گفت و گو با آیت‌الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی

آقای منتظری زیر بار گزارش‌های ما درباره مهدی هاشمی نمی‌رفت!


محمدرضا کائینی
1748 بازدید

جستارهایی در تاریخچه نهضت اسلامی وجامعه مدرسین حوزه علمیه قم در گفت‌و‌شنود با زنده یاد آیت‌الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی
در شانزدهمین روز از شهریور ماه 1392، عالم مجاهد آیت الله سیدحسن طاهری خرم آبادی (ره) روی از جهان برگرفت و رهسپار ِابدیت گشت. گفت و شنودی که پیش روی شماست، چندی پیش از درگذشت ایشان انجام شده و به برخی از خاطرات مهم و شنیدنی ایشان از تاریخ نهضت اسلامی اشاره دارد. امید آنکه انتشار این سند تاریخی، تاریخپژوهان انقلاب را به کار آید.
- شاید برای آغاز این گفت وگو، مناسب باشد از این نقطه شروع کنیم که جنابعالی از چه مقطعی وارد جامعه مدرسین شدید و کدام برهه از فعالیت مدرسین را کارآمدتر و مؤثرتر میدانید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. آغاز فعالیت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مقارن است با شروع نهضت امام خمینی(قده) که عدهای از شاگردان برجسته ایشان و مدرسین صاحبنام حوزه علمیه که اهل مبارزه بودند، آن را شکل دادند، اما به دلایل متعددی از جمله شناسایی و دستگیری برخی از اعضای جامعه مدرسین و پراکنده شدن سایر اعضا، این جامعه نتوانست به فعالیت خود ادامه دهد و به اهداف خود برسد. اما بار دوم، عده بیشتری از شاگردان امام به این جامعه پیوستند و بابرنامه تر، مؤثرتر و منظم تر کار خود را شروع کرد و به شکل هماهنگ و منسجمی پیام انقلاب را به اقصی نقاط کشور فرستاد و با سایر اقشار مبارز و متدین ارتباط برقرار کرد و توانست در تکوین انقلاب نقش بسیار برجسته ای را ایفا کند.
جامعه روحانیت مبارز و تشکلهای روحانی تهران، قم و مشهد، به چه شکل با یکدیگر پیوند خوردند و تحت یک برنامه منسجم حرکت کردند؟
گمانم حدود سال 1355 بود که شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، آقای واعظ طبسی و مرحوم ربانی شیرازی در مشهد جلسه ای را برگزار میکنند و تصمیم میگیرند طبق برنامه ای منظم، جلساتی را برای پیگیری اهداف نهضت امام برگزار کنند. نظر شهید بهشتی این بود که عده ای از روحانیون مبارز جلساتی مخفی- که حتی خانواده های آنها هم مطلع نباشند- تشکیل بدهند و در آنها مسائل روز را بررسی و درباره آنها تصمیم گیری کنند. این جلسات ماهی یکی دو بار به صورت سیار به تناوب در مشهد، قم و تهران تشکیل میشد.
معیار انتخاب اعضا برای این جلسات مخفی چه بود؟
این معیارها را خود شهید بهشتی انتخاب کرده بودند که عمده آنها عبارت بود از: برخورداری از اعتماد به نفس، اهل اخلاق و معنویت بودن، دوری از شهرت طلبی و انقلابی و مبارز بودن.
آیا حضرت امام هم در جریان برگزاری این جلسات بودند؟
بله، مدتی که گذشت، حضرت امام را نیز در جریان برگزاری این جلسات قرار دادیم و آقایان جنتی و موحدی کرمانی در سفرهایی که به عتبات کردند، جزئیات امر را به اطلاع امام رساندند. خود من هم موقعی که برای دیدار با امام به نجف رفتم، تصمیمات جلسات را به اطلاع ایشان رساندم و سؤالاتی را که مطرح بودند، عنوان کردم. امام هم متقابلاً برای این جلسات پیامهایی را فرستادند.
روی نکته خاصی تأکید نکردند؟
چرا، ایشان از آقای جنتی و آقای موحدی پرسیده بودند چرا آقای مطهری در جلسات شما نیست؟ ایشان قطعاً باید شرکت کنند! آقای مطهری با اینکه روحانیت در قالب یک تشکل یا حزب محدود شود، موافق نبودند. البته الان هم آقای مهدوی کنی هم همین نظر را دارند که روحانیت باید جنبه پدری و بزرگتری خود را حفظ کند و نباید در محدوده یک تشکل یا حزب بماند. البته شهید مطهری بسیار به هماهنگی و نظم بین عناصر مبارزه معتقد بودند، اما با این کار که روحانیت گروه و جمعیتی را تشکیل بدهد و از مردم دعوت کند که به آن بپیوندند موافق نبودند.
 برخورد جامعه مدرسین قم با گروههای نوگرای دینی که مبارزه هم میکردند چگونه بود؟
اگر آنها اصول قطعی و مسلم اسلام همچون توحید، نبوت و معاد را قبول داشتند، برخورد جامعه مدرسین با آنها بهنوعی اصلاحی بود و در عین حال که سعی داشت آنها را حذف نکند، تلاش میکرد اشتباهاتشان را مرتفع سازد.
نگاهتان به جریان دکتر شریعتی در آن برهه چیست؟
دکتر شریعتی در آن فضا که عده زیادی از جوانان برای مبارزه با رژیم انگیزه داشتند، بسیار تأثیرگذار بود. اینها در عین حال که به اسلام گرایش داشتند، افکار و سخنان جدید هم برایشان جالب بود و دکتر شریعتی توانسته بود به شکل هنرمندانهای این دو معنا را با یکدیگر ادغام و عده زیادی را جذب کند، اما اگر بخواهیم آرای دکتر شریعتی را با میزان و اندیشه اصیل اسلامی چون قرآن و کلام معصوم(ع) بسنجیم، به تفاوتها و حتی تعارضهای جدی با بعضی از اصول و حتی مسلمات اسلام برمیخوریم. از نخستین کسانی که به این انحرافات واکنش نشان داد، شهید مطهری بود.
با اینکه خود ایشان دکتر شریعتی را به تهران دعوت کرد...
بله، این هم از آزادگی شهید مطهری است که در مقطعی که تشخیص داد دکتر شریعتی میتواند برای بسط اندیشه اسلامی و جذب جوانها به معارف دینی مؤثر باشد، او و پدرش را از مشهد دعوت کرد و به حسینیه ارشاد آورد، اما از مقطعی احساس کرد سخنان شریعتی آمیخته به نوعی تفکر التقاطی است و با اسلام تجانسی ندارد، موضعگیری کرد و از او فاصله گرفت.
در زمینه موضعگیریهای شهید مطهری در برابر جریانات التقاطی و نیز دکتر شریعتی خاطرهای دارید؟
شهید مطهری برخلاف برخی از آقایان روحانیون که مواجهه صریح با این گروهها را صلاح نمیدانستند، معتقد بودند باید از همان ابتدا راهمان را از آنها جدا میکردیم. در سال 1354 رژیم در مورد برخی از طلاب مدرسه فیضیه از تعبیر مارکسیست اسلامی استفاده کرد که به نظر من ترکیب جالبی بود. بعضی از علما و روحانیون معتقد بودند باید با انتشار نشریه با این تفکر که روحانیون با گروههای چپ همسو هستند، مقابله کرد. شهید مطهری در این باره حساسیت و تأکید زیادی داشتند، اما عدهای این دغدغه را آنطور که باید نداشتند و با اینکه میدانستند عدهای معتقد به «اسلام منهای روحانیت» هستند، مواجهه با این طرز تفکر را صلاح نمیدانستند.
نظر امام چه بود؟
اتفاقاً بعد از بحث و گفتوگوهای زیادی که صورت گرفت، عدهای به این نتیجه رسیدیم نظر امام را جویا شویم. این مأموریت را هم به بنده واگذار کردند. بنده نامه ای را برای امام نوشتم و قضایا را با ذکر جزئیات مطرح کردم و نوشتم نظر آقای مطهری این است و بعضی از آقایان هم چنین نظری دارند. امام در پاسخ به صراحت گفتند: «حق با آقای مطهری است و کسانی که اسلام بدون روحانیت را مطرح میکنند، نه دین برایشان مهم است و نه روحانیت، منتها چون نمیتوانند آشکارا بگویند با دین مخالف هستند، به متولیان و مفسران آن حمله میکنند. اینها چون تفسیر درستی از دین ندارند، هر چیزی را به دین میبندند تا نهایتاً آن را از معنا تهی و استحاله کنند». این هم نکته جالبی است که در آن شرایط با آن همه دغدغهای که وجود داشت، امام حق را به شهید مطهری دادند.
شهید مطهری به دلیل اینگونه موضعگیریها همواره در معرض تهاجم گروههای مختلف بودند. اینطور نیست؟
همینطور است. حتی نیروهای به ظاهر مسلمان و انقلابی هم در یکی دو سال آخر نهضت، ایشان را بایکوت کرده بودند! من در سال 1356 به خاطر بیماری فرزندم به انگلستان رفتم. این ایام مقارن با زمانی بود که مرحوم علامه طباطبایی هم برای معالجه به منچستر آمده بودند و شهید مطهری ایشان را همراهی میکردند. سخنان مرحوم علامه مجمل و در مواردی غامض و پیچیده بود و شهید مطهری همواره تلاش میکردند این سخنان را برای عامه مخاطبان قابل فهمتر کنند و در واقع میشود گفت که بهنوعی مطالب مرحوم علامه را شرح و بسط میدادند. در آن یک ماهی که مرحوم علامه طباطبایی در انگلستان تشریف داشتند، 15 روز دکتر احمدی ایشان را همراهی کردند و 15 روز شهید مطهری. یادم هست طرفداران دکتر شریعتی و مجاهدین خلق به دلیل اینکه شهید مطهری افکار آنان را نقد کرده بودند، تلاش میکردند جلوی حضور جوانان در جلسات پرسش و پاسخ آنها را بگیرند. کار به جایی رسید که وقتی دانشجویان مذهبی تصمیم گرفتند برای شهید مطهری در دانشگاه منچستر جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ بگذارند، مخالفین ایشان اجازه ندادند و استدلالشان هم این بود که اگر شهید مطهری در آن دانشگاه صحبت کند، برد تبلیغاتی زیادی پیدا خواهد کرد!
یکی از اتفاقات مهم آن برهه، انتشار کتاب «شهید جاوید» بود که واکنشهای مختلف و گاه متضادی را برانگیخت. تحلیل شما از این رویداد چیست؟
انتشار این کتاب را از دو جنبه میتوان بررسی کرد: جنبه علمی و جنبه بازتاب مطالب کتاب. از جنبه اول، این کتاب علم امام را منکر شده و هدف اباعبدالله(ع) را در کربلا برخلاف اعتقادات شیعه، تلاش برای رسیدن به حاکمیت و نه شهادتطلبی تحلیل کرده بود. اکثر اعضای جامعه مدرسین و شاگردان امام با این تفکر مخالف بودند، از جمله خود بنده که بهشدت موضعگیری کردم. عدهای هم ردیهای بر کتاب نوشتند، از جمله مرحوم آقای اشراقی و مرحوم آقای فاضل لنکرانی. بماند عدهای از انقلابینماها به آنها اعتراض کردند چرا این ردیه را نوشتید؟!
و اما در مورد بازتاب انتشار کتاب، به اعتقاد بنده اگر کتاب صرفاً به شخص آقای صالحی نجفآبادی مربوط میشد، قضیه بازتاب چندانی پیدا نمیکرد و اصلاً مهم تلقی نمیشد، ولی چون مرحوم آقای مشکینی و مرحوم آقای منتظری بر آن تقریظ نوشتند، چنین بازتاب گستردهای پیدا کرد. آنها هم در این تقریظ ننوشته بودند که محتوای کتاب مطلقاً ایراد و اشکالی ندارد، ولی همین بهانهای به دست مخالفین داد تا راه امام را بکوبند و بگویند اینها منکر علم امام و شهادتطلبی و هدف الهی آن حضرت هستند! عدهای هم به دفاع از آقای منتظری و آقای مشکینی پرداختند و همین قضیه را پیچیدهتر کرد.
رژیم از اینکه در این کتاب هدف امام حسین(ع) تشکیل حکومت اسلامی بیان شده بود، ترسی نداشت؟
چرا، اتفاقاً یکی از مسائلی که رژیم را سخت بیمناک کرده بود، همین بود که هدف امام حسین(ع) گرفتن حکومت از دست بنیامیه و یزید و تشکیل حکومت اسلامی بود، به همین دلیل از یک سو سعی میکرد آقای منتظری و آقای مشکینی را- که دارای سوابق طولانی در مبارزه با رژیم بودند- بکوبد و از سوی دیگر اجازه بسط اندیشه تشکیل حکومت اسلامی را ندهد و جلوی مطرح شدن چنین اندیشه ای را در ذهن انقلابیون بگیرد.
واکنش چهرههای شاخص روحانیت نسبت به این کتاب چه بود؟
قاعدتاً افراد به تناسب برخوردهایی داشتند، اما من چون از نزدیک با شهید مطهری آشنا بودم، برخورد ایشان را بیان میکنم. ظاهراً آقای صالحی وقتی این کتاب را مینویسد، آن را به شهید مطهری میدهد که نظر خود را اعلام کنند. شهید مطهری فرموده بودند کتاب از این نظر که یک بحث علمی را مطرح میکند و دیگران هم تحریک میشوند پاسخ بدهند و زمینه های طرح یک موضوع مهم فراهم میشود، کتاب خوبی است. آقای صالحی این حرف شهید مطهری را به منزله تأیید مطالب کتاب میگیرد. یک روز از خیابان ارم میگذشتم که شهید مطهری را دیدم که در به در به دنبال آقای صالحی میگردند! بعد گفتند آقای صالحی اعلامیه داده و گفته است من کتاب ایشان را تأیید کرده ام، در حالی که فقط این نکته را مطرح کردم که طرح این بحث به مباحثات علمی درباره یک موضوع مهم میانجامد و از این لحاظ کتاب خوبی است، نه اینکه محتوا و نتیجهگیری کتاب را قبول داشته باشم.
واکنشهایی که نسبت به کتاب «شهید جاوید» بروز کردند، همه یکسان بودند؟
خیر، یک عده که همیشه به دنبال جنجال هستند، در سخنرانیها و نوشتههایشان حتی دشنام هم میدادند، اما عدهای هم پاسخهای مستدل علمی به کتاب دادند، از جمله جزوهای که مرحوم علامه طباطبایی درباره علم امام منتشر کردند و جوابیههای آقایان استادی و صافی یا یادداشتهایی که بعدها از شهید مطهری منتشر شد.
یکی از پیامدهای انتشار کتاب «شهید جاوید»، آغاز برخی جنایات باند مهدی هاشمی بود. فعالیتهای این گروه با چه واکنشهایی از سوی علما و جامعه مدرسین قم روبه رو شد؟
من شخصاً آقای شمس آبادی را نمیشناختم، اما میدانستم در برابر افکار دکتر شریعتی و مطالب کتاب «شهید جاوید» موضعگیری تندی دارد و در منابر و مجالس، مطالبی را درباره این دو مطرح میکند. طیفی که مرحوم شمس آبادی به آن نسبت داده میشد، به شدت به حب ائمه و ولایت شهرت داشتند و لذا کشته شدن ایشان موجب بی اعتباری انقلابیون میشد. عده زیادی قتل ایشان را به تندروهای اصفهان و سیدمهدی هاشمی نسبت دادند. طیف مهدی هاشمی به دوری از ولایت پذیری شهره بودند. برای مبارزین فوقالعاده دشوار بود که رفتارهای بیمبنای یک گروه خودسر و تندرو را به کلیت جریان مبارزه نسبت بدهند. مرحوم شمس آبادی سید و پیرمرد باسابقه ای بود و دلیلی بر قتل او وجود نداشت.
تحلیل خود شما از شخصیت و منش سیدمهدی هاشمی با توجه به شناخت خوبی که از او داشتید، چیست؟
شناختم از او، به بعد از انقلاب برمیگردد. طیف سیدمهدی هاشمی در اصفهان مرتکب تندرویهای زیادی شدند، از جمله بین مرحوم آقای خادمی و آقای طاهری اصفهانی اختلاف انداختند. مرحوم آقای خادمی از علمای شاخص اصفهان و در حد مرجع تقلید و مردی بسیار فاضل و مبارز بودند که از همان روز اول انقلاب به دیدن امام رفتند، وکالت ایشان در اصفهان را به عهده داشتند و از جانب ایشان شهریه طلاب را می پرداختند. ایشان به طور جدی با طرفداران کتاب «شهید جاوید» مخالفت میکردند. از سوی دیگر آقای طاهری اصفهانی در صف اول مبارزه بود و طیف مهدی هاشمی از ایشان طرفداری میکردند. این وضعیت سبب شد بین این دو چهره و جریانات حامی آنها، اختلاف پیش بیاید. بعد از انقلاب کمیته های اصفهان زیر نظر آقای خادمی بود و جریان سیدمهدی هاشمی هم برای انحلال کمیته ها فشار میآورد. ائمه جمعه اصفهان با این کار مخالف بودند. سرانجام آقای مهدوی کنی و آقای یزدی از طرف امام به اصفهان آمدند تا شاید قضیه تمام شود، ولی متأسفانه نشد. در آن روزها تندروهای اصفهانی مهندس بحرینی را هم به شهادت رساندند. من در آن برهه نماینده امام در سپاه پاسداران بودم و شناخت بیشتری از سیدمهدی پیدا کردم. او رئیس نهضتهای آزادیبخش هم بود و اطلاعات سپاه درباره عملکرد او به ما گزارشهای نگران کنندهای میداد.
واکنش آیتالله منتظری به عملکرد سیدمهدی هاشمی چه بود؟
ما ایشان را در جریان فعالیتهای این گروه قرار میدادیم، ولی ایشان به هیچوجه زیر بار نمیرفت و میگفت شما سیدمهدی را مثل من نمی شناسید!
در زمان اوجگیری انقلاب در سال 1357 سفر پرماجرایی به نجف داشتید و با حضرت امام دیدار کردید. از این سفر برایمان بگویید.
در رمضان سال 1357 برای سخنرانی به تبریز دعوت شدم و در مسجدی که شهید آیت الله قاضی طباطبایی شبها نماز جماعت میخواند، سخنرانی میکردم. ایشان پای منبر مینشستند و اگر حمایت ایشان نبود، قطعاً در همان روزهای اول و دوم دستگیر میشدم! وقتی از تبریز برگشتم با شهید بهشتی، مرحوم آقای مهدوی کنی و آقای مروارید- که مبارز جدی و پیگیری بود- ملاقاتی کردم. شهید بهشتی پیشنهاد کردند به نجف بروم و پیامها و درخواستهای انقلابیون را به ایشان برسانم. من ممنوعالخروج بودم و برای خروج از ایران مشکل داشتم. در هر حال قرار شد به نحوی ابتدا خود را به سوریه برسانم و از آنجا به عراق بروم. شهید بهشتی برای امام موسی صدر نامهای نوشتند تا به وسیله ایشان برای عراق ویزا بگیرم.
قرار بود پاسخ چه سؤالاتی را از امام بگیرید؟
مهمترین آنها این بود که میخواستید بدانیم نظر ایشان درباره مبارزات مسلحانه چیست و آیا تشکیل گروهی مسلح را به صلاح میدانند؟ ما میخواستیم بدانیم آیا ایشان صلاح میدانند روحانیت هم دست به کارهای مسلحانه بزنند؟ در آن زمان مبارزه مسلحانه قبحی نداشت و اتفاقاً روش خوبی برای مبارزه با رژیم تلقی میشد و کسانی هم که در این راه کشته میشدند، نزد مردم محبوبیت خاصی پیدا میکردند. سؤال مهم دیگر ما درباره تشکیل حزب بود، چون در آن مقطع زمزمه آزادی تشکیل احزاب و انتشار روزنامهها به گوش میرسید و روحانیون مبارز موضع انفعالی در این زمینه را نمیپسندیدند و معتقد بودند روحانیون هم باید مثل افراد و گروههای دیگر حزب تشکیل بدهند و فعالیتهای خود را در قالب تشکیلات و حزب ادامه بدهند. ما می خواستیم دیدگاه امام را در این باره نیز بدانیم.
شب قبل از سفر با شهید مطهری ملاقاتی کردم و ایشان هم پیامهایی را برای امام داشتند که یادداشت کردم و فردا صبح هم فرزند ایشان مرا به فرودگاه رساند و به دمشق پرواز کردم. در دمشق اطراف میدان مرجع، در مسافرخانهای اتاق گرفتم و به زیارت زینبیه رفتم. پس از زیارت به طلبهای برخوردم و از او سراغ آقای صدر را گرفتم. او گفت قبل از شما برای زیارت آمده بود و بعد به منزلش برگشت. بعد از کمی پرس و جو، منزل ایشان را پیدا کردم و به محافظین ایشان گفتم فلانی هستم و از ایران آمدهام و از طرف دکتر بهشتی برای ایشان نامه دارم. مرا پذیرفتند و در اتاقی که معمولاً ملاقاتهای ایشان در آنجا انجام میشد، منتظر نشستم. ایشان آمد و استقبال بسیار گرمی از من کرد. نامه شهید بهشتی را به ایشان دادم که مطالعه کرد و گفت تا ساعت 12 شب اینجا هستم و ملاقاتهایی دارم. بعد از آن به لبنان میروم. شما هم بروید و ساکتان را بردارید و بیایید. بعد هم دستور داد مرا با ماشین به مسافرخانه ببرند. ساعت 12 شب همراه ایشان و شیخ محمد یعقوب که بعدها همراه ایشان در لیبی ربوده شد، به طرف لبنان حرکت کردیم. امام موسی صدر و بنده در عقب نشستیم و راننده و یک محافظ جلو نشستند. شیخ محمد یعقوب و دو محافظ دیگر هم با ماشینی پشت سر ما آمدند.
درباره چه موضوعاتی صحبت کردید؟
ایشان گفت الان تلفنی به من خبر دادند شریف امامی نخستوزیر شده است... بعدها فهمیدم این نوع اطلاعات را قطبزاده به ایشان میداد. بعد هم اضافه کرد: تا به حال به لیبی نرفتهام و حالا قصد دارم بروم و تلاش کنم سوریه، لیبی و مصر به هم نزدیک شوند، چون نزدیکی این سه کشور در پیروزی انقلاب، تأثیر بهسزایی دارد. ایشان به این سفر- که متأسفانه منجر به ربوده شدن ایشان شد- امید زیادی بسته بود. در هر حال به اتفاق ایشان به بعلبک و سپس بیروت رفتیم. ایشان به شیخ علی پاکستانی دستور داد گذرنامه مرا به سفارت عراق ببرد و ویزا بگیرد. بعد هم به من سفارش کرد که پس از انجام مأموریتم در عراق، با هواپیما به بیروت برگردم. شاید میخواست پس از بازگشت از لیبی، از من درباره مسافرت به عراق سؤالاتی بپرسد. 
آقای صدر به سفر رفت و بازنگشت و کمکم شایعه ربوده شدن ایشان قوت گرفت. شیخ علی پاکستانی هم پس از چند روز، به من خبر داد که به شما ویزا ندادند! دیدم ماندنم در بیروت صلاح نیست و از آقای صدر هم خبری نشد. فکر کردم اگر به مصر بروم، شاید بتوانم از آنجا برای عراق ویزا بگیرم. همین کار را کردم و در قاهره به سفارت عراق رفتم، ولی گفتند چون ایرانی هستی باید از سفارت ایران نامه بیاوری. میدانستم اگر به سفارت ایران بروم، خیلی بعید است به من نامه ای بدهند و چون سوابقی هم داشتم، قطعاً گرفتار میشدم، به همین دلیل به سوریه برگشتم. در سوریه آقای سیدحمید روحانی پیشنهاد کرد با پاسپورت جعلی و به صورت قاچاقی به عراق بروم. ایشان گذرنامه خودش را به من داد و عکسم را روی آن چسباند و مهر هم زد! تصورش را که میکنم چه کارهای عجیب و غریب و خطرناکی میکردیم، باورم نمیشود! در هر حال از گمرک و فرودگاه بغداد عبور کردم و خود را به نجف رساندم. پس از زیارت حرم امیرالمؤمنین(ع) به طرف منزل امام به راه افتادم و دیدم اوضاع عادی نیست. عدهای در رفت و آمد بودند و آقای دعایی هم بهشدت در حال تلاش و تکاپو بود. علت را پرسیدم، گفتند خبرنگار لوموند دارد با ایشان مصاحبه میکند.
بالاخره موفق به دیدار امام شدید؟
بله، در قسمت بیرونی نشستم و حاجاحمدآقا آمد. داشتم با ایشان احوالپرسی میکردم که خبر آوردند رژیم عراق خبرنگار لوموند را دستگیر کرده است! امام از اندرونی بیرون آمدند تا برای نماز به مسجد شیخ بروند. پیش رفتم و سلام کردم و ایشان به بنده اظهار لطف کردند. تا مسجد در خدمت ایشان بودم. پس از نماز به بیت امام برگشتیم و به منزل مرحوم احمدآقا رفتم. فردای آن روز خدمت امام رفتم و اوضاع و احوال ایران، بهویژه رویدادهای رمضان سال 1357 را برایشان شرح دادم. بعد هم دو سؤالی را که به آنها اشاره کردم، خدمت ایشان مطرح کردم و امام با هر دو مورد مخالفت کردند. در مورد تشکیل حزب فرمودند: «کار ما دینی و فقهی است و تا به حال هم از طریق احکام و فقه کارها را پیش بردهایم. کار ما حزبی نیست. تودهایها هم حزب تشکیل دادند و دیگران نیز. اگر ما هم این کار را بکنیم همعرض و همتای آنها میشویم، در حالی که کار روحانیت دینی و فراگیر است». در مورد مبارزه مسلحانه هم فرمودند: «کسی که منطق دارد، دست به اسلحه نمیبرد. اگر ما دست به اسلحه ببریم، منطق ما ضایع میشود.»
درباره مفقود شدن امام موسی صدر واکنشی نشان ندادند؟
چرا، یک روز حاج احمد آقا پاکتی را به من نشان داد که گوشه آن پاره شده بود. امام در آن پاکت برای سران کشورهای اسلامی که در سوریه جمع شده بودند، تلگرافی را مخابره کرده و درباره مفقود شدن آقای صدر به آنان گفته بودند بهطور جدی پیگیر قضیه باشند. این هم از داستان آن سفر ما به عراق در آستانه انقلاب.
 


روزنامه جوان