موش مرده !


4432 بازدید

موش مرده !

در اواخر دسامبر سولیوان برای انجام ماموریتی به کاخ رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیر عادی بود. می‌بایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود بگوید که باید کشورش را ترک نماید. اما طی ماه‌های اخیر روابط آن‌ها به قدری نزدیک شده بود که حتی این توصیه به نظر سولیوان عجیب و غیر منتظره نرسید. شاه با دقت و آرامش به سخنان سفیر امریکا گوش داد و سپس رو به او نمود و کم و بیش التماس کنان دست‌هایش را به سوی او دراز کرد و گفت: « بسیار خوب اما به کجا بروم؟» سولیوان بعدها ادعا کرد که در مورد مقصد شاه دستور العملی به او نداده بودند. اما به خاطر آورد که شاه خانه ای در سویس دارد. سالیان متمادی بود که هر زمستان مطبوعات مصور و پر خواننده اروپا عکس‌های رنگی شاه و همسر و چهار فرزندش را در پیست های اسکی سویس چاپ می‌کردند. پس از اسکی نیز نیمی از وزرای دارایی یا حتی روسای دولت‌های اروپایی عادت کرده بودند برای ادای احترام یا امضای قرار داد یا دریافت وام- و هر چیزی که بتواند به نحوی از انحاء پول‌ها نفت را به اروپا برگرداند- به دیدار شاه بروند. پس از آن نیز همیشه یک زن زیبای مو طلایی از موسسه مشهور مادام کلود در پاریس برای ملاقات با شاه به سویس پرواز می‌کرد. اما اکنون شاه رفتن به سویس را نپذیرفت و گفت وضع سویس از نظر امنیتی خوب نیست. وی افزود «ما در انگلستان هم خانه‌ای داریم ولی هوای آنجا خیلی بد است» می‌توانست همانطور که در موارد متعدد گفته بود بگوید که هر چند همیشه از انگلیسی‌ها توصیه و نظر مشورتی طلبیده ولی بی اندازه نسبت به آن‌ها بی اعتماد است.به جای همه این‌ها با نگاهی که سولیوان آن را نگاهی پر احساس می‌نامد به سفیر امریکا خیره شد. در این حال سولیوان پرسید«اعلیحضرتا آیا میل دارید برای ارسال دعوتنامه‌ای از ایالات متحد برایتان اقدام کنم؟»در این هنگام شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوع علاقه مند شده باشد گفت«وای، این کار را برای من می‌کنید؟ واقعا این کار را می‌کنید؟»روایت شاه از این ملاقات تا حدودی متفاوت است. پس از اینکه سولیوان کاخ را ترک کرد شاه با ایرانیانی که به دیدارش آمده بودند به گفتگو پرداخت. با حیرت به آنان اظهار داشت«آیا می‌دانید سولیوان به من چه گفت؟ می‌گفت باید کشور را ترک کنم.» امیر اصلان افشار رئیس کل تشریفات بعدها گفت« او نمی‌خواست برود. من این را می‌دانم. من نزدیکترین شخص به او بودم. بیست و چهار ساعت شبانه روز را با او می‌گذراندم و هر لحظه مرا احضار می کرد. در اوایل ژانویه تصمیم گرفت برای دو ماه به امریکا برود و سپس به ایران برگردد. به من گفت« خودت را برای یک سفر دو ماهه آماده کن» من جامه‌دانهایم را به کاخ فرستادم از اداره کل تشریفات چند هدیه کوچک و قالی و اشیایی از این قبیل برداشتم. یک هواپیمای پر از اثاث را پیشاپیش خود به امریکا فرستادیم». افشار می‌گوید«شاه می‌خواست به امریکا برود زیرا نمی‌دانست سولیوان چه گزارش‌هایی می‌فرستد و نمی‌دانست در ایالات متحده چه می‌گذرد. می‌خواست با کارتر و اعضای مجلس سنا و سیا گفتگو کند. می‌گفت: می‌خواهم اهمیت ایران را برای امریکا و خطر افتادن آن را به دست افراطیون برایشان تشریح کنم.» در عرض بیست و چهار ساعت واشنگتن به سولیوان جواب داد که ورود شاه به ایالات متحده را با خوشوقتی می‌پذیرد و شاه می‌تواند در پالم اسپرینگز کالیفرنیا در خانه متعلق به والتر آننبرگ ناشر روزنامه، میلیونر، دوست ریچارد نیکسون، دوست شاه، سفیر سابق امریکا در انگلستان اقامت کند. سولیوان دستور داشت شاه را از طرف رئیس جمهوری امریکا دعوت کند و در ضمن تعداد همراهان او را جویا شود و به واشنگتن اطلاع بدهد. در این هنگام آیت الله خمینی اعلام کرد هر کشوری که شاه را از ایران خارج کند به انقلاب کمک خواهد کرد. بنابراین سولیوان گمان می‌کرد با اعزام شاه به امریکا خواهد توانست نزد مخالفان که اکنون در آستانه پیروزی بودند برای کشور متبوعش امتیازی هم به دست آورد. در 12 ژانویه سولیوان مجددا به دیدار شاه رفت. به روایت بعدی شاه، «فضای گرفته‌ای بود. سولیوان گفت دیگر عزیمت من مساله چند روز نیست بلکه چند ساعت است» شاه مس گوید سولیوان نگاه‌های معنی‌داری به ساعتش می‌کرد. سولیوان این ملاقات‌ها را به نحوی متفاوتی به یاد می‌آورد. در واقع در سرتاسر ماجرای سال آخر شاه  خاطرات با هم فرق می‌کنند. هیچ روایتی، هیچ مقصدی ،هیچ وحدت نظر یا هدفی نیست که همه درمورد آن توافق داشته باشند. نمی‌توانست همچنین باشد زیرا انقلابی که در آن وفاداری‌ها دائما در نوسان بود عقاید تغییر می‌کرد، آینده نا معلوم ناگهان به حساب می‌آمد و مجازات‌های پیش بینی نشدنی نیز مبدل به  تهدیدهای وحشتناک می‌شد. محاسبه‌ها به ناچار عوض. تا جایی که سولیوان به یاد دارد شاه از دعوت به امریکا آسوده خاطر شد و پیشنهاد کرد که باید وارد پایگاه هوایی آندروز در حومه واشنگتن بشود. معمولا مهمانان رسمی در این محل فرود می‌آیند و سولیوان گمان می‌کرد که شاه امیدوار است در این صورت مورد استقبال رسمی پرزیدنت کارتر یا دیگر مقامات بلند پایه امریکایی قرار بگیرد. سوابق زیادی در این خصوص وجود داشت. شاه طی سی سال اخیر سلطنت خود چند بار به امریکا سفر کرده و هر بار با احترامات کامل نه تنها به عنوان رئیس کشور بلکه یک متحد حیاتی مورد استقبال کلیه روسای جمهوری از پرزیدنت ترومن به بعد قرار گرفته بود. اما سولیوان تصور نمی‌کرد در حال حاضر چنین مراسم استقبال مفصلی مناسب باشد. فراهم کردن وسایل خروج شاه از ایران یک مطلب بود و استقبال رسمی در بدو ورودش به واشنگتن مطلبی دیگر. واشنگتن خواستار روابط حسنه با زمامداران جدید ایران بود؛ زیرا ایران از نظر استراتژیکی برای امریکا حیاتی به شمار می‌رفت. بنابراین رئیس جمهوری می‌بایست از شاه فاصله بگیرد نه اینکه او را تشویق کند. این بود که سولیوان پیشنهاد کرد شاه از طریق یک پایگاه هوایی گمنام در ایالت مین یا کارولینای جنوبی وارد امریکا شود و بهتر آن است که ورود او شبانه صورت بگیرد. از آنج می‌تواند به پایگاه هوایی تراویس در کالیفرنیا پرواز کند و سپس با هلیکوپتر به ملک آننبرگ برود. به عبارت دیگر او می‌بایست از در عقبی به درون کشور بلغزد بی آنکه کسی او را ببیند یا سخنی درباره‌اش بشنود یا مورد ستایش قرارش دهد. سولیوان چنین استنباط کرد که شاه با پیشنهادش موافق است. اما شاه خرسند نبود. بعدها در خاطراتش گفته یکی از ژنرال‌های خود را نقل کرد که در برابر دادگاه انقلاب و جوخه اعدام گفته بود: «امریکایی‌ها شاه را مثل یک موش مرده از کشور بیرون انداختند»


ویلیام شوکراس ، آخرین سفر شاه ، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، ص 28 تا 31