روایتی از سرگذشت «کنفدراسیون»
«کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» تشکّل سیاسی دانشجویان ایرانی در اروپا بود که در اواخر دهه 1330 پا گرفت و بهتدریج شهرت یافت. «کنفدراسیون» که خود مولود تحولات سیاسی و فکری دهههای پیشین جامعه روشنفکری ایران بود، از فرهنگ معاصر اروپایی و بهویژه «جنبش چپ نو» و ایدئولوژیهای همزاد آن به شدت تأثیر گرفت، و به نوبه خود در تکوین فرهنگ و اندیشه سیاسی بخشی از نسل جوان آن روز ایران ـ بهویژه دانشجویان ـ تأثیر گذارد. «کنفدراسیون» عمری مستعجل داشت و در پایان دهه 1340 تحت تأثیر ناهمگونیهای فرهنگی و ایدئولوژیک گردانندگان آن ـ و عوامل دیگری که نیازمند بررسی است ـ فرو پاشید. از آن پس آنچه وجود داشت گروههایی بود که هر یک نام «کنفدراسیون» را بر خود داشتند و در واقع پوششی «باز» برای فعالیتهای این و آن جریان ایدئولوژیک محسوب میشدند. درباره «کنفدراسیون» تاکنون پژوهشی منتشر نشده و قطعاً بررسی تاریخ تفکر سیاسی ایران در دهه چهل بدون معرفی آن ناتمام خواهد بود. این وظیفهای است که امیدواریم در مجلدات آتی این نشریه بدان بپردازیم.
مهدی خانبابا تهرانی در سال 1368 خاطرات خود را که ـ به شکل گفتوگو با یکی دیگر از فعالین «کنفدراسیون» به نام حمید شوکت تنظیم شده ـ با نام نگاهی از دورن به جنبش چپ ایران در آلمان منتشر کرد. بخشی از این کتاب به تاریخ کنفدراسیون اختصاص دارد. این روایت از سرگذشت «کنفدراسیون» طبعاً از دیدگاه شخصی راوی متأثر است. معهذا خاطرات تهرانی حاوی اعترافات جالبی است که میتواند پیشدرآمد مفیدی در بحث تاریخ کنفدراسیون تلقی شود.
شوکت: گفتوگوی امشب را میخواستم بر چگونگی پیدایش کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) اختصاص دهیم. یعنی در واقع مروری شده باشد بر چگونگی تشکیل آن سازمان، عناصر تشکیلدهنده و تکامل بعدی آن.
تهرانی: موافق هستم.
شوکت: پس بد نیست تا با مقدمهای اصولاً چگونگی و زمینهای را که کنفدراسیون در آن پا گرفت توضیح دهی.
تهرانی: پس از کودتای 28 مرداد 1332 و شکست جنبش ملی و هجوم دانشجویان ایرانی به اروپا و آمریکا، کنفدراسیون براساس نیاز فرهنگی، سیاسی و صنفی دانشجویان به همت جوانان فعال سیاسی که از ایران آمده و دارای اندیشه سیاسی بودند، رفته رفته پا گرفت. در ابتدای کار اساس این بود که فرهنگ ایران شناسانده شده و برای خواستههای صنفی چارهجویی شود. در واقع اساسنامه کلیه انجمنهای دانشجویی که در اواخر سالهای 1950 و اوایل سالهای 1960 بهوجود آمده و اجزای بعدی کنفدراسیون را تشکیل میدادند، در این نوع مسائل خلاصه میشدند.
شوکت: از فعالین جنبش دانشجویی در آن روزگار نام چه کسانی را به خاطر داری؟
تهرانی: ازلندن: منوچهر ثابتیان، حمید عنایت، محامدی، ژیلا سیاسی، حسن رسولی، مهرداد بهار، پرویز اوصیا، حسن صفوی، جمشید انور، همایون کاتوزیان، محسن رضوانی، فیروز شیروانلو، خسرو شاکری، پرویز نیکخواه، منصور ساداتپور کاشانی، منصوری و منوچهر گنجی که مدتی رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران و سپس وزیر آموزش و پرورش شد و اکنون رئیس شورای سلطنتطلبان است. و امیر طاهری که پس از مراجعت به ایران به سردبیری کیهان گمارده شد، مجلهای هم به نام پژوهش منتشر میکرد که کار اصلی آن بر دوش حمید عنایت بود. مجله دیگری هم بهنام پیمان به همت فیروز شیروانلو در انگلستان منتشر میشد. شیروانلو پس از مراجعت به ایران در ماجرای کاخ مرمر و تیراندازی به شاه دستگیر شد. او بعدها در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خدمت میکرد.
از پاریس: حسن قاضی، پری حاجبی، منوچهر هزارخانی، هما ناطق، امیر پیشداد، ناصر پاکدامن، صور اسرافیل، حسین نظری، شهرآشوب امیرشاهی، مستوفی، عسگری، ویدا حاجبی، رزمآرا، براتعلی راستین، حسین ملک و مولود خانلری را به خاطر دارم. انجمن دانشجویان ایرانی در پاریس مرکب از فعالین حزب توده، نیروی سوم، حزب ایران و جبهه ملی بود. این انجمن مجلهای به نام پارسی منتشر میکرد که ناصر پاکدامن و امیر پیشداد از مسئولین آن بودند.
از فعالین اولیه جنبش دانشجویان ایرانی در آمریکا نام این افراد به خاطرم مانده است: فرجالله اردلان، برزگر، مجید تهرانیان، علیمحمد فاطمی، فرخ تمامی، احمد اشرف، حسن لباسچی، محمد نخشب و صادق قطبزاده که در دوران انقلاب عضو شورای انقلاب، رئیس رادیو تلویزیون و وزیر امور خارجه ایران شد و جندی بعد اعدام شد.
در سویس پرویز چمنی، علی شاکری، بیژن حکمت، آل یاسین، ایرج خدوی، سلطانی و فیروز توفیق که در سالهای آخر حکومت شاه ابتدا رئیس مؤسسه تحقیقات اجتماعی و سپس در کابینه آموزگار وزیر مسکن شد، فعال بودند.
نخستین انجمن دانشجویان ایرانی ادر سال 1957 در وین تشکیل شد. فعالین جنبش ایرانیان در اتریش، در آغاز دهه 1960 عبارت بودند از علی گوشه، کامیار خلیلی، چنگیز پهلوان، لازاربیت یونان، رحیم احمدی، همایون فرازی، ابوالحسن احسانی، محمدعلی امیرافضلی، نادر پورمجیب، صمد لیقوانی، حسن نظری، محمد عطری، کیومرث زرشناس، هرمز خیامی، جابر کلیبی، عطا حسن آقایی کشکولی و هوشنگ سمیعی که بعدها استاندار مازندران شد.
تعداد دانشجویان ایرانی در آلمان برلن غربی در آن دوره نسبت به سایر کشورهای اروپا و آمریکا بیشتر بود و از این رو عده بیشتری از فعالین کنفدراسیون در آلمان غربی ساکن بودند. از آنهایی که هنوز نامشان در خاطرم مانده است میتوانم از این افراد نام ببرم: هوشنگ توکلی، منوچهر آشتیانی، محمد حسنی، منوچر بوذری، احمد دانش، روحالله حمزهای، رضا حجره، علی شیرازی، منوچهر حامدی، پرویز مشگریز، فریدون هژیری، بهمن نیرومند، مجید زربخش، مجید بیات، علی راسخافشار، هادی بلوری، حسن پناهنده، ناصر شریفی، کورش لاشایی، شجاع صدری، حسن ماسالی، سعید جهانگیر، عباسعلی گرامیمنش، حیدر رقابی (هاله)، محمدرضا اعلم، شفیع دهداریان، کیوان زرین کفش، سیاوش پارسانژاد، محمد جاسمی، اکبر مرتضوی، نوید مکینژاد، هوشنگ ثریاپور، هادی روحالامین، مهدی آریان، اسدالله تیورچی، محمد فریور، فیروز فولادی، امیر فرخزاد، وهاب اکبریه، داریوش شیروانی، جلال شبیری، محمود راسخافشار، بهرام راستین، ناصر طهماسبی، جعفر صدیق، علی امین، علی سعادتی، سعید عنایتی، محمود گودرزی، ایرج بیگلری، بیژن قدیمی، اسماعیل تاریقلی محمدی، پرویز ظفری، علی بلورچی، افلاطون تیکرانی، عباس صداقهای حشمت، حسین حاتم، محسن فرجاد.
افزون بر این اسامی میتوان نام صدها تن دیگر از دانشجویان ایرانی را برد که از سالهای 1961 به بعد در راه آرمانهای کنفدراسیون شبانهروز بهطور خستگیناپذیر تلاش نمودند و اگر بخواهم نام تمامی فعالین کنفدراسیون جهانی را بگویم مثنوی هفتاد من میشود.
شوکت: از میان آنچه نام بردی نام چند زن بیشتر به چشم نمیخورد. برای این مورد توضیحی داری؟
تهرانی: زنان در آن دوره اولیه زیاد فعال نبودند، یا اگر فعالیتی داشتند بهقول معروف در صف اول نبودند و شاید هم عدم توجه مردان مانعی در این راه بود. ضمن آنکه تعداد زنانی که برای تحصیل به فرنگ میآمدند به مراتب کمتر از امروز بود. با این همه در دومین دوره فعالیت کنفدراسیون خانم کاویانی بهعنوان یکی از دبیران کنفدراسیون انتخاب شد. او اکنون همسر صادق بنیصدر، برادر ابوالحسن بنیصدر، است. در آغاز کار کنفدراسیون خانم دیگری نیز به نام شیرین مهدوی از انگلستان به سمت منشی فدراسیون انگلستان و بعدها منشی اولین کنفدراسیون اروپا انتخاب شده بود. در سازمان دانشجویان ایرانی در پاریس مولود خانلری، شهر آشوب امیرشاهی، هما ناطق، پری و ویدا حاجبی فعال بودند.
اینها کسانی بودند که سالهای دهه 1960 جزو فعالین محسوب شده و گارد اول کنفدراسیون را تشکیل میدادند. نسل دوم کنفدراسیون را کسانی تشکیل میدادند که بین سالهای 1963 ـ 1965 به آن پیوسته بودند. از سالهای 1965 ـ 1966 به بعد، که میتوان آن را سالهای اوج فعالیت کنفدراسیون دانست، هزاران هزار نفر به صفوف آن پیوستند که میتوانم از آنها به نام نسل سوم کنفدراسیون نام ببرم. بسیاری از آنها تا سالهای اواخر فعالیت کنفدراسیون در آن سازمان عضویت داشتند. نسل چهارم کنفدراسیون از سالهای 1970 به بعد به آن پیوست که تعداد زیادی را در بر میگرفت.
در ابتدای فعالیت کنفدراسیون سه جناح به وجود آمده بود: انجمن مونیخ که زیر چنگ تودهایها بود، انجمن پاریس که عمدتاً زیر نفوذ نیروی سوم قرار داشت و انجمن لندن که مجموعهای از اینها بود.
شوکت: جبهه ملی چهطور؟
تهرانی: جبهه ملی آن زمان بهعنوان یک تشکیلات مستقل فعالیت نداشت و حزب ایران که دارای دو جناح بود فعالیت میکرد. یکی از این دو جناح حزب مردم ایران به رهبری محمد نخشب با تمایلات اسلامی ـ سوسیالیستی بود. فعالین از این گرایش مانند دکتر کاظم سامی، مهدی عسگری و علی شریعتی بعدها در ایران این اندیشه را دنبال کردند. محمد نخشب در سالهای آخر رژیم شاه در آمریکا درگذشت. باید بگویم که در آن زمان عناصر ملی در سازمانهای گوناگون متمایل به جبهه فعالیت داشتند، امّا هنوز تشکیلات واحدی به نام جبهه ملی در خارج از کشور به وجود نیامده بود.
شوکت: حزب توده چه فعالیتی داشت؟
تهرانی: حزب تا این دوره فعالیت چندانی نداشت. پس از چندی یکی دو نفر از تودههای استخواندار، از جمله نوروزی که در برلن شرقی زندگی میکرد، روزنامهای بهنام صبح امید در یک ورق انتشار داد. اما این نشریه هنوز ارگان رسمی حزب محسوب نمیشد. عدهای از اعضای مرکزی حزب هم تا آن زمانی در مسکو بودند و به آلمان شرقی انتقال پیدا نکرده بودند. گویا آن زمان رهبری حزب توده با استدلال وجود امکان فعالیت در اروپای غربی برای حزب، روسها را قانع میکند تا با انتقال کمیته مرکزی از شوروی به آلمان شرقی موافقت کنند. از اواسط سال 1958 بهتدریج کادرهای رهبری حزب ساکن آلمان شرقی شدند و براساس مصوبات پلنوم چهارم آغاز به فعالیت و سازماندهی تشکیلات حزب در اروپای غربی کردند. «رادیو پیک ایران» را هم ابتدا در برلن شرقی به راه انداختند که پس از چند ماهی به صوفیه پایتخت بلغارستان منتقل شد.
در آغاز جنبش دانشجویی پان ایرانیستها در مجموع، یعنی هم جناح پزشکپور و هم جناح فروهر، در کنفدراسیون فعالیت داشتند. جریان پزشکپور هم تا زمانی که جلب رژیم شاه نشده بود در کنفدراسیون فعالیت میکرد. جناح دیگر راست افراطی هم بود که در مونیخ نشریه سوگند را منتشر میکرد. این جناح بقایای حزب فاشیستی سومکا به رهبری داود منشیزاده بود. رژیم شاه پس از جریانات 15 خرداد 1342، او را... از ایران اخراج کرد. سخنگوی این جریان در مونیخ شخصی بود به نام ضیاء رضوی ... وقتی منشیزاده به خارج تبعید شد، توسط رضوی با او در یکی از هتلهای شهر مونیخ ملاقات کردم.
شوکت: آیا منشیزاده به قصد بررسی مسائل سیاسی با تو ملاقات کرد؟
تهرانی: بله او میخواست پیرامون مسائل سیاسی و بهویژه اختلافات چین و شوروی با من گفتوگو کند. خاطرم هست که آن زمان اختلافات میان چین و شوروی بالا گرفته و منشیزاده، از مواضع چینیها دفاع میکرد. او متنی را از یکی از نویسندگان چینی به نام پائو، تحت عنوان وظایف کارمندان آکادمی علوم اجتماعی و سیاسی، خوانده و بسیار هیجانزده شده بود. منشیزاده معتقد بود که چینیها ناسیونالیسم آگاه دارند و نمیخواهند زیر سیطره شوروی باقی بمانند.
شوکت: آیا پس از آن گفتوگو باز هم با او ملاقات کردی؟
تهرانی: نه. از آن پس دیگر او را ندیدم. اما شنیدهام که در یکی از شهرهای سوئد استاد دانشگاه است.
شوکت: اشاره کردی که فعالیتهای اولیه در زمینه کار صنفی بود و رفتهرفته رنگ سیاسی به خود گرفت. در آن روزگار رابطه با دولت یا در واقع با سرپرستی امور دانشجویی و کنسولگریها چگونه بود؟
تهرانی: در اوایل کار رابطه انجمنهای دانشجویی با مسئولین اداره سرپرستیهای دانشجویی خصمانه و به قول معروف آنتاگونیسی نبود. آنها مأمورین دولت بودند و اینها دانشجویانی که به تحصیل اشتغال داشته و تقاضایشان بر سر حقوق صنفی چون ارز تحصیلی و غیره بود. در ابتدای کار سرپرستیها سعی داشتند تا جنبش دانشجویی را به نفع رژیم به سوی خود جلب کنند و این کار زیر نظر جهانگیر تفضلی و اردشیر زاهدی و بعدها پرویز خوانساری انجام شد.
شوکت: همان جناب جهانگیر تفضلی سفیر سیاره شاه؟
تهرانی: بله، تفضلی روزنامهنگار مطلع و کارکشتهای بود که مسئولیت روزنامه ایران ما را بر عهده داشت. او در جبهه ضد دیکتاتوری مطبوعات متحد حزب توده و در حزب دمکرات قوام فعال بود. تفضلی مورد اعتماد شاه بود و به اروپا آمده بود تا جنبش دانشجویی را جذب رژیم کند. به دستور تفضلی چند سالی روزنامه ایران ما مجاناً برای دانشجویان فرستاده میشد. در جریان ملاقاتی که با او و دکتر عزیزی در مونیخ داشتم، او برای جلبنظر ما پیشنهاد کرد هزینه چاپ نشریه و مجله انجمن دانشجویی را بپردازد. در آن گفتوگو که در حضور دکتر عزیزی و داریوش شیروانی انجام شد، کارمان با تفضلی به مجادله کشید. بعدها رژیم شعبهای را در سفارتخانهها تحت عنوان امور دانشجویی سازمان داد که وظیفه جلب دانشجویان را بر عهده داشت. مدتی هم برنامه یک بازدید سراسری از ایران را برای گروههای دانشجویی سازمان دادند. کوشش رژیم این بود تا بتواند از این راه زمینه جلب دانشجویان را فراهم آورد. در همین دوره سرپرستیهای دانشجویان از بودجهای که برای امور فرهنگی در اختیار داشتند به فعالیتهای فرهنگی کنفدراسیون کمک مالی میکردند. برای مثال سرپرستی به اولین جشن سال نو که توسط انجمن دانشجویی مونیخ در سال 1959 در دانشگاه مونیخ برگزار شد کمک مالی کرد. یا وقتی فرج اردلان در کنگره پاریس از وضعیت سازمانهای دانشجویی گزارش میداد، گلهاش از اردشیر زاهدی سفیر دولت در آمریکا این بود که «برای سازمان بودجه 22 هزار دلاری در نظر گرفته شده و زاهدی جرّزده و بودجه را نمیدهد.» کنفدراسیون در آغاز کار در چنین وضعیتی قرار داشت و از مبارزه سیاسی به مفهوم امروزی مرده باد و زنده باد خبری در میان نبود.
شوکت: انتخاب نام کنفدراسیون برای تجمع دانشجویان و محصلین ایرانی از کجا آمد؟
تهرانی: تا آنجا که به خاطر دارم شخصی به نام منوچهر آشتیانی که در شهر هایدلبرگ آلمان غربی زندگی میکرد این نام را در نشست شهر هایدلبرگ پیشنهاد کرد. او جوان با فرهنگی بود که نیروی سومیها او را از آن خود میدانستند، هر چند که خود اصرار داشت بگوید تودهای است.
شوکت: شکل کار و نوع تشکیلات چگونه بود؟
تهرانی: کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) بر پایه یک نظم فدراتیو بهوجود آمده بود. بر این پایه که هر واحد شهری دانشجویی برای هر ترم تحصیلی هشت کاردانی بر اساس اساسنامه انجمن شهری انتخاب میکرد. ترم تحصیلی هیئت کاردارانی براساس انجمن شهری انتخاب میکرد. از مجموع انجمنهای دانشجویی هر کشور فدراسیون کشوری تشکیل میشد که کنگره سالانه برگزار میکرد. در این کنگره سالانه یک هیئت دبیران فدراسیون کشوری برای رهبری و هماهنگ کردن کار واحدهای شهری انتخاب میشد. نمایندگان کلیه واحدها، سالانه در کنگره مشترکی که کنگره کنفدراسیون جهانی بود شرکت کرده و هیئت دبیران کنفدراسیون را برای مدت یک سال انتخاب میکردند. در ابتدا فقط کنگره کنفدراسیون اروپایی برگزار میشد. از سال 1961 به بعد با پیوستن فدراسیون آمریکا در کنگره پاریس و سپس شرکت نمایندگان دانشجویان دانشگاههای ایران در کنگره لوزان، کنفدراسیون جهانی شکل گرفت. در کنگرههای سالیانه کنفدراسیون انتخاب هیئت دبیران هم طبق قوانین پارلمانی، یعنی نسب به نیروی آرائی که هر جریان و گروهبندی سیاسی داشت انجام میگرفت. ناگفته نماند که شکل تشکیلات و چگونگی آن طی سالها فعالیت نظم و ترتیب گرفته و رفته رفته دقیقتر و روشنتر شد.
شوکت: نحوه آغاز کار و تشکیل کنفدراسیون چگونه بود؟
تهرانی: فعالیهای دانشجویی که بهصورت پراکنده در انگلستان، آلمان، فرانسه و تا حدودی در یکی دو شهر آمریکا وجود داشت رفته رفته شکل سازمانی گرفت و در ماه مارس 1959 نخستین کنگره تدارکاتی کنفدراسیون اروپایی در شهر هایدلبرگ برگزار شد. در این کنگره منوچهر ثابتیان، منوچهر هزارخانی و روحالله حمزهای به ترتیب از انگلستان، فرانسه و آلمان بهعنوان مسئولین موقت کنفدراسیون انتخاب شدند و مأموریت یافتند کنگره کنفدراسیون را تدارک ببینند. سال بعد، در تابسان 1960 اولین کنگره کنفدراسیون در لندن تشکیل شد که وظیفه آن تنظیم اساسنامه، انتخاب دبیران بر اساس تعیین یک فدراسیون بهعنوان دبیران مسئول کنفدراسیون بود. یعنی دبیران یک فدراسیون کشوری مسئول رهبری فعالیت کنفدراسیون در یک دوره میشدند. در آن دوره دبیران فدراسیون انگلستان مسئول کنفدراسیون شدند که عبارت بودند از منوچهر ثابتیان، حمید عنایت، مهرداد بهار، محسن رضوانی و ژیلا سیاسی. در سال 1961 دومین کنگره کنفدراسیون با شرکت نمایندگان دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا در پاریس تشکیل شد. در این کنگره انشعاب رخ داد و در کنگره بعدی که در شهر لوزان سویس با شرکت نمایندگان دانشجویان دانشگاههای ایران برگزار شد، کنفدراسیون جهانی بهوجود آمد. این کنگره، «کنگره وحدت» نام گرفت.
