جدایی بحرین به روایت اسدالله علم
خاطرات علم در سال 1969 بیشتر مربوط به آینده خلیج فارس و روابط ایران و عراق است. در ژانویه 1968 دولت بریتانیا قصد خود را به خروج از خلیج فارس در پایان 1971 اعلام نمود. شاه ضروری دانست ترتیبی بدهد تا این خلا را که از فروپاشی امپراتوری انگلیس ناشی میشد پر کند. بحرین و قطر و شیخ نشینهای سواحل متصالح در جنوب خلیج فارس طبق معاهدات قرن نوزدهم تحت الحمایه انگلیس بودند. انگلستان لازم میدید قبل از اعطای استقلال به این شیخنشینها روابط آنان را با ایران و عرابستان سعودی عادی سازد. ایران از یک قرن پیش بر سر حاکمیت بحرین با انگلستان اختلاف داشت. همانطور که خاطرات علم نشان میدهد شاه نگران بود مبادا چشمپوشی از ادعاهای ایران بر بحرین خیانت به منافع ملی تعبیر شود. (خاطرات، 22 مرداد 1347)
شاه و دولت انگلیس برای اینکه ایران را قادر سازند از مخالفت با استقلال بحرین دست بردارد، سرانجام موافقت کردند اختلافات خود را به اوتانت دبیرکل سازمان ملل متحد ارجاع کنند. اوتانت نیز نماینده شخصی خود را به بحرین فرستاد تا درباره نظر مردم آن جزیره حقیقت یابی کند. در همان حال ایران ادعای مالکیت سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس را عنوان کرد. انگلستان معتقد بود که جزایر تنب بزرگ و کوچک متعلق به شیخ رأس الخیمه میباشند. ایران اظهار نظر کرد که تنها راه تثبیت وضع این جزایر، در نظر گرفتن موقعیت آنها با خط منصف خلیج فارس است که در این صورت جزایر به ساحل ایران نزدیکترند تا به ساحل عربستان. از نظر حقوقی این جزایر برای ایران بود و بحرین نیز جزء خاک ایران محسوب میشد. اما شاه که خود را بی نیاز از مشاوره با صاحب نظران میدانست و فکر میکرد نابغه سیاست خارجی و دیپلماسی است، سعی کرد بحرین و جزایر سه گانه را به هم مربوط کند. یعنی در یک معامله با انگلیسیها در قبال اعطای استقلال به بحرین، حق ایران بر جزایر سه گانه را تثبیت نماید.
اما در عمل انگلیس کلاه بزرگی بر سر شاه گذاشتند. در آن زمان هنوز کشورهای عربی قدرت نداشتند و شاه به راحتی میتوانست حق ایران را از آنها مطالبه نماید. امیر دبی در دیدار با شاه میگوید: «من مطمئنم که اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن کشور ضعیفی مثل ما را هم نمیکنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، کاملا در اختیار شما هستیم.» (خاطرات، پنجشنبه، 10 مهر)
و یا: «ما همه چاکران وفادار اعلیحضرت فارس هستیم. ما را راهنمایی کنید» (شنبه، 10 خرداد 1349)
اما شاه از این فرصت استفاده نکرد و ترجیح داد منافع ملی را فدای طرح انگلستان نماید. شاه از بیم اینکه مردم ایران او را وطنفروش بخوانند، استقلال بحرین را منوط به نظر مردم بحرین نمود و این عمل در تاریخ ایران سابقه نداشت. حتی علم نیز به سفیر انگلیس در مورد این راه حل اعتراض میکند و میگوید: «ما هیچ گاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه کنیم.» (سه شنبه 21مرداد1348)
جالب اینکه شاه نیز توجه خطر نظرخواهی در مورد استقلال بحرین هست و به علم میگوید: «به سفیر تکرار کن که اگر من پیشنهادش را بپذیرم مرتکب خودکشی شدهام. اگر این خودکشی در راه حفظ منافع ملت ایران بود،چندان اهمیتی به آن نمیدادم ولی به عقیده من این طرح خیانت به منافع ملی است، بدین جهت نمیتوانم آن را بپذیرم».(دوشنبه 21 مرداد1348)
اما در نهایت شاه تسلیم فشار انگلیس میگردد. این خاطرات نشان میدهد شاه ایران در برابر انگلیس تا چه حد ناتوان است. در لابلای خاطرات علم، خبری از شاه مقتدر و با ابهت نیست و چهره واقعی شاه نمایان میگردد. نماینده سازمان ملل در بحرین پس از مشاوره با سران منطقه، گزارش داد که مردم بحرین استقلال را به اتحاد با ایران ترجیح میدهند. گزارش او مورد پذیرش مجلس ایران قرار گرفت. شاه بر این باور بود که با نشان دادن حسن نیتش در جریان بحرین دولت بریتانیا در عوض مجبور است ادعای او را بر ابوموسی و جزایر تنب به رسمیت بشناسد. اما جریان به گونه دیگر رقم خورد. شاه با ساده لوحی تمام فکر میکرد که انگلیس در مقابل حاضر است حق حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه را تایید نماید(خاطرات 28 بهمن 1347)
پس از اینکه شاه بحرین را از دست داد از اعتراضهای به حق مردم ایران در این موضوع هراس داشت . علم میگوید: پس از مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل، «در استادیوم امجدیه، 30000 تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند، و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا کرد. شاه شانس آود که کسی از فرصت استفاده نکرد تا در مورد بحرین تظاهرات کند. موضوع اخیر به کلی از یادها رفته است.» (جمعه 21 فروردین 1349)
شاه حاضر نبود هیچ اعتراضی را در مورد بحرین بشنود و در جواب اعتراضاتی که به او میشد به صراحت گفته بود: «این بحث و جدالها در شأن من نیست»(خاطرات شنبه، 15 فروردین 1349)
شوروی به دلیل رقابت با انگلیس نسبت به جدا شدن بحرین از خاک ایران اعتراض نمود! ( 17 فروردین 1349)
اما ایران خود اعتراضی به این مساله نداشت و یک ساعت پس از اعلام استقلال بحرین، ایران این کشور را به رسمیت شناخت. اعلام خبر استقلال بحرین از رادیو ایران به قدری مضحک پخش شد که علم میگوید: «گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند که گویی هم اکنون بحرین را فتح کردهایم.» (سه شنبه، 17 اردیبهشت 1349)
شاه بحرین را از دست داد بدون اینکه موقعیت ایران در مورد جزایر سه گانه ثبیت نماید و پس از تلاش فوقالعاده سرانجام شاه موفق شد یک موافقتنامه از سران انگلیس و قبایل عربی بگیرد و آن را به عنوان سند احراز مالکیت ایران بر جزایر سه گانه تلقی نماید. غافل از اینکه پیر مکار سیاست، بازیهای بسیار در آستین دارد. انگلیس ایران را تشویق کرد که به صورت مستقیم وارد عمل شده و بدون اینکه موافقتنامه حقوقی با اعراب امضا کند، به اشغال نظامی جزایر سه گانه دست بزند. علم میگوید سفیر انگلیس از من پرسید: «به چه دلیل ما تا این حد در مورد حاکمیت قانونی بر این جزایر اصرار میورزیم؟ چرا به سادگی آنها را اشغال نمیکنیم.» (جمعه، 9 خرداد 1349)
به هر حال ایران در همین چارچوب موافقتنامهای را امضا میکند. در این موافقتنامه از عبارت «occupation» استفاده شد که به معنای «اشغال» است. در واقع اعراب خلیج فارس موافقتنامهای را امضا میکنند و میپذیرند که ایران جزایر سه گانه را «اشغال» نموده است (نه اینکه بر اساس حق قانونی آنها را تصرف کرده است). همین کلمه بعدها دستاویزی شدکه امارات متحده عربی ادعا نماید ایران این جزایر را اشغال نموده است و خواستار بازپسگیری آن گردد. بعید است که تنظیم کنندگان توافقنامه در آن زمان متوجه بار معنایی «اشغال» نبودهاند، اما احتمالا شاه برای به رخ کشیدن قدرت نظامی خود از این واژه استفاده کرده است. بنابراین مشکلات امروز ما با امارات متحده عربی، میراث یک شاه مغرور با تفکر میلیتاریستی است. علم، خود اذعان میکند که در این معامله، ایران به شدت دچار خسارت شد و زمانی که با سفیر انگلیس درباره بحرین و سه جزیره سخن میگوید به شدت دچار ناامیدی میگردد و سپس میگوید: «حال من به قدری بد شد که با تب در رختخواب افتادم. و سه روز است که گرفتار هستم.»(خاطرات،دوشنبه 27 خرداد1349)
دوشنبه، 28 بهمن 1347 :
امروز بعد ازظهر سر دنیس رایت سفیر انگلیس به دیدنم آمد . وی از رویدادهای زوریخ ناراحت است، زیرا که نماینگان کنسرسیوم نفت ضمن ملاقاتی پرتنش و غیر دوستانه با شاه حاضر نشدهاند تضمین کنند که در در آمد نفت ما یک میلیارد دلار در سال باشد. در خصوص بحرین مذاکرات از هم اکنون شروع شده با این هدف که نظرات شاه تأمین شود. او بطور کاملا محرمانه به من اظهار داشت که جزایر تنب قطعا به ایران داده خواهد شد. انگلیسیها به شیخ رأس الخیمه هشدار دادهاند که این جزایر در طرف ایرانی خط منصف خلیج فارس قرار دارد و اگر او به نوعی تفاهم با ما (ایران) نایل نشود، ما آنها را قانونا و در صورت لزوم با زور از وی خواهیم گرفت. شیخ حاضر است معامله کند. آنگاه در مورد جزیره ابوموسی سؤال کردم. سفیر پاسخ داد که این جزیره زیر خط منصف قرار دارد. گفتم ما بهاندازه کافی قوی هستیم که این خط را نادیده بگیریم. مدتی در این خصوص شوخی کردیم. سپس وی نگرانی شدید خود را از اینکه سیاست ما در خلیج فارس ممکن است به درگیری با عربها منتهی شود به شدت اظهار نگرانی کرد. گفتم: «به جهنم! مگر عربها برای ما چه کردهاند؟ بهتر است دست از حرکات بیموردشان بردارند و با شرکت در هزینههای دفاعی خلیج فارس موافقت کنند و بگذارند ما کارمان را بکنیم» . سفیر در خصوص اینکه آیا اساسا اعراب حاضرند دست ما را در خلیج فارس باز بگذارند، اظهار تردید کرد و گفت فراموش نکنید که آنان اصرار دارند خلیج فارس را «خلیج عربی» بنامند. جواب دادم ما حاضریم یک موافقتنامه دفاعی پنجاه ساله با آنها منعقد کنیم. چنین موافقتنامهای در مجموعه نظیر موافقتنامههایی خواهد بود که زمانی با انگلیسیها داشتهاند.
چهارشنبه،28 اسفند 1347:
بعد از ظهر سفیر انگلیس به دیدنم آمد. درباره بحرین و جزایر خلیج فارس که او مایل است به عنوان دو موضوع جداگانه مطرح شود مذاکره کردیم. میگفت اشغال مجدد جزایر تنب برای ما (ایران) آسان است ولی در مورد ابوموسی اشکال دارد چون این جزیره نزدیک به ساحل عربستان قرار گرفته و تصرف آن به این آسانی نیست. پاسخ دادم موقعیت جغرافیایی جزایر نه تصمیم ایران را تغییر میدهد و نه عربها را قادر میسازد که تکهای از خاک ایران را در تصرف داشته باشند. سفیر اظهار داشت که یافتن راه حلی برای مسأله بحرین مسلما تأسیس فدراسیون امارات متحده عربی را تشویق خواهد کرد و در این مرحله ایران خواهد توانست ابوموسی را به منظور منافع امنیتی مشترک در خلیج فارس تصرف کند .اگر چنین کاری صورت بگیرد ما خواهیم توانست به پشتیبانی بریتانیا متکی باشیم. در شام شاهانه شرکت کردم و پیشنهادات گوناگون سفیر را به عرض رساندم. شاه از من خواست به سفیر بگویم با دوستانی نظیر او، ایران نیاز به دشمن ندارد. من زیر بار نرفتم و گفتم به عقیده من بهتر از این حرفها تضمین منافع اقلیت ایرانی در بحرین و خلیج فارس است. شاه به فکر فرو رفت و چیزی نگفت ....
یکشنبه، 3 فروردین 1348:
سفیر انگلیس به دیدنم آمد. به او گفتم مادامی که سرنوشت جزایر تنب و ابوموسی روشن نشود، نخواهیم توانست به توافق درباره بحرین نایل شویم. پاسخ داد در این صورت داریم وقتمان را تلف میکنیم. گفتم: عیبی ندارد، سپس پیشنهاد کرد همانطور که با شیخ رأس الخیمه تماس گرفتیم، با شیخ شارجه نیز تماس بگیریم. در صورتی که معاملهای صورت بگیرد انگلیسیها از ما پشتیبانی خواهند کرد. گفتم این پیشنهاد را به عرض شاه خواهم رساند ولی خودم در وضعی نیستم که درباره آن اظهار نظر کنم. سفیر انگلیس امروز راغبتر از ملاقات قبلی بود که حل مسأله بحرین را به پیشنهادهای مربوط به جزایر مرتبط سازد. خاطر نشان کرد که اگر ایران به تأسیس فدراسیون امارات عربی کمک کند، در این صورت ما (ایران) خواهیم توانست به دعوت و از جانب فدراسیون جزایر را تصرف کنیم، بی آنکه ترس از واکنش شدید عربها داشته باشیم. گفتم: «بیپرده بگویم من اعتماد خود را به پیشبینیهای شما از دست دادهام ... شش سال پیش ..... خود جنابعالی ... به من گفتید که دست کم تا بیست سال دیگر ما محکمترین تعهدات را نسبت به شیوخ خواهیم داشت و هر گونه دخالت خارجی به خاک آنها را حمله مستقیم به منافع بریتانیا تلقی خواهیم کرد. هنوز پنج سال نگذشته بود که انگلستان خروج کامل خود را از خلیج فارس اعلام کرد. شما و کشورهای غربی عموما فقط در فکر منافع نفتیتان هستید، منافعی که ایران به خوبی قادر است از جانب شما حفظ کند. سفیر چیزی نگفت ولی من بر این باورم که دولتهای غربی در ته دلشان از ایران واهمه دارند و مایل نیستند ما بر خلیج فارس تسلط داشته باشیم. اکنون باید انتظار را پیشه کنیم که چه خواهد شد.
سه شنبه،21مرداد 1348:
اقدامات اخیر انگلستان در مورد جزایر تنب و ابوموسی به اطلاع سفیر رساندم و افزودم نمیتوانیم پیشنهاد غیر منصفانه آنها را در خصوص مراجعه به آراء عمومی در بحرین بپذیریم. انگلیس پیشنهاد میکند که نمایندگان اوتانت عقاید و نظرات اهالی بحرین را فقط بر اساس بحث و گفتگو با تعدادی از گروههای صنفی به سازمان ملل متحد گزارش دهند. ما هیچ گاه نمیتوانیم چنین پیشنهادی را تصویب و در برابر ملت ایران توجیه کنیم. سفیر گفت: اینطور نیست. در صورتی که نماینده اوتانت نتواند پس از تماس با این گروههای خاص نظر روشنی درباره عقیده بحرینیها بیابد، آن وقت اوتانت آرزوی کامل خواهد داشت که با سایر اقشار جامعه بحرین تماس بگیرد. در نظر داشته باشید که ما زحمت زیادی کشیدیم تا شیخ بحرین را به پذیرفتن همین قدر راضی کردیم. او اصولا مخالف هر چیزی بود که شباهت به مراجعه به آراء عمومی داشته باشد. پاسخ دادم::گور پدر شیخ بحرین ! اعلیحضرت به نحوی عاقلانه تصمیم گرفتهاند وضعیت ما را در خلیج فارس روشن سازند و برای نیل به این منظور این شهامت را داشتهاند که پیشنهاد مراجعه به آراء عمومی را که منصفانهترنی راه حل مسئله بحرین است بنمایند. به همین مناسبت از اطراف و اکناف دنیا در داخل ایران که مسئله بحرین حساسیت فوقالعاده دارد مورد ستایش قرار گرفتهاند. ولی اکنون انگلیس با نقشهای مداخله میکند که ممکن است کل قضیه را بر هم بزند. من به عنوان مشاور شاه، وزیر دربار و حافظ منافع سلسله پهلوی با شما صحبت میکنم و میگویم پیشنهادتان به کلی غیر قابل قبول است.
چهارشنبه،22 مرداد 1348:
شرفیابی، مذاکرات با سفیر انگلیس را به شاه گزارش داردم. شاه بدوم چون و چرا ایستادگی مرا تصویب کرد و گفت: «به سفیر تکرار کن که اگر من پیشنهادش را بپذیرم مرتکب خودکشی شدهام. اگر این خودکشی در راه حفظ منافع ملت ایران بود،چندان اهمیتی به آن نمیدادم ولی به عقیده من این طرح خیانت به منافع ملی است، بدین جهت نمیتوانم آن را بپذیرم».
پنجشنبه، 10 مهر 1348
شرفیابی ... در ضیافت ناهاری که به افتخار شیخ راشد امیر دوبی ترتیب داده شده بود شرکت کردم. او را دو سه بار دیدهام و همیشه به نظرم مردی آرام و آینده نگر آمده است، درست خلاف سایر شیوخ خلیج که گویی همگی دچار عقدههای حقارت هستند. مسائل مهم منطقه مورد بحث قرار گرفت، به سفر حردان التکریتی معاون نخست وزیر عراق به دوبی اشاره کردم. با لبخندی تلخ گفت: «باید میشنیدید که چه قولهایی به ما داد که از ما دفاع خواهند کرد». در مورد نفت، تعیین حدود فلات قاره و تداخل در ادعای مالکیت آبهای ساحلی، شاه پیشنهاد کرد مناطق مورد اختلاف توسط یک شرکت مشترک مورد بهرهبرداری قرار گیرد. شیخ لبخندی زد و گفت: «من مطمئنم که اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن کشور ضعیفی مثل ما را هم نمیکنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، کاملا در اختیار شما هستیم». حتی در مورد مسایل دفاعی هم گفت ترجیح میدهد به اعلیحضرت متکی باشد، و سپس افزود: «من به ارتشی که سرانجام فرمان مرگ مرا امضا میکند چه احتیاجی دارم! تنها چیزی که مورد نیاز من است یک نیروی پلیس منظم است.» او از شیخ زاید امیر ابوظبی انتقاد کرد که در مورد تأسیس اتحادیه امارت عربی هیچ اقدام مثبتی نمیکند. فکر یک ارتش متحد را نمیپسندد. و میل دارد به عوض انتخاب افسرانی از بحرین، انگلستان، عراق و یا هر جای دیگر، خود دست تنها اینکار را انجام دهد. شاه اصرار داشت حسن نیت ما را تأکید کند و از هر جهت به او اطمینان خاطر داد . سپس مسئله بحرین را مطرح کرد که ما با بزرگواری بیش از حد با آن برخورد کردهایم. آنگاه در مورد فجیره و شارجه سؤال کرد . شیخ پاسخ داد: «مردم آنجا در نهایت فلاکت زندگی میکنند و شیوخ تا قران آخر پولها را به جیب میزنند.» شاه سپس کوشید مسأله جزایر تنب و ابوموسی را مطرح کرند، لیکن شیخ با زیرکی از پاسخگویی شانه خالی کرد.
یکشنبه، 18 آبان 1348:
سفیر انگلیس امروز بعد از ظهر به دیدنم آمد. تمام تلاشمان را کردیم تا مشکلات موجود در راه معامله 50 میلیون لیرهای خرید موشک را حل کنیم. دستور داشتم به او خاطرنشان کنم که شاه پیشنهاد کرده بود که انگلیسها از تولید نفت لیبی بکاهند تا در آمد دولت لیبی که اعلام کرده یک معامله 150 میلیون لیرهای خرید اسلحه را با انگلستان لغو کرده است، کاهش پیدا کند . سفیر انگلیس لبخندی زد و گفت که پیشبینیهای شاه بدون استثناء صحیح از آب در میآیند. سپس به مسئله جزایر تنب و ابوموسی پرداختیم . سفیر گفت، «ما بنا بر قول و قرارهایمان در قبال شیخ شارجه و رأس الخیمه متعهدیم، معهذا تشویقشان میکنیم تا با ایران به نوعی توافق برسند، مشروط بر این که شما هم اشغال جزایر را موکول کنید به توافق طرفین و یا اجازه آنها و ادعای پس گرفتن جزایر را بر مبنای حق قانونی نداشته باشید: خوب این منطقی است، اگر هر راه دیگری را برگزینیم با عربها درگیر خواهیم شد ...
دوشنبه، 19 آبان 1348:
شرفیاب شدم . گزارش ملاقات دیروزم را با سفیر انگلیس به عرض رساندم. وقتی به اظهار نظرش در مورد جزایر رسیدم شاه منفجر شد و گفت: «غلط زیادی کرده است . این جزایر متعلق به ما هستند . گفتم: ما باید عملی فکر کنیم. هدف اصلی اعلیحضرت در اشغال جزایر تقویت قدرت دفاعی ما در خلیج فارس است. اعلیحضرت قبلا اعلام کرده بودند که اگر نفتی در این جزایر پیدا بشود بین ما و عربها تقسیم خواهند کرد. بنابراین هدف ما اشغال است نه مالکیت. شاه اظهار نظری نکرد ولی متوجه شدم که حرفهایم چندان خوش آیند نبوده است.
شنبه، 29 آذر 1348:
شیخ رأس الخیمه به دعوت وزیر امور خارجه ما، که امیدوار است با او بر سر استرداد جزایر تنب به توافقی برسد، در تهران است. من در حال حاضر امکان توافقی را نمیبینم، ضمنا شیخ خیلی محتاط است مبادا از طرف سایر کشورهای عربی برای دادن خاک عربها به ایران، به خیانت متهم شود. عجب اهانتی! عربها فقط به دلیل این که امپراتوری انگلیس این جزایر را از ما غصب کرد، صاحب آن شدهاند، و حالا چنان از آنها صحبت میکنند که گویی ارث پدرشان است.
شنبه، 15 فروردین 1349:
شام در کاخ ملکه مادر صرف شد. در مورد مسایل گوناگون بحث شد از جمله بحرین. شاه گفت، چند نفری پرسیدهاند چرا مسئله بحرین به نحوی به مجلس عرضه شده که تمام مسؤولیت را بر عهده بگیرد؟ اما به قول خودشان، « این بحث و جدالها در شأن من نیست، اگر مردم ایران درک نمیکنند که من حاضرم زندگیام را برای آنها فدا کنم، چرا خودم را درگیر این کنم که کی چقدر مسؤولیت قبول میکند؟ از طرفی دیگر، اگر فداکاری من درک بشود، در آن صورت، دیگر دلیلی برای نگرانی ندارم.» این حرفها در کمال صمیمیت بیان شد، چون فقط در حضور دوستان بسیار خصوصی گفته شد.
دوشنبه، 17 فروردین 1349
ساعت پنج بعد از ظهر نخست وزیر را در کاخ نیاوران ملاقات کردم. درباره مسائل جاری صحبت کردیم. چهره نخست وزیر گرفته بود. همانطور که پیش بینی میکردیم، روسها نسبت به اقدام اوتانت در مورد بحرین اعتراض کرده و گفتهاند که از حدود مسئولیتش فراتر رفته، و قبلا از شورای امنیت تأییدیه نگرفته است؛علی رغم این که پادگونی در سفر اخیرش به تهران از این سیاست بسیار تعریف کرد و آن را مورد حمایت قرار داد. البته مسأله اصول مطرح است. شورویها خوش ندارند دبیرکل سازمان ملل بدون تأیید روسها بر یک رأیگیری عمومی ریاست داشته باشد. طبیعی است که حساب کردهاند اگر در این مورد دبیر کل را تأیید بکنند، در آینده اگر بخواهید همین عمل را در مورد چکسلواکی بکند، تکلیف آنها چه میشود. ممکن است اعتراضهای دیگری هم داشته باشند؛ چه بسا میخواهند لطفی بکنند در حق عوامل ناراضی اینجا و عراق، که مخالف روابط دوستانه میان ایران و بحرین هستند، یا هوای عربهایی را داشته باشند که بعضیهایشان در کمال سادهلوحی تصور میکنند رأی مجمع عمومی سازمان ممل نتیجهاش اتحاد ایران و بحرین خواهد بود.
جمعه 21 فروردین 1349:
یک خبر داخلی مایه دلخوشی است. در مسابقه نهایی فوتبال جام آسیا که در تهران برگزار شد ایران دو بر یک اسراییل را شکست داد. جشن وشادی شهر را فرا گرفت. در استادیوم امجدیه، 30000 تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند، و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا کرد. شاه شانس آود که کسی از فرصت استفاده نکرد تا در مورد بحرین تظاهرات کند. موضوع اخیر به کلی از یادها رفته است. گروهی از فرصت استفاده کردند و شعارهای شدید ضد اسراییلی دادند، که در ایران بیسابقه است . شاه این را از چشم کمونیستها میبیند.
سه شنبه،17 اردیبهشت 1349:
شورای امنیت سازمان ملل متحد در خواست اکثریت را مبنی بر استقلال کامل بحرین تصویب کرد. نماینده ما در سازمان ملل بلافاصله قول حمایت ایران را ارائه کرد. شنیدن خبر این قضیه از رادیو تهران بسیار جالب بود ـ گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند که گویی هم اکنون بحرین را فتح کردهایم.
جمعه، 27 اردیبهشت 1349:
صبح امروز رفتم سواری .... به دستور شاه سفیر انگلیس را فرا خواندم تا این پیغام را به او بدهم: «اگر شیوخ شارجه و امالقوین اقدام به حفر چاههای نفت در آبهای ابوموسی بکنند، ایران از دخالت نظامی خودداری نخواهد کرد. و انگلیسیها بهتر است بدانند اگر از شیوخ پشتیبانی بکنند، با ما طرف خواهند بود. و چنین رودررویی بین ایران و انگلیس نتایج مثبتی نخواهد داشت. و راه را برای بسیاری مسایل صاف خواهد کرد. اولا غرور ایرانیان ارضاء خواهد شد، و پس از شکست دادن انگلیسیها ما را در موقعیتی قرار میگیریم که شیوخ را وادار کنیم شرایط ما را در مورد جزایر بپذیرند». سفیر از من تقاضا کرد که از هر گونه درگیری در مورد ابوموسی خودداری کنیم؛ اگر موقعیت ایجاب کند ایران میتواند کتبا اعتراض کند. او هم به سهم خود قول میدهد. تمام تلاش خود را به خرج دهد تا از حفاری در اطراف جزیره ممانعت به عمل آید، هر چند شیخ شارجه امتیاز آن را از قبل به شرکت نفت اکسیدنتال داده است. خدا را شکر که او سر قولش ایستاد . هم اکنون بی بی سی اعلام کرد که همه نوع حفاری در اطراف ابوموسی، به دلیل بروز اختلاف میان شارجه و امالقوین در مورد ادعاهای هر کدام نسبت به فلات قاره، متوقف شده است.
شنبه، 28 اردیبهشت ـ جمعه، 8 خرداد 1349:
شیخ راشد حاکم دوبی در تهران بود و مذاکرات من با او وقتی برای نوشتن این خاطرات باقی نگذاشت . شنبه پیش ملکه عازم اصفهان شد تا از بناها و یادبودهای این شهر قدیمی که سخت مورد بیتوجهی قرار گرفته، بازدید به عمل آورد. باید خدا را شکر کنیم که او به این مسایل علاقهمند است. پس از همراهی او به فرودگاه برگشتم و شرفیاب شدم.
جمعه، 9 خرداد 1349:
سفیر انگلیس را احضار کردم. به او گفتم شاه احساس میکند که انگلیسیها در مورد جزایر کوچکترین اقدامی به عمل نیاوردهاند. در مورد جزایر به او هشدار دادم که اگر در اسرع وقت اقدامی به عمل نیاورند تمام اعتبارشان را از دست خواهند داد. پرسید، به چه دلیل ما تا این حد در مورد حاکمیت قانونی بر این جزایر اصرار میورزیم؟ چرا به سادگی آنها را اشغال نمیکنیم. و مشکل را با یک حرکت قاطع حل نمیکنیم . پیشنهادش واقعا متعارف انگلیسیها بود، که از قضا من هم با آن موافقم. مأموریت مهم دیگری هم از طرف شاه داشتم که از سفیر بخواهم از جانب ما برای دریافت وامی با بهره کم از کویت دخالت کند؛ مبلغی در حدود 100 میلیون لیره، بابت خرید لوازم نظامی و غیره از انگلستان. شاه آدم زیرکی است، و خوب میداند چه موقع برگ برندهاش را رو کند. به سفیر هشدار دادم که جز شاه و من کسی از این قضه وام از کویت خبر ندارد. و این ارقام در هیچ یک از آمار رسمی وامهای کشور مندرج نخواهد شد. سرانجام، بار دیگر تکرار کردم که اگر کشور ثالثی اقدام به حفاری در اطراف آبهای ابوموسی بکند، ما به زور متوسل خواهیم شد.
شنبه، 10 خرداد 1349:
شرفیابی ... به شاه در مورد گفته تحریک آمیز ولیعهد دوبی پیش از ترک تهران گزارش دادم، گفته بود، «ما همه چاکران وفادار اعلیحضرت فارس هستیم. ما را رهنمایی کنید». افزودم که نیاز داریم برای سیاستمان در خلیج فارس استراتژیهای گوناگون در نظر بگیریم. تا اگر یکی موفق نشد، استراتژیهای دیگر را به کار ببندیم. به عنوان مثال، در مورد فدراسیون امارات، آیا ما باید نقش نگهبان آنها را به عهده بگیریم یا باید با تک تک اعضا به توافق جداگانه برسیم؟ تمام این راه حلها باید بررسی شود و گزارش کاملی به شاه داده شود. شاه در پاسخ گفت، در حال حاضر، راه ما مشخص است. باید تمهیدی به کار ببندیم که هر یک از آنها موافقتنامه مالی جداگانهای در مورد دفاع با ما امضاء کند. گفتم: بیتردید نقشه فوقالعادهای است، اما همچنان باید راههای دیگر را نیز بررسی کنیم. از هر چه بگذریم، آیا حقیقتا انتظار داریم که نیروی نظامی ایران چنین مسؤولیت وسیعی را بر عهده بگیرد؟ آیا این به نفع ماست؟ شاه از این حرف من که اشارهای به بیکفایتی ارتش داشت خشمگین شد. ولی وظیفه من روشن است، صابون خطر سرپیچی را به تنم مالیدم و گفتم، «عجیب است که اعلیحضرت این چنین خشمگین شدند. ولی وقتی ار بیخ پیدا کند، جنگ و رژه ارتش دو چیز کاملا مجزاست. اعلیحضرت میخواهند که ایران قدرت حاکم خلیج فارس باشد. اما پیش از آن باید قابلیت واقعی ارتشمان را ارزیابی کنیم، و این ارزیابی باید در کمال واقع بینی صورت بگیرد.
دوشنبه،12 خرداد 1349:
روز پرمشغلهای بود. ساعت هفت صبح امروز را با مذاکره برای خرید هلیکوپترهای شینوک آغاز کردم. شاه علاقه خاصی نسبت به این معامله دارد. خود هلیکوپترها قادرند 40 نفر را در جا نقل و انتقال بدهند . بعد سفیر انگلیس آمد تا متن نامهای را که دولت متبوعش به شیوخام القوین و عجمان فرستاده است، به من نشان دهد. شیوخ اکیدا از اقدام به حفاری در اطراف ابوموسی بر حذر شدهاند، در وهله اول به دلیل ادعایی که شارجه نسبت به جزیره کرده است. سفیر در شرایطی نبود تا نسخهای از نامه را به من بدهد ولی لب مطلب از این قرار بود:
1- کشور ثالثی باید به دعوت شود تا اختلافات میان عجمان و ام القوین را سرو سامان بدهد
2- شارجه نسبت به حفاری در این مناطق نباید ادعایی داشته باشد
3- تمام طرفین باید نسبت به علائق ایران در منطقه، هوشیار باشند موضع ایران در ارتباط با ابوموسی باید در اسرع وقت روشن شود.
بنابر اظهار سفیر، «با بر هم زدن روابط میان شیوخ، ما جلو حفاری را میگیریم بی آنکه لزومی به دخالت نظامی ایران پیش بیاید. در این میان به آنها یادآور شدهایم که انگلستان تا دوازده ماه دیگر نیروهای خود را از خلیج فارس خارج خواهد کرد، و از آن پس امارات عربی رأسا با ایران رودررو خواهند بود که کشوری است به مراتب قویتر از هر کدام از آنها. آنها حق حفاری دوباره را ندارند تا این که مسأله ادعای ایران حل و فصل شود. اما باید اضافه کنم، که شرکت نفت اکسیدنتال، به امید راه اندازی حفاریهای اکتشافی، اعمال فشارهایی میکند». در پاسخ گفتم که، «ایران کمترین علاقهای به منافع نفتی ابوموسی ندارد و فقط میخواهد از آنجا به عنوان پایگاه نظامی استفاده کند. نکتهای که لزوما با منافع نمایندگان کمپانیهای نفتی منافاتی ندارد. اما چند تا از شیوخ در سفرهایشان به تهران و ملاقات با شاه اظهار داشتهاند که انگلستان آنها را از هر نوع قرار و مداری با ایران منع میکند، که کاملا با قول شما در مورد اعمال سازش مغایرت دارد». سفیر این اتهام را رد کرد و گفت، شاه که میدانید عربها چه دروغگوهایی هستند. گفتم: بله عربها دروغگویی را از شما انگلیسیها یاد گرفتهاند!
دوشنبه 27 خرداد1349:
امروز بعدازظهر را به مدت سه ساعت، با سفیر انگلیس گذراندم. در مورد امارات رک و پوست کنده حرفم را زدم، «شما طرف کی هستید؟ ما هیچ وقت گستاخی شما را فراموش نمیکنیم. چرا اجازه میدهید این شیوخ به آزادی در تمام جهان عرب سفر کنند و سوء تفاهمهای بیشتری در مورد جزایر به وجود آورند؟ قصدتان چیست؟ وقتی اینها به تهران میآیند، هرگز اتفاقی نمیافتد جز رد و بدل کردن تعارفهای دیپلماتیک. چرا هیچ کمکی نمیکنید. همین قدر بدانید که این جزایر تحت هر شرایطی متعلق به ماست، هر چه پیش آید.» او هم گفت، برای دفاع از جزایر ما هم زور را با زور پاسخ خواهیم گفت. گفتم هر کاری دلتان میخواهد بکنید. این جزایر حتی اگر این اهمیت استراتژیک را هم نداشتند باز هم برای مردم ایران از اهمیت زیادی برخوردار بودند و شما نمیتوانید با افکار عمومی بازی بکنید. ما دست از بحرین برداشتیم. حالا انتظار دارید همین کار را در مورد این جزایر بکنیم. لابد بعدا هم باید در مورد خوزستان تسلیم ملیگراهای عرب بشویم. شماها دارید با دم شیر بازی میکنید و در مقام دولت شما، وظیفه من است که به شما هشدار بدهم. قولهای شما همیشه توخالی از آب در آمدهاند. در پایان این محاکمه، سفیر اعتراف کرد که در طول دو هفته گذشته به حدی ناراحت بوده که شبها خوابش نمیبرده است. «من حقیقتا نمیدانم به شما چه بگویم، یا به لندن چه گزارش کنم. تازه لندن دست و پایش را گم کرده که جواب شیوخ را چه بدهد. همه دچار دردسر شدهایم.» پیش از رفتن یک نکته را هم خصوصی به من گفت، «پس از عرض حال عراق، سفیر شوروی نزد من آمد و پیشنهاد کرد که توصیه نمیکند از اشغال جزیر توسط ایران پشتیبانی کنیم. این هم از به اصطلاح رفقای شمالی ایران.» بعد از این ملاقات حال من به قدری بد شد که با تب در رختخواب افتادم . و سه روز است که گرفتار هستم.
سه شنبه، 28 خرداد 1349:
شرفیابی برای حضور شیخ خلیفه، نخست وزیر بحرین، که بعدا به ناهار دعوت داشت. با حاکم بحرین شیخ عیسی نسبت نزدیک دارد. در مجموع آدم مطلع و باهوشی به نظر میآمد، انگلیسیاش درجه یک است.
جمعه،31 خرداد1349:
با معشوقم دو ساعتی اسب سواری کردیم. علی رغم گرما بسیار دلپذیر بود. با سفیر انگلیس ملاقات کردم . اعتراف کرد موفق نشده شیخ رأس الخیمه را از رفتن به بغداد منع کند. ولی هم او و هم شیخ شارجه را تحت فشار قرار دادهایم تا راه حلی برای مشکل جزایر بیابند که در جهت پیشنهاد ایران برای اشغال مشترک جزایر باشد. به آنها تأکید کردهایم که این فرصت نادری است، و به لطف بزرگواری ایران این بهترین راه حل و فصل این مشکل است. سفیر هم مثل شاه معتقد است که خروج انگلستان از خلیج فارس به مرحلهای رسیده که جای برگشت ندارد. سر ناهار گزارش این ملاقات را دادم . شاه اظهار داشت، ما همچنان باید مراقب باشیم. شیوخ ممکن است در مورد جزایر با یکی از شرکتهای نفتی خارجی به توافق برسند . اگر چنین معاملهای را نادیده بگیریم، به وضوح پذیرفتهایم که ادعای آنها اعتبار دارد...»
