نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش سوم)


4707 بازدید

نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش سوم)

نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش سوم)

س : لطفاً درباره جلد هفتم خاطرات علم که مربوط به حوادث سال 1346 است توضیح بفرمایید.

ج: این طور که علی نقی  عالیخانی مطرح می کند، این آخرین جلد کتابِ علم است که تا به حال چاپ شده است. نمی‌دانیم آیا جلدهای دیگری نیزهست یا خیر. در ابتدا بد نیست اشاره‌ای هم به آقای عالیخانی داشته باشیم.

س : لطفاً برای مخاطب بگویید که چرا از عالیخانی یاد می‌کنیم.

- عالیخانی منتشر کننده خاطرات علم است. او دارای دکترای اقتصاد است و علم به ایشان اعتماد می کند و یادداشتها و خاطراتش را در اختیار او قرار می دهد. عالیخانی این خاطرات را در اواخر حیات علم با خود از ایران به انگلیس می برد. بعد از فوت علم، شاه دستور داد تا ساواک بگردد و خاطرات و یادداشتهای علم را پیدا کند؛ هم در تهران گشتند و هم در  بیرجند، اما چیزی پیدا نکردند. اگرچه علم گفته که خودش خاطراتش را در بانک سوئیس گذاشته و رمز آن را در اختیار دخترش قرار داده است

س : پس شاه در جریان بود که علم یادداشتهایی دارد؟

ج : بله. علم می نویسد که شاه در جریان است. همین طور شایع است که شاه از وجود یادداشتهای سید ضیاءالدین طباطبایی هم اطلاع داشت. ظاهراً سید ضیا کتابی هم در باره کودتای سوم اسفند 1299 رضاخان  نوشته و در بانک سوئیس به امانت گذاشته است. سید ضیا یادداشتهایی هم داشت، اما بعد از فوتـش ساواک تمام کاغذهای او را در 2-3 کیسه ریخته و با خود برده است. جمال زاده در ملاقات با من می گفت این خاطرات در بانک سوئیس موجود است از انها بخواهید و بگیرید و چاپ کنید .

س : مشخص است که به کجا برده است؟

ج : معلوم نیست؛ شاید امحا  کرده باشند. عالیخانی مورد اطمینان اسدالله علم بود. او فرد قابل بررسی است. او از کارمندهای عالیرتبۀ ساواک و مسئول مالی ـ اداری این سازمان و وابسته به سیاست انگلیس در ایران بود. البته با امریکاییها هم ارتباط داشت؛ چندین دیدار هم، به تعبیر ما با جاسوسان سازمان سیا و به تعبیر اسناد ساواک، با کارمند عالیرتبۀ سیاسی سفارت داشت. آمریکاییها به دلیل وابستگی عالیخانی به انگلستان، همیشه به او با شک و تردید نگاه می کردند. آمریکاییها تلاش می کردند آن دسته از رجال پهلوی را که مشهور یا مشخص بود که به انگلیس وابسته هستند، جذب کنند؛ یا حداقل از تفکرات آنها اطلاع پیدا کنند. او با اسرائیلی ها هم رابطه داشته و ارتباط حکومت با اسرائیل را سودمند می دانست .

من اتفاقاً برای بحث خودمان اسناد لانۀ جاسوسی را نگاه کردم. در اسناد لانه، گزارش مفصلی دربارۀ عالیخانی هست که در چند مرحله ویژگیهای او را مطرح می کند. آنچه در باره عالیخانی می‌گویم از اسناد لانه و اسناد پرونده او در ساواک است که متاسفانه این بخش هنوز منتشر نشده است. اسناد لانه به تقویم میلادی است. در یک سند آمده که عالیخانی بین سالهای 1950 تا 1957 میلادی در فرانسه تحصیل می کرد و دکترای حقوق و اقتصاد گرفته است؛ او در 1959 مشاور عالی اقتصادی دولت ایران و مشاور اتاق بازرگانی تهران بود. وی در سال 1961 به عنوان مشاور اقتصادی وارد شرکت نفت شد و در سال 1963 به عضویت کابینه درآمد. آن زمان او 50 ساله بود و دو زبان فرانسه و انگلیسی را خوب صحبت می کرد. همچنین عالیخانی، مقالاتی هم در باره اقتصاد نوشته است. در یکی دیگر از گزارشات نوشته شده که وی در 1963 که وزیر اقتصاد بود، سفری به آسیا و خاور دور داشته و گزارشی از کمیتۀ چینی در رابطه با جامعۀ آفریقا و آسیا ارائه داده است. عالیخانی در سال  1342 ش سفری به شوروی داشت تا رابطه ایران با شوروی را تا حدودی گسترش دهد.

شاید این تعبیر هم درست باشد که طیف انگلیسیها درحکومت ایران برای کاهش سلطۀ امریکا در پی گسترش رابطه با شوروی هم بودند. این طیف عموماً به دنبال راهی بودند تا برای  امریکاییها مشکل تراشی کنند. نمونه این موضوع هم سندی است که نشان می دهد عالیخانی در سالهای 1343 و 1344 در  ملاقات با مسئول بخش بازرگانی سفارت امریکا می گوید که قصد دارند از شوروی کالا وارد کنند. وقتی هم طرف آمریکایی می گوید کیفیت اجناس شوروی پایین است، عالیخانی می گوید بالاخره این کالاها بخشی از مشکلات ما را حل می کند و در واقع زیر بار تعطیل کردن واردات کالا از شوروی نمی‌رود. با اینکه عالیخانی عضو ساواک بود، همان موقع هم در حزب مردم فعالیت می کرد و از نزدیکان علم به حساب می‌آمد.

 بعدها شاه به عالیخانی دستور می دهد که به حزب ایران نوین برود. بر اساس اسناد، او هم به دستور شاه به این حزب می‌پیوندد. من فکر می کنم تا خود اینها زنده اند، باید این موضوعات مطرح بشود تا اگر جوابی دارند، بدهند. یکی دیگر از نکات قابل تأمل در زندگی عالیخانی، همراهی‌اش با تیمور بختیار در سفر معروف او به امریکاست. و شاید انتشار پرونده او در ساواک بتواند وی را وا دارد تا مقداری حقایق را بنویسد ، گرچه با انتشار اسناد داریوش همایون ، جمشید آموزگار و ادشیر زاهدی و دیگران ، آنها سکوت را ترجیح دادند.

س:در آن موقع که روابط تیمور بختیار  با شاه هنوز بد نشده بود؟

ج : بله. آخرین مراحل دوران تیمور بختیار بود. در آن سفر، تیمور بختیار موضوع کودتا علیه شاه و به دست گرفتن قدرت توسط خودش را مطرح می کند که خود ماجرای مفصلی دارد. اینجا یک سؤال پیش می آید که آیا عالیخانی موضوع صحبتهای بختیار با آمریکاییها را به شاه داده است؛ چون عالیخانی عنصرساواک بود و مسائل اطلاعاتی را می فهمید. همچنین باید بدانیم که عالیخانی آن موقع محرم رازهای تیمور بختیار بود.

گزارش های اسناد امریکاییها در باره عالیخانی، مهرسری دارد. سری بودن سند لانۀ جاسوسی بر حساسیت مورخ می‌افزاید. حدود 10 تا 12 سند در باره عالیخانی در اسناد لانۀ جاسوسی وجود دارد. در سند چهارم که «سری و غیر قابل رؤیت برای بیگانگان» است، آمده که عالیخانی بازمانده از کابینۀ قبلی (کابینۀ علم) است که در کابینۀ حسنعلی منصور حضور دارد؛ این برای امریکاییها یک مسئله است، چرا که او را وزیر جنجال برانگیزمی‌‌دانند. کابینۀ منصور یک کابینۀ امریکایی است و به دنبال اهداف آمریکاست. سند می گوید که این اقتصاددان 35 ساله، از بین مقامات عالیرتبۀ شرکت نفت به کابینه راه پیدا کرده و غیر قابل اعتماد است! این نظر آمریکاییها در باره عالیخانی، حرف ما را در باره این که او وابسته به انگلیس است تایید می کند. سند ادامه می دهد که عالیخانی، مورد انتقاد رجال مسن وزارتخانه قرار گرفته است و این که او گفته است اگر کشورهای غربی تجارت خود را با ایران گسترش ندهند مجبور است فعالیت اقتصادی با بلوک کمونیستی را وسعت بخشد. سندها بخشهای دیگری از زندگی عالیخانی را روایت می‌کنند؛ پدر عالیخانی، در دوره رضاخان، مسئول املاک سلطنتی در قزوین بود. او دارای 3 خواهر و 4 برادر است. یکی از برادران او به جرم عضویت در حزب توده، در زمان کودتای 28 مرداد 1332، اعدام شده است. او در دوره ریاستش در دانشگاه تهران، عضو حزب پان ایرانیسم و طرفدار رهبر این حزب یعنی محسن پزشکپور بود که عموماً با انگلیـسیها ارتبـاط داشـتند. این خود شاهد دیگری بر انگلیسی بودنش است.

عالیخانی، زمانی که در پاریس بود، با خانم سوزان دموس ازدواج کرد و بعد خانمش  تبعۀ ایران می شود. او دو پسر و یک دختر دارد. گزارش خیلی محرمانۀ سفارت آمریکا در تهران در آبان 1343 نیز به نقل از یک منبع قابل اعتماد نشان می دهد که تیمسار حسین فردوست از ساواک و رئیس واحد ویژه اطلاعات شاه، در پرونده سوء استفاده در معامله شکر، در حال جمع‌آوری اطلاعاتی از چند نفر از جمله جعفر شریف امامی، امیر عباس هویدا و عالیخانی است.

س : امیرعباس هویدا آن موقع وزیر دارایی بود؟

ج : بله. گویا این گزارش پیگیری شده بود! علت پیگیری معلوم نیست. اگر در دورۀ امینی بود که او با شعار مبارزه با فساد وارد میدان شد، طبیعی می‌نمود. شاید هم امریکاییها پیگیری کردند. به هر حال گزارش به شاه رسید و به نقل از سند سفارت، او هم دستور داد که موضوع به بایگانی دادگاه کارمندان دولت فرستاده شود و مختومه گردد. همین سند نشان می دهد که عالیخانی و کیانپور یک پروندۀ دیگر هم در باره سوءاستفاده مالی داشتند که روی آن پرونده هم هیچ اقدامی نشد. من نمی دانم چرا مرکز اسناد تاریخی این پرونده ها را منتشر نمی کند .

س : کیانپور کیست ؟

ج : نمیدانم. اگر اسناد پروندۀ عالیخانی در ساواک منتشر شود قاعدتاً توضیحات بیشتری خواهیم داشت. حدوداً 7-8 ماه بعد از سندی که خواندم، یعنی در مرداد 1344،گزارشی وجود دارد که نشان می دهد شاه دستور رسیدگی به اتهامات فساد مالی علیه وزیر و معاون وزیر اقتصاد داده است و احتمال می‌رود برای بررسی پرونده وزیر و معاون وی، یک کمیتۀ ویژه از افسران ارتش تشکیل شود. البته ببینید شاه در دیدار با عالیخانی که وزیرش بود چه گفته است! شاه گفته که شما مقصر نبودید! در سند آمده که از مدتها قبل برخی افسران ارتش به دستور شاه، مشغول بررسی رشوه گیری و دزدیهای کیانپور هستند. در سند دهم این مجموعه، آمده که کمیتۀ ویژه بررسی و تحقیق در مورد اتهامات رشوه و فساد مالی وزیر اقتصاد، عالیخانی، گزارش خود را در مرداد 1344 به شاه داده است، اما شاه تشخیص داده که عالیخانی آدم فاسدی نیست وموضوع دیگر پیگیری نشده است! جالب آنکه شهادت شاه برصداقت عالیخانی ، می افزاید .

جالب است که آمـریکاییها با دقت این موضوع را بررسی می کنند ولی موارد مشابهِ مربوط به جریان وابسته به امریکا را اصلاً پیگیری نمی‌کنند! در این اسناد پای احسان نراقی هم به وسط می آید. در سند یازدهم آمده که عالیخانی دوست نزدیک دکتر احسان نراقی است و به ایده‌های سوسیالیستی گرایش دارد و تحت تأثیر اندیشه ها و تفکرات احسان نراقی است. البته تشریح جزئیات زندگی احسان نراقی هم حدیث دیگری دارد که در جای خود باید بررسی شود .

س: بله در باره اقای نراقی هم می توان در جای خود صحبت کرد اگر موافق باشید  به نقد کتاب  خاطرات علم بازگردیم

ج: در باره این کتاب  لازم است در اینجا چند نکته اولیه را مطرح کنم . کتاب خاطرات علم جلد هفتم به حوادث و رویدادهای  سالهای 1346 و 1347، مربوط است. این کتاب در قطع رقعی در  733 صفحه ، توسط انتشارات معین در سال  1393منتشر شده است. عالیخانی یک مقدمۀ مفصل سی و چند صفحه ای برای آن نوشته است. این خاطرات در واقع تاریخ دوران محمدرضا از 1320 تا 1357 است. تحلیل تاریخی عالیخانی هم در مقدمه کتاب، قابل توجه است. پس از گذشت سی و شش سال از پیروزی انقلاب اسلامی و انتشار اسناد متعدد در وابستگی حکومت پهلوی و رسوایی این رژیم و دولتمردانش، بررسی مقدمه این کتاب، موضوعیت دارد و باید به طور مستقل نقد و بررسی شود. عالیخانی در این مقدمه در پی تبرئۀ انگلستان و وابستگی رژیم به غرب است.  این یک حرکت حساب شده است که تلاش دارد غرب را از اتهام سلطه جویی بر ایران و دخالت در امور داخلی کشور ، و انجام جنایت و خلاصه حضور در تمام ارکان رژیم پهلوی تبرئه نماید. حتی برخی از عوامل انگلیس در داخل کشور برای تبرئه انگلیس تا آنجا پیش می روند که مدعی می شوند بدون اسناد انگلیس نمی توان تاریخ ایران را نوشت!! این یعنی آنکه باردیگر تاریخ نگاری ایران را به دست انگلیس و عواملش در ایران بسپاریم. هدف نهایی آنها پاک کردن سوابق جنایتکارانه انگلیس در ایران است .

در مقدمه عالیخانی برکتاب خاطرات علم عالیخانی سعی داشته همچنین جریان دربار ، علم و خودش را از اتهام های مطرح شده مبرا سازد و در نهایت به برخی سوالات و ابهامات در باره حکومت پهلوی  پاسخ دهد. 

 اما در باره متن خاطرات علم، چون ما به اصل متن دسترسی نداریم و متن منتشر شده در انگلستان متن ادعایی عالیخانی است، نمی‌دانیم این متن، واقعاً همۀ خاطرات علم است؟ آیا عالیخانی چیزی به آن افزوده یا از آن کم کرده است؟ پس استناد به این متن جای تامل دارد!

این موضوع را از آن جهت مطرح کردم که در کتاب منتشر شده گاهی شواهدی در باره کم یا زیاد شدن متن به چشم می‌خورد. این موضوع را در خاطرات رجال پهلوی هم که دانشگاه هاروارد منتشر کرده می‌توان دید.

مثلاً در خاطرات علی امینی که هاروارد منتشر کرده، شما چیزی در مورد قرارداد کنسرسیوم نفت نمی‌بینید! یکی از خیانتهای مشهود امینی که همه قبول دارند و حتی برادر خود امینی در ایتالیا فاش می کند که علی امینی برای عقد این قرارداد استعماری، 10 میلیون دلار رشوه گرفته، قرارداد کنسرسیوم نفت است. اما هیچ مطلبی از این قرارداد در خاطرات علی امینی نیست؛ قراردادی که به مراتب از قرارداد 1919 وثوق‌الدوله، پدرزنش، بدتر است!

یا مثلاً در مورد این که علی امینی را آمریکاییها روی کار آوردند  و همه مورخین هم به آن اذعان دارند، چیزی دیده نمی‌شود! البته به صورت گذرا وقتی در باره اختلافاتش با شاه می گوید، ذکر می کند که آمریکاییها او را به شاه تحمیل کردند. حتی فرزندش ایرج امینی برای تبرئه آمریکایی ها و علی امینی در کتابی که نوشته هیچ اشاره ای به این قضایا ندارد با آنکه برخی با او گفتگو هم کردند!

یا مثلاً خاطرات شاپور بختیار که  تا سال 57 در صحنه سیاسی ایران بوده، در حزب ایران ، جبهۀ ملی ، معاونت وزارت کار ، مدیرکلی اداره کار خوزستان در دوران نهضت ملی شدن نفت، دبیرکلی حزب ایران و موارد متعدد دیگر، فقط 136 صفحه است! هیچ اشاره‌ای هم به فراماسون بودنش نمی شود! یعنی مصاحبه کننده اینقدر بیسواد بوده که اینها را نمی‌دانست! بعید است. حبیب الله لاجوردی، خودش، از وابستگان سیاست امریکایی هاست که دانشگاه دماوند را در دوره پهلوی راه انداخته بود.او از ابتدا دستیار آمریکایی ها بود . ...

یا مثلاً در خاطرات دکتر مظفربقایی، گویا تنها به دنبال تبرئه کردن او هستند! خاطرات مهندس جعفر شریف امامی هم همینطور! پس عادیست که به این خاطرات هم با دیده شک نگریست. خصوصاً اینکه افشاگریهای ارتشبد حسین فردوست در دو جلد کتاب خاطرات و جستارهایی در تاریخ معاصر ایران، توانست بسیاری از زوایای پنهان و ناگفتۀ رژیم پهلوی را روشن کند و به همین دلیل بسیاری از آنها به دنبال تعدیل سخن گفتنشان رفتند و بیش از پیش در گفتن مطالب مخفی کاری کردند.

مطلب دوم در مورد خود آقای اسدالله علم است که آیا او همه چیز را گفته است؟! یا چیزهایی که گفته، همه درست است؟ این موارد همه نیاز به پژوهش های تکمیلی دارد .

نکته سوم این که چرا در حالی که همه از جمله محمد رضا پهلوی یا علی امینی، وابستگی شان را به آمریکا یا انگلیس کتمان می‌کنند و منکر می‌شوند، علم به صراحت به انگلیسی بودن اجدادش اعتراف می کند، اما چیزی در باره روابط خودش و شاه و دربار با اسراییل نمی گوید!

مثلاً می گوید که هر روز خبرنامه‌ای از سفارت اسرائیل برای اعلیحضرت می آید که من اصلاً نمی دانم چیست! یا این که دایماً ادعا می کند که  من با اسرائیلیها مرتبط نیستم . در صورتی که در دوره نخست وزیری وی ، موشه دایان وزیر وقت کشاورزی دولت اسرائیل به ایران می آید . این خبر در مطبوعات آن روز کشورهای عربی اردن ، عراق و... منتشر می شود که در افکار عمومی مردم جهان اسلام نسبت به ایران ایجاد تنفر می کند.

علم همچنین می گوید که من اصلاً آدمهای فاسد و منحرف فراماسون را نمی شناسم! یا به ظاهر شکر خدا را می کند که فراماسون نیست! این در حالیست که اکثر اعضای حزب مردم، فراماسونند! اکثر اعضای کابینه‌اش فراماسونند! یا مثلاً به موضوع کاپیتولاسیون خیلی ورود نمی کند تا چیزی نگوید؛ البته چند انتقاد به آمریکاییها دارد، اما اصلاً مطلبی در باره جریان انگلیسی دربار محمد رضا  نمی گوید! البته طبیعی است که ماموران بیگانه همه چیز را نگویند.

در خاطرات دیگر مامورین بیگانه هم این موضوع به چشم می‌خورد. مثلاً خاطرات کیانوری را که می‌خوانید، متوجه می‌شوید که او تنها حدود 20 درصد از حرفهایش را زده است! بالاخره یک عنصر پیچیده کا.گ.ب که همه حرفهایش را نخواهد زد! مثلاً کیانوری در مصاحبه‌هایش در کتاب گفتگو با تاریخ، در باره سلطنت طلبها ، انگلیسیها و آمریکاییها می گوید، اما وقتی به موضوع شوروی و وابستگی خود و حزبش به شوروی می رسد، از پاسخ دادن طفره می‌رود. این روش عوامل استعمار است . مثلا عوامل انگلیس در باره شوروی ،جنایات شوروی ، وابستگی حزب توده به شوروی می گویند و می نویسند تشکیل نشست می دهند ولی در باره جنایت انگلیس در ایران خیانت عوامل انگلیس کارنامه سیاه جریان انگلیس سکوت می کنند. حتی شوروی را مطرح می کنند تا انگلیس از زیر ضربه نجات یابد .

جریان وابسته به آمریکا هم علیه انگلیس و شوروی می گویند و می نویسند و تلاش دارند آمریکا را در باره جنایاتش و مداخلاتش در ایران تبرئه کنند. این بازی خوردن رجال و جریان های وابسته به استعمار در ایران است.

انقلاب اسلامی با شعار استقلال ، آزادی جمهوری اسلامی ، اصل قدرت ، حضور و سلطه استعمارگران و عوامل داخلی آنها را نفی کرده و می کند. به نظر می رسد وظیفه ما امروز تشکیل مراکز تحقیقاتی استعمار شناسی ، آمریکا شناسی، انگلیس شناسی ، اروپا شناسی ، روسیه شناسی و افشاء ماهیت استعماری کشورهای سلطه جو  و افشاء اقدام های افراد و جریان های سیاسی وابسته به آنها در داخل کشور است . 

یک نمونه دیگر از تحریف تاریخ معاصر  خاطرات سرلشگر منوچهر هاشمی، مدیرکل ساوک در استانهای کرمان و خراسان و رئیس ادارۀ ضدجاسوسی استکه در مجموعه تاریخ شفاهی  هاروارد  منتشر شده است. او هم در کتابش، مطالبی علیه امریکاییها آورده، ولی علیه انگلیسیها هیچی نگفته است! چرا؟ چون خودش انگلیسی است.

