روایاتی از رحلت فرزند امام
6847 بازدید
روز اول آبان 1356 خبر رحلت آیت الله مصطفیخمینی فرزند ارشد امام خمینی که خود از روحانیون مبارز و برجسته و از مدرسین گرانقدر حوزه علمیه نجف بود؛ به طور غیررسمی انتشار یافت. انعکاس گسترده آن در ایران و سایر نقاط، موجی از غم و اندوه و نیز افزایش نفرت و شور انقلابی علیه رژیم شاه را دامن زد. این رویداد به عبارتی سرفصلی تازه در تاریخ تحول و تکامل انقلاب اسلامی مردم ایران گردید. همسر آیتالله مصطفی خمینی و نیز حجج اسلام دعایی و محتشمی که از ملازمان رهبر انقلاب در نجف بوده اند، نحوه شهادت آیت الله مصطفی خمینی و انعکاس آن را این گونه بیان می کنند:
حجت الاسلام دعایی : «آن روز صبح برای تهیه نان بیرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود، دیدم ننه صغری - خادمه منزل حاج آقا مصطفی – داد و فریاد می کشد و پا برهنه می دود و به سرش می زند. من از دیدن این صحنه بسیار متأثر شدم. پیرزن می گفت که خاک برسرم شد. آقا بدو! حاج آقامصطفی مریض است . من سراسیمه دویدم و به طرف منزل حاج آقامصطفی، دیدم آن مرحوم دراز کشیده اند.»
همسر شهید در این باره می گوید: «همان شب که حاج آقا مصطفی این طور شد، قرار بود ساعت 12 به منزل ما میهمان بیاید. من سخت مریض بودم. آقای دعایی که همسایه ما بود، برایم دکتر آورد. از طرف دیگر آقا مصطفی شبها مطالعه می کرد. آن شب ایشان گفته بود که اگر میهمان آمد، من در را باز می کنم، شما بخوابید. ما دیگر نفهمیدیم که مهمانان چه موقع آمدند و کی رفتند و چه شد. صبح زود وقتی برای ایشان صبحانه می برند، می بینند آقا مصطفی نشسته ولی سرش به پایین خم شده است. فوراً رفتم بالا. دیدم دستهای آقامصطفی بنفش رنگ است و لکه های بنفش را روی سینه اش هم دیدم. آقا مصطفی را بلافاصله به بیمارستان انتقال دادیم.»
حجت الاسلام دعایی: «ابتدا تلاش کردم با پزشکان بیمارستان نجف تماس بگیرم، ولی این توفیق را نداشتم و پزشک قابل و مطمئن نبود. بلافاصله خود را به بیمارستان رساندم ولی آنها آنقدر آمادگی نداشتند که یک آمبولانس بفرستند. این لحظات خیلی برای من سخت می گذشت. آنجا تصمیم گرفتم این خبر را بدون اینکه ایجاد وحشت و نگرانی کند به منزل امام برسانم.»
مرحوم حجت الاسلام حاج سید احمد خمینی در این باره و نحوه اطلاع بیت امام می گوید: «صبح زود، حدود ساعت 5 صبح من خواب بودم، با تکانهایی که به پایم داده شد چشمهایم را باز کردم. امام را دیدم که می گویند بلند شو و به خانه مصطفی برو! گفته اند بروی آنجا، فکر می کنم معصومه خانم – همسر حاج آقامصطفی – ناراحت هستند. چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم برایش دکتر برده بودند.
من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسی جلو در خانه ایشان است. وقتی داخل منزل شدم، سه نفر را دیدم، آقای دعایی، یک برادر افغانی که در آنجا درس می خواند و یک آقای دیگر. به قسمت بالای منزل رفتم. دیدم زیربغل و پاهای برادرم را گرفته اند که از پله ها پایین بیاورند. من دستم را روی پیشانی ایشان گذاشتم. هنوز گرم بود. او را در تاکسی گذاشتیم.»
حجت الاسلام دعایی: «موفق شدیم با یک تاکسی، که به زحمت می توانست به کوچه بیاید، ایشان را به بیمارستانی منتقل کنیم. در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته اند. با علایمی که روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده است و ناشی از یک مسمومیت می باشد.»
خانم معصومه حایری: «از طرف دولت بعث عراق، از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و نگذاشتند پزشکان نظر خود را اعلام کنند. چون صدردصد مسمومیت بود حتی پزشکان را تهدید کردند.»
حجت الاسلام محتشمی در مورد مسمومیت شهید آیت الله مصطفی خمینی می گوید: «یکی از پزشکان بسیار مجرب ایرانی که در اروپا بود به عراق آمده بود. خدمت امام هم رسیده بود. دوستان این پزشک ایرانی را خبر کرده بودند که بیاید و حاج آقا مصطفی را معاینه کند و او آمده بود به بیمارستان که من هم رفتم. دکتر معتقد بود که ایشان نه سکته قلبی کرده و نه سکته مغزی، بلکه عامل دیگری غیر از سکته ایشان را به شهادت رسانده که با کالبد شکافی، این مسأله روشن می شود. دلیل این پزشک متخصص این بود که اگر سکته، سکته قلبی باشد، انسانی که می خواهد سکته کند یک سری عوارض قبل از سکته دارد، فشارها و دردهای شدید که باعث می شود بیمار بلند شود و راه برود و خودش را به در و دیوار بزند و سروصدا کند و درجا نمی میرد. در مورد سکته مغزی ممکن است انسان درجا از دنیا برود، اما اگر سکته مغزی باشد و انسان در حالی که دارد مطالعه می کند و سرش پایین است اتفاق بیفتد، باعث خونریزی از دماغ و دهن می شود. سکته مغزی نیست چون هیچ گونه خونریزی صورت نگرفته، سکته قلبی نیست برای اینکه درجا از دنیا رفته، از طرفی روی پوست بدن حاج آقا مصطفی، در ناحیه سینه و پشت، لکه های قرمز و بنفش ظاهر شده بود و پزشک تشخیص داد که ایشان مسموم شده و با مسمومیت خاصی از دنیا رفته. پزشک مذکور اظهار می کرد که در غرب مواد سمی وجود دارد که در آب یا چای یا قهوه می ریزند و به شکلی به خورد فرد مورد نظر می دهند. این سم هیچ اثر خاصی هم ندارد و آثاری در زندگی روزمره فرد پیدا نمی شود و تنها اثری که دارد، بی اشتهایی به غذا و مواد خوراکی ایجاد می کند و در مدت 2 تا 3 ماه رفته رفته این شخص تحلیل رفته و یک مرتبه خاموش می شود و از دنیا می رود، بدون اینکه بخواهند او را ترور کنند و جو درست شود و انعکاس نامطلوب داشته باشد. دکتر پیشنهاد کرد که کالبد شکافی شود، حضرت امام خبردار شدند و به شدت منع کردند.»
خانم معصومه حایری: «امام فرمودند که عده ای بی گناه دستگیر می شوند و دستگیری اینها دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود.»
امام در تاریخ 4/2/1357 در مصاحبه با روزنامه لوموند، در پاسخ به این سؤال که «فکر می کنید فرزند شما به قتل رسیده است؟ اگر چنین نیست چرا مرگ وی باعث انفجار و تظاهرات شده است؟» می فرمایند: «من با قطع و یقین نمی توانم بگویم چه اتفاقی افتاده است ولی می دانم که وی شب قبل از درگذشت، صحیح و سالم بود و مطابق گزارشهایی که به من رسیده است، اشخاص مشکوکی آن شب به خانه وی رفته اند و فردای آن شب وی فوت کرده است. چگونه؟ من نمی توانم اظهارنظری بکنم، نارضایتی مردم به این مناسبت ابراز شد. به دنبال این جریان هر کشتاری که رژیم ترتیب دهد، تظاهرات تازه ای را به مناسبت چهلم کشته شدگان موجب گردید. اما مطلب اصلی و اساسی پسر من نیست، مسأله اساسی عصیان و قیام همه مردم برضد ستمگرانی است که بدانها ستم می کنند.»
مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی در مورد نحوه اطلاع امام از شهادت آیت الله مصطفی خمینی می گوید: «از بیمارستان به خانه برگشتم. نمی دانستم که به امام چه بگویم، بالاخره هم می بایست طوری قضیه را به امام می گفتم. رفتم در قسمت بیرونی بیت، جایی که مراجعه کنندگان عمومی می آمدند. دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حاج آقا مصطفی حالش بد شده است و ایشان را به بیمارستان برده اند. آنها هم رفتند و همین را گفتند. امام گفتند که بگویید احمد بیاید. من خدمت ایشان رفتم. امام گفتند که من می خواهم به بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم. خیلی ناراحت شدم بیرون آمدم. ماجرا را به آقای رضوانی گفتم و اضافه کردم خوب است به ایشان بگوییم که دکتر ملاقات را ممنوع کرده است تا حتی المقدور، امام دیرتر از جریان مطلع شوند. قرار شد بروند و مطلب را به این صورت بگویند. همه از طرح قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا بودم، پنجره ای بود که امام از آنجا مرا دید. صدا زد و گفتند: "احمد!" من خدمت ایشان رفتم، گفتند: «مصطفی فوت کرده است؟» من خیلی ناراحت شدم و گریه ام گرفت. چیزی نگفتم. ایشان همان طوری که نشسته بود و دستهایشان روی زانو قرار داشت، چندبار انگشتان خود را تکان دادند و 3 بار گفتند: «انالله و اناالیه راجعون»
حجت الاسلام دعایی ضمن شرح خاطرات خود در این باره می گوید: «کسانی که در آن لحظات سعی می کردند امام را تنها نگذارند، مرحوم حاج شیخ حبیب الله اراکی و آقا سیدعباس خاتم بودند و شاهد بودند که امام چند لحظه به دست خود نگاه کرده و بعد از گفتن "لاحول و لاقوه الابالله و انا لله و انا الیه راجعون"، گفتند که مصطفی امید آینده اسلام بود ولی امانتی بود و از دست ما رفت.»
حجت الاسلام محتشمی: «وقتی که امام با کالبد شکافی مخالفت کردند، فرمودند که مصطفی را ببرید کربلا، آنجا غسل بدهید و طوافی در آنجا بشود. ما حدود ساعت 10 صبح بود که آماده شدیم برای رفتن به کربلا. من با یکی دو تا از دوستان متکفل این کار شدیم و بدن مطهر حاج آقا مصطفی را داخل مینی بوس قرار دادیم و ماشینهایی هم توسط مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی اجاره شد و به طرف کربلا حرکت کردیم. در کربلا ابتدا جنازه را بردیم در کنار رود فرات، بدن حاج آقا مصطفی را داخل غسال خانه آوردیم و در آب فراتی که در کنار آنجا بود، ایشان را شسته و غسل دادیم و کفن کردیم و قرار گذاشتیم که تشییع کنیم. کربلاییها و روحانیت کربلا و اکثر کسبه (ایرانیها واعراب) وقتی خبردار شدند (از بلندگوهای صحن مطهر ابی عبداله الحسین (ع) و بلندگوهای صحن ابوالفضل العباس (ع) خبر رحلت حاج آقا مصطفی را اعلام کردند ) عاشقانه آمدند برای تشییع جنازه. تشییع جنازه از غسال خانه آغاز شد و جمعیت تابوت مرحوم حاج آقا را به طرف حرم امام حسین (ع) آوردند. داخل حرم طواف داده شد و بعد جنازه را به طرف حرم ابوالفضل العباس (ع) بردیم و طوافی هم در حرم ایشان داده شد. این تشییع جنازه و طواف، ساعت 2 بعدازظهر صورت گرفت. در آن اوج گرما. اما در عین حال تشییع جنازه بزرگی بود. یعنی در خیابان علی اکبر(ع) جمعیت موج می زد. وقتی که مراسم تشییع جنازه انجام شد ماشینها آماده شدند و با جنازه و کسانی که از نجف آمده بودند، به طرف نجف حرکت کردیم. ساعت 7 بعد از ظهر رسیدیم به نجف. جنازه را در مسجد مرحوم بغدادی گذاشتند نزدیک غروب قرار بر این شد که تشییع جنازه در نجف اشرف صبح روز دوشنبه 10 ذیقعده انجام شود.»
زمانی که بدن پاک آیت الله مصطفی خمینی را برای طواف به حرم حضرت امام حسین (ع) انتقال داده شده بود، درسهای حوزه علمیه بزرگ نجف، از سوی کلیه علما و مدرسین تعطیل گردیده و مردم و طلاب و حضرت آیات، جهت عرض تسلیت خدمت امام می رسیدند. حجت الاسلام فرقانی در این باره می گوید: «بعد از اینکه کسانی که جهت عرض تسلیت خدمت امام آمده بودند رفتند و اذان ظهر شد، امام وضو گرفتند و فرمودند من می روم مسجد. وقتی مردم فهمیدند که امام به مسجد می آیند (مسجد شیخ انصاری) جمعیت از همه طرف به مسجد ریختند. وقتی ما به مسجد رسیدیم مردم گریه می کردند. امام داخل مسجد شدند. عربها تعجب می کردند، یعنی چه! و به همدیگر می گفتند که خمینی ابداً مایبکی (خمینی ابداً گریه نمی کند) امام نماز را خواندند، بعد از نماز روضه خوانده شد که مردم گریه می کردند.»
حجت الاسلام محتشمی: «نماز مغرب و عشا را که امام طبق رسم معمول در مدرسه آیت الله بروجردی خواندند به بیت برگشتند. مردم دسته دسته می آمدند برای دیدن امام و تسلی ایشان. مداحان و خطبا صحبت می کردند و روضه می خواندند. یکی از کسانی که در آن شب صحبت بسیار خوبی کرد که آرامش بخش بود، خطیبی عرب بود که در ضمن شاعر هم بود. این آیه را برای شروع صبح انتخاب کرده بود که «واذا بتلی ابراهیم ربه بکلماته فامتحن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین» بعد وارد این بحث شد که یکی از شرایط زعامت و امامت و رهبری برای پیامبران و حضرت ابراهیم، این است که شخصیتهای مبارز، ابتدا مبتلا می شدند و یکی از بزرگترین ابتلائات حضرت ابراهیم ابتلا به مرگ فرزند بود و اینکه مأمور شده بود فرزندش را ذبح کند. صبر و شکیبایی و بردباری او سبب شد که به این مقام نایل شود.
این موضوع را به موقعیت حضرت امام تطبیق داد و در ارتباط با زعامت و امامت وی سخن گفت این بحث مورد استقبال و توجه خاص همه کسانی واقع شد که در مجلس بودند. اما امام در تمام این مراحل کوچکترین توجهی نه به سخنان نه به حرفها و نه به حادثه بزرگی که اتفاق افتاده بود، نداشتند. وضعیت امام طبیعی بود مثل اینکه اصلاً حادثه ای اتفاق نیفتاده است.»
زندگینامه آیت الله مصطفی خمینی
آیت الله شهید مصطفی خمینی در 12 رجب 1349 هـ.ق (آذرماه 1309 هـ.ش) در شهر قم دیده به جهان گشود. اودر محیطی آکنده از معنویت رشد کرد و در 15 سالگی در حوزه علمیه قم به تحصیل علوم دینی پرداخت. دوره سطح را در محضر استادانی همچون حائری، صدوقی، سلطانی و شیخ محمد جواد اصفهانی گذراند و در 21 سالگی مشغول تحصیل دروس خارج شد و از محضر آیت الله العظمی بروجردی، پدر بزرگوارش امام خمینی و آیت الله مرحوم حاج سید محمد داماد استفاده عملی زیادی نمود. در حدود 27 سالگی به درجه اجتهاد رسید ودر علم رجال و تاریخ اطلاعات فراوانی داشت و بهره های فراوانی در زمینه فلسفه و حکمت و عرفان نظری و عملی و تفسیر از استادان خود برده بود. وی فلسفه را نزد فیلسوفان نامداری چون علامه طباطبایی و آیت الله سیدابوالحسن قزوینی آموخت. ایشان در 1335 شمسی با دختر حضرت آیت الله حائری ازدواج کرد. هم زمان با تبعید امام خمینی در 13 آبان ماه 1343 از ایران به ترکیه، وی نیز دستگیر شد، ابتدا در شهربانی قم و سپس در زندان قزل قلعه زندانی شد. عوامل رژیم قصد داشتند او را با میل خود از ایران برانند تا یاد و خاطره امام به فراموشی سپرده شود، لذا وی را پس از 57 روز از زندان آزاد کردند و موافقت وی را جهت خروج از ایران جلب نمودند. لکن نامبرده پس از مشورت با استادان و فضلای حوزه علمیه از مسافرت به ترکیه منصرف شد تا اینکه توسط سرهنگ بدیع – رئیس ساواک قم - دستگیر و به تهران اعزام و از آنجا به ترکیه تبعید شد. تبعیدگاه ایشان همراه حضرت امام درتاریخ 9 جمادی الثانی 1358 قمری از ترکیه به عراق انتقال یافت. ایشان مدت 13 سال در حوزه علمیه نجف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب مشغول بود و تألیفات زیادی از این استاد بزرگ به جای مانده است که تعدادی از آنها ناتمام ماند هاست. "القواعد الحکمیه" و "القواعد الرجالیه" و "القواعد الاصولیه" و "کتاب اجاره" و "کتاب البیع" در 3 جلد و "کتاب درفقه" در دو جلد و یک دوره "اصول مختصر و مفصل" که دوره مفصل آن به پایان نرسید از جمله تألیفات ارزشمند وی است.
این فقیه شریف مسایل کتاب "صلوه" که ساواک در یورش خود به خانه قائد بزرگ امام خمینی در قم آن را به یغما برد و "مستندی بر تحریرالوسیله" امام خمینی و "شرح زندگانی ائمه معصومین" "تفسیر قرآن به سبک جدید" را نیز پیش از شهادت در دست نگارش داشت. 1500 صفحه از کتاب اخیر تا آیه 23 سوره بقره و شرح زندگانی ائمه معصومین تا زندگانی امام حسین (ع) توسط ایشان به رشته تحریر درآمده بود. این فرزند رشید و برومند اسلام در نجف به سن 47 سالگی به شکل مرموزی به شهادت رسید.
روزشمار انقلاب اسلامی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج 2
نظرات