رفیق‌دوست: من به پیشنهاد شهید مفتح راننده خودروی حامل امام شدم


6112 بازدید

رفیق‌دوست: من به پیشنهاد شهید مفتح راننده خودروی حامل امام شدم

 محسن رفیق‌دوست و به قول اطرافیانش، حاج محسن از آن دسته از قدیمی‌های انقلاب است که نام و کار‌هایش همیشه با حواشی و حرف و حدیث‌هایی همراه بوده است؛ از کارهای انقلابی و نظامی‌اش تا تهیه اسلحه در پیش و پس از انقلاب و کارهای اقتصادی مختلفی که به او منسوب می‌شود.
رفیق‌دوست به واسطه حضور در هیات‌های موتلفه، مبارزات قبل از انقلاب و رانندگی برای خودروی حامل امام(ره) از مهرآباد تا بهشت‌زهرا(س) در ۱۲ بهمن ۵۷ به عنوان یک شخصیت انقلابی، به واسطه حضور در بین موسسان و قدیمی‌های سپاه و حضور در جنگ، به عنوان یک شخصیت نظامی و به واسطه حضور در بنیاد مستضعفان، ماموریتش برای مصادره اموال در ابتدای انقلاب و کارهای اقتصادی بنیادش (بنیاد نور) به عنوان یک شخصیت اقتصادی شناخته می‌شود.
خبرنگار ایسنا، با این شخصیت انقلابی، سیاسی، نظامی و اقتصادی گفت‌وگویی انجام داده که بخش‌هایی از آن را در ذیل می‌خوانید.
* در مورد روزهای پایانی منتهی به انقلاب اسلامی توضیح دهید و اینکه چطور شد شما به عنوان راننده خودروی حامل امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا انتخاب شدید؟
- روز 26 دی ماه شاه از ایران رفت و روز ۲۷ دی امام (ره) گفتند که در اولین فرصت به ایران باز می‌گردند. ابتدا قرار بود ۵ بهمن بیایند که بختیار فرودگاه را بست و بعد در اثر فشار مردم فرودگاه باز شد. در همین روز‌ها کمیته استقبال تشکیل شده بود. من در این کمیته دو مسوولیت داشتم که یکی تدارکات استقبال و دیگری حفاظت از شخص امام بود. برای حفاظت از حضرت امام (ره) یک ماشین بلیزر تهیه کردیم و ۸ خودروی دیگر به اضافه ۱۰ موتور هزار سی‌سی نیز به مدیریت مرحوم محمد بروجردی تدارک دیده شد. من ماشین بلیزر را به مدرسه رفاه رساندم. کنار ماشین که ایستاده بودم، مرحوم مفتح از کنار من رد شد و پرسید چه کسی قرار است راننده این خودرو شود و من هم گفتم هر کس که شورای انقلاب بگوید. مرحوم مفتح گفت؛ من، تو را بهترین فرد برای این کار می‌دانم و الان با بقیه آقایان هم صحبت می‌کنم و بدین ترتیب من راننده خودروی حامل امام (ره) شدم.
* شما در روند مبارزات پیش از انقلاب به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتید؟
- هیات‌های موتلفه را عملا خود امام (ره) تشکیل داده بودند و من از اول در آن بودم. در هیات‌های موتلفه یک شاخه نظامی تشکیل شد که یکی از اعضای آن شاخه نظامی، ‌ مرحوم شهید اندرزگو بود و من با ایشان در ارتباط بودم. تا سال ۵۳ با همکاری شهید اندرزگو، به سازمان‌های مسلحی مثل مجاهدین که آن موقع قبول داشتیم، کمک تسلیحاتی می‌کردیم، یعنی اسلحه تهیه می‌کردیم و در اختیار آنها قرار می‌دادیم.
* این اسلحه‌ها را از کجا تهیه می‌کردید؟
- اغلب از لبنان و کردستان عراق تهیه می‌کردیم. بعد که فهمیدیم این گروه‌ها خدمت امام (ره) رفتند و امام (ره) آنها را رد کرده‌اند، خودمان نماینده‌ای خدمت امام (ره) فرستادیم و پرسیدیم آیا اجازه‌ می‌دهید ما به این سازمان‌های مسلحانه بپیوندیم؟ ایشان پاسخ دادند راه نجات ملت این‌ها نیست و ملت برای آزادی باید بیدار شود؛ بنابراین ارتباطمان را با این گروه‌ها قطع کردیم و با آنها کار نکردیم و اصولا امام (ره) هم به این نوع مبارزه مسلحانه که اشخاص را ترور کنیم معتقد نبود.