شوکت: تا کنگره لوزان جناحبندیها و اختلافنظرها بر چه پایهای بود؟
تهرانی: اختلاف اصلی بین تودهایها و نیروی سومیها بود و جناحبندیها بر پایه اختلافنظر میان آنها دور میزد. در کنگره پاریس اختلاف در واقع همان اختلافات پیش و پس از 28 مرداد بود. جنبش دانشجویی در ایران دوپاره شده بود. در یک سمت حزب توده و در سمت دیگر جبهه ملی بود. جداییها ریشه در تفکرات مسمومی داشت که از گذشته به جا مانده بود. ادامه همان پیشداوریها، همان تفکری که جنبش را به شکست کشیده بود. ما چنین میپنداشتیم که کنفدراسیون دارد سازمان ملیون و مصدقیها میشود و این برای ما قابل قبول نبود. نظر ما این بود که سازمان، سازمان چپیها باشد. البته، چنان که اشاره کردم، در آن زمان گردانندگان واقعی نیروهای ملی نیروی سومیها بودند. ما در کنگره پاریس تصور میکردیم در واقع بازی را باخته و نیروی سومیها مهرشان را به کنگره زدهاند. اگر با زبان امروز صحبت کنم آنها میخواستند هژمونی را بگیرند، آن هم با عکس و تفصیلات. خط رهبری حزب توده این بود که در کنار مصدقیها باقی بماند، چرا که نسبت به آنچه پیش و پس از کودتای 28 مرداد در قبال ملیون کرده بود وجدانی ناآرام داشت. از این جهت مشیای را که در کنگره پاریس دنبال کردیم، در حقیقت سیاست رهبری حزب توده نبود، بلکه سیاست نیروهای جوان تودهای بود که نه رهبری را قبول داشت و نه مبتلا به عذاب وجدان رهبری بود.
ما در ابتدا جنبش دانشجویی را بدون رهبری حزب بهوجود آورده و اختیارش را از آن خود میدانستیم. نیروی سومیها در ادامه مبارزه با حزب توده تصمیم گرفته بودند نگذارند تودهایها کار خود را بکنند. آنها هم روی نفرت عمیق تاریخی خود نمیتوانستند بین ما و رهبری حزب تفاوت بگذارند و به همین جهت در ما آئینه تمام نمای سیاست رهبری حزب توده را میدیدند، ارزیابی ما هم این بود که خط سیاسی کنگره در دست نیروی سوم است و این آنها هستند که جبهه ملی و ملیون بیسرپرست را میگردانند و آنها را از چپیها جدا میکند. از این نظر ما نیروی سوم را رقیب اصلی خود میپنداشتیم. حال آنکه وقتی امروز به گذشته فکر میکنم میبینم آنها یک نیروی سوسیالیستی مستقل بودند. نیرویی که از لحاظ کیفی و سازمانی از حزب توده در اروپا سر بود و به همین جهت لیاقت و توانایی لازم در ایستادگی در مقابل نظرات حزب توده را داشت. جدال آن روز حزب با آنها در واقع دنباله همان دعوای تاریخی بلشویک و منشویک بود. اختلافات آن روز هر چه بود بر سر مسائل جامعه ایران بود، بر سر نحوه برخورد به حکومت مصدق، ملی شدن صنعت نفت و مسائلی در زمینه سیاست استقلال و آزادی. این با جدالهای نظری دوران بعد پیرامون مسائل کلی تفاوت داشت؛ دورههایی که بر سر اندیشه مائو و نظریه راه محاصره شهرها از طریق دهات دعوا داشتیم.
شوکت: کنگره پاریس بر سر چه موضوعی به انشعاب کشیده شد؟
تهرانی: کنگره در پی خصومت تاریخی حزب توده و نیروی سوم به جدایی کشیده شد. در آن زمان دو سازمان دانشجویی جهانی وجود داشت. یکی آی.یو.اس. و دیگری کوسک. اعتراض ما به ملیون این بود که نماینده کوسک را که یک سازمان دانشجویی جهانی دست راستی آمریکایی بود به کنگره دعوت کرده بودند. در پی جدایی ما، کوسک به آنها پیام تبریک و تهنیت داد و از طرف تلویزیون هم جریان کنگره و جدایی تبلیغ شد. ملیون در پی این ماجرا اعلام کردند که خود را کنفدراسیون جهانی دانشجویان دانسته و به کوسک پیوستند. این تصمیم دیگر جدایی را عمیقتر کرد. برای من هنوز روشن نیست که همه اینها از پیش برنامهریزی شده یا حرکت کنگره قضیه را به آنجا کشاند. اما یک مطلب مسلم است و آن بیماری مزمن ما یعنی دشمنیمان با نیروی سوم بود. امروز با گذشت سالها فکر میکنم که شاید حق با آنها بود و شاید بهتر میبود که به قول هژمونی به دست آنها میافتاد.
شوکت: عکسالعمل حزب توده در قبال این ماجرا چه بود؟
تهرانی: باید بگویم که حزب، پس از آن خفت تاریخی 28 مرداد ضعیفتر از آن شده بود که بتواند مستقلاً نظری را ارائه دهد. آنجا هم که نظر داشت بر این باور بود که کنفدراسیون تشکیلاتی است صنفی و اصولاً نظریه سیاسی کردن کنفدراسیون را نداشت. این مطلب با باورهای ما که هوادار یک کنفدراسیون سیاسی بودیم تفاوت داشت. من همان زمان در این زمینه مقالاتی در نشریه باختر امروز با عنوان «بخوانید و بدانید» نوشتم و ضمن تأکید بر سیاسی بودن کنفدراسیون، با وابستگی حزبی آن مخالفت کردم. کیانوری هم مقالاتی در همین زمینه با نام مستعار «روشن» در نشریه مسائل حزبی نوشت و از خط صنفی دفاع کرد. واقعیت این است که سیاسی کردن کنفدراسیون ربطی به حزب توده نداشت و حزب مخالف این امر بود. ما همه به حزب تمایل داشتیم. خود را حزبی میدانستیم امّا به فرمان رهبری حزب نبودیم. خاطرم هست که در جریان کنگره پاریس، اسکندری و کیانوری شماره تلفنی از لایپزیک در اختیار ما گذاشته بودند تا اگر در جریان کنگره موضوع مهمی پیش آمد با آنها مشورت کنیم. پرویز نیکخواه که تعصب حزبی بیشتری داشت، در طول کنگره چندینبار به پستخانه رفت و با لایپزیک تماس گرفت. امّا ما کار خودمان را کردیم. بر همین پایه، نادرست است اگر تصور شود که انشعاب کنگره پاریس به میل و دستور رهبران حزب توده صورت گرفت. حزب مخالف انشعاب بود و کیانوری بارها گفته بود که مهدی تهرانی یکی از اخلالگران و مسببین انشعاب است.
بههرحال، ما در درجه اول بر پایه اختلاف با نیروی سوم و نه اختلاف با جبهه ملی کنگره را ترک کردیم. یکی از عناصر اصلی انشعاب هم جناب ثابتیان بود که آن زمان جوانان خطش را میخواندند و با اشاره او بسیاری از اعضا هیئتهای نمایندگی چپی کنگره را ترک کردند. پرویز نیکخواه که مخالف انشعاب بود در کنگره باقی ماند و نطق غرایی درباره لزوم اتحاد و همبستگی ایراد کرد. با این حال تلاشهای او برای حفظ وحدت با جایی نرسید و هر کس به راه خود رفت. بهانه انشعاب هم این شد که ابتدا عدهای به بالا بردن عکس مصدق در کنگره، توسط شخصی بهنام عسگری، اعتراض کردند. در جریان کنگره فرجالله اردلان به نمایندگی انجمنهای دانشجویی در آمریکا، براساس لیستی که از اعضا اتحادیههای دانشجویی ایرانی در آمریکا در دست داشت تقاضای 25 رأی نمود و هیئت دبیران با آن موافقت نمود. ولی هنگام رأیگیری با این تعداد آرا مخالفت شد و در نتیجه کار کنگره به انشعاب کشید. در پی جدایی، ما شورای عالی فدراسیون آلمان را که بسیار قوی بود و ملیون و نیروی سومیها در آن قدرتی به شمار نمیآمدند، تشکیل دادیم و قرار گذاشتیم تا در هامبورگ سمیناری برای تحلیل و بررسی قضایا تشکیل دهیم و سه نفر را هم مأمور تدارک کنگره کنفدراسیون کردیم. کنفدراسیونی که دیگر میبایستی در بست از آن ما میدش.
شوکت: زمینه وحدت در کنگره لوزان چگونه فراهم شد؟
تهرانی: چنانکه گفتم، حزب توده مخالف هر نوع جدایی بود. پس از سرافکندگیای که در تاریخ ملی شدن نفت و جریان 28 مرداد برای رهبری حزب به وجود آمده بود، مهم این بود که بدون سر و صدا در کنار نیرویی قرار بگیرد که به هر تقدیر دارای اعتبار اجتماعی بود. از سوی دیگر جبهه ملی که در پی انتشار باختر امروز فعالیتهایش شکل گرفته بود تحت ـدثیر سیاست وحدتطلبی که از طریق نشریه باختر امروز تبلیغ میشد خواستار وحدت بود. این خواست، یعنی تمایل به وجدت از جانب حزب توده و جبهه ملی باعث شد تا زمینههای همکاری مشترک از نو حاصل شود. به این ترتیب در ژانویه 1963 کنگره وحدت در لوزان تشکیل شد. من آن زمان در مونیخ زندان بودم و از آن جا برای کنگره پیامی دادم. حامل پیام مهندس ثریاپور از شهر مونیخ بود و قرار بود همراه با نیکخواه و بقیه رفقای چپ پیام ما را در کنگره طرح کنند. استدلال ما این بود که رژیم در تبانی با پلیس بایرن دستگیری ما را برنامهریزی کرده و این سرآغاز حمله و ایجاد تضییقات علیه جنبش دانشجویی است. در کنگره وقتی موضوع پیام ما پیش کشیده شد، مشت خیلیها باز شد. مثلاً علی راسخ افشار یکی از نمایندگان کنگره و برخی از ملیون مانع قرائت پیام ما شدند. راسخ در سخنرانی خود اعلام کرده بود که این افراد به جرم کمونیست بودن دستگیر شدهاند و اگر جرمشان ثابت شود، قابل دفاع نیستند، میخواهم بگویم که آن روزها روحیه ضدکمونیستی حاکم بود و دفاع از مبارزین با هر عقیده و مرامی مطرح نبود.
بههر جهت ، کنگره در ژانویه 1963 برگزار شد و ملیون با اکثریتی که در کنگره داشتند مانع خواندن پیام ما شدند، با این توضیح که کمیسیونی را در فدراسیون آلمان موظف کردند تا به کار ما رسیدگی کند.
شوکت: زمینههای اختلافنظر در کنگره چهها بودند؟
تهرانی: از مسائل مورد مشاجره در کنگره لوزان موضوع شرکت نمایندگان سازمانهای دانشجویان ایران از دانشگاه تهران بود که حزب توده مدعی بود انجمن هوادار نظر آنهاست و بابک امیر خسروی و منوچهر بهزادی نمایندگان آن بودند. یعنی «توسر» سازمان واقعی دانشجویان دانشگاه تهران است. در فاصله تشکیل کنگره لوزان دو نماینده هم از ایران به کنگره آمده بودند که یکی از آنها بنیصدر و دیگری توسّلی بود. موضوع دیگر مورد اختلافنظر در شرکت کنفدراسیون در سازمان کوسک و آی.یو.اس. بود. کنگره لوزان به این توافق رسید که دبیران کنفدراسیون درباره مسأله عضویت کنفدراسیون در هر دو سازمان دانشجویی جهانی بررسی کنند و مسأله عضویت کنفدراسیون در هر یک از آنها در کنگره بعدی تصمیم گرفته شود. بعدها با رادیکال شدن جنبش دانشجویی، کنفدراسیون از کوسک خارج شد و برای مدتی در آی.یو.اس. باقی ماند.
از کنگره لوزان به بعد کنفدراسیون داشت رفتهرفته از حالت صنفی خارج شده و رنگ سیاسی به خود میگرفت. این مطلب را میشود در قطعنامههای کنگره پیرامون اختلاف مرزی هند و چین، ناصریسم و جنبش در خاورمیانه مشاهده کرد. کنگره در مورد نظام ایران هم بیان شدیدتری نسبت به گذشته داشت. واقعیت این است که پس از کنگره لوزان جنبش دانشجویی رنگ و بوی رادیکال به خود گرفت و سرچشمه این تأثیرپذیری و رادیکالیسم در جنبش، بیشتر در جنبشهای استقلالطلبانه دانشجویی نظیر ترکیه، کره جنوبی و در خود ایران، در جنبش 15 خرداد 1342 و پس از آن انقلاب کوبا، جنبشهای رهاییبخش آفریقا و جنبش جوانان در کشورهای اروپایی بعدها وقایع ویتنام و چین بود. این رادیکالیسم عمومی در کنفدراسیون هم تأثیر خود را گذاشت. در این مقطع دیگر نادرست است گفته شود که تودهایها صنفیگرا و سندیکالیست بودد و ما کنفدراسیون را سیاسی کردیم یا اینکه تودهایها مدعی شوند جبهه ملی قانونگرا و سهمی در سیاسی کردن کنفدراسیون نداشته است. واقعیت این است که بعضی از افراد جبهه ملی به چپ گرایش یافته و تحت تأثیر اوضاع بینالمللی و وقایعالجزایر و کوبا هوادار اصلاحات عمیق اجتماعی شده بودند. به همین منوال برخی از تودهایها که برای جدایی از رهبری پوسیده حزب توده در پی مفرّی بودند، در جستوجوی یافتن راهحلهای انقلابی از این گرایش جهانی مدد گرفتند و در حرکت و اندیشه عناصر تشکیلدهند کنفدراسیون تأثیر گذاردند و کنفدراسیون را به سوی رادیکالیسم هدایت کردند.
کنفدراسیون پس از کنگره لوزان، از سالهای 1964 به بعد به رادیکالیسم و راهحلهای انقلابی کشیده شد و از سال 1965 دیگر بهصورت یک جریان انقلابی و رادیکال درآمد. در این مقطع در کنفدراسیون، چه از جانب ملیون و چه از جانب چپیها آهنگ مبارزه مسلحانه نواخته میشد. الگوی ملیون، الجزایر و مصر و الگوی چپیها، کوبا و چین بود. با بالا گرفتن جنگ ویتنام و حساس شدن جوانان و روشنفکران به فجایع آمریکا در ویتنام، این رادیکالیسم به اوج خود رسید. سازمان انقلابی در این رادیکالیسم تأثیر زیادی داشت و میتوانم بگویم که موتور این حرکت رادیکال شده بود. این سازمان نیروی اصلی جریان جپ بود و 95 درصد اعضای جدا شده از حزب توده در اروپای غربی یا به آن پیوستند یا هوادار آن بودند. این سازمان با شعار جنگ مسلحانه و چاپ و تبلیغ نوشتههای چه گوارا و کاسترو این رادیکالیسم را پیش میبرد. این مبنای یک دگرگونی عمیق در باورها و چگونگی راه و رسم مبارزه بود. خود من در سال 1962 در سفری کتاب جنگ پارتیزانی نوشته چه گوارا را از آلمان شرقی به آلمان غربی آوردم و پخش کردم. در آن روزگار هنوز تأثیرات جنگ سرد کاملاً از بین نرفته و نام چه گوارا حساسیت برمیانگیخت. وقتی در سال 1962 از طرف پلیس آلمان بازداشت شدم، تعدادی از این کتاب را پلیس مخفی آلمان در منزل من کشف کرد و همین مطلب بهعنوان برگ و سند جرم به پروندهام الصاق شد.
جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور پیشقدمترین حرکت دانشجویی ـ روشنفکری در آلمان پس از جنگ است. وقتی جنبش دانشجویی در سالهای 1959 فعالیت خود را در آلمان آغاز کرد، هنوز از جنبش دانشجویی آلمان نشانی نبود و نوعی محافظهکاری در سراسر دانشگاههای آلمان به چشم میخورد. باید اضافه کنم که این محافظهکاری بازتاب وضعیت عمومی آلمان پس از جنگ بود. برای مثال وقتی پاتریس لومومبا در کنگو به قتل رسید، برای بزرگداشت او تظاهراتی در مونیخ برگزار کردیم. بعدها وقتی به وسیله پلیس جنایی آلمان دستگیر شدم یکی از موارد اتهام همین برگزاری تظاهرات برای بزرگداشت پاتریس لومومبا بود. آن روزها برای پلیس و دستگاه امنیتی آلمان برگزاری تظاهرات برای یک رهبر سیاهپوست، آنهم از سوی عدهای خارجی، بسیار سنگین میآمد.
شوکت: نارضایتی دستگاه امنیتی و پلیس آلمان از رفتار دانشجویان ایرانی چه بیان ویژهای داشت؟
تهرانی: در سال 1961 به نمایندگی از طرف سازمانهای دانشجویی ایرانی در مونیخ در سمیناری که در شمال آلمان ترتیب یافته بود شرکت کردم. در این سمینار که موضوع بحث آن پیرامون «حقوق خارجیها و قوانین آلمان» بود، نمایندگان دانشجویان افغانی، مصری، هندی و عدهای دیگر نیز شرکت داشتند. علاوه بر این عده چند نفری نیز از محافل فرهنگی و قضایی آلمان و منجمله شخصی به نام شفر که آن زمان رئیس دایره پلیس خارجیها در بن بود نیز شرکت داشت. این شخص در صحبت خود با لحنی انتقادی گفت: «تنها دانشجویان ایرانی در سال 1961 ـ 1959، 10 تظاهرات در خاک آلمان برگزار کردهاند و این از میزان تظاهراتی که آلمانیها در خاک کشور خود در این فاصله داشتهاند بیشتر و چنین وضعی نمیتواند ادامه یابد.»
یکی از فعالیتهای پر سر و صدای کنفدراسیون کمک به زلزلهزدگان بود. در سال 1961 در بوئینزهرا زلزله شدیدی رخ داد و خسارات جانی و مالی فراوانی وارد آورد. در آن زمان کنفدراسیون از مقامات آلمان اجازه جمعآوری کمک مالی و جنسی گرفت و در همه شهرها اقدام به جمعآوری دارو کرد. در آن روزها دکتر ثابتیان در بازگشت از سفر لنینگراد در مونیخ میهمان من بود و به او پیشنهاد کردم که فرصت خوبی است تا یک هیئت بزرگ پزشکی از اعضا کنفدراسیون جهت کمکرسانی به مجروحین زلزله به ایران اعزام شود. ثابتیان موافقت کرده و بر همین اساس شروع به جمعآوری دارو کرده و عدهای نیز آمادگی خود را برای رفتن به ایران و رساندن امداد به هموطنان زلزلهزده اعلام کردند و صلیبسرخ آلمان هم هواپیمایی از ارتش آمریکا جهت انتقال پزشکان ایرانی در اختیار هیئت اعزامی گذاشت. در این هیئت افرادی از جمله کورش لاشایی که تازه فارغالتحصیل شده بود، دکتر ضیا مشیدی، دکتر وهاب اکبریه، دکتر جلال شبیری، دکتر محمود کاظمی، دکتر علی راسخ افشار،دکتر امیر مرتضوی، دکتر کاوه، دکتر صمد گلستان، دکتر مشیری، دکتر گرجانی، دکتر معیری، دکتر مهرپویان و دکتر ثابتیان قرار داشتند. ثابتیان میگفت در فرودگاه مهرآباد اسدالله علم نخستوزیر وقت به استقبال آنها آمده بود، ضمن خوشآمد گفتن اضافه کرده بود که «ژستتان خوب است» همینطور هم بود. این در واقع یک ژست سیاسی و کسب اعتبار برای کنفدراسیون بود که اعضا آن به هنگام مصیبت به یاری هم میهنانشان شتافته بودند.
بههرحال، این هیئت پزشکی پس از اقامتی چند هفتهای در قزوین و تهران و کمک به آسیبدیدگان به اروپا بازگشت. کنفدراسیون بعدها از محل کمکهای جمعآوری شده، توسط مهندس کاظم حسیبی که معتمد کنفدراسیون در ایران بود، مدرسهای نیز در منطقه زلزلهزده بنا کرد.
