ابهام در مورد مرگ یکی از سران نهضت جنگل

تشکیک در تاریخ مرگ حیدر عمواوغلی 5 آبان یا 12 آذر 1300 ؟

عامل مرگ حیدرخان عمواوغلی کیست؟


تشکیک در تاریخ مرگ حیدر عمواوغلی 5 آبان یا 12 آذر 1300 ؟

پائیز که می شود، تراژدی مرگ سران نهضت جنگل بر گیلان سایه می افکند. بخصوص سرانی که چگونگی مرگشان هنوز رازآلود است. «حیدرخان عمواوغلی» دیر به نهضت پیوست، با یک کشتی بارِ اسلحه از روسیه. به انزلی نرسیده، با توطئه ای ساختگی دستانش را بستند، سلاح ها را به میرزا تحویل دادند و حیدر به رشت به احسان الله خان دوستدار پیوست.
برنامه بود تا حیدر با تشکیل کمیته ی پنج نفره نقش میانجی بین بلشویکهای رشت و جنگلیان را بازی کند. ولی پیش از آنکه بتواند، نهضت را از سراشیبی سقوط نجات دهد؛ گرفتار توطئه ای شد که مرگش را رقم زد.
حیدر خان عمواوغلی گرچه اهل سلماس بود، ولی از ۱۱سالگی در روسیه زندگی و درس خوانده بود. در جوانی با پیوستن با اجتماع عامیون باکو، فنون مبارزه را آموخت. پس از آن، هر جا تروری در ایران و برخی کشورهای همسایه رخ می داد، ردپای عمواوغلی در آن یافت می شد. سرانجام حیدر، خود قربانی تروریست شد.
ابهام در محل اسارت و قتل حیدر
دکتر ناصر عظیمی دوبخشری اول بار در شماره ۱۰۱ماهنامه گیله وا و سپس در کتابش، تصویر خانه ای را چاپ کرد که به گفته ی اهالی روستای میان رز ۶۴ روز حیدر پیش از مرگش در آن خانه اسیر بوده است. چگونگی مرگ حیدر در اقوال مختلف مورخان و روایت های محلی ها همچنان مبهم مانده. آیا آنگونه که کمونیست ها نظیر سلطانزاده ادعا کرده اند، حیدر به دستور میرزا کوچک خان به قتل رسید؟ آیا حسن خان آلیانی – که ادعا داشت حیدر در ملاسرا می خواسته میرزا را ترور کند- حکم مرگش را صادر نمود؟ یا به گفته ی نگهبانان، حیدر موقع فرار در جنگلهای فومنات تیر خورد.
سفر به میان رز و دیدار خانه ای که حیدر در آن اسیر بود
برای یافتن حقیقت باید به عمق آن رفت. به عمق جنگلهای ماکلوان، بالای کوههای میان رز. روستایی که حیدر در آن اسیر بود و ۱۲۰۰کیلومتر دورتر، میرزا و گائوک در غاری پناه گرفته و هر سه تلاش دارند، سایه مرگ را از خود دور کنند.
به قصد یافتن حقیقت به «میان رز» می روم. به خانه ای در میان رز که گویا حیدر عمواوغلی در آن اسیر بوده است. ششم آذرماه ۱۳۹۴، به اندازه ی یازده آذر ۱۳۰۰ شمسی سرد نیست. بعد از ماکلوان در سه راهی خانوانه ، آدرس روستای میان رز را می پرسم .
در اینجا محلی ها به غریبه ها بی اعتمادند. بخصوص اگر همزبانشان نباشی. به سفارش تالش زبانی آدرس دکتر «احد زیرانی» را می جویم. دامپزشکی که محلی ها او را دکتر خطاب می کنند. در قهوه خانه ی سه راهی زیده – میان رز، پیرمردی بالای کوه را نشان می دهد.
پاییز آلیان، بسیار چشم نواز است. می توانی دستت را دارز کنی و ابرها را بچینی. جنگلهای روبرویت تابلوی نقاشی رنگارنگی است؛ سرخ، نارنجی و زرد و درختانی بی برگ و بار، کنوس های به بار نشسته و برگ های ریخته در حوضچه ی «چَمَه سَر» و مرغاب ی هایی که در آب این چشمه شنا می کنند. چشمه ای که اگر بخشکد؛ بیجارهای میان رز سوخته اند. به راستی در میان این کوه ها، با دره هایی عمیق و در فصلی که درختان رخت خود برون کرده اند؛ حیدر می توانسته فرار کند؟ و اگر فرار می کرد، می توانست بی راهنما از کوه عبور کرده و به موطنش برود؟ قبل از واقعه ملاسرا، حیدر اصرا داشت به تبریز برگردد.
نرسیده به مسجد امیرالمومنین به خانه دکتر میرسم. مهری خوشبخت، همسر دکترمی گوید: گوسفندای «اَرَض» ورم کرده. بالای کوه تلفنِ همراه، همراهیت نمی کند. به ناچار پسرش «کوهیار» راهنمایمان می شود. امروز تولد ۱۴سالگی اش است.
درمیان رز، درب خانه ها باز است ولی نه به روی غریبه ها. هر چند به تو خوش آمد میگویند، ولی تا چند و و چون گذرت به محله را درنیابند، کلامشان در تعارفات کنجکاوانه باقی می ماند.
هم ولایتیشان پیغام داده، فرستاده ی مرا بالای کوه ببرید، به خانه ای که حیدر در آن اسیر بوده. احد و ارض در میان جیک جیک مرغهای شاخ دار روسی و گوسفندهای ورم کرده از پرخوری، خاطرات کهنسالان خود را مرور می کنند. از فیلم «امیر قویدل» که درباره ی میرزا در میان رز ساخته شد. زیرانی، خانه ای را به من نشان می دهد و می گوید: آن خانه ای است که حیدر در آن اسیر بود، قویدل در همان خانه فیلمبرداری کرد. پدران من و ارض دواطلبانه نقش نگهبانان حیدر را بازی کرده بودند.
قتل حیدر توسط نگهبانان
هم او به نقل از کهنسالان روستا می افزاید: دستور رسیده بود حیدر را بکشند، یک نگهبان جلوی و دو نفر دیگر پشت سرش بودند. وقتی می خواستند او را بکشند، حیدر خودش را به نگهبان نفر اول چسباند و نتوانستند به او تیر بزنند. وقتی به دره ای نزدیک می شوند؛ نگهبان نخست، خود را به درون دره پرت می کند و عقبی سریع تیر می زند. حیدر زخمی می شود و می گوید: نامردها، اینجوری می خواستید مرا به آذربایجان برسانید. پس لااقل تیر خلاصم بزنید. گویا حیدر به نگهبانها وعده داده بود اگر مرا به آذربایجان برسانید؛ پول و جواهر به شما می دهم.
می پرسم، از که دستور قتل رسیده بود؟ شاید نگهبانها سرخود حیدر را کشتند! پاسخ شنیدم: لابد از حسن خان آلیانی یا نماینده اش . ممکن نیست سرخورد این کار را کرده باشد. حاکم وقت آن روز حسن خان بود.
سوالم در جستجوی قبر حیدر در میان شایدها بی پاسخ ماند. «اَرض» عقیده داشت، لاشه ی حیدر را سگهای چوپانان خورده اند.
دکتر ناراحت است از مهاجرت روستاییان و گله داران بزرگی که حالا به عدد انگشت های دست هم نمی رسند و جنگل خواران، که روزانه درختان را می بلعند و طبیعت بکری که تا همین دو دهه پیش، ناشناخته بود تا چه رسد به صد سال پیش که مقر جنگلیان بوده.
کوه راهی به سمت خانه ی مورد نظر پیداست. به تازگی راه سیمانی نافرمی پیدا کرده ولی بِه از راه مالروست.زیرانی به تالشی ازکامیار خواست راهنمایمان به خانهی «عمو صالح» شود. خانه های روستایی کوههای غرب ، بسیار ساده است. چوبهایی عمودی و افقی که لابه لای آن ملاط گل ریخته اند و خوش فرمتر، ملاطی از گل سفید به رویش کشیده اند و اگر خیلی زیبا طلب باشند، بخشی از در ودیوارها با آبی تیره، رنگین شده. طبقه فوقانی بنا، طویله و انبار علوفه و طبقه بالا اتاقهایی برای زندگی یک روستایی. اگر خوش نشین باشند، ایوانی با پرچین های نرده ای در چهار طرف و اگر نه، ایوانکی سست و نافُرم و پله کانی چوبی و کم عرض که تو را به بالا خانه می رساند.
از این دست خانه ها لابه لای جنگلهای میان رز کم و بیش دیده می شود. تنها تفاوت خانه ها، جهت قرار گیری ایوان است. عموما وسعت زیادی ندارند. به ندرت طبقه فوقانی دو اتاق دارد. البته خانه های توصیف شده در حال حاضر متروکه اند و معماری جدید، جنگلهای فومنات را بدجوری تراشیده .
خانه ای تجدید بنا شده
پیش از رسیدن به خانه ی عمو صالح، خانه ای مشابه عکسی که دوبخشری در کتابش آورده؛ دیده می شود. با اندکی تفاوت و تالاری به سمت غرب. بالاتر، خانه ی مورد نظر پیداست، رنگ و رورفته، دیوارهای طبله کرده و جابه جا فروریخته و دیواری که دیگر آبی نیست و کدپستی نصب شده به دیوار شرقی: ۷۴۵۵۱-۴۳۵۷۱٫
و صاحبخانه، زنی که بعد از فوت شوهر، ۵پسر را زن داده و با آخری، در خانه ای که کمیته ی امداد برایش ساخته زندگی می کند. « سیاره کوهی هفت خوان» به تالشی سخن می گوید و کامیار نصفه و نیمه حرفهایش را ترجمه می کند و گاه پرسشهای من به تالشی برای پیرزن که خاله صدایش می کند واگویه می شود.
سیاره، گالش به پا و کلید بدست ما را به خانه ی متروک راهنمایی می کند. خانه ای که می گویند حیدر در آن اسیر بوده، اکنون حکم انبار و طویله را دارد. درب طبقه پایین باز است. رنگ آبی در، در گذر زمان، به آسمان می مانست. از طویله ای -که گاو سیاه در آن نشخوار می کرد- عبور کردیم. اتاقک دیگری داخل طویله است، پراست از علوفه، و بلوکهای سیمانی. از پله کان باریک شرقی به بالا خانه رفتیم. پیرزن به تالشی توضیح می دهد که این خانه ۲۰ یا ۲۵ سال پیش بازسازی شده و قبلا به این شکل نبوده، تالار در سمت دیگر خانه قرار داشت و اتاق های طبقه ی بالا هم تنها یکی بوده است.
تالار پر است از پشم های گوسفند و چرخ نخ ریسی بی حرکت و کوزه ای با لعاب آبی، دیگر دوغی نیست تا بکار آید، به یادگار به من می دهد. چوب های کهنه ی سقفِ بی حفاظ پر است از لانه های زنبورهای کوهی.
سیاره قفل در را باز می کند. داخل دو اتاق تو در تو می شویم. اتاقی که حدود ۴۵ سال پیش ، تنها یکی بود و سیاره و صالح صلاحت و برادر شوهرش و مردی خیبر نام از اهالی، در همان یک اتاق زندگی می کردند. اتاق دو پنجره مربع شکل ، حدودا ۲۵ سانت دارد. پنجره ها که باز شد؛ نور تندی به اتاق تابید.
سقف چوبی دود گرفته در اثر هُرم بخاری هیزمی، موکت های قدیمی، صندوق جهیزیه سیاره، رختخواب های کهنه، یک کیسه گردوی تازه که به خوردنش میهمانمان می کند.
از او می پرسم، حیدرخان اینجا اسیر بود، به تالشی می گوید: حیدر امامقلی، نزونوم ؟ عزیزالله نگهبانش بود.
او هم حرفهای محلی ها را تکرار می کند، حتی نام نگهبان حیدر را هم به درستی نمی داند. بالاخره نفهمیدم حیدر طبقه پایین اسیر بود یا بالا. هر بار که سئوالاتم را تکرار می کردم، با جوابهای متناقض روبرو می شدم. سیاره حق داشت مرا بی جواب بگذارد. سیاره ۳۴سال بعد از مرگ حیدر متولد شده، کار طاقت فرسای گله داری، سن و زیبایی زن روستایی را بسیار زودتر می رباید، به گفته ی خودش ۶۵سال دارد و به گفته ی پسرش، متولد۱۳۳۴ است.
گشتی می زنم، درحیاطی بی دیوار. به دنبال درخت انجیری می گردم که اهالی می گویند، شاخه های درخت از پنجره ی محل اسارت، وارد اتاق حیدر می شده . تنها روزنه ی امید . کمی دورتر در جبهه غربی خانه و در یک سراشیبی درخت انجیری روییده، کهنسال نمی ماند. شاخه هایش را بریده اند، اگر در تابستان قد می افراشته، لابد می توانسته از روزنه ی طبقه فوقانی و یا حتی روزنه ی اتاقک طبقه پایین به سمت حیدر پنجه بکشد.
آیا آنگونه که برخی مورخان نوشته اند، نگهبانان؛ شعبانعلی خانوانه ای(معروف به سیاشعبان) و میوه علی آشوری، فریفته ی وعده حیدر شده بودند؟ آیا حیدر از دره ها و جنگلهای بکر میان رز ۹۰ و چند سال پیش می توانسته فرار کند؟ آیا این خانه، همان خانه ای است که حیدر در آن اسیر بوده. مگر این خانه که یک زوج ۶۰ ساله در آن زندگی کرده اند؛ چقدر قدمت دارد. خانه ای که به گفته ی سیاره ساخته ی عمو صالح بوده نه پدر شوهرش. ضمن اینکه خانه های مشابه این کلبه در جنگلهای میان رز، هنوز هم سرپاست.
بی شک دکترعظیمی هم که بهار ۷۴ از میان رز دیدار داشته، در تحقیقات میدانی خود با اینگونه حرفهای ضدو نقیض اهالی روبرو بوده است.
انتشار خاطرات یان کولارژ و تبرئه حیدر در توطئه برای قتل میرزا
وقتی خاطرات یان کولارژ، تکنسین چک تبار- که با حیدر از روسیه آمده و به نهضت پیوسته بود- منتشر شد؛ به این ابهام تاریخی پاسخ داده شد. اگر حیدرقصد جان میرزا کوچک را داشت، چرا بعد از تیراندازی در ملاسرا به سمت پسیخان فرار کرد؟! قاعدتا می باید به سمت رشت و بلشویکها فرار می کرد؟! شاید فرار کرد تا میرزا را از یک خطر آگاه کند و بی آنکه بداند توطئه از جانب کیست، اسیر شد و تا پایان مرگ نگذاشتند میرزا را ببیند و خود را تبرئه کند.
حیدر چرا می خواست از زندان فرار کند؟ آیا می خواسته به میرزا بفهماند در چنبره ی قدرت دیگری به دام افتاده؟
حرفهای متناقض نگهبانان حیدر
جمشید شمسی پور خشتاونی، از اهالی خشکنودهان،حرفهای ضد و نقیض محلی ها را داستان های قهوه خانه ای و بی سند می داند. او هم در جوانی حرفهای متناقض را از زبان سیاشعبان (نگهبان حیدر) هم شنیده ؛ « من یک بار سال ۱۳۵۹ به تنهایی و یک بار سال ۶۰ همراه پیرمردی به نام غفار پاشنا- که هنوز زنده است – با سیا شعبان درباره نحوه ی مرگ حیدر گفتگو کردم. بار اول سیاشعبان گفت: حیدر می خواست از رودخانه فرار کند که مجبور شدیم به او تیراندازی کنیم. بار دوم گفت؛ به همراه یکی از رفقا دست و پاهای حیدر را بستیم و یک کت پشمی جلوی دهانش گرفتیم و گلویش را فشار دادم تا مرد. وقتی درباره ی مکان دفن حیدر از سیا شعبان پرسیدم، سکوت کرد.»
به گفته ی شمسی پور خشتاونی، پژوهشگر تالش، قبرستانی قدیمی در «کیشه دره» مقر حسن خان آلیانی وجود داشت که تا دهه ی ۷۰ هنوز پابرجا بود و تمامی کهنسالان با قاطعیت می گفتند، حیدر خان عمو اوغلی در این قبرستان دفن شده . این قبرستان بعدها شخم زده و بیجار شد.
روستاهای کوهستانی ماکلوان ۱۰۰سال پیش بهترین موانع طبیعی را برای جنگلیان داشت. اکنون هم با وجود ایجاد راههای روستایی، صعب العبور می نمایاند. اگر این فرضیه درست باشد، جسد حیدر چگونه چندین کیلومتر از میان رز به کیش دره رفته؟ شایدحیدر در کیش دره اسیر بوده ؟! آیا حیدر را در میان رز کشته و جسدش را به حسن خان در کیش دره تحویل داده اند؟!
اصلا دستور قتل حیدر را چه کسی صادر کرد؟ سیا شعبان برای قتل حیدر بی شک از خان خود دستور گرفته بود. نمی توانست، سرخود عمل کند، زیرا سرو کارش با درخت خُوج معروف و چوب و فلک حسن خان بود. هرچند دکتر شاهپور آلیانی در کتابش نوشته که حیدر به هنگام فرار تیرخورده ولی به قول دکتر عظیمی، « در نوشته های دکتر آلیانی مواردی است که بطور غیر مستقیم نشان می دهد که حسن خان در پشت این قتل بوده است.او می نویسد نویسندگان بر حسن خان خرده می گیرند که موجب مرگ حیدرخان شده است. اگر بدرستی بیندیشند درمی یابند که او مستحق مرگ بود.»
دکتر عظیمی دوبخشری، ضمن محکوم کردن مرگ حیدر تایید می کند که قتل حیدر به دستور حسن خان صادر شده بود. وی تاکید می کند مرگ رهبران نهضت یعنی میرزا و حیدر تنها به فاصله یک روز اتفاق افتاده است.
دکتر عظیمی عقیده دارد میان رزی ها اصلا حیدر را نمی شناختند تا از او کینه به دل بگیرند: «در روستای میان رز متوجه این نکته شدم که میان رزی های کهنسال حتی نام حیدر عمواوغلی را به درستی تلفظ نمی کنند. به عنوان مثال پیرمرد کهنسال میان رزی میرزا ابراهیمی یعنی برادر زاده رحمان بک ابراهیمی (سرپرست نگهبانان حیدر) پس از سالها هنوز هم حیدر عمواوغلی را «حیدر امامقلی» می نامید»
من هم وقتی به میان رز رفتم متوجه شدم سالخوردگانی که زبان فارسی نمی دانند، عمواوغلی را امامقلی یا اماقلی تلفظ می کنند . حتی سیاره کوهی هم با همین لفظ حیدر را صدا می کرد. ولی دقیقا می دانست موضوع صحبت ما چه کسی است. زیرا پیش از من هم پژوهندگانی به سراغش رفته بودند. همچنین پسر سیاره، جعفر صلاحت هم تایید کرد که مادرش می داند منظور حیدر عمواوغلی است و تالش های قدیمی بخاطر زبانشان و عدم تکلم فارسی، واژه ترکی اوغلی را امامقلی تلفظ می کنند.
بنابراین نمی توان استنباط کرد، در شرایط آخرین روزهای جنگل که از یک سو قزاق ها و از یک سو نیروهای خالو قربان و سردار تالش و … در منطقه دست به کشتار و شکنجه جنگلیان می زدند؛ میان رزی ها از حیدر کینه به دل نگرفته باشند. ولی از آنجا که حسن به آنها دستور داده بود با حیدر همانند میهمان رفتار کنید، بعید است بی دستور حسن خان او را کشته باشند.
هر چند برخی مورخان نوشته اند، جسد حیدر را در روستای پیشه مسجد دفن کردند، ولی ممکن است در آن شرایط وخیم -که هر کس به فکر نجات جان خود بوده- جسد حیدر در جنگل رها شده باشد.
دو ماه پیش با حسن آلیانی از نوادگان حسن خان آلیانی (عین الرعایا) صحبت کردم. تالش ها دل چرکین از اینکه چرا برخی حسن خان را متهم به قتل و خیانت می کنند. ۱۰ روز پیش از سفر من به میان رز، او به دلیل بیماری فوت کرد ولی صدایش هنوز در گوشم پیچیده؛ «چرا تالش ها را بدنام می کنید؟ اگر غیر از این بود، خرج میرزا و جنگلیان را که می داد؟!»
او حق داشت، دو سال تمام خرج جنگلیان را حسن خان داد، به همین دلیل معین الرعایا به خود اجازه می داد عملهایی به رخصت میرزا انجام دهد. نمونه بارزش ، حمله به ملاسربود. زیرا میرزا باور نداشت حیدر برایش توطئه چیده و حسن خان سرخود حیدر را دستگیر کرد. بجز حرف کاس آقا خیاط که خبر توطئه حیدر را برای حسن خان آورده بود، حسن از حیدر کینه هم داشت. حسن در ابتدا عضو کمیته پنج نفره بود و می دانست در جلسات ملاسرا چه می گذرد ولی بعدا از جلسات کمیته حذف شد.
احتمال قتل حیدر به دستور سردار ثقفی
آیا نمی توان به نفر سومی در این توطئه فکر کرد؟! مثلا، سردار ثقفی که با حسن خان در منجیل اسیر شد. او رئیس وقت ژاندارمری رشت و واسطه آزادی حسن خان بود. ثقفی بعدها به جنگلیان پیوست و بعد از شکست نهضت برای حسن خان از رضا قزاق امان نامه گرفت و خودش هم به سمت قبلی بازگشت. سردار ثقفی آیا مامور بود تا یک کمونیست سنتی را -که سعی داشت بین بلشویکهای افراطی (احسان الله خان) و جنگلیها وفاق ایجاد کند- ترور کند؟ آیا هم او بوسیله کاس آقا ذهن حسن خان را تخریب کرد و هم او نبوده که حسن را درگیر یک جنگل فرسایشی کرد تا جنگلیان به رشت حمله کنند؟! و حتی بعد از اطمینان از یخ زدگی میرزا از حسن خان خواست تا کار حیدر را هم یکسره کند؟!


هاتف نیوز