وابستگی دربار پهلوی، به روایت تاج الملوک
یک بار موقعی که رزم آرا برای اخلال در سلطنت محمدرضا نقشه چینی میکرد ، خوابهایی میدید که به محمدرضا گفتم من میترسم یک رضاخان پیدا شود و همان کاری را که پدرت با احمدشاه کرد با تو بکند . یادم هست که محمدرضا خندید و گفت « نه رزم آرا رضاشاه است و نه من احمدشاه » اما این پیش بینی من درست از آب درآمد و بالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند
خوب شما ببینید چطور اسدالله علم با کمال شهامت به محمدرضا میگفت که مشیر و مشاور دولت فخیمه انگلستان است . علم از ملکه انگلستان لقب اشرافی « لرد » و « سر » گرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند . یک پدرسوخته دیگری بود به نام « شاپور جی » که با پر رویی به محمدرضا میگفت من قبل از اینکه تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم ! ما از امثال این آدمها که جاسوس و نوکر آشکار یا پنهان انگلیسی ها و آمریکایی ها بودند دور و برمان زیاد داشتیم .
گاهی به محمدرضا میگفتم چرا با علم به اینکه میدانی این پدرسوخته ها نوکر اجنبی هستند آنها را اخراج نمیکنی ؟ محمدرضا میگفت چه فایدهای بر اخراج آنها مترتب است ؟ اینها را اخراج کنم دهها نفر دیگر را اطرافم قرار میدهند . بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد !
آمریکا برای دادن کمکهای اقتصادی شرط میگذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه و بودجه . اصلا خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه و بودجه در ایران وجود نداشت و آمریکایی ها آن را درست کردند . مثلا ارتش ایران احتیاج به توپ و تانک داشت . میگفتند میدهیم به شرط آنکه فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش .
همه این امرای ارتش و رجال سیاسی مملکت با خارجی ها زد و بند داشتند و اصلا بعضی از آنها مثل جمشید آموزگار تبعه آمریکا بودند ! بله ! خیلی ها نمیدانند که بسیاری از این آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان و به اصطلاح دوملیتی بودند . گاهی اوقات بعضی اشخاص که به ما وفادار بودند ، میآمدند و به ما اطلاع می دادند که هر شب در منزل سفیر آمریکا یا انگلستان یا فلان کشور خارجی جلسه است و آقایان وزرا و امرای ارتش با سفیر کبیر آمریکا یا انگلستان مشاوره و رایزنی می کنند و خط و ربط میگیرند . ساواک هم هر روز صبح اول وقت گزارش این ملاقات ها را روی میز کار محمدرضا میگذاشت .
یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت : مادرجان مرده شور این سلطنت را ببرد که من ، شاه و فرمانده کل قوا هستم ولی بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام . آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی ها هر وقت احتیاج پیدا میکردند برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام از هواپیماها و یدکی های ما استفاده می کردند . حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلا کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران می بردند .
همین آقای ارتشبد نعمت الله نصیری که ما به او میگفتیم « خرگردن » بخاطر اینکه گردن کلفتی مثل گردن خر داشت ، میآمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقات ها بودم ، میگفت آمریکایی ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته اند ! محمدرضا هم میگفت بدهید !
جام جم، ایام، ویژه تاریخ معاصر، شماره 22، 14 دی 1385، به نقل از خاطرات تاج الملوک
نظرات