دکتر مظفر بقایی در مواجهه با پانزده خرداد


1317 بازدید

در اواخر سال 1342و درست بعد از نامة تاریخی آیت به بقایی «علائم کامل انقراض و انهدام قومیت و ملیت ایرانی» بیش از پیش مشهود انگاشته می‌شد. بقایی اینک بعد از گذشت ماه ها از خونریزی نظامیان در صحن مسجد فیضیه یاد می‌کرد و از «تخطی دستگاه حکومت به حریم قدس دیانت» خبر می‌داد: «در این موقع که تمام مسلمین جهان ناظر بازداشت غیر قانونی مرجع تامه و رییس عالیقدر عالم تشیع یعنی حضرت آیت‌الله خمینی و سایر آیات عظام و مراجع تقلید می‌باشند؛» در دوره‌ای که نفسها در سینه حبس شده، قلمها شکسته و خونها بر زمین جاری شده است و «آزادی بیان حتی از وعاظ محترم مذهبی سلب شده است و زندانها پر از زندانیانی است که برخلاف قانون اساسی و اعلامیة جهانی حقوق بشر گرفتار شکنجه‌های سبعانة دستگاه حاکمه می‌باشند» عید برای مردم معنایی ندارد.
وی اعلام کرد به دلیل حوادث واقعه از بر پا داشتن جشنهای نوروز سال 1343 خودداری میکند «و به خاطر تجلیل و تکریم از طلاب شهید قم و بی‌گناهانی‌که در حوادث پانزدهم خرداد [1342] و متعاقب آن به شهادت رسیده‌اند و برای احترام به مقام شامخ حضرت آیت‌الله خمینی که برخلاف تمام موازین قانونی در زندان هستند و به منظور اعتراض به اعمال ضد انسانی دستگاه حاکمه [یعنی دولت اسدالله علم]، کمیتة مرکزی حزب زحمتکشان ملت ایران در اجلاس فوق‌العادة سه‌شنبه 23/11/1342 تصویب نمود که تمام شئون و مراسم عید نوروز امسال را به افراد مبارز و با ایمان حزب تحریم نماید.» اعلام شد «این عمل تنها وسیله‌ای است که در شرایط فعلی برای اعتراض نسبت به اعمال شوم و ملعنت بار هیئت حاکمه در اختیار ما باقی مانده است. ما به این وسیله صدای اعتراض خود را بلند می‌کنیم، ممکن است صدای خفیف و ناچیز ما در میان طنین دهل‌های پیروزی هیئت حاکمه خاموش شود، ولی ایمان داریم که همین صداهای ضعیف امروزی بنیان ظلم و فساد و وقاحت را منهدم خواهد کرد.» در ادامه آمده بود: «خدا با ما و با کسانی است که به تبعیت از پیشوای بزرگی چون حسین بن علی (ع) در مبارزه و پیکار دائم با ظلم و ستم و دیکتاتوری بوده و هرگز زیر بار ننگ و ظلم نمی‌روند. «و بالاخره این که» هموطن! برای شکستن بنای دیکتاتوری و ناکام ساختن هیئت حاکمه فاسد اراده خود را استوار ساز و با ما در این اعتراض قانونی همراه شو و یقین بدان که خداوند متعال سرکوبی ستمگران و حق شکنان را به کسانی که زیر بار ننگ و ظلم نمیروند وعده فرموده است.»
این اعلامیه در چه شرایط تاریخی منتشر شد؟ باید یاد آور گردید این مطالب درست وقتی منتشر شد که اغلب گروههای سیاسی حاضر در صحنه سلباً و ایجاباً در برابر نه تنها دولت اسدالله علم، بلکه دربار و شخص شاه موضع گیری کرده بودند و بالاتر این که بسیاری از نیروهای حزب زحمتکشان که مذهبی و جوان بودند، با نیروهایی در قم تماس می‌گرفتند و از رهبر حزب می‌خواستند در برابر این تحول عظیم یعنی جنبشی که حتی بعد از پانزده خرداد هم فروکش نکرده بود، واکنش مثبت نشان دهد. از سوی دیگر در این ایام معلوم شده بود اسدالله علم جای خود را به دولتی دیگر خواهد داد، این دولت از آن تشکیلاتی بود که اینک اکثریت پارلمانی را به خود اختصاص داده و در رأس آن حسنعلی منصور قرار داشت. بنا بر این بقایی بهتر از هر کس دیگری در حزب به این نکته واقف بود که علم رفتنی است و آن اعلامیه شداد و غلاظ علیه وی هم تأثیری در اوضاع نداشت. پس چه بهتر که علیه دولت علم ژست مبارزه جویی گرفته می‌شد و اینگونه القاء می‌گردید که حزب با تحولاتی که در دورة علم روی داده است کاملاً مخالف است. این اعلامیه شاید می‌توانست دل رمیدة بسیاری از جوانان منتقد و عضو را نسبت به حزب تا حدی نرم نماید، اما واقعیت این است که این ظاهرسازیها دیگر نه نیروهای مذهبی را فریب می‌داد و نه کسانی دیگر را که به هر حال ماهیت حزب را در گذر زمان به درستی شناخته بودند. نکتة مهم این بود که بقایی با آن اعلامیه‌های خود می‌خواست تحولات را به نفع خویش مصادره کند و به اصطلاح بر موج حوادث سوار شود. خواهیم دید که این سناریو را در دوره انقلاب اسلامی هم تکرار کرد، اما بدیهی است که از دهه چهل به بعد بقایی در تلاشهای خود موفقیت چندانی نداشت. نگاهی مجدد به مفاد بیانیة رهبر حزب زحمتکشان این موضوع یعنی تلاش وی برای موج سواری را به خوبی در معرض دید قرار می‌دهد.
 با تمام این اوصاف همانطور که بالاتر گفتیم، در این دوره تعدادی از اطرافیان بقایی و یا برخی از اعضای جوانتر حزب در برخی تحولات این زمان فعال بودند، عده‌ای از این جوانان در قم با برخی از روحانیون دیدار می‌کردند. در این ملاقاتها بر استفاده از تضادهای سیاسی موجود برای تعدیل اوضاع تأکید می‌شد، همچنین تلاش می‌شد از افرادی موجه که در جهت رکود حرکتهای سیاسی اوایل دهة چهل فعالیت می‌کردند بهره‌برداری به عمل آید و در این زمینه نسبت به خطرات فعالیتهای جبهة ملّی و نهضت آزادی تذکراتی داده می‌شد.  به عبارتی تلاش اعضای قدیمی حزب این بود که حرکات مردمی اوایل دهه چهل را به هر نحوی شده مهار نمایند، سازمان و تشکیلات رهبری حزب زحمتکشان به ادامة مبارزه نه تنها باوری نداشت، بلکه تلاش می‌کرد این حرکت را از درون خنثی نماید، اگر هم کاری صورت می‌گرفت یا ربطی به مواضع اصولی حزب نداشت و اعضای ردة پایین که عمدتاً مذهبی بودند رأساً اقدام می‌کردند و یا این که این حرکات نیز برای انجام ژستی سیاسی علیه منتقدین حزبی و به منظور ساکت کردن آنها انجام می‌شد.
سیاست حقیقی بقایی در جای دیگر در حال اجرا شدن بود. درست در بحبوحه تحولات اوایل دهه چهل، منصور رفیعزاده در آمریکا سیاستی را پیش می‌برد که درواقع باید منطبق با اهداف و امیال واقعی بقایی تلقی شود. حدود یک ماه بعد از حوادث 15 خرداد 1342 کنسول ایران در آمریکا به رفیعزاده اطلاع داد که اشرف خواهر دوقلوی شاه در آمریکا به سر می‌برد. او اطلاع داد که شاه با اشرف مذاکره کرده و خواسته است از فعالیتهای رفیعزاده و یارانش در آمریکا کسب اطلاع کند. شاه دستور داده بود که اشرف حتماً با رفیعزاده صحبت کند. کنسول تقاضا کرد رفیعزاده همراه او به نزد اشرف برود. همان روز عصر وی به محل اقامت اشرف در نیویورک رفت. در همانجا او با احمد شفیق، «جوان قدبلند و خوش قیافه» مصری که شوهر اشرف بود، آشنا شد. شفیق از فعالیت مخالفین شاه در آمریکا ابراز نارضایتی کرد. ماجرا از این قرار بود که در روز ورود اشرف تعدادی از دانشجویان به فرودگاه نیویورک رفته و علیه اشرف تظاهرات کرده بودند. همین عمل در مقابل محل اقامت اشرف تکرار شد. اشرف که سرگرم گفتگو با «چند تاجر گردن کلفت» بود، بعد از اتمام مذاکراتش به اتاقی که شوهرش و رفیعزاده در آن بودند رفت. در همین ملاقات اشرف به رفیعزاده گفت در نشریة شهاب بنویسد که باعث و بانی حرکت روحانیت عربها هستند. پیش از این رفیعزاده در نشریه‌اش این تحولات را ناشی از تحرکات قشقاییها اعلام کرده بود. جریان گفتگو به این شرح است:
اول خنده و شوخی بود. به من گفتند قیافه‌ام مثل [مهدی] مشایخی تهران است، مشایخی شهردار عیناً مثل من است موی مشکی و فرفری دارد و از این حرفها. بعد حرف شروع شد. از دست آنها [روحانیون] دل خونی داشت. میگفت عربها پول می‌دهند، سالی 200 میلیون لیره خرج تبلیغات خارجی می‌کنند. به ما گفت [ناصر و خسرو] قشقایی به نان شب احتیاج دارند، آنها [ پول] ندارند، این حرفها را ننویسید، بنویسید ناصر [جمال عبدالناصر] می‌دهد.
رفیعزاده این جلسه را برای بقایی بطور مشروح توصیف کرده است. شفیق از او دعوت کرد که در تهران به منزلش برود. بعد از این ملاقات اشرف به واشنگتن رفت. او قول داد سه روز دیگر به نیویورک بازخواهد گشت و با او گفتگو را ادامه خواهد داد. در همین جلسه، ملاقاتی با هرمز قریب، سفیر ایران در سوییس، انجام گرفت. او از رفیعزاده خواست در برابر تشکیلات جبهة ملی در آمریکا یک تشکل دیگر به وجود آورد. رفیعزاده این امر را بی‌فایده دید.  در همین زمان او عکسهای تظاهرات دانشجویان ایرانی مقیم نیویورک علیه اشرف را در قطع بسیار بزرگ برای بقایی ارسال کرد. در پشت هر عکس نام شرکت کنندگان در تظاهرات ذکر شده است.
همان روز در اتاق تجارت نیویورک به افتخار سفیر و کنسول ایران میهمانی برگزار گردید. رفیعزاده نیز دعوت شد. در این جلسه تعریف و تمجید زیادی از رفیعزاده صورت گرفت. بقول خودش «بقدری آن شب مرا بالا بردند که حد نداشت. از خجالت سرخ شده بودم. لبهایم تکان می‌خورد.» سفیر ایران او را «تنها جوان مبارز و فهمیده» معرفی کرد. در این جلسه حاضرین به دکتر بقایی ابراز ارادت کردند و «سفیر مجبور شد شرحی بدهد که جناب آقای دکتر بقایی مرد بسیار وطن‌پرست و مبارزی هستند.» مهندس لقمان نفیسی، همشهری رفیعزاده، گفت که «ما شیخی هستیم ولی ارادت به این فامیل داشته‌ایم.» مضمون گفتگوها این بود که بقایی نخست‌وزیر خواهد شد. شاپوریان گفت «شانس او از همه بیشتر است. از ما راجع به او زیاد سؤال کرده‌اند. حرف ما در محافل بالا همیشه» اوست.  روی همین اصل بود که حاضرین در اعلام ارادت خود به بقایی از یکدیگر سبقت می‌گرفتند و می‌خواستند مراتب ارادت آنها به بقایی ابلاغ شود. البته اینها همه سخنان رفیعزاده است و صحت و سقم آن معلوم نیست.
همان روز مهندس نفیسی به رفیعزاده، که در نشریه‌اش نهضت 15 خرداد را کار قشقاییها اعلام کرده بود، گفت: «آقاجان قشقاییها پول ندارند، شما جوان هستید بروید مطالعه کنید. آیا امکان ندارد عربها پول به اینها بدهند؟ روی این موضوع بروید مطالعه کنید و دیگر مسئله قشقاییها را ننویسید.» ادامه نامه جالب توجه است:
یک تبلیغات برای دولت [ایران] درست کردند که حد و حساب نداشت. جداً مردم آمریکا را متأثر کردند برای دلسوزی دولت. یک ذره تأثری برای کشته‌شدگان [15 خرداد 1342] نیست. دنیا محکوم کرده است قضیة آخوند و ملا را. تصور نمی‌شد کرد اینگونه تبلیغات به نفع دولت بشود. قضیه زنها، قضیه اصلاحات اراضی را علم کرده‌اند... این مسئله گوش و بینی بریدن و بهشت رفتن مثل بمب صدا کرده است. حتی جراید عکس از دیوارهای قم گرفته بودند که به فارسی نوشته بود گوش و دماغ پاسبان را ببرید. می‌دانید دنیا این حرفها را نمی‌پسندد. دنیا نمی‌پسندد زن این طور باشد، دهقان آنطور. خلاصه مطلب این است، جداً مخالفین دولت را در خارج این اخبار و این تبلیغات دق مرگ کرده است. قضیه بر ما هم روشن نیست. اخبار ضد و نقیض زیاد است.»
لازم به یادآوری است دولتی که رفیعزاده از آن نام می‌برد، همان دولت اسدالله علم است که بقایی در ایران مدعی مخالفت با آن بود. پر واضح است اگر هم مخالفتی صوری شکل گرفته باشد، همانطور که خود بقایی در کنگره حزب زحمتکشان در اصفهان گفته بود؛ آن مخالفت صرفاً برای متوجه ساختن نوک تیز حملات علیه نخست‌وزیر بود و نه شاه، کاری که بقایی پیش از آن هم در مقابل امثال قوام و اقبال انجام داده بود.
در همین ایام روابط ایران با روسیه حسنه شد. نظر به اینکه «ایجاد هرگونه رابطه خوب اول با توافق آمریکا می‌بایست صورت بگیرد»، موافقت آمریکاییها جلب شد و دولتین ایران و شوروی با یکدیگر مذاکره کردند. روسها «دستور دادند حزب توده ساکت بشود.» آمریکاییها «موافقت کردند سر و صدا بخوابد [تا] کاری برای مملکت صورت بگیرد.» آمریکاییها در «جای دیگر» به روسها «آوانس» دادند. این سخنان از زبان یکی از تحلیلگران مسایل ایران، که رفیعزاده نام او را «فروغ» ذکر کرده است، بیان می‌شد. تحلیلگر مزبور گفته بود چون اساس رژیم در معرض انهدام است، حزب توده سکوت کرده است. رفیعزاده که در نامة بیست روز قبل خود سیاستهای دولت علم را مورد تأیید قرار داده بود، این بار مدعی شد که «پایگاه رژیم روحانیون و ملاکین‌اند. چون با دفع آنها بنیاد رژیم خود به خود سست می‌شود و این به نفع توده‌ایهاست، آنها عالمانه سکوت کرده‌اند.»  این استدلال البته تازگی نداشت، رفیعزاده و امثال او در مکتب بقایی سیاست آموخته بودند. به آنان گفته شده بود اگر توده‌ایها به چیزی حمله کردند باید از آن موضوع دفاع کرد، اگر از چیزی دفاع کردند باید به آن حمله برد، اگر سکوت کردند باید شک نمود. به دید بقایی مسئله اصلی کشور توده‌ایها بودند، در تحلیل نهایی هر امری را باید با مواضع و موازین آنها سنجید.
بقایی، که به قول محمد نخشب توسط آمریکاییها به زندان برده شده بود تا «مطهر بشود»، در حقیقت برای کسب اعتبار در میان مردم با برخی اعمال دولت مخالفت می‌کرد. مأمور ساواک گزارش میدهد:
«دکتر بقایی اعتقاد سختی نسبت به قانون اساسی و احترام بیش از اندازه نسبت به مقام شامخ سلطنت دارد و بارها ضمن صحبت اظهار نموده که من تا امروز سه بار قسم یاد کرده‌ام که نسبت به قانون اساسی و مفاد آن وفادار و حامی باشم. به اضافه نامبرده با یک حالت احترام شاید توأم با رفاقت و محبت نام اعلیحضرت همایونی را یاد می‌کنند و غیرممکن است که یک فرد حزبی در حضور نامبرده جرئت توهین به مقام سلطنت را داشته باشد زیرا در صورت ارتکاب این عمل روگرداندن دکتر بقایی از نامبرده و اخراج از حزب کمترین مجازات او است. بارها نیز افراد حزب زحمتکشان مطالبی در مورد انقلاب و اقدامات حاد نموده‌اند، لیکن دکتر بقایی اظهار داشته که این نوع اعمال به صلاح مملکت نیست و باید از طریق دیگری راه سعادت مملکت را پیدا کرد.»
پیش از این، بعد از ماجرای حمله کماندوها در فروردین ماه 1342 به فیضیه، سیدجلال حسینی، یکی از اعضای حزب زحمتکشان، نظر امام را در مورد بقایی جویا شده بود. به گزارش ساواک، امام پاسخ داده بودند: «خود دکتر بقایی سازمان امنیتی است وگرنه چرا تلاش نمی‌کند و با ما همگامی ندارد.»
با آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، تعدادی از اعضای ردة پایین حزب زحمتکشان بر این اعتقاد بودند که باید در کنار سایر مردم در تظاهرات خیابانی شرکت کرد. اینک دو طیف کاملاً آشکار در حزب به چشم می‌خورد، عده‌ای که همچنان در چارچوب فعالیت قانونی به منظور انتقاد از دولتهای وقت می‌اندیشیدند و عده‌ای دیگر که بر این باور بودند باید به صفوف نهضت پیوست. سیدجواد طباطبایی، محمدتقی علویان قوانینی، علی فتوگرافی، غضنفر یمینی‌شریف، سیدجلال‌الدین حسینی، سیدحسن آیت و محمد دلیلی‌دیدار در زمرة افراد دسته دوم بودند. برخی از این افراد در تظاهرات خیابانی هم شرکت می‌کردند. لیکن شخص بقایی از این فعالیتها ابراز نگرانی می‌کرد. سلطان محمد فریدونی نارضایتی بقایی را از شرکت اعضای حزب در تظاهرات شهرهای قم و تهران اعلام کرد و هشدار داد هر کس میخواهد فعالیت سیاسی کند باید ابتدا به مقامات حزبی اطلاع دهد. او گفت حزب علاوه بر مرامنامه، باید به قانون اساسی مملکت هم وفادار باشد. بقایی به سلطنت شاه وفادار بود و نظر به اینکه از دید او در ایران فردی «دلسوز و وطن‌پرست» یعنی شاه «حکومت می‌کند»، نوک تیز حملات باید علیه دولتها باشد نه علیه شخص شاه. 
در حالیکه در ایران شعله‌های نهضت زبانه می‌کشید و علاقه برخی از اعضای جوان حزب را به خود جلب می‌کرد، منصور رفیعزاده از آمریکا گزارش داد رابطه‌اش با «حسنخان» [پاکروان] بسیار خوب است و با او مکاتبه دارد. او اطلاع داد رییس ساواک، پاکروان، برای امری به او رجوع کرده بود که «فوری» انجام داده است. پاکروان از او خواسته بود «بهتر از گذشته» عمل نماید:
«خلاصه رابطه با او بسیار خوب است تا حال حاضر خوب بوده است. ولی این تصور و احساس را دارم که نظر ایشان این است قدری با نظر آنها کار بشود و رویه تغییر کند. روی‌هم‌‎رفته تا حالا روابط ما و آنها خوب بوده است. پرده پاره نشده است، ولی توقعات زیاد است، آنهم توقعاتی که لطمه به همه چیز می‌زند و جداً به ضرر همه چیز است.»  شاهدی در دست نیست که نشان دهد بقایی، رفیعزاده را از این تماسهایی که به قول او لطمه به همه چیز می زند، برحذر کرده باشد.
در آستانة سفر شاه به آمریکا رفیعزاده اطلاع داد روابط با دکتر علی شایگان به شدت تیره شده است و البته شایگان کاری جز نفرین کردن نمی‌تواند انجام دهد. او سپس «در مورد تشریف فرمایی اعلیحضرت همایونی» سخن گفت و اینکه طرفداران شایگان علیه شاه «برنامه دارند که به قول خودشان رسوا کنند. حتی من از چند نفر شنیدم که اگر دستشان برسد قصد خلاص کردن [شاه را] دارند.» او گزارش داد دانشجویان این مرتبه قصد دارند «آبروریزی حسابی بکنند.» رفیعزاده از بقایی خواست تا به او رهنمود بدهد در برابر سفر شاه چه عکس‌العملی از خود نشان دهد. 
مسافرت شاه به آمریکا در اواسط تیر 1343/ اوایل ژوییه 1964 انجام گرفت. در فرودگاههای نیویورک و واشنگتن تظاهراتی توسط دانشجویان علیه او انجام گرفت. دانشجویان برای اینکه شناسایی نشوند پلاکاردها را در برابر صورت خود گرفته بودند، لیکن رفیعزاده موفق شد از آنها عکسبرداری کند. تعدادی از این دانشجویان توسط خود او شناسایی شدند. عکسها برای بقایی فرستاده شد. به نوشته رفیعزاده در یکی از دانشگاههای نیویورک شعار داده می‌شد: «جلاد ننگ بر تو، ضحّاک  مرگ بر تو.» شاه در برابر آنها خندید. اسدالله علم سلام نظامی داد و این در حالی بود که بین تظاهرکنندگان و آنها فقط بین یک متر تا یک متر و نیم فاصله بود. در فرودگاه واشنگتن، تظاهرکنندگان با حملة پلیس مواجه شدند. در آنجا نیز دانشجویان شدیداً به شاه حمله کردند.
در همان سفر، سرهنگ ناصر مقدم، مدیر کل ادارة سوم ساواک، با رفیعزاده دیدار کرد. مقدم مراتب «ارادت» خود را به بقایی ابلاغ نمود. در حضور سدهی و رفیعزاده تعریف و تمجید زیادی از بقایی شد. مقدم گفت که «فریدونی ما» عاشق بقایی است و حتی مدعی است که طرز فکر او و بقایی یکی است، یعنی اینکه هر دو «سربازی» فکر می‌کنند و البته مراد از تفکر سربازی اطاعت از اوامر مافوق است: «در مورد خمینی و اعلامیه‌های حزب گفت عمل آقای دکتر به نفع ما شد، زیرا موقعی حزب از خمینی طرفداری کرد طرفداران خمینی کم خواهند شد. اینقدر حزب را بد میدانست که طرفداری حزب از خمینی را به نفع دولت میدانست.» تماس مقدم با رفیعزاده به دستور پاکروان انجام گرفته بود. برای اینکه رفیعزاده در آمریکا لو نرود و عضویت او در ساواک محرز نشود و حتی سفیر از قضیه بویی نبرد، موافقت شد که فعالیت او علنی نباشد. تأکید بر این بود که حتی سفیر از قضیه بی‌اطلاع بماند.
رفیعزاده از قطع کمک ساواک به منظور انتشار نشریه شهاب گله کرد. جواب شنید «دستور تلگرافی رییس است بدهند. حالا چرا نمی‌دهند خدا می‌داند. می‌گفت خلاصه رییس با شما دوست است. با دکتر در باطن دوست است.» مقدم گفت از کلیة کارهای رفیعزاده اطلاع دارد و به او تذکر داد که احتیاط کند و فکر نکند که «حسن [پاکروان] تا روز قیامت خواهد بود.» مقدم برای جلوگیری از لو رفتن رفیعزاده، پنج نفر از دانشجویان را از کالیفرنیا برای انجام تظاهرات به نیویورک آورده بود. زیرا از نظر او مأمورین دو دسته بودند: یک‌دسته کارمند دائمی و یکدسته مأمور ویژه که برای کار معینی پول می‌گیرند. پس برای جلوگیری از لو رفتن مأمورین دائم، مأمورین موقت را آفتابی کردند تا همه، آنها را به نام مأمور ساواک بشناسند: «مقدم می‌گفت طرز کار ما بسیار خوب و مخفی است و شما را احدی نخواهد شناخت.» مقدم از رفیعزاده خواست کنسولگری و سفارت را کنترل کند و به او خبر دهد که آیا «مصدقیها با اینها همکاری دارند یا نه؟» او دستور داشت همه چیز را زیر نظر داشته باشد «حالا چه سفیر باشد چه کنسول، چه دانشجو.» نامه توسط جوانی که به دستور شاه به ایران فرستاده شده بود، برای بقایی ارسال گردید. 
پیش از اینها در اواخر سال 1342 رفیعزاده توانسته بود پس از اختلاف‌افکنی میان شایگان و فاطمی، روابط فاطمی و نخشب را نیز بر هم زند. بقول خودش «در روزنامه پدر هر دو را در آوردیم.»  سیاست ظاهراً بی‌طرفی رفیعزاده و سدهی در برابر سفر شاه و انجام فعالیت «مخفی» برای کاستن هر چه بیشتر صفوف تظاهرات دانشجویان مخالف، طبق رهنمودی بود که بقایی از تهران ارسال کرد. برای انجام مراسم استقبال بین مهندس نفیسی، رییس ادارة سرپرستی دانشجویان در آمریکا، و اردشیر زاهدی، سفیر، اختلاف بروز کرد. ادارة سرپرستی با تهدید عده‌ای از دانشجویان آنها را برای مراسم استقبال از شاه آماده کرد. از سوی دیگر، سفیر به شخصی بهنام افشار که باید همان دکتر احمد افشار دوست رفیعزاده باشد و کارمند یک شرکت بیمه بود، مأموریت داد با عده‌ای از دانشجویان آمریکایی به استقبال شاه بروند. ابتدا گروه افشار موفق شدند در واشنگتن با شاه دیدار کنند و گروه نفیسی آخرین دسته بودند. همینکه شاه قصد ترک اتاق ملاقات را داشت، خانم مهندس شیخ، معاون نفیسی، خطاب به شاه گفت که با وجود اینکه افشار و گروه او محصل نیستند چرا زودتر به نزد شاه رفته و محصلین ایرانی «آخر همه شرفیاب» شده‌اند؟ شاه مبهوت ماند. معلوم شد سیاست بقایی مبنی بر اتخاذ روش بی‌طرفی و عدم اجرای مراسم استقبال برای حفظ جهات ظاهری به نفع همه بوده است. پیش از این سدهی استدلال کرده بود فعالیت آنها در شرایط حاضر برای رژیم سودی ندارد و از طرف دیگر فعالیت دستگاه برای جمع‌آوری عده‌ای دانشجو برای شرفیابی به ضرر آنها تمام خواهد شد. سدهی و رفیعزاده حتی توانسته بودند نتایج جلسه‌‎ای را که به کمک ادارة سرپرستی در منزل هروی، کنسول ایران در آمریکا، و از دانشجویان تازه وارد تشکیل شده بود، خنثی نمایند. آنها ضمن فعالیت «پشت پرده» به ادارة سرپرستی گوشزد کردند انجام مراسم استقبال جز زیان چیز دیگری نخواهد داشت. سدهی حتی به کالیفرنیا سفر کرده و در آنجا، که مقامات از دانشجویانش «خیلی وحشت داشتند»، ماموریت خود را به خوبی انجام داد. 
در همین اوضاع و احوال، ساواک از سیدحسن آیت تعهد گرفت دیگر به محل سازمان نگهبانان آزادی مراجعه نکند و نامبرده حق هیچگونه فعالیت حزبی و سیاسی ندارد. از آن به بعد آیت شبها در منزل سلطان محمد فریدونی به سر می‌برد و روزها هم در بیمارستان چشم فارابی نزد دکتر سیدنصرالله موسوی‌زادگان کار می‌کرد.  در این زمان سید جلال‌الدین حسینی، غضنفر یمینی شریف، محمود دلیلی دیدار و علی فتوگرافی در بازداشت به سر می‌بردند. یکی از جرائم آنها نگهداری نوار سخنرانی امام خمینی و توزیع اعلامیه‌های ایشان بود.
در تیرماه سال 1343 ساواک گزارش داد بقایی قصد دارد در پوشش حزب زحمتکشان سازمانی مخفی تشکیل دهد. برای تهیة طرح این سازمان بقایی با یکی از مأمورین ساواک تماس گرفت. او اعلام کرد در شرایط فعلی باید «عاقلانه کار کرد» و انضباط  حزبی را رعایت نمود. سرهنگ مولوی، رییس ساواک تهران، اطلاع داد برای طرح مورد نظر بقایی آموزشهای لازم به مأمور ساواک داده شده و طرحی که تهیه شده توسط رابط برای بقایی ارسال گردیده است.  در جلسه‌ای دیگر بقایی اطلاع داد اعضای هیئت مؤسس سازمان مزبور عبارتند از خود او، غلامحسین رحیمیان و مأمور مزبور. مأمور ساواک امیدوار بود که تشکیلات جدید اشتباهات گذشتة حزب را مرتکب نشود. 
این اقدام در زمانی است که فعالیت علنی حزب زحمتکشان به دستور سرلشکر پاکروان رییس ساواک ممنوع شده بود. این تصمیم در پی ملاقات بقایی با پاکروان ابلاغ شد. شاه دستور داده بود با شخص بقایی کاری نداشته باشند، اما «حزب را بکوبند.» پیش از این بقایی با سرهنگ مولوی، رییس ساواک تهران، هم ملاقات کرده بود. او نیز همین مضامین را به بقایی خاطرنشان نمود. بقایی در جلسه‌ای دیگر خطاب به مأمور نفوذی ساواک اطلاع داد که سعید پارسی و مهندس نورایی را برای کمیتة مرکزی تشکیلات مخفی برگزیده است، که با او و مأمور ساواک و رحیمیان جمعاً پنج نفر می‌شدند. چرا باید شاه دستور داده باشد فعالیت حزب زحمتکشان تعطیل شود و چرا باید دوست بقایی سرلشکر پاکروان هم آن را عملی کند؟ در ملاقاتهای بقایی با پاکروان و مولوی چه گذشت و چه سخنانی رد و بدل گردید؟ آیا نمی‌توان تصور کرد که به دلیل فعالیت عده‌ای از نیروهای مذهبی حزب در جریان حوادث پانزده خرداد و دستگیری آنان، حتی شخص بقایی از تعطیل موقت فعالیتهای حزب حمایت می‌کرد؟ یا به عکس آیا هدف این نبود که حزب زحمتکشان را با تعطیل صوری فعالیت آن، حزبی انقلابی بنمایانند تا توجه افکار عمومی از مسیر کلی حوادث و جنبشی که در حال وقوع بود، به جایی معطوف شود که در تحلیل نهایی به نفع شاه و تداوم سلطنت او منجر می‌گردید؟ 
به هر حال از مقطع پانزده خرداد که مقارن بود با نخست‌وزیری اسدالله علم تا وقتی منصور به قتل رسید، روند تحولات به صورتی شتابناک و البته به شکلی دیگر استمرار یافت. در تمامی این دوره، اعضای خوش خیال حزب زحمتکشان هنوز تصور می‌کردند که بقایی به قدرت خواهد رسید. دکتر ارسطو ایرانی، ضمن بحث درباره اوضاع وخیم ایران به دنبال ترور منصور مدعی شد «فقط کسی که می‌تواند این کشتی شکسته را به ساحل برساند شخص آقای دکتر بقایی است و شنیده‌ام در چند روز گذشته در جلسات دولتیها خیلی بحثها بر روی آقای دکتر بقایی بوده و باید منتظر بود تا چه پیش آید.» دکتر سیدنصرالله موسوی‌زادگان میگفت شاه باید ابتدا مجلسین را منحل کند و بعداً دکتر بقایی را روی کار آورد؛ «دکتر ارسطو ایرانی اظهار داشت اینها فعلاً تمام خیالات است که ما می‌کنیم. باید منتظر حوادث آینده بود که تا چه پیش آید...»


دکتر حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحه 431