در اوایل دهه 1970، هنگامی که در چین بودم، زلزله دیگری در ایران رخ داد که خسارت جانی و مالی بسیاری به بار آورد. کنفدراسیون در پی این واقعه برنامهای را برای جمعآوری کمک مالی به منظور کمک به زلزلهزدگان ترتیب داد و در حدود 70 هزار مارک در حساب بانکی که به نام دکتر منصور بیاتزاده دبیر اسبق کنفدراسیون در شهر ماینس آلمان غربی باز کرده بود جمعآوری شد. بعدها رژیم شاه در کارزاری که بر علیه کنفدراسیون به راه انداخت و در آن کارزار به شخص من نیز حمله برد، ادعا نمود که پولهای جمعآوری شده برای زلزلهزدگان در حساب بانکی من بوده و از سرنوشت آن اطلاعی در دست نیست. من در آن زمان تازه از چین بازگشته و بهصورت غیرقانونی در یکی از شهرهای اروپا زندگی میکردم و اصولاً چنین حساب بانکی هم نداشتم...
شوکت: گفتوگو را با فعالیتهای کنفدراسیون دنبال کنیم. اشاره کردی که کنفدراسیون کار خود را با فعالیتهای صنفی و فرهنگی آغاز کرده و رفتهرفته شکل سیاسی و رادیکال به خود گرفت.
تهرانی: چنان که میدانی فعالیتهای فرهنگی بیشتر روی برگزاری شبهای ایرانی، برگزاری جشن نوروز و مهرگان و نمایش فیلم یا اجرای تئاتر پیرامون اوضاع ایران انجام میگرفت. همینطور چاپ کتاب و مقاله در زمینه مسائل فرهنگی و یا تجدید چاپ آنچه نویسندگان و شعرای ایران در داخل کشور منتشر میکردند. باید اذعان کنم که در کنفدراسیون کار فرهنگی عمیقی انجام نگرفت و ما به فرهنگ کهن ایران بیاعتنا ماندیم. البته در دوره اول وضعیت فرق داشت و روی جنبه فرهنگی بیشتر تکیه میشد. کنفدراسیون با گذشت زمان، در این مورد دچار سطحیگرایی شد.
کنفدراسیون سوای فعالیتهایی که در این زمینه برشمردم نشریات فرهنگی متفاوتی داشت که به کار فرهنگی اختصاص داشتند. مهمترین آنها نشریه نامه پارسی بود که نوعی ارگان فرهنگی کنفدراسیون به شمار میرفت.
شوکت: نامه پارسی از چه سالی انتشار یافت؟
تهرانی: بگذار کمی به عقب برگردم. در دوره اول فعالیت دانشجویان ایرانی در آمریکا مجلهای به نام ایران نامه به ابتکار تهرانیان، شاهین فاطمی، اردلان و دیگران چاپ میشد. بعدها به همین سبک و سیاق چندین نشریه در اروپا انتشار یافت. مانند نامه پارسی، پیوند، پیمان و پژوهش. با سردبیری امیر طاهری و مسئولیت حمید عنایت در لندن انتشار مییافت. با این نشریه افرادی چون اوصیا، شیروانلو، ثابتیان و مهرداد بهار همکاری میکردند. مجله پیمان را فیروز شیروانلو در انگلستان منتشر میکرد. در مونیخ هم با مجله پیوند را منتشر میکردیم و افرادی چون فیروز فولادی، بیژن قدیمی، کورش لاشایی، همایون فرازی، من و سعید عنایت در آن قلم میزدیم. بعدها با رشد فعالیتهای کنفدراسیون، انتشار مجلههای فرهنگی نیز وسعت گرفت و هر فدراسیونی برای خود ارگانی فرهنگی داشت. نامه پارسی بعدها به ارگان فرهنگی کنفدراسیون بدل شد.
در زمینه فعالیتهای سیاسی، اشغال کنسولگریهای رژیم یا برگزاری تظاهرات و اعتصاب غذا، در اعتراض به وضعیت زندانها در ایران یا احکام اعدام انجام میگرفتند. از اشتغال اولین کنسولگری شروع میکنم. ما در سال 1961 کنسولگری شاه در مونیخ را اشغال کردیم تا آن روزگار چنین کاری بیسابقه بود.
شوکت:اشغال کنسولگری مونیخ به چه منظوری انجام گرفت؟
تهرانی: اشغال کنسولگری مونیخ از سوی 93 دانشجوی ایرانی در اعتراض به عدم تمدید گذرنامه دو ن از فعالین جنبش دانشجویی یعنی علی محمد فاطمی، ملقب به شاهین فاطمی، و صادق قطبزاده که دبیران وقت فدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا بودند انجام گرفت. خواست ما این بود که مسئولین کنسولگری با وزارت خارجه در تهران و سفارت ایران در واشنگتن تماس گرفته و دستور عدم تمدید گذرنامه آن دو نفر را لغو کنند. این اقدام سنتی شد و از آن پس کمتر سفارتخانه و کنسولگریای بود که در اعتراض به عدم تمدید گذرنامه دانشجویان مخالف رژیم و یا بعدها در اعتراض به احکام دادگاههای نظامی و صدور حکم اعدام مخالفین رژیم، از اشغال مصون مانده باشد.
شوکت: در مورد اعتصاب غذاهای دانشجویان عضو کنفدراسیون چهطور؟ این نحوه مبارزه و اعتراض به رژیم از چه تاریخی و با چه هدفی آغاز شد؟
تهرانی: کنفدراسیون اولین اعتصاب غذای بزرگی را که به خاطر دارم، پس از دستگیری نیکخواه و یارانش در پی ماجرای تیراندازی به شاه در کاخ مرمر سازمان داد. رژیم ایران در پی آن ماجرا عدهای از فعالین کنفدراسیون را که نیکخواه، سادات کاشانی، منصوری و شیروانلو جزو آنها بودند دستگیر کرد. من آن زمان در چین بودم که خبر اعتصاب غذا را شنیدم. برگزاری این اعتصاب غذا در واقع نقطه عطفی در رشد کنفدراسیون و شدت گرفتن فعالیتهای آن بود. از آن پس برگزاری اعتصاب غذا، راه انداختن تظاهرات و اشغال کنسولگری و مراکز خبری و فرهنگی رژیم در دستور کار کنفدراسیون قرار گرفت. اوجه همه این فعالیتها جریان اعتراض به برگزاری جشنهای 2500 ساله و افشای رژیم شاه بود. رژیم شاه هزینه هنگفتی را به برگزاری این جشنها در تخت جمشید اختصاص داده و رؤسای بسیاری از کشورهای جهان را به ایران دعوت کرد. به حق باید گفت این کارزار تبلیغاتی که با دست خالی علیه رژیم صورت گرفت، یکی از درخشانترین صفحات تاریخ فعالیتهای کنفدراسیون بود. کنفدراسیون در اکثر کشورهای جهان به برگزاری کنفرانسهایی درباره جنایتهای رژیم شاه، فقر در ایران، تفاوتهای فاحش طبقاتی و میلیتاریسم رژیم شاه پرداخت و با انجام تماسهای گسترده با محافل سیاسی، فرهنگی، ادبی و وکلای مجلس و سیاستمداران کشورهای اروپایی و آمریکایی به توضیح اوضاع ایران پرداخته و رژیم را در برپا کردن این کارناوال بزرگ تبلیغاتی رسوا نمود. تا آنجا که بسیاری از رؤسا و شخصیتهای درجه اول اروپایی، از جمله هاینه من رئیسجمهور وقت آلمان فدرال، به بهانه بیماری چشم از شرکت در آن جشنها خودداری کردند.
زمینه دیگر فعالیت کنفدراسیون دفاع از حقوق زندانیان سیاسی بود که فعالیتهایش از طریق تشکیل کمیتههای دفاع و اعزام وکلای مدافع و نمایندگان مطبوعاتی اروپایی و آمریکایی برای شرکت در دادگاههای نظامی شاه انجام گرفت. کنفدراسیون بدون توجه به تفاوت نظر سیاسی و عقیدتی خاص زندانی سیاسی، از حقوق انسانی تمامی زندانیان سیاسی دفاع میکرد...
کنفدراسیون در زمینه کار بینالمللی نیز فعالیتهای زیادی داشت. در این زمینه میتوانم به کمک به جبنشهای آزادیبخش فلسطین و ویتنام اشاره کنم. چه در مورد جمعآوری دارو و کمک مالی و چه فعالیت تبلیغاتی در همبستگی با این جنبشها. همینطور در زمینه کمک به جبهه رهاییبخش ظفار، رژیم ایران نیروی نظامیش را بر علیه جبهه رهاییبخش ظفار و به نفر سلطان قابوس در ظفار وارد جنگ کرده بود و کنفدراسیون در مقابل این تجاوز و همکاری ارتجاع منطقه از این جنبش به مدافعه برخاست و تبلیغات وسیعی را به نفع جنبش ظفار و علیه لشکرکشی رژیم شاه به راه انداخت. کنفدراسیون در همین زمینه به جمعآوری دارو پرداخته و برای جنبش ظفار مقداری کمک مالی جمعآوری کرد.
شوکت: در مورد فعالیت انجمنهای اسلامی دانشجویان علیه رژیم شاه چه میگویی؟
تهرانی: فعالیت جریانهای اسلامی در خارج از کشور به دو دوره تقسیم میشود. در دوره اول چیزی به نام انجمنهای اسلامی یا انجمنهای دانشجویان مسلمان در خارج از کشور وجود نداشت. بسیاری از افرادی که دارای تمایلات مذهبی بوده و ملی نیز بودند، در چارچوب کنفدراسیون فعالیت میکردند، از چهرههای سرشناس این افراد، میتوان از ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران نام برد. بنیصدر وقتی بهعنوان نماینده دانشجویان داخل کشور از ایران به اروپا آمد، در سال 1964، در کنگره دوسلدورف به عضویت در هیئت دبیران کنفدراسیون درآمد. در دوره دوم، در بعضی از شهرهای اروپا انجمنهای اسلامی تشکیل شد... بعدها وقتی بهشتی به اروپا آمد و در برخی از شهرهای اروپا فعالیت انجمنهای دانشجویان مسلمان رونق گرفت، نشریهای هم به نام مکتب انتشار میدادند که در آن گاه متن سخنرانیهای بهشتی درباره ضرورت نظام ایدئولوژیک به چاپ میرسید...
شوکت: هواداران حزب توده پس از آنکه از کنفدراسیون کنار گذاشته شدند، هنوز علیه رژیم شاه فعالیت میکردند میخواستم نظرت را در این زمینه بدانم.
تهرانی: بقایای حزب توده در اروپای غربی جریان بسیار ضعیفی بود که آنچه عرضه میکرد برای نسل جوان شورشی مقبولیت و جاذبه نداشت. حزب توده سیاستش را از خواستهای سیاست خارجی شوروی استنتاج میکرد. دور برلن دیوار کشیده میشد، حزب توده به پیروی از شوروی تأیید میکرد. شوروی به شاه اسلحه میفروخت، اعلام میکرد که چون اردودگاه سوسیالیستی چنین کرده پس درست است و به سود خلق ایران است... خب با چنین تفکری نمیتوانستند به نام آرمان انتشار میدادند که شامل تحلیل مسائل از دید یک جریان وابسته به شوروی بود و خبر فستیوالها و گردهماییهای جریانات نزدیک یا وابسته به شوروی را چاپ میزد و یا به مسأله خلع سلاح و صلح از دید شوروی میپرداخت. گاهی هم از زندانیان سیاسی دفاع میکردند. البته دفاع آنها هم نوع خاصی بود. مثلاً از فریدون تنکابنی دفاع میکردند، اما حاضر نبودند از مسعود احمدزاده دفاع کنند. فعالیت حزب توده پس از آنکه کنفدراسیون کنار زده شد باز هم محدودتر شد. تا اینکه در جریان اصلاحات ارضی و انقلاب سفید مدافع اصلاحات شاه شده و از طریق رادیوی پیک ایران میان حزب توده و رژیم شاه یک دیالوگ برقرار شد.
شوکت: چه دیالوگی؟
تهرانی: این دیالوگ در زمانی برقرار شد که سناتور متین دفتری، پدر هدایتالله متین دفتری، در مجلس سنا طی یک سخنرانی، ضمن اشاره به تاریخچه اشتراکیون و عامیون گفته بود عامیون، یعنی سوسیال دمکراتها، نظام و قوانین مملکتی را قبول دارند و اصلاح ایرج اسکندری از طریق پیک ایران اعلام داشت که حزب توده نافی نظام سلطنتی نیست و آماده است تا در چارچوب قوانین موجود مملکتی فعالیت کند. البته این کوشش برای علنی شدن یا قانونی شدن حزب توده از طریق شوروی تقویت میشد.
حزب توده پس از آن که از کنفدراسیون کنار گذاشته شد، رفتهرفته از یک جریان منفعل به یک حرکت مخرب تبدیل شد. یعنی در رقابت و مقابله با کنفدراسیون همان گامهایی را برمیداشت که عوامل رژیم در تخریب کنفدراسیون برمیداشتند. برای مثال در رابطه با احزاب کمونیست فرانسه و آلمان، سعی در بدبین کردن آنها نسبت به کنفدراسیون داشتند و افراد کنفدراسیون را عناصر مشکوک و عوامل آمریکا معرفی میکردند .....
شوکت: به گوشههایی از تاریخ و مبارزه کنفدراسیون اشاره کردی، تاریخ و مبارزهای که همواره با رژیم شاه و حکومتش مربوط بود. میخواستم نظر تو را در برخورد به مقوله اصلاحات در رژیم شاه بدانم. آیا به نر تو کنفدراسیون جریانی بود انقلابی و در نفی همه جانبه رژیم که به تحولات تدریجی جامعه بیاعتنا مانده بود؟
تهرانی: به نظر من جنبش دانشجویی با رشد رادیکالیسم به تدریج از مسائل و واقعیتهای ملموس جامعه ایرانی به دور افتاده بود. یعنی اینکه جنبش تصویر فقر از دوران احمدشاهی و رضاشاهی را در ذهن خود داشت. تصویر همان وضعیتی را که روزنامه اطلاعات سی سال پیش در مورد دهقانان بلوچستان انعکاس داده بود. مبنی بر اینکه «دهقانان در بلوچستان هسته خرما میخورند.» ما کم و بیش با این تصویر به بررسی جامعه میپرداختیم و به این نکته واقف نبودیم که رشد یک جامعه گام به گام صورت میگیرد. مسأله اصلاحات در برابر انقلاب که خواست ما بود در ذهن ما به صورت جن و بسمالله درآمده بود. مثلاٌ تصور ما این بود که وقتی رژیم شاه آزادی زنان را حتی به شکل صوری میپذیرد، قصدش این است که از زنان عروسک بورژوایی درست کند و ادعا میکردیم مگر مرد در ایران آزاد است که زن آزاد باشد. ... به جای اینکه بگوییم این حقوق صوری خوب است، اما کافی نیست و باید فراتر رفت.
کنفدراسیون در واقع سازمانی بود که براساس نفی مطلق بنا شده بود و این نکته نشانه عقبماندگی بود و نه علامت ترقیخواهی و پیشرفت. خاطرم هست فیروز فولادی پس از بریدن از ما گفت که «شما دچار هیستری ضدشاه شدهاید.» این اصطلاح تا حدودی نطفهای از حقیقت را در خود داشت. البته من از این «هیستری» به عنوان یک داروی حیاتبخش دفاع میکردم و معتقد بودم اگر این «هیستری» ضعیف شود، جنبش ما از بین خواهد رفت. ژ
شوکت: به چه علت؟
تهرانی: چون اعضای کنفدراسیون عناصر آگاه یک سازمان ریشهدار اجتماعی با افکار عمیق انقلابی نبودند. آنها بیش از هر چیز افراد ایدهآلیستی بودند که بر ضد نابرابریهای اجتماعی قد برافراشته و تصویر مشخصشان از دشمن هم شخص شاه بود. چنانکه اقدام به ارزیابی جنبههای مثبت از اصلاحات میشد، امکان داشت این تصویر دشمن در ذهن افراد از بین برود.
کنفدراسیون در واقع یک جریان اعتراضی دانشجویی بود که سر بر طغیان برداشته بود و شناختی از ایران نداشت. برای مثال اگر کسی از ایران میآمد و میگفت کارگر ساختمانی روزانه 300 تومان مزد دریافت میکند، برای ما قابل قبول نبود. ما روی نظریه «هسته خرما» باقی مانده بودیم و تصور نمیکردیم اوضاع طوری شده باشد که کارگر ساختمانی بتواند به جای هسته خرما نان بربری هم بخورد، در عین این که فقر اجتماعی وجود داشته باشد. در واقع دچار نوعی افراطگرایی کور بودیم. ایران را نمیشناختیم و نمیدانستیم این جامعه چه ظرفیتی را داراست و چگونه باید راه پیشرفت و ترقی را طی کند. از ایدهآلها حرکت میکردیم. سالها پیش انقلاب اکتبری رخ داده بود و ما شنیده بودیم که کارگران میبایست بیایند و بزنند و بگیرند. بیتوجه به اینکه جامعه ما در چه مقطعی است یا حتی پیششرطهای یک انقلاب اجتماعی کدامند، به زبان روشنفکری آدمهای الگوگرا و خشک مغز بودیم. البته دوریمان از ایران هم بیتأثیر نبود. یعنی در خیابان دروازه دولت قدم نمیزدیم تا ببینیم کارگر ساختمانی خربزه میخرد. پس هر چه میشنیدیم به حساب تبلیغات میگذاشتیم. حی وقتی پرویز نیکخواه را برای مصاحبه به تلویزیون آوردند و متن مصاحبه او در مطبوعات به چاپ رسید، گفتیم چون قبلاً مخالف رژیم بوده، وا داده و ترسیده و از روی ترس این حرفها را میزند. یا اگر میخواستیم سختتر قضاوت کنیم میگفتیم برای کسب مقام این حرفها را میزند.
شوکت: اینکه نیکخواه خود مستقلاً به آن باورها رسیده بود یا به اجبار حرفهای رژیم را میزد البته مهم است اما تعیینکننده نیستند. مهم خود آن حرفها هستند. باید ببینیم که ما با یک تأخیر چندین و چند ساله به همان حرفهای نیکخواه رسیدهایم یا ادعای اینکه ایران بهشت برین شده بود مبالغهآمیز و به دور از حقیقت بوده است؟
تهرانی: به نظر نم تحولات، اصلاحات و پیشرفت ها بستگی به ظرفیت معین جامعه داشت که رژیم شاه به دلیل نداشتن پایه در میان مردم و عدم استقلال و آزادی نتوانست به حد کمال از آنها استفاده کند. چرا که در پی سرکوب آزادیها به دنبال میلیتاریسم، ریخت و پاش بیحساب و کتاب، اختلاس، دزدی و فساد بود. رشد و پیشرفت اقتصادی حاصل شده ناشی از ظرفیت جامعه بود. افزایش درآمد نفت، بازگشت متخصصین به ایران و وسعت نسبی جامعه روشنفکری و سایر امکانها، عوامل اصلی این رشد نسبی بودند و نه درایت رژیم پهلوی که خود مانعی در راه انکشاف همهجانبه سیاسی و فرهنگی جامعه بود. اشتباه ما این بود که مخالفت با حاکمیت سیاسی در ایران را با امکاناتی که در بطن طبیعت جامعه و رشد اجتماعی به وجود آمده بود از یکدیگر تفکیک نمیکردیم. دوری از فرهنگ و واقعیتهای ایران خود مزید بر علت شده بود، ما در مورد انقلاب چین و راه محاصره شهرها از طریق دهات مطالب زیادی میدانستیم. از اوخان و ینآن در چین باخبر بودیم، اما نمیدانسیم که در سرزمین خودمان شهری به نام کبوتر آهنگ وجود دارد. من خود تا زمان انقلاب، هنگامی که ملت شریف ایران در شهری به نام کبوتر آهنگ دست به تظاهرات زد، اصولاً چنین نامی به گوشم نخورده بود.
....
شوکت: میخواستم اگر موافق باشی گفتوگوی امشب را به پایان کار کنفدراسیون و انشعاب در آن اختصاص دهیم.
تهرانی: باید بگویم که حفظ وحدت و یکپارچگی کنفدراسیون از کنگره شانزدهم در سال 1974 به بعد دیگر ممکن نبود. عدهای میگفتند مبارزه مسلحانه و حمایت از آن ملاک است و هر جریانی که این را نپذیرد، جایی در کنفدراسیون ندارد. جماعتی دیگر نظریه سوسیال ـ امپریالیست بودن شوروی را پیش میکشیدند و پذیرفتن آن را ملاک همکاری قرار میدادند. در واقع اساس وجودی کنفدراسیون که عبارت از دفاع از زندانیان سیاسی، مخالفت با دیکتاتوری شاه و حمایت از مبارزات و حقوق مردم بود، دچار تزلزل شده بود و کنفدراسیون از کنگره چهاردهم در روند فروپاشی رفته بود.
این ماجرا خود تا حدود زیادی ناشی از روند فروپاشی و رشد اختلاف در گروههای سیاسی خارج از کشور بود. تا اینکه بالاخره به انشعاب در کنفدراسیون منجر شد.
شوکت: تیر خلاص کنفدراسیون هم بر سر ماجرای حکمتجو شلیک شد.
تهرانی: در کنگره فدراسیون آلمان که چندی پیش از تشکیل کنگره شانزدهم کنفدراسیون تشکیل شده بود، بهرام راد از سازمان انقلابی موضوع حکمتجو را پیش کشید. حکمتجو عضو حزب توده بوده و در زندان شاه کشته شده بود. بهرام راد با مقایسه میان شوروی و آمریکا ادعا کرد که اگر بر فرض هلمز رئیس سابق سی.آی.ا. و سفیر وقت آمریکا در تهران دستگیر و کشته شود، نمیتوانیم معترض باشیم و نتیجه میگرفت که به دستگیری و کشته شدن حکمتجو هم که جاسوس شوروی است نباید معترض باشیم. در پی این ماجرا به این نتیجه رسیدم که این وضعیت دیگر قابل دوام نیست و مجمعی که به بهانههای ایدئولوژیک نخواهد از حقوق افراد دفاع کند، ضرورت وجودی خود را از دست داده است.
شوکت: ماجرای حکمتجو و ادعای راد در کنفدراسیون حالت انفجاری ایجاد کرد. من بعدها از او شنیدم که پیش کشیدن این ماجرا و لجاجت بر سر آن تا حدودی نیز از این نظر بود که سازمان انقلابی میخواست میانه سازمان انقلابیون کمونیست (مارکسیست ـ لنینیست) را که در میان اعضا کنفدراسیون در آمریکا نفوذ فوقالعاده داشتند، با گروه کادرها و جبهه ملی بر هم زند و از این راه توازن قوا در کنفدراسیون را تغییر دهد. چون هواداران سازمان انقلابیون کمونیست در آمریکا، در خیلی از زمینهها، منجمله هواداری از نظریه ضرورت طرح سرنگونی رژیم شاه در منشور کنفدراسیون پافشاری میکردند و در رادیکالیسم با کادرها و جبهه ملی که از چریکها دفاع میکردند همصدا بودند. در مقابل اما با شوروی مخالفت داشتند. سازمان انقلابی میخواست با طرح مسأله حکمتجو در صفوف مخالفین خود در کنفدراسیون شکاف ایجاد کند. یعنی سوای باور آنها، طرح ماجرای حکمتجو و مقایسه وی با هلمز تا حدودی نیز یک موضوع تاکتیکی بود. فکر نمیکنی اینگونه باشد؟
تهرانی: هواداران سازمان انقلابی در ماجرای این مقایسه که بهصورت ناهنجاری پیش کشیده شده بود عقبنشینی کرده و مدعی شدند که چنین ادعایی نکردهاند.
با این همه اساس مطلب را پس نگرفتند. به همین جهت تصمیم گرفتم در کنگره بعدی با دامن زدن به این موضوع کار را به پایان برسانیم. تصور من این بود که بایستی منهای جریان مارکسیستی ـ لنینیستی دنبالهرو سیاستهای جمهوری تودهای چین آنچه را که از جریان رادیکال کنفدراسیون باقی مانده بود حفظ کرد. یعنی جریان گروه کارگر، بخشی از جریان کادرها، جریان چریکها و جبهه ملی خاورمیانه. در مورد جریانهای مارکسیستی ـ لنینیستی پیرو چین روشن بود که زمینههای همکاری از میان رفته بود و آنها عکسبرگردان یک جریان بینالمللی بودند. تکلیف سازمان انقلابی که روشن بود. گروه توفان هم شروع کرده بود خود را به این نظریه نزدیک کند. جریان توفان به رهبری قاسمی ـ فروتن همواره درصدد بود سازمان انقلابی را از کرسی بینالمللی فرو افکند. سازمان انقلابیون کمونیست هم در بینابین قرار داشت.
شوکت: جریان چریکها و هواداران آنها در کنفدراسیون هم که نسبت به شوروی روی خوش نشان میداند و در زمینه اصرار بر سر دفاع از جریان مسلحانه و خلاصه کردن همه چیز در آن، در یک سویه کردن کنفدراسیون اصرار داشتند. این مسأله نمیبایستی باب طبع شما میبود؟
تهرانی: درست است. اما جریان رادیکالی که از آن صحبت کردم وابسته به یک قطب بینالمللی نبود. فرمانبردار اردوی معینی نبود و این برای من اهمیت داشت. در مورد نزدیکی با شوروی ارزیابی من این بود که جبهه ملی خاورمیانه که از چریکها دفاع میکرد جریان روسی نیست. در خود چریکها هم دو جریان وجود داشت. جریان احمدزاده و جریان جزنی. جریان جزنی متمایل به روسها بود، اما جریان احمدزاده روسی نبود. گروه کارگر هم که به بچههای فرانکفورت شهرت داشتند تمایلات روسی نداشتند. همه اینها باعث شد تا من ماجرای حکمتجو در کنفدراسیون را به فال نیک بگیرم.
باید بگویم که در انتخابهای سیاسی من همیشه دو مطلب اهمیت داشته است. اول اینکه آدمی با فکر خود بیندیشد و دوم اینکه نوکر کسی و جایی نباشد و استقلال داشته با شد. این دو مطلب قطبنمای زندگی سیاسی من بوده است. درست است که به انحراف هم رفتهام و یا انتخابی کردهام که کامل و ایدهال نبوده است، اما این دو مطلب را همواره در نظر گرفتهام. به همین جهت آنچه دنبالهروان چین میگفتند برایم مشمئزکننده شده بود. آنها دیگر کاریکاتوری از حزب توده شده بودند و به دنبالهروی از چین جیرجیر میکردند. حزب توده هیچگاه در کنفدراسیون با این روشهای احمقانه از شوروی دفاع نمیکرد. روش احمقانهای که هنوز مرکب نظریه ارائه شده از سوی چین خشک نشده، سازمان انقلابی میکوشید آن نظریه را در کنفدراسیون جا بیندازد. باید اضافه کنم که تصمیم به جدایی یک انتخاب اراده گرایانه نبود. ارزیابی ما این بود که جریان وحدت در کنفدراسیون به پایان رسیده و پروسه فروپاشی آغاز شده و بهویژه در کنگره شانزدهم به نقطه اوج خود رسیده است. جدایی میبایستی انجام میگرفت و هرگونه تلاشی در حفظ وحدت بیهوده بود. بعدها در پی رخداد انقلاب ایران عدهای خیالپردازانه میگفتند: «ای بر پدرت لعنت. اگر این کنفدراسیون یکپارچه باقی مانده بود، سرنوشت انقلاب ایران اینگونه نمیشد.» این نظر یک خیالپردازی بیش نبود. اگر کنفدراسیون را به ضریب صد میرساندیم و یکپارچگی و انسجام درونیش را هم حفظ میکردیم، در انقلاب ایران هیچ غلطی نمیتوانست بکند و اینها تصورات باطلی بود. هر پدیدهای گواهینامه زیست خود را در یک دوره معین و براساس شرایط مشخص داراست، پس از آن نمیتوان با زور و ارادهگرایی حفظش کرد. جداییها، فروپاشیها و جابهجا شدنها در بطن جامعه ایران انجام گرفته بود. از بورژوازی ایران که میبایستی نماینده جامعه شهروندی باشد، معلوم نبود به چه دلیل انقلابی شده و به انقلاب مالیات میداد و به جریان چریکها دخیل بسته بود. این از تکلیف جبهه ملی در کنفدراسیون. جریان دیگر نیروی مذهبی تفنگ به دست که رادیکال شده و عمامه گلی به سر گذاشته و از دین مبین اسلام به مارکسیسم مشرف شده بود. آن دیگری که قطب جهانیش چین بود و همه در حال انشعاب و فروپاشی. جریان کادرها هم وضعیت بهتری نداشت و در درون چند تکه شده بود. میخواهم بگویم که انشعاب در کنفدراسیون به اراده ما ربطی نداشت.....
شوکت: ماجرای کنگره عفو بینالمللی در آمستردام چه بود؟
تهرانی: کنگره عفو بینالمللی سال 1975 برای رسیدگی به مسأله نقض حقوق بشر در ایران در آمستردام تشکیل شد. رژیم ایران اعلام کرد که تشکیل این کنگره توطئه شرکتهای نفتی است. چون ایران عقاب اوپک شده و قیمتها را بالا برده است و به همین دلیل مورد حمله شرکتهای نفی قرار گرفته است.
واقعیت این بود که استراتژی حقوق بشر سرآغاز حرکت سرمایهداری در جهان بود که قصد حک و اصلاح نظامهایی از نوع نظام شاه را داشت. در کنگره عفو بینالمللی از چند نفر از افراد اپوزیسیون ایران نیز دعوت شده بود. از جمله قاسملو از حزب دمکرات کردستان، منوچهر کلانتری از انگلستان که دایی بیژن جزنی بود و بهعنوان کسی که فردی از خانوادهاش قربانی شده است دعوت شده بود. در جلسه کنگره به جای کلانتری که بیمار شده بود، برلیان از انگلستان شرکت کرد. بهمن نیرومند از آلمان و همایون علیزاده از اتریش هم به کنگره دعوت شده بودند. صادق قطبزاده هم در معیت لویی آل بالا وکیل فرانسوی در کنگره شرکت کرده بود.
شوکت: لویی آل بالا عضو حزب کمونیست فرانسه؟
تهرانی: بله. یکی از تناقضات قضیه هم در این بود که معرف قطبزاده به کنگره عضو حزب کمونیست فرانسه بود. آل بالا بعدها در جریان رهایی گروگانهای سفارت آمریکا در ایران هم دخالتهایی داشت....
شوکت: از طرف دولت ایران هم کسی در کنگره شرکت داشت؟
تهرانی: شب اول شایع شد هیئتی از طرف رژیم ایران در کنگره شرکت خواهد کرد. بیشتر افراد معتقد بودند که نمایندگان ایران نمیبایستی در کنگره شرکت کنند، چرا که نماینده یک رژیم آدمخوار هستند. در واقع بر سر شرکت یا ضرورت عدم شرکت نمایندگان رژیم بین اپوزیسیون اختلاف ایجاد شده بود. قطبزاده معتقد بود باید اجازه داد بیایند و ضروری است تا با آنها بحث شود. دیگران معتقد بودند افراد اعزام عناصر رژیم شاه و ساواک هستند و ما را با آنها کاری نیست.
شوکت: چه کسانی در آن هیئت شرکت داشتند؟
تهرانی: در آن هیئت آقای سمسار مدیر رستاخیز، هوشنگ وزیری از روزنامه آیندگان، امیر طاهری از کیهان و منصور تاراجی نماینده اطلاعات شرکت داشتند.
شوکت: کار کنگره به کجا کشید؟
تهرانی: عفو بینالملل پس از پایان کار کنگره، آن سال فعالیت تبلیغاتی وسیعی را علیه رژیم در زمینه نقض حقوق بشر در ایران سازمان داد که بیسابقه بود.
شوکت: عکسالعمل رژیم ایران چه بود؟
تهرانی: رژیم ایران حساب کار خود را کرده بود. در مقابل کارززار تبلیغاتی و جنجال وسیعی علیه کنفدراسیون را سازمان داد. روزنامههای ایران مقالات مفصلی پیرامون وضعیت اپوزیسیون و گروههای مخالف رژیم در خارج از کشور نوشتند. این نوع حمله و کارزار ضداپوزیسیون در مطبوعات ایران بیسابقه بود. این دومینبار بود که ساواک به اپوزیسیون خارج حمله میکرد. بار اول به بهانه عباس شهریاری حمله را شروع کردند و پرویز ثابتی که بهعنوان مقام امنیتی شهرت داشت، ماجرای ارتباط با چین راپیش کشید و عکس مرا همراه مائو انتشار داد و اعلام کرد کنفدراسیون به چین و لیبی و عراق وابسته است. کارزار دوم به بهانه اینکه تهرانی با گروههای تروریست بینالمللی ارتباط دارد و به حمام سونا میرود و کارت حمام سونای مرا که در هجوم پلیس سیاسی آلمان (ب.ک.آ.) به منزل من به سرقت برده شده بود منتشر کردند...
شوکت: ... پس از انشعاب کنفدراسیون در کنگره شانزدهم شما با جریان چریکی رفتید. اما با آنها هم نماندید و کارتان به انشعاب کشیده شد. در این زمینه چه میگویی؟
تهرانی: پس از رفتن ما با جریان چریکی، گرایش تأکید بر روی نظریه مبارزه مسلحانه بهعنوان تنها راه رهایی در چریکها رشد کرد. این گرایشی بود که ما فکر میکردیم بر آن فائق خواهیم آمد، اما چریکها با دست جبهه ملی خاورمیانه میرفتند تا از کنفدراسیون یک سازمان چریکی بسازند. در آمریکا هم عدهای تندروتر و دوآتشهتر از خود چریکها شده بودند. باد چریکی به آمریکا رسیده بود و دسه بزرگی از آمریکا آمده و جلوی رفقای جبهه ملی خاورمیانه ایستاده بودند. این رفقا در عین اینکه تمایل همکاری با ما را داشتند، نمیخواستند قفل و کلید چریکها را از دست بدهند و با دسته از آمریکا آمده به رقابت افتاده بودند. چریکها هم در این بین مشغول خلع کردن رفقای جبهه ملی خاورمیانه بودند، چون همکاران جدید بهتری، یعنی یک عده جوان خام را در آمریکا یافته بودند. چریکها در آن زمان در اروپا تبدیل به نیرو شده و در کنفدراسیون به اعتبار مبارزه مسلحانه توده عظیمی را جمع کرده بودند. برخی از کادرهای سازمان چریکها، چون منصور خاکسار و سعید سلطانپور هم با آن کمیته از زندان تا تبعید که در لندن دست شده بود در اروپا فعال بودند. به همین جهت دیگر به محلی چون جبهه ملی خاورمیانه نیاز نداشتند. گذشته از اختلافاتی که بینشان بهوجود آمده بود.
شوکت: چه اختلافاتی؟
تهرانی: چریکها مدعی بودند جبهه ملی خاورمیانه از آنها سوء استفاده کرده است. یعنی با روابطی که در منطقه داشته، در تماس با سازمانها و گروههای دیگر، خود مدعی چریک بودن شده و حتی ادعا کرده است که جزو کادر رهبری چریکهاست. یعنی به نام و اعتبار چریکها با سازمانها و گروههایی که در منطقه عمل میکردند به مذاکره نشسته است.
شوکت: این ماجرا به انشعاب در میان شما چه ارتباطی داشت؟
تهرانی: در ادامه حقنه کردن چریکی به کنفدراسیون، نوعی نشستن و قرائت قرآن کردن رسم شده بود. جبهه ملی خاورمیانه هم به این روشها تن داده بود، یعنی در جلسات انجمنها مینشستند و شهادتنامه چریکها را میخواندند. سطح سیاسی و فرهنگی انجمنها پایین آمده و تبدیل به جلسات ... مرثیهخوانی و تحسین و ثناگویی از جریان چریک شده بود. جبهه ملی خاورمیانه هم در چنین روضهخوانی شرکت داشت.
شوکت: انشعاب کی رخ داد؟
تهرانی: در سمینار مشترکی که دربولونیا در ایتالیا برگزار کرده بودیم عملاً جدایی رخ داد و بعدها در سمیناری که در فرانکفورت داشتیم این جدایی رسمیت یافت. علت این جدایی ایستادگی ما در مقابل انحصارطلبی یا ایدئولوژیزه کردن کنفدراسیون توسط چریکها بود. حرکتی که در اساس سرانجامش همان جریان مائوئیستی بود که ادعا داشت معیار، نظریه سوسیال ـ امپریالیسم است و هر کس در این عرصه بلغزد میبایستی جدا شود. چریکها هم با پافشاری روی مشی مسلحانه بهعنوان تنها راه رهایی و نفی اشکال دیگر مبارزه عملاً همین کار را میکردند، یعنی یا نظریه مبارزه مسلحانه بهعنوان تنها راه رهایی را میپذیری یا اینکه لیبرال و میانهباز هستی.
شوکت: پس از انشعاب در سمینار فرانفکورت که در واقع جدایی بین جریان چریکها و جبهه ملی خاورمیانه را هم به دنبال داشت، افراد جبهه ملی خاورمیانه هنوز مدتی با شما باقی ماندند.
تهرانی: باقی ماندند، اما از لحاظ نظری یک پارچه و با ما نبودند. اختلافشان با چریکها صرفاً جنبه تشکیلاتی داشت. در واقع چون چریکها دیگر احتیاجی به آنها نداشتند کنارشان گذاشتند. جبهه ملی خاورمیانه در اثر جدایی چریکها از لحاظ سیاسی دچار خلاء شده بود. دیری نپائید که بین ما و آنها هم جدایی رخ داد.
شوکت: کوشش چریکها برای نفوذ در کنفدراسیون را چگونه ارزیابی میکنی، محرک آنها چه بود؟
تهرانی: میخواستند جنبش دانشجویی خارج از کشور را یکدست کرده و به پشتیبان سازمان خود بدل کنند. میخواستند از آن نیرو بگیرند، چون جریان چریکی در ایران ضربه بزرگی خورده بود. به همین جهت در پی این بودند تا از خارج از کشور نیرو جذب کنند. تا حدودی هم موفق شدند. در جریان قیام بهمنماه بسیاری از کادرهای گرداننده سازمان چریکها در ایران از رفقای کنفدراسیون بودند. از مرکزیت سازمان تا ردههای مسئولیتهای دیگر، رفقای لندن، آلمان و آمریکا در سازمان چریکها گرداننده کار بودند. افرادی چون منوچهر کلانتری از لندن، رضا ستوده، مصاحبنیا که نشریه نظم نوین را منتشر میکرد و فرهاد نعمانی از رفقای کالیفرنیا، چریکها از اروپا کادرهای درجه 2 و 3 زیادی جلب کردند. بدنه سازمان عملاً به لحاظ روابط و کادر از رفقای خارج تشکیل میشد. پس از قیام بهمنماه، بقیه افراد چریکها در ایران بیشتر زندانیان سیاسی سابق و یا نیروی تودهای و پایه بودند.
شوکت: در پی انشعاب ها در کنفدراسیون، شما همواره نظریه «اتحاد عمل» را طرح کردید، این نظریه معتقد بود که علیرغم انشعابهای مکرر در صفوف کنفدراسیون و چندین و چند پارچه شدن آن میتوان بین جریانهای مختلف نوعی همکاری یا به قول شما «اتحاد عمل» ایجاد کرد. این ماجرا فصل آخر یا بهتر بگویم ضمیمه مبارزات کنفدراسیون پیش از سقوط رژیم شاه بود. این دوره را چگونه ارزیابی میکنی؟
تهرانی: این نظریه توانست بخشهای کنفدراسیون را در یک موقعیت بحرانی در ایران به مبارزه مشترک بکشاند. آنچه در این زمینه به وجدت عمل ما کمک کرد، بحرانی بود که در بطن جامعه ایران وجود داشت و هر چند که هنوز به روشنی خودنمایی نمیکرد، اما آرامآرام سرباز کرده بود. در آن دوران موجه وسیعی از فعالیتهای کنفدراسیون آغاز شد که طی چندین کنسولگری و سفارتخانه، به اضافه دفتر خبرگزاری پارس در پاریس از سوی کنفدراسیون اشغال شد. این فعالیتها در تظاهرات مشهور کنفدراسیون در واشنگتن علیه شاه انجام گرفت. در همان روزها نیز تظاهرات بزرگ فرانکفورت با شرکت 8 هزار نفر انجام گرفت که به خشونت و خون کشیده شد. اوج تظاهرات در فرانکفورت در مقابل سفارت آمریکا بود که طی آن بسیاری زخمی شدند. این همه در زمانی بود که انشعاب و فروپاشی سازمانها و گروهها آغاز شده بود. انشعاب بازتاب فروپاشی در جامعه ایران بود. در جامعهای که در عین فروپاشی نوعی غیظ و خشونت وجود دارد. هیچ سازمانی وجود ندارد و سازمان اجتماعی هم بر هم خورده، اما توده عظیمی به خیابان میریزد... عین این غیظ در اینجا هم موجود بود. البته خیلیها تحلیل سرانگشتی روشنفکرانه کردند، مبنی بر اینکه خط فلان یا خط بهمان انشعاب را راه انداخت. حال آنکه انشعاب انعکاسی از شرایط عمومی جامعه بود. باز خیلیها معتقد بودند اگر کنفدراسیون یکپارچه مانده بود میتوانست در قیام بهمن نقش مهمی را ایفا کند. حال آنکه کنفدراسیون سازمان قیامگرا نبود. سازمانی بود که نهایت کارهای خشونتآمیزش اشغال سفارتخانه بود. کنفدراسیون رسالتی داشت که سرنگونی رژیم شاه نهایت حرف آن بود. و این رسالت با سرنگونی رژیم شاه پایان یافت. کنفدراسیون بدیل یا جانشین قدرت نبود. عمر این سازمان در شناسنامهاش ثبت شده بود:
محل تولد اروپا
ساکن جامعه فرهنگی به همراه رادیکالیسم
پایان عمر برابر با مرگ محمدرضاشاه
و این دیگر فرا رسیده بود.
فصلنامه مطالعات سیاسی کتاب اول پائیز 1370 ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
نظرات