خاطرات صدر انقلاب


2377 بازدید

زندگی‌نامه
احمد صدر حاج سیدجوادی سال 1296 خ. در قزوین متولد شد. تحصیلات ابتدایی و سه سال اول متوسطه را در مدرسه «امید»این شهر گذراند. سپس در دبیرستان پهلوی به تحصیل پرداخت و به طور همزمان دروس مقدماتی حوزوی را در مدرسه قدیمی «التفاتیه» قزوین طی کرد. برای اخذ دیپلم ناگزیر به تهران آمد و در دبیرستان «ثروت» تحصیلات متوسطه را به پایان برد. از دانشگاه تهران موفق به اخذ لیسانس حقوق شد. بعد از گذراندن دوران خدمت نظام وظیفه در سال 1322 خ. به استخدام دادگستری درآمد و به عنوان دادیار دادسرای رشت کار خود را آغاز کرد. وی رئیس شعبه 2 دادگاه‌های عمومی اراک، دادستان ساوه (1326خ)، رئیس دادگستری این شهر، بازپرس کل کشور (1329 تا 1340) بوده است. فعالیت‌های سیاسی صدر حاج سیدجوادی با الهام‌گیری از آیت‌الله زنجانی آغاز شد و در همین ارتباط نیز بعد از تشکیل نهضت مقاومت ملی مسئولیت کمیته ادارات آن را بر عهده ‌گرفت. وی در سال 1340 همراه سایر دوستان مذهبی خود همچون مهندس بازرگان که از کنگره جبهه ملی کناره‌گیری کرده بودند اقدام به تأسیس نهضت آزادی کرد، اما چون برای قضات دادگستری طبق قانون شرکت در احزاب ممنوع بود نام وی در این حزب مخفی ‌ماند. در دولت علی امینی به عنوان دادستان عمومی تهران منصوب ‌شد، اما با سقوط این دولت، از دادگستری بازنشسته شد و با دریافت پروانه به امر وکالت ‌پرداخت. در جریان مبارزات ملت ایران وکالت شخصیت‌های برجسته و روحانی همچون آیت‌الله خامنه‌ای را در محاکم به عهده ‌گرفت. همزمان با اوج‌گیری نهضت سراسری مردم، وی از جمله کسانی است که به تأسیس انجمن طرفداران حقوق بشر مبادرت ‌ورزید.
صدر حاج سیدجوادی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت شورای انقلاب درآمد و در دولت موقت پست وزارت کشور را عهده‌دار شد. در انتخابات اولین دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی منتخب مردم قزوین شد و به مجلس راه یافت. از سال 1362 تاکنون نیز سرپرستی دایره‌المعارف تشیع را بر عهده دارد.

 

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
از چهار فصل کتاب «خاطرات صدر انقلاب»، دو فصل از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ فصلی که به خاطرات و روایات آقای احمد صدر حاج سیدجوادی تعلق دارد و فصل دیگری که به یادداشت‌ها و توضیحات ویرایشگر اثر اختصاص یافته است. شاید بتوان مدعی شد برخلاف فصل دوم، روزانه‌نگاری وزیر محترم کشور دولت وقت (از تاریخ شنبه 9 دی ماه 1357 تا شنبه 11 بهمن همین سال) از صراحت و صداقت بیشتری برخوردار است.
این ویژگی محسوس خاطره‌نگاری آقای حاج سیدجوادی، هر محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر را در نگاه اول به سبب دربرگیری بخش کوتاهی از زندگی و حیات سیاسی این شخصیت متأثر می‌سازد؛ زیرا تعدد منابع در زمینه خاطره‌نگاری (از سوی عناصر درگیر در رخدادهای مهم) به ویژه اگر در مقام نگارش آنها حفظ امانت و رعایت اصول شده باشد، می‌تواند بسیاری از ابهامات تاریخی را برطرف سازد.
به طور کلی در مورد نوع نگرش سیاسی اعضا و هواداران «نهضت آزادی ایران» بحث‌های گوناگونی را به ویژه در سه دهه گذشته شاهد بوده‌ایم. این مباحث گاهی بر نیروهای صدیق این جریان بسیار سنگین آمده و بر همین اساس قضاوت‌ها در زمینه بررسی و نقد عملکردها، به ویژه پیرامون ضعف‌ها و تبعات نوع گرایش‌های این حزب، بعضاً ناعادلانه پنداشته ‌شده است. در این میان به طور قطع یکی از بهترین منابع برای تحقیقی منصفانه و قضاوتی قرین به صحت در مورد فعالیت‌های این نحله فکری، آثار به جای مانده از نیروهای مؤثر این تشکیلات سیاسی است. در این راستا خاطرات شخصیتی چون آقای صدرحاج سیدجوادی به شناخت ویژگی‌های فکری و سلائق سیاسی شخصیت‌های وارسته نهضت (به لحاظ فردی) و متمایز ساختن نیروهای غیرصدیق این جریان- که از عرصه تمایلات اندیشه‌ای به فرهنگ غرب فراتر رفتند و به وادی مناسبات زیانبار و مخل استقلال کشور غلتیدند- کمک شایان توجهی خواهد نمود.
بسیاری از محققان بر این امر واقفند که نهضت آزادی ایران به عنوان حزبی از احزاب تشکیل دهنده «جبهه ملی» و تا حدودی متأثر از مشی آن، در مبارزات سیاسی خود توجه ویژه‌ای به معادلات بین‌المللی داشته است. به عبارت دیگر، در هر مقطعی از تاریخ معاصر که از سوی قدرت خارجی مؤثری در ایران فضایی برای فعالیت سیاسی به ‌رسمیت شناخته می‌شد یا انجام تغییراتی سطحی و روبنایی ضرورت می‌یافت، این جریان به طور چشمگیری بر فعالیت‌های خود می‌افزود و بالعکس زمانی که قدرت خارجی مسلط بر ایران را مخالف اعتراض عملی علیه استبداد حاکم شده می‌یافتند، رسماً سیاست «صبر و انتظار» را در پیش می‌گرفتند. برای مثال، برنامه کارتر برای ایجاد رفرم‌های سطحی در کشورهای تحت سلطه آمریکا در سال 1356 و تأثیرات آن در برخی گروه‌های سیاسی در ایران می‌تواند از جمله مصادیق این بحث به حساب آید. در این راستا خاطرات آقای صدرحاج سیدجوادی نیز ملاک مناسبی برای قضاوت در زمینه این تاثیرات متقابل خواهد بود. در فرازهایی از این کتاب خوانندگان عمده فعالیت‌های سیاسی نیروهای نهضت آزادی را در پیوند و به تعبیر دیگر با اتکا به نیروهای خارجی می‌یابند: «بر اثر شکایت اهالی نجف‌آباد به آقای آیت‌الله منتظری و رجوع ایشان به «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر»... ساعت 9 پرواز کردیم و ساعت 10 به اصفهان ساعت 5/10 به نجف آباد رسیدیم و راستی صحنه‌هائی دیدیم که انسان رقت می‌کرد و اشک از چشمان سرازیر می‌شد... در بیمارستان تحقیق ما تمام شد. به محض اینکه از آنجا خارج شدیم یک کامانکار شهربانی پر از پاسبان و سرپاسبان آمدند جلوی بیمارستان و چهار نفر از ما: رالف شونمن و مهندس اقبال و دکتر متین دفتری و این جانب را مقداری کتک زده و دوربین و ضبط‌ها را گرفته و بردند شهربانی.» (صص21-20)، «ساعت 9 در دفتر جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر حاضر شدیم (دکتر علی اصغر سیدجوادی- میناچی- دکتر تابنده- دکتر لاهیجی) هیئت اجرائیه، به اضافه آقای مهندس عباس امیرانتظام منتظر آمدن آقای کاتم آمریکایی شدیم که برای بررسی مسائل ایران آمده است.» (ص28)، «هیئت آمریکایی مرکب از سه نفر به سرپرستی رمزی کلارک که به ایران آمده و امروز صبح به قزوین رفته بودند و همراه آنها آقای سیدعلینقی اخوی برای ترجمه رفته بود مراجعت کرده و اخوی ساعت 10 شب به منزل من آمد و شرح مسافرت را داد که خیلی برای آمریکایی‌ها جالب و دیدنی بود.» (ص63)، «کریم سنجابی دبیر کل وقت جبهه ملی... می‌گوید: در این هنگام آقای مهندس بازرگان و چند نفر دیگر پیشنهاد کردند که جمعیتی به اسم طرفداران حقوق بشر تشکیل بدهیم... در همین ایام بود که از طرف سازمان حقوقدانان بین‌المللی، شخصی که به نظرم، اگر اشتباه نکنم، به نام ویلیام باتلر وارد ایران شد و در منزل احمد صدر حاج سیدجوادی... دعوتی از کمیته جمعیت به عمل آمد که در آنجا جمع شدیم... از آنجا دریافتم که تشکیل این جمعیت ما مرتبط با سوابقی است و با دستگاههای خارج هم ارتباط دارد و از آن تاریخ به بعد بنده در این جمعیت طرفداران حقوق بشر ایران شرکت نکردم.» (ص169) و ...
