زندان و مقاومت؛ روایتی از سالهای زندان آیتالله محیالدین انواری
177 بازدید
آیتالله محیالدین انواری، از علمای مورداعتماد امام خمینی بود که فعالیتهای ویژهای در جریان نهضت اسلامی و مبارزه علیه رژیم پهلوی به کار بست. آیتالله انواری در جریان انقلاب سفید، حامل نامه امام به آیتالله سید محسن حکیم، از مراجع وقت نجف، بود. در قیام 15 خرداد هم در شمار علمایی به حساب میآمد که در اعتراض به دستگیری امام به تهران مهاجرت کرده بودند.
او پیش از اعدام انقلابی منصور، مأمور کسب فتوا از امام شد و نقش واسطه میان مؤتلفه و رهبری انقلاب را بر عهده گرفت. پس از اجرای عملیات بدر و دستگیری اعضای شاخه نظامی مؤتلفه، انواری در اسفند ۱۳۴۳ بازداشت و به ۱۵ سال زندان محکوم شد.
آنچه پیش رو دارید خلاصهای از صفحات 47 تا 56 کتاب «آیتالله محیالدین انواری به روایت اسناد» است. این کتاب توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامیمنتشر شده و به بهانه سالروز درگذشت آیتالله انواری (23 مهر 1391)، بازخوانی آن خالی از لطف نیست.
دوران زندان
آیتالله انواری از همان آغاز دستگیری و بازداشت، با رفتار ناخوشایند و سختگیرانه مأموران امنیتی رژیم و زندان روبهرو شد. ملاقات وی مانند سایر اعضای مؤتلفه اسلامی با اعضای نسبی و سببی درجه یک باید زیر نظر مأمور ساواک انجام میگرفت و به مأموران تأکید شده بود که در مکاتبات آنها نهایت مراقبت را به عمل آورند.[1] البته ملاقات انواری با خانوادهاش پس از تلاش دوستان ایشان میسر شد.
آیتالله میرزا احمد آشتیانی طی نامهای به ساواک، درخواست کرد که ارفاقی برای آقای انواری در نظر گرفته شود تا ایشان بتواند با خانوادهاش ملاقات کند.[2] انواری میگوید: ما در آن وقتها گرفتاریمان خیلی زیاد بود. چون هم درس داشتیم و همه شبها جلسات مذهبی و سخنرانی و مخصوصاً بعدها که در خدمت مرحوم شهید آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری بودیم، نوعاً تا نیمههای شب بیرون بودیم.
شهید بهشتی پیشنهاد داده بودند که یک ساعت قبل از طلوع فجر جلسه تشکیل بشود: هم هیئت مرکزی و هم شورای روحانی، ما قبل از اذان صبح میرفتیم در آن محل که گفته بودند. خانواده ما خیلی تعجب میکردند و میگفتند: شما ساعت 12 شب به منزل میآیید و قبل از اذان صبح هم از منزل خارج میشوید، نکند مسائلی باشد؟ ما هم نمیتوانستیم برای مخفیکاری به ایشان بگوییم چه کار داریم میکنیم. گذشت، تا به زندان افتادیم، برای بار اول که ایشان آمدند زندان برای ملاقات من، بعد از چهار ماه که مراحل بازجویی و بازپرسی تمام شده بود، گفتند: حالا من فهمیدم چه کار میکردید؛ مقدمات زندان را فراهم میکردید.
معلم قرآن زندان اوین
در زندان قزلقلعه ساعتی را به دیوار زده بودم و تا ساعت سه، چهار شب بیدار بودم؛ چون در نیمهشب، زندانیها را برای بازجویی میبردند و درهای آهنی بهشدت به صدا در میآمد و بعد صدای ناله افراد که بسیار ناراحتکننده بود. نزدیکیهای اذان صبح آنها را با بدنهای شکنجه شده به سلولها برمیگرداندند.[3] در اوایل اقامت در زندان و مدتی که با گروه مؤتلفه بودند، هر هفته قبل از غروب، جلساتی برپا میشد که با تلاوت قرآن آغاز میگردید و همه موظف بودند چند آیه بخوانند. سپس یکی دو آیه از آیات قرائت شده توسط مرتضی نیکنژاد انتخاب و توسط آیتالله انواری تفسیر میشد و چون قرآن در زندان موجود نبود، هر کس در حد توانایی تا آنجا که یادش بود و بضاعت داشت، در بهخاطرآوردن آیات قرآن یاری میکرد.[4] [...]
محمد بخارایی
شبها، محمد بخارایی به گفتگو با انواری میپرداخت و سؤالاتی درباره معاد جسمانی مطرح و شبهاتی را که داشت رفع میکرد. آنها در کریدور زندان قدم زنان به بحث میپرداختند. این گفتگوها تا شب آخر قبل از اعدام نیز ادامه داشت.[5] این مسئله موجب شد بین انواری و بخارایی در مدت کوتاه همنشینی در زندان، دلبستگی شدیدی پیدا شود؛ تا حدی که وی ساعت 11 شب با اصرار از مأموران اجازه گرفته، نزد انواری میآمد و به طرح پرسش با بیان خاطرات خود از اعدام انقلابی منصور میپرداخت.[6]
پس از گذشت چهارماه و چند روز از زندانیشدن، به آنها اجازه ملاقات داده شد و سلولها باز شد. بدین ترتیب آنها توانستند با دیگر زندانیان ارتباط برقرار کنند.[7] رضا صفارهرندی، مرتضی نیکنژاد، محمد بخارایی و صادق امانی که محکوم به اعدام شده بودند، وصیتنامههای خود را به آیتالله انواری سپردند.[8]
حبیبالله شفیق که از همسلولیهای انواری در زندان قزلقلعه بوده، نقل میکند که یک روز صبح مأموران به سراغ انواری آمدند. تصور همه بر این بود که آیتالله انواری آزاد میشود، حتی او پتو و بالش خود را به همسلولیاش داد و هر زندانی که پیغامی برای خانواده خود داشت به انواری میداد تا به آنها برساند، ولی روز بعد، از رادیو اعلام شد که ایشان به پرونده ترور منصور ملحق شده است.[9]
تدریس در زندان
توکلی بینا که در زمان انتقال انواری از شهربانی به قزلقلعه، مدتی کنار سلول وی بود، خاطراتی مشابه شفیق در این باره ذکر کرده است.[10] از فعالیتهای آیتالله انواری در زندان، تدریس دروس حوزوی به مشتاقان بود که محمدکاظم موسوی بجنوردی[11]، رسائل، مکاسب و منتهیالاصول را نزد وی فراگرفت.[12]
خود درباره نحوه تشکیل کلاس در زندان میگوید: من هم یک درس داشتم که اصلش از اینجا شد که جلال رفیع گفت یک قدری احادیث را برای من بخوان. چند مدتی که خواندم، به قدری پیشرفت کرد که خودش میخواند و جلو میرفت و گاه نکات جالبی را میگفت. درس حدیث من ماه رمضان عمومی شد و افراد دیگری هم شرکت کردند. زمانی هم طلبههای جوان را از قم آوردند که این درس شلوغ بود.
البته من در زندان قصر که بودم و حزب مللیها را که آوردند، تازه کتاب اصول الفقه آمده بود. این کتاب را چند بار تدریس کردم. مثلاً جواد منصوری تا حدود شرح لمعه خواند. دکتر شیبانی و عسگراولادی هم به درس میآمدند. بعد رسائل را تدریس کردم و تا دلیل انسداد آمدیم. قریشی و بجنوردی هم این درس را میآمدند. بعد تا تعادل و تراجیح خواندیم. معمولاً طلبههایی که از قم میآمدند در درس شرکت میکردند. آقای نیکو قدم و عباس آقازمانی (ابوشریف) هم به درس میآمدند.[13] اسدالله لاجوردی هم از شاگردان انواری در زمینه فقه و اصول بوده است.[14] ظاهراً تشکیل کلاسها به دو شکل عمومی و تخصصی (فقه و اصول) بوده است و احمد احمد، در زمره شرکتکنندگان در کلاس عمومی بود که بعد از نماز صبح تشکیل میشد.[15]
تامین مایحتاج زندانیان
انواری و بجنوردی در 5/3/48 به بند 4 منتقل شدند[16] [...] پس از مدتی عدهای از افراد ردهپایین سازمان مجاهدین خلق نیز به این بند منتقل شدند.[17] بند 4 به زندان از نظر زندگی جای خیلی سخت و فاقد امکانات بود. به هر زندانی روزانه دوازده ریال جهت تهیه غذا و دو عدد نان تعلق میگرفت. آیتالله انواری با مشاهده تنگنای مالی زندانیان با نوشتن نامه به آیتالله میلانی به تشریح وضعیت آنان پرداخت. پس از آن مبلغ هفت هزار تومان از سوی آیتالله میلانی برای زندانیان ارسال شد.
افراد زندانی به دلیل عزت نفسی که داشتند از پذیرش این پول خودداری میکردند و پس از آن با ذکر دلایل ارائه شده از سوی انواری که این کمک از سوی مرجع تقلید ارائه شده قبول میکردند، منوط به اینکه این مبلغ در نزد وی باقی بماند تا هر وقت با کسری مواجه شدند، بهتدریج در اختیار آنها قرار گیرد.[18]
محیالدین انواری در زندان نسبت به رفتار زندانیان بیاعتنا نبود و در مواقع لازم به آنها تذکر میداد؛ چنان که احمد احمد قصد داشت رادیوی زندان را به دلیل پخش موسیقی مبتذل بشکند. وقتی این خبر به اطلاع انواری رسید، ضمن گفتگو با وی و استدلال مبنی بر اینکه استماع ناخواسته گناه محسوب نمیشود، احمد را از این تصمیم منحرف کرد.[19]
برپایی مراسم مذهبی، مجالس دعا و ذکر، به خصوص دعای توسل و کمیل، از جمله امور جاری زندانیان بود. نماز جماعت، در بسیاری از اوقات توسط آیتالله انواری برگزار میشد.[20] گاهی نیز جلسات بحث سیاسی در خصوص تصمیمگیری برای آینده بین روحانیون تشکیل میشد.
زندانیان سیاسی پس از مدتی از بند 4 به بند 3 منتقل شدند.[21] در این بند انواری مدتی با عسگراولادی، هاشم امانی، محمدجواد حجتی کرمانی و سید محمد کاظم بجنوردی هم سلول بود. آیتالله منتظری هم دو سه روز در این بند بود.
در این سلولها مشکل خاصی از نظر اقتصادی برای زندانی وجود نداشت و در صورت کمبود احتمالی از طریق زندانیان دیگر تأمین میشد؛ چون آنها هر چه داشتند بین یکدیگر تقسیم میکردند. در زندان تقسیم وظایف هم شده بود و هیئت اجرایی وجود داشت که دارای پنج عضو بود و هر یک مسئول امور مالی، تهیهٔ غذا و مایحتاج، نظافت، کسب اخبار، برخورد با مسئولان زندان و سایر گروههای سیاسی بودند. پختوپز غذا، نظافت بندها، پهن کردن سفره و دیگر امور جاری زندانیان بر عهده خود آنها بود و بهصورت نوبتی انجام میشد. شخصیتهای روحانی مانند آیتالله انواری و حجتی کرمانی نیز با اصرار خود عهدهدار این وظایف میشدند.[22]
تبعید به برازجان
آیتالله انواری، حبیبالله عسگراولادی و مهدی عراقی که به اتهام برهمزدن اساس حکومت و قتل منصور محکوم بودند، به دلیل تحریک و اخلال در نظم از بند شماره 3 به بند 4 و 1 منتقل شدند و هنوز سه ماه از این جابهجایی نگذشته بود که در تاریخ 21/5/48 شهربانی کل کشور با ارسال نامهای به ساواک اعلام داشت: نامبردهٔ بالا اخیراً بهاتفاق دو نفر دیگر از مجرمین قتل مرحوم منصور نخست وزیر سابق شروع به تحریکاتی در بین زندانیان دیگر نموده و جلساتی تشکیل میدهند که منظور آنان اخلال نظم در داخل زندان است، لذا در نظر است مشارٌالیه و دو نفر دیگر جهت عبرت سایرین به زندان برازجان منتقل شود.[23] [...]
بدین ترتیب آیتالله انواری در 26/6/48 به دلیل اخلال در نظم و عدم رعایت مقررات داخلی زندان، همراه با حبیبالله عسگراولادی و محمدمهدی ابراهیم عراقی به زندان برازجان منتقل شد.[24]
با توجه به شرایط بد آب و هوای برازجان و وضعیت نامناسب زندان آنجا، خانوادهٔ انواری، عسگراولادی و مهدی عراقی همراه با کیوان مهشید[25] با نوشتن نامهای به اداره دادرسی ارتش، تقاضای انتقال محکومین به ندامتگاه مرکزی را نمودند[26] که این درخواست در تاریخ 11/3/49 پذیرفته شد[27] و آنها به مرکز منتقل شدند.
بازگشت به زندان قصر
در حدود سال 1349 آقای ابوالفضل توکلی بینا پیام برخی از شخصیتهای روحانی را دایر بر اینکه آیتالله انواری با نوشتن نامه، طلب عفو نماید به زندان آورد که این پیشنهاد از سوی انواری مورد قبول واقع نشد.[28] جابهجایی و نقل و انتقالهای مکرر آیتالله انواری به بندهای مختلف زندان قصر، مانع از فعالیتهای وی نگردید. اگر چه وی بهظاهر مدتی آرامش اختیار میکرد، ولی پس از مدتی دامنه فعالیتهای وی گسترش مییافت و واکنش مأموران ساواک را برمیانگیخت: محترم به عرض میرساند: یکی از زندانیان به نام (محیالدین انواری) که قبلاً رهبری زندان را به عهده داشت و پولها و جزوههای مضره در پیش وی نگهداری میشد مدتی بود که خاموش شده بود و ظاهراً فعالیتی نداشت، اخیراً شروع به فعالیت کرده و عدهای را دور خود جمع نموده و میخواهد برنامه قبلی را اجرا کند. [29]
انتقال به زندان اوین
انواری در دی ماه 1354 به زندان اوین منتقل شد.[30] وی در این زندان در اتاق 4 بند 6 همراه با مهدی عراقی پاسخگوی سؤالات مذهبی زندانیان بودند. آنها هم این اشکالات را از طریق مباحثات ایدئالیستی و ضد ماتریالیستی برطرف میکردند [...] بجنوردی در تشریح بند 6 زندان چنین گفته است که این بند به قفس طلایی معروف بود؛ چون از بندهای دیگر تمیزتر بود.[31]
خاطرات زندانیان سیاسی از انواری
[...] آیتالله محمدعلی گرامی از جمله روحانیونی بود که همزمان با انواری در زندان به سر میبرد. وی در خاطرات خود میگوید: [...] در زندان همه چیز تحت کنترل بود، حتی وقتی هم که در اوین بودیم، آقای انواری میخواست صحبت کند، به محل لامپ اشاره میکرد و میگفت: دستگاههایی تعبیه کردهاند که سخنان ما کنترل میشود. [32]
اظهارات شاهدان عینی در زندان حکایت از مراقبت اعمال زندانیان در سلولها دارد؛ چنان که آیتالله مهدوی کنی در خاطرات خود میگوید: آقای انواری شوخی میکردند، چیزهایی مثل کولر در چهار گوشه اتاق بود که گاهی هم صدایی میداد. من گفتم: این کولر نیست. دوستان گفتند: چیزی نیست، کولر است. بعد فهمیدیم که آن یک دستگاه تلویزیون مداربسته بود و تمام حرکات ما را ضبط میکرد.[33]
محیالدین انواری در 15 بهمن ۱۳۵۵ همراه با حبیبالله عسگراولادی و ابوالفضل حیدری مورد عفو واقع شد و از زندان آزاد گردید.[34]
[1] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دوازدهم، پیشین، ص 175.
