مبارزی که ساواک را به ستوه آورد
در دوم شهریور ماه سال 1356 که مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان بود، ماموران دستگاه امنیتی رژیم ستمشاهی پس از سالها جستجو برای یافتن مرد مبارزی که همه ترفندهای آنان برای دستگیری خود را با شکست مواجه کرده بود، سرانجام توانستند رد او را در یکی از محلات مرکزی شهر تهران که آن زمان به کوچه سقاباشی در حوالی میدان ژاله (شهدای فعلی) معروف بود پیدا کنند و همین امر باعث شد منطقه را به محاصره خود در آورده و تلاش زیادی نمایند تا او را زنده دستگیر کنند.
هدف، انقلابی مبارزی بود که ساواک از چهارده سال قبل به دنبال یافتن و دستگیری او بود. اما این مبارز انقلابی هربار که شناسایی میشد، مانند آبی که برزمین فرو برود ناپدید میشد و چندسال بعد سر از گوشهای دیگر درمیآورد و شناسایی مجدد او همان و ناپدید شدن دوباره او همان.
این مبارز انقلابی که تمام دستگاههای امنیتی، نظامی و انتظامی رژیم شاه را به ستوه آورده بود، کسی نبود جز سیدعلی اندرزگو. البته برای ساواک او هم سیدعلی اندرزگو بود، هم ابوالحسن سپهرنیا، هم دکتر حسینی، هم شیخ عباس تهرانی، هم ابوالحسن نحوی، هم سیدابوالقاسم واسعی، هم محمدحسین جوهرچی، هم... اینها همه اسامی مستعار و مشخصاتی بودند که ساواک با آنها به دنبال اندرزگو بود و جالب اینکه اندرزگو به برخی از این نامها شناسنامه و گذرنامه هم داشت. براساس اسناد و گفتههای مبارزین پیش از انقلاب، شهید سیدعلی اندرزگو در طول سالهای مبارزه، از 24 شناسنامه و همچنین گذرنامههای گوناگون استفاده کرد.
در شامگاه دوم شهریور 1356، زمانیکه سیدعلی اندرزگو برای افطار و تشکیل جلسه محرمانه با سایر همرزمان مبارزش عازم محل قرار بود، در محاصره ماموران ساواک قرار گرفت و ماموران به رغم آنکه دستور داشتند او را زنده دستگیر کنند، اما به دلیل هراسی که از او و ناپدید شدنهایش داشتند با شلیک دهها گلوله وی را با زبان روزه به شهادت رساندند.
جالب است بدانید که شهید سید علی اندرزگو همان گونه که در ماه مبارک رمضان به دنیا آمده بود، در ماه مبارک رمضان نیز به شهادت رسید. سیدعلی اندرزگو در رمضان سال 1318 هجری شمسی در بازارچه خیابان شوش به دنیا آمد، پدرش سید اسدالله اندرزگو بنا بود، اما بعدها به خرده فروشی روی آورد. سیدعلی کودکی خود را در همان محله گذراند و با پایان تحصیلات ابتدایی به دلیل مشکلات معیشتی، ترک تحصیل کرد و در دوازده سالگی در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد. از آنجایی که به علوم دینی علاقه وافری داشت، پس از فراغت از کار روزانه، تا پاسی از شب در مسجد هرندی دروس فقه و اصول میخواند. سیدعلی در نوجوانی با مجتبی نواب صفوی آشنا شد و تحت تاثیر شخصیت وی قرار گرفت و این باب آشنایی وی با تشکیلات فداییان اسلام را گشود. وی با شیوه مبارزاتی فداییان احساس نزدیکی کرد و این چنین بود که در سن 18 سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی گذاشت. اندرزگو در جریان قیام 15 خرداد، یکی از فعالان شکل دهنده تظاهرات بود و به دلیل تلاشهایش مورد تقدیر امام خمینی قرار گرفت.
اندرزگو پس از واقعه 15 خرداد، در همان رابطه، برای نخستینبار دستگیر شد و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و با اینکه در زیر شکنجه بیهوش شده بود، به روایت اسناد ساواک لب از لب نگشود. وی پس از آزادی از زندان با صادق امانی و دیگر افرادی که از سابق میشناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیاتهای موتلفه اسلامی شد. در همین دوران بود که اعضای موتلفه تصمیم به ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت گرفتند. اندرزگو هم به همراه دیگر افراد شرکتکننده در این ترور (محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیکنژاد و حاج صادق امانی) در مراسم تحلیف منصور شرکت کرد و اولین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمانهای اسلامی آن وفادار بماند. پس از ترور منصور، اندرزگو مدتها مخفی زندگی کرد و حتی مدتی به خارج از کشور رفت. اندرزگو در سال 1345 به ایران بازگشت، به قم رفت و با اسامی مستعار مجدداً سرگرم فعالیتهای انقلابی شد و هرگاه فرصتی پیش میآمد با سخنرانیهای پرشور خود در شنوندگان تاثیر بسزایی میگذاشت و آنان را به تحرک وا میداشت. همین سخنرانیها باعث شد وی دوباره شناسایی شود. ناگزیر به تهران آمد و در محله چیذر سکنی گزید. در همین دوران بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجارهای با همسرش زندگی کرد. افراد زیادی به عنوان میهمان به منزل وی رفت و آمد میکردند که بعدها معلوم شد تحت آموزش وی قرار میگرفتند. وی به مرور زمان بر وسعت فعالیتهای انقلابیاش افزود و برای اینکه شناسایی نشود، منزلش را مرتب عوض میکرد.
در سال 1351 شمسی، یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجه علیه وی اعتراف کرد و ساواک با استفاده از سرنخی که به دست آورده بود، درصدد دستگیری اندرزگو برآمد اما او بار دیگر توانست از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول، اسلحه، مهمات و امکانات فراهم کرد. بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این بار نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با آیتالله عباس واعظ طبسی تماس گرفت و با کمک وی توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند. وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، بدین ترتیب مخفیانه خود را به مشهد رساند.
وی پس از بازگشت به ایران همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی تصمیم به حذف فیزیکی شاه گرفت. بهطوری که در یک برنامه 6 ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین، هدف خود را پیاده کند. بنابراین دست به کار شد تا به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد اما قبل از آنکه نقشه خود را عملی کند به دام ماموران ساواک افتاد.
بر اساس اسناد باقیمانده از ساواک و دیگر شواهد قطعی سیدعلی اندرزگو، در 19 ماه مبارک رمضان مصادف با دوم شهریور 1357 در درگیری مسلحانه با نیروهای ساواک به شهادت رسید. وی در حالی که راهی منزل یکی از دوستانش بنام حسن صالحی بود، در محاصره ماموران ساواک قرار گرفت. ماموران ابتدا او را از ناحیه پا زخمی کردند. در این فرصت، اندرزگو که نقش بر زمین شده بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، هم افطار کرد و هم مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. وی سپس بار دیگر با تیراندازی بسوی ماموران ساواک به مقاومت پرداخت تا اینکه با شلیک پیدرپی گلولههای آنها به شهادت رسید. پیکر وی در قطعه 39 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده و از او 4 فرزند به نامهای مهدی، محمود، محسن و مرتضی به یادگار مانده است.
روزنامه جمهوری اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی، 2 شهریور 1395 ، ص فرهنگ
نظرات