البته ویراستار محترم کتاب به دلایل مشخصی‌ ترجیح داده‌اند قسمت اصلی این جمله را از وسط فراز نقل شده خارج کنند و به جای آن نقطه‌چین بگذارند. با مراجعه به اصل کتاب خاطرات آقای دکتر کریم سنجابی عبارت حذف شده را مرور می‌کنیم: «وقتی بنده وارد آنجا شدم و دختر آقای مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگلیسی را با روانی صحبت می‌کرد، متوجه شدم که این آقای باتلر در جمع رفقای مهندس بازرگان بیگانه نیست و به اصطلاح سلمان منا اهل البیت است و با آنها از سوابق کارها و فعالیت مشترکشان صحبت می‌کند.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، چاپ اول، سال 1381، ص315) برخلاف ویرایشگر محترم که حسابگرانه در ذکر منابع و مآخذ اعمال سلیقه کرده است، خوشبختانه در این زمینه آقای صدر با صداقت و صراحت در فرازهای متعددی اتکای نیروهای نهضت آزادی به عوامل سازمان‌های غربی به ویژه آمریکایی را بازتاب می‌دهد. البته همان‌گونه که اشاره شد، میزان این پیوندهای آشکار نیز به‌گونه‌ای بوده که بعضاً با اعتراض شخصیت‌هایی چون دکتر کریم سنجابی مواجه ‌شده است. بدون تردید این ارتباطات را می‌بایست به دو دسته متمایز و متفاوت از یکدیگر تقسیم کرد؛ زیرا بخشی از این روابط مبتنی بر همان تفکر و بینش نهضت آزادی یعنی اعتماد فوق‌العاده به عناصر غربی پایه‌گذاری ‌شده است و در چارچوب آن شخصیت‌هایی چون مرحوم بازرگان، دکتر سحابی، صدرحاج سید جوادی و ... به نمایندگان آمریکا اتکا می‌کردند. اما با توجه به مستندات پیش‌روی نمی‌توانیم بخش دیگری از ارتباطات اعضای نهضت آزادی با عوامل بیگانه را بر همین اساس ارزیابی کنیم. برای نمونه آقای صدر می‌نویسد: «علت اینکه مهندس امیرانتظام را من خبر کرده بودم این بود که کاتم در سالهای بین 38 تا 41 و 1342 در سفارت آمریکا در تهران سمت مهمی داشت که غالباً با اعضای نهضت مقاومت ملی ایران تماس داشت... مهندس عباس امیرانتظام با کاتم تماس داشت و واسطه بود.» (ص28)
هرچند آقای صدر به درستی نمی‌داند مسئولیت ریچارد کاتم در سفارت آمریکا چه بوده است، اما با صداقت خاص خویش اذعان ‌دارد که امیرانتظام رابط نهضت آزادی با این آمریکایی بوده که «سمت مهمی» در سفارت آمریکا در تهران داشته است. برای روشن شدن این واقعیت که این عضو نهضت آزادی طی سال‌های طولانی رابط چه مقام و جایگاهی در سفارت آمریکا بوده و این فرد مهم یعنی آقای کاتم از این طریق چگونه بر افرادی از نهضت آزادی که به دلیل  سلامت فردی دارای مقبولیتی بودند تاثیر می‌گذاشته، می‌بایست بر تحولات دو مقطع تاریخی مهم یعنی دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و دوران انقلاب اسلامی مروری گذرا داشته باشیم. اما قبل از آن به دو نکته باید اشاره کرد؛ اول اینکه فعالیت‌های آقای کاتم در ایران در پوشش دیپلماتیک از سال 38 آغاز نمی‌شود بلکه وی در جریان نهضت ملی نفت در تهران بوده است. همچنین دلیل اهمیت سمت ایشان را باید عضویت در سازمان اطلاعات آمریکا (سیا) دانست. آقای یرواند آبراهامیان در مورد آقای کاتم و نقش وی در به شکست کشاندن نهضت ملی شدن صنعت نفت می‌نویسد: «سیا در تهران یک مامور جوان به نام ریچارد کاتم (cottam) نیز داشت. این جوان با استعداد بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه ییتسبورگ پنسیلوانیا شد. او اطلاعات مختلفی را نه تنها در مورد حزب توده بلکه در خصوص حزب زحمتکشان بقایی و حزب راستی افراطی آریا و سومکا (حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران ایران) جمع‌آوری کرده بود... کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامه‌های مزدبگیر به رشته تحریر درمی‌آورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوءاستفاده از اموال شده، به همجنس‌بازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین به بهاییت تغییر داده است. این اتهامات، فاطمی را در دید بنیادگراها دست کم به سه بار اعدام محکوم می‌نمود. جای تعجب نیست که فدائیان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بی‌علاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند.» (کودتای 28 مرداد 1332 در ایران، نوشته یرواند آبراهامیان، ترجمه لطف‌الله میثمی، مجله چشم‌انداز ایران، شماره 25، سال 1383)
بدون تردید یکی از عوامل اساسی شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران نفوذ عوامل بیگانه به صفوف جریانات سیاسی کشور و خط‌دهی برنامه‌ریزی شده برای ایجاد اختلاف و مأیوس کردن مردم از مبارزه با سلطه بیگانه بود. افرادی چون ریچارد کاتم از طریق ابراز همراهی با گروه‌های مختلف به آنان نزدیک می‌شدند و بر قوت‌ها و ضعف‌های آنان اشراف اطلاعاتی می‌یافتند. این اطلاعات، دشمنان ملت ایران را قادر می‌ساخت تا نقش مؤثرتری در ضربه زدن به اتحاد جامعه ایفا کنند. همان‌گونه که می‌دانیم اتحاد و اتفاق سه رکن تأثیرگذار (روحانیت به رهبری آیت‌الله کاشانی، ملّیون به رهبری دکتر مصدق و تشکل عملیاتی و مردمی فداییان اسلام به رهبری نواب صفوی) نهضت ملی شدن صنعت نفت را به اهداف خود نزدیک ساخت، اما با هدف قرار گرفتن اتحاد این سه رکن شرایط لازم برای کودتا فراهم شد. قابل تأمل آنکه علاوه بر تلاش عوامل خارجی برای نزدیک شدن به برخی تشکل‌های سیاسی، اعضایی از آنان نیز همت ویژه‌ای در جلب نظر مراجع غربی داشته‌اند. برخی اسناد سفارت آمریکا گویای این واقعیت است: «صورت مذاکرات- سری - شرکت کنندگان: مهندس مهدی بازرگان، جبهه آزادیبخش ملی، محمدتوکلی، مهندس ساختمان، جبهه آزادیبخش ملی، جان.دی.استمپل، سفارت آمریکا- زمان و مکان: 30 مه 1978- 9/3/57- خانه شخصی در دروس. موضوع: مذاکرات بیشتر با مقامات نهضت آزادی ایران. من به گرمی توسط توکلی و بازرگان خوشامد گفته شدم... توکلی به میان حرفم دوید و گفت که مسئله‌ای هست که مقدم بر هر چیز باید روشن شود: آیا مدیریت کارتر «کانال جداگانه‌ای» در سفارت دارد؟ در جواب کنجکاوی من گفت که نهضت شنیده بود که مدیریت کارتر منابع «خاص خود» را در سفارت دارد... من سپس به بازرگان اظهار داشتم که صحبتهایمان را فقط با سفیر، قائم‌مقام سفیر و مشاور سیاسی در میان می‌گذارم... بعد از یک صحبت مختصر با بازرگان، توکلی موضوع صریحتری را اظهار داشت. نهضت آزادی می‌خواست که پاسخگوی تمایل ما برای اطلاع بیشتر از نهضت باشد. آنها امید داشتند که تبادلات مفصل صادقانه ادامه یابد (او بر کلمه صادقانه تاکید ورزید) اما آنها حتی آمادگی داشتند به طور یکجانبه به ما اطلاعات بدهند، زیرا که نهضت اعتقاد دارد که انجام این کار به نفع اوست. او اشاره کرد زمانی که ریچارد کاتم کارمند وزارت خارجه بود، نهضت اطلاعات زیادی در اختیار او گذارد و به این کار ادامه می‌دهد. نهضت فکر می‌کرد که در آن مورد این کار خیلی سودمند بوده است... رفتار توکلی امروز بعد از ظهر آشکارا نشان داد او یکی از اعضای محترم کادر مرکزی نهضت آزادی است. بازرگان در دو یا سه مورد موضوع را به او واگذار و او هم از جانب خودش نه به عنوان مترجم صرف، صحبت نمود. کارمند بخش سیاسی: استمپل». (اسناد لانه جاسوسی آمریکا، کتاب سوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1386، صص8-105)
سایر اسناد نیز این واقعیت را تأیید می‌کنند که آقای ریچارد کاتم که در دهه 30 آقای امیرانتظام رابط وی با نهضت بوده و از این طریق اطلاعات زیادی را در اختیار عامل سیا قرار می‌داده، همچنان در جریان انقلاب اسلامی نیز به عنوان یک عامل اطلاعاتی عمل ‌کرده است: «از سفارت آمریکا تهران به وزارت امور خارجه واشنگتن- گزارشگر: پاترسون- تاریخ 28ژانویه1979-8/11/57 موضوع: تماسهای پیشنهاد شده، تمام متن محرمانه است. از شما قدردانی می‌کنیم اگر شماره تلفن برادر مشاور خمینی، بنی‌صدر را دوباره امتحان کنید. ما شماره 847956 را دریافت کرده‌ایم و این شماره او نیست. اگر کاتم شماره دیگری برای بنی‌صدر ندارد، لطفاً بپرسید که آیا او کانالهای دیگری (دوستان، همکاران، خویشان) را می‌شناسد که پاترسون بتواند از طریق آنها با بنی‌صدر تماس بگیرد. از کاتم برای لیست تشکر کنید- سولیوان» (همان، کتاب دوم، ص476)
برخلاف آنچه جریان نهضت آزادی و برخی منابع ترویج می‌دهند که آقای کاتم بعد از کودتا از عملکرد خود در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، نادم شد، اسناد مربوط به دوران اوج‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی به وضوح ثابت می‌کند که وی همچنان یکی از مشاوران کلیدی سیاست سلطه‌طلبانه آمریکا بر ایران بوده است: «از سفارت آمریکا در تهران به آژانس روابط بین‌الملل در واشنگتن دی.سی. فوری- تاریخ 10- سپتامبر 79-19 شهریور 58- خیلی محرمانه موضوع: ایران: محیط ارتباطات – مساله توضیحی 1- (تمام متن خیلی محرمانه)... 4- ما معتقد هستیم که نیاز مبرم کنونی ما یک «کارمند امور فرهنگی عالی» به اضافه یک ایرانشناس است که فارسی را خیلی خوب بداند و یک رابط عالی باشد. چنین شخصیتی برای پر کردن فاصله ارتباطی و فعالیت برای ایجاد ارتباط فرهنگی خصوصاً در بخش دانشگاه و حتی شاید در میان رهبریت اسلامی ضروری است. به این منظور پیشنهاد می‌کنم که با ریچارد کاتم برای توصیه افراد مناسب تماس گرفته شود.» (همان، کتاب سوم، ص463)
براساس این اسناد نقش آقای کاتم در جریان کودتای 28 مرداد 1332 و در دورانی که مستقیماً در ایران حضور داشت، حتی پس از پایان مأموریتی با پوشش دیپلماتیک، در معادلات ایران همچنان استمرار داشته و وی در چارچوب برنامه‌های آمریکا برای ایجاد انحراف در روند انقلاب اسلامی فعال بوده است.
ارتباطات چنین افراد کار آزموده و مجربی با برخی فعالان سیاسی در ایران این باور را در واشنگتن تقویت کرده بود که هر زمان ضروری پنداشتند می‌توانند با استفاده از غفلت و فریب، بار دیگر کودتایی را در ایران به اجرا درآورند. همان‌گونه که بعدها برای همگان روشن شد در حالی‌که آمریکایی‌ها با تمام توان برنامه کودتا را با هماهنگی دولت بختیار دنبال می‌کردند، همچون مقدمه‌سازی کودتای 28 مرداد به ملیون اطمینان می‌دادند کودتا از برنامه‌های واشنگتن حذف شده است. ارائه اطلاعات غلط و خلاف واقع از سوی کاتم به رهبران نهضت آزادی مورد اشاره آقای صدر قرار گرفته است: «... همچنین کاتم می‌گفت که قرار بود 60 نفر کارشناس آمریکایی ضدشورش که در جنگهای ویتنام هم شرکت داشته‌اند به ایران بیایند ولی این فکر از بین رفت و نیز قرار بود با یک کودتای نظامی شاه مجدداً قدرت را به دست گیرد ولی این فکر هم که مربوط به گروه یک بود عملی نشد.» (ص29)
تأثیرات این القائات عوامل سیا را می‌توان در روز بیست بهمن 1357 دید. در این روز فرمانداری نظامی تهران ساعات ممنوعیت عبور و مرور را افزایش داد تا بتواند شرایط را برای کودتا در آن شب فراهم سازد و اگر نبود نفوذ فوق‌العاده امام در میان توده‌های مردم و تبعیت بی‌چون و چرای اقشار مختلف از منویات و تدابیر ایشان، یک‌بار دیگر فریب آمریکایی‌ها کارساز می‌افتاد؛ زیرا مهندس بازرگان و تحت تأثیر دریافت‌های ایشان، آیت‌الله طالقانی در چنین شرایط خطیری مردم را به ترک صحنه و رعایت مقررات حکومت نظامی فرا می‌خوانند. روایت حوادث این روز را از زبان جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی پی می‌گیریم: « شب بیست و یکم بهمن ناگهان شهر حالت عادی خود را از دست داد و اضطراب و نگرانی بر مردم شهر تهران حکمفرما شد. گزارش رسید یک دسته از افراد گارد جاویدان با حمله به پادگان دوشان‌تپه به طرف سربازان تیراندازی می‌کنند و سربازان با فریاد «الله اکبر» از مردم تقاضای کمک دارند... آیت‌الله طالقانی نیز در پیامی از طرفین قضیه می‌خواهد که به ستیزه‌جویی و درگیری خاتمه دهند... اما، افشاکننده‌ترین خبر، اعلامیه فرمانداری نظامی تهران بود که از رادیو پخش شد و ساعات منع عبور و مرور را افزایش داد. به موجب این اعلامیه از ساعات چهار و نیم عصر تا پنج بامداد، رفت و آمد در تهران و حومه ممنوع شد... امام با طمأنینه خاصی فرمودند: «باید بگوئیم، مردم فرمان حکومت نظامی را اطاعت نکنند» این سخن امام بر نگرانیهای جمع ما افزود. آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان تأکید داشتند که اگر چنین شود، حتماً حمام خون راه می‌افتد. به همین دلیل تلاش کردند که نظر امام را تغییر دهند، اما موفق نشدند. امام تصمیم خودشان را گرفته بودند. بیانیه‌ دادند و از ارتشی‌هایی که به مردم پیوسته بودند، حمایت و تشکر کردند و از بخشی از نیروهای مسلح انتقاد کردند و به مردم هم گفتند: «اعلامیه امروز حکومت نظامی خُدعه و خلاف شرع است و مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند... این فرمان امام یک ودیعه آسمانی بود. در آن لحظه این تصمیم بسیار مهم و سرنوشت‌ساز بود و باید آن را اوج حرکت و تصمیمات مهم امام در راه هدایت انقلاب دانست؛ اگر مردم به خانه‌ها می‌رفتند، قطعاً نیروهای مسلح خیابانها را اشغال می‌کردند و بر اوضاع مسلط می‌شدند...  مطلع شده بودیم که با هدایت و همفکری ژنرال هایزر آمریکایی و با حضور برخی از فرماندهان ارتش، از جمله بدره‌ای و حبیب‌اللهی، فرماندهان نیروی زمینی و دریایی رژیم، «گروه کودتا» تشکیل شده است. این گروه که با جلب نظر شاه و چراغ سبز آمریکا، خود را برای کودتا آماده می‌کرد، ستاد کار خود را در پادگان لویزان مستقر کرده بود و به نظر می‌رسید که عملیات خود را هم از چشم فرماندهان دیگر پنهان کرده باشند. از کارهای برنامه‌ریزی شده این گروه اعلان حکومت نظامی و کاهش ساعت رفت و آمد مردم بود...» (انقلاب و پیروزی، کارنامه و خاطرات سالهای 1357و1358 هاشمی‌رفسنجانی، به کوشش عباس بشیری، سال 1383، صص6-182)
در مورد ابعاد و وسعت طرح کودتا و چگونگی مقابله مردم با آنان در درگیری‌های وسیع خیابانی در آن شب تاریخی منابع مختلف سخن گفته‌اند؛ لذا به دلیل پرهیز از اطاله کلام از آن درمی‌گذریم و صرفاً بر این نکته تأکید می‌ورزیم که اگر امام همان اعتماد آقای مهندس بازرگان به نمایندگان آمریکا را مبنای تصمیم‌گیری‌ها در روند انقلاب اسلامی قرار می‌دادند، می‌توان حدس زد که صرفاً در ابعاد انسانی چه فاجعه‌ای رخ می‌داد. بدون شک در آن شب اگر تهران بیدار نبود و هر حرکتی را در نطفه خفه نمی‌کرد، قتل عام گسترده‌ای به وقوع می‌پیوست؛ زیرا ملت در برابر دستگیری رهبر خود توفان‌وار به خیابان‌ها می‌ریخت و حتی با جنایتی در این حد نیز خشم توده‌های مردم قابل کنترل نبود. در صورت موفقیت کودتا یک‌بار دیگر همان خسارتی بر این مرز و بوم وارد می‌آمد که با اعتماد دکتر مصدق به قول سفیر آمریکا (که با کودتا مخالفند و جلوی آن ‌را می‌گیرند) متوجه کشور شد. طیف نهضت آزادی علی‌رغم برخورداری از یک تجربه تاریخی پرهزینه همچنان به نمایندگان آمریکا حسن ظن داشتند که این ریشه در مبانی فکری و نوع نگاه آنها به غرب داشت. آقای صدر در این زمینه کنه مشکل را بیان می‌کند: «مهندس می‌گفت من تمام اشخاص را با حسن نیت و حسن‌ظن می‌نگرم و اظهارات آنها را با حسن قبول تلقی می‌کنم (اگر منطقی و قابل قبول باشد) و نسبت به اتفاقات و مسائلی که پیش می‌آید دارای سوءظن نیستم مگر خلاف این مطلب پیش بیاید ولی بعضی آقایان اینطور نیستند، باز هم اضافه کرد که مثلاً اظهارات نمایندگان آمریکا و یا سران ارتش را که نسبت به بعضی از مسائل اظهار توافق می‌کنند من آن را با سوءظن نمی‌نگرم.» (صص7-136)
حسن ظن به نمایندگان کشوری که یک‌بار با توسل به فریب، کودتایی را بر ملت ایران تحمیل کردند، آیا می‌تواند ریشه در آموزه‌های دینی یا تدابیر بشری داشته باشد؟ جالب اینکه این اعتماد بیش از حد حتی اعتراض دبیرکل جبهه ملی را به دنبال داشت، اما همچنان تداوم ‌یافت. این اعتماد غیرمنطقی بدون شک متوجه شهروندان معمولی آمریکا نمی‌شد بلکه نمایندگان دولتی را در بر می‌گرفت که اهداف سلطه‌طلبانه آن دستکم به لحاظ تجربه‌های تاریخی کاملاً شناخته شده بود، و در دو بعد تأثیرات منفی آن را می‌توان رصد کرد: اول؛ تلاش برای منحرف کردن جامعه از مسیر استقلال و دوم؛ نتایج مخرب آن بر نیروهای سست بنیاد نهضت آزادی.
خوشبختانه به دلیل عدم پایگاه اجتماعی وسیع تمایلات فکری و سیاسی نهضت آزادی در میان اقشار مختلف، این حسن ظن به عوامل قدرت‌های سلطه‌گر، نتوانست در روند مبارزات استقلال‌طلبانه ملت ایران انحرافی ایجاد کند. حال آن‌که اگر ملت رهبری نهضت آزادی را در جریان قیام سراسری خود برمی‌گزید، با هدایت غیرمستقیم افرادی چون ریچارد کاتم، ویلیام باتلر و ... به چاه ویلی گرفتار می‌آمد که بیرون آمدن از آن سال‌ها طول می‌کشید. برخلاف این وجه، تاثیرات مخرب این نگاه دستکم بر برخی اعضای نهضت آزادی قابل کتمان نیست. آیا نتایج همراه کردن و مرتبط ساختن عناصری چون کاتم- که در جنگ روانی و حیله و نیرنگ بسیار کارآمدند- با افراد فاقد باورهای قوی ملی و دینی همچون عباس امیرانتظام، قابل پیش‌بینی نبود؟ آیا به تعبیر آقای دکتر سنجابی «سلمان منا» قلمداد کردن معاون سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در جلسات خصوصی لطمات جدی به سلامت سیاسی نیروهای نهضت وارد نمی‌ساخت؟
شخص آقای عباس امیرانتظام به اعتراضات اعضای برجسته نهضت به تغییرات وی اشاره دارد: «بارها دکتر ابراهیم یزدی به من گفت که اگر او نخست‌وزیر بود، هرگز مرا برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت به کار نمی‌کرد. تنها دلیلی که من از حرفهای او درک کردم این بود که من در نظر او مسلمان غیرمذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیئت دولت نداشتم.» (آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، انتشارات نشرنی، 1381، جلداول، ص39) متفاوت شدن معاون نخست‌وزیر دولت موقت از سایر اعضای این جریان صرفاً اعتراض آقای یزدی را برنیانگیخته بود بلکه سایر اعضای نهضت نیز از وی برائت می‌جستند که از آن‌جمله است اطلاعیه رسمی مهندس سحابی در نفی امیرانتظام که آن‌را در اختیار جراید قرار داد: «روزنامه کیهان در یکی از شماره‌های خود در صفحه آخر، ستون دست راست، اطلاعیه‌ای را منتشر کرد مبنی بر اینکه امیرانتظام عضو نهضت آزادی نیست... در یک لحظه به ذهنم رسید که مهندس سحابی این اطلاعیه را منتشر کرده است، وقتی به ایشان رسیدم، سؤال کردم که چرا این کار را کردی؟! ایشان جواب داد: مگر تو عضو حزب بودی؟» (همان، ص 35) البته به دلیل همین عدم همخوانی آقای امیرانتظام با اعضای شناخته شده نهضت به لحاظ قیود فردی، شخصیت‌های بزرگی چون امام و آیت‌الله طالقانی نیز به آقای بازرگان توصیه می‌نمودند تا وی از معاونت نخست‌وزیری کنار گذاشته شود: «... شبیرخاقانی این مسئله را به شکل دیگری به اطلاع قم و آیت‌الله خمینی رسانیده بود که باعث ناراحتی ایشان شد و به مهندس بازرگان تأکید کرد که من را از کابینه خارج کند... مهندس بازرگان پاسخ داد که یا مهندس امیرانتظام هست و من هم هستم یا اگر او برود، من هم خواهم رفت. آیت‌الله طالقانی نیز که از جریان مطلع شده بود با لحن خشنی مهندس بازرگان را تحت فشار قرار داده بود و جواب مهندس بازرگان همان بود که به آیت‌الله خمینی گفته بود.»(همان، ص26)
بنابراین حتی قبل از کشف ارتباطات ویژه آقای امیرانتظام با آمریکایی‌ها، به دلیل بروز برخی تاثیرات ارتباطات درازمدت پنهان با عوامل بیگانه، از یک سو برخی نیروهای نهضت با حضور او در حزب و دولت موقت علناً مخالفت ورزیدند و از دیگر سو برخی شخصیت‌های فرا حزبی به آقای بازرگان توصیه ‌کردند که وی را از خود دور سازد. اما متأسفانه آقای بازرگان به این نصایح مشفقانه در این مقطع نه تنها توجهی نکرد بلکه حتی بعد از آشکار شدن ارتباطات تهدید کننده مصالح ملی، بر مبنای همان حسن‌ظن، به دفاع بی‌دریغ از معاون خود پرداخت. در این زمینه اگر آنچه آقای امیرانتظام ادعا می‌کند صحت داشته باشد در سال 1332 دقیقاً بعد از کودتای 28 مرداد که تنفر ملت ایران از آمریکا در اوج خود بود و دانشجویان به سفر پیروزمندانه نیکسون به تهران اعتراض خونین داشتند و جوانان در دانشگاه تهران هدف گلوله قرار می‌گرفتند، سردمداران و دارندگان بینش حسن‌ظن به آمریکا به آقای امیرانتظام اجازه ‌دادند هرچند وقت یک‌بار با مأمور سفارت آمریکا (که نمی‌توانست مأمور اطلاعاتی نباشد) تماس برقرار کند؛ آن‌هم نه بر اساس یک برنامه خاص.
امیر انتظام در این زمینه در نامه‌ای به نماینده دادستان کل انقلاب می‌نویسد: «در سفری که نیکسون به ایران آمد کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی تصمیم گرفت نامه اعتراضیه برای او بنویسد و هم‌زمان نیز اعتراضات وسیعی در تهران از طرف نهضت انجام گرفت. برای رساندن این نامه به سفارت آمریکا، نهضت مقاومت به من ماموریت داد که آن را به سفارت تحویل دهم. ‍ در زمان تسلیم نامه، کسی که در سفارت آمریکا نامه را از من گرفت شخصی بود به نام «ریچارد کاتم» که خودش را عضو سیاسی سفارت معرفی کرد و گفت که او و عدة زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند و نسبت به ملت ایران ابراز همدردی کرد. ضمناً پیشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت بپذیرد، هر چند وقت یک‌بار همدیگر را ببینیم. پیشنهاد او را با کمیته مرکزی نهضت مقاومت طرح کردم. تصویب کردند که بر حسب ضرورت او را ببینم و به همین دلیل هر وقت نهضت، مطلبی را صلاح می‌دانست که به‌عنوان اعتراض بدهد، به کاتم داده می‌شد و به من مأموریت می‌دادند که او را ببینم. جمعاً چند بار بنا به دستور نهضت مقاومت ایشان را دیدم و مشکلات و مصائب ناشی از کودتا را که بر مردم ایران تحمیل شده بود به او منعکس می‌کردم و او همیشه ابراز همدری می‌کرد. بعد از چندی هم که از ایران رفت. قبل از رفتن گفت که بعنوان اعتراض به سیاست دولت آمریکا از سفارت و وزارت امور خارجه آمریکا استعفا خواهد داد و به کار تدریس خواهد پرداخت.» (همان، ص67) در این روایت، هم خلاف واقع‌گویی‌های آقای کاتم و هم آقای امیرانتظام برای هر خواننده‌ای با هر سطح از سواد سیاسی کاملاً بیّن است. برای نمونه با وجود اذعان به ارائه پیشنهاد «هرچند وقت یکبار همدیگر را ببینیم» از طرف آقای کاتم، هرگز به ملاقات‌هایی که به دعوت وی صورت ‌می‌گرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشاره‌ای نمی‌شود. همچنین ادعا می‌شود «او و عدة زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند» در حالی‌که براساس اسناد، کاتم یکی از عناصر مؤثر در کودتای 28 مرداد بوده است.
