حمله فداییان خلق به پاسگاه سیاهکل
در روز 16 بهمن، برای آخرین بار، حمید اشرف با صفایی فراهانی در کوه گفتوگو کرد. اشرف آنان را از دستگیری تیم شهر و اسکندر رحیمی مطلع ساخت و بر مبهم بودن اوضاع تأکید نمود. اما صفایی فراهانی بر تصمیم خود مبنی بر آغاز عملیات در زمان مقرر مصمم بود و سپس به اشرف توصیه کرد: «اگر بشود صفاری به عراق رفته و از آنجا بتواند با منوچهر کلانتری که در انگلستان است تماس برقرار کند؛ بسیار جالب خواهد شد تا اینکه ما بتوانیم از اوضاع خارج کاملاً با اطلاع باشیم.» اشرف نیز قول داد که با وی مشورت کند.
فرهودی آخرین فردی بود که به گروه کوه پیوست. او در دروازه تهران، شهرستان رشت به دانش بهزادی تحویل داده شد و با جیپی که رانندگی آن به عهده اسکندر رحیمی مسچی بود؛ به سمت جنگل حرکت کردند. پس از طی مسافتی اسکندر رحیمی از آنان خداحافظی کرده و بازمیگردد. از اینجا به بعد، هوشنگ نیری راهنمای آنان بود تا به بقیه افراد بپیوندد. پس از آن یک ساعت راهپیمایی کردند. در آنجا چادر زدند. گروه روز بعد نیز در این مکان بسر برد. سپس به ارتفاعات سیاهکل صعود کردند. چون برف بود و تاریکی شب، مدتی در جنگل گم شدند. ولی بالاخره کلومبی را یافتند و یک هفته در آنجا ماندند. در زمان استقرار در این کلومب، صفاییفراهانی بدون آنکه از پاسگاهی نام ببرد، طرح حمله به یک پاسگاه را با آنان در میان گذاشت. «ابتدا بحث بر سر موقع حمله بود که آیا بهار بهتر است یا زمستان. جمعی معتقد بودند بهار بهتر است اما اکثریت تصویب کرد زمستان موقع مناسبی است»
فرهودی طی مباحثی به مسئله کمبود نیرو اشاره کرد و صفایی فراهانی در پاسخ به نکتهای اشاره کرد که شرایط سخت گروه را در آن منطقة کوهستانی و جنگلی نشان میدهد. وی اظهار داشت: «ما مدت 5 ماه است که در منطقه هستیم و چنانچه عمل نکنیم همه دستگیر و نابود خواهیم شد.»
نخستینبار، تحرک عدهای از افراد کوه حوالی اواخر آذرماه در منطقه سیاهکل، که به منظور ارزیابی میزان آمادگی مردم محلی برای همکاری با گروه، به گفتوگو با دانشآموزان و آموزگاران پرداخته بودند؛ موجب هوشیاری ژاندارمها و ساواک گردید. در تاریخ 16/11/49، یک گروه از افراد ساواک (مرکب از دو راننده و 6 مأمور)، وارد لاهیجان میشوند و به شناسایی منطقة سیاهکل میپردازند. در تاریخ 17/11/49 نیز، بخشنامهای از هنگ ژاندارمری گیلان، به کلیة مراکز تابعه مخابره میشود که در آن نسبت به اقدامات خرابکارانه هشدار داده شد. متعاقب دستگیری ایرج نیری، ساواک کمین کرده بود تا به محض آنکه، سایر اعضای گروه برای ارتباط با وی اقدام کنند، آنها را دستگیر گرداند.
روز هفدهم بهمن، کلیه اعضای گروه از ارتفاعات به طرف دامنه سرازیر شدند و در درهای جا گرفتند. چون روز قبل، یعنی جمعه، حمید اشرف خبر دستگیری اسکندر رحیمی را به اطلاع علیاکبر صفایی فراهانی رسانده بود و معلوم شد که خطر دستگیری، ایرج نیری را تهدید میکند؛ هادی بندهخدا، به واسطه آشنایی با منطقه، مأموریت یافت به روستای محل سکونت او رفته و وی را با مقداری وسایل مورد احتیاج با خود نزد سایر اعضای گروه بیاورد.
هادی بندهخدا لنگرودی در جریان بازجوییهای خود به این ماجرا اشاره کرده است:
برای این کار شنبه من در حدود ساعت 7 بعدازظهر به «شب خسبلات» رفتم ولی از آقای نیری خبری نبود گفته بودند که به لاهیجان رفته و از 5 شنبه تا به حال نیامده است. من به صاحب خانه گفتم که بعداً میآیم و از ده دور شدم و حدود ساعت یازده شب به بچههای کوه رسیدم و پس از حدس و گفتوگو که ممکن است گرفته باشند یا نه متوجه شدیم که یکشنبه تعطیل است و ممکن است شنبه خودش نیامده باشد.
روز دوشنبه 19 بهمن، هادی بندهخدا مجدداً مأموریت مییابد تا به روستای «شب خسبلات» رفته و در صورت یافتن ایرج نیری او را با خود بیاورد. در ساعت 3 بعدازظهر، او به اتفاق هوشنگ نیری و جلیل انفرادی از سایرین جدا شدند و پس از یک ساعت راهپیمایی به نزدیک جاده لونک ـ سیاهکل رسیدند.
هوشنگ نیری و جلیل انفرادی جاده را تحت مراقبت قرار دادند و هادی بنده خدا نیز رهسپار روستای مورد نظر شد. این بار او یک اسلحه شش تیر نیز با خود به همراه داشت تا به ایرج نیری تحویل دهد.
هادی بندهخدا، در بازجویی، شرح رفتن خود را چنین بیان میکند:
پس از کمی راه رفتن سوار یک مینیبوس شدم و در مقابل ده شب خسبلات پیاده شدم [ساعت] حدود 5 [بعد ازظهر] بود و به ده رفتم که آقای نیری را ببینم از یک پیرمرد که صاحب خانه بود سؤال کردم ایشان گفتند که همین جاها هستند ممکن است حالا بیاید و من گفتم که من تا مدرسه میروم تا ایشان بیایند. یک دفعه دیدم که اهالی دور مرا میگیرند و من پا به فرار گذاشتم ولی دیدم مردم به طرف من میآیند که من مجبور شدم یک تیر هوایی خالی کنم ولی نتیجه نداد، دومین تیر هوایی را هم خالی کردم باز هم نتیجه نداد و چون من تا به حال به طرف کسی تیراندازی نکرده بودم و اصولاً با این وضع با کسی روبرو نشده بودم و حسابش را هم نمیکردم ناگهان دیدم که تسلیم شدم و از خود بیخبر شدم تقریباً بیهوش بودم دستم را بستند و کتکم زدند البته با سنگ که باعث بیهوشی من شد.
با دستگیری هادی بندهخدا لنگرودی، ساواک رشت طی یک تلفنگرام خیلی فوری، به ساواک مرکز اطلاع میدهد:
پیرو تلفنگرام 6006 / ه ـ 19/11/49 چون به فرمانده گروهان ژاندارمری لاهیجان از طریق این ساواک اطلاع داده شده بود که مأمورین ژاندارمری با لباس شخصی از منزل ایرج نیری به طور غیر محسوس مراقبت و افراد مظنون را دستگیر نمایند لذا مأمورین مربوطه در حدود ساعت 30/21 روز جاری اطلاع دادند یک نفر از مظنونین را دستگیر نمودهاند که نسبت به اعزام وی به این ساواک اقدام، ضمناً یک قبضه اسلحه کلت و یک قبضه گاز پیستول ساخت آلمان و تعداد 54 تیر فشنگ، یک دفترچه و یک جلد شناسنامه به نام محمدرضا خلعتبری فرزند تقی ملحق به عکس متهم دستگیر شده میباشد و یک عدد قطب نما و تعداد 15 تیر فشنگ اسلحه گاز پیستول به دست آمده است.
اما از آن سو، بقیه افراد گروه مرکب از صفایی فراهانی، عباس دانش بهزادی، محمدعلی محدث قندچی، احمد فرهودی، رحیم سماعی و مهدی اسحاقی، حوالی ساعت 30/5 بعدازظهر، در کنار جاده به هوشنگ نیری و جلیل انفرادی پیوستند. آن دو اطلاع دادند که یک ماشین فورد آلمانی به سوی ده لونک رفته و به زودی بازخواهد گشت. فرهودی، سماعی و صفایی به کنار جاده رفته و بقیه نیز خود را مخفی کردند. نزدیک به نیم ساعت بعد، خودروی فورد هنگام بازگشت از لونک به آن منطقه رسید و توسط آن سه تن متوقف شد.
راننده فورد آلمانی در تحقیقات معموله ساواک، ماجرای برخورد خود با اعضای گروه جنگل را چنین شرح میدهد:
ساعت 00/16 روز 19/11/49 با چند مسافر از سیاهکل به طرف قریه لونک حرکت میکرده در بین راه دو جوان که لباس ارتشی پوشیده بودند به او گفته پس از پیاده نمودن مسافرینش به سیاهکل مراجعت میکند[؟] چون میخواهند به سیاهکل بروند راننده جواب مثبت میدهد و پس از پیاده کردن مسافرینش در قریه لانک به طرف سیاهکل مراجعت و در بین راه دو مرد و یک زن که دو بچه همراه وی بود سوار میکند و سپس دو جوان مزبور که منتظر ماشین بودند؛ ماشین را متوقف و سوار ماشین میشوند و یقه راننده را میگیرند، کمک راننده که برادر راننده بود از برادرش حمایت مینماید ولی افراد مسلح آنها را با اسلحه و کارد تهدید [میکنند] در این هنگام [از نظر] تعداد، آنان در حدود ده الی دوازده نفر بودند و لباس آنان متحدالشکل بود با تهدید سرنشینان اتومبیل مزبور را پیاده و به طرف جنگل میبرند و دستهای آنها را با نخ نازک از پشت به درخت میبندند و از بستن زن و دو بچه خودداری میکنند و یک نفر از عوامل خودشان را که مسلح بود دستور میدهند که از آنان مراقبت نماید و به راننده اتومبیل میگویند تا یک ساعت دیگر مراجعت و اتومبیلش را به او پس خواهند داد.
پس از آنکه محدث قندچی مأمور مراقبت از آنان میشود؛ فرهودی که رانندگی میدانست سوئیچ را از راننده گرفت. بقیه افراد هم، سوار بر خودرو شدند و به سمت سیاهکل حرکت کردند. چون طبق قرار قبلی، هادی بندهخدا لنگرودی میبایست پس از بازگشت از روستای شبخسبلات خود را به آن حوالی میرساند و اکنون اثری از او نبود؛ مسافتی را دوباره پیمودند تا شاید او را بیابند. اما همچنان، خبری از او نشد. با احتمال دستگیری او، گروه به این نتیجه رسید که اگر عملیات در همان شب انجام نگیرد دیگر هرگز نمیتوانند در سیاهکل عملیاتی انجام دهند. بنابراین، به سمت پاسگاه جنگلبانی حرکت کردند. در آنجا مهدی اسحاقی و رحیم سماعی در فاصلهای اندک از پاسگاه جنگلبانی، پیاده شدند تا در پشت دیوار ساختمان منتظر باشند که اگر «بیست دقیقه بعد صدای انفجار از شهر شنیدند به پاسگاه جنگلبانی حمله کنند؛ آنجا را خلع سلاح کرده و مینیبوس آنجا را منفجر کنند.»
سایرین هم، با خودروی فورد که «دندههایش قاطی میشد» ، به سمت پاسگاه ادامه مسیر دادند و با رسیدن به پاسگاه، بلافاصله حمله را آغاز کردند. وظایف افراد از پیش معین شده بود. در ابتدا، صفاییفراهانی به داخل پاسگاه رفت، نگهبان سعی کرد او را بگیرد و فریاد کشید؛ دانش بهزادی نگهبان را گرفت و هوشنگ نیّری نیز از پشت نگهبان به طرف طبقه دوم رفت. فرهودی نیز به آسایشگاه رفت. یک سرباز و دو شخصی را در آنجا دید و آنها را وادار کرد که دراز بکشند.
نیری هنگام بالا رفتن از پلهها، صدای شلیک چند گلوله را شنید و پنداشت که مأمورین طبقه بالا مسلحاند و صفایی فراهانی را هدف قرار دادهاند. بنابراین، بدون آنکه صفایی او را بخواند به شتاب وارد اتاق شد و صفایی نیز با این گمان که یکی از مأمورین وارد شده است؛ او را هدف قرار داد. دو گلوله به وی اصابت کرد. در این اوضاع نیری مشاهده کرد که رئیس پاسگاه گلوی صفایی را میفشرد؛ بنابراین، با قنداق مسلسل، ضربهای به سر نامبرده زد و او به ناچار صفایی را رها کرد.
جلیل انفرادی وظیفه جمعآوری سلاحهای موجود در پاسگاه را به عهده داشت و چون اسلحهها جمعآوری نشده بود؛ صفایی فراهانی به او کمک کرد تا اسلحهها به داخل ماشین منتقل شود. مجموعاً ده قبضه سلاح از پاسگاه برداشته شد؛ اما آشفتگی و اضطراب که زخمی شدن نیری بر شدت آن میافزود؛ مانع از آن شد که فشنگهای اسلحهها را بیابند. صفایی فراهانی در بازجویی مورخ 7/12/49 نوشت:
در حمله به پاسگاه دچار آشفتگی بودیم اولاً ماشین خراب بود و ثانیاً عوض جیپ ماشین گاز مقابل پاسگاه بود، ثالثاً فکر میکردیم که در پاسگاه با مقاومت روبرو شویم زیرا که شاید محمدرضا [هادی بنده خدا لنگرودی] در زندان پاسگاه باشد.
در تلفنگرامی که پیشتر به آن اشاره رفته، آمده است:
افراد مسلح مورد بحث چون اطلاع پیدا میکنند که رابط کوه دستگیر و به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل اعزام گردیده لذا به منظور آزادی وی [به] وسیله اتومبیل مزبور به پاسگاه میروند و پس از تحقیق متوجه میشوند که رابط کوه در آنجا نمیباشد و به ژاندارمری لاهیجان اعزام گردیده لذا مبادرت به خلع سلاح پاسگاه مینمایند.
گروهبان دوم، یعقوب آقا کوچکی، یکی از افراد حاضر در پاسگاه، جزئیات حمله افراد گروه را چنین شرح میدهد:
ساعت از 7 شب گذشته بود و شاید بطور تقریب 7 الی 20/7 بود که در دفتر بالا بودم، یکدفعه دیدم درب دفتر باز شد و سه نفر که هر سه نفر اسلحه کلت کمری در دست داشتند وارد و بطرف من که از پشت میز بلند شده و غالفگیر شده بودم، شلیک کردند و هر سه با هم شلیک میکردند و من رفتم که کلت را از دست یکی از آنها بگیرم مرا انداختند زمین و لوله کلت را به گیجگاه سمت چپ من گذاشتند و من سرم را تکان دادم ولی آنان شلیک کردند بعد که رفتند از دفتر بیرون و من افتاده بودم روی زمین موقعی که خون از گیجگاه من بیرون آمد آنها فکر کردند من مردهام مرا گذاشتند و رفتند البته قبل از اینکه مرا بزمین بیندازند چهار تیر خورده بودم که دو تا به شانه سمت راست من خورده بود و یکی هم به شکم من خورد که سطحی بود و یکی هم به شقیقهام زدند ... بعد از این که سی ثانیه از رفتن آنها گذشت من بهوش آمده و بطرف پائین پاسگاه رفتم که اسلحه بردارم یکنفر از همانها دو قضه تفنگ امـ1 در دستش بود که در جلوی پاسگاه داشت میرفت و من یک قبضه را از او گرفتم و با همان اسلحه با قنداق تفنگ زدم و او را انداختم بیرون چون فشنگها در بالا بود بطرف دفتر حرکت کردم چهار خشاب فشنگ برداشتم و یکی را در اسلحه گذاشتم سه تا دیگر در جیبم بود و به تعقیب آنان شتافتم ولی آنها رفته بودند و من بدنم درد میکرد دیگر نفهمیدم چطور شد و حتی یک تیر بطرف آنها شلیک کردم حالا نمیدانم به آنان اصابت کرده است یا خیر ...
علت حمله آنها هم این بود که در ساعت 5 بعدازظهر به پاسگاه اطلاع دادند در قریه شبخوسلات دو نفر مسلح خواستند [وارد] منزل آموزگار نیری بشوند ولی اهالی یکی از آنها را دستگیر کردهاند در همان موقع من و رئیس پاسگاه و دو نفر مأمور با جیب پاسگاه بطرف شبخوسلات حرکت کردیم و وارد قریه شبخوسلات شدیم یکنفر را که مردم دورش کرده بودند با دو قبضه اسلحه و یک عدد قطبنما گرفتیم و شعارهای ضد ملی هم در جیبش بود و بپاسگاه آوردیم و جریان را صورتجلسه کردیم پس از تنظیم صورتجلسه شخص دستگیر شده را رئیس پاسگاه داخل جیب کرد و باتفاق یکنفر مأمور بطرف گروهان لاهیجان حرکت نمود سه دقیقه از رفتن رئیس پاسگاه گذشته بود که آنها به پاسگاه حمله کردند و منظورشان این بود که میخواستند رفیق خود را آزاد نمایند.
ـ آیا با شما حرف هم زدند یا خیر اگر حرف زدند چه گفتند و لهجه آنان چه بود؟
ـ بمن فحاشی کردند و در حال شلیک کردن فحاشی هم کردند گفتند رفیق ما کجاست و لهجهشان فارسی بود.
ـ اکبر وحدتی برای چه منظور و چکاری به پاسگاه آمده بود و با چه کسی کار داشت؟
ـ آن نفر اول که دستگیر شد همین اکبر وحدتی به پاسگاه اطلاع داده و همکاری کرده بود و تازه از اطاق من رفته بود به اطاق گروهبان رحمتپور که این جریان پیش آمد.
پس از خلع سلاح پاسگاه، افراد گروه برای بازگشت، دوباره سوار خودروی فورد میشوند. با دیدن مردمی که دورشان حلقه زده بودند؛ به آنان اخطار کردند که نزدیک نشوند. سپس با استارت زدن فهمیدند که اتومبیل روشن نمیشود. به ناچار تا بیرون از شهر سیاهکل خودرو را «هل» میدهند و بالاخره با روشن کردن آن خود را به پاسگاه جنگلبانی میرسانند. چون سماعی و اسحاقی صدای انفجاری را نشنیده بودند؛ به جنگلبانی حمله نکردند. با رسیدن آنان، صفایی فراهانی «دستور» توقف عملیات را داد. بعد با رها ساختن خودرو، پیاده به سوی مکانی که مسافرین در آنجا بودند؛ به راه افتادند. حوالی ساعت 12 شب، بدان نقطه رسیدند. صفایی به سوی مسافرین رفت و از آنان عذرخواهی کرده و مبلغ صد تومان نیز به راننده ماشین بابت خسارت وارد شده پرداخت کرد. سپس چند برگ اعلامیه دستنویس که قبلاً در کوه، در صد نسخه تهیه شده بود و قرار بود صفایی فراهانی آنها را در پاسگاه پخش کند؛ اما فراموش کرده بود؛ به آنها داد. متن اعلامیه چنین است:
برادران و خواهران هموطن!
حکومت ظالم و اربابان خارجیاش سالیان درازی است که بر دوش این ملت رنجدیده سنگینی میکند. جنگل، دریا و سایر منابع طبیعی را به اسم ملی شدن غارت میکند. چای را دوبنه مفت خریده و گران میفروشند مالیاتهای سنگین هر روزه به شکلی بر مایحتاج ملت فقیر میبندند. آیا میتوان دست روی دست گذاشت و با ظلم و فقر و گرسنگی و بیکاری و بیماری ساخت آیا میشود با التماس و عریضه، حق را گرفت. فحشهای ژاندارم و جنگلبان و نزولخوار را شنید و دم بر نیاورد. بپاخیزید تا این دستگاه ظلم و جور را براندازید. یگانه راه جواب زور را با زور دادن است حق گرفتنی است دیگر ساکت نباید بود تنها راه برانداختن ظلم شرکت کارگران، دهقانان و روشنفکران در مبارزهای مسلحانه و سخت و طولانی است.
پیروز باد اتحاد دهقانان و شهریهای مبارز
جنبش مسلحانه انقلابی ایران
پس از آنکه تعدادی اعلامیه به مسافرین داده شد؛ آنان را روانه ساختند و صفایی فراهانی تأکید کرد که به طرف سیاهکل نروند. تهدیدشان کرد که «اگر به آن طرف بروید [به] وسیله دوستان ما کشته میشوید.» سپس صفایی فراهانی و محدث قندچی به آن سوی جاده، داخل جنگل نزد بقیه افراد رفتند. در آنجا، پنج قبضه تفنگ و یک قبضه مسلسل و همچنین کوله و وسایل هادی بندهخدا را در لابلای تخته سنگها پنهان کردند. لحظاتی بعد یک جیپ تجسسی ژاندارمری از آنجا عبور کرد و به سوی لونک رفت که هنگام بازگشت پیشنهاد شد که به آن حمله کنند. ولی «به واسطه مجروح بودن هوشنگ نیری و کمبود فشنگ منصرف شده» و پس از خوردن شام به سوی کاکوه حرکت کردند و تا نزدیکیهای ظهر فردا راه پیمودند. سپس در یک کلومب به استراحت پرداختند.
شاه که بلافاصله در جریان حمله افراد گروه به سیاهکل قرار گرفته بود، در تاریخ 20/11/49 به درخواست اویسی، فرمانده ژاندارمری کل کشور، دستور داد سه فروند هلیکوپتر به همراه دو افسر و هشتاد نفر افراد کارآزموده به منظور انجام مأموریتهایی در منطقه گیلان به رشت اعزام شوند.
به گزارش ژاندارمری کل کشور در تاریخ 20/11/49 به منظور پشتیبانی عملیاتی هنگ گیلان، تعداد ده نفر تلگرافچی و 27 دستگاه بیسیم به هنگ گیلان ارسال میگردد.
همچنین، در تاریخ 20/11/49 سرلشگر پاسدار، ریاست رکن سوم ستاد ژاندرمری کل کشور، به سیاهکل عزیمت و پس از توقف کوتاهی به رشت مراجعت میکند. در ساعت 8 صبح روز 21/11/49 کمیسیونی جهت «بررسی نحوه تعقیب اشرار» با حضور سرلشگر پاسدار و سرهنگ ستاد بابایی تشکیل و سرهنگ دوم ابراهیمی به معاونت فرمانده هنگ و در سمت افسر عملیات طرحهای لازم را تهیه و عدهای را برای قلعوقمع متجاسرین بنا به دستور هدایت نماید. مقارن ساعت 12 روز 21 بهمن، «ستون عملیات تعقیب» در سیاهکل تشکیل و شروع بکار مینماید.
افراد گروه، بدون آگاهی از حجم و گستردگی عملیات تعقیب نیرویهای ژاندارمری، فردای آن روز ، حوالی ظهر به مسیر خود ادامه دادند و تا ساعت 4 بامداد روز بعد راه رفتند و در ارتفاعات چادر زدند. صبح آن روز اسحاقی و انفرادی برای یافتن مکانی برای ماندن به جستجو پرداختند. بعدازظهر آن روز، از وجود یک کلومب خبر آوردند. گروه دو شب در آنجا ماند و ظهر روز بعد، از آنجا حرکت کردند. در این ایام آنان در ارزیابی از کار خود به این نتیجه رسیدند که «موفق نبودهاند». قرار شد منوچهر (صفایی فراهانی) با «رابط شهری تماس بگیرد اگر ممکن است از شهر نیرو بگیریم اگر نه در دهات تبلیغ کنیم تا از روستا نیرو بگیریم بعد کمین کنیم از این اسلحهها بگیریم؛ اگر ممکن باشد منوچهر ترتیب فشنگ و تفنگ را بدهد.» اما با هوشیاری نیروی ژاندارمری و ساواک، هیچ یک از این برنامهها عملی نبود.
سه روز بعد، شاه ضمن دریافت گزارش اویسی، فرماندهی ژاندارمری کل کشور، خطاب به او میگوید: «در اسرع وقت باید قلعوقمع یا دستگیر شوند و ضمناً هدف این عناصر مخرب به زارعین تفهیم شود که منظورشان خارج نمودن اراضی از دست آنها بوده و به نفع کمونیستها اقدام نمودهاند که به نفع آنها اراضی را تصاحب نمایند»
در گزارش فرماندهی هنگ رشت به اویسی میخوانیم: «در ساعت 0900 روز 22/11/49 دهبانان اعضای انجمنهای دهات و خانههای انصاف قراء سیاهکل با ابلاغ قبلی در بخشداری تجمع تذکرات لازم به آنها داده شد و تعهد کتبی اخذ گردید ورود هر ناشناس و حدوث هر واقعه حادثه در قریه خود را بلادرنگ گزارش نمایند و نسبت به کسب خبر و همکاری با مأمورین اقدام و اگر چنانچه افراد مظنون توسط مأمورین در آیادی انان دستگیر کردند نامبردگان بجرم همکاری با اشرار تحت تعقیب قرار گیرند»
افراد گروه، در ادامة عقبنشینی از سیاهکل، به سوی ترین رفتند. موقع رفتن به «ترین» ، برف سنگینی باریدن گرفت. افراد، خسته و فرسوده، نیمهشب به قهوهخانه تابستانی «ترین» رسیدند. یک روز در آنجا اطراق کردند. حرکت به سوی جواهردشت شب هنگام آغاز شد. فردا بعدازظهر، همگی آنجا بودند. در یک کلومب به استراحت پرداختند و ضمناً چهار قبضه تفنگ نیز در آنجا پنهان کردند. در مسیر، با هلیکوپتر تجسسی روبرو شدند که در جستوجویشان به پرواز درآمده بود. خود را مخفی ساختند. حرکت به سوی پلاتهوردشت نیز، شبهنگام آغاز شد. شب از نیمه گذشته بود که به آنجا رسیدند. پس از یک روز توقف در پلاته، حرکت به سوی کاکوه شباهنگام پی گرفته شد.
فردا در خطالرأس کاکوه بار دیگر با پرواز هلیکوپتر مواجه شدند. بالاخره گروه در ساعت 3 بامداد به کاکوه رسید. افراد به استثناء فرهودی، صفایی و نیری به جستوجو برای یافتن انبارهای مواد غذایی پرداختند. تا سپیدهدم این کندوکاو ادامه یافت؛ ولی انبارها را خالی یافتند. رحیم سماعی، انبار دیگری سراغ داشت. در آن را گشود. در آنجا، مقداری تن ماهی و شکر بود.
در این هنگام، مجدداًَ صدای پرواز هلیکوپتر به گوش رسید. افراد مجبور شدند؛ در حالیکه تا نیمه بدن در برف فرو رفته بودند؛ در کنار درختان خود را استتار کرده و در همان حال مقداری تن ماهی و شکر خوردند. پس از دور شدن هلیکوپتر آنان با برداشتن مقداری برنج و نمک از انبار دیگری به راه خود ادامه دادند.
آنها، بعد از شش کیلومتر راهپیمایی، در محلی بالای «دره لیل» استراحت کردند. در آنجا، صفایی فراهانی پیشنهاد داد که خود او، به اتفاق انفرادی، هوشنگ نیری را برای رفتن به شهر جهت معالجه تا نزدیک جاده همراهی کنند و افزود: «اگر ما نیامدیم شام بخورید؛ ما فردا میرسیم»
قرار فردای آنان در ساعت 9 شب، در امتداد همان خطالرأس، در محل تلاقی با نقطه شمالی عطاکوه تعیین شد؛ و اگر در آن ساعت نیز همدیگر را نیافتند؛ وعدهگاه بعدی، روز سهشنبه ساعت 8 بعدازظهر، حوالی نرماش بود.
با تعیین این قرارها صفایی فراهانی، هوشنگ نیری و جلیل انفرادی در ساعت 3 بعدازظهر از بقیه جدا شدند. آنان پس از جدایی از گروه، نزدیکی غروب، به روستای چهل ستون رسیدند و در آنجا از مردم تقاضای غذا کردند. زنان روستا، در پاسخ اظهار میداشتند که مردهای ما نیستند و بالاخره صاحب یکی از خانهها اظهار داشت؛ در صورتی که شناسنامههایتان را ارائه کنید؛ جا و غذا به شما خواهیم داد. صفایی نیز پذیرفت و به خانه مذکور رفتند.
هنگام صرف غذا، تدریجاً افراد روستایی به داخل اتاق آمدوشد میکردند. صفایی از صاحبخانه موضوع را جویا شد. او پاسخ داد: «چیزی نیست؛ شبنشینی داریم». در حدود ساعت 10 شب، صفایی از آنان خواست تا دو نفر راهنما در اختیارشان بگذارند تا بروند؛ ولی روستائیان قبول نکردند و به محض آن که صفایی خواست برخیزد؛ روستائیان به آنان هجوم بردند. هوشنگ نیری اسلحه خود را بیرون آورد و شلیک کرد. اما حملات آنان فزونی گرفت. جلیل انفرادی نیز به سوی دو نفر شلیک کرد و هر دو را مجروح ساخت. ولی بالاخره اهالی دست و پای آنان را بسته و تحویل مأمورین ژاندارمری دادند.
مهرعلی نوروزی، یکی از اهالی روستای ذاکلهبر که در این حادثه مجروح شده بود؛ در تاریخ 6/12/49 به بازپرس اداره دادرسی نیروهای مسلح، چنین توضیح میدهد:
من در منزل بودم دیدم ساعت 7 غروب شد سه نفر آمدند به منزل برادر بزرگم میرزاعلی و گفتند میخواهیم شام بخوریم میرزا علی گفت شام نداریم به شما بدهیم آنها گفتند هر طور شده امشب باید یک شامی بخوریم و برویم. برادرم ماها را صدا کرد و گفت بیایید ببینید این آقایان چکاره هستند دیدیم آنها دارند به زور شام میگیرند آنها را بردیم منزل شام که خوردند چایی هم خوردند ساعت نزدیک به 12 شب گفتند میخواهیم برویم گفتیم آقایان چکاره هستید که میخواهید شب بروید؟ گفت شما چکار دارید که ما چکاره هستیم گفتیم هرکاره که باشید نمیگذاریم امشب بروید باید صبح بروید چون قصد داشتیم آنها را نگه داریم تا مأمورین بیایند. آنها قصد رفتن کردند و میخواستند کفش خودشان را بپوشند که یک دفعه چندنفر ریختیم سر آنها و دستهایشان را گرفتیم یکی از آنها دستش را در آورد و اسلحه خود را کشید و تیراندازی کرد. به پای من زد که مجروح شدم ولی بقیه آنها را گرفتند و دست و پای آنها را بستند تا مأمورین آمدند.
مهرعلی، در پاسخ این سؤال بازپرس که: «آیا کسان دیگری هم با آنها بودند»؛ مینویسد: «فقط سه نفر بودند اما گفتند شما که ما را گرفتهاید ما تنها نیستیم رفقای ما دخل شما را میآورند»
در نامهای، شهربانی استان گیلان (قسمت اطلاعاتی)، به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت استان یکم در تاریخ 1/12/49 به شماره 1ـ1ـ 5ـ 51 مینویسد:
خبر مکتسبه حاکی است ساعت 19 روز 29/11/49 سه نفر از خرابکاران واقعه سیاهکل که یکی از آنان به نام نیری اهل لاهیجان و دو نفر دیگر اهالی اصفهان و رضائیه بودهاند و یک قبضه مسلسل و دو نارنجک و سه قبضه کلت با کارد کمری همراه داشتهاند برای اخذ آذوقه به کلبه سه نفر کوهنشین از اهالی قریه کلاستون از قراء ذاکله وربرشت یک کیلومتری جنوب لاهیجان مراجعه صاحب منزل آنها را شناخته با کمک اهالی آنان را دستگیر و به ژاندارمری لاهیجان اطلاع دادهاند که نامبردگان [به] وسیله مأمورین به گروه ژاندارمری آورده از آنجا به سیاهکل و رشت اعزام داشتهاند در این جریان دو نفر از صاحبان منزل به وسیله گلوله و کارد زخمی شدهاند که در بیمارستان پهلوی بستری هستند.
این دستگیریها در نتیجه تدارک و به خدمت گرفتن کلیه امکانات در جهت ایجاد حصار پوششی دور افراد گروه صورت گرفت. غلامعلی اویسی در 29/11/49، طی تلگرامی به فرماندهی هنگ ژاندارمری گیلان، نکاتی را متذکر میشود که ابعاد نگرانی و شگردهای ایذایی نیروهای ژاندارمری را برای دستگیری افراد گروه به خوبی نشان میدهد:
ـ در هر ده و آبادی بایستی کدخدایان را ملزم و موظف نمائید که هر نوع رویداد و واقعهای را سریعاً گزارش نمایند و هر ناشناخته تازه واردی را جهت تحقیقات در اختیار مأمورین قرار دهند تا مراتب را به پاسگاه فوراً اطلاع دهند.
ـ بوسیله عوامل اطلاعاتی در هر آبادی یک عامل اطلاعاتی انتخاب و با برانگیختن احساسات وی و یا پرداخت وجه او را خریداری تا کلیه اخبار را در اختیار مأمورین گذارده و حتی اقدامات و نحوه عمل کدخدا را نظارت و نتیجه را گزارش دهد.
ـ از خدمتگزاران محلی که شناخته شدهاند حداکثر بهرهبرداری را بعمل آورید.
ـ کلیه ترددها در منطقه بایستی تحت نظر عناصر اطلاعاتی بوده و ضمن رعایت اصول کامل نزاکت و مقررات در مورد رفتوآمد اشخاص و وسائل حداکثر کنترل و نظارت اجرا گردد.
ـ به اشخاصی که خبری ارزشمند میدهند و یا در هدایت و راهنمائی عوامل اجرائی همکاریهای ارزنده معمول میدارند پاداش بدهید.
ـ اجرای یک سلسله تبلیغات منطقی و مؤثر جهت روشن ساختن اذهان عامه از هدف و نظریات شوم خرابکاران و تشریح هدف آنان که همانا برهم زدن نظام صحیح اجتماعی بوده و گرفتن اراضی از زارعین و همچنین وابستگی آنها به بیگانگان تأکید میشود.
ـ یادآور میشوم که بدون همکاری واقعی مردم با عوامل اجرائی ژاندارمری کوچکترین توفیقی در عملیات تحصیل نخواهد شد بنابراین در جلب معاضدت و همکاری مردم تلاش واقعی معمول دارید.
ـ تعقیب و دستگیری اخلالگران قطعیت داشته و بهمان نحوی که سرعت و دقت در اجرای این مأموریت متضمن اعمال حداکثر تشویق میباشد تأخیر و اهمال در انجام این خواسته مستلزم تنبیهات شدید و غیرقابل جبران است....
در پایان اوامر مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر، بزرگارتشتاران، را ابلاغ نمائید.
فرمودند: بیش از این حوصله ندارم که وقت را تلف کنید و در اسرع وقت باید افرادیکه به پاسگاه حمله کردهاند قلعوقمع یا دستگیر شوند. سرهنگ بابائی توجه کنید اگر توفیقی حاصل نشود تنبیه شدیدی درباره شما و مسئولین اعمال خواهد شد.
فردای روز دستگیری صفاییفراهانی و دو تن از همراهان او، تلفنگرامی خیلی فوری با امضاء شیخالاسلامی، ریاست ساواک استان یکم، به اداره کل سوم 312 مخابره گشته و چنین اشعار میدارد که: «پیرو 6216 / ه ـ 30/11/49 دو نفر مجروح به اسامی هوشنگ نیری که از ناحیه بازو تیر خورده و جواد یارمحمدی فرزند اکبر که از ناحیه سینه مجروح میباشد و بنا به اظهار خودش وسیله سیخ توسط افراد محلی مجروح گردیده در حال حاضر در بیمارستان پورسینای رشت بستری و تحت مداوا میباشند تحقیقات همچنان ادامه دارد که پس از حصول نتیجه متعاقباً اعلام میگردد.»
در این روز، همچنین از سوی سرلشکر محققی که در تاریخ 27/11/49 از طرف ژاندارمری کل کشور برای فرماندهی عملیات عازم گیلان شده بود؛ در تلفنگرامی آنی خطاب به تیمسار ریاست ستاد ژاندارمری کل کشور آمده است:
محترماً به عرض میرساند:
1ـ سه نفر متهمین دستگیر شده دارای یک قبضه مسلسل و سه قبضه اسلحه کمری و مقداری ملبوس و خوراکی و دو قبضه نارنجک، یک عدد دوربین چشمی، دو عدد قطبنما و 196 تیر فشنگهای مختلف میباشند.
2ـ یکی از آنان به نام علیاکبر صفائی فراهانی مشهور به منوچهر رهبر گروه خرابکاران و قاتل گروهبان رحمتپور میباشد.
3ـ بقیه اعضاء متواری ساعت 1830 روز 29/11/1349 با یکی از اکیپهای تعقیبی برخورد و یکی از آنان در اثر اصابت گلوله مجروح و با استفاده از تاریکی هوا و مه شدید سه عدد کوله پشتی همراه خود را که محتوی مقداری ملبوس و مواد خوراکی و دو پوند مواد منفجره تی. ان. تی. و چند عدد چاشنی الکتریکی و وسایل خواب و مقداری جزوات چاپی و دستنویس بوده باقی گذارده متواری میشوند.
4ـ طبق اظهار رهبر گروه دستگیر شده متواریان قرار است مجدداً برای ارتباط با دستگیر شدگان در ارتفاعات کاکوه به هم بپیوندند و به همین علت برای دستگیری آنان به مأمورین تعقیب دستورات کافی صادر گردیده است.
5ـ با راهنمائی یکی از دستگیرشدگان مأمورینی به منظور کشف تعدادی از سلاحهای مسروقه به ارتفاعات بالارود اعزام و چون به علت تاریکی هوا استفاده از هلیکوپتر میسر نبود سرهنگ بابائی با تعدادی مأمور برای تقویت اعزام گردید.
6ـ در مورد عدم موفقیت مأمورین در برخورد شب گذشته به عرض میرساند: متواریان پس از برخورد و تیراندازی تختسنگی را در تاریکی برای حفاظت جان خود انتخاب و مأمورین به تصور اینکه محل مزبور سوراخ غاری میباشد اطراف آن را محاصره ولی متواریان شبانه با استفاده از تاریکی و شرایط نامساعد جوی متواری میگردند.
7 ـ تعقیب کماکان ادامه دارد و طبق اظهار یکی از متهمین دستگیر شده افراد متواری جز کوههای اطراف به محل دیگری پناه نخواهند برد. بهره کار متعاقباً به عرض میرسد.
ذیل «تلفنگرام خیلیخیلی فوری» گزارش دیگری که سرهنگ زندوکیلی به مدیریت کل سوم، در ساعت 21 مورخ 30/11/49 ارسال کرده؛ آمده است: «ضمناً با راهنمایی هوشنگ نیری یکی از دستگیرشدگان مأمورینی به منظور کشف تعدادی از سلاحهای مسروقه به وسیله ژاندارمری و دو نفر از کارمندان به ارتفاعات بالارود اعزام و چون به علت تاریکی هوا استفاده از هلیکوپتر میسر نبود؛ سرهنگ بابایی فرمانده هنگ با تعدادی مأمور برای تقویت توسط تیمسار سرلشکر محققی اعزام گردیدهاند.»
پیش از آنکه انبارهای موادغذایی و اسلحهها توسط نیری فاش گردد؛ هادی بندهخدا لنگرودی تعدادی از آنها را نزد مأمورین افشا کرده بود:
اداره کل سوم ـ 312
برابر اطلاع آقای نادریپور:
انبار غذای گروه مکشوفه در ارتفاعات دره سیاهمزگین با همکاری مأمورین ژاندارمری و متهم مورد نظر کشف و ضبط گردید و در این انبار مقداری برنج، عسل، نمک، ماکارونی، قند، تن گوشتی، روغن زیتون، شیر خشک، لوبیا قرمز، داروهای کمکهای اولیه و مبلغ چهار هزار ریال اسکناس 20 ریالی و سیصد و پنجاه ریال سکههای 1، 2، 5 و 10 ریالی که در پنج ظرف پلاستیکی وجود داشته است [ضبط گردید] ضمناً اقدامات لازم برای تخلیه انبارها ادامه دارد.
6120/ ه ـ27/11/49
در تلفنگرام دیگری، به امضاء شیخالاسلامی آمده است:
اسم حقیقی جواد، جلیل انفرادی میباشد. ضمناً عباس [حمید اشرف] قرار تماسی با منوچهر [صفایی فراهانی] دارد مبنی بر اینکه منوچهر به تهران مراجعه و در روی مقسم تلفن چهار راه آب سردار که به رنگ طوسی روشن میباشد در قسمتی که به طرف سه راه ژاله است در بالا دست راست قسمت مزبور با ماژیک قرمز رنگ [ناخوانا] مقرر فرمائید جهت دستگیری عباس یا سایر افراد دستگیر نشده تیم شهر قرار تماس مزبور و قرار تماسهای معروض در روز شنبه را به هر نحو که صلاح میدانند تحت کنترل قرار دهند.
پس از آنکه صفاییفراهانی، انفرادی و نیری از گروه جدا شدند، بقیه افراد در انتظار بازگشت صفایی و انفرادی در همان جا ماندند. در ساعت 5 بعدازظهر هنگامی که محدث قندچی مشغول نگهبانی بود؛ به دوستان خود که مشغول مطالعه و بررسی نقشهها بودند؛ اعلام کرد که یک «محلی» نزدیک میشود. در همین لحظه دانشبهزادی برای آنکه بداند این «محلی» کیست و در آنجا چه میکند، در حالی که به سوی آنها میرفت؛ ناگهان رو به دوستانش کرد و گفت: «بچهها ژاندارم!» ژاندارمها نیز با دیدن آنان آتش گشودند. محدث قندچی خود را به سرعت به پائین رساند؛ مسلسلش را به فرهودی سپرده و قبل از «اتخاذ تصمیم دستهجمعی متواری گردید.» دانش بهزادی که دید «اسماعیل پا به فرار گذاشت»؛ گفت: «بچهها اسماعیل رفت؟! همه گفتند آری!»
تبادل آتش اندکی میان آنان ادامه یافت. افراد گروه، خود را پشت تختهسنگی مخفی کردند. ساواک استان بر اساس «اطلاع واصله از هنگ ژاندارمری گیلان» گزارش کرد: «متواریان در غاری پنهان [شدهاند] و غار در محاصره افراد ژاندارم است.»
سرهنگ بابائی، فرمانده هنگ رشت، در 30/11/49 طی تلگرامی به اویسی اظهار میدارد:
پیامی شفاهی واصله از سروان اصلانی که وسیله سه نفر غیرنظامی فرستاده شده حاکی است که افسر نامبرده با عدهای از متواریان در ارتفاعات کاکوه، برخورد و ضمن تیراندازی متقابل متواریان بغاری پناهنده و مأمورین آنان را محاصره نمودهاند. سروان آتشی شبانه با یک گروه مجهز مأمور و پیاده به سمت هدف اعزام گردیدند.
ضمناً به منظور تسهیل عملیات وسیله هنگ از پادگان رشت درخواست گردید که اسلحه و مهمات زیر را وسیله هلیکوپتر حمل و در سیاهکل تحویل نمایند:
1. نارنجکانداز تفنگی با مهمات مربوطه، 5 قبضه.
2. نارنجک اشکآور، 20 عدد.
3. مسلسل سنگین کالیبر 50، دو قبضه.
4. توپ سبک با خسر سیرکشیده، یک قبضه.
در سپیدهدم فردا 30/11/49 عملیات با استفاده از هلیکوپتر همآهنگ و پشتیبانی خواهد شد.
به دنبال دریافت گزارش محاصرهشدن افراد گروه جنگل، در غار، سرلشگر پاسدار، رئیس رکن سوم ژاندارمری کل کشور در تلگرامی به سرهنگ بابائی در 30/11/49 با لحنی تهدیدآمیز چنین اظهار میکند: «توجه سرکار را به اوامر تیمسار فرماندهی جلب، مقرر فرمودند: که چنانچه عوامل خرابکاری که به غار پناهنده شدهاند از مجاصره خارج و موفق بدستگیری و یا کشتن آنان نشوید بلادرنگ تسلیم دادگاه زمان جنگ خواهید شد و چنانچه موفق بدستگیری و یا از بین بردن آنان شوید تشویقات قابل محاسبهای درباره شما اعمال خواهد شد»
تاریک شدن هوا فرصتی فراهم ساخت تا آنان در محاصره، بتوانند با مقداری کنسرو تن و شکر تغذیه کنند. پس از آن فرهودی پیشنهاد داد که به شهر بازگردند و مخفی شوند. رحیم سماعی از این پیشنهاد عصبانی شد و گفت: «ما هیچکدام به شهر نمیرویم و میجنگیم.» سپس با استفاده از تاریکی و مهآلود بودن هوا به وسط دره زدند و از خط محاصره خارج شدند. «راه صعبالعبوری برای فرار انتخاب شده بود.» وقتی به پایین دره رسیدند «صدای پارس سگ باعث احتیاط بیش از حد رحیم سماعی که اینک راهنمای گروه بود شد.» چارهای نداشتند جز آنکه راه رفته را برگردند و از روی خطالرأس به مسیر خود ادامه دهند تا خود را به یک آبادی برسانند.
در سپیدهدم روز 30 بهمن، اکیپ سروان اصلانی شروع به پیشروی میکند، ولی از متواریان اثری بدست نمیآید و در بازرسی از محل استقرار آنها تعداد سه عدد کولهپشتی و دو بسته ملبوس و مواد خوراکی و دو پوند مواد منفجره تی. ان. تی. و چند عدد چاشنی الکتریکی و وسائل خواب و مقداری جزوات چاپی و دستنویس کشف میگردد و روشن میگردد که متواریان پس از برخورد و تیراندازی زیر تختهسنگی موضع گرفته و مأمورین به تصور این که محل مزبور سوارخ غاری میباشد اطراف آن را محاصره، لکن متواریان شبانه با استفاده از تاریکی و شرائط نامساعد جوی میگریزند.
پیامد مخابرة گزارش این واقعه به تهران، پیغام شدیداللحن دیگری است از جانب سرلشگر پاسدار به سرهنگ بابائی:
در گزارش شماره [...] ـ29/11/49 صراحتاً اعلام نمودهاید که 5 نفر از متجاسرین محاصره هستند و در گزارش شماره [...] ـ 30/11/49 تصریح شده اثری از آنها دیده نشده مسلماً مأمورین غفلت نموده و سندبیلیاقتی خود را تسلیم شما نمودهاند.
چون این قصور غیرقابل گذشت میباشد چنانچه در اسرع وقت دستگیر یا قلعوقمع نشوند شما و سروان اصلانی تسلیم دادگاه زمان جنگ خواهید شد و باید افسرانیکه ارزش خدمتی ندارند از سازمان ژاندارمری طرد شوند. افرادی که به وسیله زنهای آبادی دستگیر میشوند آیا ارزش دارند که بتوانند در مقابل یگان ژاندارمرم مقاومت کنند.
پس معلوم میشود یا گزارش شما دروغ بوده یا شخصاً مأموریت را دنبال نکردهاید و به همین انگیزه منتهی [تنبیهی اعمال] خواهد شد که برای آیندگان درس عبرت باشد.
اشاره به نقش زنان در دستگیری سه نفر از افراد گروه جنگل، برای آن بود که در گزارش تلگرام محققی به اویسی، قید شده بود که افراد مذکور به وسیله زنان دستگیر شدند.
با فرارسیدن صبح، پرواز هلیکوپتر تجسس مجدداً آغاز شد. آنان یعنی «فرهودی، سماعی، دانشبهزادی و اسحاقی بالاجبار از صبح تا غروب نزدیک یک بوته و بدون حرکت نشستند.» شب، در خطالرأس شمالی حرکت خود را آغاز کردند و چون نقشه و ارتفاعسنج را در محل محاصره جا گذاشته بودند نمیدانستند به کجا دارند میروند؟ بهزادی مینویسد:
غذاها تمام شده بود و ما بیرمق؛ عاقبت حوصله ما دیگر سر رفت همه پیشنهاد کردند از همین دره پائین برویم، پائین رفتیم از ساعت 4 تا 6 [صبح] خوابیدیم، سرما، پاهایمان را بیحس کرده بود. بیدار شدیم کمی راه افتادیم خود را نزدیک آبادی دیدیم سر و صورت خود را شستشو دادیم. در همین وقت مردی را از دور دیدیم. مصطفی (رحیم سماعی) رفت تا از او سراغ راه را بگیرد. او گفت: راه آهندان از این طرف است اما خودش مصطفی را تعقیب کرد بعد گفتیم پدرجان! چه کار داری؟ گفت بالاخره ما هم بنده خدا هستیم؛ میخواهیم راهنمایی کنیم راهی را که او گفته بود نرفتیم چون مشکوک شدیم راه مقابل را رفتیم به توسکادشت رسیدیم زنها از ما فرار کردند جوانها با احتیاط نگاه میکردند عاقبت آنها را صدا زده جویای راهی به لاهیجان شدیم. آنها راههایی را نشان دادند یک پیرمرد رسید و ما را به خانه خود برد و شیر و پنیر و نان و چای داد هنوز حرکت نکرده بودیم از خانه او به آن طرف دره رسیده بودیم که یک رگبار به طرف ما شلیک شد. زیر پای ما خورد رگبار دوم بلافاصله [آغاز شد] مصطفی ایستاد برای مقاومت او را صدا زدیم؛ آمد. یک بیشه دیدیم؛ گفتیم برویم در این بیشه حتماً ما را نمیبینند اگر دیدند جنگ میکنیم. وارد بیشه شدیم.
در آنجا، «هلیکوپتر هر لحظه نیرو پیاده میکرد.» راهی برای خروج از مهلکه نمانده بود. «محلیها ژاندارمها را راهنمایی کردند آنها ما را محاصره کرده تیراندازی شروع شد.» «در این میان، مصطفی به یک گروهبان شلیک کرد و او را کشت. در موقعی که میخواست برود و [قطار] فشنگ گروهبان کشته شده را بیاورد در اثر شلیک گلوله افراد ارتش و ژاندارمری از ناحیه کتف و ران مجروح شد ولی زخم عمیق نبود که او را از پای بیاندازد.» به رحیم سماعی گفته شد: «اگر حالت بد است تسلیم شویم گفت نه، گفتیم میخواهی تو تسلیم شو گفت نه». تبادل آتش تا غروب ادامه یافت.
شهربانی استان گیلان، چنین گزارش میکند: «خبر مکتسبه حاکی است ساعت 30/11 روز جاری چهار نفر از خرابکاران واقعه سیاهکل به منزل احمدعلی نیازی واقع در توساکپشت [توساپشت] حومه قریه گمبل ، مراجعه [کرده] تقاضای خوراکی و آذوقه نمودهاند و در حالی که دو نفر داخل منزل صرف غذا میکردهاند دونفر در خارج مشغول پاسداری شده به همین ترتیب پس از صرف غذا از آبادی خارج میشوند اهالی قریه [به] وسیله سپاهی دانش قریه مجاور جریان را به ژاندارمری اطلاع داده عدهای از مأمورین ژاندارمری با اهالی ده به تعقیب چهار نفر مذکور رفته در جنگل نزدیک توساک دشت [توساپشت] در حالیکه خرابکاران در محلی استتار شده بودند به طرف مأمورین و اهالی تیراندازی میکنند. در نتیجه یکی از اهالی ده به نام یحیی بشردوست در اثر گلوله خرابکاران کشته شده و گروهبان سوم ژاندارم علی کمانکش از ناحیه گلو و سینه و یک نفر غیر نظامی به نام ستار غلامی از ناحیه دست مورد اصابت گلوله واقع [گردیدند] فعلاً هر دو در بیمارستان پهلوی لاهیجان بستری هستند و هنوز مأمورین ژاندامری و اهالی ده با خرابکاران که در محاصره هستند مشغول زد و خورد هستند. ضمناً آقای استاندار گیلان که به لاهیجان آمدهاند از مجروحین در بیمارستان عیادت و دلجویی نمودند»
اما گزارشی که سپهبد معزی از طرف فرمانده ژاندارمری کل کشور، ارتشبد غلامعلی اویسی در روز 2/12/49 خطاب به «کل ـ رـ 3ـ دایره امنیت» ارسال کرده؛ اندکی با گزارش فوق تفاوت دارد. در این گزارش آمده است:
درباره واقعه سیاهکل
پیرو شماره 49/13049 / 59132 ـ2/12/49
گزارش تیمسار سرلشکر محققی رئیس رکن 2 ستاد ژاندارمری که به سیاهکل اعزام شده حاکی است:
1ـ چون یکی از دستگیر شدگان محل احتمالی اشرار را در ارتفاعات نزدیک گلستانه تعیین نموده بود لذا سرهنگ بابایی فرمانده هنگ گیلان و اکیپهایی که در دیلمان مشغول روزنی [؟! ...] بودهاند در ساعت 30/09 روز 1/12/49 احضار و با هلیکوپتر و از راه زمین به محل مورد نظر اعزام و در این موقع یکی از هلیکوپترهای نیروی زمینی مورد اصابت گلوله واقع لیکن آسیبی که موجب سقوط باشد ندیده است.
2ـ مأمورین ژاندارمری در محلی به نام شرم لنگه با اشرار درگیر و مبادرت به زدوخورد مینمایند که در نتیجه ستوان محسنزاده و یک درجهدار مجروح و غیرنظامی یحیی بشردوست مورد اصابت گلوله اشرار واقع و شهید شده است.
3ـ عملیات تعقیبی و درگیری با اشرار وسیله مأمورین ادامه دارد که نتیجه حاصله متعاقباً به استحضار خواهد رسید.
گزارش دیگری نیز از درگیری در بعدازظهر روز 1/12/49 در منطقه ذاکلهبر از توابع شهرستان لاهیجان حکایت دارد که منجر به مجروح شدن یک ژاندارم و یک نفر از اهالی شده است.
با تاریک شدن هوا آنان تصمیم میگیرند از حلقه محاصره خارج شوند. پرتاب گلولههای منور به آنان کمک کرد تا انتهای خطالرأس بالا بروند. فرهودی مینویسد: «تصمیم داشتیم با اولین مأموری که برخوردیم و ایست داد تسلیم شویم و یا به سمت شهر حرکت کنیم.» پس از خروج از حلقه محاصره و رسیدن به خطالرأس با یک پست نگهبانی روبرو میشوند. ابتدا تصمیم میگیرند به آن حمله کنند؛ ولی سپس، منصرف میشوند و ناگزیر به طرف پایین سرازیر میشوند تا از نقطه دیگری بالا روند. با بد شدن حال سماعی او گفت دیگر نمیتوانم بالا بروم. در این میان صدای پارس سگی و نور چراغی توجه آنان را به خود جلب میکند احتمال میدهند که «کلبه دهاتیها باشد و مأمور هم در آنجا باشد.
به کلبه نزدیک شدند. افراد در فاصله 15 الی 20 متری از یکدیگر حرکت میکردند؛ ابتدا سماعی، سپس اسحاقی و بعد فرهودی و بالاخره دانشبهزادی. در فاصله سیمتری کلبه به آنان فرمان ایست داده شد. از آنان علامت شب خواستند. سماعی گفت علامت شب نداریم. دستور داده شد تا خود را معرفی کند. رحیم سماعی گفت:
همان کسانی هستیم که در محاصره بودیم آمدیم تا تسلیم شویم شخصی از میان خانه فریاد زد جناب سرهنگ محاصره شدیم. گلوله نظامیان باریدن گرفت ما مرتب فریاد میزدیم رفیق ما زخمی شده و آمدهایم تسلیم شویم ولی آنها توجه نکرده و به ما شلیک میکردند و به ما دستور دادند دست بالا بیایید جلو. مصطفی دستها را بالا کرده و عقبـ عقب جهت ساختمان حرکت میکرد ناگهان مصطفی در اثر رگبار به زمین افتاد، کشته شد. بهمن (اسحاقی) فریاد زد رفیق ما را چرا کشتید؟ آمدهایم تسلیم شویم به ما گفتند جلو بیایید بهمن گفت اگر بیاییم چرا شلیک میکنید چون شلیک ادامه داشت هر چه دعوت به عدم شلیک میکردیم، آنها قبول نمیکردند بهمن همراه با فریادی و رگباری گفت چرا شلیک میکنید ناگهان بهمن هم به زمین افتاد و کشته شد.
فرهودی و دانش بهزادی که وضع را چنین دیدند، عقب نشستند؛ اما به علت گلولهای که به دست راست فرهودی خورد؛ او درون گودالی میلغزد و هر چه فریاد میزند که تسلیم هستم؛ کسی به سراغ او نمیرود. تا طلوع سپیده او در همان حال باقی میماند و سپس مأمورین به سراغ او رفته و دستگیرش میکنند. اما دانشبهزادی نحوه دستگیریاش را چنین توضیح میدهد:
وقتی قرار شد تسلیم شویم برنو[یی] که مصطفی گرفته بود گذاشتم کنار و قطار [فشنگ] را باز کردم دراز کشیدم مدتی انتظار [کشیدم] خبری نشد خواستم خود [را] با تفنگ بکشم. دیدم غیر عاقلانه است. آهسته ـ آهسته سرم را بالا آوردم. دیدم کسی نیست؛ خوابیدم. بعد از یک ربع ساعت دوباره همین کار [را] کردم تصمیم گرفتم به شهر بیایم فارغ از همه چیز، در یک کوره ده با چند گوسفند به سر ببرم دور از هیاهوی اجتماع. خود را به رودخانه انداختم مدتی در آن راه رفتم [به] یک محل رسیدم عمق رودخانه زیاد میشد و نیروی من کم [به هر ترتیبی بود] بالا آمدم. خوارها درهم رفته بودند دستانم دیگر قدرت نداشت درختان کوچک ـ کوچک تو هم رفته بودند در حدود ساعت 5 بود که از توان افتادم همان طور روی یک بوته تمشک خوابیدم ساعت شش و ده دقیقه بیدار شدم کمی راه رفتم مجبور بودم رودخانهای را قطع کنم گاه در رودخانهای راه روم زمانی با خوارها دست و پنجه نرم کنم، عاقبت تصمیم گرفتم به خودم وضع عادی بدهم اسلحه را به زیر درختی انداختم فقط دو فشنگ داشت کمی جلوتر یک کاپشن ضد باران داشتم که خوارها پاره ـ پارهاش کرده بودند او را به گوشهای انداختم در آب رودخانه دست و رویی شستم حرکت کردم. راه رفتم از یک ده گذشتم جادهای نمایان شد خود را به آن رسیده [رسانده] در آن حرکت کردم، ماشین ژاندارمری از کنارم گذشت به ایستگاه موتوریها رسیدم یک موتوری را صدا کردم گفتم من را به لاهیجان میبری گفت شما از کجا میآیید گفتم چه کار داری؟ تو اگر کرایهات را میخواهی بیا بگیر گفت نه من باید بشناسم رفیقش هم به او پیوست گفتم خوب بابا نمیبری دیگر چرا این قدر حرف میزنی. حرکت کردم موتوری موتورش را روشن کرد و حرکت کرد فهمیدم میرود خبر بدهد راه را ادامه دادم مردم از دورادور مواظب من بودند تا یک استوار نزدیک شد. گفت ایست دستها بالا، دستها را بالا بردم گفت زانو بزن، زانو زدم از عقب یکی پرید و دستهایم را گرفت ریسمان آوردند دستهایم را بستند سرکار استوار گفت کمرش را باز کنید جیبهایش را بازرسی کنید مبلغ 374 تومان پول و یک خشاب دیدند شلوارم را پاره کرده مردم توی سرم زدند یکی سرم را شکست تا به ژاندارمری رسیدیم.
ژاندارمری کل کشور در نامهای به شماره 59790 به تاریخ 4/12/1349 چنین گزارش میکند: «مأمورین ستون عملیات سیاهکل با وجود برف سنگین و هوای مهآلود و بارانی جنگل در شرایط بسیار مشکل و نامساعد سرسختانه به تعقیب ادامه داده در نتیجه پس از یک پیکار شدید در سپیده دم روز 4/12/49 از چهار نفر عوامل باقیمانده اشرار دو نفر را مقتول و دو نفر دیگر را دستگیر میسازند که به این ترتیب مجموع نه نفر افرادی که در این باند شرکت داشتهاند تدریجاً ضمن مصادمات با مأمورین ژاندارمری مقتول یا دستگیر و به فعالیت آنها خاتمه داده شد و منحصراً مأمورین به دو انبار مواد خوراکی این باند به علت وجود برف سنگین در محل اختفاء دسترسی پیدا نکردهاند که آن نیز قریباً تخلیه خواهد شد.»
هنگامی که اویسی، گزارش پایان عملیات سرکوب افراد گروه جنگل را تسلیم شاه میکند، محمدرضا خطاب به او میگوید: «چطور این عده کم اینهمه تلفات به ما وارد کردند آیا موقعیت آنها بهتر بوده یا سرکوبی میکردند و یا غافلگیر میکردند؟»
اگر چه ژاندارمری از کشته یا دستگیر شدن همه اعضاء تا تاریخ 4 اسفند 1349 خبر میدهد؛ ولی محدث قندچی، چند روز بعد دستگیر شد. در تلفنگرامی که شیخالاسلامی رئیس ساواک استان یکم به مرکز مخابره کرده، آمده است:
چهار نفر مسلح تیم کوه به اسامی عباس دانشبهزادی و احمد فرهودی و محمدرحیم سماعی و مصطفی حسینزاده [مهدی اسحاقی] که دو نفر اول زنده و دستگیر و دو نفر دوم توسط مأمورین ژاندارمری مقتول گردیدند. به قرار اطلاع واصله و اظهار دستگیر شدگان شخصی به نام مستعار اسماعیل و نام حقیقی احتمالاً محمدعلی قندچی که با نامبردگان در کوه همکاری مینموده در اولین برخورد به علت ترس بیش از حد متواری گردیده از دو نفر نامبردگان فوق توسط بازجویان متخصص آقایان ناصری و سرگرد شقاقی در حال حاضر تحقیقات ادامه دارد.
چهار روز بعد، یعنی در تاریخ 8/12/49، ساواک رشت طی تلفنگرامی به اداره کل سوم 312 اعلام میکند:
قبل از ظهر روز جاری در قریه اشکال از توابع لاهیجان احمد قندچی بنام مستعار اسمعیل با راهنمایی اهالی وسیله مأمورین ژاندارمری دستگیر و یک قبضه اسلحه کمری و 19 تیر فشنگ و 1500 ریال و یک عدد ساعت و یک عدد عینک و کلاه و کمر از نامبرده به دست آمده تحقیقات از مشارالیه ادامه دارد.
قندچی در توضیح این ایامی که از گروه جدا شده و متواری بود؛ مینویسد:
در تمام این مدت من روزها زیر آلاچیق پنهان بودم و عصرها با استفاده از تاریکی بیرون آمده و از آب رودخانهای که در پایین محل پناهگاه جریان داشت رفع تشنگی میکردم و برای رفع گرسنگی از یکی ـ دو نوع علفی که خوراکی تشخیص میدادم تا حدی سد جوع میکردم بعد از سه بار تغذیه از این علوفه دچار اسهال و تهوع شدیدی گشتم به طوریکه از استفاده بعدی آن منصرف شدم روز هفتم محل پناهگاه را تغییر دادم و خواستم به دهی که یک دره آن طرفتر یعنی به طرف لاهیجان بروم ولی از شدت خستگی یک روز و نیم نیز بالای ده مزبور در حال ضعف بودم تا اینکه عصر آن روز جلو یکی از دهقانان دهکده مزبور که فردای آن روز در همان جا دستگیر شدم رفته و کمک خواستم بنابراین تغذیه من سه بار آن هم به وسیله علف صورت گرفته و بقیه حالات در گرسنگی مطلق بودهام.
با دستگیری آخرین فرد، یعنی محدث قندچی، تیم کوه فروپاشید. اگر چه، دو روز بعد در تلفنگرامی که ارسالکننده و گیرنده آن معلوم نشده؛ آمده است: «در ساعت 30/16 روز 10/12/49 برابر گزارش تلفنی رئیس ساواک آستارا اهالی، دو تن از افراد مسلح را که لباس کوهنوردی به تن داشتند در حوالی اسالم دیده شدهاند [دیدهاند] و مأمورین ژاندارمری در تعقیب آنها میباشند.» ولی این گزارش نباید مبنای صحیحی داشته باشد؛ زیرا اعزام افراد جدید به کوه توسط تیم شهر منوط به تماسهای بعدی آنان بوده است.
گزارش نظامی دستگیریها
پس از دستگیری اعضاء گروه کوه و پایان ماجرا، سرهنگ زرهی ستاد، حسین بابایی پیروز، فرمانده هنگ مستقل ژاندارمری گیلان در نامهای خطاب به استاندار استان یکم درباره «وقایع سیاهکل و نتایج حاصله» آن چنین گزارش میدهد:
به منظور استحضار آن جناب جریان واقعه و حادثه سیاهکل وسیله افراد شرور حربی بشرح زیر از عرض میگذرد:
1- در ساعت 0020 روز 19/11/49 عدهای شرور مسلح به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله و در ضمن شهید کردن گروهبان یکم اسمعیل رحمتپور متصدی وظیفه و مسئول وقت پاسگاه تعداد ده قبضه تفنگ به سرقت میبرند.
2- با وصول گزارش جریان بلادرنگ شخصاً در سیاهکل حاضر و با تشکیل ستون عملیاتی به فرماندهی من و استفاده از مقدورات مورد لزوم این ستون از هموندان (هوانیروز و پادگان منجیل) به تعقیب آنان که در بدترین منطقه جنگلی با آشنائی کامل که قبلاً به دست آورده بودند و در حال استتار و اختفاء به سر میبردند پرداخته پس از سه نوبت درگیری مسلحانه با آنان اولی در ارتفاعات کاکوه، دومی در ارتفاعات تساکوه دشت سراج که منجر به زخمی شدن یک افسر و دو درجهدار و یک غیر نظامی به نام ستار غلامی اهل گومول [گمل] و شهادت غیر نظامی یحیی خانفروش، اهل شرم لنگه و سومی در زیر گومول [گمل] که منجر به شهادت چهار درجهدار و زخمی شدن یک افسر و سه درجهدار و همچنین در جریان دستگیری سه نفر از اشرار در کوهستان دو نفر غیرنظامی به اسامی مهر علی پنجعلی نوروزی مجروح شدند. سه نفر از اشرار در کوهستان دستگیر [شدند]، در برخورد زیر گومول نیز دو نفر معدوم و دو نفر دستگیر [گردیدند] که اسلحه و مهمات و وسائل موجود در نزد کلیه آنان ضبط گردید.
3ـانبارکهای سلاح و مهمات و مواد غذایی که در نقاط مختلف استان مانند اسالم در هشتپر، شفت در فومن بالارود و توتکسی [توتکی ] در حوزه لاهیجان، جواهردشت در رودسر و نیز سلاح از دست رفته پاسگاه در شب 19/11/49 کشف و با دستگیری آخرین فرد شرور که در روز 8/12/49 در خرماسیسکوه انجام یافت.؛ با سرکوبی کامل اشرار و کسب موفقیت عملیات ستون، خاتمه پذیرفت.
دایره امنیت ژاندارمری گیلان نیز، طی گزارش به غلامعلی اویسی، فرماندهی کل ژاندارمری اعلام کرد:
در چند وهله، زدوخوردی که بین مأمورین و اشرار روی داد منجر به قلع و قمع اشرار گردیده است. 5 نفر درجهدار و یک نفر غیر نظامی به شرح زیر به شهادت رسیدهاند:
گروهبان 1 نریمان عبادی رئیس پاسگاه مرکزی رشت
گروهبان 1 سید تقی مهدینژاد مظفری جمعی هنگ گیلان
گروهبان 1 اسماعیل رحمتپور جمعی پاسگاه سیاهکل
گروهبان 3 محمد اسماعیل روشن مأمور اعزامی از مرکز
گروهبان 3 نعمتالله نصیری چهرفی جمعی ناحیه 1 مرکز
غیر نظامی یحیی خان فروش اهل و ساکن شرملنگه که با مأمورین همکاری داشته
ضمناً 2 نفر افسر و 5 نفر درجهدار و 3 نفر غیر نظامی نیز بر اثر اصابت گلوله اشرار مجروح و جهت معالجه به بیمارستان اعزام گردیدهاند.
ستوان یکم پیاده عسگر عسگرآبادی فرمانده پاسگاه لنگرود
ستوان 2 کنترولر حبیبالله محسنزاده جمعی هنگ گیلان
گروهبان 1 حسینقلی سورچیان جمعی هنگ گیلان
گروهبان 2 امیر عزیزی جمعی گروهان رشت
گروهبان 2 علیاصغر رستمخانی جمعی هنگ احتیاط مأمور به ستون عملیاتی.
محاکمه افراد گروه
چند روز پس از دستگیری افراد تیم کوه، به دستور شاه، رسیدگی به پروندهها به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی سپرده شد . مراحل رسیدگی به سرعت طی شد. سرانجام، در ساعت 7 صبح روز چهارشنبه 19/12/49 محاکمة آنان، همراه با تنی چند از افراد دسته شهر به صورت غیرعلنی آغاز شد. آنها جمعاً 13 نفر بودند. موارد اتهامی که آن را به بندهایی از قانون مجازات عمومی، مصوب سال 1310 (به همراه اصلاحیههای بعدی) و قانون دادرسی و کیفر ارتش مستند کرده بودند، عمدتاً، چنین بود:
1 - توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت؛
2 - تشکیل دادن دسته اشرار مسلح و شرکت در قتل عمد؛
3 - سرقت مسلحانه از بانک؛
4 - عضویت در دسته و جمعیتی با مرام و رویه اشتراکی؛
5 - حمل و نگهداری اسلحه و مهمات غیر مجاز.
بدیهی است، افراد تیم شهر و کوه، به طور یکسان نمیتوانستند در معرض چنین اتهاماتی باشند. اما، از آنجا که دادگاه در محیطی بسته و به صورت غیر علنی تشکیل شده بود؛ و به لحاظ روانی نیز متهمین در آن شرایط، برای دفاع از خود، آمادگی کافی نداشتند؛ دادگاه به لحاظ کمیت دفاعیات، تفصیل چندانی نداشت. در پروندههای متهمان نیز، گزارشهای مربوط به دادگاه بدوی انعکاس نیافته است. همینقدر میدانیم که پس از ختم محاکمه در دادگاه نظامی، پرونده جهت دادرسی و صدور رأی، به دادگاه عادی شماره یک تهران ارجاع شد و برابر رأی شماره 279 مورخ 19/12/49 کلیه متهمین به اعدام محکوم شدند.
با اعتراض متهمین، پرونده دوباره از طریق اداره دادرسی نیروهای مسلح به دادگاه تجدید نظر استان ارجاع داده شد. یکی از اتهامات، تشکیل جمعیتی با مرام اشتراکی بود. متهمین که در دادگاه بدوی فرصتی برای دفاع پیدا نکرده بودند؛ این بار، تلاش کردند در لایحه دفاعیه خود به موارد اتهامی پاسخ گویند. در زیر به گوشههایی از دفاعیات برخی متهمین اشاره میکنیم.
صفاییفراهانی در لایحه خود پس از اعتراض به غیر علنی بودن دادگاه، میکوشد تا از عناوین اتهامی دوری جوید. وی مینویسد:
دادستان محترم مرا کمونیست میدانند. صحیح است که من در گروهی بودهام دارای مطالعات مارکسیستی؛ ولی آیا من کمونیست بودهام؟ خیر، کسی نمیتواند کمونیست باشد مگر در جامعه کمونیستی یا در یک حزب کمونیستی، در صورتی که من در گروهی بودهام که تجارب مبارزاتی کشورهای دیگر جهان چون شوروی، چین، آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین را مطالعه میکردیم و میخواستهایم با مطالعه آن تجارب، شرایط ایران را نیز تحلیل کنیم. من مارکسیسم را به عنوان یک ایده جهانی پذیرفتهام ولی چگونه میتوانستهام در شرایط ایران یک کمونیست باشم، کمونیست و کمونیسم تنها در جامعه کمونیستی امکانپذیر است.
او در ادامه به اولین اتهام خود که همانا توطئه برای برهم زدن اساس حکومت عنوان شده بود؛ چنین پاسخ میدهد: «ما چرا به کوه رفتیم؟ چرا به فکر ایجاد هستههای پارتیزانی بودیم؟ آیا برای به هم زدن اساس حکومت؟ خیر! برای بدست آوردن آزادیهای اولیه برای به دست آوردن شرایطی دموکراتیک که در آن شرایط تمامی ملت از آزادیهای اولیه که آزادی بیان، انتقاد و مطبوعات از بداییترین آن است.»
اتهام توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت، آنگونه که از دفاعیات متهمان برمیآید؛ دو وجه دارد. وجه اول به حرکت پارتیزانی در کوه برمیگردد و وجه دوم آن، ناظر به نقشة ترور شاه یا فرزند اول اوست. البته، تا آنجا که از اطلاعات بازجوییها میتوان فهمید، در مباحثات آغازین مربوط به تشکیل گروه و برنامههای اولیه، نقشة ترور مطرح نبود. حتی پیشتر از قول جزنی در بازجوییهایش آوردهایم که ترور را به لحاظ استراتژیکی «مردود» میشناخت. این دیدگاه، در دفاعیات متهمان، به شیوههای مختلفی بازتاب یافته است.
صفایی فراهانی، در رد انتساب اتهام تروریستی به اعمال و افکار خود، مینویسد:
باید صریحاً بگویم که من هیچ موقع دارای افکار تروریستی نبودهام و از این نوع فکر نیز تنفر داشتهام و در تمام بازجوییها هیچگونه علائمی از اینکه من فکر سوءقصد داشتهام وجود ندارد و بدین جهت ماده 316 قانون دادرسی و کیفر ارتش را شامل خود نمیدانم مگر اینکه دادستان بخواهد به هر شکل ممکن من اعدام شوم و اگر اعدام من مطرح است پس چه احتیاجی به کاغذبازی است؟!
صفایی فراهانی در ادامه با اشاره به ماده 317 قانون دادرسی و کیفر ارتش میافزاید:
به هیچ وجه موضوع توطئهای که منظور از آن مواد (316) و (317) باشد در بین نبوده و همانطور که متذکر شدم، هیچگونه شاهد و دلیلی در بازجوئیهائی که از من شده راجع به ادعای آقای دادستان وجود ندارد و اگر من گفتهام که هدف ما ایجاد جنگهای پارتیزانی و متعاقب آن تشکیل ارتش تودهای [بوده] صحیح است؛ اما برای به وجود آوردن شرایطی دموکراتیک بود نه منظورهای مورد نظر مواد (316) و (317) و بزرگترین مدعای من در این مورد اعلامیهای است که به عنوان جنبش مسلحانه انقلابی ایران پخش کردیم که مؤید آخرین نظرات ماست.
صفاییفراهانی در دفاعیة خود، درباره دومین بند اتهامی، با تشریح ماده 409 قانون دادرسی و کیفر ارتش مینویسد:
خود را مشمول ماده فوقالذکر نمیدانم چه آنکه اولاً در ماده فوق تصریح شده اشرار کسانی هستند که مقصود آنان تعرض به جان، مال و ناموس مردم باشد، در صورتیکه در تمام اوراق بازجویی یک چنین قصدی مطرح نبوده و من با شرایطی که از وضع خود اظهار داشتم نمیتوانستم انسان شروری باشم و تنها قصدی که از عمل خود داشتهام، قصد سیاسی بوده و آن هم ایجاد شرایطی دموکراتیک برای مردم میهنم؛ پس چگونه میتوانستهام متعرض به جان، مال و یا ناموس مردم باشم؟
صفاییفراهانی، در خاتمه دفاعیات خود، به عدم تناسب حجم اتهامات با توانایی فردی خود و دوستانش اشاره میکند و میگوید:
من از ریاست دادگاه و دادرسان محترم میپرسم: اولاً آیا امکان داشت که من یک نفر بتوانم تمام اعمالی که در پاسگاه سیاهکل عمل شده؛ انجام دهم؟ خیر! یک چنین چیزی ممکن نیست. ثانیاً هیچگونه قصدی در قتل نبوده بلکه قبلاً صحبتهایی که شده بود تصمیم بر این شد که اگر احتیاج به شلیکی بود برای ترس، بایستی آن شلیک هوایی یا زمینی باشد و هیچکس نبایستی در جریان حمله به پاسگاه صدمهای ببیند. ثالثاً در شرایطی بود که فرد هیچگونه نقشی نداشت؛ چه از نظر تصمیمات فکری و چه عملی.
