گفت و گو با دکتر عبدالرحیم گواهی


4722 بازدید

گفت و گو با دکتر عبدالرحیم گواهی


انقلاب اسلامی، دیپلماسی و تاریخ‌نگاری جهان غرب
تاریخ‌نگاری با موضوع «انقلاب اسلامی در خارج از کشور» از عناوین مهمی است که می‌تواند مبنای یک پژوهش مستقل قرار گیرد. برای آشنائی بیشتر با این موضوع و آگاهی خوانندگان خود نسبت به این مقوله، با آقای عبدالرحیم گواهی که از دیپلماتهای با سابقه ایران است گفت و گوئی صورت داده‌ایم. این مصاحبه در محل دفتر مطالعات سیاسی و بین‌‌المللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته است. سیر گفت و گو در بخش اول روی موضوع تاریخ‌نگاری و منافع ملی متمرکز است سپس به انواع طبقه‌بندی کتابهای تاریخی مرتبط با انقلاب اسلامی پرداخته‌ایم و در نهایت برخی از این منابع با ذکر جزئیات آن بررسی شده‌اند. به واسطه طرح نکات تازه‌ای که متکی بر مشاهدات این دیپلمات در عرصه بین‌المللی بوده، متن گفت و گو تقدیم خوانندگان گرامی می‌شود.
 در آغاز این نشست موضوع منافعی ملی را مطرح می‌کنم و این پرسش که آیا در تاریخ‌نگاری می‌توان مسئله منافع ملی را طرح کرد؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، حد و حدود آن چقدر است؟ تجربه‌های شما در کشورهای دیگر چه می‌گوید؟ آیا آنها به این موضوع توجه می‌کنند؟ شما چه آگاهی‌هایی می‌توانید در اختیار بگذارید؟
 فکر می‌کنم تاریخ‌نگاری مثل هر رشته علمی دیگر یک وجه انتزاعی دارد و یک بخش کاربردی. فرض کنید در مورد علم فیزیک، علم کلام و یا حتی علم فلسفه، کسی می‌تواند به آنها بپردازد که بتواند نظامی فلسفی برایشان بسازد. این نظام می‌تواند سازنده و یا تخریبی باشد. به عنوان نمونه، خود فلسفه بما هُوَ فلسفه، در ذات خود نظام و منطق و زبان و روشی دارد. ممکن است شخصی از فلسفه برای اثبات وجود خدا بهره ببرد که نتیجه آن، کلام فلسفی و فلسفه الهی خواهد بود، و ممکن هم هست کسی از فلسفه برای الحاد و اثبات عدم وجود خداوند استفاده کند، که حاصل آن نیهلیسم و آته‌ایسم خواهد بود. تاریخ هم به عنوان یک رشته علمی، نمی‌تواند و نباید دستکاری شود، اگر بشود، می‌‌گویند این مورخ کارش توأم با غرض و مرض و جانب‌دارانه است. می‌گویند این مورخ آثارش قابل اعتماد نیست، برای اینکه بی‌طرفانه ننوشته است. تاریخ هم مثل هر رشته علمی دیگری می‌تواند با دیدگاههای گوناگون بررسی شود، یعنی با نگاه دینی، با نگاه جامعه‌شناسانه، و یا با نگاه ملی به آن نگریسته شود. ممکن است نگاه یک اروپایی به ماده خام تاریخ به نحوی باشد که با نگاه یک ایرانی یکسان نباشد؛ او اهداف و غایات خودش را دارد و این هم مقاصد خود را. ممکن است بگوییم هر یک از اینها براساس منافع ملی خود به تاریخ ‌می‌نگرند، اما باید دقت کنیم که این دو مقوله را با هم خلط نکنیم تا نیگویند تاریخ‌نگاری اینها مورد قبول نیست و بی‌طرفانه ننوشته‌اند. اکنون دنیا دارد به سمتی می‌رود که می‌گوید این ماده خام این رشته، حالا شما خودتان تحلیل و استنتاج و برداشت کنید.