* فکر تشکیل سپاه از کجا به ذهن رسید و اساسا هدف اصلی از تشکیل این سازمان چه بود؟
- قبل از پیروزی انقلاب، یکی از افراد مبارزی که از ایران فرار کرده بود، مرحوم شهید محمد منتظری بود. ایشان پیش از ورود امام (ره) به ایران به کمیته استقبال آمد. او انسان روشن‌بین و آینده‌نگری بود و می‌گفت که انقلاب همین روز‌ها پیروز می‌شود. البته یک ماه پیش از آن هم، شهید بهشتی بعد از بازگشت از پاریس گفت که برادران کمربند‌ها را محکم کنید و کفش‌ها را محکم بپوشید؛ چرا که امام (ره) ساعت رفتن شاه، ساعت ورود خود و ساعت پیروزی انقلاب را هم می‌داند. مرحوم منتظری می‌گفت ارتش در برخورد با ملت در حال ضعیف شدن است و البته اصولا در هر کشوری ارتش باید حافظ مرز‌ها باشد و در ایران یک انقلاب در حال رخ دادن است . این انقلاب به نیرویی برای حفاظت از خود نیاز دارد، پس بیایید دور هم جمع شویم و مقدمات تشکیل «گارد انقلاب» را فراهم کنیم. او برای انجام این کار مرتب جلسه می‌گذاشت و عده‌ای را دعوت می‌کرد، تا اینکه امام آمد. آن روز‌ها این حرف بین همه گردانندگان انقلاب مطرح شده بود. من از ابتدای ورود امام تا اینکه همراه ایشان به قم رفتم و برگشتم، مدیر مقر اقامت امام بودم و آن‌جا را اداره می‌کردم. در حالی که مشغول انجام کار‌ها در مدرسه علوی بودم شهید بهشتی، ‌ شهید مطهری، شهید مفتح، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی به اتفاق آقای موسوی اردبیلی به من گفتند که الان دولت موقت حکم تشکیل سپاه پاسداران را گرفته و حکم را به آقای لاهوتی داده است. عده‌ای از طرف دولت موقت در پادگان عباس‌آباد جمع شده بودند. من به آن‌جا رفتم و دیدم آقای صباغیان، آقای تهرانچی و آقای دانش و عده دیگری حضور دارند. اکثر آنها دانشجویانی بودند که از انجمن اسلامی خارج از کشور آمده بودند و من هم آن‌جا نشستم و روی یک کاغذ نوشتم «بسم‌الله الرحمن الرحیم، سپاه پاسداران انقلاب تشکیل شد- محسن رفیق‌دوست». آنها تعجب کردند و من هم گفتم شورای انقلاب مرا فرستاده است که به این سپاه بیایم. در آن جلسه یک شورای فرماندهی ۷ نفره انتخاب شد و قرار شد که آقای دانش فرمانده سپاه شود و پست‌های دیگر هم تقسیم شود. خدمت آقای دکتر یزدی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود رفتیم و مساله را اطلاع دادیم و ایشان هم محل رکن چهارم ساواک را نوشتند و ما هم به آن‌جا رفتیم و سپاه در آن‌جا تشکیل شد. چند روزی از تشکیل سپاه گذشته بود که آقای محمد منتظری در گارد دانشگاه‌ها تشکیلاتی به اسم «پاسا» یعنی «پاسداران انقلاب» تشکیل داده بود؛ چرا که سپاه زیر نظر دولت موقت را قبول نداشت. او با مرحوم شهید بهشتی ارتباط داشت. ابوشریف که تازه از خارج آمده بود با عده‌ای در پادگان جمشیدیه رفته بود و با آقای موسوی اردبیلی در ارتباط بود و در آن‌جا گارد انقلاب را تعلیم می‌داد. تقریبا همزمان با این سه تشکیلات، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم اعلام موجودیت کرد که در آن یک شاخه نظامی نیز بود. من دیدم که این وضعیت مناسب نیست و حتی بعضا درون شهر با هم تداخل داشتیم، به طوری که مثلا ستاد خبری به ما خبر می‌داد که در فلان خیابان عده‌ای در یک خانه تعداد زیادی اسلحه جمع کرده و ما هم به آن‌جا می‌رفتیم که می‌دیدیم از طرف تشکیلات محمد منتظری زود‌تر آمده‌اند و دارند اسلحه‌ها را می‌برند. به خاطر همین مشکلات، یک روز محمد بروجردی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، محمد منتظری از گارد دانشگاه‌ها و ابوشریف از پادگان جمشیدیه را در محل اصلی سپاه جمع کردم و گفتم این سپاه آن سپاهی که امام می‌خواهد نیست و تشکیلات شما نیز غیرقانونی است، پس بیاید در هم ادغام شویم. بحث چند ساعته‌ای در گرفت و حتی من اسلحه‌ای که داشتم را درآوردم و گفتم اگر امشب توافق نکنیم، اول شما سه نفر را می‌کشم و بعد هم خودم را! در ‌‌نهایت توافق انجام شد و قرار شد از هر مجموعه سه نفر انتخاب شوند و این ۱۲ نفر جلساتی بگذارند و این مراکز را در هم ادغام کنیم و این کار هم انجام شد و دوم اردیبهشت ۵۸ که امروز به عنوان روز تشکیل سپاه شناخته می‌شود، عملا تشکیل دوم سپاه است. من خبر این ادغام را به شورای انقلاب خدمت آقای بهشتی و آقای هاشمی دادم و آقای هاشمی هم از طرف این شورا مامور شد که در جلسات ما حضور یابد و قرار شد یک شورای فرماندهی جدید انتخاب شود. بدین ترتیب قرار شد جواد منصوری، فرمانده، من مسوول تدارکات، ابوشریف مسوول عملیات و بشارتی مسوول اطلاعات باشیم و سمت‌های دیگر هم مشخص شد و احکام آنها را هم مرحوم بهشتی امضا کردند و در تاریخ دوم اردیبهشت ۵۸ ابلاغ شد.
