آشنایی با خانواده امیر عباس هویدا

تبار هویدا

پدر بزرگ و پدر هویدا از بهائی های سرشناس


تبار هویدا

اشاره:

در بین دولتمردان ژریم پهلوی،امیر عباس‌ هـویدا‌ از‌ مـعدود افـرادی است که طی بیش از سی سال حضور در مصادر مختلف اداری‌ و سیاسی-و از جمله مهم‌ترین آنها، نـخست وزیری-هرگز از پیشینه خانوادگی خود سخن‌ نگفت.او تنها در‌ دست‌ نوشته‌های‌‌ خاطره گونه‌ای که در چـند شماره سال نامه دنـیا بـه چاپ رسید،به نقل گوشه‌ای از خصوصیات اخلاقی پدرش پرداخت و مشاهدات خویش را از سفر با او به شامات برشمرد. بر‌ همین اساس بود که سابقه خانوادگی او،همواره در هاله‌ای از ابهام قرار داشت تا جایی‌ که مـأمورین ساواک در گزارشهای خود،گاهی حتی نام پدر او را به اشتباه ثبت‌ می‌کردند‌ و کسانی هم که از سابقه او اطلاع داشتند،بنابر دلایل مختلف،یا فرصت نقل آن را نیافتند و یا عملا سکوت کردند.

محمد رضا قناد پدر بزرگ هویدا

نـخستین بـار زمانی که هویدا وزیر‌ دارایی‌ کابینه حسنعلی منصور بود،از گذشته خاندان او سخن به میان آمد و در اعلامیه‌ای تحت عنوان«هویدا کیست؟»از سوابق خانوادگی او هرچند ناقص-پرده برداشته شد:

پدر بزرگ هویدا‌،میرزا‌ رضا قـناد از بـهاییان مخلص و فداکار و مجذوب عباس افندی بود.او به‌ واسطه نزدیکی با عباس افندی از غضب مردم مسلمان بیم و هراس داشت و از اقامت در ایران‌ نگران‌ بود‌،لذا‌ به عکا رفت و مستخدم و نوکر‌ دستگاه‌ عـباس‌ افـندی شد و به لحاظ تعصب و علاقه‌ای که به این فرقه داشت،مورد لطف و محبت خاص او قرار گرفت.

نویسندگان این اعلامیه‌-که‌ مخفیانه‌ و به صورت شب نامه پخش شد-با اسـتفاده‌ از‌ اطـلاعات‌ نـاقص و نادرست،تنها اشاره مختصری بـه مـوضوع کـردند؛اما مشخص است که از عمق‌ ارتباطات و وابستگی این خاندان‌ به‌ فرقه‌ بهائیت،بی‌اطلاع بوده‌اند.

اما حقیقت ماجرا،چنین است: هنگامی کـه‌ سـید عـلی محمد شیرازی،در شب جمعه،پنجم جمادی الاول 1260/1222 ش‌ در 25 سـالگی،دعـوت مهدویت‌ و قائمیت‌ خود‌ را علنی کرد،یکی از کسانی که به حلقه مریدان‌ او‌ پیوست‌،آقا محمد رضا قناد بود.

پس از آنکه ایـن فـتنه بـا گذشت شش سال فراز و نشیب‌ فراوان‌،به‌ توبه نامه بـاب منجر گردید و با اعدام او به خاموشی گرایید؛میرزا‌ حسینعلی‌ نوری‌،که از معمّرین خاندان بود،از زمان‌ تبعید باب بـه تـبریز،شـروع به مکاتبه‌ با‌ او‌ کرد.او فرصت را مناسب تشخیص داد و با هدایت‌ فرقه‌سازان اسـتعمارگر بـه ادامه راه‌ علی‌ محمد باب مشغول شد و در این مسیر ابتدا به لقب‌ «ایشان»شهره گشت‌ و پس از‌ چـندی«بـهاء اللّه»نامیده شد.

با اشتقاق بین میرزا یحیی«صبح ازل»و میرزا حسینعلی‌«بهاء‌ اللّه»،دو فـرقه ازلی و بـهائی‌ شـکل گرفت.میرزا رضا قناد نیز به بهاء‌ اللّه‌ گروید‌ و همراه او شد.

میزرا حسینعلی نـوری کـه داعـی«من یظهره اللهی»داشت،در سال 1280‌ ق/1242‌ ش به‌ همراه خانواده و اصحاب به ادرنه و پس از پنج سال اقـامت در‌ آنـجا‌،به‌ سال‌ 1285 ق/1247 ش،به عکا تبعید شد.

توصیف شهرعکا و حالات میرزا حسینعلی نـوری و هـمراهانش‌ و نـقش‌ محمد‌ رضا قناد در این‌ سفر،در یکی از کتب این فرقه،به‌ شرح‌ زیر آمده اسـت:

«عـکا شهر کوچکی است از بلاد سوریه جزو ایالت بیروت و از براری شام‌ و نزدیک‌ بیت المـقدس‌ از سـواحل مـعتبره که تقریبا سه طرف آن را آب‌ دریا‌ احاطه کرده و دارای باروهای محکم است که‌‌ در‌ ارمنه‌ قدیم آنـها را از کـنار دریا بالا‌ برده‌اند‌ و خلاصه اینکه شهر عکا عبارت است از یک قلعه‌ مـحکمی کـه فـقط یک‌ دروازه‌ دارد و چون آن دروازه بسته‌ شود‌ راه عبور‌ و مرور‌ و خروجی‌‌ نمی‌ماند...اگرچه در این سنین اخیره‌ آن‌ تـحصنات را حـکمی نـماند...ولی تحصنات عکا تا چندی بعد از ورود‌ بهاء‌ اللّه به آنجا قابل توجه بود‌... از روز بـیستم ربـیع‌ الآخر‌ که روز حرکت از ادرنه‌ بود‌ تا یوم ورود به عکا 22 روز طول کشید و در این مدت 22‌ روز‌ در راه بر حضرت بـهاء‌ اللّهـ‌ و اصحاب‌ و آل عظامش بسیار‌ سخت‌ گذشت...تا روز دوازدهم‌ جمادی‌ الاول سنه 1285 که آن حضرت را بـا هـمراهان وارد عکا کردند...الغرض‌ روز‌ دویم‌ و سیم از ورود جمیع اصـحاب و هـمراهان‌ از‌ زن و مـرد‌ و صغیر‌ و کبیر‌ بیمار شدند تنها کسی‌ کـه لن یـتغیر بود حضرت بهاء اللّه و فرزندش حضرت عبد البهاء که آن روز 25‌ ساله‌ بود... حضرت عبدا البـهاء بـه پرستاری‌ و دلداری‌ اسراء‌ مشغول‌ بـودند‌ و بـا یکی از‌ اصـحاب‌(آقـا مـحمد رضا قناد)که صحتش از دیگران بـهتر بـود پیوسته بر سر بالین مرضی رفته‌ ترضیه‌ خاطر‌ و برایشان هرچه‌ مقدور بـود،حـاضر می‌کردند.1»