منظورم از طرح موضوع، رابطه تاریخ‌نگاری با منافع ملی، این نتیجه‌گیری نیست که الزاماً با ملاحظة این امر، دچار محدودیت در تاریخ‌نگاری خواهیم شد، با اینکه بخواهیم به نفع خود یا علیه دیگری از این علم بهره‌برداری کنیم. ما با واکنشها و کنشهایی رو به رو هستیم که چنین موضوعی را به ذهن متبادر می‌کند. برای مثال؛ امریکا بعد از چند سال که از کودتای 28 مرداد می‌گذرد، سندهایی را به عنوان آگاهیهای بیشتر از این واقعه، منتشر می‌کند، اما خودش هم می‌گوید که این، همه سندها نیست، بلکه بخشی از آن است. یا بایگانی انگستان. دوستانی که برای پژوهشهای تاریخی به مراکز اسناد آن کشور رجوع می‌کنند، همه چیز در اختیارشان قرار نمی‌گیرد، هر چند که سی سال از عمر سندها گذشته است. چنین رفتارهایی در عرصه تاریخ‌نگاری، آدم را به این فکر نزدیک می‌کند که منافع ملی باید ربطی با تاریخ‌نگاری داشته باشد. این برای همه کشورهاست. به عنوان انتقاد از آمریکا و انگلستان مثال نزدم، این امر، همه گیر است. هیچ کشوری نمی‌تواند بگوید من چون دارم کار تاریخ بما هو تاریخ می‌کنم، پس هر چه را که دارم ارائه می‌دهم.
اکنون برای نزدیک شدن به اصل موضوع، یعنی تاریخ‌نگاری غرب درباره انقلاب اسلامی، از دکتر گواهی تقاضا دارم، اگر از منابع منتشر شده در این موضوع دسته‌بندی خاصی در نظر دارند، یادآوری کنند؟
برای رسیدن به یک دسته‌بندی، فهرستی از کتابهای موجود در کتابخانه‌ام تهیه کردم. این کتابها به طور طبیعی در سه جای مختلف چیده شده بودند. دسته اول کتابهای خارجی که راجع به انقلاب نگاشته شده بودند. من کتاب «پاسخ به تاریخ» محمد‌رضا پهلوی را هم جزو آنها گذاشته بودم و یا فرض کنید کتاب «چهره‌هایی در یک آیینه» نوشته اشرف پهلوی را. اصل اینها به زبان بیگانه نوشته شده است. کتابهای دسته دوم برای ایرانیان مقیم آن کشورها، کتابهای فارسی‌ای است که در خارج از کشور برای ایرانیان مقیم آن کشورها نوشته شده‌اند. از شجاع‌ الدین شفا بگیرید تا خاطرات عباس قره‌باغی و عَلَم و ... بخش سوم هم که حجمش بیشتر از آن دو دسته اول است، کتابهای مربوط به انقلاب است که در ایران نوشته شده؛ فارغ از اینکه در حمایت و یا عدم حمایت از انقلاب اسلامی نوشته شده باشند.
غیر از این تقسیم‌بندی طبیعی، تقسیم بندی دیگری کردم که می‌گویم. البته امروز منابع و مآخذ بسیار بیشتر شده و چه بسا نتوان با توجه به کتب معدودی که من دارم، تقسیم‌بندی درستی انجام داد. من در سال 1365 از رساله دکتری خودم دفاع کردم. آن موقع اینترنت نبود. مثل امروز اطلاعات دسته‌بندی نشده بود. در آن زمان شاید مجموع کتب و ملاقات علمی مرتبط با انقلاب ایران به هزار عنوان می‌رسید، اما در حال حاضر 533 هزار عنوان کتاب و مقاله درباره انقلاب اسلامی وجود دارد. اینترنت این را می‌گوید. به هر حال اگر از نگاه انقلاب خودمان بخواهیم به این منابع نگاه کنیم، می‌توانیم دسته‌بندی دیگری ارائه دهیم. البته این مدخل بحث است و می‌توانید اظهارات مرا تصحیح کنید. یک دسته از کتابها موافق با پدیده انقلاب اسلامی نوشته شده‌اند، مثل کار خانم یکی کِدی در کتاب ریشه‌های انقلاب؛ البته منظورم چاپ نخست آن است. دسته دوم کتابهایی هستند که علیه انقلاب تدوین شده‌اند،‌حال چه به زبان فارسی و چه به زبان بیگانه. دسته سوم را می‌توانیم کتابهای دانشگاهی و آکادمیک بدانیم که نویسنده آن فارغ از منظر انقلابی یا ضد انقلابی تحقیق واثر خود را ارائه کرده است. حالا ممکن است یک جایش به نفع ما باشد و جای دیگرش مورد پسند ما واقع نشود. تقسیم‌بندی دیگری هم می‌توان براساس نگاه منابع به اسلام ارائه داد.گروهی از این کتابها که درباره انقلاب اسلامی نگاشته شده‌اند ـ چه در داخل و چه در خارج از کشور ـ نسبت به اسلام نگاه مثبت دارند. برای نمونه کتاب حامد الگار از این دست است؛ وجهة اسلامی آن مثبت است،‌هر چند که یک نفر امریکایی (مسلمان) آن را نوشته است. گروه دیگری از کتابهای با این موضوع آثاری هستند که نسبت به اسلام سر ناسازگاری نشان داده‌اند و با ‌آن مخالف هستند، هر چند نویسنده آن یک ایرانی به ظاهر مسلمان باشد، مانند کارهای شجاع‌الدین شفا که از ایرانیان مقیم خارج از کشور است. ما می‌توانیم کتابهای مرتبط با انقلاب را ذیل هر یک از این گروه‌بندیها دسته‌بندی کنیم.
 احتمال اینکه برای طبقه‌بندی کتابها بتوان ملاکهای دیگری هم در نظر گرفت، وجود دارد. آنچه مهم به نظر می‌رسد این است که توجهات داخلی و خارجی نسبت به این پدیده، یعنی انقلاب اسلامی همچنان ادامه دارد و تا این توجه باقی است ما شاهد تولد کتابها، مقاله‌‌ها و آثار فراوان دیگری خواهیم بود. برای ادامه بحث، کمی درونی‌تر به موضوع نگاه کنیم. از دکتر گواهی می‌پرسم،‌ با این مقدمه. وقتی انقلاب پیروز شد، همه اهرمهای قدرت جا به جا شد. انقلاب با هر تعریفی که برای آن صورت گیرد،‌شامل حادثه‌ای می‌شود که در بهمن 1357 در ایران روی داد، یک جا به جایی کامل و تمام عیار؛ فروپاشی و برافتادن یک نظام و برپایی و تأسیس یک نظام جدید. بهمن 1357 با اینکه نقطه رهایی ملت بود، اما از جهت حکمرانی برای رهبران انقلاب نقطه صفر به شمار می‌رفت. بهتر است بگوییم نقطه ‌آغاز. همه چیز رو به رو قرار داشت. در پشت سر، تجربه‌ای به نام حکومت‌گری نبود. مبارزه بود و زندان و تبعید و ... تجربه،‌اینها بود. غیر از امر حکومت‌گری، نبود تجربه شامل بخشهای دیگر هم می‌شد. اگر ریز شویم، در عرصه فرهنگ هم همین نقطه‌های آغاز را می‌توانیم ببینیم؛ و از جمله آنها تاریخ‌نگاری بود. اما دیگران در نقطه صفر نبودند. آنها راههای کوبیده‌ای پشت سر داشتند. از جایگاهی که بر بنیاد تجربه ایجاد شده بود به انقلاب می‌نگریستند. در اینجا نیز ما با دو نگاه متفاوت مواجه هستیم. کسانی که از درون می‌نگریستند از کوران حوادثی ـ حداقل ـ پانزده ساله عبور کرده بودند و حقانیت انقلاب را با تمام وجود خود لمس می‌‌کردند، اما افرادی که از بیرون می‌نگریستند در حقانیت این حادثه مردد بودند و همیشه سئوالهایی در این بین برایشان وجود داشت. آیا تفاوت در مقدماتی که چه بسا مربوط به جهان‌بینی این دو نگاه هست،‌باعث می‌شد که به این نتیجه (انقلاب اسلامی) نگاه واحدی نداشته بشند؟ یا دلایل دیگری می‌توان بر شمرد؟ انقلاب حادثه‌ واحدی است.
چه امری باعث می‌شود که نگاهها به یک پدیده با یکدیگر متفاوت باشد؟ از نظر تاریخ‌نگاری بنگریم، مگر مستندات این حادثه، چقدر با یکدیگر تفاوت دارد که منجر به نتیجه‌گیریهای مختلف می‌گردد؟
 در این برهه‌ای که ایستاده‌ایم، روشن‌تر از گذشته می‌توان در این باره بحث کرد. موضوعی که گفتید با تعبیر «هرمنوتیک» از آن یاد می‌شود. برای نمونه، اگر یک متن را ما که دور این میز نشسته‌ایم بخوانیم، ممکن است از آن چند جور برداشت بکنیم. هرمنوتیک علم جدیدی است، تازه مطرح شده و دارند روی آن کار می‌کنند. اما اگر بخواهیم از زاویه دیگری به این سئوال پاسخ بگوییم،‌این توضیح را می‌دهم که انقلاب اسلامی ایران، تِم‌ها و دست‌مایه‌های گوناگونی دارد و از وجوه مختلفی برخوردار است. یکی وجه ایرانی بودن آن است؛ دیگری وجه شیعی بودن آن؛ و سوم ویژگی جهانی بودن آن است. کما اینکه انقلاب فرانسه هم ویژگی‌‌های خودش را داشته است. حالا اگر در بررسی انقلاب اسلامی و نگارش تاریخ آن به بُعد اسلامی و شیعی بودن آن توجه نشود و صرفاً از زاویه جامعه‌شناسانه به آن نگریسته شود، یک جور معرفی می‌شود و اگر به هر دو تای اینها توجه شود، نوع دیگری معرفی خواهدشد. اگر ویژگی اسلامی این پدیده، که یک فنومن و پدیده‌ای شگرف در جهان اسلام بود، از چشم بیفتد، بررسی و نگارش تاریخ آن به صورت دیگری خواهد بود. امروزه مسائل ایران و حتی کشورهایی چون عراق، پاکستان، ترکیه و کشورهای خاورمیانه (که ممالک در حال توسعه محسوب می‌شوند) وقتی با عینک محققان اروپایی نگاه شوند،‌ به گونه‌ای تفسیر می‌شوند که با ذات حقیقی آنها فاصله دارد، و اگر با عینک یک پژوهشگر ژاپنی نگاه شوند معنای دیگری به دست می‌دهند. حتی اگر این پژوهشگران فارسی هم بدانند، باز از آنجا که مفاهیم را نمی‌دانند وعمق آنها را درک نمی‌کنند به آن مفهوم حقیقی نمی‌توانند نزدیک شوند. مراسم عاشورا بهترین مثال است. عاشورا در مناسک و شعائر دینی ما جایگاه ویژه‌ای دارد. این یک مثال از جهان شیعی ماست. حال اگر چنین شعائری، با مفهوم و صورت دیگری در آیین مسیحیت باشد، از همین خصلت برخوردار خواهد بود. دوری ما از آن مفاهیم در شناخت ما از آن مذهب مؤثر خواهد بود. این در یک چارچوب قرار دارد و آن در چارچوب دیگری. هر دو مقدس هستند. این برای ما و آن هم برای آنها. به هر حال با هم فرق دارند. ما عمق آیین «دست‌گذاری» را در مسیحیت درک نمی‌کنیم. وقتی پاپ این مراسم را انجام می‌‌دهد، یعنی به آن تقدس می‌بخشد. ما نمی‌توانیم مفهوم آن را درک کنیم. حداکثر آن است که بگوییم مراسمی است شبیه عمامه‌گذاری خودمان. در فرهنگ شینتویی ژاپن مراسمی وجود دارد شبیه حرکت دادن عَلَم و کُتَل خودمان. یک تخت روان چوبی را ـ من در ژاپن این مراسم را دیدم ـ دور شهر می‌گردانند، یک تخت بسیار سنگین،‌شاید به سنگینی دو تن! در یک روز معین این تخت روان را که خدا در آن نشسته (!) دور شهر می‌گردانند. حدود دویست مرد ژاپنی دامن پوشیده ( یا با شلوار کوتاه) در آن هوای گرم عرق‌ریزان، عَلَم‌های سنگین‌تر از عَلَم‌های خودمان را می‌کشند. می‌گویند این روز، روز گردش خدا در شهر است! اهالی ژاپن مفهوم این مراسم را درک می‌کنند، اما ممکن است برای ما خنده‌دار باشد. گرداندن مجسمه غول‌پیگر چوبی به اسم خدا برای ما قابل فهم نیست. می‌خواهم بگویم که یک حادثه واحد، با توجه به ذهنیتهای متفاوت، سوابق متعدد و ایدئولوژیهای گوناگون، با برداشتهای متفاوت رو به رو خواهد شد.
اگر خانم نیکی کدی در ویرایش جدید کتابش آن طور می‌نویسد که می‌دانیم، وی در بستر فرهنگ اروپایی ـ امریکایی رشد کرده و با عینک همان دنیا به انقلاب ما نگاه می‌کند. برای وی کشته‌های انقلاب مفهوم درستی ندارد. نزد وی شهیدانی که برای پیروزی انقلاب جان باخته‌اند همان چیزی نیست که ما برداشت می‌کنیم. خانم کدی به عنوان یک نفر استاد دانشگاه آمریکایی، در بستر و فرهنگ مسیحی، آنچه در ویراست اول کتاب خود (ریشه‌های انقلاب) راجع به انقلاب ایران نوشته منصفانه و عادلانه است. من در مقدمه ترجمه آن کتاب، ‌این اوصاف را برای ایشان نوشته‌ام. اگر این کتاب را یک ایرانی می‌نوشت، طور دیگری می‌نوشتم. بله، برای یک استاد دانشگاه امریکایی،‌در سال 1980 سختاست که بردارد این طور از انقلاب ایران دفاع کند، چرا که آنها برداشت ما را از این حادثه نداشتند؛ آن درک را نسبت به مفاهیم انقلاب نداشتند. در پاسخ شما می‌گویم: درست است که حادثه واحد است، ‌اما نگاهها به آن متفاوت است. نگاه ایرانی، اروپایی، امریکایی، نگاه یک نفر مسلمان یا مسیحی، نگاه یک جهان سومی با نگاه کسی از جهان اول، نگاه یک استاد دانشگاه، یک مارکسیست و ... تفاوت دارد. تمام اینها در ارزیابی و در نتیجه و مرحله بعد، تاریخ‌نگاری انقلاب مؤثر است، روی برداشتها تأثر می‌گذارد.
آقای دکتر گواهی! در ابتدای مصاحبه، تقسیم‌بندی‌ای را ارائه کردید در مورد کتابهایی که موضوعشان انقلاب اسلامی ایران است. من تقسیم‌بندی دیگری را عنوان می‌کنم که شاید تجربی باشد. شما هم نظرتان را بگویید .
یک دسته از منابعی که غربیها درباره انقلاب نوشته‌اند مربوط است به سیاسیون، دیپلماتها، نمایندگان رسانه‌ها و ناظرانی که در زمان پیروزی انقلاب در ایران بودند و از نزدیک آن حوادث را دنبال می‌کردند. مانند استمپل دیپلمات بلندپایه امریکایی، آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در تهران یا ویلیام سولیوان سفیر امریکا یا دزدموندهارنی و ... اینها. مشاهدات و خاطرات است که با گذشت زمان کاملاً جنبه تاریخی پیدا کرده و به عنوان منبع به آنها استناد می‌شود. دسته دیگر کتابهای دانشگاهی هستند. منظور کتابهایی است که با روشهای علمی مرسوم توسط نویسنده‌ای این کاره، منتها به دور از مشاهده درباره انقلاب، تاریخ‌نگاری کرده است. به نظر می‌رسد محتوای این دو دسته از کتابها هم با یکدیگر فرق دارد. هر چند هر دو دسته توسط نویسندگانی از یک خواستگاه و از یک دنیا واحد نوشته شده،‌ اما در محتوا تفاوتهایی بین آنها هست. به نظرم این تفاوت ناشی از مشاهده مستقیم و تاریخ‌نگاری در اتاقهای دربسته است. این کتابها دو نوع تفسیر نسبت به انقلاب دارند؛ در این مورد اگر نظری دارید بفرمایید.
 تقسیم‌بندی‌هایی که ارائه کردم کلی بود و این چیزی هم که شما مطرح می‌کنید، درست است. گروهی که درشمار سیاسیون بودند. کتابهایی نوشتند. آقای آنتونی پارسونز سفیر انگلستان خاطراتش را نوشت. سولیوان هم همین طور. بعد هامیلتون جردن برای قضیه گروگان‌گیری کتابش را منتشر کرد. کتاب استمپل هم که خود شاهد مستقیم بود، انتشار یافت. بعد کرمیت روزولت که نماینده دولت آمریکا در کودتای 28 مرداد 1332 بود خاطراتش را تجدید چاپ کرد. اینها سیاسیون در صحنه بودند، روزآمدتر بودند، دست به نقدتر بودند. تجربه آنها در قالب کتاب خاطرات منتشر شده است. اما اینها خاطرات است تا یک تجزیه و تحلیل علمی. با این حال نمی‌توان آنها را ندیده گرفت. پارسونز سفیر انگلستان در دربار شاهنشاهی بود. او نه دلسوخته انقلاب بود و نه سینه چاک آن، اما این رجل سیاسی، ناگزیر حقایقی را هم بیان کرده است. وی در کتاب غرور و سفوط خود می‌نویسد که من رژیمهای احمق بسیار دیده‌ام، اما رژیمی تا این حد احمق ندیده‌ام که تاریخ مذهبی کشورش را عوض کند! خوب این حرف، آن هم از زبان پارسونز، قابل استناد است. با این حال، اگر قرار باشد کتاب (غرور و سقوط) وی را تجزیه و تحلیل کنیم، به نظرم یک جلسه کامل وقت می‌خواهد. در هر حال حرفهای درست در این کتاب کم نیست. او که نه مسلمان است و نه طرفدار انقلاب، از فساد اقتصادی زمان پهلوی صحبت می‌کند؛ از استبداد آن دوره حرف می‌زند؛ از خریدهای بی‌ربط نظامی چیزهایی می‌گوید که مستند هم هست. سولیوان هم همین‌طور. او در کتاب مأموریت در ایران مطالب قابل استفاده‌ای را نقل کرده است. من از این منبع هم در رساله‌ دکتری خود بهره برده‌ام. تمام منابع، بله تقریباً همه منافع رسالة من غربی است، چرا که می‌خواستم در آن کشورها کاربرد داشته باشد. البته ارجاعات من به سخنان امام خمینی کم نیست. شاید بیش از پنجاه مورد به سخنان امام (ره) استناد کرده باشم که این هم طبیعی است. امام به عنوان پایه‌گذار این انقلاب حرفهایی دارد که فقط باید از زبان او عنوان شود. کسی که راجع به مارکسیسم می‌نویسد باید به سخنان مارکس و لنین استناد بدهد. کسی هم که راجع به انقلاب اسلامی می‌نویسد، نمی‌تواند از آراء و عقاید کسی که آن را پدید آورده بگذرد. اما این تکیه کردنها همه جا و همه وقت نیست. مثلاًَ وقتی امام به طور کلی می‌گوید و بارها هم تأکید می‌کند که مثلاً اقتصاد نظام شاهنشاهی فاسد بوده، ‌من این فساد را از زبان ایشان نمی‌آورم، این را از زبان فرض کنید پارسونز می‌آورم که «حدیث دیگران» است و چه بسا «خوش‌تر» هم باشد! آن را از زبان نیکی کدی می‌اورم که یک استاد دانشگاه آمریکایی است. اما نکته‌‌ای را می‌خواستم بگویم این است که به هر حال، پارسونز و امثال او آدم‌هایی سیاسی هستند. این طور در ذهنمان متبادر نشود که این نوشته‌ها قربه‌الی الله است. آنها که خاطرات خود را برای میل من و شما نمی‌نویسند، مقاصدی دارند. با این حال نمی‌شود از آنها گذشت. اینها منابع قابل استفاده‌ای هستند. شاید مناسب باشد به برخی از مصادیق مطرح شده در این منابع اشاره کنید. متن اصلی این کتابها را پیش رو دارید
 بله. نمونه‌هایی می‌گویم و ارجاعاتی که می‌دهم به صفحات اصلی کتاب است، نه ترجمه آنها در کتاب The Pride and the Fall (غرور و سقوط) که توسط آنتونی پارسونز (سفیر انگلیس در ایران در فاصله سالهای 1357 ـ 1352) نوشته و در سال 1984 در انگلستان چاپ شده، ارزیابیهای مستند فراوانی درباره رژیم شاه به عمل آمده که به چند مورد از آنها اشاره می‌کنم: در صفحه 2 تشریفات بی‌حد و حصر و زائد دربار پهلوی و افتخار شاه به نژاد آریایی و دوری از عربها؛ در صفحه 3 وضعیت بد حقوق بشر،‌دستگیری‌های بی‌دلیل، شکنجه، سرکوب ناراضیان و اعدامهای سریع رژیم پهلوی، و در همانجا، دیکتاتوری مطلق حکومت شاه؛ در صفحه 6 کنترل شدید مطبوعات و رادیو ـ تلویزوین توسط رژیم؛ در صفحه 9 شوکه شدن مؤلف از میزان فساد اقتصادی رژیم پهلوی؛ در صفحه 11 اینکه پارلمان زمان شاه به صورت یک مهر تأیید بی‌خاصیت درآمده بود؛ در صفحه 13 فساد، سروب، دیکتاتوری و اختناق رژیم که در نتیجه آن چاره‌ای جز توسل به کارهای چریکی برای دانشجویان باقی نگذاشته بود؛ در صفحه 16 ایجاد حزب فرمایشی «رستاخیز» که «حزب شاه» بود؛ در صفحه 22 صحنه‌سازی دروغین جمعیت دور و بر شاه در مراسم مختلف؛ در صفحه 24 دیپلماتهای خارجی مقیم تهران به این صحنه‌سازیهای دروغین ساواک در اطراف شاه می‌خندیدند و آن را مسخره می‌کردند؛ و در همانجا به شامپاین پارتی شهبانو فرح در مراسم اختتامه کنگره زرتشت در دربار در وسط ماه رمضان اشاره شده است.
کتاب Mission to Iran (مأموریت به ایران) به قلم ویلیام سولیوان (William H.Sullivan) آخرین سفیر امریکا در ایران نوشته شد و در 1981 در امریکا چاپ شد. این کتاب هر چند از دید یک دیپلمات امریکایی نوشته شده،‌حاوی مطالب بسیار مهمی درباره سالهای آخر حکومت شاه و تکییه بیش از حد رژیم پهلوی و به ویژه شخص محمد‌رضا شاه به امریکائیهاست و در کنار کتاب غرور و سقوط The Pride and the Fall)) آنتونی پارسونیز سفیر وقت انگلیس در ایران، دو منبع بسیار با ارزش درباره ماهیت حکومت شاه و علل و نحوه سقوط آن را تشکیل می‌دهند. در کتاب آقای سولیوان مطالب مستند فراوانی نقل شده که چند نمونه از آنها را می‌گویم: در صفحه 13 شهرت منفی ایران زمان پهلوی در امریکا؛ در صفحه 17 اذعان به اینکه در سال 1332 شاه به کمک کودتای سیا سرکار برگشت؛ در صفحه 21 همکاری طولانی ساواک با سازمان سیا؛ در صفحه 50 نقش و اهمیت تشیع در ایران؛ در صفحه 56 اشتهار شاه به اینکه در جوانی یک Playboy بوده است؛ در صفحه 67 فساد مالی خانواده سلطنتی و دربار پهلوی که از نقاط ضعف عمده رژیم بود؛ در صفحه 71 مشورت دائمی شاه با سفیر آمریکا؛ و در صفحه 90 نظر بسیار منفی شاه راجع به علما، را می‌توان از زبان این دیپلمات خواند.
از کتاب دیگری که نام می‌برم Criis (بحران) است که هامیلتون جردن Hamilton Jordan)) رئیس کارکنان کارخ سفید در زمان کارتر وگروگانگیری آن را نوشته و در سال 1982در امریکا چاپ شده است. کتاب به قطع جیبی و خواندنی است و به صورت وقایع‌نگاری روزانه نوشته شده و از یکشنبه 4 نوامبر 1979 (14 آبان 1358) تا چهارشنبه 21 ژانویه 1981( 2 بهمن 1360) را در بر می‌گیرد و حاوی نکات تاریخی فراوانی از فعالیت‌های پشت صحنه آزادی گروگانهای امریکایی است.
در این کتاب نکات ریز و درشت فراوانی مثل اکراه کارتر از پذیرش شاه به امریکا (صفحات 24 ـ 20)؛ وعده شاه به کارتر در مورد رعایت حقوق بشر و دموکراسی در قبل از انقلاب (صفحه 78)؛ تلاشهای بنی‌صدر در رابطه با آزادی گروگانها (صفحه 127)؛ تهدید امریکا به جنگ با ایران در صورت صدمه دیدن گروگانها (صفحه 259) به چشم می‌‌خورد.
با اینکه چندان نتوانستیم وارد بحث اصلی شویم و در مدخل آن ماندیم،‌خوب است سئوال دیگری مطرح کنم. چون اطلاع شما در این زمینه بیشتر است؛ و آن فعالیت مراکز ایران‌شناسی است. قدمت برخی از این مراکز به بیش از یکصد سال می‌رسد. ما پس از انقلاب آگاهی کافی از کم و کیف فعالیت آنها نداریم. آیا هنوز هم فعال هستند و در مورد تاریخ ایران تحقیق می‌کنند؟ آیا بر همان سبک و سیاق سابق هستند یا کارهایشان تفاوتهایی کرده است؟
 ببینید دهها مرکز در دنیا مشغول کارند،‌ در اروپا و امریکا و جاهای دیگر. فرض هم کنید که این مراکز دست مخالفان ما هستند، دست همین ضد انقلابهای پر مدعا و متفرعن. اما بدانید که ص دها ـ و بلکه هزاران ـ ایرانی در نقاط مختلف دنیا به سر می‌برند که هر کدام از اینها یک مرکز ایران‌شناسی کوچک هستند؛ ایرانیهای دلسوز و مسلمانی که به کشورشان علاقه‌«ند هستند؛ افراد بی‌طرفی که دوست‌دارند برای ایران قدمی بردارند. تعداد کثیری از اینها را من در امریکا می‌شناسم. اما ما نه تماس درستی با اینها داریم و نه خوراک به آنها می‌دهیم. مثلاً این فصل‌نامه شما باید از نشریاتی باشد که برای اینها فرستاد شود؛ به ایران شناسها، اسلام‌شناسها، به علاقه‌مندان. نمی‌دانم از فعالیت بهاییها در امریکا خبر دارید یا نه. خوب کار می‌کنند. مثلاً شجاع‌الدین شفا کتاب چاپ می‌کند؛ مشابه آن 40 دلار قیمت دارد اما اینها این کتاب را فرض کنید با 50 سنت می‌رسانند دم در خانه ایرانیها! بودجه‌اش را چه کسی می‌دهد؟ خوب معلوم است. سالها قبل در دانشگاه کالیفرنیا، یک ایرانی دیدم که داشت در موضوع فلسفة اسلامی دکتر می‌گرفت. وقتی با او اشنا شدم احساس کردم عجب آدم دلسوزی است نسبت به دانش و علوم اسلامی. اتفاقاً از لحاظ ظاهری هم غلط‌انداز بود! ریش خوبی داشت! بعد متوجه شدم دارد در مورد سید‌علی محمد‌باب مطلب می‌نویسد. کار اصلی او همین بود و فلسفه اسلامی را مقدمة‌کارش کرده بود و می‌خواست نشان بدهد که محمد‌ علی باب، فلسفه ایران را به اوج خود رسانده است!
حالا دارند اینها را در مجامع بین‌المللی تحویل می‌گیرند. بهاییها را می‌گویم. به هر اجلاسی که می‌روی، اینها نشسته‌اند. برای ما دردسر شده‌اند. مدعی ما شده‌اند. من در این مورد حرفهای بیشتری دارم که امیدوارم آنها را مکتوب کنم و بدهم.
حدود دو ساعت است که می‌گوییم و می‌شنویم. ظاهراً وقت شما برای این گفت و گو تمام شده. از شما سپاسگزارم.

 


به نقل از «فصلنامه مطالعات تاریخی»، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 11، زمستان 84