نقد کتاب خاطرات آخرین رئیس دفتر موساد در ایران بخش دوم
نام کتاب: شیطان بزرگ، شیطان کوچک (خاطرات آخرین نماینده موساد در ایران)
نویسنده: الیعرز تسفریر
مترجم: فرنوش رام
ناشر: شرکت کتاب آمریکا
نگاهی گذرا به راهحل موساد برای مواجهه با خیزش سراسری ملت ایران
برای روشن شدن سنگدلی مربیان شکنجهگران ساواک و خصومت آنها با ملت ایران مناسب است نگاهی گذرا به راهحل موساد برای مواجهه با خیزش سراسری ملت ایران بیفکنیم. شکنجه و مفقودالاثر کردن نیروهای آگاه و خوشفکر ایران مربوط به دورانی است که هنوز التهابات جامعه درونی بود و خفقان و سرکوب خشن، ایران را ظاهراً - به زعم آقای کارتر - به جزیره ثبات مبدل ساخته بود، اما زمانی که موج خروشان میلیونی به خیابانها ریخت و بهصراحت پایان استبداد پهلوی و سلطه بیگانه را طلب میکرد، دیگر شکنجه افراد برگزیده کارساز نبود. آقای تسفریر بر این واقعیت در چندین فراز از کتاب خود اذعان دارد که مردم از رژیمی که موساد سعی در حفظ آن داشت، متنفر بودند و سرنگونی آن را دنبال میکردند:«حداقل دومیلیون نفر در خیابانهای جنوبی و شرقی و غربی بهسوی مرکز پایتخت چون یک سیل خروشان در حرکت هستند. در گفتگوهای خودمان شیوهای برای شمارش تعداد تظاهرکنندگان یافتیم. تمامی خیابان شاهرضا و امتداد آن در شرق و غرب، تا میلیمتر آخر مملو از جمعیت بود. تمام خیابان و پیادهرو، که عرض آن شصت متر بود. طول مسیر 12 کیلومتر بود. به دست آوردن مساحت این مسیر و ضرب کردن آن در تعداد جمعیتی که زیر فشار شدید، مانند ماهی ساردین به هم چسبیده باشند، به سهولت نشان میداد که حداقل دو میلیون نفر در این راهپیمائی سیلآسا شرکت دارند. دیگر نیازی به انتخابات و همهپرسی برای تعیین میزان محبوبیت حکومت یا اوپوزیسیون نبود. بهجای رای انداختن به صندوقها، مردم با پای خود آمده بودند که رأی بدهند... برای مشاهده حال و هوای این تظاهرات بیسابقه در تاریخ ایران، که شاید در تاریخ ملل جهان بینظیر باشد، دل به دریا زده و خود را قاطی جمعیت کردیم.» (ص245) رئیس موساد در تهران ضمن برشمردن شعارهای این راهپیمایان از قبیل «خمینی رهبر»، «مرگ بر شاه» و «نیز اینجا و آنجا شعارهایی علیه امپریالیسم آمریکا و البته علیه صهیونیسم و اسرائیل» بلافاصله در فرازی دیگر میگوید: «آیا هنوز خط قرمز دیگری هست که باید زیر پا گذاشته شود تا ما خطر نهایی را احساس کنیم؟ این پرسشی است که من از «ایتسیک سگو» وابسته نظامی سفارت میکنم؛ و او در پاسخم میگوید: «تردیدی نیست که با وضعیت سختی روبرو هستیم، اما همهچیز هنوز به تصمیمات فرماندهان ارشد بستگی دارد. اگر آنها آنگونه که قول دادهاند جدی عمل کنند، هنوز میتوانند بر این وضعیت غلبه کنند.» بمانیم و ببینیم.» (ص247)
فرماندهان ارشد ارتش شاهنشاهی برای مقابله با مخالفان استبداد و سلطه بیگانه بر کشور چه قولی به صهیونیستها داده بودند؟ هرچند آقای تسفریر محتوای قول افسران عالیرتبه را به دستپرورده مستشاران آمریکایی، بهصراحت مشخص نمیسازد، اما هر خوانندهای با هر میزان اطلاعات سیاسی میتواند حدس بزند که صهیونیستها برای خاموش کردن شعله استقلالطلبی و آزادیخواهی در ایران چه چیزی را از این فرماندهان مطالبه میکردهاند. همچنین پرواضح است که سرکوب جنبشی با این وسعت، کشتاری متفاوت از کشتار ساواک را میطلبید و حتی ارتش که کشتار وسیع روز جمعه سیاه را تجربه کرد، نتوانست موجب وحشت مردم شود. بنابراین کشتار مورد نظر موساد میبایست بهمراتب گستردهتر از آن باشد که در حال انجام بود و نتیجهای نمیبخشید. بهویژه اینکه در فرازی دیگر، نویسنده به فراگیری محبوبیت رهبری این نهضت اذعان دارد: «همه جا از جمعیت سیاهی میزد. هیچ نقطهای نمانده بود. هر جا را که نگاه میکردید، صدها و هزاران نفر، تنگ در دل یکدیگر ایستاده بودند. حسابی که ما قبلاً برای تخمین زدن شمار شرکتکنندگان در راهپیماییهای مخالفت با شاه به دست آورده بودیم، برای تخمین شمار حاضران امروز، صددرصد باطل بود. رسانههای گروهی میگفتند چهار میلیون نفر. بعید نیست اگر بیشتر بوده باشد.» (ص311)
سرکوب چنین جوششی در ایران دستکم نیاز به قتل عام یک میلیونی داشت و هیچکس حاضر نبود مسئولیت قتل عامی بدین وسعت را بپذیرد؛ به ویژه اینکه معلوم نبود نتیجه مطلوب عاید عاملان چنین اقدام دهشتناکی شود و شرایط وخیمتر نگردد. از این رو موساد در این شرایط علاوه بر تلاش برای حفظ ساواک و جلوگیری از فروپاشی این سازمان مخوف فشار زیادی بر امرای ارتش وارد میکند تا آنان زیر بار مسئولیت چنین قتل عامی بروند: «مگر سرلشکر ربیعی فرمانده نیروی هوایی نگفته بود که جنگندههایی را به پرواز در خواهد آورد تا هواپیمای حامل خمینی را منحرف کرده و در صورت لزوم سرنگون کنند؟» (ص316) در این فراز آقای تسفریر بهصراحت معترف است که فرمانده نیروی هوایی را برای جنایتی بزرگ تحت فشار قرار داده بود و ورود نیروی هوایی به چنین عرصهای علیالقاعده محدود به هدف قرار دادن هواپیمای حامل امام خمینی نمیشد؛ زیرا نویسنده خود به این واقعیت اشاره دارد که مردم یکصدا در آن روز چه چیزی را فریاد میزدند: «جنگ روانی از سوی مخالفان شاه و حامیان خمینی در اوج خود قرار دارد وآنها قویاً هشدار پیشاپیش میدهند که وای اگر موئی از سر خمینی کم شود» (ص294)
همانگونه که اشاره شد، فقط در تهران در این روز تاریخی تخمین زده می شود بیش از چهار میلیون نفر به خیابانهای طول مسیر رهبری انقلاب از فرودگاه تا بهشتزهرا ریخته بودند تا از ایشان استقبال کنند. این جمعیت چه واکنشی در برابر چنین جنایتی نشان میداد و متعاقباً نیروی هوایی به چه مسیری کشیده میشد؟ نکته قابل تأمل دیگر اینکه همزمان، فرمانده هوانیروز نیز برای انجام مأموریت مشابهی تحت فشار قرار میگیرد تا جنایت مدنظر صهیونیستها در ایران رقم بخورد: «گزارش میرسد که سرلشکر خسروداد (فرمانده هوانیروز) بدون هماهنگی با بختیار، از قرارگاههای افسران وفادار در پایگاههای ارتش بازدید میکند تا مطمئن شود که در صورت نیاز، آنان آماده بهکارگیری قوای خود هستند. دوستمان «سامی» این روزها سخت کار میکند و من نیز با او در انجام ملاقات با افسران ارشد همراه میشوم تا از زبان آنان مطالبی در مورد اتحاد در ارتش و آمادگی آنها برای لحظه بحران بشنویم.» (ص295) این که رئیس موساد در تهران به کمک برخی صهیونیستها در این روزها نیروی هوایی و هوانیروز را برای لحظه بحران آماده میسازد به چه معنی است؟ بهکارگیری این دو نیرو که از هوا هدفگیری میکنند، علیه تظاهرکنندگان میلیونی نتیجهای به بار میآورد که روی صدها ساواک را سفید میساخت. از آنجا که ارتش - بهویژه بدنه آن - در یک مقابله مستقیم خیابانی با مردم حاضر نبودند جنایاتی چون جمعه سیاه راتکرار کند و بیشتر در برابر فرماندهان خود تمرد مینمود، مطلوب نظر صهیونیستها کشتارهوایی بود؛ زیرا شلیک تنها یک موشک به نقطهای از چنین جمعیت فشردهای میتوانست هزاران نفر را به خاک و خون بکشد بدون اینکه فرد نظامی شلیک کننده موشک با نتیجه اقدام خود رو در رو باشد. در این طرح، وجدان هدایت کننده جنگنده جریحهدار نمیشد، ضمن اینکه در حملات هوایی، نیروی انسانی بسیار اندکی برای یک جنایت وسیع نیاز بود. اگر قرار بود کشتار غیرقابل تصوری از طریق جنگ خیابانی صورت بگیرد، افراد رده پایین نیروی زمینی ارتش بعد از مواجهه با ابعاد جنایت، سلاحهای خود را به سوی فرماندهان ارشد برمیگرداندند (کما اینکه در لویزان چنین اتفاقی افتاد) و صهیونیستها بر این امر کاملاً واقف بودند. نکته دیگری که مؤید توصیه موساد به قتلعام میلیونی است بیتوجهی به کارکرد ساواک بود. در صورتیکه راه حل صهیونیستها برای مقابله با خیزش مردم صرفاً دستگیری رهبران و شخصیتهای برگزیده و به قتل رساندن آنها میبود این کار به خوبی از عهده ساواک برمیآمد. نیروهای ساواک میتوانستند در یک شب منازل شخصیتهای مؤثر را با کار گذاشتن مواد منفجره تخریب کنند، اما چرا چنین راهحلی دنبال نمیشد و توجه عمده موساد به ارتش بود، در حالیکه ساواک را کاملاً در اختیار داشت و به تعبیر دقیق آقای تسفریر، اعضای موساد بیشتر از کارمندان عالیرتبه به مراکز آن تردد داشتند. در پاسخ باید گفت در یک ارزیابی دقیق، موساد به این جمعبندی رسیده بود که با قتل رهبری این جنبش، مردم آرام نخواهند شد بلکه حتی خروشانتر نیز میشوند؛ بنابراین تنها راه حل را کشتار جمعی که وحشتی متناسب با خیزش سراسری مردم ایجاد کند میدانستند. ارتباطات گسترده رئیس موساد در تهران با افسران ارشد ارتش که در فرازهای متعدد این کتاب در صفحات 302، 339، 347 و... آمده است، جملگی حول آماده سازی آنها برای دست زدن به یک قتلعام بزرگ دور میزند. نکته دیگری که نویسنده در این زمینه بر آن تأکید زیادی دارد اتکا به تجربه تاریخی است. الگوی ذهنی صهیونیستها با یادآوری مکرر یک جنایت در گذشته دور، کاملاً مشخص میشود: «بیست و پنجم ژانویه، در تاریخ وعده داده شده برای بازگشت خمینی، نیروهای ارتش فرودگاه را محاصره کرده و در طول مسیر فرود، تانک و تریلرهای متعدد مستقر کردهاند. اما «هامان بازگشت خود را دوباره به تعویق میاندازد: «هامان» نخستوزیر دربار خشایارشاه بود که علیه او قیام کرد و در صدد کشتن ملکه «استر» و عموی ملکه، «مردخای» برآمد و قصد کشتار یهودیان را در سرزمین ایران داشت. اما ملکه و عمویش از نیت او به هنگام، آگاه شدند و «هامان» به سزای نیت پلید خود رسید (- روایت «استر و مردخای» از کتاب مقدس تورات- جشن «پوریم» برای شکرگزاری نسبت به خنثی شدن توطئه «هامان» یکی از اعیاد مهم یهودیان است. این جشن یادآور پیوند ملت یهود با سرزمین ایران است؛ چرا که استر و عمویش یهودی بودند- مترجم)» (صص 5-294) در فراز دیگری آقای تسفریر امام را با هامان - نخستوزیر ایرانی دربار خشایارشا- مقایسه میکند: «حالا ما ماندهایم و مدرسهای در نزدیکی پارلمان کشور، و وضعیتی کاملاً نوین. من همچنان به یاد روایت «استر و مردخای» هستم. گویی صدای تاریخ بلند شده و دوباره میپرسد: «چه کس در دربار است؟» و فرزندان شاه در جواب میگویند: «و اکنون هامان بر سلطنت تکیه زده است.» (ص316) تأکید بر تکرار تاریخ نکته قابل توجهی است که در فرازهای دیگر کتاب با آن مواجهیم: «اکنون ماه «آدار» است که به زودی زود ما را به موعد «پوریم» میرساند، ماهی که طبق روایات تاریخی، سرزمین باستانی ایران دستخوش گرفتاریها شد و سرنوشت یهودیان در آن رقم زده شد. ماهی که در آن «هامان» افراطی و متنفر از یهودیان برخاست (و بر کرسی صدارت در ایام خشایارشاه تکیه زد- مترجم) و نیز همان ماهی که یهودیان از یک خطر بزرگ نجات یافتند. آیا تاریخ تکرار میشود؟ سرنوشت ما و سرنوشت جامعه بزرگ یهودیان که قدمت تاریخی طولانی در این سرزمین دارند چه خواهد شد؟» (ص404)
آخرین رئیس موساد در ایران به یک حادثه تاریخی تأکید میورزد، اما برای آنکه میزان جنایت کسانی که بر قتل و کشتار ملتها برای مطیع ساختن آنها تأکید میورزند مشخص نشود، بخش اصلی این رخداد سانسور میشود. اما آگاهان میدانند که مقاومت اقوام ایرانی در برابر فزونی طلبی یهودیان در تاریخ باستان صرفاً با به قتل رسیدن وزیر ایرانی دربار خشایارشا پایان نیافت؛ چرا که در ماجرای پوریم آنچه اهمیت فوقالعاده دارد سرکوب بیرحمانه و خونین اقوام ایرانی به جان آمده از حاکمیت و سلطه اشرافیت یهود است. ظلم و ستم یهودیان ساکن در مناطق مختلف که تحت حمایت دولت مرکزی صورت میگرفت علیالقاعده مقاومتهایی را در میان مردم ایجاد کرده بود. دقیقاً آگاهی از چنین اعتراضات رو به گسترش، یهودیان مسلط شده بر دربار خشایارشا را به فکر سرکوب و ریشهکنی مقاومتها میاندازد. با آنکه در کتاب استر (درعهد عتیق) داستانپردازی گستردهای در این باره صورت گرفته تا ضمن پنهان نگه داشتن ریشههای تنفر اقوام ایرانی از یهودیان، ماجرا بهگونهای روایت شود که یهودیان در قتل عام مقاومت کنندگان در برابر سلطه خویش، محق جلوهگر شوند آقای تسفریر ترجیح میدهد بخش اصلی شأن نزول عید پوریم را تحریف کند: «و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند. زیرا که ترس مردخای بر ایشان به همه قومها مستولی شده بود... و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند... و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشته و هلاک کردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه کردهاند. حال مسئول تو چیست که به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن میباشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بر دار بیاویزند... و یهودیانی که در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه آذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوشن کشتند لیکن دست خود را به تاراج نگشادند و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی مییافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند... و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها به یاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد... تا این دو روز فوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند. چنانکه مردخای یهودی و استر ملکه برایشان فریضه قرار دادند و ایشان آن را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری ایام روزه و تضرع ایشان. پس سنن این فوریم به فرمان استر فریضه شد و در کتاب مرقوم گردید.» (تورات، کتاب استر، باب نهم) بنابراین مراد آقای تسفریر در اشاره مکرر به حادثه پوریم و هامان در مراجعه به تورات کاملاً روشن میشود. هرچند این مقام عالیرتبه موساد مثل همه صهیونیستها در تحریف تاریخ ید طولایی دارد و صرفاً به کشتن هامان اشاره میکند، اما کشتار هفتاد و هفت هزار نفری در فلات ایران در دورانی که جمعیت شهرهای بزرگ از یک هزار و پانصد نفر تجاوز نمیکرد تا حدودی ابعاد جنایت تاریخی یهودیان را در این سرزمین مشخص میسازد. اشرافیت یهود برخلاف آنچه ادعا میشود هرگز با اقدام عملی از جانب مخالفان خود مواجه نبودهاند و در تورات هیچگونه اشارهای به قتل یهودی از جانب اقوام ایرانی نمیشود که آنان توجیهی برای چنین کشتاری داشته باشند. در کتاب استر به صراحت آمده «کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده». این بدان معنی است که حتی در زمان اقدام یهودیان به قتلعام، مخالفان سلطه اشرافیت یهود بر این سرزمین توانی برای مقابله نداشتند و مردمی کاملاً بیدفاع بودهاند؛ لذا پیچیدن نسخهای مشابه آنچه در تاریخ باستان رخ نمود، تصور خامی بود که صهیونیستها در سر میپروراندند. گرچه شرایط دربار پهلوی با دربارخشایارشا مشابهت کامل داشت و یهودیان در این دو مقطع بر همه امور به صورت تمام و کمال مسلط بودند، اما آنچه صهیونیستها ازآن غافلند، رشد ملتهاست.
ملت ایران در طول تاریخ به تجربیاتی نایل آمده و شناختی کسب کرده بود که به سهولت امکان تکرار جنایات گسترده از سوی فرزندان خلف همان اشرافیت یهود ممکن نبود. برای نمونه، هرچند آخرین رئیس موساد در تهران در ملاقاتهای متعدد، فرماندهان ارشد ارتش را تشویق و ترغیب به قتلعام مردم میکرد. اما شبکه مردمی گسترش یافته به درون ارتش از آخرین برنامه و تمهیدات صهیونیستها و آمریکاییها مطلع میشد و توان عموم جامعه را در مسیر خنثیسازی آن فعال میساخت. ارتشبد عباس قرهباغی در مصاحبهای با احمد احرار در این زمینه میگوید: «در آن شب بیست و یکم ما خیلی چیزها فهمیدیم. بعضیها هم بعداً خودشان اعتراف کردند. سرهنگ کیخسرو نصرتی در مصاحبهای صریحاً گفت که در شهربانی تلفن سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی را کنترل میکردهاند و به مکالمات او گوش میدادند و خبرها را به خارج میرساندند. وقتی در سازمانهای نظامی که اساس کار بر انضباط است وضع چنین بوده باشد در جاهای دیگر حتماً این قبیل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جریان کارها خبر پیدا میکردند. در شب بیست و یکم بهمن، ستونی را که شادروان سپهبد بدرهای تجهیز کرد و فرستاد، مخالفان باخبر بودند و در تهرانپارس، در نقاط حساس، با آمادگی قبلی جلو ستون را گرفتند و با استفاده از نارنجکهای آتشزا آنها را از بین بردند و فرمانده لشکر گارد، مرحوم سرلشکر ریاحی روانش شاد، که از افسران بسیار خوب ما بود، در همانجا کشته شد.»
[1]
بنابراین ملت در این مقطع دیگر بدین حد بیتجربه نبود که اجازه دهد خواب صهیونیستها برایش مجدداً تعبیر شود. ضمن اینکه نهضت رهاییبخش از سلطهبیگانه اینبار به حدی گسترش یافته بود که حتی عوامل مرتبط با صهیونیستها در خلوت خویش نیز از عواقب همکاری با بیگانه آسایش نداشتند. احمد احرار در همین کتاب در مورد یکی از دلایل استعفای شریفامامی که آمریکا و اسرائیل به شدت به توانایی وی برای فرونشاندن خیزش مردم دلبسته بودند، میگوید: «بعد از استعفای آقای شریفامامی بنده به اتفاق دو تن از دوستان (که یکی از آنها فوت شده است) ایشان را در دفتر بنیاد پهلوی ملاقات کردیم. ایشان حکایت میکرد که من با همسرم قرار گذاشته بودیم شبها وقتی به منزل میروم صحبت مسائل سیاسی نشود که لااقل در خانه آرامشی داشته باشیم و بتوانم استراحتی بکنم و برای کشمکشهای روز بعد آماده شوم. آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم چشمهای خانم از گریه سرخ شده است. نگران شدم که چه اتفاقی افتاده است. همین که پرسیدم چه خبر شده، ناگهان بغض خانم ترکید و با لحن عتابآمیزی، همانطور که نمایندگان مجلس به من حمله میکردند شروع کرد به عتاب و خطاب که پیرمرد، چرا استعفا نمیکنی؟ تا کی باید این اوضاع ادامه داشته باشد و جوانهای مردم کشته شوند؟... گویا این حادثه در تصمیم آقای شریفامامی به استعفا بیاثر نبوده است.» [2]
یکی از ویژگیهای حرکت مردمی (که فقط در خیابانهای پایتخت چهار میلیون نفر به حمایت از امام راهپیمایی میکنند) آن بود که عوامل دست نشانده که باید اجرای طرحهای بیگانگان از جمله صهیونیستها را دنبال میکردند حتی در خلوت خود امنیت روانی نداشتند. این جماعت به شدت از عواقب دست زدن به جنایتهای هولناک هراسناک بودند. البته این هراس منحصر به افرادی چون شریفامامی یا برخی فرماندهان ارتش نبود و صهیونیستها نیز از اینکه خود مستقیماً درگیر قتلعام گسترده مردم شوند نگرانیهایی داشتند و ترجیح میدادند تا برنامههایشان توسط آمریکاییها یا محمدرضا پهلوی اجرا شود. برای نمونه، در مورد ترورامام چندین بار براساس آنچه در این کتاب آمده ازموساد خواسته میشودبه چنین جنایتی اقدام کند،اما پاسخ داده میشود چنین اقداماتی در«مکتب ما» (!) جایی ندارد و اینگونه جلوه میکند که گویا شاه که خود و پلیس مخفیاش در این زمینه حرفهایاند در تشخیص آدمکشان حرفهایتر از خود و طرح چنین درخواستی از آنان دچار خطا شدهاند: «در آن ایام پیامی به دست من رسید مبنی بر اینکه وزیر دربار، به نمایندگی از طرف شاه خواهان آن است که ما، اسرائیلیها، دست به «اقدام لازم» علیه خمینی بزنیم. برای درک مفهوم این پیام و آن «اقدام لازمی» که شاه خواهان عملی شدن آن در مورد خمینی است، نیازی نبود تا حتماً بسیار هوشمند باشید که آنرا درک کنید.هرکسی به سهولت میتواند حدس بزند که چه «اقدامی»شاه راخشنود خواهد کرد. به فردی که حامل این پیام بود،شماره تلفنهای ضروری راکه اوخواهان دریافت آن بود، دادم و منتظر گام محتاطانهای شدم که حدس میزدم به زودی خبر آن از طرف ستاد «موساد» در اسرائیل به ما خواهد رسید.
هنوزچند روزی نگذشته بود که دوستم، آقای «دال» (ازستاد موساد در اسرائیل) به تهران رسید و بلافاصله با وزیر دربار دیدار کرد و افزون بر پیام تشویقآمیزی برای دادن قوت قلب به شاه که حکومت را رها نکند و مقاومت نماید، به وزیر دربار با ظرافت پاسخ داد که آن «اقدام» مورد نظر شاه، جایی در مکتب ما ندارد و موساد این کار را نخواهد کرد.» (ص203) در فراز دیگری درخواست محمدرضا پهلوی و بختیار از موساد برای به قتل رساندن امام، آشکارتر مطرح میشود، اما اینبار نیز پاسخ، منفی است: «در ادامه آن شب یکی از دوستانمان با ما وارد گفتگو میشود و سخنانی را که مستقیماً از زبان شاه و بختیار شنیده است، به آگاهی ما میرساند. خلاصه سخنان آن دو مربوط به خطر بسیار بزرگی است که هر دوی آنها از ادامه بقای خمینی و احتمال بازگشت او به ایران احساس میکنند... این دوست، اشارات ظریف و حتی آشکاری دارد و میخواهد بداند که چگونه میتواند بر مانعی بنام خمینی غلبه کرد! بعد از مدتی، فردی، که بهتر است نام او را ذکر نکنم، به من مراجعه میکند، میخواهد مرا وادار کند که به ملاقات شخص شاه، با حضور بختیار بروم، تا از زبان هر دوی آنان مستقیماً درخواست آنها را از اسرائیل بشنوم که «در مورد خمینی کاری باید کرد»! اذعان میکنم که وسوسه برای ملاقات شاه و بختیار میتواند اغوا کننده باشد. ولی وظیفه ایجاب میکند که از زیر بار آن شانه خالی نمائیم.» (ص271) آیا واقعاً محمدرضا در تشخیص توانمندی موساد برای ترور و کشتار دچار خطا شده بود و در مکتب موساد جایی برای آدمکشی وجود ندارد یا اینکه در مواجهه با پدیده خیزش ملت ایران که به تعبیر تسفریر کاملاً استثنایی بود هر یک از قدرتهای دخیل در حمایت از پهلویها سعی میکرد مسئولیت جنایت به نام دیگری به ثبت رسد؟
اسرائیلیها تمایل داشتند آمریکاییها چون سال 32 عواقب کودتایی دیگر را بپذیرند. واشنگتن تمایل داشت که محمدرضا پهلوی هزینه سرکوب را بپردازد. پهلوی دوم تمایل داشت اسرائیلیها که از قِبَل حکومت وی سودهای نجومی میبردند در شرایط بحران به میدان بیایند و مسئولیت برخی «اقدامات لازم» را برعهده گیرند، اما هر یک قتلعام گسترده مردم ایران را با منافع دراز مدت خود در تعارض میدید. محمدرضا هنوز خواب ادامه حکومت را میدید و تمایل داشت سالم از ایران بگریزد تا حامیانش، وی یا دستکم فرزندش را بر سر قدرت نگه دارند؛ لذا کشتار میلیونی در ایران که با ترور امام کلید میخورد همه این آرزوها را بر باد میداد. اسرائیلیها نیز که در منطقه مشروعیتی نداشتند و تودههای مسلمان آنان را بحق غاصبانی میدانستند که بر منطقه به زور سلاح تحمیل شدهاند بخوبی بر این واقعیت واقف بودند که کشتار میلیونی مسلمانانی که محبوبیت فوقالعادهای در جهان اسلام یافتهاند، قادر است ریشه صهیونیسم را در منطقه بخشکاند. آمریکاییها هم مایل نبودند درگیر بحرانی به مراتب خطرناکتر از ویتنام شوند.
در واقع از آنجا که پذیرش مسئولیت کشتار وسیع در ایران برای کاخ سفید بسیار مخاطرهآمیز بود؛ لذا به محمدرضا برای کشتار بیشتر روحیه میدادند:«مطلب دیگری هم آن روز ایشان [شریفامامی] گفت وآن این بود که اعلیحضرت با من صحبت کردند و گفتند از طرف کارتر تلگرافی یا پیامی برایشان رسیده و رئیسجمهور آمریکا قویاً و قاطعاً گفته است هر تصمیمی شاه ایران برای استقرار نظم و امنیت بگیرد آمریکا از آن حمایت خواهد کرد. یادم هست که متن آن پیام یا تلگراف را ایشان همراه داشتند و خواندند... این را هم ضمناً اضافه کرده بود که ما هیچ راهحل خاصی به شما پیشنهاد نمیکنیم. هر چه را شما تشخیص بدهید و تصمیم بگیرید تأیید خواهیم کرد. آقای شریفامامی گفت بعد از اظهار این مطلب اعلیحضرت به من فرمودند حالا باید دولتی که جنبه نظامی داشته باشد تشکیل دهیم تا بتواند نظم را برقرار کند» [3]
اسرائیلیها نیز به نوبه خود از محمدرضا پهلوی و سپس واشنگتن انتظار اقدام قاطعانهتر داشتند و آنان را بدینمنظور تحت فشار قرار میدادند: «بارها و بارها از خود پرسیدیم آیا حکومت خط قرمزی دارد که عبور از آن، موجب شود که شاه خنجر صیقل شده را بیرون کشد و حتی به بهای بسیار سنگین ریخته شدن خونهای بسیاری، اوضاع را به کنترل خود درآورد؟» (ص275) اما محمدرضا پهلوی در آن شرایط میدانست که با کشتار چند صدهزار نفری، قیام مردم خاموش نخواهد شد؛ به ویژه اینکه در مقام مقابله با این نهضت هرچه بیشتر کشتار کند بر ابعاد قیام مردم افزوده خواهد گردید. دیکتاتور مستأصل شده این مطلب را به صراحت به مشاور خانم فرح دیبا اعلام میدارد: «در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند چه کار میتوان کرد، حتی انگار گلوله آنها را جذب میکند.
- دقیقاً به همین دلیل است که ما نمیتوانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» [4]
ارتشبد قرهباغی نیز بر این نکته معترف است که قیام سراسری سالهای 56 و57 با خیزشهای قبل از آن کاملاً متفاوت بوده است و سرکوبی و کشتار نه تنها منجر به مهار آن نمیشد بلکه عزم مردم را بر سرنگونی دیکتاتوری و رهایی از سلطه بیگانه را جزمتر میکرد. البته آمریکاییها و صهیونیستها نیز بر این امر واقف بودند؛ به همین دلیل نیز نمیخواستند مسئولیت این ریسک بسیار بالا را برعهده گیرند و الا اگر همچون سال 1332 معتقد بودند با کودتا و کشتار میتوانند مردم را از صحنه دور سازند قدرتمندانه خود وارد عمل میشدند، اما در جریان انقلاب اسلامی همه متفقالقول بودند که با مقوله متفاوتی مواجهند: «ارتشبد قرهباغی- دو نکته را لازم به یادآوری میدانم: یکی مقایسه 15 خرداد با وقایع سال 56 و 57. این دو تا را نمیتوان با هم مقایسه کرد. من در سال 1342 فرمانده دانشکده نظامی بودم و از جریانات تا حدودی اطلاع داشتم. واقعه 15 خرداد مسبوق به تدارکات و زمینههای آنچنانی نبود. حادثه محدود و کوچکی بود. حالت یک انفجار محلی و موضعی داشت... این حرکت را میشد با سرعت و قاطعیت از بین برد و بر آن مسلط شد. البته قاطعیت را منکر نیستم. اگرقاطعیت در کار نبود همان هم میتوانست دامنه پیدا کند ولی اوضاع مملکت در خرداد 42 به هیچ وجه با اوضاع سالهای 56 و 57 قابل مقایسه نبود.»[5] البته اینگونه نبود که قیام مردم در سال 42 یا نهضت ملی شدن صنعت نفت، انفجار محلی باشد بلکه این جنبشها نیز سراسری ارزیابی میشد، اما آگاهیهای مردم نسبت به پهلویها و آمریکا چندان عمیق نبود؛ لذا برخی ترفندها موجب ایجاد افتراق در صفوف مردم میشد، اما در دهه 50 مردم به شناختی نایل آمده بودند که آمریکاییها به هر حیلهای متوسل میشدند کار ساز نمیافتاد. ملتی متحد و راسخ در حفظ عزت خویش به هیچ وجه قابل سرکوب نیست. برای درهم شکستن یک ملت ابتدا افراد را متفرق میسازند سپس به زیر سلطه درمیآورند اعتماد مردم به شخصیتی وارسته و دلسوز چون امام خمینی موجب شده بود که همه اقشار جامعه به صحنه مبارزه بیایند.
مردم رهبری انقلاب را دستکم از سال 42 به این سو در صحنههای مختلف آزموده بودند. زمانی که آمریکاییها اصرار داشتند کاپیتولاسیون را به ایران تحمیل کنند تنها شخصیتی که صادقانه به میدان آمد و از عزت و کرامت ملت ایران دفاع کرد، او بود. حتی وابستگان به غرب نیز کاپیتولاسیون را نماد آشکار از تحت سلطه بودن ایران و تحقیر ملت میدانستند، اما رهبران سیاسی و ملیون ترجیح دادند هزینه مخالفت را نپردازند. تنها امام خمینی بود که هزینه حکم اعدام و سپس تبعید را برای دفاع از استقلال مردم به جان خرید. همین صداقت که موجب آگاهی هرچه بیشتر مردم و شناخت بیشترشان از آمریکا و دست نشاندهاش در ایران شده بود موجب گردید به گرد این رهبر که در طول دو دهه مبارزه محک خورده بود، جمع شوند. حتی رئیس ستاد منطقهای موساد در تهران نیز بر این واقعیت معترف است: «ما به هم میگوئیم آرامش ظاهری این جمعیت عظیم، «آرامش قبل از طوفان» است. جمعیت عظیم به هیولایی میماند که تکان میخورد. از هر قشر و طبقهای که تصور کنید به راهپیمائی آمدهاند: مذهبیون رئیسدار و بیرئیس، طبقات مرفهتر جامعه و ضعفا، مهندسین، معلمین، وکلا، صاحبان هر حرفه و صنعت، دانشجویان، دانشآموزان، پزشکان و پرستاران، زنان خانهدار، بازنشستهها، و به عبارتی دیگر، طایفه عظیمی که دست پخت خمینی است.» (ص246)
در واقع بحق همه اقشار جامعه ایران امام خمینی را تبلور عزت و استقلال کشور یافته و با او همپیمان گشته بودند؛ بنابراین با قتل این رهبر که براساس باورها، اندیشهها و عملکرد مورد پذیرش همگان، ملت ایران را متحد و یکپارچه ساخته بود نه تنها خیزش پایان نمییافت بلکه طغیان ایرانیان علیه سلطه طلبان برای دستیابی به استقلال به سرعت به نقطه اوجش میرسید و سایر ملتهای با شرایط مشابه نیز انتخاب مشابهی میکردند. نکته قابل تأمل در این زمینه اینکه آخرین رئیس ایستگاه موساد در تهران در زمان نگارش خاطرات خویش از ترور نکردن امام ابراز پشیمانی میکند: «نکته دیگری که باید آن را نیز به زبان آورد، این پرسش است که بسیاری، از جمله من در بررسیهای پیرامون عبرتگیری از واقعه انقلاب ایران و ظهور خمینی، از خود میپرسیم؛ این که اگر هر عاملی، ایرانی یا غربی، تلاش میکرد که روند تاریخ ایران را هنگامی که هنوز احتمال انجام آن وجود داشت تغییر دهد، چه میشد؟ به عبارت دیگر، آیا لازم نبود که خمینی را «ساکت کرد» و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟ با گستاخی و شهامت روشنتری بنویسم، آیا ضروری نبود که او را نابود کرد.» (ص505)
در این زمینه باید خاطرنشان ساخت اولاً در همان زمان هم آقای تسفریر تحقق چنین جنایتی را دنبال میکرده است. دستکم بنا به روایت خودش از فرمانده نیروی هوایی ایران قول ارتکاب آن را میگیرد. ثانیاً رئیس سازمان امنیت فرانسه در سفری اضطراری به تهران به صراحت به محمدرضا پهلوی اعلام میدارد ما میتوانیم یک شب به مأموران خود در نوفللوشاتو بگوییم به آسمان نگاه کنند تا مأموران ساواک آزادانه عمل نمایند. با این وجود دستگاه دیکتاتوری آماده پذیرش مخاطرات چنین اقدامی نبود. موساد هم درخواستهای مکرر رسمی ساواک و پهلوی دوم را برای ترور امام، با این پاسخ که چنین اعمالی در«مکتب ما» جایی ندارد، رد میکند، که صد البته دلیل رد آن از سوی این سازمان (که در امر ترور کارآمدترین سازمان جهانی است) صرفاً گریز از آثار و تبعات چنین جنایتی است. ثالثاً دستکم اعترافات تلویحی آخرین رئیس ایستگاه موساد در تهران نشان میدهد ترور شخصیتهای مسلمانی که طغیان چند میلیون انسان مصمم را به دنبال نداشته، از سوی آنها صورت گرفته است. برای نمونه: «در ژوئیه 2003 ایالات متحده شورای دولتی موقت برای اداره امور عراق برپا کرد که در برگیرنده 13 شیعه و نیز پنج سنی، پنج کرد، یک ترکمن و یک آشوری بود. آیتالله حکیم نمایندگان بارزی در مجلس داشت و خود هرچند در مصاحبه با رسانههای گروهی پیامهای نسبتاً آرام کنندهای میفرستاد، اما هنوز در برخورد با او و یارانش میبایست احتیاط زیادی به عمل میآمد. مگر نه آن که خمینی نیز در ایام تظاهرات و قیام علیه شاه، پیامهایآرام بخش میفرستاد و با بهکارگیری شیوههای خدعه و تقیه، ملت ایران را به بیراهه برد؟ در پی نوشتن این جملات، آیتالله محمدباقر حکیم همراه با حدود یکصد نفر از نمازگزاران در یک بمبگذاری دهشتناک و انفجار سهمگین یک اتومبیل مملو از مواد تخریبی، به هنگام خروج از مسجد امام علی در شهر نجف کشته شد.» (ص515)