* پس آقای ابوشریف اولین فرمانده سپاه نبود؟
- خیر. ایشان بعد از چند نفر دیگر بودند؛ یعنی ابتدا آقای دانش بود، سپس منصوری و دوزدوزانی بودند و پس از آن آقای ابوشریف فرمانده شد و بعد هم مرتضی رضایی و محسن رضایی فرمانده سپاه شدند.
* هدف اصلی تشکیل سپاه چه بود؛ یعنی در آن زمان دقیقا چه هدفی را دنبال می‌کردید؟
- وقتی سپاه تشکیل شد این پرسش مطرح بود که آیا این تشکیلات برای کوتاه مدت است یا دراز مدت و اینکه ماموریت آن چیست؟ این بحث‌ها با تشکیل خبرگان و نوشتن قانون اساسی همزمان بود. اکثر بزرگان مجلس خبرگان گفتند سپاه باید بماند؛ چرا که با جهاد سازندگی، کمیته انقلاب، بنیاد شهید و نهضت سوادآموزی فرق می‌کند؛ لذا متنی در قانون تدوین شد که کاملا پاسخ پرسش شما را می‌دهد. اصل صد و پنجاه قانون اساسی می‌گوید «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای حفاظت از انقلاب و دستاوردهای انقلاب باقی می‌ماند و حدود وظایف و خط و مرز وظایف آن را قانون معین می‌کند.» بدین ترتیب ماموریت و هدف اصلی سپاه حراست از انقلاب و دستاوردهای انقلاب است و دولت، مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان، قوه قضاییه و همه این‌ها از جمله دستاوردهای انقلاب است. حفاظت از انقلاب به عهده سپاه و حفاظت از مرزهای کشور به عهده ارتش است.
ممکن است اولین پرسشی که مطرح شود این باشد که پس شما (سپاه) در جنگ چه می‌کردید؟ پاسخ این است که وقتی ما جنگ را تحلیل کردیم، دیدیم عملا جنگ علیه فقط تکه‌ای از خاک ما نیست و دشمن ما هم از سوی آمریکا و هم از سوی شوروی به شدت تجهیز شده بود. وقتی انقلاب پیروز شد، از‌‌ همان ابتدا، هم گروهک‌هایی که از قبل بودند، مخالف ما شدند و هم گروهک‌های جدیدی درست شد که طبق آمارهای مختلف، ‌ حداقل ۶۷ و حداکثر بیش از صد گروهک درست شد و نیرویی باید با آنها مقابله می‌کرد. وقتی از این کار نتیجه نگرفتند، آشوب‌های منطقه‌ای درست کردند که همه آنها نظیر پاوه، گنبد، آمل و سیستان را سپاه خنثی کرد. وقتی از این کار و حتی چند کودتا هم نتیجه نگرفتند، همه دنیا علیه ما وارد عمل شدند و از عراق حمایت کردند به طوری که صدام پس از سخنرانی معروف خود در آغاز جنگ، ‌گفت که شش روز دیگر در تهران خواهد بود. وقتی ما احساس کردیم که این جنگ علیه انقلاب است وارد عمل شدیم. جنگ تجربه خوبی بود و سپاهی که وارد جنگ شد، با سپاهی که از جنگ خارج شد، هیچ شباهتی نداشتند.
* یعنی پخته‌تر شد؟
- بله. هم یک سازمان نظامی منظم براساس ارتش‌های کلاسیک دنیا با تیپ‌ها و لشکرهای مختلف شد و هم از نظر دانش نظامی در سطح بالایی است.
مصاحبه از : حسین هرمزی


ایسنا