حیدرخان عمواوغلی که بود وچه کرد ؟
1834 بازدید
حیدرخان در سال ۱۲۵۹ در ارومیه به دنیا آمد اما در قفقاز بزرگ شد. «حیدرخان فرزند مشهدی میرزاعلی اکبر بوده که مردم او را عمو خطاب میکردند و به همین جهت حیدرخان را هم عمو اوغلی (پسر عمو) گفتهاند. جد حیدرخان حاجی ملاعلی تاری ویردیوف بوده.»حیدر خان پس از تحصیل در رشته مهندسی برق در تفلیس، به خراسان میرود: «میگویند چون در دوره قاجار خواستند برای بارگاه حضرت رضا برق بکشند و لذا احتیاج به یک مهندسی مسلمان داشتند من را از تفلیس به مشهد آورند.» حیدر خان پس از مشهد به تهران میآید و در کارخانه برق حاج امین الضرب مشغول به کار میشود.زندگی حیدرخان از زمان ورود به ایران، وارد یک زندگی انقلابی حرفهای میشود به طوریکه تمام مابقی عمر خود را تا لحظه مرگ صرف مبارزه میکند.
مرحله اول مبارزه
حیدرخان میگوید از سن دوازده سالگی در روسیه سرش به امور سیاسی بازشده است «و هیچ زمان تحمل بعضی مضرات اقتصادی را نمیتوانستم بیاورم چطور میشد که در ایران متحمل پارهای وحشیگریها شده و ساکت باشم.»
به عنوان مثال اتفاقی که «اثر فوقالعاده در قلب» او داشته این بوده که «حاکم در حین حرکت و عبور از کوچه و بازار، عده کثیری از فراشها و آدمهای مفتخوار تقریبا به عده چهار صد نفر جلو و عقب خود انداخته و کسانی را که نشسته بودند، به زور آنها بلند کرده و حکم به تعظیم کردن مینمودند.»
روایت حیدر خان از به دار کشیدن در شهر نیز جالب است: «در بدو ورود من به شهر مشهد منظره هولناکی مشاهده نمودم که از آن منظره اهالی خراسان حاکم جدید را تحسین و تمجید کرده میگفتند که این حاکم خوب حاکم سفاکی بوده و خواهد توانست حکومت کند.» اما منظره عبارت از این بود که فردی را دو شقه کرده و هر شقه را در دو سوی دروازه شهر آویزان کرده بودند: «من این منظره وحشیگری را نمیتوانستم از مد نظر خود محو سازم.»
حیدرخان تعریف میکند در نتیجه دیدن بیعدالتی در مشهد، تلاش میکند مردم را علیه حاکم بشوراند. گرانی نان را دست آویزی برای تحریک مردم قرار میدهد تا «برعزل حکومت اجماع و قیام نمایند.»
اما در مدت پانزده ماهی که در خراسان اقامت دارد نتوانست سازماندهی سیاسی کند چون «کلههای مردم به قدری نارس بود که سعی من در این ایام بینتیجه ماند.»
بنابراین به تهران عزیمت میکند: «چون شخص من از ترتیبات حکومتی ایران به طوری که باید مطلع نبوده و نمیدانستم که عموم حکومتهای ایران به همین ترتیب و منوال سلوک مینمایند لعهذا در خیال خود تصور میکردم که پس از عزل این حاکم سفاک ظالم، حاکم دیگری که میآید از اعمال حکومت سابق متنبه نشده اقدام به کارهای بد و مردم آزاری و بیقانونی نکرده، با خلق به عدالت رفتار خواهد کرد اما متاسفانه نتیجه عکس شده حاکم دیگر...همان کارها را دنبال کرده...آن وقت ملتفت شدم که عموم حکومتهای ایران قانون نداشته و هر یک از آنها به قوه دفاعیه و استبداد شخصی سلوک کرده...بدون ترس از مجازات قانونی داشته باشند.»
حیدرخان در تهران بیشتر درگیر فعالیت سیاسی میشود و فرقه اجتماعیون عامیون تشکیل میشود که شعبهای از همین فرقه در روسیه بود.
این زمانی است که هنوز انقلاب مشروطه راه نیافتاده بود. حیدرخان در این بخش از خاطرات، چگونگی «ترکاندن بمب» را در «خانه مستبدین» تعریف میکند تا موجب ترس آنها شود. بنابراین بمبی میسازد و به خانه علاءالدوله پرتاب میکند: «مقصود از ترکاندن بمب ترسانیدن مستبدین بود و بس. به این جهت شب ۱۵ جمادی الاولی ۱۳۲۵ من تنها در پی این ماموریت برخاسته تقریبا هفت ساعت از شب گذشته بمب بزرگی را که همراه داشتم در خانه علاءالدوله ترکانیده و به طرف باغ وحش حرکت کردم.»
او همچنین تعریف میکند که «حوزه مخفی اجتماعیون عامیون طهران» حکم به اعدام میرزا علی اضعرخان اتابک میدهد و تحت ریاست حیدرخان این حکم اجرا میشود. خاطرات او در این بخش، ضمن تعریف کردن ماجرای ترور اتابک ناتمام باقی میماند.
فرار از تهران
حیدرخان در این بخش خاطرات پس از به توپ بستن مجلس، فرار خود از تهران را بازگو میکند. برای سر حیدرخان جایزهای ۱۰ هزار تومانی تعیین کرده بودند و برحسب اتفاق از این موضوع آگاه میشود. در راه به قزاقی برمیخورد که تلگراف جایزه برای سر حیدرخان را به خود او نشان میدهد. قزاق نمیدانسته که حیدرخان خود اوست.
حیدرخان در این وضعیت به قزاق میگوید: «من چندین بار حیدرخان را دیدهام و شخصا او را میشناسم ... میدانم که او از طهران فرار کرده و به طرف مرز روسیه میرود، چه خوب بود شما که از نجیبزادگان قزاق هستید با من شریک میشدید. شما یک اسب و یک نفر سوار به من بدهید... جایزه را نصف نصف تقسیم کنیم.» حیدر خان ادامه میدهد به این ترتیب با گرفتن یک اسب تندرو همراه با یک سواره نظام قزاق برای دستگیری خودش راهی مرز روسیه شد.
زمانی که حیدرخان با قزاق همراه، با امنیت به بندر انزلی میرسند، یادداشتی دست او میدهد که بدهد به همان «نجیبزاده قزاق» به این مضمون که «آقای محترم از این همراهی که در اختیار من گذاشتید نهایت تشکر را دارم... متاسفانه بازداشت آن شخص مورد نظر امکانپذیر نشد... کاسبی ما با یکدیگر جور نشد، به قول معروف قسمت ما نبود. سلامتی شما را طالبم- حیدرخان»
به این ترتیب حیدر خان به بادکوبه میرسد تا «همه اوقاتش را مصروف مسئله آماده کردن انقلاب آینده کند.»
ورود مجدد به ایران
این بخش خاطرات به تقریر علی اکبر داور و از دو بخش دیگر مفصلتر است. در این بخش حیدرخان عملیات متعدد نظامی خود را شرح میدهد که به گرفتن ایالت خوی منتهی میشود. شرح او در این بخش سرشار از سلحشوری است. او ابتدا با تعدادی از نیروهای جنگی که گرد آورده بود به تبریز میرود و در کنار مجاهدین میجنگد سپس به ایالتهای دیگر میرود تا آنها را آزاد کند.
همچنین در این بخش بدون جزئیات از اختلافات خود با ستارخان و باقرخان و ناهماهنگی که بین آنها بوده، پرده برمیدارد. او دیدار اول خود را از ستارخان چنین بیان میکند: «نزدیک خانه ستارخان، جمعی از رفقا را دیدم و شب را در منزل آنها ماندم و فردا یا من رفتم پیش ستارخان یا او آمد پیش من. در هر حال دیدم آن که ما خیال میکردیم نیست، شخصی است عوام.»
آنطور که حیدرخان تعریف میکند او در سازماندهی نیروها و نقشه کشی برای آزادسازی محلات تبحر داشته و در این کار تحصیلات او به کمکش آمد. او از کمیتهای در تبریز یاد میکند مرکب از ارامنه و مسلمانان که برای اداره انقلاب. در این زمان محمد علی شاه بر اریکه قدرت تکیه زده بود.
همان روزهای اول او به کمیته دعوت میشود. «موضوع صحبت آن روز این بود که با محمد علی میرزا صلح کنیم...من که از قوه مسلح رفته بودم، گفتم اگر دنبال این صحبت را بگیرید موقع مشروطه طلبان سخت دشوار خواهد شد، هر قولی به شما بدهند اجرا نخواهند کرد و پس از آنکه قوه مسلحه شما از میان رفت شما را به دار خواهند زد... بعد گفتم چنین صلحی با محمدعلی میرزا-آن هم با میانجیگری روسها- ما را به کلی از رسیدن به مقصد اصلیمان بازخواهد داشت.»
سپس به او ماموریت میدهند که جایگزینی برای صلح با عوامل حکومت بیابد. حیدرخان نشان میدهد که قدرت سازماندهی دارد: «از آنجا رفتم منزل و خیال میکردم که چه کنم و با چند نفر شورا میکردم و میگفتم که زود چند اداره باید تشکیل داد: کمیسیون جنگ، کمیسیون مالی و اداره بلدیه.»
حیدرخان عمواوغلی در بخش دیگری از خاطرات خود به نمونههایی از غارت کردن مجاهدین اشاره میکند که پس از فتح اموال مغلوب را میبردند، و او از این کار جلوگیری میکرد. در مشهد هم او زمانی که مردم قیام کردند، غارتگری را مردود میدانست.
در خاطرات مشهد گفته بود: «اما من ضد این ترتیبات بوده مطلقا راضی و مایل نبودم که به قدر ذرهای اسباب غارت و تاراج پیش بیاید.» و در خاطرات تبریز نیز تعریف کرده بود: «در راه ۹ نفر مجاهدین تبریز را دیدم که یکی قالی به دوش گرفته میبردند. هر ۹ نفر را حبس کردیم. دو ماه این بیچارهها در محبس ماندند بدون اینکه کسی ازآنها استنطاق بکند.ولی ما هم چاره نداشتیم، آدم نداشتیم و کار زیاد بود.»
ماشین جهنمی
حیدرخان عمواوغلی ضمن تعریف ماجراهای جنگ و گریز و پیروزی و شکست در محلات آذربایجان، به ماجرایی اشاره میکند که نیروهای دولتی خوی را محاصره کرده و مهلت ۲۴ ساعته برای تسلیم شدن میدهند و از طرفی نیروهای مجاهدین تلفات زیادی داده بودند.
حیدرخان دوباره دانش مهندسی نظامی خود را به کار میاندازد: «اسب خوبی داشتم. رفتم به آن سری بزنم. وقتی رفتم توی طویله یک زینی دیدم...فورا به خیال افتادم که میشود در این میانه چیزی قایم کرد که ترکیدنی باشد و آمدم و نشستم و خیال کردم که یک ماشین جهنمی ترکیدنی باشد...آن وقت آن را روی اسب بست و ول داد توی اردو و وقتی اسب داخل اردو شد از طرفی حمله کرد...و شب تا صبح نشستم ماشینی...ساختم...تازه هوا روشن شد که ماشین تمام شد. هیچ کس نمیدانست چه میکنم.»
سپس با روشنایی روز اسبی را که حامل بمب بود، به اردوی نیروهای دولتی میفرستند. سربازها به هوای اینکه اسب را برای خود بگیرند دنبال آن میافتند و بمب منفجر میشود و یاران حیدرخان به اردوگاه حکومتی یورش میبرند: «نمیدانستند چیست و چه خبر است... عده کشته و زخمی و اسیر طرف در آن روز تقریبا هزار و صد نفر بود. چهار روز طول کشید تا دفنشان کردیم.و آخرین جمله حیدرخان در خاطراتش با این جمله خاتمه مییابد: مستبدین گریختند.
مشرق
نظرات