خواننده کتاب با این سخن جسارتآمیز از زبان رئیس ایستگاه موساد در تهران که «ما باید احتیاط بیشتری در مورد امام میکردیم و هزینه ترور او را میپذیرفتیم» آشناست: «در آن روزها شاید ما نیز جانب احتیاط را از دست داده و منتظر آمدن خمینی بودیم... اما اکنون با قاطعیت باید گفت که میبایست بیشتر از اینها احتیاط میکردیم.» (ص308) وقتی خواننده همین تعبیر را در مورد آیتالله حکیم میشنود تردید نمیکند که جنایت حرم امام علی(ع) که به شهادت این شخصیت بزرگ عراقی و جمعی از شیعیان نمازگزار انجامید کار موساد بوده است؛ زیرا عبارت «در برخورد با او و یارانش میبایست احتیاط زیادی به عمل میآمد» واقعیت را کاملاً روشن میسازد. نمونه دیگر، ماجرای ربودن امام موسی صدر است: «یک روحانی پرجذبه، از ریشه و تبار ایرانی، بنام موسی صدر که برادرزادهاش به عقد و همسری احمد، فرزند خمینی درآمد،با بهکارگیری«خدعه»، شاه وساواک را دچار مشکلات زیادی کرد.» (ص57) در فراز دیگری رئیس موساد در تهران درخواست ساواک را برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد امام موسی صدر توسط ژنرال فولادی مطرح میسازد: «فولادی سپس دیدگاه مرا جویا شد و دو پرسش دیگر را مطرح کرد.در پرسش نخست نظر من را درباره «امام موسی صدر» که تازه ماجرای ناپدید شدن او رخ داده بود، جویا گردید. معلوم نبود «امام موسی صدر» زنده است یا مرده! من گفتم که ما این پرسش را بررسی خواهیم کرد. پرسش دیگر او نظر ما را پیرامون مکان تبعید آیتالله خمینی در نجف عراق جویا میگردید. او میگفت ساواک بر این باور است که فتنه اصلی از خمینی برمیخیزد و اخیراً نیز شعله فتنهگری خود را بالاتر برده، و میگفت که باید از عراق قویاً خواسته شود که او را از نجف به جای دیگر اخراج کند. مسلم است که من از اختیارات کافی برای موضعگیری در مورد این پرسش حساس و مهم برخوردار نبودم.»(صص6-175) پیگیری مسئله امام موسی صدر توسط ساواک از طریق موساد میتواند دستکم نشان از اشراف این سازمان بر این امر داشته باشد. البته در این خاطرات، آقای تسفریرعلیرغم اهمیت موضوع ترجیح میدهد در زمینه پاسخ موساد به سؤال ساواک، سکوت کند؛ زیرا انعکاس توضیحات تلآویو نیز میتواند نقش موساد را در این جنایت کاملاً روشن سازد؛ بنابراین درخواستهای مکرر رژیم پهلوی از موساد برای ترور امام دقیقاً بر اساس شناخت قابلیتهای آن و مأموریتهایی که پیش از آن برای محمدرضا پهلوی انجام میداد صورت میگرفت. اذعان امروز تسفریر که باید آن روز امام را ترور میکردیم مؤید این واقعیت است که تنها عامل بازدارنده موساد از چنین اقدام هولناکی آگاهی از این مسئله بود که اسرائیل خود را وارد باتلاقی میسازد که خروج از آن کاملاً غیرقابل پیشبینی است. آنچه در زمینه ترور امام، امروز به زبان آخرین رئیس موساد در تهران میآید وقاحت صهیونیستها را کاملاً روشن میسازد و توهین آشکار به همه کسانی است که آگاهانه امام را به عنوان نماد رشادت، صداقت و سلامت برگزیده بودند: «هیچ انسان عاقلی نمیبایست از نابودی خمینی ماتم زده شود».(ص506)
میزان این وقاحت زمانی روشنتر میشود که اعتراف وی را درباره جایگاه امام در میان ملتها حتی در زمان رحلتش مرور کنیم: «واقعه مرگ خمینی به آئین و رویداد عظیمی که تمام جهانیان را شگفتزده کرد، مبدل شد. این حادثه از هر نظر که به آن مینگریستند، به راستی در تاریخ بشریت کمنظیر بود. بسیاری از ملت ایران و میلیونها نفر از مسلمانان سراسر جهان در سوگ او شکستند و داغدار شدند. داغ عمیقی بر دل پیروان او نهاده شد. عزاداری که برای او صورت گرفت چنان گسترده و توأم با احساسات حقیقی بود که کمتر مسلمانی در تاریخ این احساسات پاک نصیب او شده است. حضور میلیونها نفر از مردم در خیابانهای تهران که پایتخت را به صورت امواج مردمی سیاهپوش مبدل کرده بود، بیانگر وجود احساسات بسیار عمیق میان مسلمانان نسبت به او بود.» (ص494) این میزان تجلیل از امام خمینی مربوط به زمانی است که ده سال از ایجاد حکومت اسلامی گذشته و علیالقاعده برخی نارساییهای ناشی ازعملکرد مجریان دراداره جامعه میتوانست درمیزان ارادت مردم نسبت به رهبری انقلاب تأثیرگذارد، همچنین باید توجه داشت که سوگ میلیونها نفر در فقدان امام، ناشی از فوت طبیعی این شخصیت جاودانه است و لذا به طور قطع این احساسات بینظیر در صورتیکه موساد به خود جرئت میداد و اقدام به ترور امام میکرد، ده چندان میشد. خواننده کتاب میتواند به خوبی در مواجهه با این اعتراف در مورد میزان محبوبیت امام در میان ملتها به ویژه ملت ایران دریابد که موساد صرفاً به دلیل ترس از خشم ملتها مسئولیت ترور امام را برعهده نگرفت؛ لذا دلیل اینکه ملتهای معترض به ستم صهیونیستها در سراسر جهان دیوانه معرفی میشوند باید در جای دیگری دنبال شود و آن جز توجیه تشدید ترورهای آینده در میان حامیان غربی صهیونیستها، نیست. به طور قطع افزایش توسل به شکنجه و ترور در میان کشورهای اسلامی سقوط خشونت پیشگان را تسریع خواهد کرد. صهیونیستها به جای اینکه از سقوط دست نشانده غرب در ایران درس بگیرند بر میزان قتل و کشتار علنی درسرزمینهای فلسطین و مخفی در شکنجهگاههای سایر دست نشاندگان در کشورهای عربی و اسلامی افزودهاند؛ کشورهایی چون اردن، قطر و ... که همچون محمدرضا پهلوی به آموزشها و تجربیات صهیونیستها در مقابله با استقلالطلبی ملتهایشان از سلطه آمریکا، متکیاند، با تشدید خشونت نه تنها قادر به غلبه بر اراده ملتهایشان نخواهند بود بلکه تجربه ایران برای آنان نیز تکرار خواهد شد. صهیونیستها با ترور شخصیتهای برجسته صرفاً نحوه رسیدن ملتها به نقطه انفجار را تغییر میدهند. البته باید در نظر داشت که صهیونیستها برای حفظ موقعیت خود در میان کشورهای غربی حامی ایجاد پایگاهی به نام «اسرائیل» در خاورمیانه دو راه در پیش گرفتهاند؛ اول آنکه مسئولیت سقوط محمدرضا پهلوی را متوجه سیاستهای کارتر شوند و عملکرد دولت وی را در این زمینه زیر سؤال ببرند. دوم آنکه با جسارت، ترور نشدن امام خمینی را در آن زمان خطا اعلام نمایند تا راه برای بروز قابلیتهای موساد در آینده گشودهتر گردد. آیا در حقیقت صهیونیستها معتقدند با حذف فیزیکی شخصیتهای برجسته ملتهای منطقه، برای همیشه میتوانند اربابی خود را بر آنان تحمیل کنند؟ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اسرائیلیها با این استدلال که منبعد هر شخصیت برجسته را در همان آغاز مطرح شدن میبایست از میان برداشت، با وقاحت تمام، مسئولیت ترور شیخ احمد یاسین در فلسطین، آیتالله محمدباقر حکیم در عراق و... را به عهده گرفتند. اما آیا با تشدید کشتار و شکنجه و فرافکنی نتیجه عملکردهای خشونتطلبانه خویش قادر خواهند بود اعتماد غرب را مجدداً به پایگاهی که به منظور حفاظت از منافع سرمایهداران اروپایی و آمریکایی ایجاد شد، جلب نمایند؟ قطعاً پاسخ این سؤال که در شرایط انفجارآمیز خاورمیانه متجلی است، برای طالبان خشونت بیشتر، رضایتبخش نخواهد بود؛ زیرا از یک سو باید به این نکته توجه داشت که شخصیتهای جهان اسلام صرفاً رهبرانی کاریزما نیستند که توانمندیهای فردیشان تودهها را به گرد آنان جمع کرده بلکه این والامقامان، منادی اندیشه و تفکریاند که با شهادتشان در راه ترویج آن تفکر، گسترش اندیشه رهاییبخش را تسریع میکنند. از سوی دیگر صهیونیستها هرگز قادر نخواهند بود نقش خود را در دامن زدن به خشونتهای ساواک و بهطور کلی اختناق سیاه در ایران دوره پهلوی و همچنین تشویق و ترغیب افسران عالیرتبه به کشتار بیشتر مردم بهپاخاسته در برابر دیکتاتوری از تاریخ پاک کنند. حتی در آن زمان همه صاحبان اندیشه سیاسی و حتی وابستگان به دربار و غرب معتقد بودند که جنایات ساواک و فشارها و تحقیرها بر ملت ایران، جامعه را بهسوی انفجار سوق خواهد داد.هرچند آمریکاییها این مسئله را بسیار دیر فهمیدند، اما اسرائیلیها که موجودیتشان با سرکوب واشغالگری عجین شده است، هرگز نمیخواهند به این واقعیت اعتراف کنند. برای نمونه، رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه چهل در این زمینه مینویسد: «وقایعی که سرانجام منجر به انقلاب ایران شد، بهحدی سریع انجام گرفت که حیرتانگیز بود. همانطور که قبلاً گفته شد، همیشه اعتقاد داشتم دولت آمریکا و دولت انگلیس با توجه به حساسیتی که شاه نسبت به نظر آنها داشت قادر بودند او را وادار به انجام اصلاحات ضروری بنمایند و از وقوع چنین انفجاری جلوگیری کنند، چون قدرت شاه بیشتر به اتکای حمایت آمریکا بود. ولی به هیچ وجه نمیتوانستم حدس بزنم روزی قدرت بهدست روحانیون بیافتد. نارضایتی عمومی و پیدا شدن شخصی مصمم مانند آیتالله خمینی از یک طرف، و ضعف شاه و عدم سیاست روشنی از سوی کارتر و دولت آمریکا از طرف دیگر دست بهدست هم دادند و شرایطی بهوجود آوردند که منجر به انقلاب گردید.» [6]
ابتهاج که ارتباط ویژهای با انگلیسیها و سپس با آمریکاییها داشت و بعد از کودتای 28 مرداد با توافق هر دو کشور به ریاست سازمان برنامه و بودجه گماشته شد، در فرازی دیگر میگوید: «در ملاقات با او (راجر استیونز، معاون وزیر خارجه انگلیس) وضع ایران را تشریح کردم و گفتم شما و آمریکاییها با پشتیبانی از روش حکومت ایران مرتکب گناه بزرگی میشوید؛ چون میدانید چه فسادی درایران وجود دارد. میدانید که مردم ناراضی هستند، ولی حمایت شماست که باعث ادامه این وضع شده است و نتیجتاً تمام مردم ایران نسبت به انگلیس و آمریکا بدبین شدهاند.استیونزدرجواب گفت درست که اوضاع و احوال ایران رضایتبخش بنظرنمیآید،ولی بهقول ما«شیطانی که میشناسیم ازشیطانی که نمیشناسیم بهتر است. » [7]
پی نوشت ها :
[1] چه شد که چنان شد؟، بررسی وقایع سالهای 1356 و 1357، ارتشبد عباس قرهباغی، نشر آران، سانفرانسیسکو، سال 1999، صص77
[2] همان، ص101.
[3] همان صص 3-102.
[4] از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ دوم، سال 1372، ص154.
[5] چه شد که چنان شد؟ بررسی وقایع سالهای 1356 و 1357، ص12.
[6] خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، انتشارات پاکاپرینت، سال 1991، جلد دوم، ص560
[7]همان ص527.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نظرات