روسوفیلهای ناکام


دکتر محمدرحیم عیوضی
4734 بازدید

روسوفیلهای ناکام

حزب توده، از احزاب کلاسیک و مهم تاریخ ایران به‌شمار می‌آید که پس از عزل رضاخان و در فضای باز سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ شکل گرفت. بنیانگذاران اصلی این حزب، از همان گروه پنجاه‌وسه نفر و یا یاران دکتر تقی ارانی بودند که بنا به گرایشات مارکسیستی، توانستند حمایت ابرقدرت شرق، یعنی شوروی، را به سوی خود جلب کنند. در آن زمان، ازآنجاکه به‌طورکلی کشور تحت سلطه بیگانگان بود، عملا برای احزاب سیاسی فعالیت بدون جلب‌نظر حداقل یکی از دو قدرتمند بیگانه (روس و انگلیس) میسر نبود و ازاین‌رو موفقیت حزب توده در کسب حمایت بی‌چون‌وچرای شوروی امتیاز بزرگی برای آن محسوب می‌شد. در لوای چتر حمایتی شوروی، این حزب با بهره‌گیری از برخی عناصر علمی و روشنفکر آن زمان، توانست سازماندهی خوبی از نیروها به عمل آورد و ساختار حزبی خود را در سطحی بسیار خوب و در حد خود شگفت‌انگیز سازماندهی کند؛ چنانکه در مقطعی حاکم بلامنازع در عرصه فعالیت سیاسی کشور ــ در جایگاه اپوزیسیون ــ تلقی می‌شد. این حزب در مقاطعی واقعا پایه‌های حکومت پهلوی را متزلزل ساخت؛ چنانکه در ماجرای کودتای بیست‌وهشتم مرداد، اگر حزب توده به دفاع از دولت مصدق برمی‌خواست، قطعا بازگشت محمدرضاشاه و خاندان پهلوی به حکومت منتفی می‌شد. اما این حزب به دلایل متعددی، از جمله به‌خاطر گرایش افراطی به شوروی، و بیگانگی مبانی نظری آن با اندیشه‌های بومی جامعه، به‌ویژه با اندیشه دینی، سرانجام برخی نقاط مثبت بسیار مهم را به نقاط اصلی منفی تبدیل نمود و افکار عمومی علیه آن برانگیخته شد و نیروهای انقلابی مذهبی در عرصه سیاسی جایگزین آن شدند. مقاله حاضر سعی خواهد کرد نقاط مثبت و منفی این حزب را تحت‌عنوان کامیابی‌ها و ناکامی‌های آن به تفصیل مورد بررسی قرار دهد.
بررسی‌ علتهای کامیابی و ناکامی جریان مارکسیستی
الف‌: کامیابی‌ها
گروههای اپوزیسیون، اعم‌ازآنکه در جایگاه یک اپوزیسیون تمام‌عیار (integral) باشند و یا از نوع اپوزیسیون قدرت‌طلب درونی factional) (power or، اصولی (fundamental) و یا موردی (specific) به‌شمار آیند، درهرحال در راستای دستیابی به پاره‌ای اهداف تلاش می‌کنند. درخصوص حزب توده، باید گفت: «اهداف [داخلی] این حزب عبارت بود[ند] از استقرار دموکراسی پارلمانی، بازسازی اقتصادی ــ سیاسی و گسترش رفاه عمومی و عدالت اجتماعی.»[۱] و اما سیاست خارجی این حزب، درواقع انعکاسی از سیاست خارجی ضدفاشیستی و ضداستعماری دولت شوروی بود.[۲]
پس از پایه‌گذاری هسته مرکزی حزب توده در ماههای مهر و آبان ۱۳۲۰، با حمایت روسها، در مدتی کوتاه پیشرفت زیادی در گسترش تشکیلات و سازمانهای آن به‌وجود آمد. حزب توده برای دستیابی به اهداف خود، به ایجاد سازمانهای جانبی چون سازمان جوانان، سازمان دموکراتیک زنان و اتحادیه کارگری پرداخت. رابطه رهبری حزب با اتحاد شوروی سابق نیز برای طرفداران حزبی، کمتر به‌صورت سرسپردگی مطرح می‌شد و تصویری که از شوروی ترسیم می‌گردید، یک رژیم سوسیالیستی را به نمایش می‌گذاشت که پرچم مبارزه با فاشیسم و سرمایه‌داری جهان را بر دوش می‌کشد.
گروه اپوزیسیون توده، در راه تحقق اهداف خود، به موفقیتها و کامیابیهایی دست یافت که می‌توان آنها را چنین برشمرد:
۱ــ حزب توده از همان ابتدا موفق شد اقشار اجتماعی نسبتا گسترده‌ای را به سمت خود جلب نماید. در چارچوب حزب، این اقشار برای نخستین‌بار به ابراز وجود سیاسی پرداختند و برای کسب حقوق سیاسی ــ اجتماعی خود، در قالب یک حزب فعالیت می‌کردند.
این طبقات هرچند از نظر اقتصادی با یکدیگر تفاوتهای بسیاری داشتند، اما در ایران آن دوران، اختلاف آنها تحت‌الشعاع مبارزه مشترک علیه امپریالیسم، زمینداران، سرمایه‌داران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنایع قرار گرفته بود. به‌طورمثال، کارگری که تنها دارایی او نیروی کارش بود یا صنعتگری که کنترل ابزار تولیدش را در اختیار نداشت و یا دهقانی که از تکه زمینی بیش برخوردار نبود، همگی هدف مشترکی را دنبال می‌کردند.
۲ــ حزب توده، در دوران اوج قدرت خود (سالهای قبل از کودتای سال ۱۳۳۲) دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی، هزاران عضو، دههاهزار هوادار و نیز دهها روزنامه و ماهنامه بود. این حزب عملا طبقه کارگر جوان و نوپای ایران را تحت کنترل داشت و در دانشگاهها نیز نیروهای عمده سیاسی از طرفداران حزب توده بودند.
۳ــ حزب توده، به لحاظ ساختاری از هرمی تشکیل می‌شد که در قاعده آن، حوزه‌ها و در راس آن، هیات دبیران سازمان قرار داشتند. این حزب در سازمان نظامی خود (تشکیلات افسران حزب) انضباط، هماهنگی و انسجام حزبی خاصی را منطبق با ویژگیهای محیطهای نظامی پدید آورده بود؛ چنانکه حتی در کشاکش درونی حزب و جناح‌بندیهای حاکم در رهبری آن، انسجام و یکدستی سازمان نظامی همچنان خدشه‌ناپذیر باقی ماند؛ به‌نحوی‌که توانست بسیاری از افسران تحصیل‌کرده ارتش را در درون خود جای دهد.
۴ــ در میان مخالفان کلاسیک رژیم که از طریق سیاسی و در چارچوب قانون‌اساسی به مبارزه می‌پرداختند، حزب توده چه از لحاظ کمی و چه از نظر کیفی، از مهمترین آنها به شمار می‌آمد. این حزب با برخورداری از تشکیلات منظم و قوی، توانسته بود تا اعماق روستاها رسوخ کند و در زمره معدود گروههای سیاسی ایران به‌حساب می‌آمد که توانسته بودند از قلمرو دانشگاه و قشر روشنفکر، فراتر روند.
علی زیبا، فرماندار نظامی شاه، در جزوه‌ای که به نام «سیر کمونیسم در ایران» گردآوری نمود، درخصوص گسترش حزب توده چنین می‌گوید: «در سالگرد قیام سی‌تیر، حزب توده یک گردهمایی عمومی در برابر مجلس ترتیب داد که بر پایه آمارهای قابل اعتماد، نزدیک به صدهزار نفر در آن شرکت کردند. این تعداد ده‌برابر از افراد شرکت‌کننده در گردهمایی جبهه‌های ملی بیشتر بود. بر پایه نوشته پژوهشگران، در آخرین روزهای حکومت مصدق، حزب توده بیش از بیست‌وپنج‌هزار عضو و حدود سیصدهزار هوادار داشت و با وجود سخت‌گیریهای پلیسی، کارآمدترین سازمان کشور بود. یک خبرنگار خارجی هشدار می‌دهد که هواداران حزب توده چنان در حال افزایش هستند که دیر یا زود، می‌توانند حتی بدون خشونت، کشور را به دست گیرند.»[۳]
یکی دیگر از محققان می‌نویسد: «در شهریور ۱۳۳۳ که سازمان نظامی حزب توده کشف شد، عده زیادی از افسران ارشد و جزء که عضویت آن حزب را داشتند، دستگیر شدند. در دی‌ماه همان سال، سازمان جوانان حزب توده کشف شد و قریب هفتاد تن از سران این سازمان بازداشت شدند. شمار بازداشت‌شدگان اعضای حزب توده در تهران و شهرستانها، از صدهزار نفر گذشت.»[۴]
گرچه ممکن است آمارهای فوق، خالی از مبالغه یا اظهارات جانبدارانه نباشند، اما درهرحال از میزان گسترش حزب مزبور حکایت دارند. همچنین نکته قابل‌توجه این است که شمار قابل‌ملاحظه‌ای از نویسندگان، شاعران و هنرمندان ایرانی دهه‌های ۱۳۲۰ ــ ۱۳۵۰، از افکار این حزب تاثیر گرفته یا مستقیما عضو آن بودند. حتی برخی جنبشهای روستایی در ایران، متاثر از افکار این حزب بودند. این موارد، همگی از گسترش نفوذ این حزب حکایت دارند؛ ضمن‌آنکه این گروه علیرغم ضرباتی که در جریان کودتای بیست‌وهشتم مرداد و پس از آن دریافت کرد، مضمحل نگردید و تا سال ۱۳۵۷ در داخل و خارج ایران، هرچند ضعیف، حضور خود را در صحنه حفظ نمود.
۵ــ حزب توده توانسته بود به‌عنوان یک گروه اپوزیسیون داخلی، حمایتهای اقتصادی و سیاسی یک کشور خارجی را جذب کند. اتحاد جماهیر شوروی سابق که یکی از قطبهای نظامی بین‌المللی آن روز جهان به حساب می‌آمد و به‌عنوان همسایه قدرتمند شمالی مرز مشترک آبی و خاکی گسترده‌ای با ایران داشت، تا زمان تغییر سیاستهای ایران و نزدیکی به شوروی، به طرق مختلف به حمایتهای خود از حزب توده ادامه داد. حزب توده می‌توانست نزدیکی به شوروی را به مثابه اهرم مناسبی علیه رژیم پهلوی به‌کار گیرد، اما این گروه در بسیاری از موارد، منافع ملی شوروی را با منافع ملی ایران اشتباه می‌گرفت. چنانکه در وقایع مربوط به اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی و یا در مساله تجزیه آذربایجان، سیاستهای روسوفیل حزب توده تا آنجا پیش رفت که سرانجام این حزب به خیانت محکوم گردید.
کسب حمایت علنی یا غیرعلنی یک کشور خارجی از سوی یک گروه اپوزیسیون، امتیاز بزرگی محسوب می‌شد که حزب توده توانسته بود آن را به‌دست آورد. اما زیاده‌رویهای برخی اعضای گروه در گرایش به شوروی، سرانجام بزرگترین ضربه و آسیب را به این گروه وارد کرد؛ چنانکه حزب توده، سرانجام از حمایتهای مردمی محروم شد و به‌عنوان یک گروه وابسته، محبوبیتهای خود را رفته‌رفته از دست داد. درحقیقت حزب توده می‌توانست از این نزدیکی به یک قدرت بزرگ منطقه‌ای و بین‌المللی، در راه رسیدن به اهداف خود، بیشترین بهره را ببرد اما به دلیل افراط در این رابطه، از موفقیت بازماند.
ب: ناکامی‌ها
یکی از رایج‌‌ترین نظریات درخصوص ناکامی و ناپایداری گروههای اپوزیسیون در ایران، بر آن است که این گروهها چون از ابتدا به صورت نهادهای وابسته به بیگانه، در کشور ظاهر شدند، مردم ایران خاطره خوبی از آنها نداشتند، لذا استقبال مناسبی هم از آنها نکردند. تاریخ ایران گواه آن است که اغلب احزاب و گروههای اپوزیسیون، در گذشته به‌صورت علنی یا مخفی، با دول بیگانه مراوداتی داشته یا به دفاع از منافع آنها در ایران، پرداخته‌اند.
حزب توده از آغاز پیدایش، همواره با پرسشهای فراوانی روبرو بوده است. تعداد گروههای وابسته به بیگانه چنان فضایی ایجاد کرده بود که نه‌تنها مردم ایران، بلکه برخی پژوهشگران خارجی نیز در قضاوت درباره احزاب ایران بر این عقیده بودند که: «همه احزاب و گروههای اپوزیسیون ایرانی، به طرق گوناگون، مستقیم یا غیرمستقیم، به دولتهای خارجی متکی هستند.»[۵] یکی از عواملی که به بروز اپوزیسیونهای وابسته دامن می‌زد، مداخلات بیگانگان و طمع رژیمهای آنان به دخالت در امور داخلی ایران بود. یکی از تئوریسینهای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، در همان سالهای اولیه انقلاب، اعلام نمود: «کلید حیات انقلاب شرق باید در دست ما باشد. ایران باید به‌هرقیمتی نصیب ما شود. ایران باید متعلق به انقلاب کمونیستی باشد.»[۶] درواقع تداوم همین سیاست بود که به شکل‌گیری احزابی نظیر حزب توده منجر گردید. تبعات منفی وابستگی حزب توده در درازمدت، نه‌تنها موجب کاهش علاقه مردم به مشارکت در امور حزبی گردید، بلکه حتی عناصر فعال همان حزب را به انشعاب و درنهایت به انفعال سیاسی کشاند. ضمن‌آنکه بی‌تردید این نوع از احزاب و اپوزیسیونهای وابسته، زمینه فعالیت گروههای مستقل را نیز مخدوش می‌نمودند.
این موضوع، تنها در عرصه بی‌اعتمادی عمومی به پدیده حزب، خلاصه نشد بلکه بعدها همین ذهنیت ناصحیحی که احزاب وابسته در افکار عمومی ایجاد نموده بودند، مستمسک خوبی به دست رژیم پهلوی داد تا همه گروههای اپوزیسیون را تحت عنوان عناصر وابسته به بیگانه، سرکوب نمایند. ناگفته پیدا است، در کنار احزاب وابسته، شماری دیگر از گروههای اپوزیسیون وجود داشتند که یا به انگیزه مخالفت با بیگانگان و یا بر مبنای حس وطن‌پرستی و علاقه به استقلال و اعتلای میهن تشکیل شده بودند. این گروهها، اصولا در واکنش به حضور گروههای وابسته ضدملی، در عرصه سیاسی کشور ایجاد شدند و به‌همین‌خاطر از ابتدای پیدایش، مدام در ستیز با گروههای وابسته بودند. نمونه‌ای از این اپوزیسیونهای ملی، جبهه ملی ایران بود که توانست در مقطعی هرچند کوتاه، دولتی ملی تشکیل دهد.
یکی از آسیبهای بزرگی که گروههای وابسته «اعم از وابستگان به دول غربی یا گروههای وابسته به همسایه شمالی» بر مردم ایران وارد کردند، تضعیف دولت دکتر مصدق بود؛ چنانکه این کشمکشها در نهایت به سقوط آن دولت منجر گردید و این مساله به‌نوبه‌خود ضربه بزرگی بر تداوم فعالیت آزاد اپوزیسیونهای ایران وارد ساخت، چنانکه تا سالهای سال، هیچ حزبی توان ابراز وجود نیافت.
در اینجا، برای روشن‌شدن بحث، لازم است دلایل شکست حزب توده را قدری به تفصیل بازگو کنیم تا میزان تاثیرگذاری وابستگی در سقوط این گروه اپوزیسیون، مشخص شود.
عوامل شکست حزب توده
الف: عوامل ساختاری:
۱ــ ساختار طبقاتی پایگاه اجتماعی حزب: ساختار پایگاه اصلی حزب توده در جامعه، یعنی طبقه کارگر ایران، شاید موثرترین عامل شکست این گروه و ناکامی جنبش مارکسیستی در ایجاد یک پایگاه نیرومند در میان طبقه کارگر ایران بود که کمونیستها در برنامه‌های خود آن را حیاتی می‌دانستند. همه احزاب و سازمانهای کمونیستی به طبقه کارگر متوسل می‌شدند و آن را طبقه‌ای توصیف می‌کردند که تاحدزیادی بار سنگین انقلاب اجتماعی را بر دوش خواهد کشید؛ درحالی‌که در ایران که یک کشور صنعتی محسوب نمی‌شد، بالطبع، طبقه کارگر، چنان گسترده و دارای قدرت و پایگاه خاصی نبود که بتوان به‌عنوان یک نیروی انقلابی از آن استفاده کرد؛ گذشته‌ازآنکه رهبران حزب توده نیز رهبران واقعی طبقه کارگر محسوب نمی‌شدند.
۲ــ ساختار اندیشه‌ای: عامل دوم، فقر فلسفی اندیشه حزب توده بود؛ بدین‌معناکه آنان مسائل پیچیده فلسفی و سیاسی مارکسیستی را تا آنجا تقلیل و فروکاهش (reduction) می‌دادند که میان واقعیت و اصل این اندیشه‌ها فاصله زیادی ایجاد می‌گردید. درواقع آنها مسائل فلسفی را به‌گونه‌ای‌خاص تعبیر می‌‌کردند چنانکه این تعابیر با پایه‌های فلسفی‌شان قابل تطبیق نبودند. در حقیقت نوعی خدشه و انشعاب در این نظریه ایجاد شد و عملا به مارکسیسم سنتی، مائوئیسم و چپ نو یا چریکیسم و مارکسیسم آنارشیستی و تروتسکیستی تقسیم ‌گردید.
پیامدهای رویکرد استالینیستی مارکسیستهای ایران به مسائل اجتماعی، بسیار شدید بود. اندیشه‌های استالین در شوروی به‌تدریج کنار گذاشته می‌شدند، اما مارکسیستهای ایرانی، هنوز با یک رویکرد استالینیستی شدید به مسائل اجتماعی نگاه می‌کردند؛ گذشته‌ازآنکه اندیشه‌های استالینیستی به‌راحتی با موقعیت اجتماعی و اقتصادی ایران قابل تطبیق نبودند.
ب‌: عوامل عمومی:
۱ــ سرکوب حکومت در سالهای ۱۳۳۴ــ۱۳۳۵ هزاران توده‌ای را روانه دادگاههای نظامی کرد. تاریخ مارکسیسم در فاصله سالهای ۱۳۳۲ــ۱۳۵۷، نشانگر رابطه مستقیم سرکوب دولتی و ضعف سیاسی بود. جنبش، بین سالهای ۱۳۲۰ــ۱۳۳۲، به رهبری حزب توده، به‌سرعت رشد کرد، اما در دوره‌های سرکوب به‌شدت مهار شد. رژیم شاه که مارکسیسم را بزرگترین تهدید علیه خود تلقی می‌کرد، در دوره ۱۳۳۲ــ۱۳۵۷ بیشترین قدرت خود را علیه کمونیستها به کار گرفت. طی این چند سال، هیچ فعالیت سیاسی مستقلی مجاز شمرده نمی‌شد، لذا مارکسیستهای ایران، جز در پاره‌ای موارد معدود، نتوانستند در ارسال پیام خود و ایجاد یک جنبش مردمی، به‌نحوموثر عمل کنند. در این دوران، تعیین‌کننده‌تر از همه این بود که در رویارویی میان مارکسیستها و رهبری اسلامگرای انقلابی، اسلامگرایان گوی سبقت را در عرصه رادیکالیسم و ضدیت با امپریالیسم، از مارکسیستها ربودند. اکثر گروههای مارکسیستی ایران، خصلت وابستگی رژیم شاه را صرفا ناشی از سلطه نظام سرمایه‌داری بر ساختار کشور می‌دانستند و ازاین‌رو به‌هیچ‌وجه میسر نمی‌دانستند که در همان نظام اقتصادی، حکومتی بتواند فارغ از نفوذ مستقیم خارجی عمل کند.[۷]
۲ــ عامل دیگری که بر مارکسیستها در ایران اثر گذاشت، ساختار طبقات اجتماعی بود. در بسیاری از کشورهای جهان سوم که دیکتاتوری، هیچ راهی برای تحول سیاسی غیرخشونت‌آمیز، بازنمی‌گذاشت، اغلب پیش می‌آمد که ساخت طبقاتی، شرایط لازم را برای مقاومت مسلحانه در مناطق روستایی، در حمایت از جنبش مقاومت شهری یا به‌عنوان بخشی از آن فراهم می‌آورد. بسیاری از جنبشهای رهایی‌بخش، در کل پیروزمند بودند. به‌عنوان‌مثال، در کشورهای ویتنام، کوبا و چین، این‌گونه جنبشها از سوی یک طبقه دهقان انقلابی مورد حمایت واقع می‌شدند که مایل و قادر بودند از یک جنبش شهری یا نیمه‌شهری، برای یک دوره زمانی طولانی پشتیبانی ‌کنند. این جنبشهای رهایی‌بخش، معمولا در جوامعی فعالیت می‌کردند که اکثریت جمعیت را روستاییان تشکیل می‌دادند. مهمترآنکه، به‌ویژه مناطق روستایی، بسیار مستعد تبلیغ انقلابی و سیاسی بودند.
درحالی‌که در ایران قرن بیستم، اولا مناطق شهری همواره و در هر تحول عمده سیاسی، چه خشونت‌آمیز و یا غیرخشونت‌آمیز، به‌عنوان یک عامل تعیین‌کننده ظاهر می‌شدند و این نقش صرفا منحصر به نوع خاصی از تحولات و یا جنبشها نبود؛ ثانیا دهقانان ایران، از ظرفیت انقلابی کافی برخوردار نبودند و لذا در اکثر موارد، از نظر سیاسی منفعل می‌ماندند. به عقیده خانم کدی، این انفعال، عمدتا از شرایط آب‌وهوایی خشک ناشی می‌شد که باعث تهیدستی، پراکندگی جمعیت روستایی و استیلای شدید زمینداران بر آنها می‌گردید؛ ضمن‌آنکه باید ضعف دهقانان میانه‌حال را نیز به‌عنوان یک مولفه سرنوشت‌ساز، بر این موارد اضافه کرد. به‌هرحال این دو عامل، مارکسیستهای ایرانی را ناگزیر می‌ساخت مبارزه را در مراکز شهری، یعنی در جایی که حکومت قادر بود بهتر به اعمال کنترل سیاسی بپردازد، متمرکز کنند.
درکل باید گفت فعالان مارکسیست در دهه ۱۳۴۰ــ۱۳۵۰، در تلاشهای خود برای سازماندهی جمعیت روستایی تاحدزیادی ناموفق بودند. تلاشهای سازمان انقلابی برای سازماندهی دهقانان بر پایه الگوی مائوئیستی و تلاشهای فداییان برای سازماندهی در مراکز شهری و روستایی، هر دو به‌وضوح ناکام ماند؛ ضمن‌آنکه برخلاف سایر کشورهای جهان سوم، تجربه فعالیت اتحادیه‌های مستقل کارگری در ایران، از سطح بسیار نازلی برخوردار بود. درواقع رژیم شاه توانسته بود تا پایان دهه ۱۳۴۰، تمام اتحادیه‌های کارگری را به‌نحو‌موثری تحت کنترل درآورد و راه ورود مخالفان رژیم برای فعالیت سیاسی در این اتحادیه‌ها را مسدود سازد. مسدودشدن تمام راههای ابراز نارضایتی سیاسی، همراه با نبودن هیچ امکانی برای سازماندهی طبقه کارگر یا مردم، به‌طورکلی مارکسیستهای جوان را به این نتیجه رساند که به خشونت متوسل شوند و توجه خود را به نظریه‌های مقاومت مسلحانه معطوف کنند. شکل‌ مدرن جنگ چریکی و مسلحانه را برای اولین‌بار مارکسیست ــ لنینیستها در ایران به کار گرفتند و ازآنجاکه این شیوه مبارزه علاوه بر خصایص نظامی، ماهیتا از ویژگیهای سیاسی نیز برخوردار بود، رهبران آن ضمن تصمیم برای وصول به اهداف سیاسی، تاحدودی به ایجاد تغییرات اجتماعی نیز نظر داشتند؛ به‌عبارتی، این شیوه درصدد بود سیستمهای دولتی موجود و ساختارهای اجتماعی مرتبط با آن را نابود کند؛ چراکه جنگ چریکی، می‌تواند جزء بزرگی از یک جنگ انقلابی نیز به حساب آید؛ ازاین‌رو علیرغم تمام تحلیلهای سیاسی که می‌توان از مشی چریکی در ایران ارائه داد، به نظر می‌رسد این جنگ، جز تبلور مبارزه توده‌ای نبوده است و به‌همین‌خاطر هم بدون پایگاه مردمی و پشتیبانی توده‌ها، هیچگاه نمی‌توانست به اهداف خود دست یابد؛ کماآنکه در برخی متون، از این‌گونه حرکتها تحت عنوان «جنگ مردمی» نیز یاد شده است. استراتژی جنگ چریکی، به‌این‌صورت است که ابتدا سعی می‌کند بخشی از کشور را مستقیما به سلطه خود درآورد و سپس این سلطه و تصرف را به‌طورمداوم، همراه با جداکردن هرچه‌بیشتر مردم از رژیم حاکم، توسعه دهد تا سرانجام در اراده و روحیه حامیان رژیم حاکم تزلزل ایجاد کند. اما به لحاظ تاکتیکی، در این جنگها از حملات غافلگیرانه و کمینگاهی استفاده می‌شود که با توسل به ضربات منقطع، ولی پیوسته، در کوهستان صورت می‌پذیرد و در کنار آن، عملیات خرابکارانه یا ترور با اهداف تبلیغاتی، سیاسی و جنگ روانی در شهرها سازماندهی می‌شود تااینکه کم‌کم به سنگرهای خیابانی کشیده می‌شود.
اما، در ایران، وقتی مارکسیستهای جوان تصمیم به جنگ چریکی شهری گرفتند، درواقع، وظیفه‌ای را عهده‌دار شدند که از لحاظ نظری و عملی روشن و بی‌ابهام نبود. تجربه‌های کوبا، چین و ویتنام همه نشان می‌داد که چریکهای مارکسیست، می‌توانستند عقب بنشینند و در میان دهقانان هوادار پناه بگیرند، اما در ایران چنین نبود. تنها تجربه جنگ چریکی تماما شهری که فدائیان از آن خبر داشتند، تجربه ناموفق چریکهای امریکای لاتین نظیر کارلوس مارگیلا بود[۸] که جزوه راهنمای آن به فارسی ترجمه شده بود. لذا جنبش چریکی در ایران، برای‌‌آنکه بتواند حکومت مقتدر را در شرایطی سرنگون کند که نه جنبش انقلابی دهقانان وجود داشت و نه احزاب یا اتحادیه‌های کارگری نیمه‌قانونی، هیچ راهنمای عملی نداشت. شاید جزنی، تنها نظریه‌پرداز مارکسیست ایرانی بود که از چگونگی سازماندهی یک جنبش انقلابی مسلحانه در مناطق شهری، کم‌وبیش آگاهی داشت. او معتقد بود سازماندهی در مناطق شهری و روستایی، هر دو امکان‌پذیر است و اقدام مسلحانه را نخستین گام، در جهت تقویت سازمان پیشاهنگ می‌دانست و بر نیاز سازماندهی فعالیتهای سیاسی مستقل از گروه چریکی تاکید داشت. جزنی، این وجه دوم جنبش را «پای دوم»[۹] می‌نامید و تصور می‌کرد مبارزه‌ای هماهنگ، به ایجاد ارتشی خلقی منجر خواهد شد که رژیم را سرنگون خواهد کرد. اما نظرات جزنی هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت و سرانجام، فدائیان، تاحدزیادی قدرت و قابلیت مانور خود را از دست دادند.
