«آن که فهمید آن که نفهمید» روایت خوبیها و بدیهای آدمهای جنگ
توجه مخاطب کتابخوان امروزی به قالب خاطره ضریب پیدا کرده است. اگر کتاب های پر تیراژ امروزی را رصد کنیم شاید حجم عظیمی از آن ها که مورد اقبال و استقبال مردم قرار گرفته اند همین خاطره نگاری و خاطره نوشته ها باشد .
« آن که فهمید ... آن که نفهمید » کتابی است که توسط نویسنده شناخته شده دفاع مقدس « حمید داود آبادی » در قالب خاطره عرضه شده است . وقتی داشتم این کتاب صد و یازده صفحه ای را عمیق می خواندم چهار شاخصه قلم بی پروای نویسنده مذکور در ذهنم قد کشید که واقعاً برای هر کدام از این ویژگی ها می توان خاطرات خوبی از این کتاب نقل کرد ؛ 1) صداقت 2) صراحت 3) صمیمیت 4) شجاعت .
قسمت های روشن کتاب ، که با سلیقه طراح در صفحات سپید انعکاس یافته است ، جنبه های مثبت فردی است که داودآبادی راجع به آن خاطره می گوید قسمت های تاریک کتاب ، که با ذوق طراح انعکاس یافته جنبه های منفی فرد است که بیان می شود.
« آن که فهمید ... آن که نفهمید » خاطراتی با کلمات صمیمی و خودمانی است و توسط کلمات خاص داودآبادی نیز خودمانی تر می شود . مثلاً داستان « شهید محمدرضا تعقلی » که با عنوان شیر پاک خورده در صفحات ابتدایی کتاب آمده است . در خاطرات ، چه در سفیدی ها (برگه های سفید کتاب ) و چه در سیاهی ها (صفحات سیاه کتاب) ، نویسنده در پاراگراف آخر خاطره ، خودش و وجدانش را قاضی قرار می دهد و نتیجه گیری می کند . یعنی در حقیقت تمام حرفهایی را که در پاراگراف های قبلی بیان ننموده را در این پاراگراف روشن تر و صریح تر و صمیمی تر و شجاعانه تر ذکر می کند. آخرین پاراگراف « آن که فهمید » را بهتر بنگرید ؛
« امروز رضا برای خودش تاجری شده میلیاردر . دیگه با هیچ کدوم از بچه های قدیمی نمی پره . مگر این که طرف اهل معامله و تجارت باشه ؛ اون هم صابون رضا به تنش نخورده و کلاهش رو برنداشته باشه ! رضای میلیاردر ، امروز 3 عدد ناقابل همسر ابتیاع فرموده و با اجازه شما ، لبی هم به « حقّه » می چسبونه ، یعنی «آر پی جی» زن قهاری شده ! البته از نوع جنگی ؛ از اون نوع که باش تریاک تناول می فرمایند . »
(آن که فهمید ... آن که نفهمید ص 14)
داودآبادی با توجه به قلم منتقد و مطالبه گری که دارد از دل خاطراتش همین مقوله ها بیرون می آید ، یک شب شهید نادر محمدی با یک چراغ قوه به حسینیه پادگان می رود و چراغ قوه را توی صورت سه چهار نفر می اندازد که مشغول خواندن نماز شب بودند ، یک دفعه داد می زند « بی وجدان ، تو که هرروز از زیر شستن ظرف غذای بچه ها در می ری وقتی نوبت شهرداریت می شه ، فرار می کنی و می ذاری بچه ها کارهای تو رو انجام بدن ... چه نماز شب خون ؟ تو غلط می کنی کارهای خودت رو میندازی گردن این و اون ، بعد میای وامیسی جلوی خدا ، براش ادا و اطوار در میاری و مثلاً گریه می کنی ، نماز شب بزنه به کمرت ، بی وجدان ! تو چه جور رزمنده ای هستی که حق الناس رو رعایت نمی کنی ؟
و آخر سر هم یه خط و نشون خطرناک برای فردا صبح می کشید و می رفت سراغ نفر بعد . حالا هر کی زرنگ بود ، نمازش رو می شکوند و در می رفت تا گیر نادر نیفته .»
(همان صص 17-16)
جالب است گاهی اوقات قلم داودآبادی به عنوان یک رزمنده فکور دفاع مقدس تبدیل به شمشیری می شود که از غلاف سکوت بیرون می آید . او وقتی نفاق و دورویی عده ای نان به نرخ روز خور را می بیند خشم انقلابی اش تماشایی و قابل تحسین است ، مثلاً خاطره ای که راجع به فردی که در انجمن حجتیه مشغول بوده از همین رنگ است .
داودآبادی در این کتاب از واژه ها و عباراتی استفاده می کند که خلاقیت در آن دیده می شود . مثلاً ؛ لمسیده بود (ص34)، پدال ترمز وجود (ص35)
احساس من این است که « آن که فهمید...آن که نفهمید» روایت خوبی ها و بدی های آدم های جنگ است و داودآبادی با هر ترفندی که شده ( طنز،کنایه و...) در پی انتقال مفاهیم کلیدی دفاع مقدس است و حقیقتاً از نام بردن خیلی از افرادی که امروز صاحب مقام و منصب هستند هیچ پروایی ندارد .
در این چند ساعتی که صرف مطالعه کتاب مذکور کردم بارها عبارت تعجب برانگیز و تامل برانگیز « عجب ! » را به زبان راندم . این کتاب حاوی نکات عبرت انگیز فردی است که خودش افراد را از نزدیک دیده و با عینک صادقانه ای که به چشم دارد به اطرافش نگاه کرده است . اگر این کتاب را بخوانید حتماً شما را به اندیشیدن وا می دارد .
کتاب توسط انتشارات « یا زهرا (س) » منتشر شده است.
فارس
نظرات