جمعه 30 مرداد1349:
در مورد مسئله جزایر،سفیر گفت نماینده مخصوصی از لندن مأمور شده تا راه حلی برای قضیه بیابد، شخصی است به نام سر ویلیام لوس،که قبلا مأمور مقیم دیپلماتیک انگلیس در خلیج فارس بوده است. او کار را به یک شرط پذیرفته؛ این که اختیارات تام داشته باشد تا تمام امکانات موجود را برای حل و فصل قضیه بررسی کند و هرگونه تصمیم از قبل تعیین شدهای را ندیده بگیرد. حکومت محافظهکار با این شرط موافقت کرده است و اکنون اعتراف میکنند که تعهدشان مبنی بر جلوگیری از خروج انگلیسیها از خلیج فارس چیزی جز تبلیغات انتخاباتی نبوده و فقط به قصد رأی آوردن گفته شده است. سفیر همچنین افزود که شیوخ شارجه و رأس الخیمه منتظر عربستان سعودی هستند تا به تفاهمی با ایران برسد، ولی سعودیها هم به کلی از زیر بار این قضیه شانه خالی کردهاند.
سه شنبه، 31 شهریور 1349:
شرفیابی ... گزارش ملاقاتم را با سر ویلیام لوس دادم که خواسته بود در مورد حرفی که شاه زده است توضیحی بپرسم. منظور شاه از گفتن این جمله که ایران نسبت به حضور انگلیسیها در خلیج فارس اعتراضی نخواهد داشت مشروط بر این که بر مبنای توافق دو جانبهای با شیوخ باشد، چه بوده است. شاه گفت: «اولا که امارات باید مستقل بشوند؛ فقط در آن صورت است که میتوانند به نوعی توافق برسند. یکی از شرایط به دست آوردن استقلال آنها هم خروج تمام نیروهای خارجی از خلیج فارس است. اگر فدراسیون جدید امارات در نهایت از انگلیسیها دعوت کند که باز گردند، آن وقت مسئله شکل دیگری پیدا میکند»
سه شنبه،28 مهر 1349:
همزمان موفقیتی در مذاکرات نفت تهران به دست آوردهایم و فرمول تسهیم سود 50-50 به 45-55 به نفع ما تغییر کرد. همچنین قرار شد در مورد بهای نفت تجدید نظر بشود ... اتفاقی که ذکرش بی مناسبت نیست، این است که سفیر انگلیس به ملاقات من آمد و اعلام کرد شدیدا توصیه میکنم مذاکرات را با شرکتهای نفتی قطع نکنید. این پیام را به شاه رساندم، که علیرغم خودداری معمولش، به سختی میتوانست آتش خشمش را فرو بنشاند. گفت، «حالا دیگر انگلیسیها به من توصیه میکنند، اگر یک بار دیگر به خودشان جرأت بدهند به من توصیه کنند، چنان پدری ازشان بسوزانم، که جد و آبادشان را یاد کنند. پدر سوختهها » در مورد مشابه دیگری چند هفته پیش که به جزیره کیش رفته بودیم، صحبت تنب و ابوموسی پیش آمد و شاه گفت، «اگر لازم بشود، آنها را با زور خواهیم گرفت، عربها و انگلیسیها هم هر گهی دلشان میخواهد بخورند.» چنین اعتماد به نفسی حقیقتا باعث غرور است.
جمعه 4 دی 1349:
برای اولین بار در دویست سال اخیر یک شیخ بحرین سفری رسمی به ایران کرده است. در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخست وزیر و من از او استقبال کردیم. خیلی جالب است که تا همین اواخر ما از او با عنوان:«شیخ فلان فلان شده و غاصب بحرین » نام میبردیم. اما امروز او میهمان عزیز و محترم ماست. ناهار را با شاه صرف کرد که بعدا به او افتخار داد و در اقامتگاه او چای صرف کرد. این هم یکی از اولینهای دیگر؛ تاکنون سابقه نداشته که شاه دیدار یک شیخ خلیج فارس را پس بدهد. به این موضوع اشاره کردم و گفتم شاید داریم ادب و نزاکت را از حد میگذرانیم ولی شاه پاسخ داد که مایل است شیخ یکی از اقمار ایران بشود. شیخ از بازدید شاه بسیار خوشوقت شد. روز نهم آذر سال 1350 ایران جزایر تنب را اشغال کرده، و روز بعد پیمان دفاعی منعقده فی مابین انگلیس در شیخ نشینای خلیج فارس (دریای عمان) لغو گردید و بنیاد امارات متحده عربی نهاده شد. رأس الخیمه به عمل ایران اعتراض کرد و یک سال دست به دست کرد تا سرانجام به فدراسیون جدید پیوست. در مورد ابوموسی، ایران و شارجه توافق کردند که منطقه را به دو بخش مساوی تقسیم کنند، و بخش مسکونی جزیره متعلق به شارجه باقی ماند. ایران برای نشان دادن حسن نیتش موافقت کرد که فعالیتهای شرکت نفت کرسنت همچنان به روال سابق، در منطقه متعلق به آن و آبهای اطرافش،ادامه پیدا کند. و به منظور ایجاد تسهیلاتی برای این امر، ایران انگیزههای گوناگون مالی به نحوی محرمانه برای شیخ شارجه فراهم آورد .
منبع: گفتگوهای من با شاه جلد (1)، به کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات