حجتیه، ولایتی ها و جریان شناسی تحجر در تاریخ انقلاب


1808 بازدید

 اشاره: شما باید نشان دهید که چگونه مردم، علیه ظلم و بیداد، تحجر و واپسگرایى قیام کردند و فکر اسلام ناب محمدى را جایگزین تفکر اسلام سلطنتى، اسلام سرمایه دارى، اسلام التقاط و در یک کلمه اسلام امریکایى کردند.
شما باید نشان دهید که در جمود حوزه ‏هاى علمیه آن زمان که هر حرکتى را متهم به حرکت مارکسیستى و یا حرکت انگلیسى میکردند، تنى چند از عالمان دین باور دست در دست مردم کوچه و بازار، مردم فقیر و زجر کشیده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پیروز بیرون آمدند.
شما باید به روشنى ترسیم کنید که در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانیت اصیل در مرگ آباد تحجر و مقدس مآبى چه ظلمها بر عده‏ اى روحانى پاکباخته رفت، چه ناله‏ هاى دردمندانه کردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسى و بى‏دینى شدند ولى با توکل بر خداى بزرگ کمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسیدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ایمان و کفر، علم و خرافه، روشنفکرى و تحجرگرایى، سرافراز  ولى غرقه به خون یاران و رفیقان خویش پیروز شدند.(صحیفه امام،ج21،ص240)
گزاره های فوق بخش هایی از نامه امام خمینی در 25 دی 67 درباره چگونگی نگارش تاریخ انقلاب اسلامی است. پایگاه خبری ـ تحلیلی جماران میزان تحقق اصول و مأموریت های تعیین شده از سوی امام خمینی را در این باره، به بحث گذاشته است. در اینجا مطالعه نامه بنیان گذار نظام جمهوری اسلامی ایران، پس از گذشت ربع قرن از تاریخ نگارش آن ما را با پرسش ها متعددی مواجه می  کند؛
این که "تاریخ نگاری تحجر و واپسگرایی چه جایگاهی در تاریخ نگاری ما دارد؟" " تحجر در تاریخ معاصر دارای چه شاخه ها و جریان هایی است" "جریان های تحجر قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، هر یک دارای چه دیدگاه هایی و چه موقعیت سیاسی بودند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی چه مواضعی داشتند؟" ،" تاریخ نگاری جایگزین کردن اسلام ناب محمدى به جای تفکر اسلام سلطنتى، اسلام سرمایه دارى، اسلام التقاط و در یک کلمه اسلام امریکایى؛ در چه وضعیتی است؟" "به طور کلی این مفاهیم تا چه اندازه در متون تاریخی و سیاسی ما توضیح داده شده اند؟ "آیا تحجر بعداز انقلاب از میان رفت؟ مبارزه با تحجر چطور؟ " اگر امام خمینی می گویند «از شما مى‏خواهم هر چه مى‏توانید سعى و تلاش نمایید تا هدف قیام مردم را مشخص نمایید»؛ آیا با گذشت 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی اهداف واقعی انقلاب برای نسل های جدید تشریح شده است؟ " به طور کلی مورخین و کارشناسان مستقل تاکنون به چه میزان توانسته اند به تاریخ نگاری مدنظر امام بپردازند؟" ، " آیا توصیه امام خمینی مبنی بر توجه به پابرهنگان در تاریخ نویسی انقلاب، تاکنون مورد توجه قرار گرفته است؟"
در گفت و گویی که پیش روی دارید بخشی از پرسش های پیش گفته با دکتر محسن بهشتی سرشت؛ عضو هیأت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی  و مدیرگروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی در میان گذاشته شده است.

 

علی رغم سیاست های تعیین شده از سوی امام خمینی در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی، تاکنون مطالعه و جریان شناسی دقیقی در زمینه شناخت ماهیت، زمینه ها و آسیب های حاصل از جریان های فکری متحجر در صد سال گذشته کشور صورت نگرفته است و از این منظر توجه و واکاوی این جریان از ضرورت بسیار بالایی برخوردار است.
دکتر بهشتی سرشت؛ عضو هیأت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی با بیان این مطلب در گفت و گو با خبرنگار جماران افزود: این در حالی است که وجه مشترک تمامی جریان های فکری متحجر در تاریخ معاصر، مخالفت با نوگرایی و پیشرفت  کشور بر اساس آموزه های نو و دانش نوین بوده است.
وی در توصیف جریان نخست تحجر، گفت: این جریان به دوران پس از صفویه تا آغاز حکومت قاجار مربوط می شود، زمانی که تفکر اخباری گری بر تفکر اصولیون غلبه یافت. شخصی بنام میرزا مهدی استر آبادی بنیانگذار تفکر اخباری گری است. این تفکر با هرگونه توسعه، نوآوری و مدرنیته مخالف است. استدلال این گروه به اخبار و روایات است و معتقدند اگر  مسئله ای از مسائل مستحدثه پیش آید که در اخبار و روایات تا به حال نیامده است، آن مسئله اساسا غیر قابل طرح است. این تفکر بسیار بسیار خطرناک بود. اصولیون در مقابل این تفکر ایستادند و منابع استنتاجی اسلام را چهار منبع؛ قرآن ، روایات ، اجماع علما و عقل قرار دادند و گفتند گاهی مسائلی پیش می آید که ممکن است در قرآن یا روایات نیامده باشد، در اینجا اجماع و عقل علما می تواند مورد استناد قرار گیرد. به هر حال این کشمکش مابین این دو گروه به وجود آمد و تا دوران قاجار به طول انجامید. تفکر اخباری گری حتی قادر به مبارزه با پدیده های ناشی از استعمار نیز نبود. برای مثال، ما در تاریخ فتوایی داریم به نام " تحریم تنباکو " که توسط میرزای شیرازی صادر شد. در ماجرای پیمان انحصار تجارت تنباکو ، حدود صد هزار زن و مرد انگلیسی به ایران آمدند و  در اکثر مراکز  ایالات مستقر  شدند. سید جمال الدین اسد آبادی در نامه ای که به میرزای شیرازی می نویسد این نکته را متذکر می شود که پیمان اقتصادی ظاهر ماجراست ، آنچه که در واقع مطلب اتفاق افتاده است تهاجم فرهنگی انگلیسی هاست. در اعتراض به این شرایط، میرزای شیرازی به عنوان یک عالم اصولی بر مبنای استنتاج عقلی فتوا صادر می کند که استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان و حرام است. این فتوا سبب شد که مردم و حتی درباریان ناصرالدین شاه از مصرف توتون و تنباکو اجتناب ورزند و  در نتیجه ضربه اقتصادی مهلکی به انگلیسیان وارد آمد. 
وی یادآور شد: اگر میرزای شیرازی یک عالم اصولی نبود با کدام استدلال می توانست اینگونه فتوا بدهد؟ آیا حرام بودن استعمال توتون و تنباکو را می توانست از قرآن و روایات و یا اخبار استنباط کند؟ اجماع علما گذشته هم که تا به حال بر سر این موضوع رخ نداده بود. ایشان تنها با استنباط عقلی این فتوا را برای شکست استعمار  صادر کردند.
وی در جمع بندی نخستین جریان تحجر گفت: بنابراین نخستین جریان تاریخی تحجر ، به صف آرایی اخباریون در مقابل اصولیون باز می گردد. انصافا این ها مغزهای متحجری داشتند، شعار سلفی گری می دادند و همه چیز را در تطابق با زمان پیامبر  می سنجیدند، شبیه به القاعده امروز. در حالی که 1300 سال از زمان پیامبر می گذشت و دنیا تغییر کرده بود و دین باید برای مسائل مختلف روز راه حل پیدا می کرد؛ اما تفکر اخباری در رویارویی با مسائل روز و  مستحدثه به بن بست می رسید.در این دوران یعنی از صفویه به بعد ، تمدن اسلام در ایران به افول رفت و دیگر هیچ فیلسوف و دانشمند بزرگی در اسلام نداریم. در زمان صفویه ، آخرین فیلسوف بزرگ اسلامی – ایرانی ، ملاصدرا مورد تکفیر قرار گرفت و مجبور به ترک شهر اصفهان شد و در منطقه ای دور افتاده در کهک قم به انزوا زندگی کرد، مدتی هم به عتبات عالیات رفت. ملاصدرا بنیانگذار نظریه حرکت جوهری در فلسفه بود و مورد ستایش و احترام بسیاری از علمای بزرگ حتی غیر مسلمان ، اینگونه مورد ظلم و تکفیر قرار گرفت. در اوایل دوران قاجار نیز مرحوم وحید بهبهانی به عنوان احیاگر تفکر اصولی گری  قیام کرد و  مطالب و کتاب هایی را در نفی و منزوی کردن تفکر اخباری گری منتشر نمود. تلاش های وی سبب گشت تا این تفکر متحجرانه برای مدتی به انزوا رود. همچنین در اواسط دوران قاجار مرحوم ملا هادی سبزواری، که البته حرف جدیدی مطرح نکرد اما اسفار ملاصدرا را به صورت منظومه در آورد. از آن زمان تا زمان معاصر که شخصیت هایی مثل علامه طباطبایی ، امام خمینی ، آیت الله شهید مطهری ، جوادی آملی و حسن زاده آملی و ... حضور دارند، فیلسوفی مطرح از حوزه های علمیه برنخاسته بود. وحید بهبهانی بنیانگذار تفکر اصولی و شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی و  دیگر مراجع تا در نهایت امام خمینی از علمای بزرگ و مطرح اصولی بودند.

مدیرگروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی درباره دومین جریان تحجر گفت دومین جریان تحجر در یکصد سال اخیر، از دوران رضاشاه یعنی حدود سالهای 1320 تا پیش از انقلاب اسلامی در حوزه های علمیه شکل گرفت که هنوز هم باقی است. اوایل دوره رضاخان در زمان حاج شیخ عبدالکریم حائری که حوزه ها به تازگی شکل و شمایل گرفته بودند، ایشان می خواستند آموزش زبان انگلیسی را در برنامه درسی حوزویان وارد کنند که با مخالفت عده زیادی از مقدس مآبان و  بازاریان مواجه شدند که می گفتند اگر این کار را بکنید، ما وجوهات خود را به حوزه های علمیه قطع می کنیم. استدلالشان هم این بود که این زبان کفر است و نباید به حوزه های علمیه ما وارد شود. این همان رگه های تحجر است که با هرگونه نوآوری به این صورت برخورد می کند. مرحوم فلسفی در خاطرات خود بازگو می کند وقتی بلندگو به ایران آمد مؤمنین تا 15 سال از آن در منابر خود استفاده نمی کردند چراکه در تئاتر ها و سینماها استفاده می شد و از بلاد کفر آمده بود و  اسمش را هم گذاشته بودند جعبه شیطان!
وی افزود: در دوران مشروطیت، جریان ساخت مدارس جدید برای اولین بار در ایران شروع شد تا قبل از آن مکتب خانه ها بودند. مرحوم رشدیه بنیانگذار مدارس جدید در ایران است. وقتی وی شروع به این کار نمود ،عده ای از همین جماعت متحجرین مقدس مآب به مخالفت برخاستند که در این مدارس جدید آموزه های بلاد کفر را به بچه ها می دهند. مرحوم سید محمد طباطبایی یکی از سران مشروطه به عنوان یک عالم روشنفکر و نواندیش، از جریان مدرسه سازی به سبک جدید حمایت می کند و می گوید درست است که ابزار غربی است اما ما می توانیم محتوا را بنا به فرهنگ خود تغییر بدهیم. وی  یک مدرسه ساخت  و اسمش را مدرسه اسلام گذاشت تا ثابت کندکه این هیچ تناقضی با آموزه های اسلام ندارد.

