هواخوری که تبدیل به حرص خوری شد


1348 بازدید

 هواخوری که تبدیل به حرص خوری شد

روزانه نزدیک به ۲۰ گلوله توپ که از طرف ایران به سمت پاسگاه عراق شلیک می شود به اطراف ما اصابت می کند. گاهی صدای انفجار آنقدر نزدیک است که تمام شیشه های مسجد به لرزه درمی آید و مقداری از نمای داخلی دیوار مسجد هم کنده می شود. اما هرچه باشد از دوست رسیده و هرچه از دوست رسد نیکوست!! حتی گلوله های توپ!!

امروز هشتمین روز اقامت ماست. بازداشت شدگان کُرد را آزاد می کنند و ما می مانیم و جمع ده نفره ی خودمان. بعد از انتقال کُردها ما را هم شبانه آماده حرکت می کنند. آنها باقی مانده لباس های نظامی را که به تن داریم از ما می گیرند و به جای آن لباس کهنه و مندرس کُردی به ما می دهند. علت را که می پرسیم می گویند چون شما را می خواهیم از طریق خاک عراق به مرکز حزب در مهاباد ببریم لازم است لباس نظامی نداشته باشید. دوباره به صف می شویم و به سمت شمال روستا حرکت می کنیم پیاده روی ما کمتر از نیم ساعت طول می کشد به روستای کوچک دیگری می رسیم آنجا نیز شوشمی نام دارد شوشمی بالا.

یک راست وارد حیاط محقری می شویم و بعد از طی چند پله به سمت زیرزمین به یک اتاق نیمه تاریک و نمناک می رسیم اینجا هم مسجد است! مسجدی بسیار محقر و غیربهداشتی که بیشتر به یک سرداب شبیه است تا مسجد. درته اتاق کور سویی از نور چراغ فانوس وجود دارد که در بدو ورود، انسان باید کمی صبرکند تا چشمانش به این وضع عادت کند و جایی یا کسی را ببیند. بعد از قرار گرفتن درجای خود و عادت به فضای نیمه تاریک آنجا چهار نفر جوان لاغر و نحیف که روبروی ما نشسته اند. جلب توجه می کنند. چهره های تکیده و لاغر و چشمان به گود رفته شان حکایت از درد و غم فراوان آنان دارد. تا ساعتی بعد همه چیز روشن می شود آن چهار نفر بسیجیانی هستند که ماه ها پیش به اسارت جدایی طلبان کُرد درآمده اند آن هم نه در میدان رزم بلکه داخل اتوبوس های مسافربری دربین راه. غیر از آن چهار نفر یک نفرکُرد با قدی کوتاه و سنی در حدود ۳۵ سال با چهره سیاه و پشمالو و بسیار اخمو وجود دارد، که به قول معروف نمی شود او را با یک من عسل خورد. او را کاک کریم صدا می زنند ظاهراً جرمش خیانت به حزب و توطئه برای کشتن قاسملو رئیس حزب دموکرات بوده.

آن چهار نفر او را آینه ی دق خود می دانند و به عنوان خبرچین کُردها می شناسندش. اکنون جمع اسیران با این افراد یعنی کاک کریم، لاری زاده، جمالی، موحدی و محمدی به ۱۵نفر رسیده است.

چند روز در این دخمه ی نیمه تاریک و نمناک سپری می کنیم. شب ها صدای عبور کامیون های عراقی که در روستا در حال رفت و آمد هستند به گوش می رسد. آنان به راحتی کشور خودشان در اینجا تردد می کنند. عصر امروز به ما لطف می کنند و به بیرون از دخمه برای هواخوری می برند آن هم روی پشت بام مسجد. چشم مان به رفت و آمد سربازان عراقی می افتد که کنار چشمه پرسه می زنند آنان با زنان و دختران مردم دربند و بینوای این روستا درحال صحبت وگفتگو هستند. دوستان من با دیدن این وضعیت بسیار متأسفند و موجی از نفرت در چهره ی همه نمایان است. رسولی تکاور با غیرت کرمانشاهی از دیگر همبندان ما از روی تأسف سری تکان می دهد و چهره اش از شدت ناراحتی قرمز شده، می گوید: "آدم چقدر باید پست و وطن فروش باشد که سربازان مملکت خودش را اسیر و سربازان را همدم و همکلام و مزاحم ناموس این مردم بینوا بکند؟!"

هواخوری نیم ساعته ما تبدیل به حرص خوری! و خودخوری! شده است.


سایت ساجد