 یا مثلاً خاطرات پرویز ثابتیِ بهایی هم همینطور است. ثابتی مدیر کل بدنام ساواک، وابسته به سازمان سیا است؛  انگلیسیها هم همیشه نسبت به او بدبین بودند . فردوست هم در خاطراتش می گوید که ثابتی همیشه از سفارت آمریکا برای ما خبر می آورد . عادی هم است که وقتی فرار کرد برود با آمریکاییها و اسرائیلی ها کار کند.

مطالب او که دیگر خاطرات نیست! مطالب او ادعانامه ای علیه اسلام و انقلاب و جمهوری اسلامی است. او چیزی از ساواک مطرح نکرده و تلاش کرده شاه و آمریکاییها  واسرائیلی ها را تبرئه کند! یک طنز هم در مطالب ثابتی اینست که می گوید من بهایی نیستم و خودم را بالاتر از بهاییت می‌دانم! جالب‌تر این که سه هفته بعد از انتشار کتاب ثابتی، پسرش عرفان ثابتی ، در تلویزیونهای غربی می گوید که در دوران پهلوی، بهایی ستیزی در ایران رواج داشت! دلیلش هم این است که انجمن حجتیه، در ایران قبل از انقلاب علیه بهاییت کار می کرد!  و دفاع از بهاییت می کرد .

می‌گویند همسایۀ شخصی به خانه‌اش آمد و گفت که:" خرت رو بده به ما، می خواهیم بار ببریم." آن شخص گفت:"من خرندارم." همان موقع صدای عرعر خر از طویله بلند شد! همسایه گفت که این صدای خرتوست؟ آن فرد گفت:"مرد حسابی من می گم خر ندارم، قبول نمی‌کنی، اما عرعر خر رو قبول داری!" حالا حکایـت آقای ثابتی است! خودش می گوید بهایی نیستم ولی پسرش هم قبول دارد بهایی است و هم مدعی است که در دوره پهلوی بهایی ستیزی در ایران بوده است!  منظورم اینست که نگاه ما به خاطرات باید با دقت همراه باشد. همان طور وقتی می خواهیم چیزی مطالعه کنیم؛ مثلاً در باره تاریخ، اسلام، روایات و هر موضوع دیگری، باید اول گوینده و جهت‌گیری فکری او را بشناسیم؛ بدانیم هدفش از گفتن چیست. اهداف پیدا و پنهانش را از این گفتن بدانیم و بعد با دقت مطالعه کنیم. مورد وثوق بودن مورخ، از مهمترین مسایل مطالعه در تاریخ‎‌ معاصر است.

س : به ویژه در تاریخ شفاهی باید اطلاعات کافی در باره مورخ شفاهی داشته باشیم. یکی از راهها هم مطالعه تطبیقی است. یعنی ببینیم چند نفر در باره یک موضوع مشترک چه گفته‌اند.

ج : بله. این هم هست. به هر حال اولین یادداشت علم در این کتاب مربوط به اول اردیبهشت 1346 و آخرین آن مربوط به بیست و یکم فروردین 1347 است و در مجموع خاطرات علم  579 صفحه کتاب را به خود اختصاص داده است .

همانطور که شما فرمودید، باید مطالب کتاب  با روزشمار تاریخ ایران مقایسه شود تا  نبودها ، حذفهای احتمالی یا مطالب نادیده گرفته شده توسط اسدالله علم به دست بیاید. به هر حال در یادداشتهای اول اردیبهشت 46 ، که مصادف با روز عاشوراست، اولین مطلب این است که مجلس عزاداری در دربار بود که علم هم رفته و شاه هم بود و خیلی هم ناراحت بود! بعد هم اشاره می کند که پیغامی ( معلوم نیست مکتوب یا شفاهی) از طرف آیت‌الله العظمی محمد رضا گلپایگانی رسیده بود که نسبت به قانون خانواده اعتراض داشت و من این پیغام را خدمت اعلیحضرت گفتم.

شاه هم در جواب می گوید که  شما آخوندها از زمان قدیم (زمان پدرم) با قانون عدلیه، نظام وظیفه، رفع حجاب، تقسیم اراضی و رأی نسوان مخالفت کردید و من تحمل کردم! بدانید حالا حرفتان به جایی نمی رسد، چون سیاست خارجی پشتیبان شما نخواهد بود! اتهامی که شاه به مراجع می‌زند که دیگر شوروی یا به قول خودش ارتجاع سرخ دیگر پشتیبان شما نیست و حرفتان به جایی نخواهد رسید! شاه همیشه برای تبرئۀ خودش هم که شده، می گفت هر کس مخالف من است باید از جایی خط گرفته باشد! به نظرم این می‌تواند اضافات آقای عالیخانی هم باشد!!

س : منظور از سیاست خارجی، دولتهای غربی است؟

ج :نه. خودش نوکر انگلیس و آمریکا بودو دیگران را هم به نوکری شوروی یا همان ارتجاع سرخ متهم می کرد! البته گاهی هم افراد مخالف را متهم به وابستگی به انگلیس و امریکا می کرد و نعل وارونه  می‌زد!

س: یعنی به آیت‌الله العظمی گلپایگانی می گوید که سیاست خارجی از شما حمایت نمی کند؟!

ج : بله. تا اینجا شاید طبیعی‌تر به نظر برسد و یک صحبت به اصطلاح شاهانه تلقی شود. اما بقیه حرفها مهم است. ظاهراً شاه در ادامه  می گوید که موقعی از شماها به عنوان اسباب استفاده کردند! و حالا حرف مفت می زنید تا موفقیت حاصل کنید؟ علم هم می گوید که خودم هم که نخست وزیر بودم این معنی را درک کردم! ولی در عین حال به عرض رساندم که نباید ملامتش فرمایید!

س : یعنی شاه به مراجع می گوید شما ابزار دست دیگران شدید؟!

ج : بله. به قول امام به حوزه های علمیه و به شاگردان امام صادق(ع) توهین می کند. البته وابستگی مراجع  به شوروی که نمیچسبید. اتفاقاً مراجع همیشه نگران تسلط شوروی هم بودند. علماء اسلام همواره در برابر کمونیسم ، مارکسیسم ، ماتریالیسم .... وهر ایسم دیگر ایستاده اند . نمونه آن در آذربایجان ، فرقه دموکرات را ایمان مردم آذربایجان ، قدرت مرجعیت و روحانیت شکست داد .و باعث موفق نشدن فرقه دموکرات شدند.در نمونه تاریخی دیگر زمان فوت آیت الله العظمی ابوالحسن اصفهانی ، بدستور آیت الله میرزا فتاح شهیدی مرجع آن زمان آذربایجان چهل روز در تبریز عزای عمومی اعلام شد. مردم چهل روز عزا داری می کردند و این قدرت دین را در برابرحزب وابسته به شوروی به نمایش گذاشت.

س : علم سعی کرده در خاطراتش چند نکته منفی هم از خودش بگوید. مثلاً ماجرای حامله شدن آن زن را که در آخر کتابش مطرح کرده است. به نظرم برای باورپذیر شدن خاطراتش چند تا از این مطالب هم آورده است.

س :بله. حتی در مسئلۀ 15 خرداد عبارت قتل عام هم به کار نمی‌برد. می گوید که شاید من قساوت به خرج دادم! خدا من را ببخشد! یعنی به جنایت ، آدمکشی و قتل عام مردم در سرکوب قیام پانزده خرداد1342 اعتراف می کند

س : گاهی پلیدیهای شاه را در زمینۀ مسائل جنسی می گوید.

ج : این هم تنها بخشی از واقعیت شاه است. شاه به غیر از فساد اخلاقی، موضوع وابستگی، خیانت و ظلم و ستم بسیار دارد که علم از آنها کلمه‌ای ننوشته است!

س : علت آن  وفاداری علم تا مغز استخوانش به حکومت پهلوی و انگلیسی‌هاست.

ج : بله. علم به پشتیبانی قدرت انگلیسیها در حکومت مانده بود. چند نفر از این افراد داریم که به پشتیبانی انگلیس، از دولت به مجلس سنا رفتند. بیشتر اعضای مجلس سنا  انگلیسی بودند. برخی از وابستگان انگلیس را هم، آمریکاییها منزوی کردند؛ مثل حسین علا و علی دشتی. حتی علی دشتی از سفارت ایران نامه می نویسد که خاکِ مرگ به حکومت و دربار ریختند! چرا کسی نیست چیزی بگوید ؟!

در حقیقت انگلیسیها را به حاشیه راندند و به تدریج حذف کردند؛ چند نفری هم تا آخر ماندند که ظاهراً توافقهایی شده بود.

به هر حال در سال 1346-1347 مطالب زیادی در جامعه وجود داشت. علم در این جلد یا بسیاری از موضوعات را نگفته یا نیمه تمام و درحد یک خبر کوتاه گفته است. مثلاً فقط می گوید که  سفیر امریکا امروز آمد و صحبت کرد؛ دیگر نمی گوید که چه صحبتی کرده است! ؟ یا مثلاً می گوید که امروز رفتم و به سفیر انگلیس گفتم که مسئلۀ خلیج فارس را (البته او فقط خلیج می گوید) باید به نحوی حل کنید. نمی‌دانیم منظورش بحرین است یا نه. نمی‌دانیم چیزهایی که نگفته است عمدی بوده یا از قلم افتاده است.  ظاهراً به عمد نمی‌خواهد همه حرفهایش را بزند! نکته دیگر این که مطالب گستردهای علیه رجال دارد؛ بطوری که گویا غیر از خودش، شاه، خانوادهاش و اعضای حزب مردم، بقیه آدمها، احمق، فشل، بی‌شخصیت و دزد هستند. البته در اینکه آنها فاسد بودند شکی نیست؛ اما علم، از کسانی که عضو تشکیلاتش هستند، صد در صد دفاع می کند؛ مثلاً از افرادی مانند ناتل خانلری و محمد باهری،رسول پرویزی و یحیی عدل کاملاً دفاع می کند. در صورتی که ، بر مبنای اسناد، این افراد به غیر از خیانتها و وابستگیشان به بهاییت یا به انگلستان، خلافهای متعدد دیگری نیز دارند.  مثلاً علم می گوید که ملک حسین مکرر به ایران می‌آمد و پول می‌گرفت، اما نمی گوید ملک حسین که وابسته به انگلیس بود و بعدها به آمریکا وصل شد، چه صحبتهایی می کند. تنها در 3-4 مورد در دوره جنگ اعراب و اسرائیل در ژوئن 1967 که مرتب با سفیر اسراییل دیدار می کرد، می گوید من به سفیر اسرائیل گفتم که ما باید ملک حسین را نگه داریم. یکی از دلایلی هم که می‌خواستند ملک حسین بماند این بود که انگلیس می‌خواست پایگاه و پادگانی در آنجا داشته باشد.

یا مثلاً علم دیدارهای بسیاری با سفیر و مقامات آمریکایی دارد ، اما از محتوای آنها چیزی نمی گوید. ارتباط با سفرا و مقامات انگلیسی را هم فقط در حد یک خبر میآورد.گاهی انتقاداتی هم به امریکاییها دارد ولی به انگلیسیها کاری ندارد! تملقهای خارجیها را هم نسبت به شاه، ناشی از عظمت و جایگاه کم نظیر ایران میداند! دیدارهای شاه با خاندان پهلوی مثل ملکۀ مادر، اشرف، شمس، فاطمه ، فرح و مادرش  فرح دیبا و سایرین را هم فقط در حد خبر می‌آورد. در خاطراتش تحقیر نسبت به کشورهای عربی و مسلمان گسترده است. جز ملکحسین ، به بقیه حکام منطقه خلیج فارس فحش می دهد؛ البته  3-4 جا هم از فیصل دفاع می کند.

س : منظور پادشاه وقت عربستان است؟

ج : بله. این موارد تا حدود صفحه 200 کتاب را در بر می‌گیرد. در مورد اعراب و اسرائیل هم چند نکته دارد. اول اینکه از مردم عرب تنفر دارد و می گوید که اصلاً ما چرا باید با کشورهای عربی رابطه داشته باشیم ؟! البته این حرفها را در روزنامۀ آیندگان داریوش همایون هم می‌شد دید. در خاطرات پانزدهم خرداد 1346 می گوید که من نمیدانم دوستی ما با اعراب چه فایدهای دارد؟! باز می گوید اگر هم مرزی ما با عراق و عبور نفت ما از کانال سوئز نبود، همان بهتر که اصلاً با آنها رابطه نمیداشتیم. در خاطرات شانزدهم خرداد 1346 هم رژیم صهیونیستی را تحسین می کند و می گوید: واقعاً اسرائیلیها جنگ غریبی کردند و عجب اعراب را در هم کوبیدند. در روز اول که 480 طیارۀ اعراب را که 208 عدد آن متعلق به مصر بود، در روی زمین نابود کردند . اغلب رژیمهای موجود عربی به استثنای فیصل، با این حرکات مذبوحانه از بین خواهند رفت! این داوری در اندیشه افرادی مانند داریوش همایون ، خلیل ملکی ، داریوش آشوری ، علی نقی عالیخانی نیز در همان زمان بوده است.

س : حرکت اسرائیل را  مذبوحانه می‌داند ؟

ج : نه. حرکت اعراب را. مقابله و استقامت کشورهای عرب در برابر اسرائیل را  مذبوحانه می‌نامد!

در نوزدهم خرداد 46 هم از اینکه اعراب شکست خوردند، خوشحال است و می گوید که عصر دیروز سفیر غیر رسمی اسرائیل پیش من آمد و به او حالی کردم که ما میل داریم ملک حسین را نگه داریم؛ شاهنشاه فرمودند این مطلب را بگویم. دیگر اینکه می گوید، امروز عرض کردم که ممکن است در استعفای ناصر یک حقه بازی باشد ( ناصر بعد از جنگ استعفا کرد).

 در بیست و پنجم خرداد هم اظهار نگرانی می کند که ممکن است ژنرال دوگل و شوروی در سازمان ملل به نفع مصر رأی دهند و اسرائیل محکوم شود .

بیست و نهم خرداد هم می گوید که سفیر اسرائیل به دیدنم آمد و نگران مجمع عمومی سازمان ملل بود  و از رویۀ ما گله داشت. گفتم چاره نداریم؛ به عـلاوه چنانکه قبلاً به شما گفتم ما باید عامل تعدیل کننده باشیم. او هم خندید. به او حق می دهم ولی افکار عمومی داخلی و احساسات مسلمانی را نمی توان نادیده گرفت.

در چند جا هم اشاره می کند که آخوندها از قم و تهران، افرادی برای آشتی کردن می‌فرستند. نمی‌دانیم راست می گوید یا دروغ. عالیخانی هم گفته که نمی‌دانیم چه کسانی بودند. این که چرا اسم نمی‌برد، جای تامل است! این موارد هم آیا از اصل یادداشت های علم است یا لطف عالیخانی ..چون اگر علم بود مسلما نام می برد کما اینکه در مورد آیت الله العظمی گلپایگانی و در دو یا سه مورد در باره آیت الله العظمی احمد خوانساری نام می برد.

س : ممکن است از طرف شریعتمداری باشد؟

ج : نه. به شریعتمداری نمی‌خورد. اتفاقاً در مورد شریعتمداری سکوت می کند؛ سکوتش هم معنی دارد. علم می گوید که: آخوندها برای آشتی کسی را پیش من فرستادند و گفتند که ما می دانیم تو به ما اهمیت نمی دهی، ولی ما می خواهیم با تو آشتی کنیم! بعد هم پیشنهاد کنیم که به شاهنشاه عرض کنید مجلس فاتحه ای برای شهدای عرب بگذارید. گفتم این مزخرفات چیست. اگر فکر می کنید مؤثر هستید اعانه جمع آوری کنید. فاتحه چه معنی دارد!

اگر این جملات راست باشد، معلوم می‌شود که  این فرد نه دین دارد و نه عقل سیاسی! اگر ساختگی باشد که بماند . چون نام ندارد جای تامل دارد.

در یاداشت  یازدهم تیر 1346 هم می گوید که: بعد از ظهر سفیر اسرائیل آمد (یعنی در عرض دو ماه 6 بار) و از رویۀ ایران گله داشت. به او گفتم بر فرض ما یک رأی مخالف هم در سازمان ملل بدهیم، در حالی که همۀ کشورهای خاورمیانه و اغلب کشورها به آن رأی موافق می دهند، تاثیری ندارد و یک خودکشی بیهوده است. شما چرا نمی‌خواهید پرستیژ ما بین اعراب محفوظ بماند! شاید روزی به درد شما هم بخورد!

علم یک حرف حساب زد! به نظرم درست هم از آب درآمد و آن این بود که فصـل چهار قطـعنامه ای که می گوید هـمۀ کـشورها باید در اجرای تصمیم مجمع عمومی کمک بکنند، دست روسها را برای مداخلۀ روسها در امور کشورهای عربی خاورمیانه باز کرده است.

گویا اینها نگران بودند که تصویب این قطعنامه در مجمع عمومی سازمان ملل، باعث شود روسها عرصۀ بیشتری در خاورمیانه پیدا کنند و کشورهایی هم که به آن رأی می دهند به ایجاد محدودیت بیشتر برای اسرائیل فکر کنند .

دوازدهم مرداد 1346 باز می گوید: عصر امروز نمایندۀ اسرائیل پیش من آمد و او را به نگه داشتن ملک حسین و همچین کنار آمدن با اعراب تشویق کردم . این نشان می دهد که مواضع حکومت پهلوی نسبت به اسرائیل چیست. اگرچه طی دو دهه گذشته (هفتاد و هشتاد شمسی) شش جلد کتاب اسنادی در باره رابطه ایران و اسرائیل در رژیم پهلوی توسط مرکز بررسی های تاریخی منتشر شد. اما تازه این بخشی از اسناد است . عمق و گستردگی مناسبات رژیم پهلوی و اسرائیل افزون از حد تصور است.

س : البته اسرائیل همیشه در پی این بوده که از انزوای بین المللی اش جلوگیری کند؛ آن قطعنامه را هم علیه خود می دانست و می خواست ایران به نفع اسرائیل رای دهد. 

ج : بله. سیاست اسرائیلیها برای بقای خودشان این است که بخشی از جهان اسلام را از جهان اسلام جدا کند؛ به همین دلیل برخی گزارش های مخفی را منتشر می کند. آمریکاییها هم همین روحیه را دارند. مثلاً وقتی روزنامه نگاران ایران در دوره پهلوی به اسرائیل رفتند، قرار بود خبر آن منتشر نشود، اما اسرائیل بلافاصله اعلام کرد که روزنامه نگاران ایرانی از اسرائیل بازدید کردند. انعکاس این خبر برای ایران گران تمام شد. داشتن یک مدافع علنی در منطقه برای اسرائیل مهم بود، با انتشار این خبر، هم ایران را از دیگر کشورهای اسلامی جدا کردند و هم در برابر سایرین قدرت نمایی ‌کردند. مثلاً یکی از علل دشمنی جمال عبدالناصر با محمدرضا شاه، همین ارتباط او با اسرائیل بود. حتی کشورهای عربی هم در باره این رابطه تبلیغ می کردند.  تمامی اخبار ارتباط ایران و اسرائیل در مطبوعات آن زمان کشورهای عربی منتشر می شد.

س : یعنی پان عربیسم‌ها به خاطر همکاری ایران با اسرائیل، ضد ایران بودند ؟

ج :بله. ایران دوره پهلوی، در مقابل پان عربیسم، پان ایرانیسم داشت. یعنی همان فتنه انگلیسی که علامه محمد اقبال لاهوری هم به آن اشاره می کند. اقبال می گوید که انگلستان، ناسیونالیسم ، ملیت گرایی و قوم گرایی را به عرب، عجم ، هند و سایر ملل آموزش داد تا از این راه زمینه تفرقه و تشتت و رویارویی  جهان اسلام را با هم فراهم آورد . طرح های پان عربیسم ، پان ترکیسم ، پان ایرانیسم و پان کردیسم و غیره همه نمونه هایی از آن هستند.

علم باز در جای دیگری در باره روحانیت نوشته است. در دوم اردیبهشت 1346 می گوید: چند آخوند که از مشهد تبعید شده بودند و غیر از دکان عوام فریبی خودشان به چیزی نمی اندیشیدند، مورد عفو قرار گرفتند.  این، احتمالاً مربوط به مقدمات تصویب لایحۀ خانواده است. در سال 1346، آیت الله سید حسن قمی در مشهد و آیت الله سید صادق روحانی در قم و  تعداد دیگری به این لایحه اعتراض کردند.

 در  اول خرداد 1346 می گوید: لایحۀ خانواده را با جواد صدر و محمد باهری بررسی کردیم. شب باز جریان را به عرض اعلیحضرت رساندم. وزیر دادگستری (جواد صدر) گفت علمای بزرگی مثل آیت‌الله سید محسن حکیم ، آیت‌الله سید احمد خوانساری ، آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری با آن موافقت کردند!

خیلی بعید است که این مطلب حقیقت داشته باشد؛ اسناد آقای شریعتمداری در ساواک را دیده‌ام. او گفته بود مواظب باشید سر و صدا در نیاید؛ اما آیت‌الله محسن حکیم در نجف و آیت‌الله سید احمد خوانساری در تهران، به این لایحه حساسیت فوق العادهای داشتند و بعید است موافقت کرده باشند!  این هم از مصادیق ابهام برانگیز این کتاب است.

س : موضوع لایحۀ خانواده این بود که حق طلاق را به زن می داد؛ یک سری اصلاحات هم در قانون مربوط به آن انجام شده بود.  

ج : البته نظر امام این بود که اگر این، در شرایط ضمن عقد باشد، اشکالی ندارد. البته این لایحه ابعاد دیگری هم داشت. یکی از دو نفر مهرانگیز کار یا دولتشاهی که یادم نیست، مطرح کردند که زن اصلاً غیر از خانۀ شوهر، باید خانۀ مستقلی هم داشته باشد! این طرح خیلی افتضاح بود. این آدم وکیل مجلس شورای ملی هم بود.

آیت‌الله محمد مشکات از استادان حقوق دانشگاه تهران که آدم عارف مسلکی هم بود و اشعار بسیار زیبای عرفانی دارد، با این لایحه مخالفت کرده بود و اعلام کرده بود که این لایحه هم با قانون اساسی مشروطه و هم با دین اسلام تعارض دارد.

س : ظاهرآ او گفته بود که این لایحه قانون مدنی ایران را هم زیر پا گذاشته است.

ج : بله. علم می گوید: اشکالاتی بر این لایحه گرفته‌اند. اعلیحضرت فرمودند تحریک خود باهری است! بعد هم علم نوشته: وای بر این سوءظن همایونی. عرض کردم باهری مرد شرافتمندی است. فقط همین قدر فرمودند که حرفی نگوید و کاری نکند! خصوصا محمد باهری عضو فعال تشکیلات بهایی و یکی از چهره های مهم حزب مردم بود

در واقع شاه می گوید که این مخالفتها تحریک باهری هست! شاید نسبت به باهری حساسیتی داشت . علم در ششم مهر1345 می گوید: امروز هم شرفیاب نشدم. نمایندۀ آخوندهای قم پیش من آمد! واقعاً مردمان خودخواه و سالوس و دروغگویی هستند!

گله های بی سر و تهی داشتند. جواب دادم این آقایان (روحانیان قم) فکر نمیکنند دورۀ آنها تمام شده؟! دوره‌ای که سیارات به دست بشر گشوده می شود، دیگر بحث در آداب موال رفتن و بر سر آن رساله یا تز نوشتن، مثل این است که با شتر به مسابقه با طیاره بروی! بدبختی این است که به دکان خودشان علاقمند هستند! گور پدر هر چیز دیگری که هست؛ ولو اسلام و مسلمانی!

علم اسم نماینده روحانیان را نیاورده و به جای آن نقطه چین گذاشته است؛ البته شاید هم اسم وجود داشت و عالیخانی حذف کرده است!  خدا بیامرز دکتر شریعتی می گفت: با یکی از بچه های چپی بحث می کردیم که شروع کرد به فحش دادن. گفتیم چرا فحش می دهی؟ گفت آقا! رفتند و کرۀ ماه را گرفتند! اینجا صحبت از دین می‌کنی؟!  دکتر شریعتی می گوید گفتم خوب تو هم که پهلوی من ایستاده‌ای! تازه آنها رفتند به ماه، به تو چه مربوط؟!  تو که به کرۀ ماه نرفتی! او به کرۀ ماه رفته و تو به من فحش می‌دهی!

حالا حکایت علم است. ببینید که علم در اینجا ضمیر و مکنونات درونی خودش را فاش می کند. می گوید:" گور پدر هر چی هست؛ ولو اسلام و مسلمانی" ؛ هیچ قید و بندی هم ندارد. حتی به قانون اساسی هم که بر اساس آن حاکم شده اهمیت نمی دهد؛ در قانون اساسی مشروطه، مراجع باید مقابل قوانین ضد دین می‌ایستادند. این نشانه عدم لیاقت ، صداقت، فضیلت ،تعهد و مقید نبودن دولتمردان دوره پهلوی به قانون اساسی ، فرهنگ ملی ، وحدت ملی ... است و جز این که بگوئیم  اینان ماموران اجنبی بودند چیز دیگری نداریم بگوئیم .

س : در باره سالگرد قیام  15 خرداد هم مطلبی دارد؟

ج : بله. می گوید: 15 خرداد شروع جنگ آخوندها و مرتجعین با دولت من و در حقیقت مخالفت با رفرم‌های شاه بود. شاه پشتیبانی زیادی از من کردند و من هم بیرحمانه آنها را در هم کوبیدم، اما کار 2-3 روز طول کشید. بعد که تمام شد به درگاه خدا استغاثه کردم که مرا از ناراحتی وجدان خلاص کند، زیرا حدود 100 نفر از آن بیچاره ها کشته و 200 نفر هم زخمی شدند!

در این باره چند نکته هست؛ یکی این که نمی‌دانیم جملاتِ مربوط به طلب بخشش را خود علم نوشته یا عالیخانی اضافه کرده است. دوم این که آمار کشته‌ها و مجروحان و بازداشتی‌های 15 خرداد 1342 بیشتر از این حرفهاست و آمار داده شده، ساختگی است! سوم این که ظاهراً کشته شده‌ها و مجروحان را آلت فعل دیگران، یعنی روحانیت، می‌داند. بعد هم ادعا می کند که: خدا کمک کرد که تمام خانواده های آنها را جستم و برای آنها مستمری مادام‌العمر، دو برابر آنچه نان آور آنها می‌توانست تهیه کند، مستمری قانونی تعیین کردم !

س: پرداخت این مستمری واقعاً صحت دارد؟!

ج : خیلی بعید است! دیده نشده است! اگر چنین چیزی بود، حداقل بازماندگان شهیدان ورامین و باقرآباد
 می گفتند! اگر هم چنین چیزی باشد، احتمالاً مربوط به ماموران نظامی، انتظامی و حکومتی است که احیاناً هنگام کشتن و ضرب و جرح مردم آسیب دیده‌اند! بالاخره مامورین و وابستگان حکومتی مثل شعبان بی مخ‌ها هم علیه مردم اقدام کردند. جالب این است که می گوید: شاهنشاه هم از این اقدام خداپسندانه خیلی خوشحال شد! و شاید آمریکایی ها ، انگلیسی ها و اسرائیلی ها از شاه هم بیشتر خوشحال و خرسند شدند.  

س : یعنی معلوم می‌شود اینها  دین را قبول نداشتند ولی خدا را قبول داشتند! این هم از عجایب است!

ج : نمیدانم  چه باید گفت! ظاهراً اولین کسی هم که بر امام حسین(ع) گریه کرد، خودِ شمر بود!

دکتر صاحب الزمانی نقل می کند که: خانواده ثروتمندی برای تماشای فیلمی رفتند. ماجرای فیلم در باره زندگی یک فقیر و بیچاره بود. آنچنان فیلم غم انگیز بود که همه اعضای خانواده تا آخر فیلم گریه می کردند. بعد از تمام شدن فیلم، وقتی می‌خواستند سوار ماشینشان بشوند، بچۀ فقیری آمد و پول خواست. پدر این خانواده ثروتمند، لگدی به پسربچه زد و به کنار خیابان پرتش کرد!

منظورم اینست که ممکن است  برخی آدمهای آنچنانی هم گاهی وجدانشان بیدار شود و غصه‌ای هم بخورند! مثلاً یکی از عواملی که برخی از ارتشی های ردۀ بالای شاه یا دولتمردان حکومت پهلوی به دراویش پناه میآوردند و این موضوع مرهمی برایشان بود، ممکن است این باشد که در این مسیر گاهی از اینها  تعریف و تمجید می‌شد! مثلاً به آنها می‌گفتند دست علی(ع) به همراهت؛ تو در پناه ولایت امیرالمؤمنین هستی. مثلاً منوچهر اقبال چنین حالتی داشت. بعضی از نفرات رده بالای ارتش شاهنشاهی هم این حالت را داشتند. این حالت را شاید گاهی در جنایتکاران غرب هم ببینیم که هر جنایت و خیانتی می‌کنند و بعد نزد کشیش می‌روند و با دادن پول آمرزش می‌خرند و به نوعی به آرامش می‌رسند!

