ماجرای ضرب و شتم آیت الله بافقی به دست رضاشاه
شب عید نوروز 1307، عصمتالملوک دولتشاهی، همسر چهارم و 23 ساله رضاشاه، همراه گروهی که اشرف و شمس، دختران شاه از همسر دومش، تاجالملوک، نیز بین آنان بودند، به زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها رفتند. آنان از تهران به قم آمده بودند که طبق سنت ایرانیانی که هنگام تحویل سال کنار مزار بزرگان دین حاضر میشوند، رفتار کرده باشند. پس از پایان زیارت، خانواده شاه به بالای غرفههای رواق که بین حرم و ایوان قرار داشت رفتند و منتظر پایان سال 1306ش شدند. زنان با چادرهای مشکی به زیارت رفته بودند و حالا میخواستند آن را با چادر سفید جابهجا کنند. کردند، اما دولتشاهی فرز نبود. «من دقت و سرعت لازم را در این کار به کار نبردم؛ در نتیجه مدتی بدون چادر، یعنی بیحجاب شدم. مشاهده این وضعیت از سوی آقایی که مشغول موعظه بود، به شدت مورد اعتراض قرار گرفت.»[1] واعظ مراسم فردی به نام سید ناظم تهرانی بود. او لابهلای اعتراض خود ناسزایی هم به زنان دربار حواله کرد.[2]«در آن زمان اگر زنی با چادر سفید به حرم میآمد از منکرات محسوب میشد.»[3] صدای اعتراض به گوش آیتالله شیخ محمدتقی بافقی رسید. او که در امر به معروف و نهی از منکر بسیار پافشار بود، خود را به محل یاد شده رساند و از بالانشینان خواست آنجا را ترک کنند. اندرونی شاه محل را ترک کرده، با کمک مأموران محلی به خانه تولیت حرم حضرت معصومه علیهاالسلام رفتند. ماجرا میتوانست زودتر از این یا همین جا ختم شود، اما «مأموران... گزارش تند و تیزی از این واقعه به تهران مخابره کردند.»[4] متن تلگرام هر چه بود، رضاشاه را به شدت عصبی کرد. او خیلی زود، همراه یک فوج زرهی راهی قم شد. شاید دوم فروردین 1307 بود که نظامیان، حرم را محاصره کردند. رضاخان وارد صحن گردید و دستور داد بافقی را یافته، نزدش آورند. آوردند و به پشت روی زمین خواباندند. رضاشاه با چوب یا عصایی که در دست داشت، این مجتهد 56 ساله را به باد کتک گرفت. «در نتیجه این پیشآمد شهر به هم خورد و چند روزی در قم حکومت نظامی برقرار شد.»[5] سید ناظم تهرانی صحنه را خالی کرده، به سوی بینالنهرین گریخته بود. اینک بافقی در حال کشیدن جور ناسزای او و عمل به تکلیف خود بود. رضاشاه برای جلوگیری از گسترش اعتراضات در دیگر شهرها روز سوم فروردین از طریق دفتر مخصوص شاهنشاهی بخشنامهای به رؤسای لشکرهای جنوب، شمال غرب، شرق و فرمانده تیپ شمال، و والیان خراسان، آذربایجان، فارس و حاکم کرمانشاه فرستاد و خواست «چنانچه از طرف علما و وعاظ و اشخاص دیگر در اطراف قضایای اخیر قم یا به عناوین دیگر علناً اظهارات بیرویه بشود، و یا اقداماتی مورث فساد باشد از آنها ظاهر گردد، قویاً جلوگیری کرده، شخص مرتکب را فوراً تعقیب نمایید.»[6] وی چند روز بعد، در هشتم فروردین، در تلگرام دیگری به فرماندهان لشکرها و فرمانده تیپ شمال با یادآوری حادثه حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها در شب عید، وعاظ، ذاکرین و آخوندها را افراد «پست و بیوجدان و طبقه مفسد مملکت» خواند و گفت که اگر پیش از این در برابر آنها مسامحه نمیکردید اینک کار به اینجا نمیکشید. در این نوشته آمده است که «ممکن بود اشخاص آن حوزه همه اعدام شوند و خود آن محوطه [= حرم حضرت معصومه] نیز... محو و معدوم گردد» اما به اقتضائات سیاسی خودداری شد. با وجود این اگر غفلتی در اجرای تنبیه روحانیان ضددولتی شود «شخصاً مسئول و مورد مجازات و سیاست سخت خواهید بود.»[7]
بافقی به تهران منتقل و زندانی گردید. گفته میشود در این اوان آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در قم نبود؛ و چه بسا جای خالی او اجازه بیشتری به یکهتازی رضاشاه داده باشد.[8] چندی بعد بافقی با وساطت حاجشیخ از زندان رها شد و اجازه یافت در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیهالسلام اقامت گزیند.
آقاسیدروحالله از جزئیات این رخداد باخبر بود و گفتهاند گاه گاه از آن یاد میکرد. زمانی که میخواست نمونهای از مردی مجاهد و مؤمن راستین بیاورد میگفت: «هر کس بخواهد در این عصر مؤمنی را زیارت کند و دیدار نماید؛ کسی که شیاطین تسلیم او و به دست او ایمان میآورند، به شهرری مسافرت کند و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسلام، مجاهد بافقی را ببیند.»[9]
پانوشتها:
[1]. «مصاحبه منتشر نشده با عصمتالملوک دولتشاهی درباره کشف حجاب»، www.jamejamoline.ir.
[2]. کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، ج 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، ص 43.
[3]. همان، ص 47.
[4]. «مصاحبه منتشر نشده با عصمتالملوک دولتشاهی...».
[5]. همانجا.
[6]. «سندهای بدون شرح»، فصلنامه مطالعات تاریخی، شم 28 (بهار 1389)، س 7، ص 228.
[7]. همان، ص 230.
[8].مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 4، تهران، انتشارات علمی، 1374ش، صص 265 و 266.
[9]. شریف رازی، محمد، گنجینه دانشمندان، ج 8، قم، بیتا، ص 18.
الف لام خمینی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص 62 تا 64.
نظرات
reza
سید ناظم مدتها در نجف زندگی کرد حتی در انجا هم بصورت مخفی زندگی میکرد. روزها عبا را به سر میکشید به بازار میرفت. روزی پدرم اورا در یک نانوایی دیدوشناخت. پدرم پشت سر سید به راه افتاد تا با او صحبت کند .سید که متوجه شد با عجله پا به فرار گذاشت.نهایتا پدرم به او رسید و اورا نگهداشت. سید دستش را به ریش خود کشید و با این لحن گفت : اها آشیخ شتر دیدی ندیدی. وبیشتر از این ادامه نداد و به سرعت دور شد وبعد از آن هم دیگر اورا ندید.
04 اردیبهشت 1400 17:37:50