محمدعلی محدث قندچی در لایحه دفاعیه خود با اشاره به مواد (316) و (317) آئین دادرسی و کیفر ارتش مینویسد: «مفاد این دو ماده عبارتند از: سوءقصد به جان اعلیحضرت همایونی و والاحضرت ولایتعهد و سوء قصد به منظور ترتیب وراثت و انتقال تاج و تخت، باید عرض کنم که این مورد اتهام کاملاًً بی اساس است و اصولاً هیچگونه تروری که اتهام سوءقصد به جان اعلیحضرت از آن جمله باشد؛ مورد قبول ما مارکسیستها نیست و ایدئولوژی ما آن را نمیپذیرد»
وی سپس در رد بند دوم اتهام مینویسد: «هیچگونه قتل و غارت و تعرض به جان و مال و ناموس دیگران مورد نظر این گروه نبود، برعکس آرزوی یک زندگی بهتر با استفاده از کلیه مواهب و امکانات اجتماعی برای فرد فرد هممیهنانشان انگیزه آنان بوده است [...] تمام مدت سه ماهی که من همراه این گروه در جنگلهای شمال بودم هرگز کوچکترین چیز را مجاناً از مردم نگرفتیم و قیمت عادلانه آن را پرداختیم. هیچگاه نشد که به زور وارد منزل کسی شویم. سهل است با تقاضای مؤدبانه خواستمان را ابراز داشتیم. زنهای روستایی را با لفظ خواهر و یا مادر صدا میزدیم و هرگز عصمت و شرف آنها را با دیده بد ننگریستیم، نسبت به کوچکترین احدی بیاحترامی نکردیم. بنابراین، چگونه میتوان اطلاق کلمه اشرار را با همه جنبههای منفی و سیاهی که در آن نهفته است، نسبت به افراد این گروه صادق دانست؟ [...] و اما در مورد اتهام مقاومت در برابر نیروهای نظامی که در همان ماده تصریح گشته است به طوریکه دوستانم شاهد هستند و در کمال واقعیت ابراز میدارم که هیچگونه مقاومتی در برابر نیروهای نظامی نشان ندادهام و در همان روز اول حملهشان در پایین کاکوه بود که بدون مقاومت متواری گشتم و سرنوشتم به همان ترتیبی بود که در کلیه مراحل بازجویی ابراز داشتهام و دستگیری من هم که در دهی به نام اشگال از توابع لاهیجان صورت گرفت در نهایت آرامش و بدون مقاومت انجام پذیرفت. [...] قصد من این بود که بعد از تحمل 9 شبانهروز گرسنگی مطلق به شهر آمده و خود را تسلیم مقامات مربوطه نمایم؛ ولی قبل از اینکه در اجرای این منظور موفق گردم؛ دستگیر شدم.» و در خاتمه مینویسد: «دادستان محترم مرا به کمونیست بودن و توطئه برای تشکیل یک حکومت کمونیستی در ایران متهم مینماید در صورتی که اینجانب کمونیست نبوده و نمیتوانم باشم زیرا کمونیست بودن لزوماً زندگی در یک جامعه کمونیستی را ایجاب کرده و در ثانی عضویت در یک حزب رسمی کمونیستی میتواند مؤید کمونیست بودن آن فرد باشد در صورتی که اینجانب در هر دو مورد فوق، فاقد شرایط میباشم»
لایحه دفاعیه دانش بهزادی نیز کمابیش مشابه لوایح پیشین است. او درباره نحوة برخورد و مقاومت در برابر قوای انتظامی مینویسد:
باید بگویم اولاً اسلحه من یک اسلحه کمری بوده که ارزش رزمی در چنان میدانی را نداشت؛ زیرا فاصلهها بیش از آن بود و اگر قتلی اتفاق افتاده به وسیله رفقای شهید من رحیم سماعی و مهدی اسحاقی که در هنگام تسلیم در آن نیمه شب به وسیله مأمورین تیرباران شد[ند، بوده] روزها ما میخواستیم که تسلیم شویم اما صدای ما جای ما را مشخص میکرد و با کوچکترین صدا یا حرکت ما مأمورینی که از حادثه سیاهکل خشمگین و احساساتی شده بودند؛ با رگبار مانع هرگونه تسلیم شدن میشدند. گواه این مطلب تسلیم شدن ما در آن نیمهشب بود که باعث از دست رفتن دو تن از رفقای من و تیر خوردن رفیق دیگرم ستار [احمد فرهودی] شد. لذا مقاومت ما در برابر آن مأمور خشمگین که حتی در موقع دستگیری من با اینکه بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدم سرم را شکستند و با قنداق تفنگ مضروب نمودند و جز خون ما هیچ چیزی نمیخواستند؛ کار ما یک دفاع از خود میباشد.
وی در پایان میافزاید: «در پایان باید روشن کنم که اعدام ما جز خسارت برای جامعه هیچ سودی ندارد؛ بلکه باید به ما امکان داده شود تا از نیروی کار انسانی ما جامعه سود برده و بدینوسیله امکان جبران خسارت وارد به جامعه را داشته باشیم»
جلیل انفرادی در لایحه دفاعیه خود در رد اولین اتهام مینویسد:
باید به عرض برسانم که تنها در بازجویی از یکی از متهمین به نام آقای غفور حسنپور به ترور شخص اول اشاره شده؛ باید آگاه شد آیا چنین قصدی تنها از ذهن ایشان خطور کرده یا اینکه مورد تأیید سایر اعضاء گروه نیز بوده؟ بنده به عنوان یکی از اعضاء ذینفع این گروه باید در صدد دفاع برآیم. کسانی که علاقهمند به مکتب مارکسیسم و یا پیرو آن باشند ترور را راه رسیدن به هدف خود ندانسته و آن را شدیداً محکوم میکنند؛ چه؛ ترور عملی است آنارشیستی که مارکسیسم با آن به مبارزه برمیخیزد.
وی همچنین در رد بند دوم اتهام خود مینویسد:
... دیگر اینکه ما هیچگاه در مردم ایجاد ترور و وحشت نکردیم در یک مورد آن هم زمانی که در قریه چهلستون دستگیر شدم و فقط امکان چند درصد رهایی به وسیله شلیک هوایی بود با شلیک تیر، من به این کار مبادرت کردم که مؤثر واقع نشد و حال آن که اگر نیت ما ایجاد ترور و وحشت در مردم بود از ابتدا و با ظاهری مسلح وارد شده و دچار چنین عواقبی هم نمیشدیم. لذا کوچکترین مقاومت یا عکسالعمل را با گلوله پاسخ میدادیم. ما حتی در زمانی که احساس کردیم دیگر دستگیری ما به وسیله اهالی محرز است با تنها فرصتی که برای استفاده از سلاح داشتیم برای رهایی خود مبادرت به ترور مردمی میکردیم که داشتند دست و پای ما را میبستند و ما به عواقب این دستگیری که حضور و محاکمه در این دادگاه نظامی بود نکردیم و تنها با شلیک به سمت دیوار آن هم دو گلوله از نه گلولهای که قابل استفاده بودند اقدام دیگری نکردیم...
هادی بندهخدا لنگرودی در لایحه خود با اشاره به دستگیری بدون برخوردش با مأمورین، در روستای شبخوسلات مینویسد: «من خود را از اتهام وارد در مورد معاونت در قتل بری میدانم زیرا من در اختیار مقامات امنیتی بودم.» وی سپس در مورد اتهام عضویت در جمعیتی با مرام اشتراکی مینویسد: « با آن که در زمینه مرام و رویه اشتراکی که به ما نسبت داده شده است دارای اطلاعات کافی نیستم ولی در جهت آن قدم برداشته بودم و علت هم ناراحتیای بود که در زمان دانشجویی برایم پیش آمده و مرا به این راه کشید.» هادی بندهخدا در پایان مینویسد: «در ضمن تنها خواهشی که از دادرسان محترم دادگاه دارم این است که پرونده بازجویی اینجانب را دقیقاً مطالعه فرمایند و خواهند دید که جز برنامههای کوهنوردی عمل دیگری از طرف اینجانب سر نزده که پس از دستگیری تمام آنها در اختیار سازمان امنیت قرار گرفته و معلوم میدارد که هیچ عملی که حاکی از اتهامات مندرج در کیفرخواست میباشد ندارم.»
احمد فرهودی در بخشی از لایحه دفاعیه خود مینویسد: «دیروز در دادگاه بدوی ارتش محکوم به مرگ شدهام ولی تا موقعی که زندهام برای خود حق حیات قایل بوده و خود را موظف به دفاع از حیات خود میبینم گرچه این دفاع هرگز هم در زنده ماندن من تأثیری نداشته باشد»
وی در ادامه به شرایط سخت بازجویی که با شکنجه توأم بوده اشاره میکند و سپس موارد اتهامی را رد میکند.
مرتضی رحیمیمسچی که در سیاهکل حضور نداشت؛ در رد بند اتهامی مبنی بر «تشکیلدهنده دسته اشرار» مینویسد:
تا نیمه دوم آبان ماه 49 هیچگونه خبری از هیچ جریانی نداشتم زیرا نه کسی به دیدن من میآمد و نه اینکه قبلاً چنین چیزی به من گفته باشند و من هیچ وقت دوستانی را که در اینجا هستند قبلاً نمیشناختم، آن وقت چطور میتوانم تشکیل دهنده گروه باشم و با دلایلی که میآورم و شواهدی که در اینجا وجود دارد میتوانم این اتهام را که در کیفرخواست آمده رد کنم.
تاریخ دستگیری من در روز سهشنبه 13/11/49 موقعی که از محل کارم به خانه برمیگشتم اتفاق افتاده در حالیکه وقایع پاسگاه اقلش یک هفته بعد از دستگیری من رخ داده و در این فاصله مأمورین ساواک بازجوییشان را در مورد من انجام داده بودند و تمام آن چیزهایی را که میبایست در مورد من بدانند فهمیده بودند و در مورد [سیاهکل، نویسندة] نظریه ساواک مرا یک عضو اصلی معرفی کرده و در صفحه 3 نوشته است که نامبرده عضو فعال این جریانات بوده است در حالیکه در صفحه 5 بازجویی خودم نوشتم که در مورد جریانات کوه هیچگونه اطلاعی ندارم.
وی همچنین، در بخش دیگری از دفاعیه مینویسد: «دیگر اینکه [در پروندهام آمده] حسنپور با کمک من در سال 46 در گیلان شبکه کمونیستی به وجود آورده؛ چنین چیزی صحت ندارد زیرا تا نیمه دوم سال 47 هیچگونه ایده مشخص سیاسی بین ما وجود نداشته.»
اسماعیل معینی عراقی در دفاعیه خود مینویسد: «من در تیم علمی که هدف آن ساختن فرستنده و گیرنده بود کار میکردم که هرگز این دستگاه به صورت قابل استفاده ساخته نشد و تا بعد از دستگیری هیچگونه اطلاعی از تیم کوه نداشته و بالطبع همکاری نیز با این تیم نمیتوانستم داشته باشم. در تهران نیز به هیچوجه اسلحه با خود نداشتهام و در مقابل مأمورین امنیتی مسلحانه مقاومت نکردهام؛ بلکه در پشت میز اداره دستگیر شدهام»
شعاعالله مشیّدی در لایحه دفاعیه خود مینویسد:
من میخواهم توجه دادرسان محترم را به این نکته جلب و سؤال نمایم که در کجای اعترافات موجود در پرونده خود و یا اعترافات متهمین حاضر راجع به اینجانب آمده است که من کسی را تحریض به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت نمودهام؟ و یا من چه مقدمات یا سوء قصدی به منظور به همزدن اساس حکومت یا ترتیب وراثت تخت و تاج نمودهام؟ حتماً گفته خواهد شد که ماهیانه مبلغ 500 تومان پول به یکی از متهمین حاضر میپرداختم و یا روی فرستنده و گیرنده کار میکردم که البته صحیح است ولی من پول را برای مخارج شخصی دوستان میپرداختم و منظور از کار روی ساختن فرستنده و گیرنده صرفاً برای برقراری ارتباط بوده است که از نوع آن بیاطلاع میباشم.
وی در رد اتهام دخول در دسته اشرار مسلح مینویسد: «من حتی یک اسلحه در دست کسی در گروه ندیدهام و حتی از وجود آن با خبر نبودهام و طبیعتاً از وجود گروه مسلح در کوه هیچگونه اطلاعی نداشتهام. میخواهم از دادرسان محترم سؤال نمایم با استناد به چه مدرکی مرا داخل گروه مسلح دانستند؟ من که در پشت میز ادارهام در تهران و در شرکت تلفن دستگیر شدهام و طبیعتاً هیچ سلاحی نداشتهام چگونه میتوانستم جزو گروه مسلح در کوه باشم که حتی از وجود آن هم باخبر نبودم.» وی همچنین در مورد اتهام معاونت در قتل مینویسد: «دادرسان محترم، من در تاریخ 11/11/49 در ادارهام در تهران دستگیر شدم و همان طور که از پرونده در بازجوییهایم کاملاً مشخص است اصولاً از وجود گروه مسلح در شمال مطلع نبودهام و در تاریخ حمله زندانی بودهام، [پس] چه معاونتی میتوانم در قتل داشته باشم؟»
محمدهادی فاضلی نیز چنین از خود دفاع میکند:
اینکه من با یک گروه همکاری کردهام مورد قبول و تأیید من است. این گروه دارای انگیزه سیاسی و اجتماعی بوده است و به منظور تماس با مردم کوهپایه و دهقانان، به منظور کار کردن در بین آنها، آشنا شدن به مسایل زندگی آنها، کار سیاسی در بین آنها، آشنا نمودن آنها به حقوق واقعیشان، بالا بردن آگاهی سیاسی و اجتماعی آنها، عدهای از دوستان از چندی پیش شروع به زندگی در کوهستان نموده، منظور نهایی از این تلاشها این بود که آگاهی تودههای وسیع به آنها امکان دهد به دفاع از حقوق واقعی و ملی خود پرداخته؛ میهنی آزاد سازیم.
وی در مورد همکاری یا تشکیل اشرار مسلح مینویسد: «مأمورین امنیتی اینجانب را در محل کار خود دستگیر نمودهاند و آنچه تحت عنوان حمله به پاسگاه و قتل عنوان میشود؛ مسألهای است مربوط به زمانی که من و پارهای دیگر از دوستان در بازداشت بسر میبردیم و هیچگونه اطلاعی جز در موقع تشکیل دادگاه عادی نداشتیم»
یکی دیگر از اعضای گروه، سیف دلیلصفایی بود. او نیز در لایحه دفاعیه خود ضمن توضیح چگونگی روی آوردن به فعالیتهای سیاسی، مینویسد:
1ـ در مورد شرکت اینجانب در جلسهای در هفتحوض، [مطالبی] ذکر گردیده بود که من هیچگونه اطلاعی از وجود چنین جلسهای نداشتهام.
2ـ طرح مسئلهای به عنوان ترور و خرابکاری؛ که بایستی صریحاً عرض نمایم هیچگاه با عمل ترور موافق نبوده و به آن اعتقاد نداشته و هیچ وقت نه طرح این مسئله را از هیچ یک از دوستانم شنیده و نه هیچگاه با هیچ فردی از دوستانم مطرح کرده باشم و این خلاف اعتقاد گروهی ماست.
3ـ در مورد ساخت و ارسال مقدار 5 کیلو تی. ان. تی به کوه؛ که بایستی به دادگاه محترم عرض نمایم تمام شواهد و اظهارات من و دوستانم گواه است که ما اصولاً موفق به ساخت و تهیه مادهای که بتواند قابل انفجار باشد نشده بودیم و جز همان مقدار 800 ـ 500 گرم پودری که تهیه شده است؛ چیز دیگری تهیه نشده که تازه به کوه فرستاده شود.
وی درباره اتهام «دخول در دسته اشرار مسلح»، موضوع ماده 409 مینویسد:
من هیچگونه اطلاعی از افرادی که در کوه بودهاند و نحوه عمل آنها نداشته و هیچگاه کوچکترین ارتباطی نیز با آنها نداشتهام و فقط در دادگاه بدوی بود که من از عملیاتی که انجام داده بودند و چگونگی آن مطلع گردیدم.
سیف دلیلصفایی، همچنین در مورد اتهام «معاونت در قتل عمد» ضمن تأکید بر اینکه «هیچگونه اطلاعی نه از افراد کوه و ترکیب آنها و نه از نحوه عمل آنها» نداشته یادآور میشود که «کسی از دوستان نیز هیچگاه در این مورد با من نه صحبتی کرده و نه اطلاعی در اختیار من گذارده؛ چگونه به جرم معاونت قتل کیفر میشوم.» یکی دیگر از اتهامات دلیلصفایی، عضویت در جمعیتی با مرام و رویه اشتراکی بود. وی در این باره، از خود چنین دفاع میکند: «من همان طور که در بازجوییهای اولیه و بازجویی دادرسی ارتش گفتهام هیچگاه مرام و رویه اشتراکی نداشتهام»
دفاعیات متهمین با آنکه به لحاظ موضوعی و محتوایی، شکل دادگاه و تکتک موارد اتهامی را زیر سؤال میبرد؛ باز هم تأثیری در رأی نهایی دادگاه نداشت. با لوایح دفاعیهای که اعضای گروه ارائه کردند؛ دادگاه تجدید نظر شماره یک تهران به ریاست سرلشگر احمد بهرون در تاریخ 24/12/49 تشکیل جلسه داد و این بار نیز کلیه متهمین به اعدام محکوم شدند.
روز بعد، حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح اطلاع داد: «نتیجه حکم محکومیت 13 نفر متهمین حادثه سیاهکل گیلان مبنی بر اعدام نامبردگان از شرف عرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران گذشت. امر و مقرر فرمودند حکم اجرا شود.» پبا رد فرجامخواهی متهمین، به دستور شاه ، کلیه افراد در سحرگاه روز 26/12/49 پس از انجام مراسم و تنظیم وصیتنامه به جوخه اعدام سپرده شدند.
وصیت اعدام شدگان
در آخرین ساعات پیش از اعدام، به اعضای گروه فرصت داده شد تا آخرین سفارشات و وصیتهای خود را به روی کاغذ بیاورند. وصایای اعدام شدگان به شرح ذیل است:
علیاکبر صفاییفراهانی
به پدر عزیزم سلام عرض میکنم و همگی شماها را دوست دارم و به ملیت خودم وفادارم. دوستدار شماها: ناصر پسرت.
سیف دلیل صفایی
به پدر و مادر و خواهر و برادران عزیزم درود فراوان میفرستم. ضمناً کلیه اموال اینجانب را به خانوادهام تحویل نمایند. آدرس خانوادهام: شاهرود. راهآهن. پدرم. حیدرقلی صفایی. فرزند شما
محمد (هوشنگ) نیری
هیچ وصیتی ندارم.
غفور حسنپور
اینجانب غفور حسنپور وصیتی ندارم. یک عدد ساعت سیکو که از من در این بازداشتگاه گرفتند به مادرم بدهید و نیز تعدادی کتاب و اثاثیه در خانه در خیابان فخر رازی، کوچه دیدهبان، شماره 130 دارم که تحویل مادرم گردد در این لحظه آخر فقط به فکر پدر و مادرم و خواهر و برادرانم و به فکر وطنم و به فکر هزاران دهقان گشنه [گرسنه] میباشم.
مرتضی رحیمی مسچی
مادر! این آخرین دستخط فرزند خلف تو میباشد به پدرم بگو که مهربان باشد. دست و روی برادرانم بهمن و بهرام و شهرام را میبوسم، خواهرم را مواظبت کنید. خانهام را در فومن تخلیه کنید و مبلغ 7500 ریال به دست شما میرسد و مبلغ 5000 ریال آن را به مدیر مدرسهام بدهید تا مدرسهای را که قرار بوده بسازند، درست کند، بقیه چیزهایی را که بدستتان میرسد به یاد من نگهداری کنید، به دوستانم سلام برسانید. اسکندر
اسماعیل معینی عراقی
اینجانب اسماعیل معینی عراقی وصیت میکنم که مبلغ 3445 ریال وجه موجود و دسته چک اینجانب و ماشین پیکان را به خانوادهام تحویل نمائید.
آدرس: خیابان آریامهر، خیابان کاج خیابان، بیستمتری سوم، کوچه دهمتری دوازدهم، روبروی پلاک 13 منزل معینی. ضمناً به محمود معینی عراقی برادر اینجانب وکالت داده میشود که از دسته چک اینجانب به حساب شماره 90267 بانک ملی ایران میدان موزه برای گرفتن وجه استفاده نماید.
عباس دانشبهزادی
به پدر و مادر و تمام برادران و خواهران و خواهرزادگانم و شوهران آنها و تمام فامیلم بگوئید بعد از عشق به میهن و خلقهای آن شما را دوست دارم.
محمدهادی فاضلی
هرگونه اموال و پول اینجانب توسط آقای اسماعیل پرنیان (تهران تلفن 770681 ـ آدرس پشت پمپ بنزین کوچه پیروز منزل آقای اسماعیلی) به برادر اینجانب هاشم فاضلی داده شود. محمدهادی فاضلی
هادی بندهخدا لنگرودی
هرگونه اموال یا پولی که به من مربوط میشود به خانوادهام تعلق میگیرد. سلامتی و توفیق همه اعضاء خانواده و فامیل را آرزو میکنم. هادی بندهخدا لنگرودی
محمدعلی محدث قندچی
اینجانب محمدعلی محدث قندچی هیچگونه وصیتی ندارم. وجوه نقد اینجانب که مبلغ 1100 ریال میباشد به برادرانم تحویل داده شود و ساعتم که به علامت سیکو 5 میباشد به برادرم محمد داده شود.
نشانی: خیابان رودکی، چهارراه دامپزشکی (بین سلسبیل و خوش)، کوچه رفیعی، پلاک 4 ـ منزل قندچی
جلیل انفرادی
وصیتی جز اینکه بگویم حکم دادگاه نسبت به ما منصفانه نبوده ندارم.
شعاعالله مشیّدی
اینجانب شعاعالله مشیدی وصیتی ندارم.
از میان اولین گروه بازداشتشدگان، همگی اعدام شدند، جز احمد خرمآبادی. برای ما روشن نیست که چرا اعدام او، با آنکه جزو اولین گروه بازداشتشدگان بود؛ تا چهاردهم تیرماه سال پنجاه به تعویق افتاد؟ اظهارات خرمآبادی مبنی بر اینکه «الان من فکر میکنم که واقعاً آنها از من سوءاستفاده میخواستند بکنند و اگر هم توسط مقامات مسئول گرفته نمیشدم مسلماً خودم با آنها قطع رابطه میکردم.» و یا: «ایدئولوژی من همان است که شاهنشاه آریامهر در کتابشان مرقوم فرمودهاند که عبارت از سیاست مستقل ملی براساس انقلاب سفید ایران و هدف نهایی من از این گونه تلاشها ایجاد آگاهی بیشتر و معلومات بیشتر برای بیشتر خدمت کردن در این راه بود و خدا را گواه میگیرم که هیچ هدف دیگری نداشتهام و اصولاً آشنایی با این گروه برای من به منظور گرفتن کتابهای مختلف بوده است» ، نمیتواند موجبی برای تعویق اعدام او باشد.
شاید دلایل تعویق اجرای حکم اعدام او را بتوان با درخواست یکی از مراجع مذهبی از شاه، مبنی بر تخفیف مجازات او مرتبط دانست. از آنجا که احمد خرمآبادی، نوه دختری حجتالاسلام آقای «حاج سیدمحمد غروی از علمای درجه اول بروجرد» بود؛ سیدکاظم شریعتمداری با ارسال مرقومهای در خردادماه، برای سناتور احمد بهادری از شاه خواست تا با اعطاء یک درجه تخفیف برای وی موافقت کند. البته این تقاضا بیثمر ماند و بالاخره او نیز اعدام شد.
بعدها نامهای منظوم و حماسی منسوب به احمد خرمآبادی خطاب به مادرش «صدیقه غروی» انتشار یافت که مضمون آن با تلاشهای خرمآبادی برای اثبات بیگناهی خود و لاجرم، رستن از حکم اعدام کاملاً مغایر است. از اینرو، انتساب نامه به او مردود مینماید. اما چرا سراینده اصلی آن نامه منظوم، خرمآبادی را از میان اعدامشدگان برگزیده است تا نامه را به وی منتسب کند؟ آیا به خاطر تحت تأثیر قرار دادن مادر وی و جذب او به گروه بود که در نهایت نیز چنین شد؟ و یا سرپوش نهادن بر بیمیلی و بیرغبتی و نارضایتی خرمآبادی در همکاری با کسانی که اصولاً نمیدانست «اینها گروهی هستند و مرام آنها اشتراکی است» و حتی تصریح میکند «مورد سوءاستفاده این گروه قرار گرفته» است؟ هر چه باشد، این نامه منظوم در همان سالها از رادیو بغداد پخش گردید.
چریک های فدائی خلق از نخستین کنشها تا بهمن 1357 ، مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظرات