نقاط اشتراک شهیدان مدنی و قاضی طباطبائی
8627 بازدید
رابطه بین شهیدان آیت الله قاضی طباطبائی و آیت الله مدنی همواره محل بحث های فراوانی بوده، لذا به نظر میرسد یکی از بهترین کسانی که میتواند در این زمینه روشنگرنکات ارزشمندی باشد، فرزند شهید قاضی است. این گفتگوی کوتاه حاوی نکات ارزندهای در این زمینه است و جنبه های گوناگونی از این رابطه را روشن میسازد.
سابقه آشنائی شهید آیت الله قاضی طباطبائی با شهید آیت الله مدنی به چه زمانی بر میگردد؟
قبل از انقلاب، آقای قاضی در جلساتی که در منزل با افراد داشتند، همیشه به این نکته اشاره داشتند که آقای مدنی اهل آذرشهر و آذربایجانی است و سال ها در تبعید بوده است. در نجف هم در دوران تبعید آقای قاضی با هم بودند.
در چه سالی؟
سال ها 44،43 در آذرماه سال 57، آقای میرزا حمید بنابی آمدند و به آقای قاضی گفتند که تبعید آقای مدنی در مهاباد تمام شده و من از آقای شریعتمداری هم اجازه گرفتهام که ایشان به تبریز بیایند. آقا گفتند من یک نامه مینویسم و دعوت میکنم که به تبریز تشریف بیاورند. شهید مدنی آمدند و نزدیک منزل ما، روبروی مسجد مدینه منزلی را کرایه کردیم. دو هفتهای آنجا بودند. هفته سوم تیمسار بیدآبادی، فرمانده پادگان تلفن زد به آقای قاضی که از مرکز دستور دادهاند آقایانی که بیگانه هستند و در اینجا منبر میروند، باید از آقای شریعتمداری یک نوشته مکتوب برای این کار داشته باشند. یادم هست که آقا یک کمی عصبانی شد، اما خودش را کنترل کرد و گفت:«من خودم آقای معادیخواه را دعوت کرده ام. خیلی هم ملایم صحبت میکند. آقای مدنی تبعیدشان تمام شده و ما هم ایشان را دعوت کرده ایم. خودتان میدانید چه کنید، ولی ما خوب فهمیدیم چه کسی به چه کسی دستور میدهد.» منظورش آقای شریعتمداری بود.
بعد ازمدتی باز گفتند که آقای مدنی باید همدان برود، ولی آقای معادیخواه تا یک ماه بود و در منزل ما اقامت داشت. آقا به آقای معادیخواه میگفت که بالای منبر از آقای شریعتمداری اسم ببرید، چون ایشان مقلدان زیادی دارد. میگفت اگر از اول بخواهیم موضع گیری کنیم، دچار زحمت میشویم.
بعد از پیروزی انقلاب، اوایل تیر ماه بود که مرحوم احمد آقا زنگ زد به آقا که عدهای آمده اند پیش امام که آقای قاضی تنهاست و از طرف روحانیت با ایشان همکاری نمیشود. مشکلات آذربایجان هم زیاد است و به آقای مدنی بگوئید که بیایند و به آقای قاضی کمک کنند. خود امام هم تأکید کرده بودند که آقای مدنی حتماً بروند پیش آقای قاضی و با هم باشند؛ ولی وقتی آقای مدنی به تبریز آمدند، دیدیم آقای حسین نژاد که از خلق مسلمانی ها بود، آقای مدنی را به منزل خودش برده است. منزلش در خیابان شتربان بود.
نزدیک های ظهر بود که آقای مدنی آمدند منزل ما و نیم ساعتی با آقا خلوت کردند. من رانندگی آقا را داشتم. موقع مسجد که شد، پرسیدم: پس چطور شد؟ چرا آقای مدنی رفتند آنجا؟ ایشان که اعلامیه داده بودند به منزل ما تشریف میآورند. بچه های انقلابی هم از این وضعیت دچار سردرگمی شده بودند که چطور شد؟ آقای مدنی پیش خلق مسلمانیها چه کار میکند؟ آقای قاضی با سیاست، جوان ها را آرام کرد که یا اشتباه شده یا صلاح این طور است و شما زیاد سروصدا نکنید.
مسجد که میرفتیم، آقا یک مقدار ناراحت بود. میگفت وقتی امام گفته اند آقای مدنی بیایند منزل ما، برای این است که مشکلات زیاد است. کارخانجات اعتصاب میکنند، گروه های چپ، کارگرها را تحریک میکنند و من مجبورم از آقای، حاج آقا پسندیده و از روحانیونی که آذربایجانی نیستند، ولی در اینجا تبعید هستند بخواهم که هر روز یکی شان به این کارخانه ها برود، سخنرانی کند و غائله را بخواباند.
تقریباًحدود یکی دو ماهی آقای مدنی اینجا بودند و اطرافیان ایشان شروع به تحریک کردند، مثلاً آقای حسین نژاد، علیه آقا طوماری را تهیه کرده بود که آقای قاضی را نمیخواهیم، آقای مدنی را میخواهیم. یک روز آقای قاضی به آقای مدنی گفته بودند که اینها دسیسه علیه من و شما نیست، علیه انقلاب است. اینها هیچ یک از ما را نمیخواهند، بلکه آقای شریعتمداری را میخواهند.
طومار را میبرند نزد حضرت امام، ولی ایشان اعتنا نمیکنند. منزل آقای مدنی روبروی مسجد خونی بود. یکی از اطرافیان ایشان جواد حسین خواه بود که بعداً توسط مجاهدین کشته شد. آدم زرنگی بود، ولی به همه جا دخالت میکرد. بعد آقای مدنی را وادار کردند که در سازمان قضائی نیروهای مسلح، کمیتهای را تشکیل بدهند و آقای عظیمی را هم از آذرشهر آوردند و آنجا گذاشتند. ایشان اهل اینجا نبودند و مشکل پیدا کرده بودند. مطلب را اشتباه میگرفتند و به اوضاع اینجا وارد نبودند.
من در ساختمان ساواک بودم. یک روز رفتم پیش آقای عظیمی که آقای مدنی که شما را اینجا گذاشته، حداقل یک تبریزی هم در کنار دستتان باشد که یک نامه که مینویسید، ببیند. شما از اوضاع اینجا خبر ندارید، یک وقت یک چیزهائی مینویسید و دست مردم میافتد و خوب نیست. ایشان یک ماهی آنجا بود و بعد کمیته تعطیل شد. خلق مسلمانی ها مخصوصاً آقای حسین خواه و آقای حسین نژاد میخواستند بین آقای قاضی و آقای مدنی اختلاف بیندازند و نشد. شهادت آقا که پیش آمد، آقای مدنی به تبریز برگشتند و نماینده امام در تبریز شدند.
به هر حال من در کمیته بودم و در جلسات آنها نمیتوانستم شرکت کنم. آقا خیلی به مسائل وارد و گوش به زنگ بود، ولی آقای مدنی چون اهل تبریز نبود، توطئه های آنها را یک کمی دیر باور میکرد. بعد از شهادت آقا، آن روحانیای که به منزل آقای مدنی رفت و آمد میکرد، میگفت:«آقای مدنی همیشه میگوید آقای قاضی! خدارحمت کند. از دست اینها چه کشیدی!» آقا بومی تبریز بود و میدانست خلق مسلمانی ها سیاستشان چیست و چه کار میخواهند بکنند. میدانست که میخواهند اختلاف ایجاد و خودشان بهره برداری کنند.
یادم هست در سال 58 شخصی بود به نام قنادی که کارمند بانک صادرات بود و شناسنامه یک مرده را به بانک برده و وام گرفته و ساختمانی درست کرده بود. خلاصه تنبانی و بند و بست کرده بود. یک گشت و صنعت هم در شهرستان داشت. یک روز آمدند به کمیته که درخت های ما را میکنند. از این جور شکایت ها داشتیم. یک روز او آقای قاضی و مدنی را برای ناهار دعوت کرد. آقا پرسیدند: این کیست؟ گفتم:همین قنادی که کارمند بانک صادرات بوده و این کارها را کرده. آقا گفت:زود به آقای مدنی بگوئید نروند. یادم هست به آقای حاج حیدر محمدپور گفت: به آقای مدنی بگوئید، اگر قبول نکردند، خودتان با آقای مدنی به منزل آقای قنادی بروید. ساعت 4 بود که آقای حاج حیدر که خادم آقا بود زنگ زد و گفت: من به آقای مدنی گفتم، قبول نکردند و گفتند میگویند آدم خوبی است. اطرافیان آقای مدنی این را گفته بودند، و گرنه خودشان که آقای قنادی را نمیشناختند. گفت که رفتیم و ساعت 2/5رسیدیم منزل قنادی. سفره را که چیدند، نقش بشقاب ها عکس زن بود. آقای مدنی وقتی بشقاب ها را دید، به من گفت:«آقای محمدپور! حالا میفهمم آقای قاضی چیزهائی را میدانست که نیامد.»
از نقاط اشتراک آنها بگوئید.
نقاط اشتراک که زیاد داشتند. اخلاقی بین آنها نبود. همه راه پیمائی ها را باهم میرفتند. بعد از پیروزی انقلاب در کارخانجات، اعتصابات هر روز ادامه داشت. گروه های چپ نفوذ و صحبت از تغییر مدیریت میکردند. مرحوم شهید مدنی روحانیون یا آقایانی را که در مسائل وارد بودند، میفرستادند و برای تغییرمدیریت ها تصمیم میگرفتند.
تصاویر زیادی از شهید قاضی وشهید مدنی در کنار هم وجود دارد.
بله، در جلسات و در راه پیمائی ها با هم بودند. در منزل هم زیاد میآمدند. اغلب هم صبح ها میآمدند، ولی جلساتشان بعد از ظهرها یا شب ها بود. بعضی از جلسات هم در منزل سید حسین موسوی بود. اطرافیان آقای مدنی هر روز میخواستند یک مسئلهای درست کنند و غوغائی راه بیندازند، اما آقا زرنگی میکرد و نمیگذاشت. بعد از شهادت آقای قاضی، آقای مدنی به آقای دکتر سارخانی که بعد از مهندس غروی استاندار شده بود توصیه میکنند که آقای حسین خواه را از استانداری اخراج کند. این به واسطه تذکرات شهید قاضی بود.
بعد از شهادت آیت الله قاضی طباطبائی، ارتباط شما با شهید مدنی چگونه بود؟
خیلی خوب بود. ما در کمیتهای بودیم که تحویل بنیاد شهید دادیم. بنیاد شهید به صورت رسمی نبود، ولی پرونده شهدا و مجروحین پیش ما بود، همین طور پرونده های کمیته امداد تا آخر سال 59 پیش ما بود.بعضی از مسائلی را که پیش میآمد، با آقای مدنی مطرح میکردیم، ولی متأسفانه بعضی از خلق مسلمانی ها در منزل آقای مدنی رفت و آمد داشتند. یادم هست یک روز پیرزنی فوت کرده بود. رفتیم و اموالش را صورتجلسه کردیم و گذاشتیم پیش یکی از روحانیون. نامهای برده بودند پیش آقای مدنی که فرزند آقای قاضی، جواهرات این پیرزن را گم کرده، اصلاً معلوم نیست چه شده؟ آقای مدنی زنگ زد. گفتم: آقا! ظرف ده دقیقه میآیم خدمتتان نامه را بردم و نشان دادم که آنها را تحویل چه کسی داده ام و مهر وامضا شده.
این مسائل خیلی زیاد بود. اواخر چه افراد روحانی، چه شخصی، خیلی آقای مدنی را اذیت میکردند. کمیته مرکزی و زندان و دادگاه اوایل دست ما بود. یک روز تصمیم گرفتیم حمله کنیم و تلویزیون را از دست خلق مسلمانی ها در بیاوریم. جلوی دانشگاه که میخواستیم به طرف تلویزیون برویم، من گفتم قرار است آقای مدنی بیاید. گفتند آقای مدنی رفتهاند بازدید. به چند نفر گفتم بروید که اینها آقای مدنی را گروگان میگیرند و اوضاع خراب میشود. اینها رفتند و برگشتند و گفتند خلق مسلمانی ها آقای مدنی را انداختهاند داخل کیوسک. بعد آقای ناصر زاده که از خود خلق مسلمانی ها بود، آمده و آنها را آرام کرده و آقای مدنی را از دستشان گرفته و به خانه برده بود. رفتیم و تلویزیون را اشغال کردیم و خلق مسلمانی ها را هم انداختیم زندان.
پس از شهادت آیت الله قاضی، زمانی که نزد شهید مدنی میرفتند، آیا یادی هم از ایشان میکردند؟
بله، همواره به آقای قاضی رحمت میفرستادند و از رنج هائی در سال های متمادی کشیده بودند، یاد میکردند. بعد از اینکه آقای مدنی تشریف آوردند تبریز، خلق مسلمانی ها شایع کردند که اینها با هم اختلاف داشتند و آقای مدنی را به اشاره آقای قاضی از تبریز بیرون برده اند. آقای قاضی گاهی من باب تذکر میگفتند که بعضی از اطرافیان را مواظب باشند.
ماهنامه شاهد یاران، شماره 57، مرداد 1389.
نظرات