ارتش ایران در شهریور 1320
در طول تاریخ، و به ویژه پس از تأسیس سلسله صفویه، با توجه به تهدید استقلال و تمامیت ارضی کشور از سوی دولتهای همسایه، تقویت بنیه دفاعی کشور مهمترین رکن تصمیمگیریها و سیاستگزاریهای دولتهای ایران بوده است. پس از شکست ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه قاجار، نیاز به بازسازی قوای دفاعی هم از نظر سازماندهی و ساختار و هم از نظر تأمین تجهیزات و تسلیحات جدید و پیشرفته، بیش از پیش احساس گردید. چون برآورده شدن این نیاز و تشکیل ارتشی نیرومند با اهداف استعماری قدرتهای همسایه ایران تضادی بنیادین داشت، بنابر این، هیچ کدام از سلاطین قاجار و دولتهای آنها در برآورده ساختن این هدف توفیقی نیافتند. به همین علت، حتی در نهضت مشروطه هم به رغم تأکید علمای نجف بر تشکیل یک ارتش نیرومند که قادر به دفاع از کیان کشور باشد، باز هم این هدف درگیرو دار کارشکنیهای قدرتهای همسایه برآورده نشد.
پس از آنکه در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داد و بریتانیا هم به دلیل مشکلات گوناگون داخلی و خارجی ناشی از جنگ جهانی اول، ناگزیر گردید نیروهای نظامی خود را از ایران فرا بخواند، تشکیل نیرویی نظامی برای پر کردن این خلاء و حمایت از حکومت کودتا و تأمین امنیت موردنظر بریتانیا در دستور کار قرار گرفت. بدینگونه است که رضاشاه اجازه، و به بیان دیگر، مأموریت یافت که این نیروی نظامی را تشکیل و سازماندهی نماید و خود را به عنوان مبتکر بزرگ و اصلی تأسیس ارتش نوین ایران وانمود سازد. این ارتش در سرکوبی ملت ایران و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت و رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور میگفت: « قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا میتوان نشان داد.» اما این پرسش مطرح میشود که چرا همین ارتش در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود؟
نگاهی به پارهای از خاطرات سپهبد امیراحمدی، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر میرسد. ایشان در خاطرات خود مینویسد که در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بود که « اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمائید: یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفتهاند و میخواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آوردهاند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه و کردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم. با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته میشویم.... در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان بیست ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت... اگر مصلحت نمیدانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و...»
یشان در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهای شهریور 20 مینویسد به رضاشاه گفتم: « با ترتیبی که من دیدهام، این پادگانها متفرق خواهد شد و همین پنجاه هزار نفر نظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند.» همو در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح میدهد: « در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجهداران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند. و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست.» ایشان همچنین مینویسد که در آن روزهای سرنوشتساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسهای تنظیم کردند « مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده نمیتوان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خود افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با دشمن همکاری کنند.» سرانجام در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر میکشد: «.... متوجه شدم که سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانهها بیرون کردهاند.... . رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همینکه بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشهای فرار کردند. و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار میپرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عدهای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار میدانستند. من گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی. و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت .... ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم میزد، و معلوم شد وسیله نقلیهاش را دیگران بردهاند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند.»
گفتههای سپهبد امیراحمدی به عنوان یکی از فرماندهان عالی ارتش آن روز و یک شاهد عینی وضع شاه و ارتش در واقعه شهریور 1320، بیانگر واقعیت و حقیقت تلخی است که ماهیت نظام سیاسی حکومت پهلوی و قوای نظامی آن را به چالش میکشاند. البته چون امیراحمدی خود بخشی از سیستم نظامی ـ سیاسی ناسالم و ناکارآمد رضاشاه بود، قادر به درک ماهیت آن نبود. اگرچه او خود در جای دیگری از همین خاطرات از قول سرهنگ شهاب مینویسد: « مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزله اسکورت شاه میباشد.» اما گویا نمیتواند علل واقعی درماندگی شاه و ارتش در آن ایام را دریابد.
پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت میرسد نمیتوان انتظار داشت که همچون نادرشاه و شاه اسماعیل و دیگر سلاطین پیشین ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد.
در طول تاریخ، همواره کسانی میتوانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشتهاند. و این همان چیزی بود که متأسفانه نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بی بهره بود. راز واماندگی و زبونی و تلاشی رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است.
سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات