کمونیسم و تاریخ معاصر ایران
تاریخ معاصر ایران را که انقلاب مشروطه سرآغاز آن شمرده میشود، میتوان به عنوان عرصه تکاپو و تعارض سه جریان سیاسی- فرهنگی مورد کاوش قرار داد: جریان اصالتگرا و مردمی، که به طور عمده در نهضت روحانیت تبلور یافت و انقلاب شکوهمند اسلامی ایران ثمرة سترگ تلاش آن در حفظ کیان فرهنگی و سیاسی و اقتصادی این مرز و بوم بود، جریان غربگرایانه راست و میانه، که به دست روشنفکران و «نخبگان» وابسته به دستگاه حکومتی و با حمایت استکبار غرب (نخست استعمار بریتانیا و سپس امپریالیسم آمریکا) در شئونات سیاسی و فرهنگی ایران نقشی مؤثر یافت، و بالاخره جریان غربگرایانه چپ، که در دوران مشروطه خاستگاه آن در میان روشنفکران ایرانی مقیم قفقاز و متأثر از سوسیال دمکراسی روسیه بود و پس از انقلاب بلشویکی (اکتبر 1917)، به طور عمده به دولت نوین شوروی وابستگیها و پیوستگیهای صریح یافت و مارکسیسم ـ لنینیسم را به عنوان ایدئولوژی و مکتب سیاسی خود ترویج نمود؛ هر چند استعمار بریتانیا و امپریالیسم آمریکا نیز کوشیدند تا در چارچوب طرحهای اطلاعاتی و سیاسی و فرهنگی خود، از آن بهرهگیریهایی نه چندان کماهمیت کنند. بدینسان، روشن میشود که بحث پیرامون مارکسیسم ایرانی تنها یک بحث ایدئولوژیک نیست، بلکه مسئله از دیدگاه تاریخی ـ فرهنگی و شناخت کنشهایی که بر سرنوشت میهن اسلامی ما تأثیر گذارده، حائز اهمیت است. این اهمیت، آنگاه مضاعف میشود که موقعیت ویژه ایران را، که طی قریب به 7 دهه عرصه ستیز و رقابت سه قدرت جهانی بریتانیا، شوروی (و پیش از آن روسیه تزاری) و آمریکا بوده و این تنازع در قالب جریانهای سیاسی و فرهنگی داخلی بازتاب مییافته، مدنظر قرار دهیم.
در طول تاریخ مارکسیسم ایرانی، «حزب توده ایران» مهمترین، متشکلترین و معتبرترین سخنگو و نماینده این جریان سیاسی ـ فرهنگی محسوب میشده است. حزب توده که به عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و سپس «حزب کمونیست ایران»، در مهرماه 1320 پایهگذاری شد، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، که اتحاد شوروی در صحنه بینالمللی حضور خود را به عنوان یک «ابرقدرت» اعلام داشت، توانست به سرعت به عنوان یک حزب منسجم در صحنه سیاست و فرهنگ ایران حضور یابد و در کشمکش با جریانهای وابسته به بریتانیا و آمریکا، تصویرهای پرآشوب از این دوران تاریخی را رقم زند. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تثبیت ایران در حریم نفوذ غرب، که از سوی اتحاد شوروی به طور قطعی به رسمیت شناخته شد، حزب توده به تبع وابستگی خود به سیاست منطقهای شوروی، هر چند هرگونه نقش و حضور در حیات سیاسی ایران را از دست داد، معهذا به عنوان یک جریان فکری به موجودیت خود ادامه داد، به نحوی که میتوان فرهنگ لائیک و غربگرایی را که در دهه 1340 در ایران شکل گرفت، برآیند کنش متقابل سه خرده فرهنگ انگلوفیلی، مارکسیستی و آمریکایی، در سیمای سخنگویان ایرانی آن ارزیابی کنیم. این تأثیر بویژه از طریق روشنفکرانی که در دهه 1320 در مکتب فکری و مطبوعاتی حزب توده پرورش یافتند و در دهه 1340، طبق یک برنامه سنجیده از سوی نواستعمار غرب و رژیم پهلوی، در ساختار نظام گذشته جذب شدند و در نهادهای فرهنگی کشور به کار گرفته شدند، اعمال شد. بنابراین، هر چند در سالهای 1357ـ1332، حزب توده به عنوان یک نیروی سیاسی در ایران حضور نداشت، ولی به عنوان یک جریان فکری در پیریزی شالودههای فرهنگ لائیک و غربگرای موجود نقشی مؤثر ایفا کرد.
و بالاخره با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و فروریختن معادلات سیاسی گذشته در منطقه، مجدداً حزب توده را در سالهای 1361ـ 1358، به عنوان کارگزار اتحاد جماهیر شوروی و سخنگوی سیاسی و فرهنگی آن در درون کشور فعال مییابیم، و در این دوران، حزب توده به دلیل شرایط سیاسی نوین ایران، موفق شد بر پایه تجربه غنی تشکیلاتی احزاب مارکسیستی جهان و با اتکاء بر کادر ورزیده و مجرب خود، که سالهای مدید در اتحاد شوروی و اروپای شرقی، عالیترین دورههای آموزشی را طی کرده بودند و بالاخره با حمایت مادی اتحاد شوروی به ایجاد تشکیلاتی منسجم دست زند و بکوشد تا باعنوان یک نیروی سیاسی در جامعه انقلابی، وزن و اهمیت کسب کند و در کنار جریانهای ضدانقلابی راست و میانه طرحهایی توطئهگرانه و مخربی را علیه انقلاب اسلامی پیریزی نماید. با انحلال حزب توده در سال 1362، این تلاش نافرجام ماند و از آن پس، حزب توده مجدداً به یک جریان محدود و بیرمق در خارج از کشور بدل شد، که بقایای فروپاشیدة آن امروز با طوفانی که جهان مارکسیسم را به کام خود برده و با بازتابهای ایدئولوژیک و فرهنگی آن دست به گریبانند.
حزب توده ازشکلگیری تا فروپاشی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
نظرات