حیدرخان عمو اوغلی؛ مبارز عملگرای مشروطه


  حیدرخان عمو اوغلی از چهره‌های مشهور جنبش مشروطه در ایران است که در جریان اختلافات در نهضت جنگل، توسط میرزا کوچک خان جنگلی به قتل رسید. حیدرخان از موسسان حزب اجتماعیون عامیون ایران بود که از اوتیس سلطانزاده، دبیر کل حزب سوسیال دموکرات ایران شد. گزارش رویداد۲۴ درباره زندگی پرماجرای حیدرخان عمو اوغلی را بخوانید.

«انقلاب یک شام اجتماعی، رویدادی ادبی، طراحی یا گلدوزی زیبا نیست. نمی‌توان آن را با حس نیت یا ظرافت رفتار و کلام به دست آورد. انقلاب فرزند خشونت است.» مائو تسه دونگ

«ما مصمم هستیم به تمام فشارها، زور گویی‌ها و جنایات و وحشی گری‌ها و تعدّی‌های شما که امروز مانند امواج پهناور، همه جای ایران را پوشانیده و شعله آن مظالم به آسمان رسیده‌است، با ضدّ ضربه‌ها پاسخ گوییم و به هر طریقی که شده به این وضع خاتمه دهیم. ملت ایران نه به شخص شما و نه به دولت شما مطلقاً اعتماد ندارد. شما باید از سلطنت استعفا داده، کنار بروید و اعضا دولت شما به‌طور صلح‌جویانه به خانه‌های خود بروند و در کمال آرامش در آنجا بمانند و جای خود را به مدافعان با غیرت و با اراده ملت بسپارند. شما خود را شاه شاهان ایران و سلطان مستبد مطلق‌العنان کشور می‌دانید ولی من به شما اعلام می‌کنم که هرگز چنین کسی نبوده‌اید؛ فقط یک مفت‌خور پست کثیف، رشوه‌خوار، آلوده و خائن به ملت و کشور هستید. تلاش شما برای چیست؟ شما در هر ساعت و دقیقه آماده‌اید تمام نعمات و موهبت‌ها، منافع، حقوق و استقلال کشور و وطن را در قبال یک دانه عدس به بیگانگان بفروشید. آیا غیر از این است؟ اقلاً یک کار خیر، یک اقدام موهبت‌آمیز که به نفع ملت انجام داده باشید به من نشان بدهید. بر عکس، تمام طبیعت شما، تمام وجود شما پر از نارسایی و نقصان و فساد است. شما فاقد شهامت، کوشش، همّت، انرژی و معتقدات هستید. شما حتی کوچکترین احساس عدالت ندارید و فاقد اخلاق هستید ... در حال حاضر از نظر ملت، شما پست‌ترین و منفورترین حیوان هستید و موجودی سقوط کرده. ملت نجب ایران بدون استثنا از شما متنفر است.» حیدر خان عمواوغلی در نامه سرگشاده به محمدعلی شاه

با ورود مدرنیته به ایران ساختار‌های سنتی که قرن‌ها در ذهن و ضمیر ایرانیان نفوذ کرده بودند، با چالشی جدی مواجه شدند. مدرنیته غربی از اساس متفاوت و مغایر با سنت‌های ارتجاعی بود و با وجود تعدیل و تطبیق‌هایی که مشروطه‌خواهان و منورالفکر‌ها در مفاهیم مدرن ایجاد کردند، ارتجاعیون و محافظه‌کاران دگرگونی اساس حیات و اخلاقیات را بر نمی‌تابیدند. امضای فرمان مشروطه و فتح تهران پیروزی بزرگی برای نیرو‌های ترقی‌خواه بود و اعدام شیخ فضل الله نیز شکستی بزرگ برای ارتجاع. اما تنش و تعارض بین این نیرو‌ها پس از آن هم ادامه پیدا کرد و در شکل‌های مختلف گروه‌ها و افراد سیاسی و اجتماعی متجلی شد. یکی از افرادی که علیه نیرو‌های ارتجاع قیام کرد؛ حیدر خان عمو اوغلی بود.

حیدرتاری ویردیوف در سال ۱۲۵۹ هجری شمسی در گیومری که یکی از شهر‌های امپراطوری روسیه بود و اکنون در کشور ارمنستان واقع شده، به دنیا آمد. پدرش پزشک داروساز بود که اصالتی ایرانی داشت و او را حاج اکبر عمو می‌خواندند، از همین رو به فرزندش لقب پسر عمو (عمو اوغلی) دادند.

حیدر خان در ایروان تحصیلات ابتدایی خود را آغاز کرد. فضای انقلابی آن زمان ایروان عمو اوغلی را نیز متاثر کرده و اولین جرقه‌های مبارزه و عدالت‌خواهی را در او برانگیخت. حیدر زمانی که نوجوان بود به محفل آماناک آوانسیان وارد شد و در آنجا با کاپیتال مارکس آشنا شد و آثار نویسندگانی، چون گوگول، پوشکین و لرمانتوف را مطالعه کرد.

حیدر خان پس از پایان تحصیلات متوسطه برای ادامه تحصیل در رشته برق راهی گرجستان شد و در آنجا خود را رسما مارکسیست خواند ودر همان محفل‌ها با رفقایش مانند یوزپ جوگاشویلی یا همان استالین تا نیمه‌های شب بحث می‌کرد و به گفته خودش نظرات استالین تاثیرات زیادی بر افکار او داشت. در همان دوران بود که به اروپا سفر کرد و با بسیاری از انقلابیون مشهور دیدار کرد. مهمترین این دیدار‌ها دیدار با ولادیمیر لنین در ژنو بود که بنابر قول مشهور لنین در این ملاقات به او توصیه کرد به ایران برود و آنجا مبارزه کند.

حیدرخان پس از اخد مدرک تحصیلی به عنوان مهندس برق به باکو رفت و در آنجا با دوستانش فعالیت‌های حزبی را آغاز کرد. نخستین حزبی که حیدرخان و دوستانش تشکیل دادند حزب «اجتماعیون عامیون» یا همان سوسیال دموکرات بود که حیدرخان مسئولیت عمده آن را بر عهده داشت. تاسیس حزب اجتماعیون عامیون فرصتی خوبی برای حیدرخان بود که با کارگران ایرانی و رابطه بگیرد و از اوضاع و احوال سرزمین پدری باخبر شود. از همان زمان رابطه عمیق حیدرخان با جنبش‌های آزادیخواه ایرانی آغاز شد.

در آن زمان بین ایرانیان مهندس برق بسیار کم بود و مظفرالدین شاه که در سفر فرنگ مفتون تکنولوژی غربی شده بود، دستور داد کارخانه برقی برای حرم امام هشتم شیعیان در مشهد راه اندازی شود. حیدرخان که در باکو با ایرانیان رابطه عمیقی گرفته بود توسط دولت برای راه‌اندازی کارخانه برق مشهد در سال ۱۲۷۹ هجری خورشیدی به ایران دعوت شد. به گفته حیدر خان در مشهد تاب دیدن فقر مردم و اختلاف طبقاتی زیاد را نداشت: «پس از دایر کردن کارخانه مزبور در مشهد که حکومت شاهزاده نیرالدوله در آنجا بود و برخی وحشیگری‌های خلاف وجدان انسانی مشاهده می‌نمودم، از آنجایی که از سن دوازده سالگی در روسیه داخل امور سیاسی بوده و هیچ زمان تحمل بعضی مضرات اقتصادی را نمی‌توانستم بیاورم چطور می‌شد که در ایران متحمل پاره‌ای وحشیگری‌ها شده و ساکت می‌ماندم. چیزی که اثر فوق العاده در قلب من نموده و به تعجب من می‌افزود، آن بود که می‌دیدم حاکم در حین حرکت و عبور از کوچه و بازار، عده‌ای از آدم‌های مفتخوار و فراش به عده چهارصد نفر جلو و عقب خود انداخته و کسانی را که نشسته بودند به زور آن‌ها را بلند کرده و حکم به تعظیم کردن می‌نمودند. چون این قسم ترتیبات را مطلقا ندیده بودم و ضمنا متولی باشی ضریح نیز از این حرکات معمول می‌داشت.»

حیدرخان در دیدار با متولی وقت آستان قدس رفتار تندی کرده بود و گفته بود به مشکلات مردم توجهی ندارد. او در خاطراتش می‌نویسد: «از این تحقیری که من نسبت به متولی باشی کردم فقط یک مقصود عمده در مد نظر و خیال داشتم و آن عبارت بود از اینکه به اهالی خراسان که عاری از تمدن و فهم پاره‌ای از مسائل بودند حالی کرده بفهمانم که متولی‌باشی نیز یکی از جنس بشر است و از آسمان نازل نشده است. با او هم ممکن است همان رفتار را مجری داشت که با سایر طبقات مردم مجری می‌دارند و چون او دارای پول و تمول است یا بواسطه دادن رشوه و ترتیبات دیگر صاحب این مقام شد، ممکن است مطلقا لیاقت آن را نداشته باشد. مقصود من همانا به صرافت انداختن و حالی کردن به مردم بود که تکلیف و وظیفه بشریت را بدانند.»

چیزی که به‌ویژه حیدرخان را آزار می‌داد، رفتار چاپلوسانه نسبت به مستبدین و اشراف بود. در ابتدای ورودش به مشهد نیرالدوله یک نفر را بر دروازه شهر شقه و هر شقه را در دو سوی دروازه شهر آویزان کرده بود و مردم این عمل حکمران را تحسین می‌کردند و آن را نشانه توانمندی او در اداره شهر می‌دانستند و با دیدن این امور حیدرخان تصمیم به ماندن در ایران را در سر پروراند.

در همان دوره حاکم خراسان با ملاکین و اشراف متحد شد و دست به احتکار گندم زد و در نتیجه قیمت نان سر به فلک کشید. حیدرخان که با اهالی رابطه خوبی برقرار کرده بود به تحریک مردم علیه حاکم مشغول شد و آن‌ها را برای عزل حاکم به هیجان آورد. اهالی قیام کردند و خانه بسیاری از اشراف نیز غارت شد.

با عزل حاکم حیدرخان و دوستانش خوشحال شدند، اما طولی نکشید که خوشحالی او با دیدن اعمال و رفتار حاکم جدید به یاس مبدل شد. حیدرخان با دیدن حاکم جدید و ظلم و ستم او متوجه مشکلات بنیادینی شد که نه با اصلاح و عزل افراد که با انقلابی ریشه‌ای قابل حل بود. حیدرخان در کتاب خاطراتش این لحظه را چنین توصیف می‌کند: «آن وقت ملتفت شدم که عموم حکومت‌های ایران قانون نداشتند و هر یک از آن‌ها به قوه دفاعیه و استبداد شخصی سلوک کرده و هر چه بخواهند و خیال کنند در حق اهالی و رعایا با کمال سهولت و آسانی می‌توانند به موقع اجرا بگذارند بدون اینکه ترس از مجازات قانونی داشته باشند.»

حیدرخان تلاش کرد در مشهد حزبی تشکیل دهد اما به تعبیر خودش با دیدن کله نارس مردمان و اینکه مطلقا حرف او را درک نمی‌کردند نتیجه‌ای از حزب نگرفت و در نتیجه پس از حدود دو سال اقامت در مشهد به تهران رفت و در ماشین‌خانه استخدام شد. روابط اجتماعی حیدرخان باعث شده بود با وجود اینکه زبان فارسی را کم می‌دانست با بسیاری از صنعتگران تهرانی رابطه دوستی برقرار کند و همچنین فعالیت در تجارتخانه روسی حمل و نقل ایران باعث آشنایی او با تجار و صنعتگران شده بود.

حیدرخان پس از یک سال اقامت در تهران به استخدام کارخانه برق حاج حسین آقا امین الضرب درآمد. فعالیت در این سه مرکز اقتصادی تمهیدات لازم را برای فعالیت‌های سیاسی حیدر خان ترتیب داده بود و اکنون دیگر با بسیاری از مردم مذاکره می‌کرد و با آن‌ها از لزوم دولت قانونی و دموکراسی می‌گفبا امضای فرمان پارلمان توسط مظفرالدین شاه و پیروزی مشروطه‌خواهان، حیدرخان به تشکیل فرقه‌های مخفی و آموزش نظامی به اعضای گروهش روی آورد. او معتقدبود مقاومت نظامی علیه ارتجاعیونی که کمر به نابودی مشروطه و دستاورد‌های مدنیت بسته بودند، ناگزیر بود. همانطور که مورخین اشاره می‌کنند حیدرخان از این جهت بسیار شبیه یپرم خان ارمنی از دیگر مبارزین برجسته مشروطه بود. هر دوی آن‌ها برای آزادی و قانون جنگیدند و با دیدن مقاومت و خطر ارتجاع دست به مقاومت نظامی زدند. مردم یپرم خان را «یپرم بمب‌انداز» و حیدرخان را که پیشتر به حیدربرقی مشهور بود «حیدر بمبیست» نامیدند.

 منزلت این دو مبارزه به قدری بود که ادیب الممالک فراهانی در شعری اینگونه وصفشان کرد: «چشم مست تو مگر یپرم بمب‌انداز است/ یا ز ترکان صحیح‌النسب قفقاز است» که در بیت اول به یپرم خان اشاره می‌شود و بیت دوم دلالت بر حیدرخان دارد.

دلیل این محبوبیت نیز آن بود که در دوران استبداد صغیر این دو مبارز انقلابی نخستین کسانی بودند که دعوت ستار خان سردار ملی را برای قیام علیه استبداد لبیک گفتند. یپرم خان که امور فنی و الکتریسیته را بلد بود بمب‌سازی را بسیار زود آموخت و به دیگر رفقایش آموزش داد.

با پادشاهی محمدعلی شاه و مخالف او با مشروطیت؛ اتابک از اروپا به ایران آمد و متاثر از شیخ فضل الله نوری و سفارت روسیه به سرکوب مخالفان و از بین بردن قانون اساسی مشروطه مشغول شد. مشروطه‌خواهان بار‌ها به اتابک نامه نوشتند و حتی تهدید به قتلش کردند تا دست از تخریب مشروطه بردارد، ولی گوش او بدهکار بنود. در نتیجه این اقدامات نیرو‌های مقاومت و در راس آن‌ها مجمع اجتماعیون-عامیون تصمیم به ترور اتابک گرفتند. حیدرخان و همراهانش برای ترور اتابک به مجلس رفتند و اتابک که پس از نطق مورد تشویق روحانیون قرار گرفته بود را ترور کردند اما محمدعلی شاه بر همان سیاق سابق عمل می‌کرد و به چیزی جز نابودی کامل مشروطه و بازگشت به سلطنت مطلقه کهنه رضا نمی‌داد.

شاه و شیخ فضل‌الله نوری با یکدیگر متحد شدند و گردهمایی بزرگی در میدان توپخانه علیه مشروطه برگزار کردند. طرفداران روحانیون و شاه در میدان توپخانه اغلب اراذل و اوباش و خلافکاران و لمپن‌هایی بودند که دقیقا نمی‌دانستند علیه چه چیزی شعار می‌دهند. مشروطه خواهان دیگر علنا خطر را حس می‌کردند و آزادی و مدنیت را در خطر تخریب به دست اوباش و روحانیون مشروعه‌خواه می‌دیدند. از این رو حیدرخان تصمیم به ترور خود شاه گرفت که البته این ترور ناکام بود.

احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران در اینباره می‌نویسد: «حیدر عمو اوغلی کنام ارتجاع داخلی ایران و سرکرده دشمنان مردم را به خوبی می‌شناخت و از این رو به فکر افتاد که شاه را مستقیما هدف قرار دهد. به راهنمایی و دستور او بمبی به طرف کالسکه شاه پرتاب شد که به نتیجه نرسید و فقط راننده کالسکه اش را مجروح ساخت. از این به بعد ارتجاع سیاه جان گرفت و بر پیکر خونین مملکت ما سایه انداخت.»

محمدعلی شاه به بهانه این ترور بسیاری را سرکوب کرد و البته دستش به حیدرخان نرسید چرا که او پیش از دستگیری موفق به فرار شده بود. محمدعلی شاه برای سر حیدرخان ده هزار تومان جایزه تعیین کرد و همزمان اقدامات خود علیه قانون اساسی و مجلس را آغاز کرد.

با به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف و آغاز استبداد صغیر فضای رعب و وحشت و ناامیدی کشور را فراگرفته بود. انقلابیون رادیکال، اما ناامید نشده بودند و مصمم به ادامه مبارزات بودند. حیدرخان خود در خاطراتش اینگونه می‌نویسد: «شاه و مستبدین تصور می‌کردند که با نابود کردن مجلس و بازداشت‌های دسته جمعی از آزادی خواهان و از همه مهمتر نمایندگان مجلس شورای ملی و طرفداران مشروطه از این پس کار آزادی به سر رسیده و انقلاب ایران برای همیشه خاتمه یافته است. اما انقلابیون حقیقی غیر از این می‌اندیشیدند. اینان ایمان داشتند که انقلاب ایران تازه از مرحله طفولیت گذشته و وارد دوره نوجوانی و شکوفایی شده است.»

حیدرخان عمو اوغلی در این دوران به قفقاز گریخته بود، ولی در آنجا نماند و به همراه پسرعمو‌های خود ابراهیم پاشا و آیدین پاشا برای کمک به ستارخان راهی تبریز شدند. با رسیدن به تبریز حیدرخان نامه سرگشاده مهم و شدیدالحنی علیه محمدعلی شاه نوشت که در روزنامه کوشش در تبریز چاپ شد: «برای اینکه ملت از دست شخص شما و دولت پست و نفرت‌انگیز و وطن‌فروش و ظالم شما خلاص شده و شما را از جای گرمی که نشسته‌اید بلند کند و برای اینکه مملکت از وجو شما پاک شود ما از مردم خواسته‌ایم در برابر اعمال شما شدیدا مقاومت کنند. ما ایمان داریم و امیدواریم چیزی به آن روز‌ها که دست انتقام خشم ملت ایران با تمام سنگینی انتقام به حق آن بروی شما و طرفداران شما فرود خواهد آمد، نمانده است. به امید آن زمانی که به خاطر بدبختی و غمی که بر ملت وارد کرده‌اید به وحشت افتاده و مانند بید بلرزید. با موافقت کمیته مرکزی انقلاب/ رئیس کمیته مرکزی انقلاب ایران/ حیدرخان بمبی»

حیدرخان عمو اوغلی در بازگشت به تبریز دست به کار پر سر و صدای دیگری زد؛ ترور شجاع نظام حاکم مرند که مخالف سرسخت و قاتل مشروطه‌خواهان بود. احمد کسروی ترور شجاع نظام به دست حیدرخان را «یکی دیگر از شاهکار‌های آزادی‌خواهان بویژه حیدرخان» توصیف می‌کند. حیدرخان بمب را در جعبه‌ای از طرف دوست شجاع نظام و از طریق پست برای او فرستاد و شجاع نظام و پسرش در جا بر اثر انفجار کشته شدند.

در ادامه پیروزی‌ها، مجاهدان مشروطه مرند و خوی را نیز تصرف کردند که در آن‌ها هم حیدرخان نقش فعال داشت. وی از طرف ستارخان مامور شده بود اطمینان حاصل کند تعدی و تجاوزی از سوی مشروطه‌خواهان به مردم صورت نگیرد.

در مبارزه با جریان مقابل مشروطه‌خواهان حیدرخان از ابتکاراتی بدیع استفاده می‌کرد؛ مثلا در یکی از روز‌های جنگ که سپاه مشروطه‌خواهلن محاصره بود، حیدرخان بمبی در زین اسب پنهان کرد و آن را بین سپاه دشمن فرستاد. دشمنان با دیدن اسب بدون سوار دور آن تجمع کردند و تا یکی از آن‌ها خواست راکب اسب شود انفجار رخ داد و ۲۶ نفر کشته شدند. گفته می‌شد همین امر باعث شد که سپاه دشمن حتی از گربه‌ها هم بترسد.

سرانجام در سال ۱۲۸۸ مقاومت مشروطه‌خواهان نتیجه داد و تهران فتح شد. پس از پیروزی بر استبداد فعالیت حزبی جدی حیدرخان شروع شد. مجلس ملی دوم در سال ۱۲۸۹ هجری خورشیدی تشکیل شد و نیرو‌های سیاسی در دو حزب اعتدالیون، که از محافظه‌کاران بازاری و روحانیون تشکیل می‌شد و فرقه دموکرات که روشنفکران ترقی‌خواه راهبری‌اش می‌کردند، جبهه گرفتند. انجمن‌های رادیکالی مانند گنج فنون، مجمع آدمیت و کمیته انقلابی تهران همگی در فرقه دموکرات متحد شدند و مبارزانی چون سیدحسن تقی زاده، سلیمان اسکندری و حسین قلی خان نواب فعالیت در جبهه این حزب پیشرو را آغاز کردند.

حیدر خان عمو اوغلی نیز سازماندهی فرقه دموکرات در در بیرون مجلس را بر عهده داشت. اتحاد حیدرخان با روشنفکران لیبرال در حزب دموکرات منشا بسیاری از حرکت‌های جدید شد. برنامه حزب بر انتخابات آزاد، برابری، صنعتی کردن کشور، حقوق زنان و جدایی دین از دولت تاکید داشت. در برنامه حزب آمده بود که برای اطمینان از عدم بازگشت سلطنت دولت باید همه شهروندان خود را اعم از مسلمان و غیر مسلمان شهروند دارای حق قلمداد کند.

در مقابل جبهه حیدر خان، مرامنامه حزب اعتدال هم منتشر شد که خواستار حفظ مذهب، حفظ مالکیت خصوصی، اجرای شریعت و مقابله با «تروریستمِ الحادِ دموکرات‌ها، مارکسیست‌ها و ماتریالیست‌ها» بودند.

نبرد بین دو گروه اعتدالیون و دموکرات‌ها که هر کدام نماینده یک نیروی فکری-سیاسی در ایران معاصر بودند هر روز بیشتر می‌شد. در این زمان حیدرخان به تحریک سیدحسن تقی زاده دچار بزرگترین اشتباه سیاسی خود شد و سید عبدالله بهبهانی را ترور کرد.

بهبهانی به تبع مراجع نجف درصدد بود که لیبرال‌ها را در مجلس محدود کند و مشروطه‌خواهان که از بخشی از روحانیت ضربات بسیاری خورده بودند، ترور بهبهانی را در دستور کار خود قرار دادند. نهایتا به تحریک تقی‌زاده و به دستور حیدرخان، بهبهانی ترور شد که این واقعه حملات بسیاری را متوجه مشروطه‌خواهان کرد.

 

حضور حیدرخان عمو اوغلی در اعضای گروه فوج نجات تبریز

روحانیون خواستار تبعید تقی زاده شدند و اختلاف بین دو حزب به درگیری و قتل یکدیگر رسید. با نخست وزیری مستوفی الممالک دولت خواستار خلع سلاح همه گروه‌ها شد که به خشونت‌ها پایان دهد. اما اعتدالیون از تحویل سلاح‌های خود امتناع کردند و در نتیجه یپرم خان و یارانش آن‌ها را محاصره کرده و خلع سلاح کردند. به تعبیر آبراهامیان انقلاب مشروطه سر فرزندان خود را نخورد، ولی مانند دیگر انقلاب‌ها آن‌ها را خلع سلاح کرد.

مشکل بزرگتر زمانی پیش آمد که روس‌ها خواستار اخراج مورگان شوستر به دلیل خدمات مالی‌اش در جلوگیری از فساد شدند و نیرو‌های مقامت علیه امپریالیسم روسیه تزاری به مقاومت پرداختند. مردم در شهر‌های مختلف به مقاومت علیه نیرو‌های تزار دست زدند. جنبش ملی مقاومت علیه روس‌ها تشکیل شد که کشته‌های بسیاری داد اما نهایتا مورگان شوستر از ایران اخراج شد.

یکی از مهمترین کانون‌های مقاومت که می‌خواست مشروطه و استقلال ایران را در مقابل امپریالیسم روسیه تزاری حفظ کند، جنبش جنگل در گیلان بود. اعضای این گروه که به جنگلی‌ها مشهور بودند اغلب از زمینداران کوچک گیلان تشکیل می‌شدند و رهبری‌شان را میرزاکوچک خان جنگلی بر عهده داشت. میرزا طلبه‌ای بود که عقاید اسلامی و ناسیونالیستی داشت.

انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در همان دوران اتفاق افتاد و موجی از امید و شادی را در مشروطه‌خواهان برانگیخت. فرقه دموکرات در نتیجه انقلاب روسیه دوباره جان گرفت و چهره‌هایی مانند احسان الله خان دوستدار و سلیمان اسکندری به جنبش جنگل پیوستند. لنین تمام قرارداد‌های استعماری ایران را لغو کرد و ارتش سرخ به جنبش جنگل کمک‌های نظامی و مستشاری و مالی انجام داد. این اتفاقات خشم دولت بریتانیا را در پی داشت.

حیدرخان و رفقایش که فرقه عدالت را در باکو تشکیل داده بودند، از سال ۱۹۰۶ روابط خوبی با بلشویک‌ها داشتند. آن‌ها همچنین روزنامه ایسکرا (به فارسی اخگر) را به قفقاز قاچاق می‌کردند. در سال ۱۹۲۰ نخستین کنگره بزرگ خود در انزلی را برگزار کردند. در این کنگره نام فرقه به حزب کمونیست ایران تغییر کرد و آوتیس سلطانزاده به عنوان دبیرکل برگزیده شد.

فرقه کمونیست با دو برنامه مغایر هم کارش را شروع کرد که یکی را حیدرخان نوشته بود و دیگری را آوتیس سلطانزاده. یرواند آبراهامیان مغایرت این دو برنامه را چنین بیان بیان می‌کند: «بر اساس بیانیه اول که سلطانزاده آن را نوشته بود، ایران انقلاب بورژوازی را تکمیل کرده بود و اکنون برای انقلاب کارگری-دهقانی آمادگی داشت. نویسنده بیانیه با اعتقاد به اینکه انقلاب سوسیالیستی نزدیک است، تقسیم فوری اراضی، تشکیل اتحادیه‌های صنفی و سرنگونی مسلحانه بورژوازی و سخنگویان روحانی آن و همچنین پادشاهی، اشرافیت فئودال و امپریالیست‌های انگلیسی را خواستار شده بود.»

آبراهامیان می‌نویسد: «استدلال بیانیه دوم به قلم حیدرخان سوسیال دموکرات معروف که به حزب کمونیست پیوسته بود، این بود که ایران بیشتر به سوی انقلاب ملی در حرکت است تا انقلاب سوسیالیستی. نویسنده بیانیه بر این باور بود که بنابر شواهد اقتصاد کشور هنوز ماقبل سرمایه‌داری است، دولیت همواره دست فئودال‌هاست و اعضای طبقه پرولتاریا اغلب لمپن هستند. روستاییان همچنان به خرافات مذهبی باور دارند. نتیجه‌گیری بیانیه این بود که رهبری همه طبقات ناراضی به ویژه دهقانان، خرده بورژوا و لمپن پرولتاریا غلبه امپریالیسم خارجی و دست نشاندگانش وظیفه ضروری فرقه کمونیست است.»

در ابتدا سلطانزاده به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد، ولی پس از برگزاری کنفرانس ملل شرق در باکو برنامه متعادل‌تر حیدر خان مورد توجه قرار گرفت و خود حیدر خان به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد. حیدرخان در این فاصله به شوروی سفر کرد و در مجمع کارگران پطروگراد سخنرانی تندی انجام داد: «رفقا و برادران، از طرف زحمتکشان انقلابی ایران درود بر شما. سازش با بورژوازی و چشمداشت از آن‌ها در حکم مار در آستین پروراندن است. رفقا ما فرزندان خلقیم و برای خلق مبارزه می‌کنیم. سرمایه‌داران دشمنان ما هستند. ما از هرگونه سازش با این ستمگران امتناع می‌کنیم. شعله‌ای که کشور شوروی را برافروخته ایران انقلابی را نیز فرا خواهد گرفت.» پس از این سخنرانی حیدرخان به توصیه لنین به ایران بازگشت.

فرقه کمونیست در همین دوران با جنبش جنگل متحد شد و جمهوری سوسیالیستی گیلان در اواخر سال ۱۲۹۹ تشکیل شد. اما این اتحاد اتحادی شکننده بود و به زودی از هم گسست. علت اصلی شکننده بودن اتحاد اختلاف طبقاتی و ایدئولوژیک جنگلی‌ها با اعضای فرقه کمونیست بود. جنگلی‌ها اغلب زمیندارانی روحانی بودند که مانند خود میرزا کوچک خان مالکیت خصوصی و حجاب و پاره‌ای از قوانین مذهبی برایشان گذرناپذیر بود. اما فرقه کمونیست اغلب سکولار‌هایی بودند که در علوم جدید تحصیل کرده بودند و اغلب مطالعات و گرایش‌های مارکسیستی داشتند که اساسا ضد دین بود.

اختلافات میان میرزا کوچک خان و کمونیست‌ها هر روز بیشتر می‌شد تا اینکه نهایتا در جلسه آشتی‌کنانی که بین آن‌ها ترتیب داده شده بود، درگیری ایجاد شد و نهایتا حیدرخان عمو اوغلی در پنجم آبان ماه ۱۳۰۰ هجری خورشیدی به دست نیرو‌های میرزاکوچک خان کشته شد.

درباره نحوه قتل حیدرخان اطلاعات چندانی در دست نیست و گفته شده با دستور مستقیم میرزا موچک خان به معین الرعایا انجام شده است. حیدرخان عمو اوغلی در زمان مرگ ۴۱ سال داشت.

منابع:
حیدر خان عموغلی/ اسماعیل رائین/ انتشارات امیرکبیر
خاطرات حیدرخان عمو اوغلی/ نشر نامک
ایران بین دو انقلاب/ یرواند آبراهامیان/ ترجمه محمد ابراهیم فت


رویداد۲۴