رضاییه دیدم که هر سرباز انگلیسی که میآمد هر گروهانی کامیونی پشتش بود و آشپزخانه کار میکرد و به سربازان غذایی میدادند. اما 50 سرباز ما در دشت میشان در کنار کارون از تشنگی مردند. چون آب کارون طوری نبود که خوردنی باشد. آقای محمدرضا خلیلی عراقی -نویسنده خوبی بود که مرده است- نوشته که اینها در گرمای شهریور ماه خوزستان از تشنگی غش میکردند و میافتادند.
اگر بخواهیم آن دوران را طلایی جلوه بدهیم، آدمهای سادهلوح، بیسواد، قشری و کسانی مثل گویندگان صدای آمریکا و بیبیسی که این روزها وظیفه دارند که آن دوران را طلایی نشان دهند لذت میبرند. ولی ما بهعنوان محقق تاریخ هیچ احساسی نداریم جز اینکه کشور بد اداره میشد.
وقتی رضاشاه رفت، پولش را از او گرفتند. 68 میلیون در بانک ملی داشت و بودجه کشور 400میلیون بود. از رضاشاه گرفتند و چهار تا بیمارستان ساختند،در قحطی به مردم مقداری برنج دادند، مدرسه ساختند و کارهایی کردند که مردم کمی راضی شدند.
تسنیم: ممنون از وقتی که به ما دادید...
معتضد: خواهش میکنم.
تسنیم
نظرات