موحدی کرمانی: شروع حزب جمهوری اسلامی از جلسه مشهد بود


موحدی کرمانی: شروع حزب جمهوری اسلامی از جلسه مشهد بود

آیت‌الله محمدعلی موحدی کرمانی یکی از چهره‌های شاخص حزب جمهوری اسلامی است که عضو شورای داوری حزب بود، شورایی که اختیارات بالادستی داشت و طبق ماده 33 اساسنامه باید از از سه تن از زبده ترین اعضای حزب تشکیل می‌شد. او پیش از آن نیز سوابقی با شهید بهشتی داشته است و  به اقتضای فرصت اندک در این مصاحبه تنها به چند فراز از همراهی آنها پرداخته شد.

 

* قبل از ورود به بحث اصلی، اولین خاطراتی که از مبارزه در ذهن دارید را بفرمایید.

 بنده‌ در سال‌ 1310، در کرمان‌ در یک‌ خانواده‌ روحانی‌ متولد شدم‌. پدرم‌ روحانی‌ بود و نسبتاً منبری‌ معروف‌ کرمان‌ بود، و در دوران‌ رضاخان‌ که‌ ممنوعیت‌ پوشیدن‌ لباس‌ روحانیت‌ بود مگر برای‌ افراد خاصی‌، ایشان‌ در همان‌ دوران‌ معمم‌ بودند. صحنه‌‌هایی‌ از دوران‌ کودکی‌ یادم‌ هست‌، مثلا یادم‌ هست‌ که‌ رضاخان‌ لعنت‌الله علیه‌، تشکیل‌ جلسات‌ مذهبی‌ را منع‌ کرده‌ بود. در همسایگی‌ ما در نزدیکی‌ ما یک‌ سید بزرگواری‌ به‌ نام‌ آقا سیدحسین‌ خوشرو بود، ایشان‌ مرتب‌ روضه‌خوانی‌ داشت‌ و رضاخان‌ روضه‌خوانی‌ ایشان‌ را هم‌ ممنوع‌ کرده‌ بود ولی‌ ایشان‌ روضه‌ را وقت‌ سحر می‌خواند. قبل‌ از اذان‌ هم‌ حالا یا قبل‌ از اذان‌ یا هنوز هوا تاریک‌ و روشن‌ بود تاریک‌ بود روضه‌ تمام‌ می‌شد. گاهی‌ هم‌ با مادر در همان‌ وقت‌ سحر روضه‌ آنجا را می‌رفتم‌؛ یعنی‌ شاید سن‌ 7، 8 سالگی‌ بود. یک‌ تعداد خاطرات‌ دارم‌ از آن‌ دوران‌، دوران‌ منع‌ منبری‌ که‌ رضاخان‌ لعنت‌ الله علیه‌ داشت‌. که‌ شاید آنها مفصل‌ باشد خیلی‌ وقت‌ می‌گیرد.

حدود سال‌ 41 و 42 بود که‌ رفسنجان‌ از من‌ دعوت‌ کردند. رفسنجان‌ یک‌ شهر خیلی‌ مذهبی‌ و انقلابی‌ بود و برادر عزیز ما آقا شیخ‌ عباس‌ پور محمدی‌ در دعوت‌ از منبری‌هایی‌ که‌ بالاخره‌ انقلابی‌ هستند، خیلی‌ فعال‌ بود. سال‌ اولی‌ که‌ رفتم‌ آیت‌ الله جنتی‌ هم‌ رفسنجان‌ بودند. شهید باهنر هم‌ رفسنجان‌ آمده‌ بودند. در همان‌ سال 42 که‌ امام‌ دستگیر شدند، من‌ رفسنجان‌ بودم‌، در یکی‌ را روزهایی‌ منبر خیلی‌ تند رفتم‌ و جمعیت‌ هم‌ خیلی‌ زیاد بود. نتیجتاً، ما را از منبر منع‌ کردند.

یادم‌ هست‌ بعد از ترور منصور بود که رئیس‌ ساواک‌ کرمان از من‌ سؤال‌ کرد که‌ نظر شما در مورد ترور منصور چه‌ هست‌؟ گفتم‌ خوب‌ این‌ را که‌ دیگر قرآن‌ مشخص‌ کرده‌، که‌ قرآن‌ می‌گوید که‌: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ. تا سال‌ 47 فکر می‌کنم‌ بود که به تهران آمدم.

 

* در تهران بود که به عضویت جامعه روحانیت مبارز درآمدید؟

- سال‌ 47 یا 48 بود که‌ بعضی‌ از افراد خیر تهران که شهید باهنر با آنها مرتبط‌ بود، مسجدی ساختند و از ایشان خواستند که‌ یک‌ امام‌ جماعتی‌ برای‌ مسجد ایشان‌ پیشنهاد کند و ایشان‌ با من‌ تماس‌ گرفت‌ و از من‌ خواست‌ که‌ از کرمان‌ به‌ تهران‌ بیایم‌. من‌ هم‌ پذیرفتم‌ و برای اداره مسجد مسلم‌ بن‌ عقیل‌ به‌ تهران‌ آمدم‌. ما آمدیم‌ تهران‌ و دیگر ساکن‌ تهران‌ شدیم‌ و با دوستان‌ خوب‌مان‌ هم‌ مأنوس‌ بودیم‌. وقتی‌ که‌ مبارزه‌ حاد شد، تبعاً دیگر روحانیت‌ هم‌ حسابی‌ منسجم‌ شد و به‌ صحنه‌ آمد و برای‌ انسجام‌، مناطق‌ تهران‌ به‌ مناطقی‌ تقسیم‌ شد و جلساتی‌ ما داشتیم‌ با عزیزانی‌، از قبیل‌ آیت‌ الله مهدوی‌ کنی‌، آیت‌ الله امامی‌، مرحوم‌ شهید بهشتی‌، شهید مطهری‌، شهید باهنر و شهید محلاتی‌، شهید شاه‌ آبادی‌ این‌ آقایان‌ بودند. تصمیم‌ شد که‌ این‌ برنامه‌های‌ مبارزاتی‌ منسجم‌ باشد و حسابی‌، شکل‌ خاص‌ خودش‌ را بگیرد، مناطق‌ را تقسیم‌ کردیم‌ و بنا شد که‌ روحانیون‌ هر منطقه‌ای‌ تجمع‌ کنند و از بین‌ خودشان‌ دو نفر را انتخاب‌ کنند و این‌ دو نفر بیایند در شورای‌ مرکزی‌، یک‌ شورای‌ مرکزی‌ تشکیل‌ بشود. محور مبارزات‌ همان‌ شورای‌ مرکزی‌ بود که‌ مرتب‌ تشکیل‌ می‌شد و انصافاً خیلی‌ هم‌ این‌ مبارزات‌ منسجم‌ و بسیار حساب‌ شده‌ بود و اکثر راهپیمایی‌ که‌ در آن‌ دوران‌ شروع‌ می‌شد، آن‌ راهپیمایی‌ عظیم ‌در روز عید فطر، بعداً راهپیمایی‌های‌ بعدی‌ در روز تاسوعا، روز عاشورا و ... تمام‌ اینها با یک‌ برنامه‌ ریزی‌ دقیق‌ و حساب‌ شده‌ای‌ بود که‌ سراسر کشور را فرا می‌گرفت‌ و همه‌ جا این‌ تظاهرات‌ بود و وضع‌عجیب‌ بود.

 

* با این حساب این اقدامات تشکیلاتی زمینه‌ساز تشکیل حزب جمهوری اسلامی شد، درست است؟

- ما معمولاً تابستان‌ها به مشهد می‌رفتیم. درست یادم نیست تابستان سال 55 بود یا 56. در مشهد به مرحوم ربّانی املشی که از دوستان قدیمی و صمیمی‌ام بود برخورد کردم. از من پرسید: «کی آمدید؟» جواب دادم: «همین تازگی‌ها آمده‌ام.» گفت: «پس به دیدنت می‌آییم.» گفتم: «تشریف بیاورید.» نشانی منزل را گرفت و گفت: «با آقای خامنه‌ای می‌آییم.» آن موقع آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد بودند. با هم قرار گذاشتیم. پیش از ظهر بود که آقایان تشریف آوردند. یک ساعتی با هم نشستیم. در بین صحبت‌ها این مسئله مطرح شد که چه خوب است تشکّلی به وجود آوریم. این فکر در جمعمان مورد پسند واقع شد. جمع اصل قضیه را پذیرفت. تشکّل نیاز به جذب افرادی دارد که در واقع این افراد مؤسس آن می‌شوند. صحبت شد که شهید آیت‌الله دکتر بهشتی هم مشهد هستند. بهتر است با ایشان هم صحبت کنیم. اگر اصل قضیه را پذیرفتند، ایشان هم به جمع ما بیاید. همان موقع به راه افتادیم. دوستان منزل آقای بهشتی را بلد بودند. آقای خامنه‌ای فولکسی داشتند، سوار ماشین شدیم و ایشان رانندگی می‌کردند. یادم هست فولکسی که ایشان داشت سر و صدا و تق و توق زیادی می‌کرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت می‌کشیم سوار این ماشین شویم. هر کس صدای این ماشین را بشنود می‌گوید اینها کی هستند!» همگی خندیدیم.

در راه هنوز به منزل شهید بهشتی نرسیده‌ بودیم که دیدیم شهید دکتر باهنر با دمپایی می‌خواست از یک طرف خیابان با آن طرف برود. به ایشان رسیدیم. به نظر می‌رسید صبحانه‌ای تهیه کرده بود. به ایشان گفتیم ما در فکر چنین تشکّلی هستیم شما هم با ما بیا. ایشان هم گفت: «چشم!» ایشان هم آمد و چهار نفر شدیم. به ایشان گفتیم که می‌خواهیم به منزل آیت‌الله بهشتی برویم. شهید بهشتی دم در آمد. به ایشان گفتیم که می‌خواهیم قدری راجع به موضوعی با ایشان صحبت کنیم. ایشان عذر خواستند و گفتند که نمی‌شود، چون آن موقع جلسه یا مهمان داشتند. برای جلسه بعد قرار گذاشتیم. خاطرم نیست روز بعد بود یا عصر همان روز. در جلسه‌ای که بعداً با شهید بهشتی داشتیم، راجع به این موضوع صحبت شد. پذیرفتند که ایجاد این تشکّل کار خوبی است. به این ترتیب پنج نفر شدیم. گفتیم: «حالا بنشینیم ببینیم آنهایی که می‌توانند در این کار با ما همفکر باشند چه کسانی هستند. تا آنها را جمع کنیم.» شروع به شناسایی افرادی که در تهران، قم و مشهد بودند، کردیم تا با آنها صحبت کنیم.

 

* اسامی این افراد که در همان جلسه اول مطرح شدند را هم در ذهن دارید؟

- در قم آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله مؤمن و آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی در نظرمان آمد. یادم نمی‌آید در قم غیر از آنها شخص دیگری را پیدا کرده باشیم. در تهران آیت‌الله آقای مهدوی‌کنی و چند نفر دیگر، آقایان هاشمی و منتظری هم مورد نظرمان بودند که آن موقع این دو نفر در زندان بودند. البته برخی مثلا در روحانیت مبارز بودند، ولی تا آنجا که یادم می‌آید در این مرحله در نظرمان برای تشکّل حزب نبودند که برخی بعدها ملحق شدند.

 در مشهد هم آقای طبسی و شهید هاشمی‌نژاد بودند. با اینها صحبت و مذاکره شد. در جریان قرار گرفتند و قرار شد اعضای اصلی و در واقع مؤسس آن باشند. پیش از اتمام سفر مشهد تصمیم گرفته شد که در تهران هم جلسه‌ای تشکیل بدهیم.

 

* از این تاریخ تا تاسیس حزب این ارتباط ادامه داشت؟

- بله، ما برای تنظیم اساسنامه حزب جلسات سرّی متعددی داشتیم. هنگام پیروزی انقلاب مسئله آشکار شد و حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد.

به دنبال آن جلسات هم تشکیل می‌شد. در جلسه‌ای همه اعضا دعوت شده بودند تا شورای مرکزی و شورای داوری و شورای افتاء را انتخاب کنند. یادم می‌آید مرحوم حاج احمدآقا هم در آن جلسه شرکت کرده بود. اول شورای مرکزی و بعد اعضای شورای داوری و شورای افتاء مشخص شدند.

 

* در خصوص شورای افتاء کمتر صحبت شده است، اعضای شورای افتاء چه کسانی بودند؟

- آیت‌الله خامنه‌ای و شهید بهشتی را مطمئن هستم. احتمال می‌دهم آیت‌الله ربّانی املشی هم در شورای افتاء بود. اسامی بقیه اعضا در خاطرم نیست. چون من در آن شورا نبودم و در شورای مرکزی و شورای داوری بودم.

 

* وظیفه و کارکرد شورای افتاء چه بود؟

- چون خودم در شورای افتاء نبودم، دقیق به خاطر ندارم چه مسائلی در دستور آنها بود، اما علی‌القاعده این شورا در تبیین خطوط اصلی حزب و برنامه‌ها و احیاناً فرازهایی که می‌بایست در اساسنامه قرار بگیرد، نقش داشتند. در واقع صیانت از اسلامیت حزب می‌کردند.

 

* با توضیح حضرتعالی در جلسه نخستین تاسیس حزب، به نظر می‌رسد بین رهبر معظم انقلاب و شهید مظلوم صمیمیت ویژه‌ای برقرار بوده است، از این ارتباط خاطره‌ای در جامعه روحانیت نیز در خاطر دارید؟

- بله، معمولاً در جلسات جامعه روحانیت شهید آیت الله دکتر بهشتی حضور داشتند و مقام معظم رهبری هم وقتی تهران بودند، همیشه به آن جلسات می‌آمدند. درباره ارتباط شهید بهشتی و مقام معظم رهبری همین‌قدر می‌دانم که بین آنها کمال صمیمیت و اعتماد بود.

خاطره‌ای که می‌تواند به خوبی این موضوع را نشان دهد، مربوط به جلسه‌ای است که یکی از اعضای وقت شورای مرکزی جامعه روحانیت که اسم نمی‌برم، به دلایلی کدورتی از حزب داشت؛ فکر می‌کنم چون دلش می‌خواست در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی هم باشد و نبود جامعه و از طرفی دیده بود حزب رونق پیدا کرده و به او توجه نشده، در شورای مرکزی جامعه روحانیت خیلی تعبیر بدی داشت نسبت به حزب و در غیاب شهید بهشتی که آن وقت دبیرکل حزب بود تعبیر بدی به کار برد، کلمه‌ای که شاید قدری موهن بود. چون تلقی‌اش این بود که شهید بهشتی نقش اصلی‌ای را در این تحزب دارد. خوب یادم هست به محض اینکه این تعبیر را کرد، به‌قدری آقا ناراحت شدند که گفتند: «نشستن در جلسه‌ای که به آقای بهشتی توهین می‌شود حرام است» و بلند شدند. شما از همین مورد می‌توانید به رابطه آقا و دکتر بهشتی پی ببرید.

البته راجع به بعضی موضوعات جاری بحث‌هایی می‌شد، ولی نهایتاً تصمیمی که گرفته می‌شد برای هر دو بزرگوار محترم بود و به آن اهمیت می‌دادند. هر دو این دو بزرگوار هم در جرقه آغاز فعالیت حزب جمهوری اسلامی شریک بودند.

بین شهید بهشتی و مقام معظم رهبری کمال صمیمیت برقرار بود و کاملا با هم بودند و ذره‌ای اختلاف نداشتند. البته گاهی در مورد موضوعات بحث می‌شد اما نهایتا تصمیمی که گرفته می‌شد برای هر دوی بزرگوار محترم بود.

مخصوصاً آقا فوق‌العاده به شهید بهشتی علاقمند بودند. وقتی می‌خواستیم خبر شهادت آیت‌الله بهشتی را به آقا بدهیم واقعاً نمی‌دانستیم چگونه بگوییم. چون آن موقع آقا بر اثر سوء قصدی که به ایشان شده بود، مجروح بودند. در نهایت هم وقتی این خبر را شنیدند بسیار برایشان ناگوار بود.