یعنی برخی از این جنایتکاران، گاهی در درونشان ناراحتی‌هایی احساس می کنند؛ مثلاً عده‌ای از جنایتکاران آمریکایی که در جنگ ویتنام، آن وحشی‌گری‌ها را کردند و مردم بیگناه را بمباران کردند، بعدها به دلیل ناراحتی‌های درونی دچار بیماری روحی شدند. من مقاله ای در باره سازمان سیا که در اسناد برجای مانده درساواک بود خوانده‌ام. در این مقاله آمده که در دوره‌ای سازمان سیا احساس کرد که بخشی از مامورانش  دچار افسردگی شده‌اند. برای بررسی موضوع ، چند روانشناس استخدام کرد. نتیجه بررسی روانشناسان این بود که چون این عده مرتکب قتل و کارهای خلاف می شوند، وجدانشان دچار مشکل شده است! یعنی احساس خطا، خیانت و جنایت می کنند. بعد از این موضوع، سازمان سیا لایحه ای به کنگره می‌فرستد که هر کس در هر گوشۀ جهان، منافع ، اقتدار و موقعیت آمریکا را به خطر بیندازد مستوجب مرگ است. می‌گویند بعد از تصویب و ارایه این قانون به کارمندان سیا، حالت افسردگی در بین آنان کاهش یافت! بالاخره گناه و جنایت عواقبی دارد. در چارچوب دین هم می‌شود در این باره بحث کرد. آیا اینها به رعایت حدود الهی و حفظ فطرت پاک بشر ربط دارد یا این که تلقینات است، قابل بحث است. علم در جایی هم می گوید که کتاب ملکزاده، برادر ملک الشعرای بهار را میخواندم و از پدرم به نیکی یاد کرده بود که چه آدم وطن‌پرستی بوده است!

نکته اول این که علم  به دلیل کم‌سوادی اشتباه کرده است؛ چون ملک زاده که 6 جلد کتاب مشروطیت دارد، پسر ملک المتکلمین از وابستگان به سیاست انگلیس در ایران و از بابیان ازلی بوده است و ربطی به ملک الشعرای بهار ندارد! نکته دوم این که می گوید پدرم دارای چه روح بزرگ و مردانه‌ای بود! در صورتی که جنایتهای شوکت الملک، پدر علم، بسیار است!  کوچکترین جنایت او، هم دستی در قتل محمد تقی خان پسیان بود. همچنین همکاری با انگلیسی ها در حفظ سر حدات هندوستان که درآن زمان همسایه ایران و مستعمره انگلیس محسوب می شد، در برابر کسانی که منافع انگلیس در شرق و جنوب شرق ایران به خطر می انداختند.

علم فقط دو دختر داشت. در چهاردهم مهر 46 می‌نویسد که:  با دخترهایم دعوا کردم که زیاد مهمانی می روند و خودشان را بدنام می کنند. به قدری ناراحت شدم که سردرد گرفتم؛ با آنکه میدانم نجیب هستند ولی نتیجۀ عمل یکی است.

در مورد رجال سیاسی هم مطالبی دارد که قابل توجه است؛ یک جا می گوید فتح الله نفیسی به خیانت در حق شرکت ملی نفت ایران شهره است.

س : او  با سعید نفیسی نسبت داشت؟

ج: عموزاده اند. فتح‌الله نفیسی مهندس بود. خانواده اینها چند نفرند. مشفق نفیسی هم  بود که دوره ای که شاه در سوئیس بود، مسئول تحصیل او بود. به نظر من باید یک تبار شناسی درست و حسابی در مورد برخی خاندان های دوره قاجار و پهلوی صورت بگیرد .

علم در یادداشت های خود در نهم اردیبهشت 1346هم می‌نویسد: شرفیاب شدم و توضیح عرض کردم که چطور حبیب ثابت پاسال بهایی به مهمانی پادشاه راه یافته بود. بعد خودش ادامه داده که چون با آنها روابط تلویزیونی دارد!

شانزدهم اردیبهشت 1346 هم می‌نویسد: دکتر جهانشاه صالح دیوانه شده است، نمی تواند وضعیت را، خوب ببیند؛ به نظر من نباید تحریک خارجی در کار باشد. منظور علم تظاهرات دانشگاه تهران است که جهانشاه صالح مقصر اصلی بود، اما بعد اعلام کرد که خارجی ها دانشـجوها را تحریک کرده بودند.

بیست و دوم اردیبهشت 46 می گوید: فتح الله نفیسی در شرکت نفت اصرار داشت پروتکلی امضا شود که سود حاصله از آن برای سعودیها، نزدیک به 13 میلیارد بشکه نفت است. علم می گوید که موقع امضای آن من سعی کردم  تا دخالت نداشته باشم.

 خوب علت عدم دخالت علم هم که معلوم است؛ شرکت نفت در آن دوره مال آمریکایی شده بود!

بیست و دوم اردیبهشت هم می‌نویسد: ابوالفتح محوی از سوئیس این پروتکل را حضور شاهنشاه فرستادند.

 محوی، مسئول خرید اسلحه بود. او پسر ابتهاج السلطان و جزو هیئت مدیرۀ پان امریکن بود و ظاهراً خواسته بود تا وزارت امور خارجه این پروتکل را امضا کند. البته می گوید الان به مصلحت نیست چرا که اکنون اوقات شاهنشاه تلخ است!

در بیست و هفتم اردیبهشت هم می‌نویسد که: امروز صبح فرمودند شجاع الدین شفا، وابستۀ مطبوعاتی دربار را معاون مطبوعاتی بکن. عرض کردم شاید بین مردم حُسن اثری نکند. اوقات مبارک تلخ شد. 

البته می‌دانید که شفا خیلی بدنام بود. بعد هم به مسئلۀ جشن تاجگذاری در همان سال 1346 می رسد و
می گوید: تیمسار مرتضی یزدان پناه نقشۀ تاجگذاری را آورده بود. محل تاجگذاری در کاخ گلستان روی نقشه نمایانده شده بود. شاهنشاه این را مناسب ندانست. تیمسار اشتباه کردند. واقعاً خجل شدم که چنین مسئولیتی دارد. اگر اعلیحضرت فقید بود، زیر ضربات عصا حالش را خوب جا می آورد.

در اول خرداد 1346 هم در مورد تیمور بختیار می‌نویسد: در سوئیس با خسرو قشقایی هم‌عنان شده؛ کسی که صاحب میلیونها دلار ثروت شده، آن هم از زورگویی به مردم بدبخت ایران.

س : واقعاً ثروت بختیار میلیونها دلار بود ؟

ج : بله. قبل از کودتای 28 مرداد 1332، یک خانه آپارتمان مانند درخیابان بهار داشت؛ اما در سال1339، سیزده کاخ داشت. یکی از کاخهایش را کنار کاخ شاه ساخته بود و شاه به آن حسودی می کرد! بختیار ثروت زیادی جمع کرده بود. موقع فرار، پولها را با خود برد ولی کاخهایش که ماند! در همین روز می‌نویسد: امروز با پرفسور عدل، رئیس حزب مردم، جانشین خودم، قدری راجع به انتخابات در باره تعداد وکیلی که اقلیت باید در مجلس آینده داشته باشد، صحبت کردیم. شاهنشاه صحبت از 20-30 نفر می کرد، در صورتی که اینها امید به 60-70 نفر دارند. حال هر چه پیش آید.

برای مشاهده قسمت اول مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.  
برای مشاهده قسمت دوم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.