سلیمی‌نمین: کاش روزنامه سازندگی با «تحقیق» درباره سینما رکس قضاوت می‌کرد


عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
1932 بازدید

سلیمی‌نمین: کاش روزنامه سازندگی با «تحقیق» درباره سینما رکس قضاوت می‌کرد

عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، با ارسال نامه‌ای به سردبیر روزنامه سازندگی، نسبت به چاپ مطلبی درباره وقایع سینما رکس آبادان واکنش نشان داد.

متن نامه را در ادامه می‌خوانید.

جناب آقای قوچانی

سردبیر محترم روزنامه سازندگی

با سلام؛

متأسفانه به دلیل تألمات روحی ناشی از مصیبت وارده، با تأخیر، مطلبی را که به مناسبت سالگرد فاجعه سینما رکس آبادان در روزنامه تحت مدیریت شما به چاپ رسیده بود، مطالعه کردم. ضمن تشکر از همدردی‌تان در فقدان عزیز از دست رفته‌ام می‌خواستم عرض کنم ای کاش در مورد این جنایت کم‌نظیر در تاریخ بشر تحقیق می‌کردید و با ادله و مستندات به قضاوت می‌نشستید، نه آن‌که بی‌هیچ پژوهش مستقلی انگشت اتهام را به سوی جوانان غیور جان برکفی که کشور را از سلطه بیگانه و استبداد بر کشیده آن رهایی بخشیدند، نشانه ‌روید! این کمترین در عرصه تاریخ‌پژوهی کشور به‌جد معتقدم برای روشن شدن زوایای این فاجعه می‌بایست تحقیقات گسترده‌ای صورت گیرد، اما انعکاس یک‌‌جانبه مطالب و مکتوبات جریان‌های در تقابل با خیزش سراسری ملت ایران چندان شایسته نیست و ظلمی مضاعف خواهد بود. در مطلع نوشتار نشریه شما تحت عنوان «حماقتی که فاجعه آفرید» آمده است: «... روایت متناقض تکبعلی‌زاده متهم اصلی فاجعه با روایت‌ها و تفاسیر جریان‌ها و نیروهای سیاسی تفاوت بسیار داشت... روایت تکبعلی‌زاده، بدون پیرنگ منطقی و علَی روشن متکی بود بر حادثه و تصادف و اتفاق. حماقت جوان‌هایی که با امید شعله‌ور کردن آتش انقلاب در آبادان و ناآگاه از عواقب احتمالی کارشان فاجعه‌ای را رقم زدند. نمی‌دانستند و عوامل جانبی ابعاد فاجعه‌آمیزی به این نادانی بخشید. کسی نمی‌داند شاید تکبعلی‌زاده ناگفته‌های بسیاری را با خود پیش جوخه‌ی آتش برد.» (روزنامه سازندگی، شماره 453، مورخ 28/05/98،ص11)

اگر می‌پذیرید روایت تکبعلی‌زاده دارای تناقضاتی است چرا به استناد اظهارات سردرگم وی چنین قضاوت صریحی می‌شود. البته باید تأکید کنم همه جریاناتی که این روزها می‌کوشند این جنایت بر کشیده غرب سرمایه‌داری در ایران را تطهیر کنند به اظهارات فردی استناد می‌جویند که مسائل آشکار وی همگان را علی‌القاعده می‌بایست به تأمل وادارد. به فرازی از نوشتار دیگری که بسیار مشابه قضاوت روزنامه شماست توجه کنید: «دادگاه سینما رکس که در طول سیزده روز از اول تا دوازده شهریور59 با کیفرخواست علیه سی وسه متهم در آبادان برگزار شد، عمدتاً به محاکمه فردی به نام حسین تکبعلی‌زاده که به بیماری اعتیاد مبتلا بود، تبدیل شد. وی... ماجرایی را تعریف می‌کند که تا جایی که روزنامه‌ها آن را انتشار داده‌اند، قلم بطلان بر تمامی نظرات کینه‌توزانه ارباب مطبوعات، سازمان‌های سیاسی خود آیت‌الله خمینی و دادگاه مزبور و همچنین برخی خانواده‌های قربانیان می‌کشد که اصرار داشتند آن را به رژیم شاه نسبت دهند.» (مقصر اصلی آدم‌سوزی سینما رکس آبادان کیست؟ نوشته الاهه بقراط)

خانم الاهه بقراط - چریک فدایی خلق سابق (وابسته به بلوک شرق) و طرفدار پروپا قرص بلوک سرمایه‌داری کنونی- در این مقاله علی‌رغم اعتراف به آلودگی‌های عدیده حسین تکبعلی‌زاده از قبیل سرقت، اعتیاد، مواد فروشی و...، اظهارات و تلاش وی در دادگاه برای تبرئه خویش در همکاری با ساواک در این جنایت را معتبرترین منبع برای رسیدن به حقیقت برمی‌شمارد: «بی‌تردید آن چه تکبعلی‌زاده در دادگاه و در بازجویی‌های خود گفته معتبرترین منبع و سرنخ فاجعه آدم‌سوزی سینما رکس آبادان است که بدون آن که مرتکبانش بدانند، نقش مؤثری در روان جامعه علیه رژیم گذشته بازی کرد و بهترین دستاویز را در اختیار مخالفان نهاد.» (همان) البته معرفی تکبعلی‌زاده به عنوان نیروی مبارز علیه محمدرضا پهلوی و کودتاگرانی که قدرت وی را تحکیم نمودند از فردی چون خانم الاهه بقراط که به شدت در پی تخریب چهره نهضت اسلامی است دور از انتظار نیست، زیرا از یک سو وجهه قیام سراسری ملت ایران را در تاریخ مخدوش می‌سازد و از دیگر سو با نسبت دادن فردی با چنین مختصات به نیروهای مقابله‌کننده با سلطه امریکا زمینه جابجایی جایگاه جلاد و شهید را فراهم می‌کند، امَا آن چه در این میان قابل تأمل است این که روزنامه سازندگی ضمن ارائه خصوصیات مشابهی از یکی از عوامل اجرایی ساواک همین رویکرد را عیناً پی می‌گیرد: «شایعات حکایت از آن داشت که حسین تکبعلی‌زاده جوان فقیر، معتاد و شروری که سابقه‌ بازداشت و زندان رفتن‌های مکرر داشت...» (روزنامه سازندگی، حماقتی که فاجعه آفرید، 28/5/98، ص11)

و بلافاصله مدعی می‌شود این فرد به اتفاق سه سابقه‌دار دیگر قصدشان از به آتش کشیدن سینما رکس آبادان «بیداری روح انقلابی در آبادان بود.» (همان) بگذارید موقتاً از این توهین نابخشودنی به مبارزات ملت ایران بگذریم؛ زیرا مشعل بیداری روح انقلابی در این مرز و بوم شخصیت‌هایی چون آیت‌الله طالقانی بودند که دو سوم عمرشان را در زندان و تبعید گذراندند. فرض کنیم چنین فرد معتادی که مواد فروشی، سرقت و... را در کارنامه خود داشت به‌غلط بعد از هیجده جلسه محاکمه، عامل اجرایی ساواک در یک جنایت بزرگ تشخیص داده شده باشد. باید پرسید آیا ادعاهای پر تناقض فردی با چنین مختصات، قابلیت آن را دارد که از سوی روزنامه سازندگی مبنای قضاوتی در این حد از اهمیت قرار گیرد؟

جناب آقای قوچانی! جریده شما با استناد به اظهارات یک شرور سابقه‌دار که برای تبرئه خود از عامل ساواک بودن داستان‌پردازی می‌کند (که شما هم به آن اذعان کرده‌اید) از یک سو چهره مبارزات این ملت را ملکوک می‌سازد و از دیگر سو فهم همه فرهیختگان زمان وقوع جنایت را به زیر سؤال می‌برد. پرداختن به بیانیه‌های تحلیلی و استدلالی جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر که مرحوم بازرگان مسئولیت آن را به عهده داشت، صدر حاج سید جوادی، علمای بلاد، جریانات سیاسی با گرایش‌های مختلف و... فرصت مبسوطی را می‌طلبد و از حوصله یک یادداشت خارج است، اما جمله این فرهیختگان با اتکا به شواهد و قرائنی محمدرضا پهلوی را عامل این جنایت معرفی کردند. برخی از این شواهد و قرائن مربوط به جنایات مشابهی بود که ساواک در شهرهای مختلف مرتکب می‌شد، برخی از این دلایل از نوع عملکرد عوامل مدیریت کننده این جنایت در زمان وقوع به دست آمد. در شب حادثه سرتیپ رزمی دو مأموریت داشت؛ اول این که چهار عامل اجرایی نصب کننده بمب‌های آتش‌زا در چهار گوشه سینما به همراه تماشاچیان در آتش بسوزند، دوم آن که خسارات این جنایت به حداکثر ممکن افزایش یابد. رزمی در شب جنایت در انجام این دو مأموریت بدترین عملکرد را از خود عرضه داشت به نوعی که نه تنها برای مردم جمع شده در اطراف سینما، بلکه حتی برای نیروهای معمولی در خدمت رژیم پهلوی تردیدهای جدی ایجاد کرد، تا جایی که مشاهدات عینی موجب مسئله‌دار شدن برخی افسران شهربانی و رؤسای کلانتری‌ها شد. رئیس ساواک خوزستان در این زمینه طی گزارشی به تهران می‌نویسد: «... در حال حاضر رئیس شهربانی از روحیه خوبی برخوردار نیست و احساس خطر می‌کند و گفته می‌شود بین رئیس شهربانی و چند نفر از افسران شهربانی آبادان به ویژه رؤسای کلانتری‌ها اختلافات شدیدی بروز نموده و افسران مخالف رئیس شهربانی شایعات را بین مردم تشدید می‌کنند.» (سند شماره 9386/ه 2 تاریخ :31/5/37، خیلی محرمانه، به: مدیریت کل اداره سوم 312، از: سازمان اطلاعات و امنیت خوزستان)

این میزان از انفعال در ساواک در برابر انتقاد افسران جوان شهربانی و کلانتری‌ها از رئیس شهربانی و متهم کردن وی به دخالت در این جنایت آیا جز به این دلیل بود که در شب حادثه، رزمی عملکرد رسوایی برانگیزی داشت؟ اگر جز این بود، ساواک افسران همراهی کننده با مردم را به‌شدت عقوبت می‌کرد. اما رسوایی به حدی بود که ساواک خوزستان رسماً از مرکز خواست رزمی را به سرعت حذف کنند، با آن که برخورد با رئیس شهربانی به معنی تأیید برداشت مردم از عقبه این جنایت بود.

 برای روشن شدن طرح ساواک برای عینیت بخشیدن به وعده محمدرضا پهلوی در شهرهای مختلف کشور یعنی همان «وحشت بزرگ» ناگزیر از مرور برنامه تدوین شده برای آبادان هستیم، هرچند در ادامه به رخدادهای شهرهای دیگر نیز اشاراتی خواهیم داشت. ساواک از طریق کمیته مشترک چهار سابقه‌دار مواد فروش به‌اصطلاح دم تیغ را شناسایی می‌کند و آنان را با وعده نادیده گرفتن تخلفاتشان به مأموریت حمل چهار بمب آتش‌زا به داخل سینما رکس و نصب آن ها در چهار گوشه سالن محل نمایش وا می دارد. به آنان گفته می شود بعد از کار گذاشتن محموله‌های خود به داخل سالن برگردند و به محض اطمینان از آغاز آتش سوزی به سرعت سینما را ترک گویند، اما افراد دیگری مأموریت می‌یابند بعد از بازگشت این چهار سابقه‌دار به داخل سالن، درب‌های ورود و خروج را قفل و بمب‌های آتش‌زا را فعال کنند تا هیچ سرنخی باقی نماند. مأموریت دیگری نیز به رزمی داده می‌شود و آن این که آتش‌نشانی با تأخیر در جریان قرار گیرد تا ابعاد فاجعه به بیشترین حد ممکن فزونی یابد. ساواک برای روز 29 مرداد تظاهراتی وسیع علیه امام خمینی تدارک دیده بود. همچنین از قبل، عبدالرضا آشور (فردی تا حدی شیرین مغز که به طور غیرقانونی به عراق برای کار تردد می‌کرد) را در نظر گرفته بود تا به عنوان عامل آتش‌سوزی معرفی و وی بعد از اعتراف تحت فشار مبنی بر دستور گرفتن از امام برای این جنایت اعدام شود. بر اساس این طرح صدام هم با ساواک همکاری می‌کرد و بر ارتباط آشور با رهبری انقلاب صحه می‌گذاشت تا بتواند یک فشار بین‌المللی به وجود آورد و امام خمینی را در عراق به شدت محدودکند، اما این برنامه‌ریزی به ظاهر دقیق و به هم پیوسته با عملکرد و اظهارات ناپخته سرتیپ رزمی در شب ماجرا و مصاحبه وی در فردای آن روز دچار به هم ریختگی شد؛ لذا جز معدود افرادی، کسی در تظاهرات 29 مرداد شرکت نکرد و به شعارها علیه امام توجهی نشد. از این رو دستور داده شد به سرعت جنازه‌ها دفن شوند تا حتی اقوام کسانی که از شهرستان‌ها برای کار به آبادان آمده و در آتش‌سوزی جملگی اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند فرصت نکنند برای شناسایی اجساد بیایند؛ لذا عده زیادی را در گور دسته جمعی دفن کردند؛ به مطبوعات نیز دستور داده شد زیاد به مسئله نپردازند؛ زیرا در انعکاس نقل قول‌های مسئولان بخش‌های مختلف شهر آبادان تناقض‌ها آشکارتر می‌شد. آشور را به سرعت از عراق با هواپیمای اختصاصی به ایران منتقل کردند، اما پرونده‌ای که ساواک برای وی ساخته بود و برخی شبهاتی که در مورد اظهارات رزمی و عملکردها ایجاد شده بود موجب شد که مقامات دادگستری آبادان زیر بار نروند و پرونده به تهران منتقل شود. در تهران نیز وزیر دادگستری – باهری- مخالفت خود را با سناریوی ساواک اعلام کرد و به همین دلیل وی بلا فاصله از سوی شاه از وزارت عزل شد. برای نمونه، دادستان آبادان در آغاز تحقیقات قضایی خود سخن از معمای بسته بودن درهای سالن سینما به میان می‌آورد. روزنامه کیهان در این زمینه می‌نویسد: «بنا به درخواست ضرابی - دادستان آبادان - سه تن از کارشناسان اداره آتش‌نشانی شرکت نفت مشغول بررسی علت آتش‌سوزی سینما رکس هستند. این سه کارشناس با گرفتن عکس‌های متعدد از کلیه زوایای سینما و بررسی‌های دیگر مشغول تحقیقات هستند که بیشتر بتواند معمای آتش‌سوزی را که در رأس آن بسته بودن درهای سالن قرار دارد روشن کند...» (روزنامه کیهان، 8/6/1357)

محمد باهری – وزیر دادگستری- نیز در مصاحبه‌ای به صورت تلویحی به اقدامات کسانی که به ابعاد فاجعه دامن زده‌اند اشاره می‌کند: «ضمناً این مطلب را هم بگویم که بازپرس فقط اکتفا نکرده به این که مسبب و عامل را دنبال کند. این کار را با شدت دنبال می‌کند؛ البته در نظر داشته باشید اشخاصی هم هستند که مقصرند و اگر اقداماتی می‌کردند یا کرده بودند بعد از این آتش‌سوزی این مهلکه و این مصیبت بزرگ پیش نمی‌آمد یا این که این وسعت را پیدا نمی‌کرد.» (روزنامه کیهان، مصاحبه وزیر دادگستری با خبرنگاران، 23/6/57)     

این تفکیک هوشمندانه وزیر دادگستری با هدف طرح ابهاماتی از قبیل چرایی قفل شدن درب‌های ورود و خروج سینما و بسیار دیر رسیدن ماشین‌های آتش‌نشانی و مسائلی از این قبیل است. روزنامه کیهان به‌صراحت به تأخیر نیم ساعتی شهربانی آبادان در اطلاع‌رسانی به آتش‌نشانی اشاره دارد: «آبادان – خبرنگار کیهان: گروه اعزامی از تهران رسیدگی به علت آتش‌سوزی سینما رکس آبادان و شناسایی عاملان این فاجعه را آغاز کرد. گروه اعزامی ضمن بررسی فاصله سینما و آتش‌نشانی، و زمان لازم برای طی این مسافت با اتومبیل‌های آتش‌نشانی را به هنگام روز و با محاسبه فشردگی ترافیک، فقط سه دقیقه دانست، در حالی که شبی که سینما رکس به آتش کشیده شد، مأموران آتش‌نشانی پس از نیم ساعت به محل رسیدند. سازمان آتش‌نشانی آبادان مدعی است که طبق مدارک موجود شهربانی نیم ساعت پش از وقوع حادثه، جریان را به آتش‌نشانی اطلاع داده است.» (روزنامه کیهان، 22/12/57)

در این کوتاهی عامدانه باز هم ردپای تیمسار رزمی به‌وضوح دیده می‌شود؛ بنابر شواهد متعدد از عملکرد مفتضحانه رئیس شهربانی که در این نوشتار ناگزیر از عبور از آن‌هاییم، جنایتی که با هدف بدنام کردن مبارزات ملت ایران طراحی شده بود موجب رسوایی محمدرضا پهلوی و حامیانش شد. اما بعد از انقلاب حسین تکبعلی‌زاده که از راه پشت‌بام سینما رکس توانسته بود خود را نجات دهد دستگیر شد (سه تن دیگر بر اساس طرح ساواک کشته شدند). بر خلاف آن چه برخی معارضین انقلاب اسلامی ادعا می‌کنند وی هرگز خود را به مقامات معرفی نکرد. حتی بعد از چاپ تصویرش در مطبوعات تلاش کرد بدون ذکر نامش به جاهای مختلف نامه‌نگاری و واکنش‌ها به قصه‌پردازی‌های خود را ارزیابی کند، اما چون از این راه به جایی نرسید قصد فرار از کشور را داشت که دستگیر شد. نماینده خانواده قربانیان سینما رکس در این زمینه به خبرگزاری پارس می‌گوید:‌ «اهواز – خبرگزاری پارس: حسین تکبعلی‌زاده متهم آتش سوزی سینما رکس آبادان که متواری بود صبح امروز دستگیر شد. آقای سازش بدری که 5 فرزند خود را در این فاجعه از دست داده و فعالیت‌های وسیعی برای شناسایی عاملان به عمل آورده است به خبرگزاری پارس در آبادان گفت: این شخص که مدتی در زندان به سر می‌برد (به جرم سرقت) هنگام بازگشایی درهای زندان از طرف مردم که در جریان پیروزی انقلاب صورت گرفت به بندرعباس گریخته بود و با بازگشت مجدد به آبادان که به طور مخفی صورت گرفت صبح امروز در حالی که قصد داشت از طریق آبادان به قطر بگریزد دستگیر شد.» (روزنامه کیهان، 5/2/58)

تکبعلی‌زاده تا زمان دستگیری فرصت داشت تا برای تبرئه خود از این جنایت داستان‌پردازی کند؛ بهترین راه این بود که وی عاملیت رژیم پهلوی را در این جنایت تکذیب کند و به عنوان فردی که جذب مبارزه شده! آتش زدن سینما رکس را کاری انقلابی جلوه‌گر سازد. وی تصور می‌کرد چون برخی سینماها در جریان انقلاب مورد تعرض مردم قرار گرفتند به‌راحتی می‌تواند این جنایت را نیز از آن سنخ بنمایاند. در دوران پهلوی برخی سینماها فیلم‌های بسیار مستهجنی به نمایش می‌گذاشتند که تهدید جدی برای سلامت جامعه بود؛ لذا بعد از هشدارهای متعدد به این قبیل سینماها اقدامی علیه‌شان صورت می‌گرفت که دیگر نتوانند فعالیت‌های تخریبی خود را دنبال کنند، اما این مسئله به هیچ وجه در مورد سینما رکس صادق نبود؛ زیرا این سینما در زمان نمایش یک فیلم سیاسی که در آن تلویحاً از مبارزه پشتیبانی می‌شد، آن هم با حضور جمعیتی چشمگیر از تماشاگران، به آتش کشیده شد، در حالی که تا قبل از وعده محمدرضا پهلوی به «وحشت بزرگ» چنین اتفاقی سابقه نداشت و هرگز کسی مردم را در امر بازدارندگی از تخریب اخلاقیات جامعه هدف نگرفته بود. با این وجود تکبعلی‌زاده کوشید تا رژیم پهلوی را از این جنایت تبرئه کند؛ زیرا می‌دانست برملا شدن همکاری وی با عوامل ساواک در این جنایت حکم اعدام را برایش رقم می‌زند، اما داستان‌پردازی‌های این عنصر بسیار بدسابقه هرگز قابل پذیرش نبود. برای نمونه، وی ادعا می‌کند به اتفاق سه تن دیگر از هم سلکانش مواد آتش‌زا در چهار گوشه سالن سینما ریخته و کبریت کشیده و سپس به سالن سینما برگشته‌اند! چگونه ممکن است چنین ادعایی مورد پذیرش قرار گیرد، یعنی آن‌ها در میان شعله‌های آتشی که خود برافروخته بودند به داخل سالن مراجعت کنند و منتظر باشند تا شعله‌های آتش فراگیر شود؟! ناگفته نماند که این روایت با روایت رئیس شهربانی که 48 ساعت پس از فاجعه به خبرگزاری فرانسه بیان شد نیز در تقابل است: «یک گروه تروریستی که 4 یا 5 نفر بودند مواد آتش‌زا در سینما کار گذاشته بودند که بر اثر انفجار آن حداقل 377 تن کشته شدند... چهار بمب آتش‌زا در چهار گوشه سالن...» رزمی به خاطر ارائه همین اطلاعات مورد انتقاد جدی ساواک قرار گرفت؛ زیرا بمب آتش‌زا چیزی نبود که در اختیار همگان قرار داشته باشد. نیروهای مردمی عمدتاً از کوکتل مولوتف استفاده می‌کردند که به محض رها شدن شعله‌ور می‌شد. این روایت تکبعلی‌زاده آن‌قدر غیرقابل باور است که خانم الاهه بقراط سعی وافری برای توجیه آن دارد: «حسین تکبعلی‌زاده در آخرین دفاعیه خود می‌گوید: این می‌رساند که آن‌ها (فرج، فلاح و یدالله) از عمق فاجعه با اطلاع بوده‌اند و به قصد خودکشی به خاطر هر هدفی که داشته‌اند چنین عملی مرتکب شده‌اند. بله، درست خواندید! تکبعلی‌زاده از عملیات انتحاری حرف می‌زند.» (مقصر اصلی آدم‌سوزی‌ سینمارکس آبادان کیست؟، نوشته الاهه بقراط) عملیات انتحاری مربوط به زمانی است که مانعی در برابر ضربه زدن به یک هدف وجود داشته باشد. وقتی تکبعلی‌زاده و همکارانش به روایت وی بدون هیچ مانعی سینما را به آتش می‌کشند دیگر انتحار چه معنایی پیدا می‌کند؟! اینان به سهولت براساس این روایت بعد از آتش زدن سینما می‌توانستند محل را ترک گویند. به علاوه، اگر به قصد خودکشی آمده بودند چرا تکبعلی‌زاده بعد از مواجه شدن با درهای بسته از راه پشت بام فرار می‌کند و سه تن دیگر به سرنوشتی دچار می‌شوند که ساواک برای آن‌ها رقم زده بود؟ همچنین در ششمین جلسه دادگاه، محمد بذرکار- برادر فرج- در پاسخ به ادعای حسین تکبعلی‌زاده که گفت: غیر از ما چهار نفر کسی از برنامه به آتش کشیدن سینما رکس اطلاع نداشت، گفت: رحیم میرصفایی پسردایی من که ساواکی است از این ماجرا اطلاع داشت. خانم الاهه بقراط برای پاک کردن ردپای ساواک در توجیه این شهادت برادر یکی از بازیچه‌ واقع‌شدگان، می‌نویسد: «خود دادستان هم می‌داند حتی اگر چنین می‌بود، ساواکی بودن و طرفدار خمینی بودن هیچ مغایرتی با یکدیگر نداشتند. امروز دیگر بر همه روشن است که برخی ساواکی‌ها و نظامی‌ها جزو طرفداران «امام» بودند.» (همان)

جناب آقای قوچانی! قوت استدلال کسانی که نشریه شما متأثر از آنان نیروهای مردمی را متهم می‌کند را مشاهده می‌کنید؟ آیا می‌توانیم «ساواک» را با «ارتش» مقایسه کنیم؟ بدنه ارتش را نیروهای مردمی تشکیل می‌دادند و سالانه هزاران فارغ‌التحصیل با درجات افسری به پایین برای خدمت وظیفه به نیروهای مسلح می‌پیوستند، اما ساواک مقوله کاملاً متفاوتی بود و هیچ نیروی مردمی به آن راه نداشت؛ حتی نمی‌توانیم موردی از طرفداری از رهبری انقلاب را در آن معرفی کنیم.

جناب آقای قوچانی! جناب‌عالی بهتر از بنده می‌دانید که با سرمایه‌گذاری چشمگیر دو قدرت مسلط شده بر ایران در پی کودتای 1299 و 1332 و به کمک عوامل فرقه بهایی در شبکه «من و تو» و «فرقه رجویه» «در فضای مجازی» شبکه فراماسونری وابسته به صهیونیست‌ها و... مدتی است روندی آغاز شده تا جنایات دوران سلطه بیگانه یک به یک در صورت امکان تطهیر یا حداقل مخدوش شود. بی‌دلیل نیست که مقاله خانم الاهه بقراط را با وجود همه سستی و بی‌مبنایی‌اش عیناً و بدون کم و کاست با افزوده شدن مقدمه‌ای بر آن به نام آقای مهدیزاده کابلی نیز در دانشنامه آریانا می‌توان خواند. همچنین در شبکه الکترونیک «تاریخ معاصر ایران» که هویتی مجهول دارد با نام دیگری درج می‌شود تا از طریق تکثر، روایت کاذب خلق کنند و مخاطب را مقهور خویش سازند.

جناب آقای قوچانی! کافی است خاطرات دست‌اندرکاران رژیم پهلوی را که سال‌ها پیش در خارج کشور منتشر شده مرور کنید آن‌گاه درخواهید یافت که جنایت‌های محمدرضا پهلوی برای درهم شکستن ملت ایران منحصر به سینمارکس نبوده است.

ارتشبد قره‌باغی در مصاحبه با احمد احرار به مصادیق دیگری که در چارچوب سیاست کلی ایجاد ارعاب و وحشت صورت می‌گرفت اشاره دارد. بعد از سراسری شدن خیزش مردم، شیوه‌های شناخته شده‌ای که کشورهای غربی در همه کشورها به‌کار می‌گیرند در ایران نیز به مرحله اجرا گذاشته شد. از جمله ایجاد آتش‌سوزی در اماکن عمومی برای خسته کردن مردم از مبارزه که به هیچ‌وجه منحصر به سینمارکس آبادان نبود‌: «ارتشبد قره‌باغی- روزی مرحوم سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمده‌ام خدمت شما بگویم. یکی این که می‌گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می‌کند. گفتم: یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ گفت: بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما می‌آییم اینجا و مبل‌های شما را بناست آتش بزنیم. مبل‌های حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت زیادی وارد نشود! بعد گفت: یک مطلب دیگر هم می‌خواستم به اطلاع شما برسانم و آن این است که ارتشبد اویسی در فرمانداری نظامی یک ستادی برای خودش ترتیب داده است و اشخاص غیرموجهی را آن‌جا جمع کرده است که این‌ها اشخاصی را بازداشت می‌کنند و بعد از آن‌ها پول می‌گیرند و مرخصشان می‌کنند. پرسیدم: چرا این مطلب را به عرض نمی‌رسانید؟ گفت: آمده‌ام بگویم که شما به عرض برسانید. البته در همان روزها ایشان تقاضای بازنشستگی کرد و به عنون معالجه گذاشت و رفت. مقصود این که وقتی این مطالب را برای آقای شریف امامی گفتم ایشان تأیید کرد... تصمیم گرفتم خودم هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بی‌پرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است. رئیس شهربانی این‌طور می‌گوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است. البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین‌طور گوش می‌کردند. در مورد ساواک گفتند که بله نخست‌وزیر فکر می‌کند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید.» (چه شد که چنان شد؟ گفت وگوی احمد احرار با ارتشبد عباس قره‌باغی، نشر آران، آمریکا سال 1999 م، صص 30-29)

ارتشبد قره‌ باغی در فراز دیگری از این کتاب نقش شاه را در این آتش‌سوزی‌ها با صراحت بیشتری بیان می‌کند: «روز چهاردهم آبان، از حوالی ظهر گزارش‌هایی به وزارت کشور می‌رسید که در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزی است. اشخاص مختلف تلفن می‌کردند و از آتش‌‌سوزی‌های متعدد خبر می‌دادند. از پنجره اطاق وزیر کشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و دیدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه می‌کشد. ضمناً بعضی اشخاصی که تلفن می‌کردند می‌گفتند مأمورین فرمانداری نظامی و مأمورین پلیس که آن‌ها هم مأمور فرمانداری نظامی تلقی می‌شدند ایستاده‌اند نگاه می‌کنند و هیچ اقدامی انجام نمی‌دهند. من تلفن کردم به سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- و گفتم: این‌طور گزارش می‌دهند، قضیه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش کشیده‌اند. گفتم: پس چطور اقدام نمی‌کنید؟ گفت: فرماندار نظامی دستور داده است که مداخله نشود. گفتم: چرا آتش‌نشانی اقدام نمی‌کند؟ گفت: آتش‌نشانی شهر در اعتصاب است (آتش‌نشانی هرگز اعتصاب نکرده بود) و آتش‌نشانی ارتش هم در اختیار نیروی زمینی است و ارتشبد اویسی باید دستور بدهد... بنده دیدم دیگر قابل تحمل نیست، تلفن کردم حضور اعلیحضرت، عرض کردم نقاط مختلف شهر در آتش می‌سوزد و حالا که کمی هم هوا تاریک شده ستون‌های آتش کاملاً دیده می‌شود. با سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- صحبت کردم، این‌طور اظهار می‌کند، فرمودند: خوب، دیگر چه خبر است؟... (همان، صص5-94)

جالب این‌که آقای احمد احرار که در این کتاب ضدیت خود با جنبش استقلال‌طلبانه ملت ایران را به‌وضوح روشن می‌سازد ناگزیر از اعتراف به نقش ساواک در آتش‌سوزی‌ها می‌شود: «احمد احرار- درباره حوادث خیابانی و نقش مأمورین ساواک ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، به‌خصوص در خیابان‌های بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازه‌ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می‌شود و اکثریت خاموش به صدا درمی‌آیند.» (همان، ص32)

با مقایسه‌ای گذرا بین آتش‌سوزی سینما رکس و آتش‌سوزی فروشگاه‌های زنجیره‌ای در تهران و نقاط دیگر به یک شیوه عملکرد مشابه در همه آن‌ها می‌توان به سهولت پی برد. بعد از به آتش کشیده شدن سینما رکس، پلیس که مقر آن در 300 قدمی قرار داشت به هیچ وجه اجازه کمک مردم به محصوران در آتش را نداد. همچنین به نوعی عمل شد که آتش‌نشانی پیشرفته آبادان بعد از پایان یافتن جنایت، یعنی سوختن حاضران در سالن سینما، حاضر شود، در حالی‌که می‌توانست در همان دقایق اولیه آتش‌سوزی به اطفای حریق آن اقدام کند؛ براساس گزارش‌های رسمی به روایتی تا ساعت 2 بامداد و به روایتی تا 4 بامداد مهار آتش‌ به طول می‌کشد. در این میان نکته بسیار مهمتر این‌که با توجه به موقعیت سینما جز نیروهای ساواک هیچ کس دیگری نمی‌توانست با فراغ بال اقدام به قفل نمودن همه درهای ورود و خروج سینما کند و هیچ‌گونه اعتراضی برانگیخته نشود. اما چرا چنین جنایاتی که در روند مبارزات برخی ملت‌ها علیه سلطه غرب ایجاد اخلال نمود نتوانست در ایران کارساز باشد؟ در پاسخ باید گفت که نهضت مردم ایران مرکزیتی مدیر، هوشمند و مجرب داشت. این مرکزیت به‌سرعت ترفندهای مشترک استبداد و سلطه بیگانه علیه حرکت استقلال‌طلبانه ملت ایران را کشف می‌کرد و به اطلاع همگان می‌رساند؛ لذا این جنایات نه تنها موجب وحشت و سردرگمی مردم نمی‌شد،‌ بلکه به دلیل آگاهی از ریشه وقوع آن، عزم ملت را در سرنگونی رژیمی که تا آن زمان به این میزان آن را جنایتکار و خائن نمی‌شناختند راسخ‌تر می‌کرد. نکته حائز اهمیت‌تر این‌که برخلاف انتظار برنامه‌ریزان، چنین جنایات هولناکی حتی قشر خاموش و بی‌تفاوت به این‌گونه شوک‌ها را از لاک خود خارج و با سیل استقلال‌طلبی همراه کرد.

البته سیاست‌ها و برنامه‌های مبارزاتی رهبری انقلاب برای همگان روشن شده بود و حتی دشمنان قسم‌خورده وی می‌دانستند که خشونت و اقدامات مسلحانه هیچ‌گونه جایگاهی در استراتژی مبارزاتی نهضت ندارد. شاید رمز پیروزی ملت بر استبداد و سلطه بیگانه که از امکانات تسلیحاتی بسیاری برخوردار بودند نیز همین بود؛ زیرا اگر انقلاب در مسیر خشونت قرار می‌گرفت برتری دشمنان ملت در این وادی کاملاً چشمگیر بود و هرگز این مبارزه ره به جایی نمی‌برد؛ البته نفی اقدامات مسلحانه و خشونت از سوی امام خمینی ریشه در تعالیم اسلامی داشت و بر این اساس نمی‌بایست کاری صورت می‌گرفت که جان افراد بی‌گناه در خطر قرار می‌گرفت. رهبر انقلاب حتی اجازه نمی‌دادند سربازان ارتش مورد تعرض مردم قرار گیرند؛ زیرا معتقد بودند که آن‌ها بخشی از ملتند و در نهایت به مردم خواهند پیوست. همین اعتقاد نیز ارتش تا دندان مسلح شاهنشاهی را درهم ریخت: «چند هفته بعد در ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به‌وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: وقت آن است که به این بی‌نظمی، پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت. اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود، جواب داد: سربازان من در زره‌پوش‌های خود در خیابان‌ها مستقر شده‌اند، مردم به طرف آن‌ها می‌روند، با آن‌ها دست می‌دهند و گل‌های میخک قرمز به آن‌ها می‌دهند. آنان سربازان را برادر خطاب می‌کنند!سربازان من دیگر بر روی آن‌ها آتش نمی‌گشایند... شاه مدتی به فکر فرو ‌رفت. سرانجام گفت: اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند و عده‌ای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته می‌شوند و به سمت جمعیت شلیک می‌کنند. نظرت در این مورد چیست؟» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال 1376، ص 367)

براساس همین نقشه پلید محمدرضا پهلوی در چندین شهر بزرگ کشور چون تهران، مشهد، اصفهان و ... برخی ارتشی‌ها توسط کماندوهای گارد جاویدان کشته و بعضاً قطعه قطعه شدند و اجساد آن‌ها در پادگان‌ها به نمایش درآمد و این امر موجب تحریک ارتش شد و قتل‌عام‌هایی را به دنبال داشت، اما ارتش به سرعت متوجه این توطئه شاه برای رودر رو قرار دادنش با ملت شد و فرار از ارتش شدت گرفت. منصور رفیع‌زاده به دلیل این‌که رابط ساواک با سیا در آمریکا بود بر کلیه اقدامات ساواک اشراف داشت و آن‌را به سیا گزارش می‌کرد. او در زمینه کشتار مردم بی‌گناه در خیابان‌ها براساس طرح ایجاد وحشت، اطلاعات وسیعی دارد که بخش ناچیزی از آن را در خاطرات خود نقل می‌کند: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آید ادامه داد: می‌دانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتس‌سوزی در منطقه تجاری شهر راه‌ انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست. بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمی‌توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم. به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟ برای این که چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است. برای این که به مرد قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و این که این دشمنان کمونیست هستند.» (همان، ص 331)

جناب آقای قوچانی! علی‌رغم این اعترافات صریح دست‌اندرکاران رژیم پهلوی، نشریه شما تحت تأثیر تولیداتی بی‌هویت مطلب خود را در سالگرد سینما رکس این‌گونه خاتمه می‌دهد: «تکبعلی‌‌زاده در اظهارات خود به عدم ارتباطش با ساواک تأکید کرد و از ارتباط خود با نیروهای انقلابی گفت و بارها گفت که نمی‌دانسته‌اند این حادثه چه عواقب شومی خواهد داشت. روایت او بیشتر از هر چیز حکایت از آن داشت که فاجعه بیش از هر چیز حاصل تصادف بوده است و سهل‌انگاری، پنهان‌کاری و اشتباهات بر دامنه آن افزوده و آن را به فاجعه‌ای نابخشودنی و فراموش نشدنی تبدیل کرده است. روایتی که برای داغداران و افکار عمومی جریحه‌دار شده پذیرفتنی نبود. در نهایت دادگاه با پذیرش روایت غالب که دست ساواک را پشت ماجرا می‌دید و بدون پرداختن به ابهامات بسیار در پرونده و تناقض‌گویی‌های شاهدان و متهمان روز سیزدهم شهریور حکم خود را صادر کرد.» (روزنامه سازندگی، 28/5/98، ص11)

آیا انتظار این بود که فردی چون تکبعلی‌زاده صادقانه به در خدمت ساواک قرار گرفتن در این جنایت هولناک اعتراف کند؟

در خاتمه به تلخی باید گفت هر صاحب‌نظری که کمترین تعلق خاطری به ایثار و فداکاری ملت ایران در برابر بیگانه طی یک قرن گذشته داشته باشد به هر بهانه‌ای در مسیر ظلمی مضاعف بر بهترین فرزندان این مرز و بوم که جان خویش را در راه استقلال دادند قرار نمی‌گیرد.


خبرگزاری فارس