نصایح بیثمر اسدالله علم به شاه
اسدالله علم از آبان ۱۳۴۵ تا مرداد ۱۳۵۶ به مدت نزدیک به ۱۱ سال وزارت دربار شاهنشاهی را برعهده داشت. او از جیرهخواران انگلیس و از وزیران به شدت وفادار به شاه بود. به طوری که نام خود را «جان نثار» نهاده بود.
مطالعه کتاب هفت جلدی «یادداشتهای علم» که گزارش مستند خاطرات، مشاهدات، و اقدامات اسدالله علم در سالهای وزارت دربار وی میباشد، و همچنین مطالعه کتاب دو جلدی «گفتگوهای من با شاه» به روشنی نشان میدهد که وی تا چه حد در خدمت به شاه و نظام سلطنتی وفادار بوده است. او در این سالها حتی عامل تامین خواستههای شخصی شاه در زمینههای تفریح، عیاشی، قمار، و انواع مفاسد بوده و در جایی تصریح دارد که به میزان ۹۹% محرم اسرار شاه و خانواده اش بوده است.(1) با این حال وی این نکته را نیز در چند جای نوشتار خود خاطرنشان کرده که شاه به هیچ روی اهل مشورت یا الهام گرفتن از نظرات دیگران نبوده و بارها راجع به نقایص تصمیمات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وی و در موضوعاتی چون گرانیها، بی اعتنایی به آراء مردم، فقر و محرومیت در جامعه و .... تذکر داده و شاه نیز فقط شنونده این تذکرات بوده ولی به هیچیک از آنها عمل نکرده است.
این یکی از ویژگیهای شخصیتی انسانهای مستبد و دیکتاتور است که به هیچ روی مشورتپذیر نیستند و توصیه کسی را نمیپذیرند. حتی اگر به شدت خود را نیازمند به دریافت راهنمایی دیگران بدانند، باز در نهایت تلاش میکنند همه چیز را به نام خود و حاصل تصمیم خویش قلمداد کنند. شاه نیز طبعاً از این قاعده مستثنی نبوده است. فراموش نکنیم که اولین نصیحتی که وی از پدرش شنیده بود، مربوط به ۲۴ شهریور ۱۳۲۰ دو روز قبل از سوگند پادشاهی وی در مجلس و در شرایط اشغال خاک ایران توسط متفقین بوده است. رضاشاه در این روز در آخرین جلسه هیئت دولت خطاب به وزیران گفته بود: «راز موفقیت من این بوده که هرگز با کسی مشورت نکردم»(2)
محمدرضا پهلوی با داشتن ۲۳ سال عمر، بچه تر از آن بود که بتواند بفهمد آیا پدرش آنگونه که ادعا میکرد «موفق» بوده است یا خیر، ولی نصیحت او را به طور جدی به کار بست. او قبل از شروع پادشاهی از پدرش یاد گرفته بود که در انجام امور کشور با کسی مشورت نکند و فقط دیدگاههای خودش را عملی سازد.
آخرین تذکر نصیحتگونه اسدالله علم به شاه، مربوط به اسفند ۱۳۵۶ و چند روز قبل از مرگ وی بر اثر ابتلا به سرطان خون بوده است. هم تذکر وی و هم پاسخ شاه به آن بسیار خواندنی است. علم که به دلیل بیماری خود در بیرجند، زادگاهش بستری بود به درخواست شاه در ۱۴ مرداد ۱۳۵۶ از مقام وزارت دربار استعفا کرد و شاه نیز در ۱۸ مرداد استعفای وی را پذیرفت. مصطفی الموتی نویسنده و پژوهشگر عصر پهلوی دوم به نقل از رودابه دختر بزرگ اسدالله علم از هشدارهای جدی که علم در اسفند ۱۳۵۶ درباره روند انقلاب و اوضاع وخیم سیاسی اجتماعی کشور به شاه داده بود، خبر میدهد:
«در اسفند ۱۳۵۶ علم نامه مفصل به شاه نوشت و یادآور شد که اگر دست روی دست بگذارید باید در انتظار آشوب بزرگتری باشید. از قرار معلوم شاه اعتنایی به این هشدار نکرده و نامه را به هویدا نشان داد و نتیجه گرفت که مشاعر علم دیگر کار نمیکند. این مطلب را رودابه دختر علم که شاهد نوشتن نامه پدرش بود نقل کرده است.»(3)
نکتهای که فهم آن در این نامه بسیار مهم است عبارت «اگر دست روی دست بگذارید» است. به راستی مقصود علم چه بود؟ آیا بر لزوم سرکوب خونین مردم آنگونه که خود در دوران نخست وزیری در سال 1342 در مواجهه با قیام ۱۵ خرداد نشان داد اصرار میکرد، یا مقصود وی توصیه به نرمش و همراهی شاه با مردم بوده است؟ هر چه بود شاه این نصیحت علم را نیز مثل دیگر نصایح وی مورد بی اعتنایی و حتی تمسخر قرار داد.
چند روز پس از این آخرین نصیحت، اسدالله علم در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. هرچند او از چند سال قبل از وقوع انقلاب اسلامی درباره خطراتی که رژیم پهلوی را تهدید میکرد، هشدارهای جدی میداد. اما آنقدر زنده نماند که بتواند کمتر از ۱۰ ماه بعد، سقوط نهایی سلسله پهلوی را به چشم ببیند. در حالیکه مخدوم او محمد رضا پهلوی هم حدود ۲ سال و ۳ ماه پس از مرگ وی در ۵ مرداد ۱۳۵۹ در اثر همان بیماری سرطان خون که علم از آن در گذشته بود، در آخرین تبعیدگاه، در قاهره جان داد.
پینوشت:
1 - گفت و گوهای من با شاه، انتشارات طرح نو، جلد ۲، صفحه ۸۶۲
2 - ریچارد استوارت، در آخرین روزهای رضاشاه، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر نو، 1370، ص 337
3 – مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379، ص 748
نظرات