 

 دکتر بهشتی سرشت یادآور شد: جالب است بدانید هر زمان که مطالعه علوم فلسفی در بین علمای اسلامی رواج یافته به تبع آن رشد و توسعه تمدن اسلامی هم وجود داشته است. برای مثال، از قرن اول تا حدود قرن ششم که فلاسفه بزرگی  مثل بوعلی سینا، زکریای رازی، فارابی ، خواجه نصیرالدین طوسی و بزرگانی اینچنین حضور دارند، تمدن اسلامی را در اوج داریم. درست از زمان حمله مغولان به ایران در قرن هفتم، در نتیجه قدرت یافتن گروه های متحجرین، فلسفه هم از علوم اسلامی رخت بر بست و  از همان زمان تمدن اسلامی کم کم رو به افول گرایید. اما در یک مقطع تاریخ صف آرایی علمایی را در حوزه های علمیه داشتیم که به شدت آموزه های فلسفی را طرد می کرده و مسموم می دانستند و علمای فیلسوف را تکفیر می کردند؛ در مقابل کسانی که طرفدار آموزش های فلسفی بودند. رگه هایی از این  تفکر هنوز هم در برخی حوزه های علمیه وجود دارد، برای مثال در پایگاه حوزه علمیه مشهد در یک قرن اخیر حتی یک فیلسوف هم برنخاسته است، امروزه هم ریشه های آن هنوز وجود دارد. حضرت امام در دهه 20 ، در حوزه علمیه قم درس فلسفه می دادند و  شاگردانی مثل، شهید بهشتی، شهید مطهری، حتی آیت الله منتظری داشتند. امام بسیار از این گروه متحجرین آسیب دیدند؛ این گروه امام را تکفیر می کردند، حتی کوزه ای را که فرزند خردسال امام از آن آب نوشیده بود را نجس می دانستند به این دلیل که امام درس فلسفه می داد. این گروه متحجر، معتقد بودند که بحث فلسفه، کلام ،تعقل و عقلانیت پدیده هایی خارج از  محتوای اسلام هستند. در ظاهر هم  درست می گفتند ما در متون اولیه اسلام چیزی تحت عنوان فلسفه و کلام نداشتیم غافل از اینکه همانطور که علم شاخه شاخه شده، علوم اسلامی هم متنوع شده بود. مرحوم آیت الله بروجردی با اینکه خود از اصولیون بود، اما معتقد بود که ظرفیت تدریس این دروس هنوز در حوزه ها و در بین طلاب وجود ندارد و ممکن است به بیراهه روند. لذا امام وقتی دیدند آیت الله بروجردی چندان موافق ادامه تدریس این مباحث در حوزه نیست، کلاس فلسفه  خود را تعطیل می کنند.
این تاریخ نگار انقلاب اسلامی گفت: به یاد دارم در زمان مبارزات انقلابی گروههای مسلمان و مارکسیست با هم در زندان های ساواک بودند. مارکسیست ها از یک پشتوانه بسیار قوی و متون محکم فلسفی برخوردار بودند که جوانان را بر اساس آموزه های آنها به خود جذب می کردند. اما بچه مسلمان ها در آن زمان تنها متن قوی فلسفی که در اختیار داشتند چهار جلد کتاب "اصول فلسفه  و روش رئالیسم" علامه طباطبایی بود که شهید مطهری بر آن توضیح نوشته بودند. اگر آن کتاب را ملاحظه بفرمایید شهید مطهری بر هر سطر علامه چندین سطر توضیح نوشته بودند؛ به اعتقاد من ،اگر نبود آن تفسیرات، جوانان مسلمان ما قادر به پاسخگویی به استدلال های فلسفی مارکسیست ها، نبودند.

دکتر بهشتی سرشت، در توصیف سومین جریان تاریخی تحجر گفت: در سومین مرحله تاریخی تحجر یعنی پس از پیروزی انقلاب، در مباحث سیاسی و عمدتا اقتصادی ای که برای حکومت پیش می آمد، با جلوه هایی از این تفکر قشری و متحجرانه مواجه می شویم. برای مثال اوایل انقلاب در هیئت دولت میرحسین موسوی، کمیته ای برای بررسی مسائل مختلف کشور تشکیل شده بود که در آن هم علما و هم کارشناسان عضویت داشتند؛ مسئله ای پیش آمد در مورد مالیات ها که در صحیفه امام هم به آن اشاره شده است؛ نظر کارشناسان اقتصادی این بود که استفاده از درآمدهای مالیاتی به جای فروش نفت، می تواند یکی از بهترین روشهای کسب منابع مالی برای دولت باشد و در همه جای دنیا نیز دولت ها به همین شکل منابع مالی مورد نیاز خود را تأمین می کنند. در این کمیته یکی دو نفری از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با وضع مالیات ها مخالفت کردند با این استدلال که در جائی که ما در اسلام خمس داریم ، دیگر حق ندارید از مردم مالیات بگیرید! توجه کنید مسئله ای به این مهمی در شرایطی که دولت تازه تاسیس نیازمند درآمد مالی برای اداره شرایط جنگ است به یکباره با چنین بن بستی مواجه می شود. در این شرایط ، نخست وزیر وقت به امام مراجعه میکند و امام می فرماید(نقل به مضمون) من تعجب می کنم از این آقایان، خمس را اگر همه بدهند، خرج حوزه های علمیه هم نمی شود چه برسد به مخارج کشور، آنوقت آقا مینویسد مالیات نباید داد! (1)
وی یادآور شد: تحجر در دوران پس از انقلاب، تابلوی رسمی نداشت و  اساسا در مقابل مسائل روز  اندیشه های خود را به نمایش می گذاشت. اتفاقا کسانی که این تفکرات را پیروی می کردند خود را انقلابی و بر خاسته از انقلاب هم می دانستند ولی آنطور که باید، درک درست و صحیح از مسائل مستحدثه و به روز را در مقاطع حساس تصمیم گیری کشور نداشتند. این در حالی که برای اداره امورات کشور باید با یک نگاه جامع الاطراف به مسائل داخلی و خارجی نگریست و تصمیمات باید بگونه ای باشد که نتایج آن به حفظ و اقتدار نظام منجر شود.

 

وی افزود: به یاد دارم، بعد از انقلاب، زمانی که امام آن نامه را به گورباچف نوشت برای ابلاغ پیام ، هیئتی به مسکو  فرستاد و حضرت  آیت الله جوادی آملی را که یک فیلسوف اسلامی است در رأس آن هیئت قرار داد. چراکه قرار بود یک هیئت از یک کشور اسلامی برای ابلاغ پیام به بزرگترین منبع تفکر فلسفی کمونیست فرستاده شود و نیاز به کسی بود که بتواند در مواجهه با این تفکر پشتوانه استدلال فلسفی خوبی داشته باشد. امام در آن پیام تاریخی آقای گورباچف را به مطالعه فلسفه ملاصدرا و فیلسوفان اسلامی دعوت کرده بودند. زمانی که این هیئت از شوروی سابق بازگشتند، یکی از آقایان علما یک موسسه پژوهشی اسلامی در قم را اداره می کرد، در یک نامه اعتراضی تند و سرگشاده به امام  نوشتند که من از شما در تعجبم که چطور هنوز به فلسفه ملاصدرا ، آن آدم منحط  و منحرف! دعوت می کنید؟! شما باید آقای گورباچف را به قال الباقر و قال الصادق دعوت می کردید!!! توجه کنید که تفکر این گروه در چه حدی بود، چگونه می خواستند با قال الباقر و قال الصادق آقای گورباچف را که خدا را قبول نداشت، ارشاد کنند؟! در حالی که ابتدا باید با فلسفه آفرینش وی را متوجه حضور خالق بکنید، آنگاه اگر موفق شدید بروید سراغ دیگر مسائل. این تفکر تا این حد سطحی نگر و قشری بودند.

 

عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه بین المللی امام خمینی ادامه داد: در موردی دیگر، عده ای از همین تفکر در مسائل کشور به دلیل اختلاف نظر فقهی که با امام داشتند، ایراداتی وارد می دانستند. یک مورد مثلا پخش موسیقی از صدا و سیما بود که برخی از ایشان با آن مخالف بودند و آن را حرام می دانستند، اما امام معتقد بود که اگر این کار با نظارت صورت بگیرد، بلا اشکال است. در مصادیق مصلحت و تشخیص مصداق مصلحت نیز بعضا اختلافاتی وجود داشت ؛ البته تا آنجاکه مباحث اختلاف نظر صرف احکام فقهی بود یک اختلاف کاملا عادی بود اما در مسائلی که مربوط به حکومت و اداره کشور می شد، بعضا مطرح کردن این مسائل می توانست در نظام اداره کشور اختلال هایی را ایجاد نماید. مرز این اختلافات آنجایی بود که علمای روشنفکر با طرح مسائل مستحدثه ای که حکومت با آن درگیر بود قصد داشتند گره ها را باز نمایند و برای آن ها چاره جویی کنند ؛ اکثر این مسائل در حوزه سیاست داخلی و خارجی و یا مسائل اقتصادی و اجتماعی بود. اما آن عده از علمایی که قادر به درک این مسائل نبودند و اکثرا نگرش قشری و سطحی نگری داشتند اغلب با  آن ها مخالفت می کردند. برای مثال اردیبهشت سال 68، استاندار سمنان به دلیل کمبود آب در این استان مستأصل شده بود. ماجرا این بود که باغات اطراف سمنان از آب قنوات تغذیه می شد اما آب شهر از چاههایی که آلودگی هم داشت، تامین می شد. کارشناسان به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است آب چاهها برای مصارف کشاورزی و آب قنوات برای شرب استفاده شود، اما کشاورزان به این موضوع اعتراض داشتند؛ فقهای شهر هم حق را به کشاورزان به عنوان صاحبان قنوات داده بودند و کار به بن بست رسیده بود. در این شرایط حضرت امام در پاسخ به نامه استاندار وقت سمنان که چاره جویی کرده بود،فرموده بودند(نقل به مضمون) اگر مسئله اینست و به کشاورزان ضرری نمی رسد، این کار بلامانع است.(2)

 

وی تاکید کرد: امام از موضع یک عالم اصولی با این مسئله برخورد نمودند، اما از موضع یک عالم اخباری اجرای بسیاری از مسوولیت های دولت با اسنتاد به قائده فقهی " الناس مسلطون علی اموالهم " به بن بست می رسید. در حالی که پیامبر خود در تفسیر این حدیث فرموده بودند " لاضرر و لا ضرار " ! یعنی این در صورتی است  که ضرر و ضراری متوجه مصلحت مسلمین نشود. بحث مصلحت مسلمین بسیار بسیار مهم است و تنها یک فقیه اصولی می تواند مصلحت را تشخیص بدهد. مثلا برای تعریض یک خیابان لازم است خانه های اطراف آن خریداری و تخریب شود از موضع یک عالم اخباری این جایز شمرده نمی شود اما یک عالم اصولی بر اساس تشخیص مصلحت این فتوا را می دهد. 

 

بهشتی سرشت افزود: مورد دیگری را خاطرم هست اوایل انقلاب در خصوص اصلاحات ارضی مصوبه ای مطرح و بند "ج "خیلی هم مشهور شد. در این مورد نیز علمایی از همین تفکر با استدلالی مشابه زمان شاه با این مصوبه جدید مخالفت کردند. در حالی که در تدوین این مصوبه افرادی مثل آیت الله بهشتی و  آیت الله منتظری دخیل بودند و حتی تعاریف آن با مصوبه شاه متفاوت بود. هیئت های هفت نفره از ارگان های موجود برای نظارت تعیین شده بود، مسلما زمین همه مالکان نبود، شرکت های تعاونی پیش بینی شده بود و قس علی هذا...  یا در مورد  قانون کار و مرخصی باز هم صف آرایی تفکر قشری در مقابل تفکر نو را شاهد بودیم. در حوزه فرهنگ برای مثال بازی شطرنج و پخش موسیقی و ... امام بسیار پا در میانی می کرد تا این مسائل زودتر رفع شود. در مسائل مربوط به حج، حضرت امام با روشن بینی یک مصلحت کلی را در نظر می گیرند و آن لزوم حفظ وحدت میان مسلمانان است. برای همین هم هست که آن فتواها را می دهند که برای مثال، حضور در نمازهای جماعت آنها و عدم استفاده از مهر و ... در بین همین علما و فقهای معاصر بسیاری با امام مخالفت های تندی می کردند و بسیار امام از اینها خون دل خوردند و در پیامشان که به منشور روحانیت مشهور شد به آن مسائل پرداختند.

 

وی گفت: مصلحت در بینش علمای نوگرا بسیار مهم است به خصوص  در حال حاضر که حکومت اسلامی تشکیل شده است و برای دستیابی به آن زحمات و هزینه های جانی و مالی بسیار پرداخته شده است و برای حفظ و تداوم این نظام باید از ابزار نو و تفکر نو  و راهگشایی هایی که در فقه صورت می گیرد استفاده کنیم تا ادامه مسیر امکان پذیر باشد.

وی افزود: در تاریخ 200 ساله اخیر کشور ما ، تحجرگرایی همیشه به نوعی وجود داشته است. مرحله اول از قرون گذشته تا ابتدای دوران قاجار که اخباریون آنرا رهبری می کردند و  رگه های آن امروز نیز در برخی حوزه ها وجود دارد. از زمان پیش از قاجار گرفته تا زمان مشروطیت و سپس در زمان پهلوی که موج دوم آن آغاز شد و سپس در دوران حضرت امام و زمانی که ایشان در حوزه درس فلسفه و عرفان داشتند تا موج سوم آن در دوران انقلاب و مسائل مربوط به حکومت و کشور داری. مقدس مآبان عموما با تمام مسائل نو مخالفت می کردند و بالعکس علمای روشنفکر که معتقد بودند شکل را می توان استنباط کرد و محتوای دلخواه و اسلامی را بر آن سوار کرد. گروهی هم وجود داشتند که اوج فعالیت هایشان حدود دهه 40 تا زمان انقلاب بود. از حدود سالهای 32، انجمنی بنام انجمن حجتیه با شعار مبارزه با بهائیت بوجود آمد. البته این ها آدم های اهل مطالعه و باسوادی بودند و حتی از بین فقها و دانشگاهیان افرادی به عضویت آنها در آمده بودند. بنیانگذار این انجمن شخصی بود بنام شیخ محمود حلبی که در قصه 28 مرداد طرفدار دکتر مصدق بود و در آن مرحله تاریخی توانسته بود با روشن ضمیری مسیر درست را انتخاب نماید؛ اما بعد از آن قضایا، این انجمن مسیرش را تغییر داد و تصمیم گرفتند مبارزه سیاسی را رها کند. سران انجمن حجتیه مشکل جامعه را نه مسائل سیاسی بلکه رشد بهائیت در جامعه اسلامی تشخیص دادند و مبارزه را به سمت بهائیت سوق دادند و  عملا شعار "جدایی دین از سیاست"  را برای اعضای خود به عنوان یک اصل اساسی قائل شدند.  مخالفت امام و انقلابیون با این گروه هم از همین نقطه آغاز شد. امام مبارزه ریشه ای را مبارزه با طاغوت می دانستند اما اعضای انجمن حجتیه به شاخ و برگ ها می پرداختند. 

 

بهشتی سرشت درباره واژه ولایتی ها که در فرمایشات امام خمینی از آن ها به گونه ای منتقدانه یاد شده است؛ گفت: واژه "ولایتی" هم اول بار توسط این گروه (انجمن حجتیه)باب شد به این معنا که خود را ولایی و پیرو امام زمان  معرفی می کردند و هدف از مبارزه را کمک به ظهور آقا امام زمان(عج) عنوان می کردند. از این عجیب تر می گفتند هر گونه نهضت و انقلابی در غیاب معصوم باطل است و بنا به روایات " کُلُّ رَایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ" هرپرچمی که قبل از قیام قائم برافراشته شود، صاحب آن طاغوتی است که غیر خدا را می پرستد. با این روایت تمام حرکت های انقلابی و اعتراضی بر ضد حکومت وقت را باطل می دانستند. امام در یک سخنرانی به مناسبت نیمه شعبان سال 67 این روایت را اینگونه تفسیر کردند که هر نهضتی و حکومتی که قبل از ظهور آقا امام زمان(عج) ادعای مهدویت کند، باطل است(3) مانند آنچه پیش از این داشتیم مثل بابیه و بهائیه، اما اینکه هر گروهی که راه مبارزه با ظلم را در پیش گرفت به آن نسبت طاغوت داده شود؛ نه از نظر عقلی پذیرفته است و نه از نظر قرآن چراکه اساسا مبارزه با ظلم فطری است. ساواک و دستگاه امنیتی رژیم شاهنشاهی نیز فعالیت های انجمن حجتیه را کاملا  آزاد گذاشته بود و مانع نمی شد؛ چراکه اتفاقا به نفع آنها بود که گروههای مسلمان به جای مبارزه با رژیم، سرشان به مسائل دیگر گرم باشد و کاری به کار سیاست نداشته باشند. جالب است بدانید در آن زمان، برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق  که با رژیم مبارزه مسلحانه داشتند افرادی مثل شهید منیری جاوید و صمدی لباف برای فریب ساواک کارت عضویت انجمن حجتیه به همراه خود داشتند. حتی خود این افراد می گفتند که یکی دو بار هم بازداشت شدند و وقتی کارت انجمن حجتیه را به ساواک نشان دادند، آزادشان کرده بودند. البته من اسناد همکاری اعضای این انجمن با ساواک را تا بحال ندیده ام اما در کل، ساواک با جهت گیری مبارزاتی انجمن حجتیه مخالفتی نداشت و حتی می توان گفت رژیم به نوعی طرفدار این نوع از فعالیت مبارزاتی هم بود. اعضای این انجمن بعد از انقلاب، در دستگاههای اجرایی نظیر صدا و سیما، اطلاعات و هیئت دولت و ... حضور داشتند که با مخالفت نیروهای انقلابی همراه بود. نهایتا امام در نیمه شعبان، آن سخنرانی معروف را ایراد داشتند، در آن زمان هنوز شیخ محمود حلبی هم زنده بود و درست بعد از سخنرانی امام اینها بیانیه ای دادند و موقتا و ظاهرا فعالیت های خود را تعلیق کردند. امروزه نیز "ولایتی های مقدس مآب" در برخی شهرها فعالیت هایی را دارند. متاسفانه افکار منجمدی که مخالف هرگونه رشد و توسعه در کشور هستند و به جای پرداختن به مسائل جدی در دوران غیبت امام معصوم و پرداختن به اصول، به ظواهر دامن می زنند؛ هنوز هم وجود دارد.

 

پی نوشت:

 

1- ... آخر شما ببینید بی ‏اطلاعى چقدر! آقا، ما امروز ، روزى نمی ‏دانم چند صد میلیون الآن خرج این جنگمان است. روزى چند صد میلیون خرج جنگ را با سهم امام میشود درستش کرد حالا؟ حالا ما میتوانیم مردم را همه را بنشانیم اینجا و به زور سهم امام بگیریم؟ سهم امام حالا به اندازه ‏اى است که همین حوزه‏ ها را بگردانیم، بیشتر از این هم نیست، یک کمى اگر بیشتر باشد می‏دهند به دولت. یکدفعه آدم بگوید که نخیر، ما میگوییم که دولت مالیات نگیرد، سهم امام بگیرد. چه جور؟ از کجا بیاوریم سهم امام این قدر؟ ما از کجا سهم امام و سهم سادات پیدا کنیم که دولت را اداره بکنیم، مملکت را اداره بکنیم. «صحیفه امام،ج 18،ص 255»

 

2- علماى اعلام و روحانیون محترم و ائمه جمعه معظم مجازند از طرف این جانب در این باب اقدام کنند و به هر نحوى می‏توانند آن را انجام دهند.‏«صحیفه امام،ج21،ص360»

 

3- ... یک دسته دیگرى بودند که میگفتند که هر حکومتى اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت باطل است و بر خلاف اسلام است. آنها مغرور بودند. آنهایى که بازیگر نبودند، مغرور بودند به بعض روایاتى که وارد شده است بر این امر که هر عَلَمى بلند بشود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است. آنها خیال کرده بودند که نه، هر حکومتى باشد، در صورتى که آن روایات[اشاره دارد] که هر کس علم بلند کند با علم مهدى، به عنوان «مهدویت» بلند کند،[باطل است.] « صحیفه امام ، ج21، ص 13»


جماران