برای ارزیابی ادعای آقای امیرانتظام مبنی بر بی‌اطلاعی عده زیادی از دیپلمات‌های مستقر در سفارت آمریکا از کودتا مروری بر مطلب تحقیقی آقای یراوند آبراهامیان می‌کنیم: «از سوی دیگر، آمریکایی‌ها نیز سهم خود را به کودتا پرداخت نمودند، مهم‌ترین آورده آنها ساختمان سفارتخانه بود. پس از اکتبر 1952- یعنی زمانی که مصدق با استناد به مداخلات انگلستان در امور ایران، روابط دیپلماتیک با لندن را قطع کرد- اهمیت ویژه‌ای پیدا نمود. طبق محاسبه وزارت خارجه انگلستان، تعداد پرسنل برخوردار از وضعیت دیپلماتیک در سفارت ایالات متحده به 59 تن می‌رسید، در حالی که این رقم در مورد سفارت شوروی 21 نفر، سفارت فرانسه 9 نفر و سفارت خود آن کشور پیش از تعطیلی 21 نفر بود. روشن بود که افراد سیا در سفارتخانه با عناوین معمول وابسته فرهنگی، مطبوعاتی، امور کار و تجاری حضور دارند. آمریکایی‌ها همچنین 123 مشاور نظامی در ارتش و ژاندارمری داشتند. این نیروها که از سال 1942 ماموریت خود را در ایران آغاز کردند، تحت رهبری ژنرال مک کلور (mc clur) متخصص جنگ‌های روانی بودند که به تازگی از کره به ایران اعزام شده بود. این افراد با افسران عملیاتی به طور روزانه ارتباط برقرار می‌کردند و خصوصاً با فرماندهان دسته‌های تانک در تماس بودند. از سال 1946، پنتاگون به طور منظم شروع به صدور تانک به ایران کرد. فقط در سال 1952، 42 تانک شرمن به ایران صادر و حدود 300 افسر ایرانی برای آموزش‌های مربوطه به امریکا اعزام شدند. سفارت آمریکا در سال 1952 با خوشحالی گزارش کرد که حتی افسران دست چین شده توسط دولت مصدق نیز به مستشاران آمریکایی دوستی و وفاداری نشان داده‌اند.
مک‌کلور و همکارانش در مراحل تدارک کودتا با افسران کلیدی ارتش- حتی ژنرال تقی ریاحی رئیس ستاد مشترک و مورد اعتماد مصدق- تماس گرفتند. متخصص اصلی سیا در امور ایران ویلبر بود. او که اغلب به عنوان «جاسوس جنتلمن» شناخته می‌شد، در حقیقت یک مامور مخفی حرفه‌ای بود که از دهه 1930 تحت عناوین مختلف- از قبیل باستانشناس، متخصص تاریخ هنر و کارشناس نسخ جعلی- به خاورمیانه سفر می‌نمود. موفقیت قبلی وی این بود که شاعر معروف ایرانی و مقیم مسکو به نام لاهوتی را تا دم مرگ پیش برد. ویلبر خاطرات وی را جعل نمود و منتشر ساخت و ادعا کرد که این خاطرات به صورت مخفیانه از مسکو ربوده شده است... سیا دست‌کم چهار مامور محلی مهم داشت: سرهنگ عباس فرزانگان، احسان لنکرانی و دو جاسوس معروف به برادران بسکو (Boscoes)، سرهنگ فرزانگان که افسر ستاد بود به تازگی پس از گذراندن دوره فشرده عملیات مخفی در واشنگتن، به ایران بازگشته بود. فرزانگان پس از کار در ستاد مشترک، بیشتر افسران عملیاتی در تهران را می‌شناخت. لنکرانی از فعالان حزب توده بود که مشکل مواد مخدر داشت. اگرچه او در رده رهبران حزب حضور نداشت، اما از یک خانواده سرشناس بود و به عنوان یک انقلابی افراطی شناخته می‌شد. به عبارت دیگر، او بهترین نامزد برای جاسوسی بود. برادران بسکو که ویلبر آنها را کیوانی و جلالی می‌نامید، به احتمال زیاد همان فرخ کیوانی و علی جلالی بودند. نفر اول خبرنگار روزنامه اطلاعات و نفر دوم رابط روزنامه دیلی تلگراف بود و همچنین مجله ایران‌پرستان را منتشر می‌ساخت. این دو نفر با باشگاه ورزشی تاج و همچنین با وزنه برداران، لوطی‌ها و چاقوکشان عضو زورخانه‌های سنتی ارتباط داشتند. آنها وجوه دریافتی از سیا را نه تنها در روزنامه‌های خود بلکه در دیگر روزنامه‌ها از قبیل کیهان، ملت ایران، ملت ما، آرام، ستاره اسلام و آسیای جوانان خرج می‌کردند. روزولت در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند که سیا از برادران بسکو خواسته بود که در روز ورود هریمن به تهران در ژوئیه 1951 به گردهمایی حزب توده حمله کنند. نکته‌ای که وی نگفته آن است که حمله مزبور منجر به تلفات سنگین شد و از طرفداران حزب نازی در آن استفاده به عمل آمد.» (کودتای 28 مرداد 1332 در ایران، یرواند آبراهامیان، ترجمه لطف‌الله میثمی، مجله چشم‌انداز، شماره 25، 1383)
همچنین ابراز برائت آقای کاتم از کودتا و در اعتراض به سیاست‌های آمریکا وزارت خارجه را ترک گفتن، فریبی بیش نیست که اسناد حکایت از آن دارند. قابل توجه آن که وی حتی در دوران انقلاب اسلامی مشاور برجسته سیاست سلطه بر ایران است.
موضوع دیگری که در خاطرات آقای صدر به طور مفصل به آن پرداخته شده است بحث وجود دو دیدگاه در مورد انتقال قدرت در آستانه فروپاشی کامل رژیم پهلوی است: «مردم به صورت راهپیمایی و انواع ظهور و تظاهری که کرده‌اند به امام خمینی اختیار کامل داده و ایشان با اختیار کاملی که به این نحو از مردم دریافت داشته‌اند، دستور تشکیل شورای ملی را خواهند داد و این شورا، پس از رفتن شاه با انجام یک رفراندوم، نوع حکومتی را که مردم می‌خواهند، از مردم سئوال می‌کنند و هر نوع که مردم می‌پسندند و اظهار نظر کردند مقدمات همان نوع حکومت از طرف آن شورا ترتیب داده می‌شود. مثل اینکه مجلس مؤسسان بنا به انتخاب مردم تشکیل و قانون اساسی حکومت جمهوری تدوین می‌گردد و راه دوم اینکه شاه یک نفر نایب‌السلطنه طبق اصل... قانون اساسی (غیر از شهبانو) از بین ملیون صالح تعیین می‌کند و آن نایب‌السلطنه ترتیب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غیره را می‌دهد. قرار شد آقای بنی‌صدر این دو راه را بنویسند و به من بدهند تا مورد مطالعه قرار گیرد و علت هم این بود که آقای جان آمریکایی روز سه‌شنبه می‌پرسید اگر ما آمریکایی‌ها با شما موافق باشیم و بخواهیم با توجه به جنبه قانونی بودن قضیه راه‌حل انتقال قدرت حکومت را پیاده کنیم. شما چه طرح و نقشه‌ای در این مورد دارید که نتیجه آن امروز به این شرح گرفته شد ولی به نظر من... شاید راه‌حل اولی مورد قبول آمریکایی‌ها قرار نگیرد.» (ص54)
ویراستار خاطرات آقای صدر در ادامه برای روشن‌تر شدن این بحث می‌نویسد: «استمپل برخی تلاشها برای انتقال قانونی قدرت را در فصول و صفحات مختلف کتاب خود توضیح داده است، در یک جا مطالبی نوشته که در ارتباط با این بخش از یادداشتهای جناب استاد صدر حاج سیدجوادی است. او می‌نویسد: «تحت چنین شرایطی، کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر برای مذاکرات و پیدا کردن راه‌حل‌ها به صورت مهمترین ابزار سازمانی درآمد. تمام گروههای مخالف میانه‌رو در آن نماینده داشتند. گروه از احترام برخوردار بود، و به دلیل انتقادی که از موارد نقض حقوق بشر به عمل می‌آورد برای شاه کاملاً شناخته شده بود... پیشنهاداتی دادند که همه حاکی از تشکیل شورای سلطنت بود. آنها می‌گفتند کسانی که برای شورای سلطنت انتخاب می‌شوند هم باید مورد تأیید و پسند باشند و هم از عناصر حکومت نباشند تا هنگام خروج شاه برای گذراندن تعطیلات و یا به طور دائم بتوانند قدرت را به دست گیرند.» (ص192) اما چون رهبری انقلاب به طور کلی نظام دست نشانده را نامشروع و غیرقانونی می‌دانستند و اجازه به رسمیت شناخته شدن هر نهاد وابسته به رژیم پهلوی را نمی‌دادند، تمایل نهضت برای مشارکت در شورای سلطنت با مخالفت ایشان مواجه شد: «بعد از جلسه به اتفاق رفتیم به دفتر آقای دکتر یدالله سحابی و دیدیم دکتر علی امینی نزد آقای دکتر است. بعد از رفتن او، ما جریان ملاقات خود را با آقای جان امریکایی به اطلاع دکتر رسانیدیم و قرار شد برای انجام هر دو قسمت بنده مأمور اقدام باشم. بدین شرح که بعد از نهار رفتیم منزل آقای شیخ مرتضی مطهری و از منزل ایشان با پاریس تماس گرفتیم و هر دو مطلب را بیان کردم. یکی اینکه اعلامیه‌ای از طرف امام خمینی راجع به منع آدم‌کشی و پاک کردن حساب خصوصی و کشت و کشتار افراد ساواکی و افسران صادر شود. دیگر اینکه راجع به پیشنهاد محرمانة دکتر امینی به دکتر سحابی که ایشان به فرمان شاه عضو شورای سلطنتی بشوند، آقای خمینی چه نظری دارد؟ دکتر یزدی نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولی راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خمینی مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است که از طرف شاه مخلوع و دولت غیرقانونی پیشنهاد می‌شود.» (ص50)
زمانی که این خط‌دهی عوامل آمریکایی برای پیوند زدن رژیم پهلوی با برخی از چهره‌های موجه نهضت آزادی- که با امام بیعت کرده بودند- در چارچوب شورای سلطنت به نتیجه نرسید، سیاست انحرافی دیگری پی گرفته شد و آن پیوند زدن بختیار با تغییرات سیاسی مورد مطالبه مردم بود. اگر این ترفند دشمنان استقلال ملت به نتیجه می‌رسید هر نوع تغییری کاملاً در کنترل کامل آمریکایی‌ها قرار می‌گرفت و آنان می‌توانستند ضمن حفظ اهرم‌های قدرت، بعد از فروکش کردن امواج انقلاب مجدداً دیکتاتوری را بازگشت دهند. براساس روایت آقای صدر اولین بار سفیر آمریکا چنین بحثی را با آقای بازرگان مطرح می‌سازد: «آقای مهندس بازرگان مقدار مختصری از شرح ملاقات خود را با سفیر آمریکا در منزل فریدون سحابی با حضور آقای موسوی اردبیلی، بی‌حضور صاحب‌خانه بیان کرد و بطور خلاصه اینکه آقای سولیوان سفیر امریکا قبول دارد که این جنبش یک انقلاب بوده و به پیروزی رسیده و شاه را بیرون رانده و شاه دیگر برنمی‌گردد ولی باید آقایان به بختیار مهلت بدهند تا او بتواند از طریق راه‌حلهای قانونی (قانون اساسی) به مردم امریکا بگوید که یک کار قانونی انجام شده و تغییر رژیم هم مانعی ندارد... معذلک بهتر است که از طریق قانون اساسی باشد. یعنی خود این دولت رفراندوم کند یا مجلس مؤسسان مرکب از جمع هر دو مجلس، تغییر رژیم را رأی بدهد... به منزل آقای موسوی‌ اردبیلی رفتیم. آقایان (اعضای شورای انقلاب) آمدند. از روحانیون فقط آقای بهشتی و آقای دکتر باهنر و مهدوی‌کنی بودند... با آقای موسوی اردبیلی در مورد یافتن یک راه‌حل عاقلانه قانونی بحث کردیم و پیشنهاد آقای لامبراکیس امریکائی را که به سرلشکر قرنی گفته بود مطرح کردیم. پیشنهاد این بود: ‌«بقیة وزرای کابینه از طرفداران امام اشغال شود. از جمله پست وزارت کشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت کوتاهی اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر اینکه در کابینه هستند در رفراندوم هم نظارت کامل انجام دهند و دولت حتی از سازمان ملل هم نماینده‌ای برای نظارت بخواهد». در اطراف این پیشنهاد بحث مختصری شد و به اتفاق آراء رد شد.» (صص120-119)
در این جلسه پیشنهاد آقای لامبراکیس که چگونگی عملیاتی کردن سخن جناب سفیر است مطرح و به اتفاق آرا رد می‌شود. علت اینکه حتی یک‌ نفر از اعضای نهضت آزادی در بحث‌های شورای انقلاب پیرامون این موضوع به آن رأی نمی‌دهد کاملاً روشن است؛ زیرا همگان می‌دانستند که آمریکا به دنبال آن است که خروش مردم را برای پایان دادن به بساط استبداد و سلطه بیگانه از تب و تاب بیندازد، سپس آن‌را به کانالی منحرف سازد که همه ابزارهای قدرت در آن در اختیار اوست؛ به این ترتیب در یک چرخة نه چندان طولانی مدت، امور به تدریج به روال گذشته خود باز می‌گشت. اما اکنون باید دید با وجود اینکه در مقام استدلال و در فضای بحث‌های منطقی هیچ‌یک از نیروهای برجسته نهضت آزادی از برنامه منحرف کردن انقلاب به وادی طراحی شده توسط آمریکایی‌ها دفاع نمی‌کند، چرا در لایه‌های پنهان این تشکل تلاش چشمگیری برای عملی شدن این ترفند آمریکایی‌ها صورت می‌گیرد؟ جناب آقای ویراستار اثر برای توجیه این امر می‌نویسد: «استاد صدر حاج سیدجوادی در این باره چنین توضیح دادند: «چون بختیار در انجام مهمترین شرط نخست‌وزیری‌اش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می‌کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام برمی‌دارد، طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم، قبول کرد، متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاریهایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضا نشد. این درست در روز پنج‌شنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می‌کنم تا آن وقت، یعنی در نخست‌وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود.» (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدرحاج سیدجوادی، کیهان، مورخ 13 اسفند 1357).» (صص5-254)
در این زمینه باید گفت اولاً محمدرضا پهلوی به دنبال اوج‌گیری نهضت ملت ایران و مؤثر واقع نشدن کشتار مردم برای خارج شدن از کشور لحظه‌شماری می‌کرد. زیرا وی به دلیل عدم شناخت مسائل سیاسی و بیگانه بودن با جریان‌های مختلف نمی‌توانست اصولاً با پدیده پیچیده‌ای مثل انقلاب مواجه شود. در مواجهه با یک انقلاب سراسری کشتار یکی از ابزارهای قدرت به حساب می‌آید. آنچه می‌تواند بیش از اعمال خشونت- که عمدتاً انقلاب را شعله‌ورتر می‌سازد- مثمر ثمر واقع شود، ایجاد اختلاف بین نیروهای مؤثر در انقلاب، دنبال کردن طرح خدعه و فریب، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی و... است. محمدرضا پهلوی به دلیل بیگانه بودن با مطالعه و اینکه همواره مسائل پیچیده سیاسی را برای وی آمریکایی‌ها حل و فصل می‌کردند، قادر نبود در برخورد با انقلاب کار مؤثری جز کشتار انجام دهد. آقای نراقی (مشاور خانم فرح دیبا) عجز شاه را در بی‌اثر بودن کشتار این‌گونه بیان می‌کند: «در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار می‌توان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب می‌کند.
