133 نفر آخر
مصاحبه کننده و تدوین گر: محسن سنچولی پردل
تعداد صفحات: 124 قیمت: 2900 تومان
شابک: 4ـ100ـ175ـ600ـ978 قطع: مصور
نوبت چاپ: اول 1390 شمارگان: 2500
معرفی کتاب: کتاب «133 نفر آخر» خاطرات آزاده جانباز، شریف صابری، است که محسن سنچولی پردل آن را تدوین کرده و به نگارش درآورده است. انتشارات سوره مهر نخستین بار این کتاب را در سال 1390، در 124 صفحه، 2500 نسخه، و با قیمت 2900 تومان چاپ کرده است. بعد از بخش «اشاره» و «مقدمه» مطالب کتاب در 13 فصل تنظیم شده است.
چکیده کتاب:
شریف صابری در اسفند 1343 در روستای دشتک، از توابع بخش جزینک شهرستان زابل، متولد میشود و تا پنج سالگی در این روستا زندگی میکند. او اولین فرزند پسر خانواده است. در سال 1357 در پایة دوم راهنمایی تحصیل میکند و در سخنرانیها و راهپیماییها شرکت مینماید. برای ادامة تحصیل در دبیرستان به زابل میرود و رشته ادبیات فارسی را انتخاب میکند؛ ولی با تأسیس دبیرستان در روستای محل سکونتش (جزینک) به آنجا برمیگردد و در رشتة علوم تجربی تحصیل را ادامه میدهد. سال چهارم دبیرستان قبول نمیشود. در همان سالها در جادهسازی با جهاد سازندگی همکاری میکند. مرداد سال 1365 داوطلبانه به سربازی و به شهرستان خاش میرود و بعد از گذراندن دورة آموزشی به منطقة عملیاتی سومار اعزام میشود. در حملههای مختلف عراق چند بار جان سالم به در میبرد. حتی در میدان مین قرار میگیرد و شاهد مجروحیت و شهادت چندین نفر از همرزمانش میشود. با گدشت حدود بیست و چهار ماه از سربازیاش قطعنامه 598 پذیرفته میشود. در تیرماه 1367 به محاصرة نیروهای عراق درمیآید و همراه چند رزمندة دیگر اسیر نیروهای عراقی میشود. آنها را به سمت شهر خانقین میبرند. 250 اسیر ایرانی را نیز به سمت شهر بعقوبه میبرند که چند روز بدون آب و غذا میمانند. بعد به سمت شهر تکریت در استان صلاحالدین برده میشوند و در آسایشگاه، در شرایط سخت، بیآب و غذا، میمانند. روزهای سخت اسارت، شهادت مظلومانة برخی اسرا، بیماری، و سختگیری و خشونت زندانبانها دو سال و دو ماه طول میکشد.
خبر رحلت امام خمینی در دوران اسارت به آنها میرسد؛ درحالیکه حتی عزاداری برای امام را ممنوع کردهاند. همچنین خبر زلزلة رودبار و منجیل اسرا را نگران میکند. اسرا از سوی گروهکها به پناهنده شدن و همکاری با گروهکها تشویق میشوند. عاقبت خبر میرسد که صدام دربارة مبادلة اسرا در تلویزیون صحبت کرده است. ساعت 3 بامداد 13/6/1369، 133 نفر آخر از بین دو گروه نهصد نفره به سمت مرز خسروی پیش میروند. سپس شریف صابری به اسلامآباد غرب میرود و پس از گذراندن دورة قرنطینه به کرمانشاه و اصفهان و کرمان و بعد زاهدان میرود و آنجا خانواده و دوستان و همشهریانش از او استقبال میکنند.
گزیده متن:
ص 62 :شرایط بسیار سخت شده بود. طوری که هیچکس خواب نداشت. چند نفر از دوستانمان جان به جان آفرین تسلیم کردند و به فیض شهادت نائل آمدند. نُه شبانهروز یک تکه چوب زیر سرم میگذاشتم. از فرط گرسنگی آجری را روی شکم قرار داده بودم. معدهام بهشدت درد میکرد. یک روز به هر شکلی بود از دیوار سوله بالا رفتم. سرباز عراقی بسیار کمسن و سال بود. به عربی گفت: «چه میخواهی؟» فقط گفتم: «سمون.» دور از چشم دیگر عراقیها سه قرص نان برایم پرتاب کرد.
ص 92 :پسر و دختری هفت هشت ساله را دیدم که در حال جمع کردن نان خشک اتاق عراقیها بودند. به یاد خواهر و برادر خودم افتادم که آن زمان تقریباً در همان سن بودند. لحظهای به آنها خیره شدم. ناگهان مأمور عراقی مرا صدا زد: «تعال.» به شدت ترسیدم. به صدای خشن عربیاش گفت: «چرا بیرون را نگاه کردی؟» حرفی برای گفتن نداشتم. صدا زد: «جلب سُندی.» یعنی شلنگ را بیاورد. هوا بهشدت سرد بود. گفت: «دستت را بگیر.» هیچ راهی نداشتم. با چهرهای نگران مجبور به این کار شدم. او با همه زوری که داشت با شلنگ به کف دستهایم کوبید؛ به طوری که با سومین ضربه شلنگ به علت یخزدگی شکست
سوره مهر
نظرات