[2] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب سی و نهم، پیشین، ص 23.
[3] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با محیالدین انواری، جلسه 3، ش 614، 3/11/73.
[4] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 3344.
[5] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با محیالدین انواری، جلسه 3، ش 614، 3/11/73؛ و نیز ن. ک. کاظم مقدم، پیشین، ص 299.
[6] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 3344.
[7] کاظم مقدم، خشونت قانونی: گزیده تاریخ معاصر ایران، ص 295.
[8] همان، صص 301 – 299.
[9] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با حبیبالله شفیق، جلسه دوم، 12/3/77، ش 2792. ص 16.
[10] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با ابوالفضل توکلی بینا، جلسه ششم، ش 1974. 12/8/76، ص 11.
[11] سید محمد کاظم موسوی بجنوردی در سال 1321 در نجف متولد شد. پدر وی آیت الله میرزا حسن بجنوردی از مراجع تقلید شیعه بود. وی از سال 1339 به ایران آمد. در سال 1340 همراه با عدهای دیگر با تأسیس حزب ملل اسلامی به مبارزه با نظام پهلوی پرداخت و سرانجام در مهر ماه 1344 توسط مأموران رژیم دستگیر شد. (مسی به رنگ شفق، همان، صص 94 و 22 و 12).
[12] مسی به رنگ شفق: سرگذشت و خاطرات سید محمد کاظم موسوی بجنوردی، به کوشش علی اکبر رنجبر کرمانی، تهران، نشر نی، چ اول، 1381، ص 128.
[13] اینترنت، www.Baztab.com مقالهٔ فیضیه در زندان، صص 3-4
[14] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب ششم، شهید سید اسدالله لاجوردی به همراه یادداشتهای زندان، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1377، ص 237.
[15] خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشاراتی سورهٔ مهر، 1389، صص 149 و 144
[16] سند شمارهٔ 33 از مجموعهٔ حاضر
[17] مسی به رنگ شفق: سرگذشت و خاطرات سید کاظم موسوی بجنوردی، پیشین، صص 139-140
[18] خاطرات احمد احمد، پیشین، صص144-145
[19] همان، ص 146
[20] همان، ص 149
[21] رنجبر کرمانی، پیشین، ص 145
[22] خاطرات احمد احمد، پیشین، صص 158 و 154
[23] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب سی و نهم، پیشین، ص 24
[24] سند شمارهٔ 36 از مجموعهٔ حاضر
[25] کیوان مهشید در سال 1322 در تهران متولد شد. در زمان تحصیل در سال سوم ریاضی دانشکده علوم و در حالی که حدود سه ماه بود که به عضویت حزب ملل اسلامی در آمده بود، در تاریخ 2/8/44 به اتهام اقدام علیه امنیت داخلی بازداشت و به ده سال حبس محکوم گردید. (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ش ب 388 صص 81 و 50؛ و ش ب 1372، ص 74؛ و ش ب 1375، ص 55؛ و شب 1770، ص 19)
[26] سند شمارهٔ 41 از مجموعهٔ حاضر
[27] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دوازدهم، ص 192
[28] آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با عسگراولادی، جلسهٔ 13، 12/10/82 ش 8693
[29] یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب سی و نهم، پیشین، ص 25.
[30] سند شماره ی 56 از مجموعهٔ حاضر
[31] مسی به رنگ شفق، (خاطرات سید محمد کاظم بجنوردی)، پیشین، ص 167
[32] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، به کوشش محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ج اول، ص 335
[33] خاطرات آیت الله مهدوی کنی، به کوشش غلامرضا خواجه سروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، چ اول، ص 157
[34] سند شماره ی 88 از مجموعهٔ حاضر
نظرات