ـ دقیقاً، به همین دلیل است که ما نمی‌توانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعیدآذری، انتشاراتی رسا، سال 1370، ص154)
شاه آموخته بود که در بحران‌های گسترده همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترک کند و در نقطه‌ای از کشور اقامت جوید، سپس از کشور خارج شود تا آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مسائل را حل و فصل و زمینه بازگشت وی به قدرت را فراهم کنند. در جریان انقلاب اسلامی که حرکت توده‌های ملت بسیار وسیع‌تر و رهبری آن بسیار هوشمندانه‌تر و با انسجام‌ بیشتری بود، محمدرضا پهلوی به دلیل عدم ‌آشنایی با دیدگاه‌های گروه‌های سیاسی و شخصیت‌های فکری و ... قدرت مانوری نداشت جز محوّل کردن همه امور به آمریکایی‌ها.
بنابراین خروج از کشور – آن‌هم برای مدتی کوتاه- تمایل محمدرضا پهلوی بود، کما اینکه هنگام تلاش امریکایی‌ها برای مذاکره با نیروهای جبهه ملی به منظور پذیرش نخست‌وزیری، اولین فرد، آقای دکتر صدیقی، شرط پذیرش این پست را عدم ترک کشور از سوی محمدرضا پهلوی عنوان کرد که مورد قبول شاه قرار نگرفت. هوشنگ نهاوندی در این زمینه می‌نویسد: «دیدار «صدیقی» و شاه، به گونه‌ای بسیار رضایت‌بخش صورت گرفت. خود «صدیقی» روز بعد، آن را با جزئیاتش برایم شرح داد. شاه همه‌ی استعداد خود در جذب مخاطبانش را در مورد این دانشگاهی گران‌قدر به کار گرفته بود. به او قول داده بود که همه چیز کاملاً در اختیار وی خواهد بود و نیروهای انتظامی و ارتش از او پشتیبانی خواهند کرد... هنگامی که پس از دیدارهای از سر احترام با شهبانو، بازگشت تا باز با شاه ملاقات کند، فقط یک شرط را مطرح کرد: «شاه از تهران دور شود، ولی کشور را ترک نکند.» به آن ترتیب، دست رئیس دولت در انجام آنچه می‌خواست، باز می‌ماند. همراه با این خواهش از شاه که ایران را ترک نکند، به او پیشنهاد کرد به پایگاه دریایی «بندرعباس» در تنگه‌ی «هرمز» برود... شاه این شرط را رد کرد... (آخرین روزها، دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، شرکت کتاب، آمریکا، سال 1383، ص291)
حتی مظفر بقایی نیز از محمدرضا پهلوی خواسته بود که کشور را ترک نکند و در صورت نگرانی از تظاهرات وسیع مردم برای مدتی در پایگاه هوایی همدان اقامت جوید: «اردشیر زاهدی... سپهبد «ربیعی» فرمانده‌ی نیروی هوایی، «شیروانی» و «بقایی» (که شیروانی خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). این چهار تن به گفتگو پرداختند تا طرح «بقایی» را به سرانجام برسانند. او، می‌خواست که شاه پایتخت را ترک کند، ولی در کشور، در «پایگاه وحدتی» در همدان، که پایگاهی بسیار مجهز بود بماند.»(همان، ص293)
احسان نراقی نیز به بی‌ارتباط بودن بختیار با تصمیم محمدرضا به خروج از کشور اشاره کرده است: «شاه در واقع می‌خواست مسئولیت عزیمت خویش را به گردن دیگران بیندازد، حال هر که می‌خواهد باشد، بختیار، آمریکائی‌ها، خدا می‌داند، یا هرکس دیگر...» قبول پیشنهاد صدیقی و ماندن در کشور، نیاز به دگرگونی شدید روانی داشت که برای گناه خود بزرگ‌بینی که او سالیان دراز مرتکب شده بود، جنبه نوعی مجازات و پس دادن تقاص پیدا می‌کرد. به منظور آنکه تحت چنین آزمایش سختی قرار نگیرد، شاه ترجیح می‌داد کشور را ترک کند و یکی از اغوا کننده‌ترین تاج و تخت‌های دنیا را رها سازد. به همین دلیل، اطمینان دارم او، حتی قبل از پیشنهاد نخست‌وزیری به بختیار تصمیم خود را گرفته بود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ص236)
بنابراین نسبت دادن خارج ساختن محمدرضا پهلوی از کشور به عنوان یکی از خدمات بختیار برای توجیه به رسمیت شناختن نخست‌وزیری وی چندان مقبول نخواهد افتاد، به‌ویژه که خط‌دهی آمریکایی‌ها در این زمینه کاملاً محسوس است. جالب اینکه در این ایام حتی جبهه ملی طی بیانیه سه ماده‌ای رژیم پهلوی را نامشروع اعلام کرده بود: «خلاصه سه ماده مذکور این بود: :[1] سلطنت کنونی به سبب تجاوز به قانون اساسی و حذف آزادی‌های لازمه مشروطیت فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. [2] تا زمانی که وضع سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود... [3] این بود که: نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص329)
ثانیاً در چنین شرائطی که استبداد در حال فروپاشی کامل است نهضت آزادی به بختیار قول می‌دهد تلاش خواهد کرد امام او را به عنوان نخست‌وزیر منصوب محمدرضا پهلوی بپذیرد و وی در این ملاقات استعفای خود را تسلیم دارد به شرط آنکه رهبری انقلاب هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. ثالثاً به بختیار تضمین داده می‌شود اگر امام مجدداً وی را به نخست‌وزیری تعیین نکرد عین دستخط استعفا را به وی باز خواهند گرداند.
این تدابیر که دقیقاً در راستای عملی ساختن برنامه آمریکا برای منحرف کردن قیام ملت ایران بود احتمالاً توسط عناصری در نهضت دنبال می‌شد که به دلیل ارتباط طولانی با عوامل بیگانه چندان به مصالح ملی نمی‌اندیشیدند. امام بعد از خنثی شدن این ترفند به آقای بازرگان می‌نویسند: «فقط در صورت اعلام استعفای بختیار، قبل از دیدار، خواه در تهران، خواه در پاریس، ملاقات امکان‌پذیر است. صحیح نبود نخست‌وزیر (بختیار) را بپذیرم و درست هم نبود که بیاید و نپذیرم. با شما (بازرگان) هم اگر می‌آمد و نمی‌پذیرفتم بدتر می‌شد، لذا ملزم بودم که بنویسم. مطمئن باشید که کسی به شما این ظن را نمی‌برد، جبران خواهم کرد.» (صص271-270)
این عبارت امام «که کسی به شما این ظن را نمی‌برد» بدین معناست که درون نهضت کسانی در هماهنگی با بختیار مترصد بودند امام را در مقابل عمل انجام شده‌ای قرار دهند و ایشان با هوشمندی آن‌را منتفی ساختند و به بازرگان دلداری دادند که کسی ظن مشارکت در این ترفند را متوجه شما نخواهد ساخت. جالب اینجاست که براساس روایت آقای بختیار نیز زمانی که وی این برنامه را با آقای بازرگان در میان می‌گذارد، بلافاصله این جمله بر زبان  مهندس می‌آید که «آیت‌الله خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم.» ویراستار محترم این فراز را به نقل از آخرین نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی این‌گونه روایت می‌کند: «بختیار، خود در خاطراتش مدعی شده است که: «...با بازرگان مشورت کردم، جوابش این بود:- فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم، چون [آیت‌الله] خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم- کافی است مقدمات را درست بچینیم. همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد، یعنی می‌گوید: اول امضا کنید، بعد بیایید، یعنی قبل از اینکه درش را حتی نیمه باز کند، استعفای شما را خواهد خواست- خود ما، متن پیام را تهیه می‌کنیم، چون طبعاً من به شرایطی اینچنینی تن نخواهم داد...» (یکرنگی، شاپور بختیار، چاپ خارج کشور- متن افست داخلی- صفحات 191تا 193). (صص270-269)
در این فراز کاملاً روشن است که بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام نداشته است، بعد از دیدار نیز او حداقل به برخی از اهدافش یعنی به رسمیت شناخته شدن توسط رهبری انقلاب می‌رسید. به زعم طراحان این برنامه اگر در این ملاقات امام تداوم نخست‌وزیری بختیار را تأیید می‌کردند همه اهداف تأمین شده بود و مسیر انقلاب عوض می‌شد و به دامان امریکا می‌افتاد؛ زیرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهای قدرت آمریکا در ایران همچون ارتش، سیستم امنیتی و ... مدیریت اجرایی مطالبات مردم نیز در چارچوب رژیم پهلوی استمرار می‌یافت. به این ترتیب در یک بازی درازمدت، فرصت لازم برای درهم شکستن پایه‌های وحدت و انسجام بی‌نظیر مردم مشتاق پایان دادن به استبداد و سلطه بیگانه در کشور که توفندگی یک نهضت سراسری تاریخی را موجب شده بود، به دست می‌آمد. اما اگر در این ملاقات، امام نخست‌وزیری بختیار را تایید نمی‌کردند از یک سو همان‌گونه که آقای صدر با صداقت تمام ابراز می‌دارد متن دستخط استعفا - که به امانت نزد زعمای نهضت آزادی نگهداری می‌شد- بدون اطلاع کسی از محتوای آن عیناً به جناب نخست‌وزیر مسترد می‌گشت و از سوی دیگر انقلاب با مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی یک گام از موضعش عدول کرده بود. بنابراین در هر دو حالت، بختیار و طراحان این ترفند به یک موفقیت دست می‌یافتند. هرچند هوشمندی امام آنچه را در چارچوب یک اقدام چندجانبه صورت گرفته بود خنثی ساخت، اما جا دارد در حاشیه مطالعه خاطرات ارزشمند جناب آقای صدر، بر این تجربه بسیار خطیر تأمل لازم را داشته باشیم. بدون شک از آنجا که بختیار آخرین تیر ترکش آمریکا برای ایجاد انحراف در نهضت مردم به حساب می‌آمد- فردی که سال‌ها به درون جبهه ملیون نفوذ داده شده و برای روز بحران حفظ گشته بود- سرمایه‌گذاری سیاسی همه‌جانبه‌ای برای حفظ او صورت می‌گرفت. یکی از دلایل به تعویق افتادن کودتای طراحی شده توسط آمریکایی‌ها امید فراوان به موفقیت بختیار در منحرف ساختن نهضت مردم بود. سالیوان در گزارشی به وزارت امور خارجه آمریکا شرح مذاکرات استمپل با امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه بیان می‌دارد: «انتظام گفت: خمینی در حال حاضر مشروعیت هیچ ارگانی را نمی‌پذیرد، نه شورای سلطنت، نه نخست‌وزیر و نه مجلس. مامور سفارت بی‌پرده گفت که شاید وقت آن است که کسی به خمینی توضیح دهد که توافق و سازش تنها راه حل جدی اجتناب از خونریزی است. به نظر نمی‌رسد که دولت آماده تسلیم باشد و یا ارتش به آن اجازه چنین کاری را حتی، اگر بخواهد، نمی‌دهد. تلاش خمینی به منظور تشکیل یک دولت رقیب بعد از ورودش می‌تواند خطرناک باشد. انتظام بعد از کمی تامل پرسید: که آیا منظور از این حرف احتمال وقوع کودتاست؟ مامور سفارت گفت: که این احتمال کاملاً از صحنه بیرون نرفته است، در روزهای اخیر (احتمال وقوعش هست) هیچ‌کس، نه ارتش، نه آمریکا و نه مخالفین حقیقتاً نمی‌خواهند که کار به اینجا بکشد... سالیوان.» (سند شماره 1/1077، اسناد لانه جاسوسی، کتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1386، ص509)
اما همگان واقف بودند که به سبب اتحاد مستحکم و صفوف یکپارچه مردم، کودتا در این مقطع به معنی یک قتل عام گسترده و برانگیختن همه جهان اسلام علیه آمریکا، و در نهایت پرداخت هزینه‌ای بسیار سنگین است. هیچ‌کس تضمین نمی‌داد که این قتل عام بتواند انقلاب را در ایران سرکوب کند. همه کارشناسان طرفدار آمریکا بر این باور بودند این اقدام انفجاری عظیم و غیرقابل مهار را به دنبال خواهد داشت؛ لذا بی‌دلیل نیست که برخی از نیروهای نهضت آزادی به‌شدت در پی دستیابی به توافق سیاسی میان امام و بختیار می‌افتند. در حالی‌که رهبری انقلاب به هیچ وجه حاضر نیست نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی را به رسمیت بشناسد این توافق سیاسی بدون ترفند ممکن نخواهد بود. سالیوان در سند دیگری در گزارش خود به وزارت خارجه آمریکا برنامه افرادی چون امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه توصیف می‌کند: «... عضو نهضت آزادی، انتظام، معتقد است که بختیار باید یک معامله کامل سیاسی در پاریس انجام دهد، چون در غیر این صورت وقتی که موقع توافق در تهران برسد، او گروگان ارتش خواهد بود. یک سناریو بختیار را نشان می‌دهد که به نوعی از خمینی حرف‌شنوی دارد و رضایت آیت‌الله مبنی بر اینکه تا زمان برگشت و سناریو بعدی بختیار توافق را جور می‌کند و برای آرام کردن ارتش و استقبال از امام برمی‌گردد.» (همان، ص511) در گزارش دیگری سالیوان نظر امیرانتظام را در مورد کسانی که در پاریس می‌توانند به این سازش کمک کنند بدین‌گونه به واشنگتن منعکس می‌سازد: «امیرانتظام گفت: این مسئله مهم است که خمینی به ایران آورده شود و افراد واسطه کنار گذاشته شوند. مأمور سفارت: که منظور اشخاصی که در پاریس هستند، می‌باشند؟ انتظام خیلی با دقت جواب داد یزدی خوب است و او (انتظام) مدت زیادی است که او را می‌شناسد، مامور سفارت نسبت به بقیه همراهان خمینی نظر انتظام را خواست، و روشن است که او چیزی را نمی‌گفت مگر چیزهای خوب و بنابراین هیچ چیز نگفت. رهبران مذهبی داخل کشور و نهضت آزادی خیلی میانه‌روتر از گروه پاریس هستند، موقعیت مملکت را بهتر درک می‌کنند و احترام سالمتری برای توانایی‌های چپی‌های رادیکال دارند تا گروه پاریس. مامور سفارت نهضت آزادی را تشویق کرد که مناسبات را ترتیب دهد. انتظام گفت: او خودش مقام مسئول نهضت آزادی است که با بختیار مذاکره کرده است و مایل است که هرگاه ضرورت داشته باشد، مجدداً آن کار را بکند. فعلاً نهضت آزادی فعالیتش را در ایجاد تفاهم با نیروهای امنیتی متمرکز کرده است مذاکرات با این نتیجه که نهضت آزادی به تلاشهای خود برای رسیدن به توافق خواهد افزود و آنهایی که باعث درهم شکستن توافق می‌شوند، شناسایی خواهد کرد و آمریکا هم خواهان عدم خشونت در مقابله با مردم خواهد شد. پایان گرفت... سولیوان» (همان، ص514)
اسناد به روشنی این واقعیت‌ را تأیید می‌کنند که نه افراد دارای سلامت فردی نهضت آزادی، بلکه افرادی از این حزب که ارتباطات گسترده آنها با آمریکاییان علاوه بر گرایش‌های فکری، شاخص‌های منافع ملی‌شان را دستخوش تغییر کرده بود، در اجرایی کردن این ترفند نقش داشته‌اند.
آقای ابراهیم یزدی علاوه بر آنچه آقای امیرانتظام در مورد ایشان می‌گوید در این زمینه ضمن ابراز ناراحتی از انتشار موضع امام مبنی بر ضرورت استعفای بختیار قبل از ملاقات در روایات خود دچار تناقضاتی است که احتمال مشارکت وی را در این برنامه تقویت می‌کند. دیدگاه‌های این فعال نهضت آزادی در بخش توضیحات ویراستار کتاب این‌گونه بیان شده است: «دکتر یزدی ضمن بر شمردن تبعات و آسیبهای مترتب بر این اتفاق، درباره این موضوع، یعنی اعلامیة مورخ 8 بهمن 1357 آیت‌لله خمینی (مندرج در جلد 5 صحیفه امام، ص536) می‌گوید: «... بلافاصله آنجا، در خود نوفل‌لوشاتو، این اطلاعیه کوچک آقای خمینی را گرفتند و برای همه خبرگزاریها پخش کردند. انتشار این اطلاعیه، عملاً برنامه را برهم زد. اگر بختیار در ایران استعفا می‌داد که دیگر نخست‌وزیر نبود و اهمیتی نداشت بیاید پاریس. او یک شهروند عادی شده بود، مثل خیلی از ایرانیان که می‌آیند پاریس. خواست می‌آید، نخواست نمی‌آید، دیگر آن اهمیت خودش را نداشت و اگر هم در تهران استعفا می‌داد نخست‌وزیر نبود و دیگر ارتش به او اجازه نمی‌داد که با هواپیمای نظامی به پاریس بیاید.» (صص268-267)
آقای ابراهیم یزدی در این زمینه عامدانه خود را به تغافل زده است؛ زیرا هیچ‌کس مطالبه نکرده بود که بختیار در تهران استعفا دهد. تمام وابستگان به رژیم پهلوی همچون رئیس شورای سلطنت در پاریس قبل از ملاقات با رهبری انقلاب رسماً استعفا می‌دادند و کپی آن‌را به دفتر امام ارسال می‌کردند، سپس ملاقات صورت می‌گرفت. آقای یزدی در این فراز دوبار تکرار می‌کند که اگر بختیار در تهران استعفا می‌داد سفر به پاریس هیچ‌گونه ارزشی نداشت. این‌گونه طفره رفتن از اصل حقیقت و طرح مسئله‌ای که به هیچ‌وجه شرط ملاقات نبوده است به خوبی روشن می‌سازد برنامه‌ای که امام آن‌را بر هم زد برگزاری دیداری بین امام و بختیار به عنوان نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی بوده است وگرنه آقای بختیار حتی دقایقی قبل از ملاقات با امام در پاریس می‌توانست استعفا دهد. ویراستار محترم به دلایلی کاملاً مشخص برای خوانندگان سعی کرده است موضوع را غامض‌ کند تا کشف حقیقت به سهولت امکان پذیر نباشد. وی ضمن معتقد خواندن بازرگان به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، تلاش ایشان را برای استعفای بختیار در همین راستا قلمداد می‌سازد. در حالی‌که این دو موضوع به هیچ‌وجه همسنخ نبودند. آن‌گونه که همگان از «انتقال مسالمت‌آمیز قدرت» استنباط می‌کنند، منظور استفاده از ساختار رژیم پهلوی برای انجام هر تغییری بود که شرط اول آن مشروع دانستن رژیم پهلوی بود. همان‌گونه که اشاره شد، در آن مقطع حتی جبهه ملی رژیم پهلوی را مشروع نمی‌دانست. به همین دلیل نیز بعد از پیوند رسمی بختیار با رژیم پهلوی بلافاصله وی را از جبهه ملی اخراج کرد. اینکه آقای بازرگان برای استعفای بختیار تلاش می‌کرد امری پسندیده و مستحسن است و هرگز از آن تلقی اعتقاد به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت نمی‌شود. در آن ایام همه دلسوزان کشور تلاش داشتند تا نهادها و سازمان‌های تشکیل دهنده شاکله رژیم پهلوی را از طریق واداشتن افراد به استعفا به تعطیلی بکشانند. استعفای نمایندگان مجلس شورای ملی، استعفای رئیس‌ شورای سلطنت و... دقیقاً به دلیل قانونی ندانستن رژیم پهلوی صورت می‌گرفت، یعنی دقیقاً عکس آنچه ویراستار محترم می‌خواهد وانمود سازد: «آنچه در این زمینه قطعی و مسلم است اینکه مهندس بازرگان برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و استعفای بختیار تلاش بسیاری انجام داد و اساساً معتقد به ختم خشونت و گذار قانونی از سلطنت به جمهوری بود. استمپل می‌گوید: «... بازرگان از طرف نهضت آزادی، چند روز با امیدواری کامل برای ترتیب دادن بازگشت پیروزمندانه خمینی، با بختیار تماس گرفت. او تشویش خود را از قصد بختیار، مبنی بر ادامه حکومت- با این ارتش متزلزلی که در پشت سر او ایستاده بود- ابراز داشت. روز 22 ژانویه، ناصر میناچی که به آیت‌الله شریعتمداری نزدیک بود، برای قطعی کردن بازگشت خمینی بدون دخالت ارتش، با بختیار ملاقات کرد. پاسخ مبهم بود. دولت و ارتش خواستار مذاکره با رهبران اسلامی بودند، اما حاضر به معامله نبودند.» (درون انقلاب ایران، همان، صفحات 237-238). اما دکتر یزدی بر خلاف استمپل معتقد بود که بختیار پذیرفته است استعفا دهد و در واقع حاضر به معامله بود: «... بله، راضی بود، منتها وقتی که شلوغش کردند، دیگر معنا نداشت بیاید. بعد از آن کشتار جلوی دانشگاه رخ داد و آقای خمینی هم گفت که بختیار دیگر دستش به خون مردم آغشته شد و من نمی‌پذیرمش. بر فرض هم بیاید، استعفا هم بدهد، نمی‌پذیرم.» (دکتر یزدی، همان، صص 9-268)
ظاهراً بر اساس برنامه‌ریزی‌ای که به کمک افرادی از نهضت آزادی در داخل و در پاریس صورت گرفته بود، صرفاً ابقا بختیار دنبال می‌شد. همان‌گونه که اشاره کردیم، خوشبختانه صداقت آقای صدر برنامه ‌فریبی را که آقای یزدی نیز در درون آن تعریف می‌شد آشکار می‌سازد: «طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم.» این بدان معنی است که با دو پیش فرض استعفای بختیار منتشر می‌شد؛ اول آنکه امام او را در مقام نخست‌وزیر پهلوی دوم بپذیرد، و دوم فی‌المجلس وی به عنوان نخست‌وزیر مورد تایید خود ابقا کند. جالب این که با این شرائط هم در نهایت استعفانامه امضا نمی‌شود ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضاء نشد» باید اذعان داشت که تلاش آقای یزدی برای وارونه نشان دادن حقیقت بیش از هر چیز نقش‌آفرینی ایشان را در طرح فریب به اثبات می‌رساند. جالب آنکه آقای یزدی در گفتگو با نشریه «ایران فردا» که آقای ویراستار محترم در بخش توضیحات به نقل آن پرداخته است در تعارض با روایات دیگرش تصریح می‌کند که قرار بود بختیار استعفا را تسلیم امام نماید (یعنی امام او را به رسمیت بشناسد) و سپس خود را در اختیار امام قرار دهد: «پس از پذیرفتن نخست‌وزیری از سوی بختیار، که با واکنش‌های زیادی ازسوی مخالفان رژیم شاه همراه بود، زمزمه استعفای او مطرح شد، دوستان نهضت و دوستانی که در شورای انقلاب بودند، آمدند طرحی دادند مبنی بر اینکه یک کاری بکنیم که بختیار هم مثل سیدجلال تهرانی استعفا بدهد. مهمترین مسئله برای ما در آن تاریخ این بود که مرحله انتقال قدرت با حداقل تلفات و خونریزی صورت بگیرد... دوستانی که در ایران بودند با بختیار صحبتهای مفصلی کردند و متن‌های مختلفی تهیه شد. آقای مهندس بازرگان زنگ زدند و به پاریس و چهار- پنج آلترناتیوی را که پیش‌بینی کرده بودند اطلاع دادند و طرح مورد قبول دوستان داخل را نیز توضیح دادند که عبارت بود از اینکه بختیار می‌رود به پاریس، استعفایش را در پاریس می‌دهد به آقای خمینی، مبنی براینکه این مسئولیت را از طرف شاه پذیرفتم، فقط برای اینکه این بن‌بست سیاسی حل بشود، اما حالا که شاه رفته است و انقلاب در آستانه پیروزی است، خود را در اختیار رهبر انقلاب قرار می‌دهم... منتها در اینجا یک چیزی اتفاق افتاد که موضوع را به هم زد ابتدا قرار بود بختیار با هواپیمای نظامی اختصاصی از ایران بیاید به پاریس، چون که بعد از خروج شاه از ایران، فرودگاه بسته شده بود. در پاریس ابتدا استعفا بدهد، بعد به دیدن آقای خمینی بیاید. اما حادثه‌ای اتفاق افتاد که نفهمیدیم از کجا سرچشمه گرفت؛ بعضیها می‌گویند آقای خلخالی! ولی بعضیها می‌گویند کسان دیگری بوده‌اند و خلخالی آلت دست آنها بوده است. ولی در هر حال موضوع این بود که به آقای خمینی، ساعت 5/10-11 شب زنگ می‌زنند که گفته شده است که شما بختیار را به عنوان نخست‌وزیر می‌پذیرید؟ آقای خمینی هم همان شب یک چیزی نوشتند و این را تکذیب کردند، گفتند من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم.» (گفتگو با دکتر یزدی، ایران فردا، همان). (صص262-261)
آقای یزدی در این مصاحبه دو قول کاملاً متفاوت را در معرض قضاوت قرار می‌دهد. خواننده به سهولت می‌تواند دریابد که کدام به حقیقت نزدیکتر است. اگر توافق آن‌گونه باشد که در انتهای این فراز آمده یعنی بختیار در پاریس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، چرا امام می‌بایست اطلاعیه‌ای صادر و اعلام کنند که «من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم». باید یادآور شد آقای سیدجلال تهرانی در پاریس قبل از دیدار امام استعفای خود را از شورای سلطنت اعلام کرد.
ویراستار محترم بدون کمترین اشاره‌ای به تناقض‌گویی‌های آقای ابراهیم یزدی و ارتباطات پرمسئله‌ افرادی چون امیرانتظام با بیگانگان تلاش کرده تا آیت‌الله بهشتی را به داشتن روابط اعلام نشده با آمریکایی‌ها متهم سازد: «در فضای ضدامپریالیستی صدر انقلاب که همگان در خصومت افراطی با آمریکا از یکدیگر سبقت می‌جستند، کشف هر نوع رابطه‌ای به مثابه جرمی نابخشودنی تلقی می‌شد. کما اینکه گفتگوهای مهندس بازرگان و وزیر خارجه‌اش با زیبگنیو برژینسکی مشاور رئیس‌جمهور آمریکا، ضربه‌ای سهمگین به نخست‌وزیر و دولت موقت وارد کرد. در مورد دکتر بهشتی نیز همین فضای سنگین و اتهامات افراطی وجود داشت. تنها تفاوت این بود که اطلاعات مربوط به بازرگان و اقران وی، درباره گفتگو با آمریکایی‌ها و سران ارتش، صریح و بی‌پرده منتشر می‌شد، اما آنچه مربوط به مرحوم بهشتی بود در لفاف ابهام و همراه با شایعات بسیار بیان می‌گردید.» (صص246-245)
تذکر چند نکته در این زمینه خالی از لطف نخواهد بود؛ اول آنکه ادبیات به کار گرفته شده در این عبارت برگرفته از ادبیات انقلابیون فصلی نادم است که به مقتضای شرایط زمانی عمل می‌کنند وگرنه هرگز ملت ایران با آمریکایی‌ها برخوردی افراطی نداشتند بلکه در جریان انقلاب اسلامی جز تعداد معدودی ترور که توسط مجاهدین خلق صورت گرفت هرگز کسی متعرض اتباع آمریکایی نشد، در حالی‌که کودتاگران، استقلال و شئونات ملت ایران را نشانه رفته و با تشکیل ساواک، استبداد را به بدترین شکل حاکم کرده بودند، سال‌ها منابع ایران غارت و فقیر و تنگدستی حاکم شد، هر اعتراضی علیه سلطه آمریکا صورت می‌گرفت به سبوعانه‌ترین شکلی سرکوب می‌شد و به همین دلیل سال‌ها نخبگان کشور در تبعید یا زندان به سر ‌بردند. در سفر نیکسون به تهران در سال 1332 با اشاره مستقیم وی اعتراضات بسیاری به خاک و خون کشیده شد و این رویه تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. ویلیام شوکراس در این زمینه می‌نویسد: «اسکورت ریاست‌جمهوری به منظور پرهیز از تظاهرات، تهران را دور زد و از طریق تپه‌های خالی از سکنه شمال شهر به فرودگاه رفت. اما حتی در آنجا دانشجویان در انتظارش بودند. اتومبیلهای رسمی زیر باران سنگ قرار گرفت. به دنبال این واقعه صدها دانشجو طبق توصیه نیکسون جمع‌آوری و بازداشت شدند.»(آخرین سفر شاه، ص204)
اکنون باید دید در پاسخ به این حجم عظیم از جنایات و هزاران تعرضی که به این مرز و بوم صورت گرفت ملت ایران بعد از پیروزی کدام اقدام تندروانه را علیه اتباع آمریکایی داشت؟ حتی یک گزارش نمی‌توان یافت که ملت ایران اقدام تلافی‌جویانه‌ای بعد از پیروزی داشته باشد. متأسفانه دولت آمریکا نه تنها از این همه بزرگواری شرمنده نشد و استقلال این مرز و بوم را محترم نشمرد که مجدداً همان تحرکات زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت را برای عملی کردن کودتایی جدید دنبال کرد. غائله‌سازی‌ها در استان‌ها، اختلاف‌افکنی‌ها در میان صفوف ملت، ایجاد گروهک‌های رنگارنگ به ظاهر مارکسیستی، ترور شخصیت‌های کلیدی انقلاب در پوشش گروه‌هایی که بعدها مشخص شد با سفارت آمریکا مرتبط بوده‌اند و ... از جمله اقداماتی بود که ملت ایران را نسبت به استمرار سیاست‌های غیراصولی آمریکا حساس می‌ساخت. این که ادعا شود «خصومت افراطی با آمریکا» در ابتدای انقلاب حاکم بوده است به نوعی توهین به فهم عمومی جامعه ایران از اقدامات خصمانه سیاستمداران آمریکایی است. آیا با نادیده گرفتن حجم انبوهی از عملکردهای ضدایرانی دولت آمریکا می‌توان ملت ایران را به خصومت بی‌دلیل با آمریکا متهم ساخت؟
نکته دوم (که یادآوری آن ضروری به نظر می‌رسد) این که اعتراضات گسترده مردم به سیاست‌های دولت موقت که کابینه را مجبور به استعفا کرد محدود به ملاقات نخست‌وزیر با مشاور رئیس‌جمهور آمریکا نبود، بلکه در شرایطی که همگان شاهد عملکرد خصمانه واشنگتن بودند؛ اقداماتی چون تلاش برای حفظ هیئت مستشاری آمریکا در ایران، پافشاری بر حفظ سپهبد مقدم رئیس ساواک، مماشات با جریانات غربگرایی که خط تجزیه را در برخی استان‌های کشور دنبال می‌کردند و منصوب نمودن مسؤلانی که با این جریانات به لحاظ فکری همراه بودند، میدان‌دار شدن افرادی در دولت موقت که به دلیل ارتباطات غیراصولی با آمریکا و باورهای غیرهمگون با مطالبات و اعتقادات ملت انقلاب کرده، حتی برخی اعضای نهضت آزادی آنها را صالح نمی‌دانستند و ... این خلاف واقع است که مخالفت اقشار مختلف – اعم از دانشگاهی، کارمند، بازاری و ... - با عملکرد ضعیف و انحرافی نهضت آزادی را محدود به یک ملاقات عنوان کنیم.
نکته سوم در مورد دکتر بهشتی است. ویراستار محترم به‌گونه‌ای وانمود می‌سازد که گویا ملاقات‌های این شهید بزرگوار با برخی مسئولان لشکری و کشوری و دیپلمات‌های خارجی در قبل از انقلاب بسان ملاقات‌های افرادی چون امیرانتظام بوده است، به‌طور مسلم نفس ملاقات مورد سؤال نیست بلکه چگونگی و کیفیت ملاقات‌ها مدنظر است.
کافی است صرفاً به حجم ملاقات‌های آقای امیرانتظام با دیپلمات‌های آمریکایی در سفارتشان در ماه‌های پایانی عمر رژیم پهلوی توجه شود. گویی ایشان هیچ‌گونه وظیفه‌ای جز روشن کردن امور برای عوامل به ظاهر دیپلمات سفارت آمریکا نداشتند. تازه این جدا از محتوای این دیدارهاست که عمدتاً در آن مصالح غربگرایان و در راس آن کاخ سفید ملحوظ است. خوشبختانه جناب آقای صدر صادقانه به نوع ملاقات‌های عزتمندانه شهید بهشتی اشاره دارد: «در شورای انقلاب بحث راجع به آمدن امام خمینی بود و ملاقات آقای دکتر بهشتی و مهندس بازرگان با ارتشبد قره‌باغی و سپهبد مقدم و متاسفانه آقای دکتر بهشتی حاضر نشدند که در جای دیگری جز منزل خودشان با آقایان تماس داشته باشند.» (ص90) صرف‌نظر از آنکه دکتر بهشتی در نهایت جان خود را در پای دفاع از مصالح ملت داد و به دلیل مواضع اصولی‌اش در آتش خشم آمریکا سوخت، به گواه آقای صدر کسی که از چنین موضع عزتمندی حاضر به ملاقات می‌شود هرگز در مسیر تأمین مصالح بیگانگان قرار نمی‌گیرد. حال این موضع‌گیری را با خط گرفتن از آمریکایی‌ها و تکرار مواضع آنها مقایسه کنیم.
همان‌گونه که اشاره شد، آقای سولیوان در ملاقاتی به روشنی پیشنهاد پیگیری مطالبات از مجاری قانونی را مطرح می‌سازد و می‌گوید: «آقایان به بختیار مهلت بدهند تا او بتواند از طریق راه‌حلهای قانونی (قانون اساسی) به مردم آمریکا بگوید که یک کار قانونی انجام شده و تغییر رژیم هم مانعی ندارد... یعنی خود این دولت رفراندوم کند یا مجلس مؤسسان مرکب از جمع هر دو مجلس، تغییر رژیم را رای بدهد.» (ص119) همچنین در نقل به مضمون آقای صدر از نامه بختیار به امام آمده است: «دکتر بختیار امیدوار است امام اجازه بدهند هر تغییری که منظور نظر ایشان است از طریق قانونی و دموکراتیک عملی گردد.» (ص91) برای درک تأثیر ملاقات‌ها بر نیروهای نهضت آزادی کافی است مواضع آنان را در این زمینه مدنظر قرار دهیم. حتی امروز بعد از روشن شدن ترفندهای آمریکا برای حفظ رژیم پهلوی از طریق مهره‌ای چون بختیار، ویراستار محترم کتاب برای پوشاندن خطاهای سیاسی نهضت آزادی به دفاع از مواضعی می‌پردازد که تأمین کننده نظرات بیگانگان بود: «تلاشهای چندی صورت می‌گرفت و فلسفه آن، تغییر قانونمند و به دور از خشونت نظام، برای کاهش هزینه‌ها و جلوگیری از هرگونه خونریزی و خسارت و گسیختگی اجتماعی و انتظامی بود. اما هیچیک از این تلاشها به نتیجه نرسید. تمایلات رادیکال، این نوع تلاشها را سازشکاری می‌دانست و به صور مختلف با آن مخالفت می‌کرد.» (توضیحات و یادداشتهای ویراستار، ص259)
در این زمینه باید چند نکته را یادآور شد؛ اولاً چگونه می‌توانیم مدعی شویم که با قانونی اعلام کردن رژیم پهلوی مطالبات مردم به صورت کم هزینه‌تر محقق می‌شد در حالی‌که مردم در تظاهرات 4 میلیونی در تهران و به همین نسبت در شهرستان‌ها عدم مشروعیت آن را فریاد زده بودند. امروز دیگر تردیدی باقی نمانده که آمریکا با روی کار آوردن بختیار با شعار رسیدن به مطالبات عمومی از طریق قانون به دنبال دستیابی به زمان برای خارج کردن مردم از صحنه بود تا بعد از مدتی با سرکوبی شدید ملت، مجدداً با رفرمی سطحی مناسبات گذشته را حفظ کند. ثانیاً در شرایطی که نهضت سراسری مردم از مرحله آگاهی به عدم مشروعیت رژیم پهلوی گذشته بود آیا مواضع نهضت آزادی در این زمینه بزرگترین امتیاز به استبداد و آمریکاییان نبود؟ در هر نهضتی تلاش و مجاهدت زیادی صورت می‌گیرد تا اهداف آن نهضت تبدیل به وجدان عمومی شود. قاطبه مردم از سال 56 به بعد دیگر رژیم پهلوی را کاملاً‌ نامشروع و غیرقانونی می‌دانستند و همان‌گونه که اشاره شد به تبع این خواست عمومی جبهه ملی نیز طی اطلاعیه‌ای رژیم پهلوی را نامشروع خواند و هر نوع همکاری با آن را حرکتی نابخشودنی اعلام ‌کرد. حال چگونه است که مواضع نهضت آزادی در ارتباط با قانونی خواندن دولت بختیار اقدامی مترقی خوانده می‌شود، در صورتی‌که نتیجه‌ای جز انحراف در خیزش سراسری ملت و دادن فرصت به دشمن برای مسلط شدن بر امور نداشت؟ ثالثاً ادعا می‌شود راه‌حل‌های متأثر از خط‌دهی سولیوان برای کاهش هزینه‌ها و جلوگیری از هرگونه خونریزی و خسارت بوده است. دستکم در یک مورد یعنی حوادث روز بیست بهمن 57 کذب این سخن به خوبی روشن شد. اگر آنچه آقای بازرگان از روی حسن‌ظن به سران ارتش و دیپلمات‌های آمریکا پذیرفته بود یعنی اینکه کودتا منتفی است مورد پذیرش ملت نیز قرار می‌گرفت برنامه کودتا با دستکم یک میلیون کشته و زخمی به اجرا درمی‌آمد. بنابراین اگر منصفانه‌ در مقام تجلیل از مدیریت مدبرانه امام برنمی‌آییم دستکم از سیاست‌هایی که دشمنان دیکته کننده آن بوده‌اند نیز دفاع نکنیم.
همچنین جا دارد در این زمینه نکته‌ دیگری را خدمت عزیزانی یادآور شویم که ظاهراً برای ابراز ندامت هیچ‌گونه حدی (؟) قائل نیستند و آن بحث ریشه تاریخی عدم مشروعیت رژیم پهلوی است. کسانی که در سال 57 عنوان می‌نمودند هر نوع تغییری باید از مجرای قانونی یعنی دولت بختیار صورت گیرد آیا توجه داشتند که ملت را به چه بازگشتی دعوت می‌کردند؟ حتی دست نشاندگان رژیم پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد ‌پذیرفتند که مشروعیت آنها زیر سؤال رفته است. برای نمونه عبدالمجید مجیدی- وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه در سالهای 56-1351 - در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد در این زمینه می‌گوید: « جریان 28 مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز [که هنوز] است برای من [این مسئله] حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتفاق می‌افتاد که پایه‌های سیستم سیاسی- اجتماعی مملکت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود- چون تا آن موقع واقعاً کسی ایرادی نمی‌توانست بگیرد. از نظر شکل حکومت و محترم شمردن قانون اساسی ... ولی بعد از 28 مرداد، خوب، یک گروهی از جامعه ولو این که یواشکی این حرف را می‌زدند تردید می‌کردند... یعنی می‌گفتند که مصدق قانوناً نخست‌وزیر است و سپهبد زاهدی این حکومت را غصب کرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، سال 1381، ص42)
در دهه 30، حتی در محافل خصوصی وابستگان به دربار بحث عدم مشروعیت رژیم کودتا طرح می‌شده است. تلاش‌ها و مجاهدت‌ها طی دو دهه موجب شد تا این حقیقت آنچنان گسترش یابد که همگان آن‌را در خیابان‌ها فریاد زنند. اکنون جا دارد کسانی که سال‌ها عوامل سلطه را «سلمان منا» می‌دانستند به تأثیرات چنین اعتمادهایی توجه بیشتری کنند.
در آخرین فراز از این نوشتار ضمن تأکید مجدد بر این نکته که بخش اعظم این کتاب مربوط به افاضات و چینش‌های خاص ویراستار محترم است، آن‌هم بدون بهره‌مندی از آن میزان صداقت که در بخش اول دیده می‌شود، ناگزیر از اشاره به برخی خطاهای سهوی و حسابگرانه در فصل دوم کتاب هستیم. در صفحه 184 در مورد شهید کامران نجات‌اللهی می‌خوانیم: «هم‌اکنون یکی از خیابانهای منتهی به دانشگاه به نام آن مرحوم نامگذاری شده است.» حال‌ آن که خیابان استاد نجات‌اللهی (ویلای سابق) از خیابان کریمخان منشعب شده و در نزدیکی میدان فردوسی به خیابان انقلاب پیوند می‌خورد و به هیچ دانشگاهی منتهی نمی‌شود. در صفحه 194 ادعا شده است که «همیشه اکثریت را در شورا معممین تشکیل می‌دادند که مقرب‌تر بودند». این مطلب در حالی مطرح می‌شود که با شمارش لیستی از اعضایی که در پی همین جمله آورده‌اند اعضای روحانی 7 نفر و اعضای غیرروحانی 9 نفرند. در صفحه 196 عنوان شده است که «عضویت دکتر سنجابی در شورای انقلاب حضوری کوتاه مدت بود» در حالی‌که ایشان به هیچ وجه به عضویت شورای انقلاب در نیامد. در صفحه 212 در مورد برخورد غیرمنطقی دولت موقت با سپهبد قرنی آمده است: «در جریان جنگها و شورش‌های کردستان در اسفند 1357، وی از سوی گروهک‌های مخالف نظام نوین انقلابی متهم به کشتار غیرنظامیان و قتل‌عام مردم کردستان شد. این امر تبلیغات زیادی را علیه وی دامن زد و مجبور به برکناری و استعفایش کرد.» با این جمله حسابگرانه، جناب آقای ویراستار خواسته‌ است، هم حقیقت را گفته باشد و هم تأثیرپذیری دولت موقت را از تبلیغات گروه‌های مسلح مرتبط با آمریکا پنهان سازد زیرا شهید قرنی یا برکنار شده یا استعفا داده است. برکناری فعلی است که دیگران در حق فرد روا می‌دارند و استعفا تصمیمی که خود فرد اتخاذ می‌کند. حال کدام حقیقت است؟ اما واقعیت آن است که قرنی مردانه در برابر گروهک‌های آمریکایی که به پادگان‌ها حمله مسلحانه می‌کردند و آنها را در کنترل خود در می‌آوردند، ایستاد و به عنوان سربازی صدیق مانع از عملی شدن برنامه‌های تجزیه‌طلبانه شد. در حالی که ایشان ناجوانمردانه آماج حملات تبلیغاتی جریان‌هایی قرار گرفته بود که هم در تهران رسانه‌های مختلف را در اختیار داشتند و هم در استان کردستان خط تجزیه‌طلبی را دنبال می‌کردند. دولت موقت، وی را برکنار کرد که به نوعی مهر تاییدی بر تبلیغات مغرضانه عوامل بیگانه بود. همچنین برخی مسائل از جمله جنگ تبلیغاتی دو عنصر مرتبط با نهضت آزادی به صورت مبهم مطرح شده است: «لازم است توضیحی درباره یکی از همراهان آقای صدر در سفر نجف‌آباد، به نام رالف شونمن (یا شانمن) داده شود: این فرد که یک آمریکایی بود، قبل از انقلاب وارد ایران شد و با برخی رجال سیاسی ایران نیز نشست و برخاستی داشت. در اسفند ماه 1357، وی با توجه به اینکه دکتر صدر حاج سید جوادی در این زمان وزیر کشور شده بود، می‌کوشید بهره‌ای ببرد و جایگاهی برای خود بتراشد. مدتی مجادلات وی و سرهنگ نصرت‌الله توکلی- که مورد اعتماد مهندس بازرگان بود- تیتر روزنامه‌های یومیه قرار گرفت تا آنکه در تاریخ 24 اسفند 1357، روزنامه‌ها خبر از اخراج وی دادند.» (ص172) واقعیت آن است که این دو فرد مرتبط با نهضت آزادی (شانمن و توکلی) مشترکاً یک سناریوی تبلیغاتی به نفع چپ آمریکایی را سازمان‌دهی کردند. چپ قرار بود بلافاصله ابزار بسیاری از توطئه‌ها شود؛ لذا ابتدا لازم بود مظلوم جلوه‌گر شود تا اذهان جوانان به سوی آن جلب گردد. جنجال تبلیغاتی ساخته و پرداخته این دو نفر آنچنان اوج گرفت که در نهایت نهضت آزادی مجبور شد یکی از عناصر مورد اعتماد خود را از ایران اخراج کند.
البته این قبیل خطاهای سهوی یا عمدی که به دلیل پرهیز از اطاله کلام صرفاً به برخی از آنها اشاره شد، از ارزش بخش اصلی کتاب یعنی خاطرات جناب آقای صدر حاج سیدجوادی نخواهد کاست و قطعاً محققان و پژوهشگران تاریخ از آن برای شفاف کردن نقاط تاریک تاریخ معاصر بهره وافری خواهند برد. 


دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران