روزنامه نگاری که ارتحال امام خمینی(ره) را روایت کرد
مقاطع مختلف زندگی امام خمینی(ره) تاکنون دستمایه ساخت چندین فیلم داستانی، مستند و همچنین نگارش چندین کتاب بوده است اما در کمتر اثر داستانی می توان ردپایی از انعکاس وقایع آن زمان را در قالب داستان یا رمان مشاهده کرد. «هیچ وقت نامزد نبودیم» اولین رمان رضا استادی کتابی است که در صفحاتی از آن این اتفاق تلخ به تصویر کشیده و ثبت و ضبط شده است. استادی روزنامه نگار است و علاوه بر حضور در آن ایام و مشاهده اتفاق های ایام ارتحال از نزدیک، با پژوهشی دقیق، جزئیات فراوانی را از آن روزها در کتاب خود ثبت کرده است.
ماجراهای کتاب «هیچ وقت نامزد نبودیم» در فاصله سال های پایانی دهه پنجاه تا سال های آغازین دهه 70 هجری رخ میدهد. این رمان قصه زندگی دختری به نام «ستاره میر افشار» است که در اوایل دهه شصت وارد عرصه فعالیت های مطبوعاتی می شود و به مرور در این حرفه پیشرفت کرده و عضو شورای سردبیری روزنامه می شود. روزنامه ای که در این کتاب با نام «سرزمین» از آن نام برده می شود و هرچند وجود خارجی ندارد اما تمثیلی از یک روزنامه است که در دهه شصت و هفتاد منتشر می شد.
شخصیت حقوقی ستاره میرافشار به عنوان یک روزنامه نگار سبب شده تا در رویدادهای مختلفی حضور داشته و این وقایع را از نزدیک مشاهده و روایت کند. انفجار دفتر ریاست جمهوری در هفتم تیر، انقلاب فرهنگی، روزهای پُرالتهاب سال های 60، آغاز جنگ، تاثیر جنگ بر زندگی مردم ایران در دهه 60، سیل تجریش، کشتار حجاج ایرانی در مکه، قبول قطعنامه و پایان جنگ، سقوط قیمت دلار، تغییرات اجتماعی ـ فرهنگی تهران در سال های پس از جنگ و... رویدادهایی است که در این کتاب به عنوان بستر داستان به آن توجه شده و ستاره آنها را روایت کرده است.
به گفته نویسنده کتاب، ستاره در مقطعی که روزنامه نگاران در دهه شصت به دیدار امام خمینی (ه) می روند نیز در جماران حضور دارد. در زمان فوت امام خمینی (ره) ستاره عضو شورای سردبیری روزنامه است و در شب ارتحال امام، با همکارانش به روزنامه می روند تا زمینه انتشار روزنامه روز بعد را فراهم کنند. در روزهای بعد نیز ستاره در بهشت زهرا حضور دارد و رویدادهای مرتبط با به خاکسپاری امام را روایت می کند.
استادی درخصوص نحوه نگارش این بخش از کتاب خود گفت: «در زمان ارتحال امام خمینی (ره) 10 سالم بود و به همراه خانواده ام در بهشت زهرا حضور داشتیم. بسیاری از این وقایع را از نزدیک دیده و در ذهنم ثبت کرده بودم. بعدها که تصمیم به نگارش کتاب «هیچ وقت نامزد نبودیم» گرفتم، از آنجا که کتاب فضایی تاریخی داشت و در فاصله سال های 1356 تا 1372 اتفاق می افتد، فوت امام خمینی (ره) نیز می توانست یکی از وقایع مهم کتاب باشد. به همین دلیل با تحقیقی مفصل که شامل مرور روزنامه های آن دوران می شد و همچنین گفت و گو با افراد حاضر در این رویداد، این فصل از کتاب را به این موضوع اختصاص دادم».
استادی در ادامه افزود: «در این بخش، داستان صرفا به روایت یک واقعه نمی پردازد بلکه این اتفاق جزو حوادث مهم داستان قلمداد می شود که شخصیت های مخلتفی را درگیر می کند.
فصلی از کتاب/ تو آخرین نفری هستی که از فوت امام باخبر می شه!
در این کتاب و در فصل مربوط به روایت فوت بنیانگذار انقلاب اسلامی می خوانیم:
«از اخبار تلویزیون شنیدم که حال امام بد شده و در بیمارستان بستری است. روز بعد همه جا مردم مراسم دعا گرفته بودند و برای شفای امام دعا می کردند.
دوم خرداد بود که اخبار تلویزیون اعلامیه دفتر امام را پخش کرد... شب های بعد، در اخبار تلویزیون، امام را می دیدم که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. همیشه عمامه سیاهی روی سر امام بود و جلیقه سیاهی به تن داشت که همیشه دکمه هایش را انداخته و کلاهی به همان رنگ هم به سرش بود. پشت سرش پرده کرکره ای سبز رنگ دیده می شد و سمت چپش میله ای که سرم از آن آویزان بود. امام تلویزیون تماشا می کرد، رادیو گوش می داد یا با نوه اش بازی می کرد. گاهی حس می کردم از روزی که امام به ایران آمد، هزار سال گذشته است که این طور لاغر و پیر شده است. در لباس هایی که تنش بود، کوچک اندام تر به نظر می آمد، اما هنوز از دیدن چهره اش آرامش پیدا می کردم و نگاهش جذبه سال های قبل را داشت...
همسرم همیشه می گفت امام ناخدای کشتی انقلاب است. کافی است ناخدا لحظه ای چشم بر هم بگذارد و استراحت کند، دزدهای دریایی حمله می کنند تا کشتی را بدزدند اما بدتر از دزدهای دریایی، ملوان های شورشی هستند که می خواهند کشتی را تکه تکه تکنند تا هر کدام صاحب تکه ای شوند. از خودم می پرسیدم ملوان های شورشی حالا چه کار می کنند؟ یادم آمد یکی از آنها الان در خانه خودم خوابیده است ...
در ادامه روایت ستاره می خوانیم: «رادیو قرآن پخش می کرد. نصرت آمد طرف رادیو و گفت: رادیو قرآن، برای آدمی که می خواد روزشو با خنده شروع کنه اصلا آهنگ خوبی پخش نمی کنه...
چند بار موج را چرخاند. همه جا قرآن پخش می کرد. گفت: حتما خط روی خط افتاده... و بعد خندید و پرسید: خبری شده؟ جواب دادم: تو آخرین نفری هستی که از فوت امام باخبر می شه...»
رمان هیچ وقت نامزد نبودیم در سال 1380 از سوی «نشر البرز» منتشر و تاکنون چهار بار تجدید چاپ شده است.
ایبنا
نظرات