تبار نامه امیرعباس هویدا 

مؤلف‌ کتاب‌ بدایع‌ الآثار‌ کـه‌ سفرهای‌ عباس افندی بـه اروپا را شـرح داده است،می‌نویسد: «روزدوم جمادی الآخر(2 جـون)صـبح در صالون هوتل مشی می‌فرمودند و از یاد و ذکر ارض‌ اقدس،اظهار شعف و مسرت‌ می‌نمودند کـه چـون آن ارض مبارکه مرکز امر اللّه است،از امـنیت‌ آن جـمیع دوائر سـالم ماند و چون مـکرر ذکـر چهل نفر مسافرین در حـیفا و انـتظارشان به جهت‌ زیارت جمال‌ انور‌ اعلی به سمع اظهر رسید،فرمودند همین هفته حـتما حـرکت می‌نماییم. فی الحقیقه احبّای ایران در ایـن سـبیل تحمل شـدائد بـلایا نـمودند و سپر سهام اعدا گـشتند(بعد ذکر بعضی‌ از‌ مهاجرین فرمودند که)از بغداد تا ادرنه بعضی از احباب مثل جناب آقا رضـا[قناد]... خـیلی زحمت کشیدند واقعا نفوس مبارکه‌یی بـودند در راه‌ و مـنزل‌ خـدمت یـک اردو می‌کردند همیشه‌ جـلو‌ کـجاوه مبارک می‌دویدند.»2

به همین دلیل است که فاضل مازندرانی-از مورخین بهائیان-در کتاب خود، او را از «مخلصین مستقیمین آن حـضرت(عـبد‌البـهاء‌)»3معرفی کرده است.ولی‌ ابوالفضل‌ قاسمی درجـزوه‌ای کـه تـحت عـنوان «الیـگارشی یـا خاندانهای حکومتگرایران-خاندان هویدا»درسال‌ 1357 منتشرکرد،دراین باره می‌نویسد:

«در روزهایی که پیدایش میرزا علی محمد باب‌ اوضاع‌ شیراز را دگرگون کرده بود...جوانکی قناد که وجـود و کارش برای مردم شیراز مرموز به نظر می‌رسید در مسلک یاران باب در می‌آید...آقا محمد رضا شیرازی از...عناصر کلاس‌ دیده‌ و تربیت شده‌ بود که به ظاهر در شیراز به پیشه قنادی‌ مـشغول بـود و جزء جرگه بابیان درآمد و در اندک‌ مدتی مدارج ترقی را پیمود و جزء خواص‌ بهائیان شد.عمال استعمار‌ او‌ را‌ به بهاء اللّه و سازمان جاسوسی بیگانه شناساندند.روی این‌ معرفی جوانک قناد شیرازی از بسیاری از درس ‌‌خوانده‌ها‌ و فـعالان پیـش افتاد و جزء مقربان و محارم نزدیک بهاء اللّه شد.4»

میرزا رضا قناد‌ در‌ سفر‌ به همراه بهاء اللّه به ادرنه و عکاء همسرش را نیز همراه داشت.همسروی آذری زبـان و اصالتا اهل تبریز بود و هـمین امـر باعث شد تا فرزندان او نیز‌ به زبان ترکی تسلط‌ پیدا‌ کنند.

امیر عباس هویدا درباره او می‌گوید:

«مادر بزرگ پدری‌ام در دمشق با ما زندگی مـی‌کرد.در تـمام روز قلیان می‌کشید و چای مـخصوص‌ را کـه با تشریفات فراوان خودش آماده می‌کرد‌،مزه‌مزه می‌کرد.او به مانند قفسه‌های قدیمی‌ بزرگ بود که هر کشوی آن حاوی یادگارهای زیاد است.اصلا اهل تبریز بود و با لهجه آذربایجانی‌ خودش داسـتانهایی را بـرای من می‌گفت که‌ در‌ شب تاریک جوانی‌اش آغاز می‌گشت ولی‌ هیچ گاه پایان نداشت.تقریبا صد ساله بود که بعد از فوت همه فرزندانش،خود نیز رخت از این‌ دنیا بربست.»5

حاصل ازدواج مـحمد‌ رضـا‌ قناد بـا همسرآذری‌اش سه فرزند بود،دو پسر به نامهای:حبیب اللّه‌ و خلیل 6 و یک دختر که از نام و یک دخـتر که از نام و سرنوشت او،اطلاعی نداریم.محمد‌ رضا‌ قناد عمری طولانی داشـت و در زمـان مـرگ عباس افندی در سال‌ 1340/ق 1300 ش در عکا یکی از نه نفری بود که وصیت نامه او،در حضورش قرائت‌ گردید7و ادوارد‌ براون‌ نـیز ‌ ‌او را یـکی از‌ چند‌ تن‌ رازدار بهاء اللّه معرفی کرده است،که پس از وی‌ عهده‌دار حفاظت و رسالت اسرار بـهائیت مـی‌شود.

از زمـان دقیق مرگ میرزا‌ رضا‌ قناد‌،به درستی اطلاع نداریم ولی قدر مسلم او‌ پس‌ از مرگ‌ عباس افـندی-یعنی بعد از سال 1300 ش-و در زمان حضور فرزندش-حبیب اللّه عین الملک‌ -به عنوان‌ کنسول‌ ایـران‌ در شامات،از دنیا رفته در عـکا مـدفون شده است‌.

حبیب اللّه عین الملک پدر هویدا

حبیب اللّه عین الملک،اولین فرزند میرزا رضا قناد بود که سه سال بعد از ورود‌ کاروان‌ بهاء‌ اللّه‌ به عکا در سال 1250 ش به دنیا آمد و در مکتب‌ میرزا‌ حسینعلی نوری و عـباس افندی رشد و نمو کرد.

در اعلامیه منتشره افشای هویت او در سال 1343‌ ش،می‌خوانیم‌:

عباس‌ افندی،حبیب اللّه خان پسر میرزا رضا قناد را که پدر وزیر‌ فعلی‌ دارایی‌ بود،مشغول‌ تحصیل کرد و دو سال هم او را به هزینه خـود بـرای ادامه‌ تحصیل‌ به‌ اروپا فرستاد و او به زبانهای‌ انگلیسی و فرانسه تسلط پیدا کرد و به تهران آمد و در‌ دستگاه‌ سردار اسعد بختیاری نفود کرد و مترجم شد و به‌نام سردار اسعد چند کتاب ترجمه‌ کرد‌،مـدتی‌ هـم در روزنامه رعد با سمت مترجم‌ انجام وظیفه کرد،در همین هنگام لقب‌ عین‌ الملک گرفت.با کمک بختیاریها به وزارت‌[امور]خارجه رفت و مأموریت سوره و لبنان گرفت‌ و قونسول‌ ایران‌ در این مـنطقه شـد.در این سمت در پنهانی برای بهائیها تبلیغ می‌کرد و با انگلیس‌ هم‌ رابطه و سر و سّری داشت و از خدمتگزاران‌ واقعی آنها بود.پس از چند‌ ماه‌ مأمور‌ جده شده خود را به ملک سعود نزدیک کـرد.بـعد از گـذشت‌ مدتی از مأموریت‌ وی‌ در‌ جده،روزنـامه‌های عـربی بـه علت تبلیغ به نفع بهائیها به این انتصاب‌‌ اعتراض‌ کردند.در سال 1314 ش در بیروت بیمار شد و نزد شیخ میزعمران قاضی شیعه لبـنان‌ رفـت‌ و تـوبه‌ کرد.از آنجایی که می‌گویند توبه گرگ مرگ اسـت بـعد از چندی‌ مجددا‌ توبه را شکست و خود را از خادمین‌ مخصوص‌ عباس‌ افندی معرفی کرد.عین الملک در مدرسه‌ امریکایی‌ بیروت تحصیل کرد و در عـین تـحصیل،کـاتب آثار و مباشر عباس افندی شد.این‌ کتابت‌ و مباشرت به حـدی جلوه داشت‌ که‌ مؤلف کتاب‌ ظهور‌ الحق‌، درباره‌اش نوشت:

«میرزا حبیب اللّه عین‌ الملک‌ که به پرتو تأیید و تـربیت آن حـضرت‌[عبد البـهاء]صاحب حسن خط و کمال شد‌ وهمی‌ سعی کرد وکوشید که شبیه رسـم‌ خـط مبارک نوشت و در‌سنین‌ اولیه نزد آن‌ حضرت،کاتب‌ آثار‌ و مباشر خدمات گردید.8»

دکتر عباس میلانی نـیز در کتاب خـود تحت عنوان معمای هویدا ضمن‌ معرفی‌ عین‌ المـلک بـه عـنوان‌«روشنفکری‌ تمام عیار»،می‌نویسد: «پس‌ از‌ تحصیلاتش در مؤسسه امریکایی بیروت،راهی پاریس شد.آنجا جـعفر قـلی سـردار اسعد را‌ که‌ خود از چهره‌های جالب مشروطیت بود‌،ملاقات‌ کرد.پس‌ از‌ چندی‌ معلم فرزندان اسـعد شـد‌. او هم به عین الملک دلبستگی پیدا کرد و به نشان همین علاقه از احمد شـاه‌ خـواست‌ کـه معلم جوان‌ او را لقب‌ عین‌ الملک‌ عطا‌ کند‌.»9

ولی خسرو معتضد‌ بر‌ این باور است کـه:

«چـون زبان می‌دانست،وارد دستگاه علیقلی خان بختیاری سرداراسعد اول شد‌.حبیب‌ اللّه‌ خان‌ تـا آن زمـان،آل رضـا خوانده‌ می‌شد‌،اما‌ در‌ دستگاه‌ سردار‌ اسعد اول،لقب عین الملک برای او از دربار گرفته شد و پس از آن به گـروه مـترجمان و نویسندگان روزنامه یومیه رعد پیوست.10»

صرف نظر از این‌ نقل قولها و چگونگی حـضور عـین المـلک در فرانسه و ورود او به دستگاه‌ سردار اسعد بختیاری-که اطلاع دقیقی از آن در دست نیست-اما در هنگام مرگ بـهاء اللّه‌ (1309‌ ق/1270‌ ش) و جـانشینی عباس افندی با عنوان«غض اللّه الاعظم و سّر اللّه الاکرم»به‌ رهبری فرقه بـهائیت،عـین الملک بیست سال داشت و به کتابت آثار او مشغول بود.

شرایط حاکم بر‌ ایران‌ در دوران مظفر الدین شـاه(1274-1285 ش)بـرای حزب بهائیت که‌ مترصد فرصت بود،بهترین موقعیت را فراهم کرد تا بـرای گـرفتن انتقام‌ از‌ شاهان قاجار-که عامل سرگردانی و تبعید آنان بودند-وارد عمل شـوند.

زمـینه‌سازی برچیدن حکومت قاجار و برآوردن حکومتی که صد در صد انگلیسی باشد،از مدتها‌ قبل‌،در دسـتور کـار بود‌ و انحراف‌ جریان مشروطیت نـیز از طـریق همین عـوامل صـورت‌ گـرفت و در تمام این جریانات،سفارت انگلستان تـعزیه‌گردانی مـی‌کرد.در این اوضاع و احوال بود که عین الملک به صحنه آمد و ضمن ارتـباط‌ بـا‌ سید ضیاء الدین‌ طباطبایی-از عوامل اصـلی کودتای 1299 ش که هزینه روزنـامه‌هایش(شـرق،برق،رعد) توسط زرتشتیان و شـاید هـم بهائیان،پرداخته می‌شد-به فعالیت مشغول گردید.رضاخان میرپنج در دوران‌ سردار‌ سپهی-در‌ حـالی کـه سخت چشم انتظار جلوس بـر تـخت‌ شـاهی بود-از طریق حـبیب اللّه رشـیدیان-مأمور رسمی‌ سفارت انـگلیس-و لسـان الملک،پیامی‌ برای وزیر مختار انگلیس فرستاد که‌ در‌ این‌ پیام،خشم و نفرت نسبت بـه نـاصرالدین شاه قاجار موج می‌زند:

«هـم اکـنون در اتومبیل مـن بـنشینید‌ و ‌‌بـه‌ سفارت انگلیس درقلهک‌[پارک سـفارت انگلیس درقلهک‌] بروید و از قول من به آقای‌ وزیرمختار‌ انگلیس‌[سرپرستی لورن‌]برسانید و به ایشان‌ بگویید که مـن خـسته شده‌ام!آخر تا کی باید صـبر کـنم‌!ایـن کـار[خلع احـمد شاه‌]کی تمام خـواهد شـد!؟...به وزیر مختار انگلیس از قول‌ من بگویید که من‌ مایلم‌ قبر ناصر الدین شاه را بشکافم و جـنازه او را از قـبر بـیرون کشیده،بر آن آتش زنم.»11

حبیب رشیدیان در ادامـه ایـن واقـعه،ضـمن نـقل ایـن مطلب که وزیر مختار‌ انگلیس،آنها را به‌ «مستر هاوارد»-از عوامل اصلی کودتا-دلالت داده است،می‌گوید:

«اولا آقای وزیر مختار از پذیرفتن ما نزد خود ، سرباز زد و ما را حواله مستر هاوارد نـمود‌ و من‌ پیام‌ حضرت اشرف را به مستر هاوارد رساندم. وی گفت:به سردار سپه بگویید که شما بزودی به‌ هدف خود نایل خواهید آمد و بر تخت سلطنت جلوس خواهید کرد.این‌ قـدرعـجله ضرورت‌ ندارد!و دیگر اینکه مراجعه به آقای وزیر مختار به هیچ وجه لزومی نداشت و این گونه کارها مربوط به من است و باید به من مراجعه شود...به ایشان‌ بـگویید‌ کـه شاه‌زاده گیری و شاه‌زاد کشی‌ و شکافتن قبر ناصر الدین شاه و بیرون کشیدن جسد اوازقبر وآتش زدن برآن،موقوف! که ما به‌ شما هرگز اجازه انـجام چـنین‌ اعمالی‌ را‌ نخواهیم داد و حتما باید از‌ دسـت‌ زدن‌ به چنین عملی، خودداری کنید.»

ومیزان غضب رضا خان-که درباره دین و طریقت او،نقلهای مختلفی از جمله:علی اللهی، بهائی‌، بابی‌، شده‌ است -از این پاسـخ در عـکس العمل او‌،روشن‌ است:

کـه ایـنها نمی‌خواستند بگذارند من جسد این روح سوخته را از قبر بیرون کشیده و بر آن آتش زنم؟! ولی‌ صراحت‌ نقش‌ عین الملک در ماجرای کودتای 1299 و معرفی رضا خان به‌ عاملین‌ کودتا برای در دست گرفتن قدرت،در خاطرات حـبیب اللّه رشـیدیان،به این شرح است:

چند سال‌ قبل‌ از‌ کودتا،من بیشتر روزهای هفته،صبح هنگام،سری به منزل عین‌ الملک‌-که از متفذین و کمّلیم فرقه بهائیه بود و با وی سوابق دوستی و صحبت داشـتم-مـی‌زدم و مخصوصا از‌ کـلنل‌ فریزر‌،مخدوم خود،مأموریت داشتم که در آنجا حضور یابم و از اشخاصی که‌ نزد‌ عین‌ الملک،آمد و شد داشـتند و از سخنان آنان با عین الملک و سخنان عین الملک با‌ آنها‌، اطـلاعاتی‌ در اخـتیار کـلنل فریزر قرار دهم.

یک روز بنا به معمول،به منزل عین‌ الملک‌-واقع در خیابان کوشک-رفتم و بعد از چـند ‌ ‌دقـیقه‌ گفتگو با او؛مردی‌ پارسی‌ و هندی‌ بر او وارد شد،که نام آن پارسی هندی«ارباب اردشـیر جـی» بـود-که‌ بر‌ من معلوم شد آن مرد زرتشتی هندی،با عین الملک سوابق دوستی ممتد‌ و صـحبت‌‌ قدیمی‌ داشت.اما از کی و از کجا؟نمی‌دانم.به محض ورود آن مرد زرتشتی هندی،عین الملک‌ نوکر‌ خـود‌ را صدا کرد و گفت:«بـرو در حـیاط را ببند و هرکس به ملاقات‌ من‌ آمد‌،بگو من درمنزل نیستم!»که آن مرد هندی و من با عین الملک،چند دقیقه‌ای‌ به‌ صحبت‌ نشستیم و پس از آنکه ارباب اردشیر جی از روابط من با سفارت‌ امـپراتوری‌ انگلستان آگاه شد،در دوستی با من‌ گشود و کار صمیمیت و دوستی بین من و او به جایی‌ رسید‌ که هر روز می‌خواست به منزل‌ عین الملک برود،قبل از وقت‌ به‌ من تلفن می‌کرد و از من خـواهش مـی‌نمود‌ که‌ من‌ نیز در همان‌ روز،در منزل عین‌ الملک‌ حضور یابم.

روز دیگر که من باز به منزل عین الملک رفتم،آن‌ مرد‌ زرتشتی هندی نیز حضور یافت‌،و عین‌ الملک مانند‌ دو‌ روز‌ قبل،مـستخدم خـود را صدا زد‌ و گفت‌:«برو در حیاط را ببند و هرکس‌ به ملاقات من آمد بگو که‌ من‌ در منزل نیستم!»در آن روز‌،لحن سخن ارباب اردشیر‌ جی‌ با عین الملک،صورت جدی‌ به‌ خود گرفت و روی بـه عـین الملک نموده،گفت:«از شما خواهشی دارم.»

عین‌ الملک‌ با کمال ادب گفت:«بفرمایید‌!»

ارباب‌ اردشیر‌ جی گفت:«از‌ شما‌ خواهشمندم که با محفل‌ بهائیان‌ به مشورت بنشینید و از آنها بخواهید تا صاحب‌منصبی بـلند قـامت و خـوش قیافه پیدا کنند‌ و به‌ شـما مـعرفی نـمایند و شما آن‌ صاحب‌منصب‌ را‌ با من‌ آشنا‌ کنید‌.اما به دو شرط‌:اولا اینکه آن صاحب‌منصب نباید صاحب‌مصب ژاندارم باشد و حتما باید صاحب‌منصب قزاق بـاشد.ثـانیا شـیعه‌ اثنی‌عشری‌‌ خالص نباشد-که ارباب اردشیر جی‌،مـخصوصا‌ جـمله‌ اخیر‌ را‌ باز تکرار کرد‌ و برای‌ بار دوم‌ گفت که«آن صاحب‌منصب نباید شیعه اثنی‌عشری خالص باشد»پس از آن ملاقات، عین‌ الملک‌،رضـا‌ خـان را بـا ارباب اردشیر جی آشنا‌ کرد‌ و اردشیر‌ وسیله‌ آشنایی‌ رضاخان‌ بـا فریزر می‌شود و فریزر او را به دیگر انگلیسیهای دست‌اندرکار کودتا،چون هاوارد،اسمایس و گاردنر -کنسول انگلیس در بوشهر-معرفی می‌نماید.12

اگـر چـه از زمـان دقیق‌ حضور عین الملک در ایران،اطلاع دقیقی در دست نیست ولی روشن‌ اسـت کـه او،حدود یک هفته قبل از کودتای سوم اسفند 1299،به استخدام وزارت امور خارجه‌ درآمد‌،یعنی‌ در سال 1288 ش،درست هـمان سـالی کـه سید ضیاء الدین طباطبایی روزنامه شرق‌ را به دو زبان فارسی و فرانسه در تهران مـنتشر کـرد.

دربـاره چگونگی ورود او به وزارت‌ امور‌ خارجه،نقلهای متفاوتی وجود دارد.برخی‌ معتقدند،ارتباط او با سردار اسـعد و سـفارش او،عـین الملک را راهی وزارت امور خارجه کرد. پرونده‌ پرسنلی‌ او حاکی است که میرزا‌ حبیب‌ اللّه خان بـهاء السـلطان(عین الملک)در ماه حمل‌ سال 1329 ق،به موجب توصیه سفیر کبیر عثمانی به خـدمت وزارت امـور خـارجه درآمد.13‌ ولی‌ دست خطی از عباس‌ افندی‌ موجود است که این مسئله را به توصیه او و تـلاش پیـروانش،  نسبت می‌دهد:

در خصوص جناب میرزا حبیب اللّه‌ ایـن سـلسل آقـا رضای جلیل است‌، هر‌ قسم باشد همتی نمایند با سایر یاران که بلکه ان شاء اللّه مـسئولیتی‌ از بـرای او مهیا گردد،ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت.در نظر من این‌ مسئله‌ اهـمیتی دارد‌،نـظر بـه‌ محبتی که به آقا رضا دارم.14

به هر روی عین الملک در سالی که‌‌ مشروطه خواهان تهران را فـتح و مـحمد عـلی شاه را از سلطنت‌ خلع‌‌ نمودند‌ و در زمان تصدی ناصر الملک- پدربزرگ همسرش-بر وزارت امـور خـارجه،به جمع کارگزاران سیاست‌ خارجی ایران ‌‌پیوست‌ و بلافاصله به‌ عنوان نایب سوم سفارت ایران،راهی مـصر شـد.در این فرصت‌ بود‌ که‌ او کتاب یوسف و لیلی یا داستان آدم جدید تألیف نـیکلا حـداد-نویسنده‌ مصری-را ترجمه‌ کرد و در سال 1298 به صـورت پاورقـی در روزنـامه رعد به چاپ رسید‌.

