تشکیلات روحانیت در عصر پهلوی
در عصر پهلوی دوم در بین تشکیلات روحانیت اکثریت با کسانی بود که به دلیل حاکمیت سکولار، از سیاست دوری میگزیدند. بسیاری نه مخالف شاه بودند و نه علناً حامی او به حساب میآمدند. جز تعدادی از روحانیون درباری، پس از قیام 1342، در درون تشکیلات روحانیت سه گروه متمایز قابل تشخیص است:
در رأس این گروه آیتالله العظمی خویی مرجع بزرگ در نجف اشرف قرار داشت. آنان ضمن گوشهگیری از سیاست، به تحصیل و تدریس در حوزههای علمیه، مسائل معنوی و تربیت طلاب میپرداختند. بخشی از این جریان در هنگام شتاب انقلاب به جریان انقلابی پیوستند.
نمایندگان این گروه را آیات، گلپایگانی، مرعشی، میلانی، شریعتمداری، زنجانی ـ که ارتباط نزدیکی با جبههی ملی و نهضت آزادی داشت ـ تشکیل میدادند. این گروه ضمن مخالف بودن با اقدامات استبدادی دولت، از آن رو که دنبال براندازی سلطنت نبودند، میانهرو محسوب میشدند. آنان خواستار اجرای کامل قانون اساسی و به ویژه اصل نظارت پنج مجتهد بر مصوبات مجلس شورای ملی بودند. در بین این گروه در جریان شتاب انقلاب، مواضع متغیر شد. آیات گلپایگانی و مرعشی نجفی به جریان انقلابی پیوستند، اما آیتالله شریعتمداری ارتباطات خود را با شاه و دربار بیشتر کرد و همانند گروه اول، طرفداران این گروه نیز در حوزهها، عمدتاً به انقلاب پیوستند.
به هر روی آنچه در این میان حائز اهمیت است، توجه به این نکته است که ویژگیهای شخصیتی رهبران گروههای مذکور تأثیری اساسی در نوع تعامل آنان با قدرت سیاسی گذاشته است. به تناسب ابعاد شخصیتی و فکری در مقابل دولت، از روحانیون و طیف وسیعی از علمای درباری و وابسته گرفته تا بیتفاوت، غیرسیاسی، معتدل و در نهایت متضاد با حکومت را شامل میشدند و رابطهی آنان از همکاری نزدیک شروع میشد تا به تقابل و تضاد میرسید. به جرأت باید گفت که اگر شخصیت شجاع و کاریزماتیکی همچون امام خمینی (ره) در این دوره نبود، نظام شاهنشاهی سقوط نمیکرد.
دیگر متغیر تأثیرگذار در روابط دولت محمدرضا پهلوی با علما، ساختار حکومت بود. شکل رسمی و قانونی حکومت در این دوره سلطنت مشروطه است، اما ساختار و چهرهی حقیقی و کارکردهای آن، مخصوصاً پس از کودتای 28 مرداد 1332 بیشتر متناسب با یک نظام استبداد مطلقه بود تا مشروطه.
ساختار حکومت محمدرضا پهلوی عمدتاً بر دو پایهی نظامی (نیروهای مسلح) و امنیتی (ساواک) نبود که آمریکا و انگلیس نیز به شدت از آن حمایت میکردند. تلاش شاه برای احیای قدرت شخصی، موجب شد تا شاه بیشتر از طریق رابطههای شخصی خود حکومت کند و نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. بر این اساس پس از کودتای 28 مرداد، دربار، دولت، مجلسین سنا و شورای ملی، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، همه ابزار شاه محسوب میشدند. قدرت، منحصر به حلقهی درونی شاه و چند فامیل خاص بود و نزدیکترین افراد به شخص شاه، بانفوذترین افراد بودند. نهادهای مدنی، احزاب، اتحادیهها و مطبوعات نقش اصلی خود را از دست داده و به اموری فرمایشی تبدیل شده بودند. محفل درونی شاه که شامل حسین فردوست، امیر اسدالله علم، امیرعباس هویدا، دکتر عبدالکریم ایادی، دکتر منوچهر اقبال، مهندس جعفر شریف امامی، آیتالله دکتر سید حسن امامی، اردشیر زاهدی، نعمتالله نصیری و تعدادی دیگر بود، براساس اعتماد و اطمینان متقابل با شخص شاه برقرار شد و همهی انتصابها و انتخابها بر اساس میل و ارادهی شاهانه و توسط همین گروه انجام میشد." 2 ".
تلاش شاه برای تغییر در قانون اساسی و نزدیک کردن ساختار حکومت به ساختار استبداد مطلقه، از سال 1328 آغاز شد و اولین گام در نادیده گرفتن قانون و تضعیف جامعهی مدنی در ایران برداشته شد. بدین معنی که بر اساس مادهی 48 قانون اساسی مشروطه، حق انحلال مجلس فقط بر عهدهی نمایندگان بود ولی با تغییر قانون اساسی در اردیبهشت 1328 شاه این حق را به دست آورد که در هر شرایطی بتواند هر دو مجلس را یکی پس از دیگری و یا با هم منحل کند و یک اصل هم در خصوص نحوهی تجدیدنظر در قانون اساسی به آن ملحق شد.
همچنین در اردیبهشت 1336 نیز در اصول 4،5، 6، 7، 8 و 49 متمم قانون اساسی تغییرات مورد نظر برای تأمین هر چه بیشتر منافع شاه انجام شد." 3 ".
آنتونی پارسونز با اشاره به تحول ساختاری که شاه در قدرت به وجود آورد، مینویسد:
اینکه خود شاه هدف اصلی مخالفتها قرار گرفته… امری طبیعی به نظر میرسد. زیرا در طول سالها او خود را رهبر یگانه و بلامنازع کشور و طراح و الهامبخش همهی نقشهها و برنامهها معرفی کرده و ارزش و اعتبار دولت و پارلمان را تا حد صفر تنزل داده است… او از دوران تحولی که آن را انقلاب شاه و مردم نام نهاد، حائلهایی را که میان او و مردم وجود داشت، یکی پس از دیگری از میان برداشت و امروز [زمان انقلاب] باید ضربهها را نیز مستقیماً و بدون حائل دریافت کند." 4 ".
روشن است که چنین ساختاری نه تنها روحانیت انقلابی را به خود نزدیک نمیکرد، بلکه حتی عامل دورتر شدن روحانیون غیرسیاسی و آن دسته که اصل سلطنت را قبول داشتند و دنبال اجرای قانون اساسی مشروطه بودند، نیز محسوب میشد. به عنوان نمونه آیتالله خویی در اردیبهشت 1342 از پایبند نبودن مقامات به قانون اساسی و کارکرد دولت محمدرضا پهلوی، چنین گله میکند:
«جای بسی تأسف است که زمامداران یک کشور مسلمان و حکمرانان مملکتی که قانون اساسی آن بر پایههای اسلام و روحانیت نهاده شده است تا این اندازه به مقررات قانون پایبند نشده و در راه تأمین مصالح شخصی خود هر گونه الزامات را نسبت به وفاداری به اسلام زیر پا بگذارند»." 5 ".
امام خمینی که در رأس جریان روحانیت انقلابی قرار داشت نیز در مراحل اولیه تلاش میکرد که شاه و دولت به قانون اساسی وفادار باشند و اقدامات غیرقانونی آنها را به باد انتقاد میگرفت. در جریان لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی امام در تلگرام به اسدالله علم، نخست وزیر مینویسد:
«در تعطیل طولانی مجلسین دیده میشود، دولت اقداماتی را در نظردارد که مخالف شرع اقدس و مباین صریح قانون اساسی است. مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعهی مجلس شورای ملی برای شخص جناب عالی و دولت ایجاد مسوولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد»." 6 ".
متعاقب این امر، امام در تاریخ 15 آبان 1341 نیز طی تلگرافی به شاه از او میخواهد:
«… آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند…»" 7 ".
اما از آنجا که شاه و دولت به اقدامات غیرقانونی خود ادامه میدادند و مجلس نیز ابزار دست شاه شده بود، رویهی مسالمتآمیز امام نسبت به نظام تغییر کرد. در شرایطی که امام خمینی قبلاً بر اهمیت قوانین مصوب مجلس تأکید میکرد و سیاست «نصیحت» نسبت به شاه در پیش گرفته بود، کارکردهای نظام استبدادی، او و سایر روحانیون را به اپوزیسیون کامل نظام سوق داد، آیتالله خمینی در اعتراض به تصویب کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران و آمریکاییها در ایران) که تبعید او را در پی داشت اعلام میکند:
«ما این قانون را که به اصطلاح خودشان گذرانیدهاند، قانون نمیدانیم. ما این مجلس را مجلس نمیدانیم. ما این دولت را دولت نمیدانیم. اینها خائنند؛ خائن به کشورند»." 8 ".
در سالهای بعد نیز هر چه ساختار سلطنت به سوی استبداد و وابستگی بیشتر به آمریکا پیش میرفت، روند مخالفتهای روحانیت انقلابی نیز با دولت افزایش مییافت، تا اینکه اصل سلطنت و قانون اساسی مشروطه نفی میشود.
در مجموع میتوان تأثیر ساختار در دوری روحانیت از دولت و نزدیکی به آن را به خوبی مشاهده کرد. در سالهای 1320 تا 1332 که هنوز ساختار مشروطه محترم شمرده میشد، روند مخالفت روحانیون با دولت کمتر است. اما تغییرات پس از 1332 تا 1357 یعنی بازگشت به استبداد و سلطنت نظامی، مناسبات دین و دولت را به شدت تیره نمود روحانیت را در رأس یک انقلاب اجتماعی بر ضد محمدرضا پهلوی قرار داد. میتوان گفت اگر محمدرضا پهلوی به قانون اساسی مشروطه وفادار میماند، شاهد انقلابی که او را سرنگون کند، نبود.
این تنها ویژگیها و ساختار حکومت محمدرضا نبود که عامل دوری روحانیت از حکومت او باشد بلکه کاکردهای دولت او نیز عامل شتابزایی در این زمینه محسوب میگردید.
توسعهنیافتگی سیاسی، شخصی شدن حکومت و محور بودن شاه در همهی امور، فقدان کارایی متناسب با یک نظام مشروطه در ارکان اجرایی، قضایی و تقنینی کشور، حزبسازی از بالا و بدون پشتوانهی مردمی و وابسته شدن روزافزون کشور به بیگانگان، از جمله کارکردهای منفی یا کژکارکردی سیاسی دولت پهلوی دوم بود.
از نقطه نظر سیاسی، شاه که خود را رهبر بلامنازع و یگانهی کشور میدانست، هیچ ارزش و اعتباری برای نهادهای مدنی قائل نبود. همچنین او نتوانست تحلیل درستی از اوضاع سیاسی کشور در اختیار کارگزاران خود قرار دهد.
اسناد و مدارک منتشره و سخنرانیهای شاه، این نکته را به وضوح مینمایاند که علیرغم اینکه رهبری نهضت ضد او را یک مرجع تقلید بر عهده دارد و تودههای مسلمان قیام کردهاند، به استثنای قیام پانزده خرداد روحانیت با عنوان ارتجاع سیاه در کنار ارتجاع سرخ (حزب توده و کمونیستها)، فئودالهای مشمول قانون اصلاحات ارضی، جمال عبدالناصر و مصر، به عنوان عوامل قیام ذکر شده است." 9 " در سایر مراحل یا شاه به اعتراف خود از تحلیل وقایع عاجز است و در حیرت به سر میبرد و یا اینکه عامل اصلی را در حرکتهای انقلابی کمونیستها میداند. شاه سعی میکند شخصیت امام خمینی را کوچک جلوه دهد و طرفداران او را تروریستها و مارکسیستهای اسلامی اعلام میکند." 10 " او گرچه روحانیت را با نام ارتجاع سیاه از جمله نیروهای مخالف خود میشمارد اما عمدتاً نظرش بر این است که آنان مانع از مدرنیزه شدن کشورند. اینکه روحانیت بتواند او را سرنگون کند در ذهن او جایی ندارد اما به دلیل فضای دو قطبی حاکم بر جهان، مارکسیستها را عامل اصلی و کارگردان وقایع میداند. شاه در توهین به روحانیت، با عبارت «کرمهای پژمردهی کهنهی ارتجاع» از آنان یاد میکند." 11 ".
با اینکه شاه در پیام رادیویی خود در 15/8/1357، ناچار به اعتراف در برابر قیام ملت میشود" 12 " اما باز هم پس از خروج از ایران در ملاقات با هامیلتون جوردن میگوید: «من میترسم ایران بالاخره به دامان روسها بیفتد»." 13 ".
شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز به کارگردانی کمونیستها و اینکه انقلاب ایران در راه خدا و قرآن نیست تأکید دارد." 14 " در واقع شاه برای انقلاب ایران یک ظاهر و یک باطن قائل است، ظاهر آن را اسلامی و باطن و اصل آن را مارکسیستی میبیند. این کژتابی در شناخت حوادث و وقایع اجتماعی البته تنها مخصوص شاه نیست. چنین کارکرد سیاسی ـ فرهنگی را ساواک هم به منزلهی چشم و گوش شاه داشت " 15 " و حتی در پشتیبانان خارجی آن یعنی آمریکا و انگلیس نیز مشاهده میشود. در خلاصهی کتاب نخبگان و تقسیم قدرت در ایران که توسط “CIA” در سال 1975 تهیه کرده و سری بوده است میخوانیم که گویا سفارت شوروی در تهران برای سالها نقش پرورش رهبران مذهبی را به عهده داشته است…" 16 ".
«… بعدها برژینسکی شکایت کرد که بنیادگرایی اسلامی پدیدهای است که به کلی در گزارشهای اطلاعاتی ما نادیده گرفته شده است»." 17 ".
سلیوان، سفیر وقت آمریکا و ادارهی مستشاری آمریکاییان در ایران نیز همگام و همراه با شاه، آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست و مارکسیست اسلامی تشخیص داده بودند." 18 " پارسونز، سفیر انگلیس میگوید:
«دوربینی که ما داشتیم عیبی نداشت ولی ما با آن به هدف غلطی نگاه میکردیم».
شاه علاوه بر ناتوانی در ارائه تحلیل درست، شاه در مواقع لازم و بحرانی نتوانست تصمیم قاطعی بگیرد. او متغیری وابسته به آمریکا بود و آنان بودند که برایش تصمیمسازی میکردند.
هنگامی که در جریان انقلاب اسلامی در سالهای 56 ـ 57، آمریکاییان به دلیل اختلاف بر سر استراتژی برخورد با انقلاب نتوانستند تصمیم قاطعی بگیرند، شاه نیز علیرغم اینکه مرتب با سفرای آمریکا و انگلیس ملاقات میکرد، نتوانست تصمیم قاطعی بگیرد. بر سر انتخاب استراتژی برخورد نظامی یا سیاسی بین برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر و سایروس ونس، وزیر خارجه و سولیوان اختلاف نظر وجود داشت. گروه اول بر شیوهی سرکوب نظامی و گروه دوم بر شیوهی سیاسی تأکید داشتند" 19 " و چون آنان به نتیجهای نرسیدند، شاه نیز حیران مانده بود و گرچه به هر دو شیوه به طور ناقص عمل شد اما راهبرد اصلی مشخص نبود.
شاه، کابینه را نیز از کارایی اصلی انداخته بود و آن را تنها عاملی برای اجرای دستورهای خود میخواست. یکی از وزاری کابینهی هویدا، از ساختگی بودن همه چیز در کابینه، بدون اینکه وزرا قدرت تعیین سیاست و خط مشی مملکت را داشته باشند خبر میدهد." 20 " اعلام برخی برنامهها مبنی بر مبارزه با فساد و یا اقدامات دولت شریف امامی نظیر بستن کازینوها و کلوپهای قمار، مذاکره با آیتاللههای میانهرو و انتخاب فرمانداران با ظاهر مذهبی برای شهرهای مقدس نظیر قم" 21 " نیز با تمسخر مردم همراه میشد. اقدامات دولت نظامی ازهاری در سرکوب مردم و وعدههای دولت بختیار مبنی بر انحلال ساواک و حفظ شعائر اسلامی، حکومت قانون و سوسیال دموکراسی نیز همه از دیدگاه مردم و روحانیت فریبی بیش نبود.
علاوه بر کابینه، مجلس نیز که نمایندگان آن، نمایندگان واقعی مردم نبودند کارکردی جز مهر تأیید زدن به فرامین اعلی حضرت نداشت." 22 " احزاب تشکیل شده از این زمان به ویژه حزب رستاخیز علاوه بر مشکلات مربوط به احزاب در فرهنگ سیاسی ایران، به دلیل ساختگی بودن، دستوری بودن" 23 " و خودمحوری شاه فاقد کارکرد احزاب در نظام مشروطه بودند.
در سیاست خارجی نیز کارکرد دولت وابستگی شدید و روزافزون به آمریکا بود." 24 " ضمن اینکه نفوذ اسرائیل در ایران نیز گسترده میشد. این امر به خصوص به دلیل اشغال سرزمین اسلامی فلسطین توسط اسرائیل به تنفر و انزجار روحانیت و تودههای مذهبی نسبت به شاه میافزود. علیای حال هیچ یک از کارکردهای سیاسی دولت محمدرضا پهلوی نه تنها جاذبهای برای نزدیکی روحانیت اصیل به او ایجاد نمیکرد، بلکه آنان را فرسنگها از دولت دور مینمود.
از نقطه نظر سیاسی ـ اقتصادی میبایست به پروژهی مدرنیزاسیون شاه و اصلاحات غربگرای او اشاره نمود. تلاش شتابزدهی شاه، برای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی مدرن با عنوان «انقلاب سفید»، علاوه بر اینکه شکاف سیاسی و به ویژه اقتصادی را در جامعه افزایش داد، ارزشها و هنجارهای مذهبی را در معرض خطر قرار داد. برخی معتقدند که به دلیل بافت سنتی جامعهی ایران، بسیاری از مردم، پذیرای این اصلاحات نبودند و این اقشار به تدریج دچار نوعی الیناسیون فرهنگی ـ اجتماعی و «بحران هویت» شدند. با افزایش شکاف میان آنان و رژیم، این بحران تبدیل به تضاد و رویارویی سیاسی ـ مذهبی گردید که از دل آن انقلاب اسلامی متولد شد. افرادی همچون ماروین زونیس و نیکی کدی به این مسأله اشاره دارند. آنان معتقدند که سیاستهای غربگرایانه و مدرن شاه همچون اصلاحات ارضی، دادن حق طلاق به زنان، آزادی زنان و سپاه دانش باعث نارضایتی اقشار مذهبی بالاخص روحانیت از رژیم شاه شده است." 25 ".
در رابطه با این بخش از عملکرد رژیم محمدرضا پهلوی، بدون اینکه بخواهیم آن را تنها عامل انقلاب اسلامی ذکر کنیم، حداقل آنچه میتوان گفت، تأثیر منفیش بر مناسبات دین و دولت در ایران آن زمان است.
جهتگیری انقلاب سفید عمدتاً تحت تأثیر فضای دو قطبی حاکم بر جهان آن روز، به دنبال جلوگیری از بروز انقلابی کمونیستی در ایران و ارائهی چهرهای روشنفکر، شرقی و اصلاحگر از شاه بود. محمدرضاشاه در صورت موفقیت در اقدامات مدرنسازی خود میتوانست نیروهای اجتماعی مخالف خود به ویژه روحانیون را از سر راه بردارد، یا آنان را مطیع دستگاه سیاست کند و یا لااقل از مداخله آنان در سیاست جلوگیری نماید.
با اعلام 7 اصل انقلاب سفید در 19 دیماه 1341 تحت عنوان اصول الغای رژیم ارباب ـ رعیتی، ملی کردن جنگلها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی و اصلاح قانون انتخابات سپاه دانش، موجی از نگرانی و اعتراض در بین علمای قم پدیدار شد." 26 ".
امام خمینی (ره) که با هر گونه مخالفت و مبارزه با تقسیم اراضی (با لایحهی اصلاحات ارضی) مخالف بود و عقیده داشت که این برنامه اگر به نفع تودههای دهقان و زارع نیست به نفع ملاکینی که اکثراً از نور چشمیهایی دربارند نیز نیست و تیشهای است که رژیم به ریشهی خود میزند." 27 ".
«ما با ترقی زنها مخالف نیستیم. ما با این فحشا مخالفیم؛ با این کارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زنها داشته باشند؟ مگر آزادی زن، آزادی مرد با لفظ درست میشود؟!" 28 ".
آیتالله خمینی(ره)، همچنین طرح انقلاب سفید را توطئهای حساب شده بر ضد اسلام، ملت اسلام و استقلال ایران برشمرد." 29 " ایشان مرتباً تذکر میداد که علما و روحانیون اسلام با ترقی و پیشرفت مخالف نیستند" 30 " و تلاش میکرد جلو تبلیغات رژیم را بگیرد. ایشان در عین حال اعلام میکرد که اسلام و روحانیت در خطر است. به دنبال این موضعگیری و مخالفت با رفراندوم، علمای دیگر نظیر آیتالله خویی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله میلانی و آیتالله بهبهانی و دیگران به مخالفت با این پروژه برخاستند." 31 ".
شاه از روحانیون میخواست با برنامهی اصلاحی او مخالفت نکنند و در عوض او نیز خواستههای روحانیون را برآورده خواهد ساخت. این مطلب در دیدار آیتالله روحالله کمالوند نمایندهی علمای قم با شاه، بیان شده بود. در همین ملاقات شاه اعلام کرده بود که بقای حکومت او وابسته به اجرای برنامهی مذکور است. لذا اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود، او باید این برنامه را اجرا کند. شاه همچنین از روحانیون شیعه گله کرد و اعلام کرد که آنان باید شاهدوستی را از علمای اهل تسنن بیاموزند. آیتالله کمالوند کارکرد مذکور روحانیت اهل سنت را به ساختار حکومت آنها مربوط دانست و اعلام کرد که آنان همچون استانداران و فرمانداران، مأموران رسمی حکومت هستند. اعتراض دیگر علما که کمالوند بیان میکرد مخالفت با رفراندوم قانون اساسی مشروطه بود. وی اشاره کرد که شاه دولت مصدق را به جرم برگزاری رفراندوم تحت تعقیب قرار داده بود." 32 ".
به هر روی پیامد مدرنیزاسیون شاه، تضاد شدید بین دولت و روحانیت بود. شاه پس از اینکه نتوانست موافقت علما را جلب کند، طی یک سخنرانی در قم، روحانیون را «یک عده نفهم و قشری که مغز آنها تکان خورده» و «مفتخور» معرفی نمود.
کارکرد دیگر دولت محمدرضا، رواج ایدئولوژی شاهنشاهی با گرایش باستانستایی و رواج سکولاریزم بود. این اقدامات نیز با مخالفت شدید روحانیون روبهرو شد. شاه در سال 1341 در سخنانی پیرامون مناسبات دین و سیاست میگوید:
«… مذهب امری است جدا از سیاست. سیاست سخن روز است و مذهب، سخن ازلی و ابدی»." 33 ".
برای این موضعگیری علما عکسالعمل روشنی داشتند. آیتالله گلپایگانی در 21/3/1342 نوشت:
«… به آنها که میگویند روحانیت نباید در سیاست دخالت کند، اعلام میکنم که دین ما دین اسلام و سیاست ما سیاست اسلام است»." 34 ".
آیتالله خمینی (ره) نیز در پاسخ به این تلاش دولت پهلوی، اولاً سیاست را به دو نوع اسلامی و شیطانی (به معنای خدعه و فریب و نیرنگ و پدرسوختگی) تقسیم نمود و ثانیاً اعلام کرد:
«والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کردهاند. سیاست مدرن از اسلام سرچشمه میگیرد»." 35 ".
آیتالله مرعشی نجفی نیز این مطلب را که علما نباید در سیاست دخالت کنند را امری مضحک و شرمآور خواند. آیتالله شریعتمداری هم اعلام کرد که مراجع تقلید شرعاً و قانوناً برای ملغی کردن قوانین خلاف اسلام حق دخالت در امور سیاسی را دارند." 36 ".
در رابطه با کارکرد امنیتی و نظامی رژیم باید اشاره کرد به ایجاد جو رعب و خفقان توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) که بخشی از نخستوزیری و به عنوان معاونت آن بود و مأمورانش را سازمان سیا و موساد پرورش داده بودند. سرکوب، زندان، شکنجه، جلوگیری از هر گونه انتقاد، ایجاد وحشت به گونهای که اعضای یک خانواده نیز از اینکه بر ضد رژیم انتقادی داشته باشند از هم میترسیدند از یک سو و سرکوبی تظاهرات مردمی توسط نیروهای نظامی و انتظامی در 15 خرداد 1342، 19 دی 1356، 17 شهریور 1357 و دهها مورد دیگر در شهرها و مناطق مختلف کشور، ایجاد حکومت نظامی، فرمانداریهای نظامی و تشکیل دولت نظامی ژنرال ازهاری، در کنار سرکوبی قبلی دولت مردمی دکتر مصدق با کودتای 28 مرداد 1332، بازداشت، شکنجه و تبعید و شهادت بسیاری از روحانیون از دیگر سوی، هیچ زمینهای برای همکاری علما با دولت پهلوی دوم بر جای نگذاشته بود. همهی این امور، روحانیت را به این نتیجه رسانده بود که شاه درصدد نابود کردن اسلام است. بنابراین آنها میبایست به وظایف اصلی خود در این زمینه بپردازند؛ یعنی به منظور حفظ اسلام در مقابل رژیم بایستند، کشور را از وابستگی بیشتر به آمریکا و اسرائیل نجات دهند، با اقدامات سکولار دولت مقابله نمایند، در برابر اصلاحات غیرمذهبی و مدرنیزاسیون شاه ـ که آن را معادل فساد میدانستند، بایستند و پس از آنکه نصیحت، توصیه، امر به معروف و نهی از منکر کارساز نبود دست به یک انقلاب اجتماعی برای نابود کردن رژیم بزنند تا نظمی نو درافکنده، بر استبداد، استعمار و عقبماندگی غلبه کند.
روحانیت مشاهده میکرد که محمدرضا به طور گستردهای درصدد کنترل و نظارت بر نهاد روحانیت است. تداوم طرح آزمونگیری از طلاب که از زمان رضاشاه آغاز شده بود، یکی از راههای رسیدن به این هدف بود. این طرح به دلیل مخالفت علما و مراجع با شکست روبهرو شد و در سال 1346 در بین طلاب حوزه تنها 56 نفر در آزمون شرکت کردند و این تعداد در سال 1347 به یازده نفر تقلیل یافت." 37 ".
البته رژیم برای کنترل و نظارت در این مورد، اقدامات وسیعی را انجام داده بود که موفق به اجرای آن نشد. در طرح کلی دولت برای کنترل نهاد روحانیت و دولتی کردن آنها طبق اسناد موجود از آنجا که تعداد موجود محصلین علوم دینی بیش از نیاز جامعه تشخیص داده شده بود، دولت درصدد تقلیل تعداد آنها با عنوان کنترل مشاغل و استفادهی موزون از نیروی انسانی اجتماعی برآمد. در بند ب سند مذکور آمده است که به علت فقدان هدایت روحانیت از منبع واحد (از علمای نجف و یا مراجع مختلف تقلید داخل کشور) این امر اغلب با مشی ملی کشور مغایرت پیدا کرده است. براساس این طرح آموزش روحانیون میبایست تحت نظر یک سازمان اجتماعی مسوول مانند وزارت فرهنگ یا دانشگاه تهران انجام گیرد و دانشکدهای با عنوان دانشکدهی روحانیت وابسته به دانشگاه تهران از طریق کنکور به جذب طلاب اقدام نماید. در ضمن، طبق این طرح، روحانیون نمیبایست از مردم پولی دریافت کنند، بلکه سازمانهای اجتماعی هر شهرستان یا استان مانند شهرداریها باید حقوق آنها را بپردازند. طبق این طرح با توجه به حد نصابی که در کشورهای خارج به دست آمده بود، برای هر بیست هزار نفر یک روحانی مورد نیاز بود. همچنین روحانیون به درجات 1 و 2 و 3 تقسیم میشدند و روحانی بزرگ کشور از میان روحانیون درجه 1 (استانها) با فرمان همایونی انتخاب میشد. روحانی بزرگ کشور و روحانیون درجه 1 و 2 هر کدام میتوانستند دفتری با 2 و 3 کارمند به ترتیب در وزارت کشور، استانداریها و فرمانداریها داشته باشند که حقوق آنها از طرف دولت پرداخت میشد.
سیاست وابسته کردن روحانیت به دولت، محدودسازی آنها و دولتی کردن برای کنترل و نظارت بر نهاد روحانیت شبیه آنچه در میان اهل سنت وجود داشت، شامل تغییر لباس روحانیت نیز میشد. بر اساس طرح مذکور، لباس فعلی روحانیت متناسب با مناطق حاره بوده و حاکی از تنبلی است. لذا میبایست یک دست لباس رسمی فقط برای مراسم اعیاد، تشییع جنازههای رسمی و غیره و یک دست لباس خدمت به همراه یک شنل و کلاه مخصوص برای سخنرانی، نماز و فریضههای مذهبی تهیه شود و در بقیهی موارد روحانیون میبایست لباس عادی بر تن کنند." 38 ".
هنگامی که تلاشهای دولت در راستای سیطره بر نهاد مذهبی به نتیجه نرسید و روحانیت همچنان به استقلال در مقابل رژیم ایستاد، در شرایط تضاد کامل بین آنها، حمله به تشکیلات مذهبی بیشتر شد. حزب رستاخیز اعلام کرد که شاه هم رهبر سیاسی و هم رهبر معنوی است. شاید حزب الگویی از نظام قیصر و پاپینستی را در نظر داشت اما شاه به هیچ وجه چهرهای مذهبی و معنوی برای جامعه محسوب نمیشد. رژیم، علما را «مرتجعین سیاه قرون وسطایی» نامید و اعلام کرد که ایران به سوی تمدن بزرگ در حرکت است و با باستانستایی و احیاء ایدئولوژی شاهنشاهی، تقویم شاهنشاهی را که 2500 سال برای کل نظام سلطنتی و 35 سال برای شخص شاه اختصاص میداد، جایگزین تقویم هجری نمود و بیمهابا تقویم مذهبی کشور را مخدوش کرد. حزب رستاخیز زنان را از پوشیدن چادر در محیطهای دانشگاهی منع کرد و بازرسان ویژهای برای حسابرسی موقوفههای مذهبی گسیل داشت و اعلام کرد که فقط سازمانهای موقوفهی زیر نظارت دولت میتوانند کتب حوزهای چاپ کنند و دانشکدهی الهیات تهران را واداشت تا برای تعلیم «اسلام واقعی»، «سپاه دین» آموزش دهد." 39 " عملکرد ضدمذهبی شاه، شامل توهین به روحانیت به ویژه آیتالله خمینی ـ طبق مقالهی مندرج در روزنامهی اطلاعات 17 دی ـ نیز شد." 40 " که قیام 19 دی 1356 شهر قم را به دنبال داشت و پس از کشتار مردم در این روز بود که طوفانی سهمگین به پا خاست و طومار رژیم پهلوی را در هم پیچید. خلاصه اسلامزدایی و مقابلهی دولت با روحانیت شیعه، در نهایت نتیجهای کاملاً عکس از خود بر جای نهاد.
نکتهی قابل توجه در رابطهی بین دولت روحانیت در این دوره، این است که تهدید کمونیزم و افکار الحادی مارکسیستی، علیرغم اینکه دشمن مشترک دین و دولت محسوب میشد، عامل همگرایی و وحدت بین آنها نشد. علت اساسی این امر تخریب بنیادین روابط بین این دو مرجع اقتدار در جامعه بود که همهی پلهای پشت سر خود را خراب کرده بودند.
در یک نگاه کلی، سیر مناسبات روحانیت با دولت در عصر محمدرضا پهلوی تا حدودی شبیه عصر رضاشاه است. در ابتدای قدرت محمدرضا، او تا حدودی سعی نمود رابطهی مثبتی با روحانیون برقرار نماید و زخمهای کهنهای را که پدرش بر پیکر تشکیلات روحانیت شیعه وارد نموده بود تا حدودی التیام بخشد. روحانیون نیز از فرصت به دست آمده. بیشترین بهره را گرفتند، اما آنان به دلیل بدبینی به رژیم پهلوی، در مناسبات خود با دولت بسیار بااحتیاط عمل کردند.
یکی از تحولات اساسی که در این زمان در رابطه با ساختار و تشکیلات روحانیت شیعه به وقوع پیوست، تحول در استقرار مرجعیت شیعه است که از پیامدهای سیاسی ـ فرهنگی مهمی از خود بر جای گذاشت. در این دوره مرجعیت اعلای شیعه از عراق و عتبات عالیه (سامرا، نجف و کربلا) یعنی از خارج کشور به داخل کشور و به قم منتقل شد. اگرچه مرجعیت شیعه در عتبات عالیات از امنیت نسبی و آزادی عمل بیشتری در اتخاذ مواضع سیاسی برخوردار بود، اما به دلایل گوناگون (نظیر دوری از محل، مواجهه با کنترل مکاتیب و تلگرافات و دریافت اطلاعات نادرست از سوی مأموران دولتی) کامل در جریان اوضاع کشور قرار نمیگرفت و علیرغم تأثیرگذاری بر فرایند قدرت سیاسی در داخل کشور، در برخی موارد نمیتوانست واکنش مناسب نشان دهد. فقدان کنترل مشروطهخواهان و جلوگیری از اختلافات آنان و یا ناتوانی در مقابله با سیاستهای رضاشاه بر ضد مدرس نمونههایی است از این دست." 41 ".
با انتقال مرجعیت علمای شیعه به آیتالله بروجردی در قم، گرچه بسیاری از زمینههای دخالت در سیاست برای روحانیت فراهم شد، اما آیتالله العظمی بروجردی کمتر به دخالت در امور سیاسی علاقه نشان میداد. او بیشتر درصدد حفظ میراثی بود که از آیتالله حائری به ارث رسیده بود و تلاش کرد تشکیلات روحانیت شیعه را به خوبی گسترش دهد و آن را از گزند حوادث حفظ نماید. تلاشهای او و بعدها دیگران یک سال قبل از انقلاب اسلامی تشکیلاتی از روحانیت بر جای گذاشت که در آن حدود صد و هشتاد هزار طلبهی علوم دینی وجود داشت که در بین آنها صد آیتالله و پنج هزار حجتالاسلام به همراه طلاب، از هشتاد هزار مسجد و هزار و دویست زیارتگاه، در راستای ایجاد یک تئوکراسی بر ضد رژیم شاه استفاده بردند." 42 ".
در سیر تحول مناسبات روحانیت با دولت محمدرضا پس از گذار از دورهی آزادی نسبی و غلبهی خوی استبداد بر آموزههای دموکراتیک شاه و تبدیل سلطنت مشروطه به سلطنت استبداد مطلقه پس از کودتای 28 مرداد 1332، روابط بین آنان به شدت تیره گشت. اما ظهور آیتالله العظمی خمینی در صحنهی مبارزه بر ضد شاه پس از سال 1341 نقطهی عطفی در روابط دولت و روحانیت بود. تا این زمان عمدهی انتقادها متوجه دولت (کابینه) بود. تلاش علما این بود که دولت به ساختار قانون اساسی مشروطه برگردد. سلطنت هنوز مشروعیت ثانوی خود را داشت، اما ظهور آیتالله خمینی (ره) در واقع آغازی بر پایان سلسلهی پهلوی بود.
امام خمینی (ره) با احساس خطر نسبت به اسلام در لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی مبدأ مبارزهی خود را در سال 1341 قرار داد. او که کم کم رهبری روحانیت انقلابی را به دست میگرفت و علاوه بر اقشار مردم، بازاریان، روشنفکران و طبقهی متوسط جدید، روحانیت غیرسیاسی و مخالفان میانهرو را نیز به سوی خود جلب مینمود، قبل از اینکه انقلابی سیاسی ـ اجتماعی را رهبری کند، ابتدا یک انقلاب علمی در ساختار پارادایم سکولار حاکم بر جامعه ایجاد نمود." 43 ".
در شرایطی که تز جدایی دین از سیاست، گفتمان حاکمی بود که جامعهی علمی آن زمان عمدتاً آن را اساس عمل خود قرار داده بود، اقدامات امام خمینی(ره) و روحانیون انقلابی هوادار او پارادایم حاکم را با بحران روبهرو نمود. جامعهی علمی معتقد به تز جدایی دین از سیاست، چه در حوزه و چه دانشگاه در آن روز توان پاسخگویی به ناهنجاریهایی که پارادایم حاکم با آن روبهرو شده بود را نداشت. بنابراین وحدت جامعهی علمی مذکور و اجماع آنان شکسته شد. به دنبال این امر، امام خمینی (ره) پارادایم جایگزین خود را که همان «آمیختگی دین و سیاست» بود به عنوان رقیب مطرح نمود. در چنین شرایطی سکولاریزم با بحران جدی روبهرو شد. امام خمینی (ره) در راستای حاکم کردن نظریهی خود، ابتدا سیاست را به دو بخش مثبت (اسلامی) و منفی (شیطانی و ماکیاولیستی) تقسیم نمود. او در تعریف جدید خود از سیاست و ارائهی چهرهی ژانوسی آن، کار ویژهی سیاست اسلامی را کار ویژهی دین اعلام کرد." 44 " سپس در تلاش برای استقرار پارادایم ترقیب خود، اجماع جدیدی را در بین بخشی از علمای حوزه و دانشگاهیان به وجود آورد و بسیاری از روحانیون غیرسیاسی را که به دلیل حاکمیت پارادایم سکولار مانع فعالیت او بودند" 45 " وارد صحنهی سیاست کرد. او در نهایت موفق شد نظریهی آمیختگی دین و سیاست را و اینکه اسلام، دین سیاست است حاکم نماید؛ به گونهای که نه تنها خوف و ترس ورود به سیاست در برخی مقدسین از بین رفت، بلکه در پارادایم جدید، ورود به سیاست یک تکلیف محسوب میشد.
بدین سان امام خمینی (ره) الگوی تعامل دین و دولت را که محمدرضا در سلطنت سکولار میدید، در هم شکست. تلاشهای شاه و حامیان او برای نهادینه کردن الگوی تعامل فوق، اینک با اقدامات امام خمینی به شکست انجامیده بود.
گام مهم بعدی امام خمینی (ره)، پس از موفقیت در انقلاب علمیش در جامعه، ارائه نظریهی حکومتی جایگزین برای سلطنت بود. او با طرح حکومت اسلامی و نظریهی ولایت فقیه، الگوی آیندهی مناسبات دین و دولت را مشخص نمود. طرح تئوکراسی در شرایط تبعید در عراق (نجف)، به معنای فقدان مشروعیت نظام سلطنت بود. اگر تاکنون سلطنت از لحاظ ضرورت و مصلحت، مشروعیت ثانوی داشت، از این پس، چنین مشروعیتی نیز نداشت. او در سخنرانیهای خود با استفاده از سمبلهای اسلامی نظیر شهادت، امام حسین (ع)، کربلا، عاشورا، قرآن، پیامبر، امام، عدالت و مفاهیم مقابل آن مانند ظلم و فساد و یزید و … به خوبی بر افکار عمومی جامعه با کمک روحانیون انقلابی تأثیر گذاشت و حتی با ارائهی ادبیاتی جدید، فرهنگ سیاسی جامعه را دچار تحول اساسی نمود. استراتژیهای گفتاری امام خمینی که بیانگر جهان گفتمانی و گرایشهای سیاسی ـ مذهبی او بود و با استفاده از سمبلهای اسلامی ارائه میشد، موفقتر از سخنرانان سکولار، فرهنگ سیاسی جامعه را دچار تحول نمود و «هویت جدیدی» به نسل جوان و انقلابی ایران بخشید." 46 ".
اما خمینی با کمک روحانیون مبارز و روشنفکران انقلابی همچون دکتر شریعتی در واقع «ایدئولوژی اسلامی» را تحرکی نو بخشیده و وارد صحنهی مبارزه نمودند. این ایدئولوژی ضمن ارائهی طرحی موفق برای آیندهی جامعه برخلاف نیروهای سکولار، پتانسیل قدرتمندی برای مبارزه مهیا نمود. احساس جانبازی و فداکاری، شجاعت و اقدامات انقلابی که لازمهی یک انقلاب است را در بین مردم به ویژه قشر جوان ایجاد کرد و هر نوع مشروعیت مذهبی و ملی را از قدرت سیاسی حاکم سلب نمود. به گونهای که میتوان گفت انقلاب اسلامی بدون ارائهی این ایدئولوژی امکان تحقق نداشت." 47 " در مرکز این ایدئولوژی «قرآن» به عنوان متن بااقتداری قرار داشت که پتانسیل انقلابی گستردهای را در اختیار انقلابیون قرار داده بود." 48 " بهرهبرداری هرمنوتیکی امام خمینی و رهبران انقلابی از آن نقش فوقالعادهای در پیشبرد اهداف انقلابی داشت. این امر اسلام را در ذهن تودهها و روشنفکران، نو و روزآمد جلوه میداد و آنان را به وجد میآورد.
شخصیت مذهبی، کاریزماتیک، روشنفکر، انقلابی، ضدبیگانه، هوشمند، موقعشناس و در یک کلام «خدایی» امام خمینی موجب شد طیف وسیعی از مخالفان رژیم به او بپیوندند. انبوهی از نیروهای سیاسی، از پیروان آیتالله کاشانی و بازماندگان فداییان اسلام و نیروهای مذهبی جامعه تا روشنفکران مذهبی و حتی غیرمذهبی، نهضت آزادی، مجاهدین خلق، جبههی ملی، حزب توده و فداییان مارکسیست، خواسته یا ناخواسته در زیر پرچم او گرد آمدند. امام خمینی ـ علیرغم دیدگاههای ضدروحانیت دکتر شریعتی ـ که در بین روشنفکران و جوانان شهرت و محبوبیت فراوانی داشت از مخالفت با او خودداری نمود و به روحانیون مخالف او و حسینیهی ارشاد نپیوست. در عین حال اظهارات به موقع رهبر انقلاب برای جلب حمایت مخالفان غیرمذهبی، همه را مطمئن ساخت که تئوکراسی (حکومت مذهبی) پیشنهادی او جانشین اتوکراسی (حکومت خودکامه) نخواهد شد و حکومت آینده که در شکل جمهوری اسلامی تجلی خواهد کرد، هم اسلامی و هم دموکراتیک خواهد بود." 49 ".
شخصیت آیتالله خمینی در عین حال به گونهای بود که تلاشهای رژیم برای ایجاد یک آلترناتیو ـ مانند آیتالله شریعتمداری ـ برای او به نتیجه نرسید." 50 " او در عین اینکه چون عارفان و مردم عادی زندگی ساده، زاهدانه و عاری از آلایشهای مادی داشت، از هر گونه سازش با طاغوت سرپیچی میکرد." 51 " از اقتدار کاریزماتیک بالایی برخوردار بود. کاریزمای امام خمینی از دو بعد تشکیل میشد. بعد اول اقتدار کاریزماتیک شخصی او بود و بعد دوم را اقتدار کاریزماتیک نهادی، به عنوان مرجع تقلید تشکیل میداد. او به عنوان تجسم اسلام و حسین زمانه در مقابل شاه به عنوان تجسم فساد و یزید زمان قرار داشت و از یک جذبه و تأثیر موعودگرایی به عنوان نایب امام زمان (ع) و در ارتباط با او، در نزد تودهها برخوردار بود. این ویژگی که بر اساس آن آیتالله خمینی قادر شد در تشیع سنتی تحول ایجاد نماید، عامل مهمی در شکست طرحهای آلترناتیو سازی برای او و یک دلیل بنیادی برای موفقیت انقلاب اسلامی بود." 52 ".
به جرأت میتوان گفت اگر امام خمینی به عنوان مرجع تقلید در رأس نهضت انقلاب اسلامی قرار نداشت، این انقلاب به پیروزی نمیرسید. کاریزمای نهادی و به عنوان مرجع تقلید باعث شد تا قویترین سلاح قدرت سیاسی حاکم، یعنی ارتش از عمل بازماند و نیروهای آن خلع سلاح شوند. یک مقایسه بین او و شخصیتهای مهمی چون سیدجمالالدین اسدآبادی، آیتالله مدرس و آیتالله کاشانی، علیرغم اینکه مجتهدان برجستهای بودند اما به عنوان مرجع تقلید مطرح نبودند ـ حال به خواست خود یا به دلایل دیگر ـ ما را به این نتیجهی مهم میرساند.
در گزارشهای حوادث قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و اعترافات برخی از ژنرالهای رژیم شاه حتی در شورای امنیت ملی به خوبی از نقش مرجعیت تقلید و تأثیر رابطهی مجتهد ـ مقلد در خنثیسازی قدرت نظامی شاه پرده برداشته میشود. برخی از پرسنل نیروهای مسلح به طور صریح اعلام میکردند که چون مقلد آیتالله خمینی هستند، نمیتوانند برخلاف دستورهای او عمل کنند. فرار سربازان و پرسنل نیروهای مسلح از پادگانها که در روزهای بحرانی رژیم شاه روزانه به هزار و دویست نفر میرسید نیز حاکی از نقش نهاد مرجعیت در خنثیسازی قدرت شاه بود." 53 " محمدرضا پهلوی این بار در مقابل مرجع تقلیدی قرار گرفته بود که علیرغم تبعید بودن و داشتن فاصلهای درحدود پنج هزار کیلومتر از ایران در نوفللوشاتو، قلب قدرت او را به تصرف خود درآورده بود و نفوذش آنچنان عمیق و گسترده بود که چارهای جز شکست برایش باقی نمانده بود. ژنرال هایزر که برای بازگرداندن قدرت به شاه، به کوتایی شبیه کودتای 28 مرداد 1332 در راستای تأمین منافع آمریکا مأموریت یافته بود مینویسد:
فرماندهان نظامی کاملاً درمانده… و ناتوان بودند و ارتش هیچ قدرتی نداشت." 54 ".
روشن است که یک عامل مهم موفقیت امام خمینی تشکیلات روحانیت شیعه بود که به منزلهی یک حزب بسیار قوی و فراگیر با رهبری عالی او عمل میکرد. شبکهی خوب سازماندهی شدهی علما در ماههای محرم و صفر و رمضان و اعیاد و وفیات ایدئولوژی انقلابی خود را در بین تودهها منتشر میکردند و با بیان کارکردهای منفی حکومت و ضرورت مقابله با استبداد و استعمار خارجی، تودههای مذهبی شهری و روستایی را در بین همهی اقشار ملت بسیج نموده و تحول سیاسی در جامعه را خواستار شدند. استقلال روحانیت از نظر مالی، سیاسی و فرهنگی از آنجا که آنها برخلاف سکولارها دارای شغل دولتی نبوده و از زمان رضاشاه از ساختار حکومت کنار زده شده بودند، بر قدرت توان آنها میافزود. برخلاف دورهی قاجار که یکی از کارویژههای پنهان روحانیت، تربیت افراد برای پستهای دولتی در بخش قضایی، حقوقی و فرهنگی بود، در این دوره روحانیت کادرهای انقلابی و مسوولان نظامی تئوکراسی آینده را تربیت میکرد. در این دوره حتی از تعداد روحانیون وابسته به نظام نیز در مجلس شورای ملی به شدت کاسته شد." 55 ".
در این دوره روحانیت احساس کرد که برخلاف دورهی رضاشاه که عمدتاً تشکیلات و ساختار روحانیت شیعه در خطر بود، اصل اسلام در معرض نابودی و تهدید است. سرکوب جامعهی مدنی و بر جای گذاشتن اشکال نمایشی آن توسط شاه، گروهها، اقشار و تودههای مردم را به سوی روحانیت کشاند. به دلیل نفوذ و پایگاه قوی اجتماعی روحانیت، شاه نمیتوانست همچون سایر گروهها با آنان برخورد نماید. تشکیلات روحانیت شیعه در ایران که در زمان رضاشاه در حد یک گروه فشار تنزل یافته بود، اینک در ساختار اجتماعی به شکل غیررسمی، نقش یک حزب مسلط را داشت. آیتالله هاشمی رفسنجانی در این زمینه میگوید:
در جریان این مبارزه عملاً روشن شد که روحانیت شیعه در ایران، ویژگیهای یک حزب تمام عیار را دارد و فاقد عیوب احزاب است. زیرا معلوم شد که یک شبکهی گستردهای که به طور طبیعی در همهی مملکت هست پایگاهش در مساجد و حسینیهها و اماکن مذهبی پراکنده است و زمانهای مناسبش، ماه رمضان و محرم و اعیاد و وفیات بود که مردم به طور طبیعی جمع میشدند. روح حاکم بر این اجتماعات عاشورای امام حسین (ع) بود. فکر مبارزه با طاغوت در قیام تاریخی امام حسین (ع) نهفته است… این تشکیلاتی بود که بودجهاش، توی خودش بود. نه تنها بودجهای نمیبرد بلکه بودجهای هم میداد. اصلاً حوزهها را همین مجالس روضه اداره میکرد. برای اینکه هر طلبهای که به تبلیغ میرفت در بازگشت از سفر یک مقدار سهم امام میآورد که در مجموع رقم درشتی بود. از طرفی نقطهی بسیار قوی این تشکیلات آن بود که افکار و خواستههای مردم از اعماق جامعه به حوزه منتقل میشد. در هر ماه رمضانی که به تبلیغ میرفتیم، در مراجعت تازهترین مسائل جامعه را که بیانگر روحیه و نیازهای مردم بود، به حوزه وارد میکردیم. حوزهی علمیهی قم به ویژه مدرسه فیضیه، مثل شورای مرکزی یک حزب، مکانی بود برای جمعآوری امکانات مالی و تبادل نیازها و مسائل فکری مردم…" 56 ".
با این توصیف روحانیت با کارکرد حزبی خود، علیرغم شرایط خفقان در شکلدهی افکار عمومی جامعه و جهتدهی به فرهنگ سیاسی آن، نقش مهمی در این دوره ایفا مینماید. این امر با توجه به اینکه آنها برخلاف روشنفکران سکولار قدرت ارتباط با عوام را نیز علاوه بر خواص دارا بودند، امری روشن است.
روحانیت در این دوره علاوه بر بهرهگیری مناسب از رسانههای سنتی " 57 " و بعضاً مدرن، از اقداماتی همچون تحریم، مهاجرت" 58 " دعوت به قیام و انقلاب استفاده کرد و با نقد نظم سیاسی ـ اجتماعی موجود و بیان کارکردهای منفی ساختار سلطنتی، تودهها را به خیابانها کشاند. آنان میزان توانایی خود را بسیج سیاسی مردم بر ضد رژیم به خوبی نشان دادند و رهبری تحول سیاسی در جامعه را از یک نظام سلطنتی به یک نظام تئوکراتیک و جمهوری در دست گرفتند.
روحانیت انقلابی از سال 1340 به بعد برخلاف دورهی قبل از آن، که هنوز سلطنت در نزد آنان مقبول بود، آن را امری کهنه و ارتجاعی قلمداد نمودند. بنابراین آنان دیگر منبع مشروعیتسازی برای دولت حاکم محسوب نمیشدند بلکه مهمترین عامل و منبع بحران مشروعیت برای رژیم پهلوی بودند. تضاد دین و دولت در این برهه از تاریخ ایران به جایی رسیده بود که هیچ گونه همزیستی بین آنان مقدور نبود و به ناچار یکی میبایست صحنه را برای دیگری خالی میکرد.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات