30 خرداد 60، نقطه عطف


5581 بازدید

30 خرداد 60، نقطه عطف

انقلاب اسلامی بهمن ماه 1357 به اعتراف اغلب فعالان آن، انقلابی بود که زودتر از هنگام مورد انتظار به ثمر رسید. طبعاً در هر انقلاب نیروهای انقلابی برای جایگزین ساختن نظامی تازه نیازمند تشکیلات و سازماندهی گسترده‌ای هستند و چنین شکل دادن به تشکیلاتی در فاصله‌ اندک میان بالاگرفتن تظاهرات خیابانی و پیروزی انقلاب اسلامی اساساً مقدور نبود. شورای انقلاب به عنوان نخستین نهاد انقلابی در دی‌ماه 1357 تشکیل شد و این امر گویای آن است که نیروهای متنی انقلاب، «فعالیت تشکیلاتی» مدید  وعمیقی را پیش از پیروزی انقلاب تجربه نکرده بودند. این در حالی بود که بدنه‌ی اصلی و واقعی انقلاب که به صورت توده‌وار ارکان رژیم پهلوی رایکی پس از دیگری سرنگون می‌کردند به ضمانت رهبری امام خمینی (ره) در صحنه حاضر شده بودند و کمتر می‌توان نقشی برای احزاب وسامان‌های متعدد سیاسی در بسیج توده‌ای نیروهای انقلابی قایل شد. در واقع رهبری فرهمند امام خمینی‌(ره) و نفوذ نیروها و نهادهای مذهبی ـ از قبیل مساجد، حسینیه‌ها و هیئت‌های مذهبی ـ بود که حضور انبوه معترضین به رژیم پهلوی را موجب گردید؛ بررسی شعارهای انقلابی مورد استفاده در تظاهرات خیابانی سال 57 گویای این واقعیت است. از سوی دیگر، شکسته شدن یک به یک سدها و سرنگونی سنگر به سنگر رژیم پهلوی به مرور ایام احزاب وتشکل‌های سیاسی را ـ خواسته یا ناخواسته ـ به بیعت رسمی با امام خمینی(ره) وپیروان ایشان واداشت.

تحرکات انقلابی احزاب و گروه‌ها تا هنگام پیروزی انقلاب عمدتاً حول محور اتحاد و همبستگی شکل گرفت و از آنجا که موج انقلاب از سرنگونی گریزناپذیر سلسله‌ پهلوی خبر می‌داد، احزاب، خود را به حرکت مردمی ملحق ساختند. هیچ یک از احزاب و گروه‌ها و صاحب‌نظران وابسته به آنها تا کانون اقدام به انکار رهبری امام خمینی (ره) نرفتند و آنچه غالباً محل اختلاف واقع می‌شد سهمی است که هر یک از گروه‌ها برای خود قایل بوده‌اند.

با وجود قدرت بسیج‌گری بسیار زیاد امام خمینی(ره) و حضور پرشمار نیروهای انقلاب در روند سرنگونی رژیم پهلوی، خلأ تشکیلات برقراری پیوند میان فروپاشی رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت برآمده از انقلاب را با موانعی روبه‌رو ساخت. تشکیلات عمده‌ای که در مسیر پیروی از امام خمینی(ره) در بسیج عمومی نقش عمده‌ای را ایفا نموده بود روحانیت بود. شبکه‌ بسیج‌گری انقلاب در روحانیون و مساجد خلاصه می‌شد؛ هر چند که گاه گروه‌های سیاسی نیز بیانیه‌ها و اعلامیه‌هایی رابه صورت عمومی عرضه می‌‌داشتند؛ اما بسیج عمومی علیه رژیم پهلوی اساساً به این گونه فعالیت‌های تبلیغی محدود نمی‌شد.

در این میان نیروهای عمده‌ برخی از گروه‌های سیاسی تا آستانه‌ انقلاب از بستر اصلی جنبش اجتماعی منتهی به پیروزی انقلاب دور مانده بودند. آزادی گروه‌هایی از زندانیان سیاسی در مهر و دی 1357 این دسته از گروه‌ها رامقابل عمل انجام شده قرارداد، به طوری که توانایی انطباق حوزه‌های مطالعاتی تئوریک درون زندان و فضای اجتماعی ملتهب انقلاب برای آنها دشوار بود. سازمان مجاهدین خلق یکی از این گروه‌ها بود که اصلی‌ترین عناصر و سران آن در دی ماه 57 از زندان آزاد شدند. این پس افتادگی از جریان اجتماعی تبعات ذهنی و عینی بسیاری را به سازمان مجاهدین خلق تحمیل کرد که در ادامه مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت. نخستین بیانیه‌ی مجاهدین خلق در بیست و یکم دی ماه 57 در تأیید تحرکات انقلابی روزنامه‌نگاران گویای این واقعیت است که سران این سازمان پس از آزادی از زندان و مشاهده‌ پیشرفت‌های جنبش‌ انقلابی که در غیاب آنها (به سبب حضور در زندان) به بار می‌نشست، بیش از هر چیز نگران برخورداری از تریبون تبلیغاتی وسیع بودند وبدین وسیله قصد جلب نظر و توجه روزنامه نگاران را داشتند. کوتاه بودن این بیانیه‌ دو سطری گویای تعجیل در پیوستن به جنبش مردمی است.(1)

در میان تشکل‌های مطرح و جاافتاده و گروه‌های سیاسی موجود در جامعه‌ سیاسی آن روز ایران، عملاً رهبری انقلاب سه گزینه را برای همکاری و پذیرش در درون حکومت پیش‌رو داشت. این سه گزینه صرف نظر از گروه‌های دیگری قابل طرح است که صبغه‌ کمونیستی داشتند، چرا که پیش از آن حضرت امام (ره) به کرات حضور کمونیست‌ها را در حکومت جدیدنفی کرده بودند.(2) سه گزینه‌ای که ائتلاف با آنها برای رهبری انقلاب مطرح می‌شد عبارت بودند از:

الف) ملّیون ـ این دسته از گروه‌ها در برخی موارد از خود پایبندی جدی به اسلام نشان نمی‌دادند و ملی‌گرایی محض راترویج می‌کردند. این طیف را می‌توان محافظه کارترین گروه‌هایی دانست که از سوی رهبری انقلاب به رسمیت شناخته می‌شدند. برخی از وابستگان دور و نزدیک این گروه‌ها حتی در رژیم پهلوی عهده‌دار مسئولیت‌های اجرایی نیز بودند و یا اینکه با لایه‌هایی از رژیم ارتباط داشتند.

ب) ملّیون مذهبی  ـ این طیف از گروه‌های میانه‌رو بامحوریت نهضت آزادی و روشنفکران مذهبی ـ از قبیل مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی ـ در عین پایبندی به اسلام، تمایلات ملی‌‌ ‌گرایانه‌ای داشتند.

ج) سازمان مجاهدین خلق ـ این گروه تندروترین گروه در میان گروه‌هایی بودند که ادعای التزام به اسلام رامطرح می‌کردند و تندروی‌های آنان تا بدان حد بود که اگرچه برای مقابله با رژیم پهلوی در مشی مسلحانه باناکامی روبه‌رو شده بودند، اما کماکان این رویـّه را تبلیغ می‌کردند و چنانکه پس از انقلاب نیز ملاحظه شد این مشی را ادامه دادند.

طبعاً امام خمینی(ره) که در روند انقلاب هیچ‌گاه مشی مسلحانه را تأیید نکرده بودند و نیز روند محافظه کارانه و سازشکارانه‌ ملّیون را نسبت به رژیم پهلوی پسندیده نمی‌‌دانستند، میانه‌ طیف را ـ به توصیه‌ی استاد شهید مرتضی مطهری ـ برای جایگزینی رژیم سرنگون شده‌ پهلوی برگزیدند. بدین ترتیب دولت موقت با تأیید و حمایت شورای  انقلاب تشکیل شد.

پس از پیروزی انقلاب طبعاً باید گروهی از انقلابیون حکومت را در دست می‌گرفتند. تدبیر امام خمینی(ره) در عدم خلع بختیار از نخست‌وزیری ـ تا پیش از ورود ایشان به ایران ـ نیز گویای این واقعیت است که انقلاب‌ها پس از پیروزی بیش از هر چیز با خطر هرج و مرج و بی‌دولتی روبه‌‌رو هستند. از سوی دیگر ورود به عرصه‌ زمامداری مترادف با «سازماندهی جدید و طراحی تشکیلاتی» برای حکومت است و چنانکه پیشتر ذکر شد سرعت پیروزی انقلاب فرصت زیرسازی و ایجاد نهادها، تشکیلات و سازمان‌های تثبیت یافته‌ انقلابی را به دولت جدید نداد. اساساً عزم برخی از انقلابیون برای تأسیس حزب جمهوری اسلامی گویای این خلأ تشکیلاتی و ضرورت پرداختن به این معوقه خطیر بود. از سوی دیگر مجاهدین خلق به عنوان گروهی که تجربیاتی در زمینه‌ سازماندهی و تشکیلات به صورت مخفی داشتند، بر این گمان بودند که پیشینه و تجربه‌ آنها در زمینه‌ تشکیلات پنهان وجه ممیـّزه را برای ایشان پدید می‌آورد که رهبری انقلاب را ناچار خواهد ساخت برای مدیریت کلان جامعه بر این سازمان تکیه نموده به رادیکالیسم موردنظر آنها تن در دهد؛ حال آن که پیشینه‌ ملّیون مذهبی دست کم در اداره‌ کلان جامعه و نیز فعالیت‌های اجتماعی و گروهی بیشتر وعمیق‌تر بود. به ویژه این نکته حایز اهمیت است که سازماندهی و مدیریت تشکیلات پنهان ماهیتاً غیرقابل مقایسه با مدیریت کلان جامعه است و تناسب و سنخیتی میان این دو وجود ندارد.

بنابر این انتخاب گزینه‌ میانه‌رو از سوی رهبری انقلاب، سازمان مجاهدین خلق را در امر تسخیر مناصب حکومتی جمهوری اسلامی ناامید کرد. بدین سبب، پس از پیروزی انقلاب صرفاً روحانیت در آماج تبلیغات منفی مجاهدین خلق قرار نداشتند؛ بلکه بیش از هر طیف دیگر به بازرگان ودولت موقت حمله می‌کردند. این حملات در شرایطی صورت می‌گرفت که مجاهدین خلق احساس می‌کردند می‌باید به تنها رقیب «صاحب تشکیلات» در درون حاکمیت جدید حمله کنند تا با حذف آن، راه نفوذ و سپس تصاحب کلی نظام برای آنها گشوده شود. واقعیت آن است که لفظ «لیبرال» به عنوان یک اتهام به دولت موقت و تشکیلات وابسته به مهندس بازرگان، نه از سوی نیروهای انقلابی مذهبی و بدنه‌ تحت رهبری امام خمینی (ره)، بلکه نخستین بار توسط مجاهدین خلق مطرح شد.

به موازات حملاتی که ذیل اتهام « لیبرال» از سوی سازمان مجاهدین خلق به دولت موقت وارد می‌شد، تشکیلات دیگر انقلاب که نفوذ و جایگاهی بسزا و خدشه‌ناپذیر در میان اقشار گوناگون داشت، هدف تبلیغات سازمان قرار گرفت. لفظ «ارتجاع» در تفاسیر، تحلیل‌ها و تبلیغات سازمان مستقیماً روحانیت را هدف قرار می‌داد؛ زیرا وابستگان مجاهدین خلق مدیریت کلان اجتماعی را از عهده‌ روحانیت خارج و حق مسلم یا ملک طِلق خود تلقی می‌نمودند. در بسیاری موارد وانمود‌های سازمان بر این شعار مبتنی بود که لیبرالیسم و ارتجاع دو روی یک سکه و هر دو جاده صاف کن امپریالیسم‌اند. حال آن که تشکیلات روحانیت ـ به دلایل ماهوی ـ اساساً همواره تشکیلاتی چند لایه و متکثر بوده است، به طوری که در اغلب موارد طیف‌های گوناگون و ناهمسو را به همراه نظام‌های خودکنترلی و خود انتقادی درون سیستمی در یک گستره‌ی واحد گردآورده هویتی یگانه راشکل می‌داد. در این میان و تصور مجاهدین خلق از تشکیلات متکثر و متنوع روحانیت، نوعی از هم گسیختگی و بی‌نظمی را تداعی می‌نمود؛ اما در واقع امر پیوندهای تشکیلات روحانیت عمیق‌تر از اختلاف نظر‌ها و سلیقـه‌ها بوده است و می‌توان سازمان آن را سازمانی شبکه‌ای تلقی نمود؛ همچنان که یکی از شعارهای اصلی انقلاب ـ «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» گویای برگذشتن از لایه‌های ظاهری «وابستگی» به «استقلال» بود. در آن زمان واژگانی همچون وابستگی و استقلال واژه‌هایی مدرن تلقی می‌شدند و این گونه جلوه‌ها بود که اندیشمندانی چون میشل فوکو را از بازتاب انقلاب اسلامی به وجد آورده بود.

در عین حال، پس از تسخیر سفارت آمریکا و استعفای دولت موقت، عملاً تحلیل‌های سازمان مزبور با بن‌بست روبه‌رو شد. هدف از مجموعه‌ تحلیل‌های مبتنی بر پیوند «لیبرالیسم» و «ارتجاع» آن بود که سرنوشت دولت موقت و ملّیـّون مذهبی با روحانیت و امام خمینی(ره) یکسان جلوه داده شود و از آنجایی که به زعم سازمان مجاهدین خلق هیچ یک از این دو نمی‌توانستند در عرصه‌ حاکمیت ماندگار شوند و از عهده برآیند، هر دو توأماً سرنگون شده حکومت تماماً به آنها اهدا شود. برخلاف آن، پس از استعفای دولت موقت، حاکمیت با نیروهای وابسته و وفادار به رهبری انقلاب نوسازی شد و عملاً نیازی به مجاهدین خلق زمینه بروز نیافت. همچنین برخلاف پیش‌بینی سازمان مزبور، روحانیت با خروج ملّیـّون مذهبی، از حاکمیت خارج نشدند.

دلایل عدم اعتماد رهبری انقلاب نسبت به سازمان مجاهدین خلق

از سوی دیگر می‌توان پرسید از چه رو روحانیت با رهبری امام خمینی(ره) برای احراز مناصب اجرایی نظام جمهوری اسلامی به مجاهدین خلق اعتماد نداشتند؟ این پرسش را می‌توان در چند محور پاسخ گفت:

1‌. شناخت رهبری انقلاب نسبت به مواضع ایدئولوژیک مجاهدین خلق: پیشینه‌ آشنایی رهبری انقلاب بامواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق به دیدار دو تن از نمایندگان این گروه در سال 1351 باز می‌گشت که جهت جلب حمایت مطلق امام خمینی (ره) در نجف با ایشان ملاقات کردند. اگرچه طی جلساتی چند نمایندگان مجاهدین خلق موفق به جلب نظر مساعد امام خمینی(ره) نشدند؛ اما در آن زمان چنین انعکاس یافت که ایشان موافقت نموده‌اند. حضرت امام (ره) این دیدار را چنین وصف می‌کنند:

من در نجف بودم. اینها آمده بودند که من را گول بزنند. بیست و چند روز ـ بعضی‌ها می‌گویند بیست و چهار روز ـ من حالا عددش را نمی‌دانم. بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی می‌کنند ـ بعضی ‌هایشان ـ در نجف آمدند. بیست وچند روز آمد در یک جایی و من فرصت به او دادم تا حرف‌هایش را بزند. او به خیال خودش که می‌خواهد مرا اغفال کند. مع‌الاسف از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند ـ خداوندرحمتشان کند ـ آنها را هم اغفال کرده بودند آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند که اینها « انهم فتیة» قضیه‌ی اصحاب کهف.

من گوش کردم به حرف‌های اینها که ببینم اینها چه می‌گویند. تمام حرف‌هایشان از قرآن بود و از نهج‌البلاغه. تمام حرف‌ها! من یاد یک قصه‌‌ای افتادم که در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم حاج سید عبدالمجید همدانی یک یهودی آمده بود خدمت ایشان و مسلمان شده بود. ایشان دیده بود که بعد از چند وقت این یهودی خیلی مسلمان است و این قدر اظهار اسلام می‌کند که ایشان به او تردید کرده بود که این شاید قضیه‌ای باشد. یک وقت خواسته بودش و گفته بود که: «تو مرا می‌شناسی؟»  گفته بودکه: «بله، شما از علمای اسلام هستید. چطور؟» ـ «می‌دانید که پدران من کیستند؟» ـ « بله، پیغمبر از اجداد شماست.» ـ «خودتان رامی‌شناسید؟» ـ «بله، من پدرانم یهودی بودند و خودم مسلمان شدم.» گفته بود: «سر‌ّ این را به من بگو که چرا تو مسلمان‌تر از من شدی؟» مردک فهمیده بود که این آن چیزی را که می‌خواهد بازی کند فهمیده است و فرار کرده بود.

این که آمد بیست و و چند روز آنجا و تمامش از نهج‌البلاغه وتمامش از قرآن صحبت می‌کرد، من در ذهنم آمد که نه، این آقا هم همان است؛ و الاّ تو که خود اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیز دیگری داری، چرا می‌آیی پیش من، من که نه خدا و نه پیغمبر و نه امام هستم. من طلبه‌ای در نجف هستم. این آمده بود که مرا بازی بدهد و من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم. همه‌ حرف‌هایشان را گوش کردم. فقط یک کلمه را گفت: « مامی‌خواهیم قیام مسلحانه بکنیم»، گفتم: «نه خیر، شما نمی‌توانید قیام مسلحانه بکنید، بیخود خودتان را به باد ندهید.» (3)

علاوه بر این نمانیدگانی که در سال 51 با امام خمینی(ره) در نجف دیدار کردند در فاصله‌ کمی پس از آن دیدار در سال 1354 به ایدئولوژی کمونیسم پیوستند.(4)

2‌. مخالفت رهبری انقلاب با مشی مسلحانه سازمان مجاهدین خلق: گذشته از مواضع پیش از انقلاب ـ همواره مبلغ مشی مسلحانه بود، به طوری که عملاً از تبلیغات سازمان مزبور، بر می‌آمد که انقلاب اسلامی رابه رهبری امام خمینی‌(ره) به رسمیت نشناخته‌اند. این دیدگاه بعداً مورد اعتراف مسعود رجوی قرار گرفت:

«...حتی یک سال قبل از ورود [امام] خمینی به ایران از روی اطلاعیه‌هایی که می‌داد، تفکر و ماهیتش رابه طور مکتوب تحلیل نموده و برخصایص ارتجاعی او انگشت گذاشته بودیم. در این تحلیل که بعداً خبرش در زندان به گوش رفسنجانی هم رسید، آشکارا گفته بودیم که اگر [امام] خمینی بیاید هیچ مسئله‌ای را از جامعه نخواهد توانست حل نماید و باز انقلاب دیگری لازم خواهد بود...»(5)

 امام خمینی (ره) نیز این گونه مواضع سازمان مجاهدین خلق راتشخیص دادند اما تا هنگامی که نقض رسمی قانون صورت نگرفته، جنگ مسلحانه به مرحله‌ علنی و عینی در سطح اجتماع در نیامده بود، از اعمال محدودیت بر سازمان مزبور خوداری نمودند. آیت‌الله محمد یزدی در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند:

«...شب هنگام، حضرت امام به منزل ما تشریف آوردند. در آن ایام ما در منزل آقای اشراقی در خیابان دور شهر اقامت داشتیم. وقتی جلسه‌ شکل طبیعی خود را پیدا کرد و دوستان که تنی چند از آنها اعضای جامعه‌ مدرسین حوزه‌ علمیه بودند جمع شدند آقای برنامه‌ از پیش تعیین شده‌ خود را شروع کرد. امام در پاسخ فرمودند: "من اعضای مجاهدین را می‌شناسم و با مواضع آنها آشنایی دارم و کتاب‌هایشان را هم خوانده‌ام اما تا زمانی که اینها دست به اسلحه نبرده‌اند با آنها کاری نداریم..."

یکی از افراد شرکت کننده در جلسه، گفت: "حضرت‌عالی می‌فرمایید کتاب‌های اینها راخوانده‌اید. آیا اینها خطرشان از منافقین صدر اسلام بیشتر نیست؟" بعد، از این گروه برای اولین بار با تعبیر منافقین یاد کرد. امام مجدداً فرمودند: "من این طور نیست که اینها را نشناسم؛ ولی تا آنها سلاح را برای جنگ با ما از رونبسته‌اند با آنها کاری نداریم." یکی دیگر از اعضای جلسه گفت: "یعنی شما واقعاً از جانب اینها در حال حاضر احساس خطر نمی‌کنید؟" امام بار دیگر همان جمله‌ خود را تکرار کردند و در واقع به سیره‌ جدشان امیرالمومنین(ع) درمورد خوارج عمل کردند. بعد از آن، دیگر اجازه ندادند که در آن جلسه، بحث مزبور ادامه پیدا کند و جلسه به سمت احوالپرسی معمولی سوق پیدا کرد...» (6)

بنابر این هیچ گونه زمینه‌ تفاهم و گفت‌وگو میان رهبری انقلاب و سازمان مجاهدین خلق باقی نماند، چرا که سران این سازمان بر مبنای خط‌مشی خود ـ و چنانکه نقل شد ـ باور به انقلابی دوباره نظام سیاسی و رهبری انقلاب را به رسمیت نمی‌شناختند. در حقیقت مجاهدین خلق، غیبت خود از جنبش مردمی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی را دلیل عدم مشروعیت آن می‌د‌انستند و هرگونه تحولی را که خارج از اختیارات و برنامه‌های این سازمان در ایران شکل می‌گرفت، باطل می‌شمردند. مجاهدین خلق همواره از انقلاب اسلامی تحت عنوان « قیام» نام می‌بردند.

3‌. نامشخص بودن هویت سازمان مجاهدین خلق: تا هنگام پیروزی انقلاب، آنچه تحت عنوان «سازمان مجاهدین خلق» شناخته می‌شد، بخش مارکسیست شده‌ این سازمان بود که بیشتر در خارج از کشور فعالیت می‌کردند. از این‌رو سران سازمان که بعداً تحت عنوان «سازمان مجاهدین خلق» شناخته می‌شد، پس از آزادی از زندان نخست تشکیلات خود را با عنوان «نهضت ملی مجاهدین» در سراسر کشور معرفی کرده، سپس به نام مذکور معروف شدند. در این روند، مرکزیت مارکسیست سازمان مجاهدین خلق که تا سال 1357 در خارج از کشور به سر می‌برد با عنوان «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌ کارگر» به فعالیت می‌پرداختند.

4‌. تمامیت خواهی مجاهدین خلق: مجاهدین خلق اساساً به مشارکت در ارکان و نهادهای جمهوری اسلامی اعتقاد چندانی نداشتند و درصدد نفی تمامی نیروها جهت جایگیر شدن در مناصب آنها بر می‌آمدند. به محض پیروزی انقلاب اسلامی، تمامی گروه‌های چریکی ـ از جمله مجاهدین خلق ـ تدارک رودررویی مسلحانه را می‌دیدند وتمامی قراین نشان می‌دهد که آنها عمداً سمت و سوی تحولات را به آن جهت هدایت کردند؛ ولی برای جذب نیروی بیشتر، خواهان فرصت بودند. مجاهدین سال 1358 را «سال افشاگری علیه ارتجاع» و سال 1359 را «سال مقاومت» اعلام کردند. این پدیده نشان می‌دهد که مجاهدین خلق عرصه‌ سیاسی کشور را با دیدگاهی تاکتیکی ـ استراتژیک می‌نگریستند. در وهله‌ی اول، قصد صدمه زدن به پایگاه مردمی روحانیت و بالاخص  رهبری امام خمینی (ره) و در وهله‌ دوم قصد متشکل ساختن یک حکومت جانشین سراسری برای جمهوری اسلامی را داشتند. این امر که سران سازمان مزبور همواره از انقلاب اسلامی با لفظ «قیام» یاد می‌کردند و آن را به منزله‌ انقلابی ناتمام ـ یاکور ـ تلقی می‌کردند، گویای آن است که پیروزی رادر تسلط یافتن بر تمامی قدرت سیاسی می‌دیدند. (7)

افزون بر این شواهد و قراین مربوط با برخوردهای بخشی از مجاهدین خلق که در سال 1357 در زندان بودند به روشنی گویای موضع تمامیت خواهانه‌ آنهاست. دکتر حبیب‌الله پیمان در خاطرات خود چنین نقل می‌کند:

با اوج‌گیری مبارزه‌ مردمی در سال 57 بچه‌های سازمان [مجاهدین خلق] از زندان برای من پیغام فرستادند که نظر ما این است که انقلاب الان دارد به سرعت پیش می‌رود و به طور زودرس پیروز می‌شود. با امام صحبت کنید که به نحوی عمل شود که بختیار ـ که آن موقع نخست‌وزیر شده بود ـ فعلاً بماند و سقوطش به تأخیر بیفتد. استدلالشان این بود که ما هنوز زندانیم و آمادگی نداریم. این را صریح نمی‌گفتند؛ ولی به طور تلویحی روشن بود که سازمانِ ضربه‌دیده، آمادگی ندارد جنبش را رهبری کند و در پیروزی و تشکیل حکومت جدید نقش درجه اول داشته باشد.(8)

اساساً بینش مجاهدین خلق بر این پایه شکل گرفته بود که خود محوری آنها تأمین شود و در غیر این صورت هیچ جنبشی را به رسمیت نشناسند. گذشته از پیغام‌هایی که از سوی سازمان مزبور به بیرون از زندان فرستاده می‌شد و قصد داشتند در غیاب خود انقلاب را به تأخیر اندازند، سران مجاهدین خلق، در زندان نیز کوشش می‌کردند این روند را پیش برند. آیت‌الله منتظری در خاطرات خود می‌نویسد:

در این اواخر آقای طالقانی را برده بودند در بهداری زندان قصر، آقایان کروبی و انواری و عسکراولادی و تعدادی دیگر هم در آن جریان با عفو شاه آزاد شدند، آقای هاشمی و آقای مهدوی کنی را هم به مناسبت چهارم آبان آزاد کردند؛ فقط [در زندان اوین]  من مانده بودم و آقای لاهوتی. یک وقت دیدیم شب چهارم آبان درِ بند باز شد و مسعود رجوی و موسی خیابانی و بیست سی نفر دیگر دنبالشان آمدند در بندِ یک که ما بودیم. از جمله‌ آنها آقای سید احمد هاشمی‌نژاد که قبلاً پیش ما بود و به تقاضای خودش رفته بود پیش آنها، و علی عرفا که از طلبه‌های مدرسه‌ حقانی بود و جزء حواریون مسعود رجوی شده بود [به چشم می‌خوردند]؛ اینها آمدند پیش ما. البته چند نفر افراد غیرمجاهدین خلق هم  در بین آنها بودند. این در وقتی بود که امام از نجف رفته بودند به پاریس و زمینه‌های پیروزی، آشکار شده بود. مسعود رجوی کنار من نشست و موسی خیابانی کنار آقای لاهوتی. بعد مسعود رجوی شروع کرد به صحبت کردن. شاید حدود دو ساعت طول کشید. خلاصه‌  حرف‌های او این بود که: «الان آقای خمینی رفته پاریس و مثل این که زمینه هست که انقلاب پیروز بشود؛ حالا ایشان می‌خواهد چه کند؟حکومت را به دست چه کسی می‌خواهد بدهد؟» گفتم: «من چه می‌‌دانم؛ من که پیش آقای خمینی نیستم!» می‌گفت: «...اداره‌ کشور نیاز به نیروی منظم و کارکشته‌ای که آماده باشند، دارد و تنها نیرویی که مذهبی هستند و هم تشکیلاتی دارند و می‌توانند کشور را اداره کنند ماییم؛ و شما که پیش آقای خمینی نفوذ داری، یک جوری به ایشان پیغام بده که چنانچه ان‌شاءالله پیروز شدید، آن دسته و تشکیلاتی که می‌توانند کشور را اداره کنند و اهداف شما را پیاده کنند و آدم‌های مذهبی هستند، این تیپ مجاهدین هستند.» یک قسمت عمده از صحبت آنان پیرامون این مسئله بود. باز گفت: «بالاخره آقای خمینی حالا می‌خواهد چه کار کند؟» گفتم: «من چه می‌دانم. ایشان یک آدم سیاسی است؛ لابد فکرش را کرده؛ من خبر ندارم. من اینجا مثل شما در زندان هستم.»

بعد وقتی رفتند، من از آقای لاهوتی سؤال کردم. آقای لاهوتی گفت که خیابانی هم عین همین مطالب را به من گفت. البته در آخر گفتند که ما الان آمدیم دیدن شما و هر دیدنی یک بازدید هم دارد. بقیه هم همین طور نشسته بودند و صحبت‌های ما را غیر از دو سه نفر که آن جلو بودند کسی نمی‌شنید.(9)

جامعه شناسی انقلاب‌ها و زمینه‌های 30 خرداد

مطابق نظریات جامعه‌شناختی معطوف به پدیده‌ «انقلاب»، اساساً انقلاب، نظمی را که در صورت موجود اجتماع حاکم است، برهم زده و نظمی موعود را نوید می‌دهد.در عین حال از آنجایی که منازعات و تضادها تشدید شده به مرحله‌ آنتاگونیستی رسیده است، امکان اتخاذ رویـّه‌ای جز انقلاب، وجود ندارد. همواره انقلاب در شرایطی بروز می‌یابد که بدیل‌هایی نظیر «رفرم» یا «تحول بخشی»، نه تنها پاسخگوی مطالبات نیست، بلکه ممکن نیست. به بیان دیگر فارغ از این که رفرم  مطلوبیت داشته باشد یا خیر، امکان آن منتفی است. چالمرز جانسون ـ از جامعه شناسان پیرو مکتب ساختی ـ کارکردی پارسونز ـ برای وقوع انقلاب چندین شرط را برمی‌شمارد:

1) ارزش‌های اجتماعی دچار ضعف شده باشند و قادر به ایفای کارکردهای خودنباشند؛ به بیان دیگر، نیازهای معطوف به ارزش در جامعه بی‌پاسخ مانده، وفاق در مورد آنها نباشد. در نظریه‌ جانسون، عدم تعادل منتهی به انقلاب عمدتاً ناشی از ناهمخوانی بین ارزش‌های عمده‌ جامعه و نظام تولید آن است.

2) حکومت قادر به استفاده از قدرت خود نباشد؛ این امر ممکن است بدین صورت نمود یابد که حکومت دارای قدرت باشد ولی در عین حال ناتوان از اعمال آن گردد و یا اساساً فاقد قدرت باشد. این نکته نیز قابل ذکر است که به جهت محدودیتی که در منابع سخت‌افزاری قدرت وجود دارد، حکومت‌ها در استفاده از این گونه منابع محدودیت‌هایی دارند.از این‌روست که همواره اعمال حکومت نظامی در حیطه زمانی محدود ممکن است. جانسون معتقد است بر هیچ جامعه‌ای نمی‌توان برای مدتی طولانی صرفاً با استفاده از زور حکومت کرد. اگر نظام حاکم نتواند بیشتر جمعیت را ترغیب کند که عادت‌ها و نگرش‌های سنتی خود را دوباره اتخاذ کند، تداوم نمی‌یابد. هنگامی که جامعه به وضوح دچار آشفتگی بنیادی شده باشد نیروهای مسلح به تدریج وفاداری خود را نسبت به حاکمان از دست می‌دهند.

3) نخبگان فرهنگی ـ سیاسی خارج از حاکمیت مصالحه‌ناپذیر شوند؛ این شرط بدان معناست که رفته‌رفته عرصه‌ حاکمیت نحیف و عرصه‌ مخالفان فربه می‌شود و شرایطی حساس بر کشور حاکم می‌شود.

4) عامل شتابزایی بر سایر عوامل افزوده شود؛این عامل شتابزا غالباً به شکل سهل‌انگاری از جانب حکومت یا ابتکاری از جانب مخالفان بروز می‌یابد.

بنابر این الگو شرایط پس از انقلاب اسلامی بدین صورت قابل تحلیل است که در پی فرو ریختن نظم کهن لزوماً می‌باید نظم جدیدی استقرار یابد. در عین حال نظم جدید در حال استقرار مبتنی برعقلانیت انقلابیون قابلیت تثبیت می‌یابد. موانعی که در هر انقلاب استقرار نظم جدید را با مشکل روبه‌رو می‌سازد به صورت ذیل خلاصه می‌شود:

الف) سیل جمعیت پرشوری که انقلاب را صورت داده‌اند به شرایط بی‌نظمی، دست از کار کشیدن و غوغا عادت کرده‌اند. این ویژگی بخصوص در انقلاب اسلامی بسیار حایز اهمیت است، چرا که فعالان و سلسله جنبانان انقلاب نیز منتظر پیروزی انقلاب با سرعتی که رخ داد، نبودند و به رغم اعتماد ایشان به رهبری انقلاب و پیروی از وی، قدرت رهبری را در تسریع پیروزی واقع بینانه پیش‌بینی نمی‌کردند.  فرایند جامعه‌پذیری دوباره در این میان با دشورای روبه‌رو می‌شود. نظام جدید در برقراری انتظام جدید در جامعه معضلاتی را پیش‌رو خواهد داشت.

ب) شعارهای انقلاب بر اذهان ملت مشارکت کننده در انقلاب، سایه می‌افکند و انتظارات عمومی، سقف توان برآورندگی منابع ملی را در می‌نوردد. در این حالت آرمان‌ها، منفک از واقعیت شرایط واقعی ملی، منطقه‌ای و جهانی پیش می‌روند و رشد می‌یابند. شعارهای فراواقع‌گرایانه تا هنگام برقراری نظم تازه و جایگزین حکومت انقلابی به مثابه‌ی پتانسیلی ضد‌امنیتی به شمار می‌روند؛ چراکه هنوز جوش و خروش و آرمان‌طلبی و احساسات پرشور در میان توده‌ها همچنان رواج دارد.

ج) خلأ برنامه در برقراری نظم جدید، حکومت تازه را در نحوه‌ ارتباط با اقشار طبقات و گروه‌های اجتماعی و سیاسی با عدم قطعیت مواجه می‌سازد و نیز جدال‌هایی را بر سر مصادره‌ انقلاب پدید می‌آورد. خلأ برنامه را می‌توان دست کم تابعی از متغیر زمان مبارزه جنبشی و تشکیلاتی تا نیل به تغییر نظام دانست. در انقلاب اسلامی علاوه بر آن که خلأ برنامه به سبب تقدم زمانی جنبش وجود داشت، تشکیلات حکومتی انقلاب حالتی «تفویضی» یافت؛ زیرا امام خمینی (ره) تا نیروهای اجتماعی تازه تشکل یافته‌ای را که به ضمانت رهبری ایشان پا به عرصه‌ انقلاب نهاده بودند، به مهندس بازرگان ـ به عنوان رئیس دولت موقت ـ اجاره دادند. ماهیت تفویضی میکروفیزیک اجتماعی قدرت که در اختیار دولت موقت قرار نداشت، موجب پدید آمدن اشکالاتی در اجرای برنامه‌ها توسط دولت موقت شد؛ زیرا در نهایت امر، میکروفیزیک قدرت، تحت امر امام خمینی (ره) قرار داشت و تمکین به دولت موقت تنها معطوف به موارد مورد تأیید امام (ره) صورت می‌گرفت. از سوی دیگر ارزش‌های دولت موقت نیز در موازات ارزش‌های انقلابی ترویج یافته از سوی حضرت امام (ره) پذیرفته می‌شود و در صورت تقابل یا تنافر ارزش‌ها، مشروعیت دولت موقت با مشکل و چالش روبه‌رو می‌گردید؛ این مشروعیت، ماهیتی دموکراتیک، تکنوکراتیک یا حتی آریستوکراتیک نداشت، بلکه صرفاً مشروعیتی مفو‌ّض تلقی می‌شد. از این‌رو اختلافات دامن‌زده می‌شد. صرف نظر از این موارد، اساساً انقلاب ـ فی‌نفسه ـ پدید آورنده‌ اختلافات و تعمیق‌گر شکاف‌هاست ودر خلأ ناشی از اختلاف نظرها و شکاف‌ها پدیده‌ مصادره و منحرف‌سازی میروفیزیک قدرت توسط گروه‌های سیاسی حاشیه‌ای بروز می‌یابد.

عطف به مطالب پیش گفته، سه خلأ در نتیجه‌ تسریع پیروزی انقلاب اسلامی موجب طرح سازمان مجاهدین خلق شد و از آنجا که تجربه‌ فعالیت تشکیلاتی سیاسی در سابقه‌ مجاهدین خلق وجود داشت، توانستند این سه خلأ را تبدیل به سه فرصت سیاسی فراگیر نمایند. خلأ نظم، خلأ تحقق شعارها و خلأ برنامه موجب آن شد که مجاهدین خلق در برهه‌های گوناگون مشروعیت مورد اختلاف نهادهای سیاسیِ ماقبل تثبیت را به سود خودمصادره کنند.در مجموعه‌ فعالیت‌های تبلیغی سازمان مزبور همواره توسل به یکی از شخصیت‌های سیاسی صاحب محبوبیت دیده می‌شود. تظاهر به پیروی از امام خمینی (ره)، اظهار نزدیکی به آیت‌الله طالقانی و بعدها مصادره‌ آنچه توسط مجاهدین خلق «محبوبیت سیاسی بنی‌صدر» تصور می‌شد، گویای این فرایند است. اختلافات سیاسی به مرور موجب آن شدند که پاره‌های پراکنده‌ای از مشروعیت، مورد اختلاف، معلق و تصاحب نشده باقی بماند و آنچه مجاهدین خلق در آن موفق بودند، مصادره‌ این پاره‌های پراکنده‌ مشروعیت فاقد متولی بود. در عین حال مجاهدین خلق همواره غافل از آن بودند که هژمونی رهبری و گفتمان حضرت امام (ره) هیچ گاه در این تکه مشروعیت‌های سرگردان مبادله نمی‌شود، بلکه اساسی‌ترین و تعیین ‌کننده‌ترین عنصر سیاسی و ـ به خودی خود ـ تنها عامل مشروعیت‌زای واقعی می‌باشد. عدم درک صحیح این واقعیت سرانجام مجاهدین خلق را به ورطه‌ی پیوند حیات سیاسی این سازمان با حیات سیاسی بنی‌صدر سوق داد و در نهایت منجر به حادثه‌ 30 خرداد 1360 و ورود سازمان به فاز مبارزه مسلحانه شد.

تأخیر زمانی ‌گذار به نظم جدید موجب در هم ریختگی و گسیختگی نقش‌های اجتماعی نیز بود، به طوری که میکرو فیزیک  اجتماعی قدرت، نه در چارچوب سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی، بلکه درچارچوب نهادهای انقلابی و جزیره‌ای بروز و ظهور می‌یافت. در این میان پایین بودن ضریب قدرت مدیریتی سیاسی با افزایش سرسام‌آور ضریب قدرت اجتماعی همراه شد، قدرتی که حکومت ـ در شرایط خاص پس از انقلاب ـ قادر به مهار و نظم بخشی سریع آن نبود. خرده قدرت ‌های خارج از کنترل دولت اساساً همان عرصه‌ای بود که گروه‌های سیاسی مختلف، مانند مجاهدین خلق و پیکار، فداییان و... در آن به تنازع و ادامه‌ حیات می‌پرداختند. واقعیت آن است که چنانچه ادعای این گونه گروه‌ها مصداق واقعی و دقیقی در انقلاب داشت و ایشان در حقیقت  صاحب سهمی در پیروزی جنبش انقلابی منتهی به انقلاب اسلامی داشتند، نیازمند تبلیغات گسترده‌ای در «عرصه‌های خاکستری» جامعه نبودند. با مروری بر حقایق سال‌های نخستین انقلاب می‌توان دریافت که بیشترین عضوگیری‌ها و گسترش‌های سازمانی این گروه‌ها پس از پیروزی انقلاب صورت گرفت و نفوذ اجتماعی ایشان عطف به ما سبق نمی‌شد. به عنوان نمونه، سازمان مجاهدین خلق در آستانه‌ پیروزی انقلاب مجموعاً شامل تشکیلاتی با 150 نفر عضو می‌شد؛ حال آنکه در نیمة دوم 1359، پانصد هزار نسخه از نشریة این سازمان به فروش می‌رفت (یا توزیع می‌شد) که اکثر مخاطبان آن پس از انقلاب رشد کرده بودند. این امر خود گویای ذی‌نقش نبودن مجاهدین خلق در شکل‌گیری انقلاب اسلامی و حاصل بهره‌برداری از خلأهای سه‌گانة پیش‌گفته و عرصه‌های خاکستری نقش‌های اجتماعی می‌باشد.

انقلاب اسلامی در روند پیروزی، از سوی اشخاصی که نمایندگی گفتمان امام خمینی(ره) را بر عهده داشتند، صاحب تشکیلات و سازمان مشخص نبود و شبکة تشکل بخش انقلاب که از طریق روحانیون، مساجد و… اداره می‌شد، رابطة سلسله مراتبی و مستمر با رهبری نداشتند، بلکه رهبری غالباً با فاصلة زیاد و به صورت شعاعی ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ رابطه‌ای دورادور با تمامی این پایگاه‌ها برقرار می‌کرد. قدرت این شبکة ارتباطی غالباً در آن بود که به‌طور مستقل میان پایگاه‌های انقلاب نیز روابطی برقرار می‌شد. امام(ره) هیچ‌گاه در نقش فرمانده یا رئیس ستاد مرکزی انقلاب مطرح نبود و مخاطب پیام‌های خود را تمامی مردم قرار می‌داد. نزدیکان حضرت امام(ره) نیز که نمایندگان فکری ایشان بودند، در سازماندهی اجتماعی نقش تعیین‌کننده ایفا نمی‌کردند. بنابراین در شبکه‌های ارتباطی شکل دهندة انقلاب، روابط تودة انقلابیون شکل غیررسمی داشت و سازمانی‌را درقالب تعریف کلاسیک آن شکل نمی‌داد.(8)

دولت موقت به تصریح مهندس بازرگان سیاست گام به گام را در پیش گرفت، حال آنکه تحرک اجتماعی معطوف به سرشت انقلاب شاید ظرفیت و تحمل چنین سیاستی را نشان نمی‌داد. خلأهای سه‌گانه درفضای شورانگیز انقلاب چنان درهم تنیده بود که برنامه‌های درازمدت وتحقق زمانمند مطالبات و شعارها بی‌معنا به نظر می‌رسید. از این رو گروه‌هایی از مردم، در چالش با دولت موقت قرار گرفتند. در این میان افراد یا گروه‌های حاشیه‌ای گاه ادعای حل یک شبة مشکلات را مطرح می‌ساختند.(9) در عین حال چنین ادعاهایی در بخش‌هایی از افکار عمومی باورپذیر به نظر می‌رسید؛ چراکه سهولت پیروزی انقلاب در مقایسه با سایر انقلاب‌ها این تصور را پدید آورده بود که تا سرمنزل مقصود فاصلة زیادی وجود ندارد و هنگامی که شعاری محقق نمی‌شود، اراده و خواستی را به عنوان پشتوانة خود ندارد! بدین ترتیب فضای یأس و بدبینی دامن زده شد و انقلابی که به واسطة رهبری فرهمند و مدبرانة امام خمینی(ره) با کمترین خونریزی به بار نشسته بود، به تحرک گروه‌های حاشیه‌ای «توهم معجزه» را به «توهم توطئه» گره زد. محور تبلیغات سازمان مجاهدین خلق و نیز متّکای سازمان‌های کمونیستی بر این قرار گرفت که عدم تحقق شعارها، ناشی از عدم ارادة دستگاه اجرایی است و عدم ارادة دستگاه اجرایی طبعاً به دست‌های پنهان خارجی تعبیر می‌شد. مخاطبان این‌گونه تبلیغات رفته‌رفته بر این گمان شدند که هنگامی که سرنگونی «ژاندارم منطقه» که قدرت‌های خارجی را پشتوانة خود قرار داده بود؛ در مدت زمانی اندک و با هزینه‌ای نه‌چندان گران ممکن شده است، طبعاً برپا ساختن نظام جدید بسیار آسان‌تر است، مگر آنکه ارادة خارجی یا کسالت و نقشه توطئه‌آمیز داخلی در کار باشد! این تبلیغات هنگامی با پاتک روبه‌رو شد که اشغال سفارت آمریکا نه توسط نیروهای مدعی «مبارزه با امپریالیسم»، بلکه از سوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام(ره) که هیچ‌گونه وابستگی تشکیلاتی جز به حضرت امام(ره) نداشتند، صورت گرفت.

در مرحلة نخست، مجاهدین خلق با به کار بردن اصطلاحات ارتجاع و لیبرالیسم برای روحانیت و دولت موقت، کوشیدند هم سرنوشتی میان امام خمینی(ره) و نیروهای ملی و ملیّون مذهبی پدید آورند. این استراتژی سرانجام با شکست مواجه شد. همزمانی استعفای دولت موقت و تسخیر سفارت آمریکا و نیز حضور نیروهای کیفی در درون حاکمیت از سویی نشان داد که هژمونی گفتمان امام(ره) با کناره‌گیری دولت موقت از میان نمی‌رود و از سوی دیگر چنین نمایان ساخت که امام(ره) و روحانیت با اضطراری در نیروی کیفی مدیریتی روبه‌رو نخواهند شد که جمهوری اسلامی را به یک گروه سیاسی با مواضع پاندولی ایدئولوژیک بسپارند، چراکه مجاهدین خلق هیچ‌گاه ریشه‌های تغییر ایدئولوژی سال 54 را به انحراف ایدئولوژیک خود نسبت ندادند و آن را صرفاً یک «توطئة اپورتونیستی» تفسیر کردند.

در مرحلة بعد، مجاهدین خلق فرایند مشروعیت‌یابی خود را با ابوالحسن بنی‌صدر تعریف کردند و حملاتی روشن‌تر به رهبری انقلاب نمودند. مجموعه مقالاتی که در نشریة مجاهد (ارگان سازمان مجاهدین خلق) دربارة رهبری منتشر شد، حاوی تندترین حملات به حضرت امام(ره) بود و بیت الغزل و پیام اصلی آنها ـ هرچند تحت لفافه‌های مذهبی ـ همانا عدم مشروعیت رهبری امام(ره) بود. در این میان، مجاهدین خلق به تصور آنکه آرای انتخاباتی کسب شده توسط بنی‌صدر به معنی ـ یا قابل تبدیل به ـ مخالفت با امام(ره) است، روی بنی‌صدر سرمایه‌گذاری کردند و این سرمایه‌گذاری تا بدان‌جا پیش رفت که پس از خروج از ایران، در یک پیوند تبلیغاتی دختر ابوالحسن بنی‌صدر به ازدواج مسعود رجوی درآمد. در عین حال مجاهدین خلق رفته رفته پیرامون بنی‌صدر را اشغال کرده، تبلیغات خود را روی او تمرکز بخشیدند. رودررویی‌های بعدی بنی‌صدر با حزب جمهوری اسلامی و رهبری انقلاب نتایج ناسازگاری‌های خصلتی وی و تبلیغات سازمان مزبور بر روی بنی‌صدر بود و یا حداقل مجموعه طرح‌ها و عملکردهای سازمان در رویکرد بنی‌صدر بی‌تأثیر نبوده است.

تأخرها و فرصت‌های مجاهدین خلق

اکنون با نگرش نظری به ضرورت‌ها و استلزامات انقلاب‌ها و تبیین شرایط حاکم بر اوضاع قبل و بعد از انقلاب، می‌توان چارچوبی کاربستی با عنوان تأخرها و فرصت‌های سازمان مزبور به شرح زیر ارائه نمود.

الف) تأخّرها

1. تأخر تئوریک: سازمان مجاهدین خلق و سران آن به لحاظ تئوریک دچار نوعی تأخر و عقب‌ماندگی بودند. مجاهدین خلق مشی چریکی را همچنان که در رژیم پهلوی سرلوحة عمل خود قرار داده بودند، در فضای پس از انقلاب نیز به عنوان خط‌مشی اصلی برگزیدند. در واقع این سازمان تنها گروه سیاسی به شمار می‌رفت که نسبت به فرمان تحویل سلاح‌ها سرپیچی نمود و در عین حال با هیچ یک از نهادهای انقلابی نظیر کمیته‌ها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همکاری نداشت.

به لحاظ تئوریک، مجاهدین خلق کماکان پیرو تئوری‌های مارکسیستی بودند و بهره‌ای از نظریه‌های دیگر جنبش‌های اجتماعی نبرده بودند. گرچه سران سازمان مزبور نسبت به طیف مارکسیست شدة همین سازمان در قبل از انقلاب ـ که سازمان پیکار را تشکیل داده بودند ـ انتقاد می‌کردند؛ اما ناخودآگاه و در پراتیک خود نیز جز مارکسیسم، به نحلة تئوریک دیگری وابسته نبودند؛ چراکه خاستگاه نگاه انقلابی آن سازمان در مارکسیسم ـ به عنوان علم مبارزه ـ خلاصه می‌شد. مجاهدین خلق در فضای خلأ تئوریک همچنان مارکسیسم را «علم مبارزه» و یگانه راه پیشبرد اهداف می‌دانستند و در مباحث تئوریک به آن تأسی می‌جستند. تأکید عمده بر مفهوم «تکامل» با رویکرد داروینیسم اجتماعی و با پیش‌فرض‌های مبتنی بر جبر تاریخ در تعارض طبقات اجتماعی و عدم خروج از دیدگاه‌های مبتنی بر تضاد دیالکتیکی نشانة دوگانگی مبنایی سازمان مزبور در حوزة ایدئولوژی بود. در حالی که پارادایم‌های دیگری یافت می‌گردید که از نظریه‌های مرتبط با تغییرات اجتماعی بر اساس جامعه‌شناسی نظم و اسلوب‌های غیرمارکسیستی سخن می‌گفتند. در این میان، در صدد نفی نگرش دینی عناصر اولیه سازمان نیستیم و برخلاف برخی ادعاهای غیردقیق نمی‌خواهیم سازمان را در ورطه ارتداد مذهبی تفسیر نماییم، بلکه نقطه تأکید ما بر مسئله دوآلیسم قهری یا اختیاری سازمان متمرکز است.

2. تأخر استدراکی (نسبت به وضع موجود): در مباحث سازمان مجاهدین خلق، همواره التباس و اشتباهی میان جنبش چریکی و جنبش اجتماعی وجود داشت. چه‌بسا کوته‌نگری سران این سازمان از آن رو تاب و گنجایش به رسمیت شناختن انقلاب اسلامی را نداشت که در قامت یک جنبش اجتماعی ظاهر شده بود و اساساً نشانه‌ای از جنبش چریکی در آن به چشم نمی‌خورد. گویی جهاز فکری شرطی شدة تئوریسین‌های مجاهدین خلق، جنبش اجتماعی را که برآمده از یک جنبش چریکی نبوده باشد، هضم نمی‌کرد.

در عین حال نباید فراموش نمود که تئوری‌های جامعه‌شناختی مرتبط با جنبش چریکی بسیار محدود و وابسته به شرایط خاص اجتماعی است که در آن توصیف و توضیح هر انقلابی ممکن نیست. به عبارت ساده‌تر، همان‌گونه که جای دادن هندوانه‌ای در یک استکان غیرممکن است، تبیین انقلاب اسلامی و شرایط ایران پس از انقلاب، با تئوری‌های جنبش چریکی محال است. بدین ترتیب خطای تحلیلی سازمان مجاهدین خلق در عمق چارچوب استدراکی آن نهفته بود و عدم درک سران آن سازمان نسبت به نظریه‌های جامعه‌شناسی موجب شد تمامی اقداماتی که در جهت جبران ضعف‌ها به انجام رساندند تحت تأثیر تنگ‌نظری در استدراک انقلاب، به خطاهای فاحش استراتژیکی و تاکتیکی منتهی شود.

3. تأخر معرفتی: سران مجاهدین خلق نسبت به جایگاه، توان و امکانات خود همواره دچار نوعی خودشیفتگی و بزرگ اندیشی بودند. برآوردهای ایشان نسبت به سازمان خود، واقعیت را بازتاب نمی‌داد، بلکه تصور یا تخیلی را که در ذهن داشتند باز می‌تاباند. در عین حال تحلیل مبتنی بر تضاد دیالکتیکی همواره مانع از آن بود که تکثر و تنوع بازیگران سیاسی را در «صورت‌بندی پیچیدة ایران» پس از انقلاب تشخیص دهند و به جای مشارکت سیاسی نوعی سیاست نوسانی قهر و آشتی را در پیش می‌گرفتند. همچنین به سبب پیروی از رویة «همه یا هیچ» در انتظار تقدیم حاکمیت سیاسی به خود بودند. سران مجاهدین خلق هیچ‌گاه در صدد شناخت امام(ره) و نیروهای پیرو وی برنیامدند و چه بسا که چنین شناختی در چارچوب تحلیلی آنها امکان‌پذیر نبود. این واقعیت که مجاهدین خلق در 30 خرداد 1360 برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بر روی 11 میلیون آرای آقای بنی‌صدر سرمایه‌گذاری نمودند، نشانگر بی‌اطلاعی آنها از هژمونی گفتمان امام خمینی(ره) بود؛ چراکه بخش عمده‌ای از آرای رئیس‌جمهور وقت حاصل آن بود که وی خود را شخصی پیرو خط امام خمینی(ره) نشان داده بود. مشروعیت بنی‌صدر مشروعیتی تبعی بود؛ زیرا رهبری بلامنازع امام خمینی(ره) در افکار عمومی تنها عنصر مشروعیت‌بخش جمهوری اسلامی به شمار می‌رفت.

4. تأخر فضایی: سران مجاهدین خلق، در برقراری نسبتی صحیح با فضای اجتماعی انقلاب اسلامی دچار نوعی گنگی بودند. در واقع آنها پس از هفت سال با اجتماع ارتباط برقرار می‌کردند و از فضای مناسبات سیاسی زندان به فضای سیاسی باز و گسترده در زمان اوج اعتراضات و تظاهرات مردمی پرتاب شدند. آنها در فضای انقلاب و تظاهرات و اعتراضات خیابانی تنفس نکرده بودند و از این رو در چارچوب گفتمان محدود و بستة زندان، خیال بازتولید وجهة سیاسی خود را داشتند. همچنین فضای حاکم بر مناسبات و صورت‌بندی‌های سیاسی زندان بر نحوة تحلیل آنها نسبت به شرایط جدید تأثیری همه‌جانبه نهاده بود، به‌طوری که پروژة خود را بر این مبنا تعریف می‌کردند. دریافت نادرست فضایی نسبت به شرایط، موجب آن شده بود که سران سازمان مزبور پس از انقلابی میلیونی، در شرایط تجاوز خارجی بخواهند از طریق جنگ چریکی شهری یک نظام سیاسی دارای مشروعیت فرهمند را به چالش بطلبند.

5. تأخر روش‌شناختی: روش‌های تبلیغاتی و تاکتیک‌های سیاسی مجاهدین خلق نیز کهنه بود، همان‌طور که خود دیر به جنبش مردمی سال 1357 ملحق شدند. مشی چریکی به عنوان یک روش، دست‌کم نزد نظریه‌پردازان آن، استلزاماتی دارد که از آن جمله است حاکمیت چندپاره وضعیت و بحران مشروعیت. بنابراین اتخاذ این روش در شرایط رهبری امام خمینی(ره) با شعار اصلی «وحدت کلمه» و حاکمیتی یکپارچه و متفق با ریشه‌های عمیق مردمی به لحاظ روش‌شناختی نیز یک خطای فاحش استراتژیک به شمار می‌آمد.

6. تأخر عمل‌گرایی: عمل‌گرایی با رویکرد والونتاریستی نیز از تأخرهای مجاهدین خلق بود. این سازمان از سویی همواره خود را مسلح نگاه داشت و از سوی دیگر در تمام کنش‌های سیاسی خود این تمایل را ابراز نمود. این رویکرد موجب می‌گشت که جمهوری اسلامی، همواره با نگاه تردید، احتیاط و تهدید یا آسیب به سازمان بنگرد. در پس‌زمینة تمامی تحرکات سیاسی سازمان مزبور، پیش از 30 خرداد 1360 میل به دست گرفتن تمامی قدرت از طریق بازنمایی خود در قالب یک تهدید نظامی داخلی به چشم می‌خورد. از آنجا که محمل تشکیل و نمو این سازمان، شرایط سیاسی سال‌های واپسین رژیم پهلوی بود، همواره با عاملی زمینه‌ای به شکل عدم امکان گفت‌وگو مواجه بودند و این عامل را به عنوان دلیل رویکرد مسلحانه در مبارزة خود عنوان می‌داشتند. به همین جهت، پس از انقلاب با وجود امکان گستردة گفت‌وگو، به سبب تربیت نیافتگی در فضای گفت‌وگو، به سمت عمل رادیکال مسلحانه متمایل شدند و هاضمة ضعیف آنان نسبت به شرایط موجب گردید به سوی محو امکان گفت‌وگو گام بردارند.

7. تأخر تحلیلی و برآوردی: تحلیل‌های مجاهدین خلق نسبت به حاکمیت سیاسی، طی سال‌های متمادی حول رژیم پهلوی شکل گرفته بود؛ در تحلیل‌های پس از انقلاب نیز گویی با رژیم پهلوی مبارزه می‌کنند. در واقع پیچش یا چرخش اساسی، در برآوردهای آنان به چشم نمی‌خورد. این اعوجاج تا بدان جا بالا گرفت که انتظار داشتند در عصر 30 خرداد 1360 با یک «ضرب تنه» جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. تأخر تحلیلی و برآوردهای معوج در مراحل بعد به رویّه‌هایی همچون «زدن سرانگشتان نظام»، «زدن تیر خلاص» و… انجامید.

8. تأخر گفتمانی: به لحاظ گفتمانی، تولیدات تبلیغی مجاهدین خلق در فاصلة پیروزی انقلاب اسلامی تا خرداد 1360 دارای مشخصه‌های قابل توجهی است. لمپنیسم از جمله برجسته‌ترین این مشخصات است. در این گفتمان، نفی فرهنگ گفت‌وگو بیش از آنکه از طریق نوعی تعریف تئوریک و استدلالی پیش رود، از طریق ریز مؤلفه‌های گفتمانی پیش رفته است. بنابراین بخش عمده‌ای از تلاش‌های سازمان مزبور در آنتاگونیستی کردن تضادهای سیاسی و قطبی ساختن فضای بحث سیاسی در لمپنیسم گفتمانی آن بروز می‌کند. اصطلاحات و لحن زبانی تولیدات تبلیغی مجاهدین خلق گویای نوعی نگاه هژمونیک و تحکم‌آمیز است. در مباحث تئوریک، عموماً از قیدهای اطلاق (قطعاً، به هیچ وجه، مطلقاً و…) استفاده شده است. هنگامی که این گفتمان به لحاظ کارکردی به سمت تهییج می‌رود نوعی رمانتیسیسم شبه شاعرانة منحط در آن به چشم می‌خورد.(12)  این رمانتیسیسم هنگامی که با عناصر لُمپنی با کارکرد تهییجی گره می‌خورد به نوعی ادبیات فوویستی (توحش‌گرایانه) تبدیل می‌شود، چنانکه ـ فرضاً ـ هرگاه انتقادی به آن سازمان صورت گرفته است. در پاسخ آنها لفظ «لجن‌پراکنی» را می‌توان مشاهده کرد.

9. تأخر معطوف به کیش شخصیت: چنانکه در تحلیل گفتمانی و برشمردن سایر تأخرات سازمان مزبور ذکر شد، خودمحوری و تمامیت‌طلبی در تمامی ارکان آن ملاحظه می‌شود. بدین سبب در بازار سیاست مبلغ این اعتقاد است که نمونة فرد اعلا، کامل و فصل الخطاب سیاسی را عرضه می‌دارد. این  خودشیفتگی در ساختار سازمانی مجاهدین خلق در قالب سانترالیسم (مرکزیت‌گرایی) افراطی، نمود می‌یابد. گرچه سازمان، ساختار خود را سانترالیسم دموکراتیک تعریف می‌کرد، اما عملاً جایگاه دموکراسی در سانترالیسم تخطی‌ناپذیر آن صرفاً‌ در قالب نام یا تعارف باقی می‌ماند و عینیتی نمی‌یافت. افزون بر این در رویکرد سیاسی نیز به سمت برجسته‌سازی و سوررئالیستی نشان دادن رهبری سازمان در مقابل رهبری فرهمند امام خمینی(ره) پیش رفت. تا جایی که سران آن رفته‌رفته باور کردند که نقش و جایگاهی برجسته‌تر از امام(ره) را دارا هستند. پس از شکست‌های مکرر 30 خرداد 60 به بعد، به ازای هر شکست سیاسی عنصر «کیش شخصیت» برجسته‌تر شد.

10. تأخر زمانی: سازمان مجاهدین خلق با زمان خود سازگار نبود. تحولات اجتماعی را در نمی‌یافت و با قانون تغییر ضرورت‌های زمانی و شرایط اجتماعی بیگانه بود. این سازمان نمونة کامل یک سیستم نامنعطف را به نمایش گذاشت و به همین سبب هیچ‌گاه در عینیت اجتماعی به تحلیل نرسید و در بیان توانایی‌های خود ـ همانند تمامی گروه‌های سیاسی صرفاً مدعی ـ بر این موضوع تأکید ورزید که حل و رفع مشکلات و مسائل اجتماعی، یک شبه ممکن است. هنگامی که سران مجاهدین خلق به کمک واسطه‌ها از رهبری انقلاب می‌خواستند که پیروزی را تا حضور آنها به تأخیر اندازد، می‌توان دریافت که زمان ذهنی آنها سال 1917 و تصورشان از انقلاب، انقلاب روسیه بوده است؛ مشی شبه استالینیستی آنها در درون سازمانشان گویای این واقعیت است.

11. تأخر سازمانی و ساختاری: چنانچه شناختی واقع‌گرایانه در سران سازمان مجاهدین خلق وجود می‌داشت، طبعاً باید در نحوه سازماندهی و تشکیلات خود تغییری اساسی صورت می‌دادند. در آن صورت، ضرورت این نکته آشکار می‌شد که مشی چریکی و مبارزة مسلحانه، نحوة سازماندهی متمرکز و کنترل همه‌جانبه، برآورندة نیازهای سیاسی پس از انقلاب اسلامی نیست. مجاهدین خلق هیچ‌گاه ـ  حتی در دوران فعالیت علنی ـ از مشی مسلحانه فاصله نگرفتند و آموزش‌ها و کتابچه‌های آموزش چریکی را بعد از انقلاب نیز نگاشته و منتشر کردند. عدم تحویل اسلحه به دولت انقلاب، ایجاد خانه‌های امن و تلاش در جهت استخدام نفوذی‌هایی در درون نهادهای جمهوری اسلامی، نشانه‌های تأخر ساختاری آنها بود.

اندکی پیش از 30 خرداد 1360، مرکزیت مجاهدین خلق، درخواست ملاقات با حضرت امام(ره) کردند. امام خمینی(ره) در پاسخ آنها گفت: «شما اسلحه‌ها را تحویل دهید. من نزد شما می‌آیم.» با وجود این، هیچ تلاش درخوری معطوف به اجرای این خواست، از سوی آنها صورت نگرفت؛ زیرا در سازمان مزبور اساساً تصور و درک تعامل ساختاری وجود نداشت. ساختار سازمان مجاهدین خلق برای دورة پیش از انقلاب طراحی شده بود و دست نبردن و تجدیدنظر نکردن در این ساختار، به وضوح نتیجه را به سوی رادیکالیسم سوق می‌داد. در عین حال برخی برخوردهای تند و افراطی در نیروهای پیرو امام، موسوم به حزب الله، مشاهده می‌شد. اما این‌گونه برخوردها، تا حدودی در شرایط آن روز طبیعی بوده است. در شرایطی که این دسته از نیروها احساس می‌کنند که ثمرات انقلاب در حال از دست رفتن است و آرمان‌ها رو به افول می‌گذارد و عمل به توصیه‌های رهبری انقلاب با احتیاط، بی‌توجهی و تعلل همراه می‌شود، طبیعی است که ساکت نمانند و در نتیجة این برخوردها، نزاعی دوسویه شکل گیرد، چنانکه در روز 30 خرداد 1360 در نتیجة این برخوردها تعداد کشته‌ها و زخمی‌های حزب‌الله بیش از سازمان بود.

ب) فرصت‌های سازمان

1. سازمان مجاهدین خلق از معدود گروه‌های سیاسی بود که در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی تجربة عمل تشکیلاتی را در پیشینة خود داشت. چنین تجربه‌ای را با این وسعت ـ و البته ماهیتی دموکراتیک‌تر ـ تنها حزب توده، در دهة 1320 پشت سر گذاشته بود. از این رو تشکیلاتی‌تر و برنامه‌ریزی‌شده‌تر عمل می‌کرد.

2. سازمان مزبور آمادگی زیادی داشت و با در اختیار داشتن اعضای سازمانمند، میلیشیا و اسلحة بسیار، در انتظار ساعت «س» و آغاز جنگ با نظام جمهوری اسلامی بود.

3. مجاهدین خلق از ماه نخست پیروزی انقلاب اسلامی افرادی را در اماکن حساس نفوذ داده بودند.

4. از قدرت بسیج و بازتولید شعارهای آتشین پیش از انقلاب برخوردار بودند و می‌توانستند توده‌ها و جوانان را در شرایط پس از انقلاب، همچون پیش از انقلاب رادیکال نگه دارند و از مفاهیم مرتبط با انقلاب ـ همچون شهادت، ایثار، گذشت و… ـ بهره‌برداری حداکثری نمایند.

5. حرکات مجاهدین خلق بسیار حساب‌شده و برنامه‌ریزی شده پیش می‌رفت، به‌طوری که همواره، پیشاپیش اسلوب حرکات بعدی خود را مشخص می‌کردند.

6. سازمان مزبور در بیان انتقاد و ایراد و نقد برنامه‌ها، تسلط و تقدم داشت، به طوری که قادر بود تمام برنامه‌های حکومت جدید التأسیس را به باد انتقاد بگیرد. این رویّه با توجه به اینکه در جامعه آن روز، گاه انتقادها گوش شنوای بیشتری نسبت به بیان نقاط مثبت داشت، از جاذبه خاصی برخوردار بود.

7. مجاهدین خلق از طریق نفوذ، نوار مربوط به حسن آیت را در اختیار داشتند و از این نوار بهره‌برداری تبلیغاتی زیادی، برای نزدیک شدن به بنی‌صدر به عمل آوردند.

8. سازمان مجاهدین خلق در پیشینة قبل از انقلاب خود شهدای زیادی را داشت که در زیر شکنجه‌ها یا توسط جوخه‌های رژیم پهلوی کشته شده بودند و از این عنصر برای تحریک احساسات مردم استفاده می‌کرد.

9. جایگاهی که این سازمان توانسته بود نزد برخی از شخصیت‌ها کسب کند مورد بهره‌برداری زیادی قرار گرفت و همواره سران مجاهدین خلق از این جایگاه خرج می‌کردند.

10. امکانات تبلیغی، تهییجی، انتشاراتی، آموزشی، ارتباطی و عاطفی فوق‌العاده‌ای را کسب کرده بود؛

11. پس از نزدیکی به بنی‌صدر، مجاهدین خلق از امکانات نهاد ریاست جمهوری، استفادة تشکیلاتی زیادی کردند. مرکز سنجش افکار و روابط عمومی نهاد ریاست جمهوری، در دوران بنی‌صدر کاملاً متأثر و تحت اختیار این سازمان قرار داشت.

12. مجاهدین خلق، قدرت تبلیغاتی عجیبی در تغییر نامحسوس شعارهای خود، به نحوی ظریف را داشتند. به عنوان نمونه، نخست شعار انحلال ارتش را سرلوحه خود قرار دادند و سپس در دورانی که بنی‌صدر فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، حمایت از ارتش را شعار خود کردند.

13. سازمان مزبور توان جنگ روانی، فضاسازی، تحریک احساسات، انجام اقدامات حماسی و… را داشت که در شرایط آن زمان برای بسیاری جالب و دلپذیر بود.

14. مجاهدین خلق توان فوق‌العاده‌ای در انجام حرکات تخریبی داشت و از ابزارها در جهت آچمز ساختن طرف مقابل با چیرگی استفاده می‌کرد. به عنوان مثال، در برخی از گزینش‌ها رسوخ کرده، افرادی را با علم به وابستگی به احزاب کمونیست، گزینش می‌نمود و در تبلیغات خود چنین بیان می‌داشت که کشور به دست «توده‌ای‌ها» افتاده است.

15. مجاهدین خلق در بسط خشونت در جامعه، نقشی غیرقابل انکار داشت و از سویی با رسوخ در دادستانی مشوق اعدام‌ها بود و به احکام حبس ابد اعتراض می‌کرد. از سوی دیگر برخی ساده‌اندیشان در میان نیروهای انقلاب نیز ـ ندانسته یا به سبب نداشتن تحلیل مناسب از شرایط ـ فریب سازمان را خورده بودند. این روند در درازمدت تا حد زیادی به سود سازمان و در کوتاه‌مدت به زیان انقلاب بود؛ زیرا شرایط انقلاب اسلامی را در فضای جهانی دشوارتر می‌ساخت.

مجاهدین خلق و انتخاب نقطه عطف 30 خرداد 60

از مجموعة مطالب پیش گفته چنین نتیجه گرفته می‌شود که سازمان مجاهدین خلق، دچار نوعی خبط استراتژیک و خطای در تصمیم‌گیری و خط‌مشی گردید. این سازمان مطالعات تئوریک خود را به طور یک بعدی ـ و بدون در نظر داشتن سایر تئوری‌ها ـ پیش می‌برده است. در فضاهای معرفتی، موقعیتی، گفتمانی، اجرایی و… دچار تأخرهای چشمگیر بود. پلیس سیاسی رژیم شاه را با نظام جمهوری اسلامی مورد مقایسه قرار می‌داد و نسبت به اقتدار امنیتی نظام تازه تأسیس، به چشم تحقیر و استخفاف و استحقار می‌نگریست. اقتضائات و استلزامات پیش و پس از انقلاب را از هم تمییز نمی‌داد. رهبری نظام و توان آن را کوچک می‌شمرد، به سیاهی لشکر تبلیغاتی خود و به میلیشیا اعتمادی فوق‌العاده پیدا کرده بود. وجهه نظر خود را نسبت به روحانیت در مقایسه با پیش از انقلاب، تصحیح ننموده بود. تمام آرای رئیس‌جمهور وقت را در چارچوب اپوزیسیون ـ و در تقابل با امام ـ تحلیل می‌نمود. به قدرت نفوذ خود در ارکان اصلی نظام دل بسته بود و سرنگونی جمهوری اسلامی را در گرو تلاش‌ها و اقدامات تخریبی و انفجاری آنها می‌دانست. ایجاد فضای رعب و وحشت در هواداران نظام را کارساز و مفید تلقی می‌کرد و یگانه راه عقب‌نشینی ایشان از نظام را در گسترش چنین فضایی می‌پنداشت و بدین منظور ـ به تعبیر رجوی ـ سرانگشتان نظام را هدف قرار می‌داد. مؤلفه وقوع جنگ تحمیلی را از منظومه تحلیلی خود کاملاً برکنار گذاشته بود و شرایط هنجارین آن را در نظر نمی‌گرفت. برخوردهای احساسی، عاطفی و حماسی را بسیار کارآمد می‌دانست و بدین منظور تحریک احساسات و مظلوم‌نمایی را سرلوحه عمل خود قرار می‌داد، رادیکالیسم منبعث از شرایط انقلاب را که در تمام انقلاب‌ها بروز دارد، بسیار جدی تلقی می‌کرد و همه چیز را از دست رفته می‌پنداشت و رسالت خود را در مبارزه قهرآمیز با آن منحصر می‌نمود. تشکیلات مخفی خود را با دست و پا کردن خانه‌های امن و تیمی و ذخیره‌سازی سلاح در هیچ موقعیتی کنار نمی‌گذاشت و نهایتاً در یک جمله، داروی حجیم «جنبش‌های اجتماعی» را در کپسول مضیق و کوچک «جنبش چریکی» جای می‌داد و ناخودآگاه یا در عمل تئوری‌های در حال نخ‌نما شدن و غیربومی را با استقراض از رژی دبری، کارلوس ماریگلا و دیگران دنبال می‌نمود. عواملی از این قبیل موجب گشت طرفین نزاع خسارات جبران‌ناپذیری متحمل گردند و انرژی‌های متراکم موجود در پس از انقلاب به سوی رویارویی‌ها و کشمکش‌های لاینحل به پیش بروند و فضای استقرار به فضای بی‌ثباتی و ناامنی و شرایط نظم آفرین به موقعیت‌های چالش‌زا و قهرآمیز بدل گردد. سی خرداد 1360 تجربه‌ای تلخ تلقی می‌شود که هیچ‌گاه از حافظه تاریخی کشور و ملت پاک نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1 - سازمان مجاهدین خلق ایران، مجموعه اعلامیه‌ها و موضعگیری‌های سیاسی مجاهدین خلق ایران (از تاریخ 21 دیماه 57 تا 18 تیرماه 58)، ج 1، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ اول، 1358، ص 15؛

2 - حضرت امام(ره) در آبان ماه 57 در مصاحبه با خبرنگار مصری در پاسخ به این سؤال که: «چرا حضرت‌عالی نیروهای سیاسی مخالف دیگر را از همکاری با خود در مبارزه برای رسیدن به هدف‌هایتان دور می‌کنید؟ مثل کمونیست‌ها که همان هدف را دارند.» پاسخ می‌دهند: «نه، ما نمی‌توانیم کمونیست‌ها را بپذیریم؛ برای اینکه خطر آنان برای کشور ما کمتر از خطر شاه نیست. ما آنها را نمی‌توانیم بپذیریم.» (صحیفة نور، ج 3، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1361، ص 118)

در جای دیگر امام خمینی(ره) در این باره در تاریخ پنجم آذرماه 57 تفصیلاً چنین اظهار نظر می‌نماید: «سی و چند میلیون جمعیت ایرانی یک عدة کمی‌شان کمونیست هستند؛ آن هم نه کمونیست اصیل باشند به اصطلاح خودشان؛ اینها هم بسیاری‌شان، سرانشان حالا شاید جوان‌هایشان هم این‌طور نباشند؛ اما آن سرانشان آنهایی هستند که از دربار سر در آوردند و در آنجا کارهایی انجام می‌دهند و الان بعضی‌شان نوکر دربار هستند. اینها از آنجا سر در می‌آوردند؛ اینها ـ به اصطلاح من ـ کمونیست آمریکایی هستند، نه کمونیست واقعی.

حالا ما فرض می‌کنیم که یک عده‌ای هم کمونیست باشند. خوب، ما در این چیز ایران دیدیم این را. همین الان که ایران این انقلابات است ما می‌بینیم که شعار چه است. در ایران شعار کمونیستی است یا شعار اسلامی؟ همه هم می‌دانند این معنا را که اگر یک شعار کوچکی هم یک جایی داده بشود و ما فرض هم بکنیم که از کموینست‌ها هست یک قطره‌ای است در مقابل یک دریا همة اقشار ایران، سرتاسر اقشار ایران ـ تمامش ـ فریاد حکومت اسلامی دارند می‌زنند. یک عدة مختصری هم هستند فرض کنیم که به قول اینها که اینها شعار کمونیستی می‌دهند. این عدة مختصر در مقابل این سیل و این دریایی که الان راه افتاده و همه دارند ادعا می‌کنند که ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، اینها منحل‌اند؛ اینها یک حرف نامربوطی است که ایشان خیال می‌کند ـ خیال نمی‌کند ـ ایشان می‌خواهند اغوا کنند، و الّا خودش هم می‌داند این مسائل نیست؛ نمی‌توانند اغوا کنند این را. خوب، تجزیه چیست؟ کمونیست شدن چیست؟ یک جا می‌گوید تجزیه می‌شود؛ یعنی یک طرف ایران را شوروی اخذ می‌کند، یک طرف ایران را انگلستان می‌گیرد، یک طرف ایران را ـ مثلاً ـ آمریکا می‌گیرد. یک وقت هم می‌گوید ایران کمونیستی می‌شود. یعنی همان تکه‌اش می‌شود؟ دیگر باقی جاهایش نمی‌شود؟ کمونیست‌ها فقط آذربایجان را می‌گیرند، یا خیر شوروی می آید آذربایجان را می‌گیرد؟ این حرف‌ها یک حرف‌هایی است که اینها می زنند و می‌گویند که اگر شاه نباشد کذا و همه‌اش برای حفظ این ]شاه[ است.» (همان، صص 265 ـ 264)

3 - نیکنام، محمد کاظم، نفاق یا کفر پنهان، بی‌نا، بی‌تا، بی‌جا، صص 88 ـ 87 .

نکتة قابل ذکر آن است که سازمان مجاهدین خلق در هنگام مذاکره با حضرت امام(ره) در نجف در واقع تأیید روحانیت سرشناس و مبارز و نزدیک‌ترین یاران امام(ره) را همراه کرده بودند، اما حضرت امام(ره) ـ فارغ از دیدگاه‌های دیگران ـ از حمایت این سازمان خودداری کردند. حجت الاسلام و المسلمین محمود دعایی مشروح ماجرا را چنین نقل می‌کند:‌»(نمایندگان مجاهدین خلق) آمدند و خواستند که خدمت امام برسند و توضیحاتی را به عرض امام برسانند. من این تلاش را کردم و امام هم روی همان سابقة ذهنی که آقایان سید ابوالفضل زنجانی و طالقانی از اینها حمایت و سفارش آنها را کرده بودند، متوجه شدند یک گروه جدید اسلامی معتقد به مبارزة مسلحانة مخفی است، خواستندببینندکه چه فکر می کنند و چه کسانی هستند.

پنج جلسه پشت سر هم به حسین (احمدی) روحانی اجازه دادند که مستقیماً حرف بزند. حرف‌هایش را زد و از کتاب‌هایی که با خودشان آورده بودند که امام از طریق آن کتاب‌ها با طرز تفکر این سازمان آشنا بشوند، کتاب راه انبیا، راه بشر و کتاب امام حسین (= راه حسین) معروف که آن روزها اسمش سیمای یک مسلمان بود. چون کتاب امام حسین نسخة تایپ‌شدة خیلی ریز و ناخوانایی بود. امام فرمودند که «چشم من ضعیف است» و چون به زحمت می‌توانستند بخوانند بهتر است که بازنویس بشود. حدود سه هفته حسین روحانی در اتاق خود من در مدرسة مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی در نجف اقامت داشت و این کتاب را رونویسی می‌کرد و همه‌روزه چندین صفحه خدمت امام می‌بردیم و ایشان می‌خواندند. کتاب که تمام شد حسین روحانی برگشت و قرار بود که من نتیجة نظر امام را به آنها بگویم. امام دربارة کتاب راه انبیا، راه بشر فرمودند که: «اینها ضمن این کتاب می‌خواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد، سیر تکاملی همین جهان است و این چیزی است خلاف معتقدات اصولی اسلامی.» و باز برداشت امام این بود که: «اینها بیش از آن که تعبد داشته باشند تمسک دارند؛ یعنی این مفاهیم که از نهج‌البلاغه و از قرآن گرفته می شود و با این شیوایی عرضه می‌شود، یک نحو وسیله هست، تمسکی به آن کرده‌اند و از بن دندان ایمان ندارند.» این برداشت امام بود. امام صریحاً نمی‌خواستند بگویند؛ می‌خواستند مطالعات بیشتری داشته باشند و کوشیده بودند که از طریق یارانشان در ایران، اطلاعات بیشتری کسب کنند و بعد از آن از طریق عملکرد خود اینها دقیق‌تر به ماهیتشان پی ببرند و آن برخورد تاریخی را کردند، امام گفتند که: «من تأیید نمی‌توانم بکنم. شما معتقد به مبارزة مسلحانه هستید؛ الان وقتش نیست؛ پیروز نخواهید شد.» اما این که بیایند سازمان را صددرصد تخطئه بکنند یا تأیید بکنند خیر؛ تأیید نکردند و هرچه در این رهگذر فشار آمد ایشان نپذیرفتند.« (روزنامة جمهوری اسلامی، ش 317، 16 تیر 1359)

4- نمایندگان سازمان مجاهدین خلق که به نجف اعزام شدند عبارت بودند از: مرتضی (تراب) حق‌شناس و حسین احمدی روحانی که سه سال بعد مارکسیست شده پس از انقلاب در جرگه مرکزیت سازمان پیکار درآمدند.

5 -  رجوی، مسعود، جمع‌بندی یک‌ساله، صص 15 و 18.

6 - مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات آیت‌الله محمد یزدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380، صص 489 ـ 488.

7 - رجوی، پیشین، صص 20 ـ 8 . در این باره یکی از جداشدگان سازمان مجاهدین خلق می‌نویسد: «در شرایط حساس و بحرانی ایران پس از انقلاب 57، مجاهدین از همان آغاز و در دو سال و نیم اول پس از انقلاب، (امام) خمینی را متهم به انحصار‌طلبی می‌کردند؛ ولی در آن زمان سخنی از پیشنهادها و ملاقات‌های پنهانی خود با احمد خمینی و رفسنجانی به زبان نمی‌آوردند. بر اساس گفته‌های بعدی خودشان، (امام) خمینی حاضر بود بخشی از قدرت را با آنها شریک شود، ولی رجوی تمام قدرت را می‌خواست و مثل کودکان حریص می‌گفت: «یا همه‌اش یا هیچی.» «(فراستی، علی، مبارزة مسالمت‌آمیز: هم استراتژی، هم تاکتیک، اس.جِی.پی، فرانسه،چاپ اول، 1375، ص69.)

8 - پیمان، حبیب‌الله، گفت‌وگو، چشم‌انداز ایران (ماهنامه)، آبان و آذر 1383، ص 40.

9 - آیت‌الله منتظری، حسینعلی،خاطرات،ج 1،صص 398 ـ 397.

10 -  این مطلب که هیچ سازمانی در شکل‌گیری انقلاب نقش نداشت غیرواقع‌بینانه است اما آنچه موجب می‌شود که متسامحاً در این مقال انقلاب اسلامی فاقد سازماندهی و تشکیلات ارزیابی شود آن است که سلسله مراتب و تقسیم وظایف به صورت رسمی انجام نمی‌شد و کادرهای حرفه‌ای در موقعیت‌ها و پست‌های کلان مدیریتی تربیت ننموده بود. در عین حال مطابق الگوهای مبتنی بر ساختار سازمانی فراصنعتی و پست‌مدرن، نوعی سازماندهی شبکه‌ای در تطابق با الگوی جامعه شبکه‌ای مانوئل کاستلز را می‌توان در انقلاب اسلامی مشاهده کرد. این‌گونه سازماندهی بسیار پیشرفته‌تر از آن بود که در روند تثبیت نظام جمهوری اسلامی نیز قابلیت بهره‌برداری داشته باشد. نظریه‌های جنبش‌های جدید اجتماعی نیز غالباً از تبیین پاره‌هایی از این الگو باز می‌مانند و صرفاً میان جنبش‌های پست مدرن و انقلاب اسلامی می‌توان تشابهاتی مشاهده کرد.

11 -  اظهارات بابک زهرایی در یکی از میزگردها و مناظره‌های تلویزیونی ابتدای پیروزی انقلاب.

12 - این رمانتیسیسم شبه شاعرانه (Decadans) در سخنرانی مسعود رجوی در امجدیه کاملاً بارز است.