میزان حضور عـین المـلک‌ در‌ مصر،به درستی مشخص نیست ولی روشن است که او پس از مدتی به ایران بازگشت و در زمـانی کـه وثوق الدوله،قرارداد معروف 1919 را امضا کـرد،هـشت‌ مقاله پی در‌ پی در دفـاع از ایـن قـرارداد در روزنامه وثوق الدوله نوشته شد.15

پس از کودتای 1299،عـین المـلک مأموریت خود را در ایران تمام شده یافت و برای یاری‌ رساندن به‌ رهبر‌ فـرقه بـهائیت-که در حال مرگ بود-به عـنوان ژنرال قونسول ایران،راهـی دمـشق‌ شد و سفارت ایران را به مـرکز آشـکار تبلیغ و ترویج بهائیت تبدیل کرد.

صدیقه دولت‌آبادی در سفرنامه‌ خود‌،وضعیت سفارت خانه و سـفیر ایـران در شام را،چنین‌ توصیف کرده اسـت:«از بـغداد گـذشتم،به حلب رسـیدم.دو روز مـاندم،روز سیّم عازم شام بـودم.شـب در هتل‌ با‌جمعی از اعراب و نظامیان توی سالون نشسته بودیم.پرسیدم:«قونسول خانه ایران کـجاست و قـونسول ایران کیست؟»یک مرتبه از اطراف صدای خـنده بـلند و نگاه‌های مـسخره‌آمیز بـه طـرف من‌ متوجه شد‌.مـدیر‌ هتل‌(شخص نصرانی)گفت:«اگر با‌ آنجا‌ کار‌ نداشته باشید بهتر است،یعنی‌ راحت‌تر خـواهید بـود.»به طور تعجب گفتم:«چرا؟»شخص عـرب گـفت:«ایـران ایـنجا قـونسول خانه ندارد.جـنرال‌ قـونسول‌ شام‌ یک مرد پول دوستی است؛ابراهیم نامی را‌،که‌ چایی‌ فروش است،مقداری پول از او گرفته و او را قونسول ایران در حـلب نـموده اسـت.ابراهیم هم‌ نصف‌ دکان‌ چایی‌ فروشی را مـیز گـذاشته،تـذکره ایـران در حـلب نـموده است‌.ابراهیم هم‌ نصف دکان چایی فروشی را میز گذاشته،تذکره ایران و کاغذهای مارک ایران را روی آن ریخته‌‌ است‌.هرکس‌ تذکره بخواهد مبلغی از او می‌گیرد و می‌دهد.هرکس تذکره بدهد امضا‌ کـند‌،اگر بفهمد پولدار است وجه مفتی از او اخذ کرده و بعد از چند روزی معطلی به‌ او‌ رد‌ می‌کند،این‌ است قونسول خانه ایران.»دیدم دیگران به نوبت خود مستعدند‌ هر‌ کدام‌ حکایت مسخره‌آمیزی‌ از قونسولگری ایران بـرای زیـنت مجلس اظهار کنند و آنچه گذشته بود،برای‌ کسالت‌ یک‌ هفته‌ من،کافی بود.دیگر طاقت شنیدن ندارم.از حضار عذر خواسته،از سالون‌ خارج‌ شدم.جوان‌ نظامی فرانسه که عرب و مـسلمان بـود و به واسطه مجالست دو سه‌ روزه‌ در‌ سالون هتل با من آشنا شده بود و می‌دانست که ایرانی هستم از عقب من‌ آمد‌ و گفت:«میل دارید بـه اتـفاق به گردش‌ برویم؟»قبول کردم.در بـین راه گـفت‌:«فهمیدم‌ شما‌ از مذاکرات راجع به قونسولگری ایران‌ کسل شدید و چون شما را ایرانی اصیل شناختم،اجازه‌ می‌خواهم‌ اطلاعات خودم را از شام به‌ شما بگویم که مـطلع بـاشید در‌ آن‌ صورت‌ به شـما خـوش خواهد گذشت.»

تعجب کردم و گفتم:«به چه مناسبت؟»گفت:«چون که عین الملک‌،جنرال‌ قونسول‌ شما در شام،مبلغ دین بهائی است و علنا در قونسولخانه مردم را‌ تبلیغ‌ می‌کند.هرکس بهائی نباشد در آنجا دچـار زحـمت می‌شود.اگر بفهمد پولدار است به عناوین مختلف‌ مبلغ‌ گزافی از او اخذ می‌کند.اگر ندهد برای امضای تذکره چندین روز‌ معطلش‌ می‌نماید.من مدتی مأمور شام بودم. خوب‌ آگاهم‌.به‌ طوری عین المـلک در تـبلیغ بی‌پرواست کـه‌ مردم‌ شام خیال می‌کردند مذهب‌ رسمی ایرانیها،بهائی است که مأمور دولتی این قسم‌ علنا‌ اظهار عـقیده می‌کند و بر ضد‌ اسلام‌ قیام‌ می‌نماید‌.حتی‌ خودم‌ هیمن طور تـصور مـی‌کردم تـا وقتی‌ از‌ چند ایرانی مسلمان پرسیدم که مذهب‌ رسمی ایران چیست؟گفتند:اسلام.گفتم:پس مأمور‌ رسمی‌ شما چه می‌گوید؟دیدم آن‌ بـیچاره‌ها ‌ ‌هـم دل‌ پر درد از دست‌ عین‌ الملک داشتند و چند روز بی‌جهت‌ وقت‌ آنها را تلف کرده‌ بود.از هر جـهت بـهتر اسـت که شام نروید‌ و یک‌ سره به بیروت بروید...از‌ نظامی‌ تشکر‌ کردم و به منزلم‌ مراجعت‌ نـمودم.»16

عین الملک‌ حدود‌ هشت سال در آن منطقه با عنوان«ژنرال قونسولی»به رتق و فـتق اموربهائیان‌ مبادرت‌ کـرد.در هـمین ایام بود که‌ برای‌ فرزندان برادرش‌،شناسنامه‌ ایرانی‌ صادر کرد.17

در‌ آبان 1304 ش،انقراض سلسه قاجار اعلام گردید و در آذر ماه همان سال،رضا خان‌ میر‌ پنج‌،با عنوان رضا شاه پهلوی،بر‌ تخت‌ نـشست‌.در‌ همین‌ سال بود که‌ عبد‌ العزیز،سرزمین‌ حجاز را به طور کامل تصرف کرد و در پی آن تخریب اماکن مقدس دو‌ شهر‌ مکه‌ و مدینه صورت‌ گرفت.تعدادی از کشورهای اسلامی‌ عزیمت‌ به‌ سفر‌ حج‌ را‌ ممنوع کردند،مـفتی مـصر به ندادن‌ جواز زیارت بیت اللّه الحرام فتوا داد و دولت ایران هم سفر حج را ممنوع اعلام کرد.

حکام جدید شبه جزیره،که‌ یکی از منابع اصلی درآمد خود را از دست رفته و مشروعیت خود را در جهان اسـلام مـورد خدشه می‌دیدند در پی جلب نظر مثبت کشورهای اسلامی برای رفع‌ ممنوعیت از‌ سفر‌ حجاج برآمدند.از جمله با اطلاع از روابط خصوصی عین الملک با رضا خان‌ به عین الملک توسل بردند.نـامه‌ای بـه او نوشتند که در بخشی از آن آمده‌ است‌:

...مقصود این است که دولت معظمه ایران و رعایای آن از هر محل و مکانی که در این سال‌ درصدد ادای مراسم حج برآیند،اطلاع‌ به‌ هم رسانند که سلطان مـتبوع‌ فـوق‌ العـاده مایل و مشتاق‌ می‌باشند که مـوجبات رفـاهیت و راحـتی رعایای دولت علیه را فراهم ساخته و مسافرت آنان را در حجاز تأمین کند.18

با انتشار‌ خبر‌ تخریب اماکن مقدس مدینه‌ و مکه‌ و ترس بعضی از کشورهای اسـلامی از انـحصاری کـردن زیارت حرمین شریفین،توسط وهابیون و حامیان ایشان،مـلک عـبد العزیز به‌ تکذیب این اخبار پرداخت و اعلام داشت که با اعزام گروه‌های تحقیق‌ و بررسی‌ به وضع اماکن‌ مقدسه از سـوی هـر کـشور مسلمان موافق است.ایران از اولین کشورهایی بود که هیئتی بـرای‌ بررسی مسائل مربوط راهی مکه و مدینه کرد.این هیئت شامل غفار‌ خان‌ جلال السلطنه‌‌ (وزیر مختار ایران در مـصر)و حـبیب اللّه خـان عین الملک،در 24 مهرماه 1304 وارد جده شد‌ و مورد پذیرایی بسیار خوب و دوستانه قـرار گـرفت. پذیرایی از هیئت ایرانی‌ به‌ قدری‌ دلچسب بود که عین الملک در گزارش آن نوشت:

«...یک شبانه روز در بحره مـتوقف و دو دفـعه ‌‌بـا‌ ابن السعود ملاقات شد.فوق العاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خـیلی اظـهار‌ مـیل‌ به‌ تقرب به دولت علیه می‌کرد و می‌گفت ما با دولت‌ ایران هم جواریم و به قـدر سـی‌ هـزار نفر شیعه در نجد در حساء نزد من هستند.می‌توانید از آنها‌ تحقیق نمایید،آنچه در‌ حق‌ مـا شـهرت می‌دهند اکثر تهمت و افتراست.ان شاء اللّه شما به مدینه‌ رفته و خواهید دید که آنـچه گـفته‌اند دروغ اسـت.من صریحا به شما می‌گویم و شما هم به دولت‌ علیه بنویسید‌ که من حـرمین شـریفین را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسم.مهدومات مکه‌ نیز قبل از ورود من بوده اسـت...19»

بـعد از تـاجگذاری رضا شاه،ملک عبد العزیز تبریکی‌ برای‌ او ارسال کرد.اما از آنجا که دولت ایران هنوز حـکومت عـبد العزیز را به رسمیت نشناخته بود،در تلگرافی به عین الملک‌ به وی دستور داد تـا نـزد مـلک‌ عبد‌ العزیز از جانب رضا شاه اظهار دوستی کند:

...مقرر فرمودند شما خودتان نزد او رفته و از جـانب اعـلی حـضرت اظهار امتنان و ملاطفت کنید و خاطر نشان کنید که اعلی حضرت‌ و دولت‌ و مـلت ایـران به حجاز و مدینه و مکه که‌ قبله‌گاه مسلمین است علاقه تام دارند و مایل‌اند روابط دوستانه صمیمی بـا دولت حـجاز برقرار شود و مأمور و نماینده روانه نمایند.20

عین الملک‌ در‌ 4/2/1308‌ از محل مأموریتش در بیروت‌ بـرای‌ بـرقراری‌ اولین مراوده رسمی‌ دیپلماتیک بین ایران و حـکومت عـبد العـزیز به تهران فرا خوانده شد.یک مـاه بـعد،عین الملک نامه‌ رضا‌ شاه‌ را‌ تسلیم ملک عبد العزیز کرد و گفتگوهای لازم را‌ جهت‌ تـأسیس روابـط دیپلماتیک بین‌ دو کشور انجام داد،و بـلافاصله مـلک عبد العـزیز،نـمایندگانی را بـه ایران گسیل کرد.این‌ هیئت‌‌ شـامل‌:شـیخ عبد اللّه الفضل-فرزند دوم سلطان عبد العزیز نایب‌ السلطنه-شیخ محمد عبد الرئوف و سـعید افـندی،به مهمانداری عین الملک در 19 مرداد 1308 وارد تـهران شد‌ و در‌ عمارت‌ ابیض اسـکان یـافت و دو روز بعد به همراه عین المـلک بـه‌ دیدار‌ رضا خان رفت و او نیز در همان روز دستور شناسایی دولت نجد و حجاز را صادر کرد‌ کـه‌ مـراتب‌،تلگرافی از طرف دولت‌ ابلاغ شـد21و در تـاریخ 9/11/1308 حـبیب‌ اللّه‌ خان‌ هـویدا بـه سمت کاردار ایران در حـجاز و نـجد منصوب شد.

تأسیس سفارت و همچنین تعیین‌ حبیب‌ اللّه‌ هویدا به عنوان کاردار،موجبات خـشنودی مـلک‌ عبد العزیز را فراهم کرد.روز بعد‌ از‌ مـراسم تـسلیم استوار نـامه،کـفیل وزارت امـور خارجه‌ عربستان به سـفارت ایران رفت‌ و گفت‌:

هیچ‌ وقت اعلی حضرت را تا این درجه شاد و مسرور ندیده بودیم کـه امـروزه از‌ ملاقات‌ شما و وصول نامه همایون شـاهنشاهی اظـهار کـردند و فـرمودند کـه نماینده ایران عـین المـلک‌ با‌ ما‌ بسیار محبت و دوستی دارد و در تأسیس روابط و دادیه بین ما و ایران و ازاله سوء تفاهم جدیت‌ و خدمت‌‌ کـرده اسـت...22

بـدیهی است که جدیت عین الملک در رفع سـوء‌ تـفاهم‌،مـربوط‌ بـه مـسئله تـخریب اماکن مقدس‌ مسلمانان و اهانت به قبور متبرکه ائمه(ع)می‌باشد که نشانه نقش‌ پنهانی‌ و جدیت‌ او برای نادیده‌ گرفتن این مسئله و بی‌توجهی مقامات ایرانی به آن است‌؛که‌ البته خـود آنها نیز،دست کمی از او نداشته‌اند. مقبولیت هویدا‌ نزد‌ ملک عبد العزیز به حدی بود که در دیدار دیگری به او‌ گفت‌:

...ما شما را از خود می‌دانیم.شما‌ نـیز‌ خـود‌ را مثل سایر نمایندگان اجانب ندانید.هیچ‌ وقت‌ لزوم‌ به تحصیل اجازه نیست.هر وقت میل دارید بدون هیچ ملاحظه به‌ دیدن‌ ما بیاید،چه در مکه‌ چه‌‌ در اینجا‌.ما‌ هـمیشه‌ آمـاده ملاقات شما هستیم.شما نماینده‌ یک‌ دولت دوست صمیمی ما هستید. روابط ما با دولت علّیه ایران فقط‌ سیاسی‌ و هم جواری نیست،بلکه در روحانیت‌[‌!]نـیز شـریک‌ و سهیم هستیم‌...23‌

در سال 1311 ش پادشاهی عـربستان‌ سـعودی‌ تشکیل گردید و در فروردین 1312، عین الملک به درجه وزیر مختاری ایران در‌عربستان‌ ارتقا یافت ولی پس از‌ گذشت‌ 9‌ ماه در 18‌/10‌/1312 به ایران فرا‌ خوانده‌،منتظر خدمت شد.

در 1312 ش رضـا شـاه که پایه‌های قدرت خـود را تـحکیم کرده‌ بود‌،برخی از افرادی را که به‌‌ نوعی‌ در به‌ قدرت‌ رسیدن‌ او نقش داشتند،از‌ سر راه کنار زد.این حرکت با دستگیری تیمور تاش شروع شد.در آبان ماه‌ 1312‌ ش نیز جعفر قلی سردار اسعد را‌ کـه‌ بـه‌ همراه‌ او‌ برای مراسم اسب‌‌ دوانی‌ به بابل رفته بود،دستگیر و روانه زندان کرد.سردار اسعد در فروردین 1313 در زندان به‌‌ دست‌ پزشک‌ احمدی کشته شد.

 

عین الملک نیز پس‌ از‌ برکناری‌ از‌ وزیر‌ مـختاری‌ در حـجاز،به ایـران آمد و گویا در زندان با سردار اسعد هم ملاقات کرد و چون اوضاع را آشفته دید،به بیروت بازگشت.در آنـجا بیمار شد و پس‌ از چند بار عمل جراحی،در سال 1314 ش در 64 سالگی از دنیا رفـت و در کـنار پدرش‌ -میرزا رضا قناد-درعکا مدفون شد. از حبیب اللّه عین الملک دو‌ فرزند‌ پسر به نامهای:امیر عباس و فریدون بـه ‌ ‌جـای ماند که حاصل‌ ازدواج او با افسر الملوک سرداری بود.24

نیای پدری افسر الملوک،سردارانی بـودند کـه در زمـان حکومت‌ بر‌ ایروان،در جنگهای اول‌ و دوم ایران و روس،دست به خیانت آلودند و موجبات عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای را فراهم کـردند.پدربزرگ افسر الملوک،عبد الحسین‌ خان‌ فخر الملوک،مشهور به کفری‌ که‌‌ بـعدها لقب«ناصر السلطنه»گـرفت.عـبد الحسین خان فخرالملوک،مشهوربه کفری که‌ بعدها لقب«ناصر السلطنه»گرفت.عبد الحسین خان کفری،پسر محمد‌ حسن خان سردار ایروانی‌ بود‌ که در عیاشی و بی‌فضلی شهرت داشت.

محمد حـسن خان اعتماد السلطنه درباره او می‌نویسد:

یکشنبه 7 رمضان 1302:امروز شاه‌[ناصر الدین‌]به سیاه چال می‌روند.دیروز به من فرمودند حاضر باشم. صبح‌ سوار‌ شدم رفتم.در بین راه به ولی خان سرتیپ(سردار اکرم-نصر السـلطنه‌ -سـردار معظم-سپهدار اعظم-سپهسالار اعظم)بر خوردم.نزدیک قلعه به موکب شاه رسیدم. در بین راه‌ وسط‌ دره چند‌ درخت بید داشت.عبد الحسین خان،پسر خاله فخر الملک رفت و آمد گـفت‌ دو سـال است این‌ بیدها را خریده،هر سال تابستان اینجا می‌آید و الآن بچه خوشگلی‌ داشت‌، شراب‌ خورده و مست بود.25

در سال 1307 ق،ناصر الدین شاه به علت بدگوییهایی که از عبد الحسین ‌‌خان‌ کفری بـه‌ گـوشش رسیده بود،لقب فخر الملکی را برای تخفیف و توهین از‌ او‌ گرفت‌ و به ابو الحسن خان‌ اردلان داد.26عبد الحسین خان در همین سال به اروپا‌ رفت و پس از دو سال به ایران بازگشت. حکایت و ملقب شدن او به‌ نـاصر السـلطنه و تـقرّب مجدد‌ وی‌ بدین شرح اسـت:

8 شـعبان 1309:عـبد الحسین خان که فرنگ رفته بود،دو سال قبل مواجبش را قطع نمودند. لقبش را به ابو الحسن خان دادند.آن هم با ملکم و سـید‌ جـمال الدیـن دست یکی کرده بود هر آنچه‌ خواست در روزنـامه‌ها نـوشت و دیشب بادو زن فرنگی ورود نمود.صبح به توسط وزیر اعظم به حضور آمد.چند روز دیگر حتما از‌ مشاورین‌ دولت هم خواهد شـد.هـرکس بـیشتر خیانت کند مقرب‌تر خواهد شد...16 شعبان 1309:از قراری که می‌گویند لقـب افتخار الملکی به‌ عبد الحسین خان فخر الملک قدیم داده شده‌ و او‌ قبول نکرده است.

17 شعبان 1309:عبد الحسین خان فـخر المـلک سـابق لقب ناصر السلطنه گرفته تیول خیلی‌ معتبری از بلوکات شیراز با سـرداری شـمسه مرصع خلعت گرفت.از‌ این‌ عبد الحسین خان به‌ قدری در این مدت دو-سه سال فرنگ،به شـاه خـیانت کـرد که اگر یک وقتی به دست می‌آمد باید او را قطعه قطعه می‌کردند‌،چـون‌ از‌ روسـپیهای فـرنگ دو نفر زن‌ همراه‌ آورده‌ و گویا پسند خاطر وزیر اعظم می‌باشند،تمام تقصیرات او عفو شـد...27

عـبد الحـسین خان کفری که فردی«متقلب کثیف و لامذهب‌»28‌معرفی‌ گردیده از کسانی بود که انیس و جـلیس یـحیی‌ خان‌ مشیر الدوله-شوهر چهارم عزت الدوله-بود که علت این انس، «قوه جذابیت و قـوه هـم جـنسی»29این دو‌،بیان‌ گردیده‌ است.

عزت الدوله-خواهر ناصر الدین شاه-پس از مرگ‌ شوهر سوم خود-شـیر خـان عین الملک که‌ پسر دایی‌اش بود-با یحیی خان مشیر الدوله ازدواج کرد‌،حاصل‌ ایـن‌ ازدواج یـک فـرزند پسر و یک فرزند دختر به نامهای حسین خان‌ معتمد‌ الملک و افسر السلطنه بود.انس و ارتـباط عـبد الحسین خان کفری با یحیی خان مشیر الدوله باعث‌ شد‌ تا‌ پسر عـبد الحـسین خـان،سلیمان‌ خان ادیب السلطنه با دختر مشیر الدوله‌،افسر‌ السلطنه‌ ازدواج نماید.

سلیمان خان ادبی السـلطنه نـیز مـشربی عرضی همچون پدرش عبد الحسین خان‌ کفری‌ داشت‌‌ و همانند او نمونه‌ای کامل از گرایشهای فـرانکوفیل بـود و از منادیان سر سخت تجدد محسوب‌‌ می‌شد‌.تجددخواهی و طرفداری او از فرهنگ فرانسوی به حدی بود که هر شـب قـبل‌ از‌ خواب‌، فرزندش را وادار می‌کرد تا سرود ملی فرانسه را با صدای بلند بخواند و پسـ‌ از‌ آن بـه خواب رود.

یکی از دلایلی که موجب شد تـا افـسر المـلوک‌ به‌ نواختن‌ گیتار علاقه‌مند گردد،همین مـسئله‌ بـود.همین اعتقادات عرفی بود که مجوز ازدواج عین الملک‌ بهایی‌ را با افسر الملوک فـراهم کـرد. البته به غیر از این تـجانس‌ اعـتقادی‌،تحصیلات‌ عـین المـلک در فـرانسه و فعالیتهای او به همراه‌ دریفوس در فرانسه‌30،از دیـگر دلایـل‌ این‌ وصلت‌ به شمار می‌آمد.حاصل ازدواج افسر السلطنه‌ با سلیمان خان،سـه دخـتر‌ و چند‌ پسر بود.

از دختران او یکی افـسر الملوک بود که بـه هـمسری عین الملک درآمد و دیگری‌ بـا‌ انـوشیروان‌ خان سپهبدی ازدواج کرد.و از پسران او یکی عبد الحسین سرداری‌ بود‌ که از کارگزاران سیاست‌ خـارجی پهـلوی شد‌ و یکی‌ یحیی‌ خان رادسـر،رئیـس پلیـس رضا خان بـود‌ کـه‌ یکی از اعمال ننگین‌ او،شـرکت در تـرور شهید آیت اللّه سید حسن‌ مدرس‌ بود.

پانوشتها:

(1)-آیتی‌(آواره‌)،عـبد‌ الحسین،مآثر البهائیه،ج اول،مصر،1342‌،ق.عبد‌ الحـسین آواره بـعدها توبه کـرد و کـتبی نـیز در ردّ بهاییت نوشت.

(2)-بدایع‌ الآثـار‌،ج دوم،1340 ق/1921 ق،بی‌نا،بی‌جا.

(3)-فاضل‌ مازندرانی،ظهور الحق،قسمت‌ دوم‌،ص 1138.

(4)-قاسمی،ابوالفضل،الیگارشی یا‌ خاندانهای‌ حکومتگر در ایـران،تـهران،انتشارات رز،چ اول،1357، صص 74 تا 77.

(5)-سال‌ نامه‌ دنـیا،خـاطرات امـیر عـباس هـویدا‌.

(6)-خسرو‌ معتضد‌ حـرفه مـیرزا خلیل‌ را‌ در عکا،خیاطی نوشته‌ است‌.

(7)-بایگانی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،سند شماره 47574/20''24-25/6/1350.

(8)-ظهور‌ الحق‌،ج 8،قسمت دوم،ص 1138.

(9)-مـیلانی،عـباس،مـعمای‌ هویدا‌،ص 52.

(10‌)-معتضد‌،خسرو‌،هویدا،سیاستمدار پیپ،عـصا‌،گـل ارکـیده،ج 1،ص 47.

(11)-آشـتیانی‌زاده،مـحمد رضـا،«سوابق رضا خان و کودتای سوم حوت 1299»،تاریخ‌ معاصر‌ ایران،کتاب سوم،ص 103.

(12)-همان‌،صص‌ 106‌ و 107‌.

(13‌)-فصل نامه تاریخ‌ روابط‌ خارجی،س 2،شمـ 3،تابستان 1379،ص 101.

(14)-معمای هویدا،ص 53.

(15)-هویدا،سیاستمدار پیپ،عصا،گـل ارکیده‌،ج 1،ص 47‌.

(16‌)-دولت‌آبادی،صدیقه،نگرش و نگارش زن،نامه‌ها،نوشته‌ها‌ و یادها‌،ج 3،چ اول‌،تابستان‌ 1377‌،صص‌ 9-528.

(17)-در همه نوشتجاتی که تاکنون پیرامون امیر عباس هویدا و خاندان او نوشته شده،نام این فرد،میرزا خلیل و حرفه او خیاطی‌ درعکا،ثـبت شـده‌ است.ولی در اسنادی که در سوابق فرزندانش-که بعدها به ایران آمدند و در دربار محمد رضا پهلوی، در مصادر مختلفی شاغل شدند-موجود است،این نام،جلیل ثبت شده‌ است‌.یعنی تنها تـفاوت بـین این دو نام«خلیل و جلیل»تنها یک نقطه است که جابه جا شده است.

(18)-فصل نامه تاریخ روابط خارجی،س 2،شمـ 3،تابستان 1379،ص 71.

(19‌)-همان‌،ص 77.

(20)-همان،ص 81.

(21)-عـاقلی،بـاقر،روز شمار تاریخ ایران،ج 1،ص 246.

(22)-فصل نـامه تـاریخ روابط خارجی،همان،ص 82.

(23)-همان،ص 83‌.

(24‌)-نام شناسنامه‌ای افسر الملوک،فاطمه‌ است‌.

(25)-بامداد،مهدی،شرح حال رجال ایران،ج 2،انتشارات زوّار،چ چهارم،1371،ص 244.

(26)-همان،ج 1،ص 32 و ج 2،ص 244.

(27)-همان،ج 2،ص 244.

(28)-همان،ج 4،ص 443.به نقل‌ از‌ تـاریخ مـسعودی،ص 234.

(29‌)-همان‌.

(30)-هیولیت دریفوس ازسـردمداران بـهاییت در فراسنه-پاریس-بود و عین الملک در زمان حضور درپاریس،در خدمت او بود و در تبلیغ بهاییت سر از پا نمی‌شناخت.(خاطرات نه‌ ساله‌، بی‌نا، بی‌تا، بی‌جا، ص 431).


فصلنامه مطالعات تاریخی ، شماره 10 ، زمستان ،1384 ، صفحه 167 تا 183