چریکها، پیش از شروع نبرد مسلحانه در جنگلهای گیلان ــ «سیاهکل» ــ به دلیل نداشتن ارتباط و تماس با مردم منطقه، نتوانستند انگیزه‌های خود در مبارزه علیه رژیم و مقابله با تبلیغات دولت را به کشاورزان تفهیم کنند و لذا در جلب پشتیبانی آنان ناکام ماندند. مردم، نه‌تنها درک روشنی از چریکها نداشتند بلکه تا هنگام برخورد مسلحانه با نیروهای انتظامی و ساواک، آنها را نمی‌شناختند و به‌همین‌علت، در واقعه سیاهکل، پس‌ازآنکه خواروبار و مهمات ناچیز چریکها تمام شد، ناچار از موضع کوهستانی خود، پایین آمدند و به یکی از روستاهای نزدیک پناه بردند اما توسط روستاییان همان محل، دستگیر گردیدند و به ژاندارمها تحویل داده شدند.[۱۰]
وضعیت عملیات چریکی در شهرها نیز به همین صورت بود. آنها به اقداماتی از قبیل حمله به بانکها، بمب‌گذاری و تشکیل خانه‌های تیمی می‌پرداختند اما در بیشتر موارد، ابتکار عمل را ماموران امنیتی در اختیار داشتند. پس از هر مرحله عملیات، رژیم با امکانات تبلیغی وسیع، چریکها را خرابکار، ملحد و تروریست جلوه می‌داد و افکار عمومی مردم را علیه آنان برمی‌انگیخت.[۱۱]
درکل باید گفت دستگاه رهبری سازمانهای چریکی در ایران، هیچگاه پیش از شروع عملیات مسلحانه، استراتژی خود را مشخص نکرد. به‌عنوان‌مثال، فرمانده گروه جنگل در ماجرای عملیات سیاهکل، پیش از شروع عملیات شناسایی در منطقه مازندران و گیلان، با فرمانده گروه شهری بر سر اجرای عملیات در جنگل اختلاف‌نظر داشت و مذاکرات آنها (گروه احمدزاده و گروه جنگل) در زمینه سازماندهی جنگ چریکی و روستایی همچنان بی‌نتیجه مانده بود؛ چنانکه گروه کوهستان، در کوههای لاهیجان، عملیات شناسایی را دنبال می‌کرد اما در شهر، هنوز دو گروه مخالف و موافق عملیات، در حال مذاکره بودند.
گروه جنگل، نه‌تنها از داشتن پایگاه پشتیبانی محروم بود، بلکه تدارکات و تسلیحات آن در آغاز عملیات، حتی برای چند روز نبرد، کفایت نمی‌کرد؛ چنانکه اسلحه و مهمات گروه، برای مقابله با نیروهای مسلح رژیم، کلا شامل سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره بود.[۱۲] صرف‌نظر از نواقص و کمبودهای تدارکاتی و تسلیحاتی و اصرار فرمانده گروه جنگل برای شروع عملیات، این سوال نیز مطرح است: به‌فرض‌اینکه عملیات سیاهکل با موفقیت انجام می‌شد، بااین‌همه برای تداوم عملیات در یک منطقه دیگر، با توجه به واکنش فوری دشمن (رژیم)، چریکها چگونه می‌توانستند تدارکات و تسلیحات مورد نیاز خود را تامین کنند؟ گذشته‌ازآنکه برای تداوم مبارزه مسلحانه به سبک چریکی، نمی‌توان تنها به فداکاری و ایمان انقلابی افراد تکیه کرد، بلکه باید مسائل دیگری از قبیل خوگرفتن با زندگی دشوار در جنگل و کوهستان در فصول مختلف، آشنایی با مناطق ناهموار و معابر، تهیه و تامین مهمات و ملزومات و پیش‌بینی جذب افراد جدید را نیز در نظر گرفت. اما گروه جنگل، صرفا با پشتوانه قدرت، امکانات و نفرات بسیار محدود و معدودی، این اقدام را در پیش‌گرفته بود. سرانجام نُه جوان، با نُه قبضه تفنگ و مسلسل، بدون مهمات کافی، در محاصره نیروهای کاملا مجهز رژیم قرار گرفتند و علیرغم‌آنکه از همه امکاناتشان استفاده می‌کردند، هیچ‌کاری در مقابل نیروهای رژیم از پیش نبردند. علاوه بر تمامی نواقص مذکور، گروه جنگل، بدون داشتن پایگاه پشتیبانی و ارتباط با مردم منطقه، رژیم شاه را به مبارزه مسلحانه دعوت کرده بود و به‌همین‌خاطر، از این مبارزه که پیشاپیش سرانجام آن روشن بود، با‌ عنوان یک «عملیات انتحاری»[۱۳] تعبیر گردید. (دیگر گروههای مذهبی و التقاطی مسلح و چریکی نیز کم‌وبیش در همین وضعیت به سر می‌بردند.)
درحقیقت، اجرای عملیات چریکی و موفقیت در نبرد مسلحانه، مستلزم استفاده از عوامل زیر می‌باشد: ۱ــ دستگاه رهبری شایسته ۲ــ سازماندهی و تشکیلات ستادی ۳ــ استراتژی ۴ــ تامین تدارکات ۵ــ پایگاه مردمی.
همه سازمانهای چریکی مورد بحث، در شروع عملیات مسلحانه، فاقد دستگاه رهبری و ستاد عملیاتی مشخص بودند. افرادی که با دیدگاههای متفاوت، رهبری سازمان را برعهده گرفته بودند، هنگام بحث و تصمیم‌گیری درباره مسائل، هماهنگی نداشتند. سازماندهی و تشکیلات گروهها، با آرمان و اهداف آنها متناسب نبود، به‌طوری‌که پس از اولین برخورد با نیروهای پلیس، یکی پس از دیگری متلاشی شدند. آنها بی‌آنکه ارتباط منظم و پایداری داشته باشند، به سلولهای کوچک و پراکنده پناه بردند و به علت ضربه‌خوردنهای متوالی، هیچکدامشان در امر تجدید سازمان متناسب با امکانات بالقوه، موفق نبودند.
اختلاف‌نظر در کسب ایدئولوژی، سازمان مجاهدین خلق و نیز فداییان خلق را دچار انشعاب و پراکندگی کرد. در نتیجه این گروهها، در تعیین استراتژی دچار سردرگمی شدند. آنها نتوانستند برنامه‌ریزی لازم را ارائه کنند و لذا در زمینه فراهم‌آوردن آگاهیهای لازم برای اقدامات آموزشی ــ نظامی و تاکتیکی نیز ناکام ماندند. این گروهها ــ چنانکه در بررسی تدارکات گروه جنگل در برخورد با نیروهای مسلح، ساده‌اندیشی رهبری عملیات کاملا آشکار شدــ از لحاظ تدارکات و تامین اسلحه و مهمات و دیگر نیازمندیها، در وضع اسف‌انگیزی قرار داشتند.
مهمترین عامل در موفقیت عملیات مسلحانه چریکی، تامین پایگاه مردمی است؛ چنانکه مائوتسه تونگ می‌گوید: «ملت به مثابه اقیانوس بزرگی است که دشمن باید در آن غرق شود. بدون آب، ماهیها قادر به حرکت نیستند و بدون همکاری مردم، رزمندگان نمی‌توانند به نبرد ادامه دهند… اما وقتی در حرکت عمومی، تنها به مبارزه مسلحانه اکتفا شود، احتمال به‌موفقیت‌رسیدن آن حرکت کم است؛ زیرا مبارزه را به کسانی محدود می‌کند که توان اسلحه‌گرفتن و زندگی مخفی و چریکی را دارند و این افراد در اکثر قریب‌به‌اتفاق جوامع، تعدادشان محدود و کم است.»
سه گروه عمده چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق و گروههای چریکی مذهبی، که به تز مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، معتقد بودند جهت بیدارسازی مردم، باید مبارزه مسلحانه را به راه انداخت، حرکتهای چریکی و مسلحانه را در سطح روستاها و شهرها تعمیق بخشید و با اقدامات ترور، تخریب و انفجار، درصدد ضربه‌زدن به رژیم و نیز بیداری مردم برآمد. اما در طول پنج‌سال مشی چریکی و مبارزه مسلحانه، سازمان مجاهدین خلق نتوانست با حرکت چریک شهری خود، در میان توده‌های مردم حرکت چشمگیر و اساسی ایجاد کند. همچنین چریکهای فدایی خلق که حمله به پاسگاه سیاهکل را در زمستان ۱۳۴۹ سازماندهی کردند، نتوانستند حرکت دهقانی را با تشکیل یک گروه کوچک «پیشتاز» رهبری نمایند. گروههای مذهبی مسلح نیز همین‌طور.
۳ــ عدم وجود روش ارتباطی ساده کلامی و استفاده‌کردن از اصطلاحات نامانوسی که درک آن برای توده مردم ناممکن بود، عامل شکست مارکسیستهای ایران شد. البته، این مشکل، شامل حال تمام اقشار تحصیل‌کرده جامعه ایرانی نیز می‌شد. درکل به نظر می‌رسد ارتباط کلامی و زبانی ساده‌ای میان طبقات تحصیل‌کرده ایرانی و عموم مردم، وجود نداشته است. این درحالی‌است که موفقیت مارکسیستها در یک محیط سیاسی خصمانه، مستلزم آن بود که آنان بتوانند تاحدودزیادی پیام خود را به توده‌ها، عموما و به طبقه کارگر، خصوصا منتقل کنند. اما آنان در این کار موفق نبودند؛ زیرا هرگز نتوانستند به یک روش ارتباطی ساده‌ برای ارتباط با توده‌هایی که اغلب از سواد بهره نداشتند، دست یابند. درحالی‌که وقتی جنبشهای کمونیستی موفق جهان را مورد ملاحظه قرار می‌دهیم، مشاهده می‌شود که رهبران آنها توانسته بودند با مردم به نوعی تفاهم زبانی دست یابند. جالب‌آنکه بسیاری از مارکسیستهای ایران، مائو را به خاطر سادگی نوشته‌هایش در مقایسه با نوشته‌های مارکس، مسخره می‌کردند؛[۱۴] حال‌آنکه بی‌تردید سودمندی این سادگی و اثرگذاری آن بر امکان سازماندهی دهقانان در راستای حمایت از حزب کمونیست چین، قابل‌انکار نیست، اما این مساله هیچگاه، حتی از سوی مائوئیستهای ایرانی، مورد توجه لازم، قرار نگرفت. درواقع می‌توان ادعا کرد اصلی‌ترین عامل شکست تبلیغاتی مارکسیستها از اسلامگرایان، همین ساده‌سازی پیام از سوی روحانیون و افراد مذهبی بود. علما، که در نهضت اسلامی نقش مسلط را داشتند، در ساده‌سازی موضوعات دینی و قابل‌فهم‌ساختن آنها برای عموم مردم، قرنها فعالیت و تجربه داشتند و نهضت انقلابی «اپوزیسیون اسلامی و مذهبی»، اینک که به انتقال موثر پیام خود شدیدا نیاز داشت، از این تجربه سنتی‌ بهترین استفاده و بهره‌ را به عمل آورد. اما مارکسیستهای ایران، سعی می‌کردند با مخاطبان خود از طریق روزنامه و سخنرانی، آن‌هم با زبان علمی آکنده از واژه‌های خارجی و نامانوس سیاسی نظیر «پرولتاریا» و «هژمونی»، ارتباط برقرار کنند. حال‌آنکه این رویکرد، در جامعه‌ای با سطح سواد پایین، مخرب بود. نگاهی به هر قطعه از ادبیات مارکسیستی این دوره، نشان می‌دهد درک مباحث آن، حتی برای یک خواننده تحصیل‌کرده بعضا دشوار است.
۴ــ عامل کلی دیگری که فراگیر به نظر می‌رسد و تقریبا در مورد همه سازمانهای سیاسی و طبقات اجتماعی مصداق دارد، نبود عقل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران است. رفتار همانندی را می‌توان در میان ملی‌گرایان ــ لیبرالها، اسلامگرایان (با گرایشهای مختلف سیاسی)، و مارکسیستها (اعم از استالینیست و یا ضد استالینیست) مشاهده کرد. ریشه‌های این رفتار را شاید بتوان در حضور مستمر این استعداد در جامعه و فرهنگ سیاسی ایران، ردیابی کرد. مدارا، خود پدیده‌ای است که به نظر می‌رسد از خانواده آغاز می‌شود و در سراسر جامعه گسترش می‌یابد. از این میان، مشکلات مارکسیستهای ایران شدیدتر بود؛ چراکه تئوری آنان یک الگوی دیکتاتوری انقلابی را نیز به فرهنگ ملی استبدادی موجود اضافه می‌کرد.
۵ــ سرانجام، باید به اختلافها و رقابتهای شخصی اشاره کرد، که تاکنون به آن کمتر توجه شده و ازاین‌رو مستندساختن آن نیز تاحدودی دشوار است. بی‌تردید این نقطه‌ضعف، در سیاستهای ایران نقش ایفا کرده است و مارکسیستها نیز از آن بری نبوده‌اند. در بررسی فرایند سیاست‌سازی و در خاطرات فعالان مارکسیست، نقشی که رقابت و نفرت شخصی در میان افراد بازی کرده، نه‌تنها آشکار، بلکه به اندازه‌ای است که به‌عنوان مانعی عمده بر سر راه دستیابی به اهداف جلوه می‌کند.
البته لازم به ذکر است، علیرغم وجود اختلافهای شخصی در میان مارکسیستهای جوان‌تر، باید گفت نسل دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در مقایسه با نسل دهه ۱۳۳۰، کمتر در برابر این اختلافات آسیب‌پذیر بوده است.[۱۵] بااین‌همه تداوم اختلافها و رقابتهای شخصی را به‌عنوان عاملی در سیاستهای مارکسیستی، می‌توان در میان نسل جوان‌تر نیز، هرچند با شدت کمتر، مشاهده کرد. در نیمه دهه ۱۳۴۰، پس‌ازآنکه قاسمی و فروتن، از حزب توده اخراج شدند و در غرب به سازمان انقلابی پیوستند، اختلافات میان آنها و اعضای جوان‌تر سازمان انقلابی، بالا گرفت.[۱۶]
ج‌ــ عوامل خاص شکست:
در میان عوامل خاص، تجربه حزب توده در رابطه‌اش با اتحاد شوروی، بی‌همانند است و عاملی است که بیشترین زیان را به حزب وارد کرد. بین سالهای ۱۳۲۰ــ۱۳۳۲، حزب در یک محیط سیاسی کم‌وبیش آزاد، فعالیت می‌کرد، و پیروی‌ آن از منافع شوروی به اندازه سالهای بعد آشکار نبود. اما به‌محض‌آنکه حزب توده پایگاه اجتماعی خود را در داخل کشور از دست داد و به حمایت و حفاظت شوروی بیشتر متکی شد، این رابطه به مهمترین عامل زیان و افول حزب تبدیل شد.
در جامعه‌ای که بیگانه‌هراسی آن، به پیدایش نظریه‌های بسیار ساده توطئه‌اندیشانه ــ یا نظریات منبعث از توهم توطئه ــ برای توضیح مسائل پیچیده ملی و بین‌المللی منجر شده بود، سرسپردگی حزب توده به شورویها، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نبود. البته سایر گروههای مارکسیستی و دشمنان خونی حزب توده نیز، به درجات متفاوتی،‌ در این سرسپردگی به اتحاد شوروی، سهیم بودند.
چند عامل در این نگرش موثر بود: نخست‌اینکه، بسیاری از رهبران حزب توده، مسکو را کعبه آمال کمونیسم بین‌المللی می‌پنداشتند و تحلیلهای حزب کمونیست اتحاد شوروی را از امور ایران و جهان، تقریبا تا حد یک آیین دینی، خدشه‌ناپذیر می‌دانستند. دوم‌اینکه، همه جناحهای حزبی، بر این اعتقاد بودند که هیچ جنبش انقلابی به پیروزی نخواهد رسید، مگرآنکه مورد حمایت و پشتیبانی اتحاد شوروی قرار گیرد. سوم‌اینکه، در میان اعضا و رهبران حزب توده، عده‌ای روس‌پرست واقعی وجود داشتند که دلبستگی آنان به روسیه و فرهنگ آن، فراتر از حدی بود که در سایر احزاب کمونیستی ملی مشاهده می‌گردید.
به‌عنوان‌مثال، اسکندری، از یک حادثه شگفت‌انگیز در باکو، در اواخر دهه ۱۳۳۰، خبر می‌دهد: در خلال یک میهمانی شام که حزب کمونیست آذربایجان به افتخار رهبران حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان برپا کرده بود، یکی از فعالان حزب توده، همه را دعوت کرد جامشان را به افتخار معاهده ۱۲۰۷ ترکمانچای، که طی آن بخشهایی از قفقاز به روسیه واگذار شده بود، بنوشند. این درحالی است که از این معاهده، به‌عنوان یکی از خفت‌بارترین حوادث تاریخ معاصر ایران، یاد می‌شود و نوشیدن به افتخار آن، برای بسیاری از ایرانیان باورنکردنی است. خفت‌آمیزبودن این اقدام فرد مذکور، به اندازه‌ای آشکار بود که حتی اسکندری علیرغم احترام فوق‌العاده‌اش برای اتحاد جماهیر شوروی، از نوشیدن جام خود امتناع کرد و ازاین‌طریق اعتراض خود را نسبت به نحوه میزبانی نشان داد.[۱۷] البته نسل جدید مارکسیستهای ایرانی که در دهه۱۳۵۰، جنگ چریکی را شروع کردند، در مقابل رابطه نزدیک میان حزب توده و شوروی شدیدا موضعگیری نمودند. آنها نقش شوروی را در مبارزه مارکسیستها برای رهایی کشور، به‌کلی منفی ارزیابی می‌کردند و ازاین‌رو، کوشیدند با گرویدن به مائوئیسم و نشان‌دادن دشمنی آشکار نسبت به اتحاد شوروی، و یا با حفظ استقلال خود از طریق کمک‌نخواستن از شوروی، این تعارض را جبران کنند.
حزب توده، به‌عنوان یک جریان سیاسی، با برخورداری از یک سازمان منظم و مستحکم در سراسر کشور، فعالیت می‌کرد و ازاین‌رو علیرغم وابستگی رهبران این گروه به یک قدرت بیگانه ــ به‌گونه‌ای که در مقاطع مختلف، این مساله در موضع‌گیریهای حزب نمود می‌یافت ــ توانست در مدت کوتاهی به میزان قابل‌توجهی عضوگیری کند، به‌گونه‌ای که تحلیلگران داخلی و خارجی، این گروه را قدرتمندترین تشکل آن زمان می‌دانستند.[۱۸] اما علیرغم برخورداری حزب از تشکیلات منظم و سازماندهی قوی، که درواقع مهمترین نقطه قوت آن نیز به حساب می‌آید، گرایش به مارکسیسم، به‌عنوان یک ایدئولوژی الحادی و مغایر با مبانی فرهنگی و دینی ایرانیان، مهمترین نقطه ضعف آن بود؛ چراکه جایگاه اعتقادات ریشه‌دار مذهبی به‌عنوان ویژگی برجسته جامعه ایرانی، انکارناپذیر است و تاریخ ایران، گواه این مدعا است؛ چنانکه در موارد متعدد از جمله در جنبش تنباکو، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، انگیزه مذهبی را باید یک عامل بسیار مهم و اساسی در حرکتهای اجتماعی و سیاسی مردم ایران تلقی کرد. ازاین‌رو، بدون‌شک در چنین فضایی، مارکسیسم، به‌عنوان یک ایدئولوژی ضدمذهبی، نمی‌توانست در جامعه ایران به یک پایگاه وسیع توده‌ای دست یابد. این نکته به‌اندازه‌ای روشن بود که حتی دولت شاه برای توجیه سرکوب نیروهای انقلابی، آنها را کمونیست معرفی می‌کرد.
اصلاح مرامنامه حزب توده در سال ۱۳۳۹، و علنی‌کردن این موضوع که حزب توده به مارکسیسم ــ لنینیسم و اصول تشکیلاتی منبعث از آن معتقد است، هرگونه تردید مردم درخصوص مواضع الحادی آن را از بین برد. به‌این‌ترتیب، در کنار ضربه فیزیکی، به لحاظ معنوی نیز حزب توده لطمه دید و دیگر نتوانست به جایگاه مناسبی در میان توده مردم دست یابد و سرانجام موضع‌گیریهای سیاسی برخلاف خواست عمومی مردم و تحت‌تاثیر اتحاد شوروی، که با این رویکرد اتخاذ می‌شد، عمده‌ترین ضربه‌های افول را بر پیکره‌ این گروه وارد آورد.
از جمله این موضعگیریها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: حمایت از واگذاری نفت شمال به روسها؛ دخالت در غائله تجزیه آذربایجان؛ موضع‌گیری در برابر دولت مصدق؛ بی‌تفاوتی در قضیه کودتای بیست‌وهشتم مرداد، درحالی‌که حزب توده از توان مقابله با وضعیت پیش‌آمده، به نفع ملت برخوردار بود. این مساله باعث شد افکار عمومی و حتی عناصری از کادرهای اصلی حزب، متفق‌القول بپذیرند که اگر حزب توده به جای سکوت، با امکاناتی که در اختیار داشت، به مقابله با کودتا برمی‌خواست،[۱۹] شاید تاریخ ایران به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و شاید ملت ایران، دیگر مجبور نبود به مدت بیست‌وپنج‌سال دیگر، سلطه دیکتاتوری پهلوی را تحمل کند.
ازدست‌رفتن محبوبیت حزب در میان روشنفکران و جریانات رادیکال مخالف رژیم به‌خاطر عملکرد نامناسب حزب در دوره اقتدار، همچنین ضعف، بی‌تحرکی و سیاست تسلیم‌طلبانه رهبری حزب در مواجهه با کودتا و نیز «وابستگی به حزب کمونیسم روسیه، تاحدی‌که حزب توده توجیه سیاستهای حزب کمونیسم شوروی سابق را رسالتی انقلابی قلمداد می‌کرد»، باعث شدند حزب توده درکل پایگاه خود را از دست بدهد، اما همچنان می‌کوشید با توسل به سوابق و برخی چهره‌های حزبی نظیر وارطان شوشتری، سرهنگ سیامک مبشری و گل سرسبد همه آنها خسرو روزبه، خود را سرپا نگه‌دارد. اما نه نام دکتر تقی ارانی، نه دفاعیات خسرو روزبه و نه ذکر مقاومت رفقای دربند، هرگز نتوانست اعتبار و محبوبیت گذشته را مجددا به کالبد حزب بازگرداند.[۲۰]
نتیجه
نظر به بررسیها، قابل انکار نیست که حزب موفقیتهایی نیز داشته است که به‌عنوان‌مثال می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: جذب اقشار اجتماعی نسبتا گسترده به سوی خود، تربیت صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی، نفوذ در میان نیروهای نظامی کشور، تربیت کادر نظامی، ایجاد یک تشکیلات گسترده‌ از نویسندگان، شاعران و هنرمندان در دهه‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ یا نفوذ در میان آنها و عضوگیری از آنان، تاثیرگذاری بر شکل‌گیری جنبشهای روستایی و سرانجام کسب حمایتهای یکی از قطبهای بین‌المللی آن روز، یعنی همسایه قدرتمند شمالی (شوروی).
ضمن درج این موارد در فهرست کامیابیهای حزب توده، واضح است تمام این موفقیتها را نمی‌توان مرهون حمایتهای فرامرزی به‌حساب آورد. بی‌تردید برخورداری حزب از یک تشکیلات قوی و منظم و نیز موفقیت آن در جلب برخی روشنفکران و نویسندگان و… را باید از نتایج پرورش یک کادر تربیت‌یافته، رهبری سازماندهی‌شده و عزم نیروهای اجتماعی عضو برای ایجاد تغییر و تحول در وضع حاکم و رسیدن به یوتوپیای سوسیالیستی و مارکسیستی یا مائوئیستی، برشمرد. درواقع بهتر آن است که بگوییم مارکسیستهای ایران نتوانستند از حمایتهای بی‌دریغ همسایه شمالی، که گاه بی‌پرده و گاه به‌صورت محرمانه انجام می‌شد، برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر استفاده بهینه نمایند. ضمن‌آنکه پس از روشن‌شدن رابطه بسیار نزدیک این گروهها با شوروی سابق، مردم ایران که خاطره خوبی از این همسایه شمالی نداشتند، گروههای مذکور را به‌عنوان گروههای وابسته شناختند و به‌تدریج، گروههای مارکسیستی، پایگاه مردمی خود را از دست دادند. این مساله به نوبه خود باعث به‌انشعاب‌کشیده‌شدن و درنهایت انفعال سیاسی فعالان این گروهها شد. بدین‌ترتیب، رژیم نیز به بهانه مارکسیست‌بودن این گروهها، بیشترین قدرت و مخالفت خود را علیه آنها به کار برد.
لذا، روشن می‌شود که حمایتهای شوروی شاید به‌صورت‌مقطعی و در دوره‌ای خاص، باعث اوج‌گیری و کسب موفقیتهایی برای این گروهها شد اما در نهایت امر، همین کمکها، زیانهای فراوانی را برای این گروهها به بار آورد. در جامعه‌ای که بیگانه‌هراسی آن به پیدایش برخی نظریه‌های ساده‌اندیشانه توطئه‌ برای توضیح مسائل پیچیده ملی و بین‌المللی منجر شده بود، سرسپردگی گروههای سیاسی به شوروی، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نبود و همین مساله باعث شد این گروهها، پایگاههای اجتماعی خود را از دست بدهند. شاید، علت دیگر این امر، گرایش افراطی برخی از رهبران این گروهها بود که مسکو را کعبه آمال خود تلقی کرده و با ‌نوعی روس‌پرستی، معتقد بودند هیچ حرکت انقلابی به پیروزی نخواهد رسید مگراینکه از سوی شوروی مورد پشتیبانی قرار گیرند. بنابراین، یکی از دلایل ناکامی جریان سیاسی مارکسیستی در ایران، حمایت شوروی ــ به‌عنوان یک کشور خارجی ــ از آنها بود.
علاوه بر آنچه گفته شد، نبود تحمل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران، فقدان یک روش ساده ارتباط با توده مردم، نداشتن شرایط لازم برای مقاومت توسط ساخت طبقاتی که تکیه‌گاه اندیشه‌های مارکسیستی محسوب می‌شد (یعنی طبقه کارگر)، منفعل‌بودن و نداشتن ظرفیت انقلابی برخی اجتماعات در ایران (مثل دهقانان)، فقر فلسفی و تقلیل بیش از حد مسائل فلسفی و سیاسی، فقدان ساختار ارتباطی لازم با تکیه‌گاه اصلی اپوزیسیون، انشعابات و اختلافات داخلی و سرانجام سرکوب بی‌امان حکومت را می‌توان از دیگر عوامل موثر در ناکامی و ازدست‌دادن پایگاه مردمی این گروهها ذکر کرد.
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه: محمد نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، ۱۳۷۷، ص۱۹۰
[۲]ــ روزنامه رهبر، شماره ۲۸۰، مورخ ۱۷/۱/۱۳۳۲
[۳]ــ این مخالفان کلاسیک شامل جریانات چپ «حزب توده»، عمل‌گرایان «جبهه ملی» و ملی‌مذهبی‌های «نهضت آزادی» بودند.
[۴]ــ علی زیبایی، سیر کمونیسم در ایران، ج۱، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص۲۹۵
[۵]ــ عاقلی، نخست‌وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار ، ج۱، تهران، جاویدان، ۱۳۷۰، ص۸۱۱
[۶]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمه: محمود رفیعی مهرآباد، ج۱، امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص۲۲۸
[۷]ــ مازیار بهروز، شورشیان آرمان‌خواه، ناکامی چپ در ایران، ترجمه: مهدی پرتوی، ج۱، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰، ص۲۳۰
[۸]ــ همان، ص۲۳۲
[۹]ــ کارلوس مارگیلا، جزوه راهنمای جنگ چریکی، ج۱، بی‌جا، انتشارات باختر امروز، ۱۳۴۹
[۱۰]ــ مازیار بهروز، همان، ص۲۳۶
[۱۱]ــ غلامرضا نجاتی، تاریخ بیست‌وپنج‌ساله، ج۱، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۲، ص۴۴۵
[۱۲]ــ همان، ص۴۴۷
[۱۳]ــ همان، ص۴۴۶
[۱۴]ــ مازیار بهروز، همان، ص۲۳۷
[۱۵]ــ همان، ص۲۴۱
[۱۶]ــ مهدی خانبابا تهرانی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، تهران، بازتاب، ۱۳۶۵، ص۱۴۳۱
[۱۷]ــ ایرج اسکندری، خاطرات سیاسی، ج۳، ویراستاران: بابک امیرخسروی و فریدون آذرلو، سن‌کلو (فرانسه)، حزب دموکراتیک مردم ایران، ۱۳۴۶، صص ۱۲۲ــ۱۲۱
[۱۸]ــ برای مطالعه بیشتر رک: علی زیبایی، همان، ص۲۹۵ و باقر عاقلی، همان، ص۸۱۱
[۱۹]ــ «وقتی‌که در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اعضای هیات اجرایی خواستند که کارگران و افراد حزب با فریاد زنده‌باد مصدق به خیابانها بیایند… کیانوری گفت: بروم به دکتر مصدق تلفن کنم و ببینم عقیده او چیست؟ او رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: دکتر می‌گویند من مسلط بر اوضاع هستم… هیچ‌کاری نکنید… .» فریدون کشاورز، من متهم می‌کنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را، ج۱، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، صص۸۰ــ۷۹؛ اما باید توجه داشت که کیانوری تنها رفته بود. چه‌کسی می‌تواند ثابت کند که او به اربابان خود تلفن نکرد یا با آنها ملاقات ننمود برای‌آنکه به آنها خبر دهد که مشغول جلوگیری از اقدامات حزب برای پشتیبانی از مصدق است.
[۲۰]ــ صادق زیباکلام، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، ۱۳۷۲، ص۲۴۲


نشریه زمانه