نامه‌های نویسنده ایرانی به فرمانده ناو وینسنس/ آیا به مدال خونین خود افتخار می‌کنید؟


1917 بازدید

نامه‌های نویسنده ایرانی به فرمانده ناو وینسنس/ آیا به مدال خونین خود افتخار می‌کنید؟

12 تیر، مصادف و برابر است با یک خاطره تلخ که توسط شیطان بزرگ و ایادی آن در ذهن ایرانیان به جا مانده است. انهدام هواپیمای ایرباس 300 خطوط هوایی ایران ایر به شمار پرواز 655 در 12 تیر 1367 توسط ناو جنگی وینسنس آمریکایی در آب‌های خلیج فارس واقعه‌ای است که در آن جان 290 سرنشین مرد، زن، پیر و کودک بی‌گناه گرفته شد و توسط رسانه‌های غربی و حامی اعمال خشونت‌بار آن‌ها کاملا عادی جلوه داده شد.

با توجه به نزدیک بودن به سالروز این حادثه تلخ و غم‌انگیز، گروه کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، با معرفی کتابی مرتبط با این موضوع و حادثه در معرفی کتاب این هفته، در مسیر روشن نمودن افکار مخاطبان خود نسبت به این واقعه تلخ بر آمده است.

کتاب «داستان‌های شهر جنگی» به قلم حبیب احمدزاده که انتشارات سوره مهر آن را منتشر نموده است و تاکنون هجده مرتبه نیز تجدید چاپ شده است، حاوی داستان‌های کوتاهی از زاویه نگاه متفاوت به جنگ و دفاع مقدس است. علاوه بر این داستان‌ها، احمدزاده به ضمیمه جوابیه افسران نیروی دریایی آمریکا به نامه نگاشته شده از سوی خود را نیز در این کتاب آورده است. جواب‌هایی که می‌تواند ذهن مخاطب و خواننده را نسبت به این حادثه روشن کند و زوایای پنهان این حمله موشکی به مسافران بی‌دفاع هواپیمای ایرانی را که در پروپاگاندای رسانه‌های غربی مسکوت مانده است را آشکار نماید.

در انتهای کتابِ «داستان‌های شهر جنگی»، خواننده در ابتدا با نامه احمدزاده خطاب به ویل راجرز فرمانده ناو جنگی و پیشرفته وینسنس روبرو می‌شود:

«آقای ویل راجرز! این گفته را به یاد دارید؟ «من سنگینی این بار را تا پایان عمر به دوش خواهم کشید.» جمله‌ای که فردای انهدام هواپیمای ایرباس، خبرگزاری‌ها از زبان شما بازگو کردند ... اگر آن جمله از صمیم قلب ادا نشده و یا با گذشت زبان به فراموشی نسبی سپرده شده باشد، شما اکنون در کنار خانواده‌تان به راحتی زندگی می‌کنید و آن مدال شجاعت را که در برگشت از آن ماموریت دردناک، رئیس جمهور ریگان، در مقابل چشم همگان، در اسکله به سینه‌تان دوخت، در قابی مخصوص در بهترین نقطه منزلتان قرار داده و بدان مدال خونین افتخار می کنید؟!»

پس از اتمام نامه احمدزاده خطاب به ویل راجرز، جوابیه‌های نظامیان آمریکایی به این نامه از نظر خواننده می‌گذرد. سه نامه ابتدایی که در حد یک تلگراف و پیام کوتاه است هرکدام پاسخی داده و ابراز بی‌اطلاعی کرده‌اند.

نامه چهارم از سوی کاپیتان دان هری بین با 28 سال سابقه خدمت در نیروی دریایی آمریکا که به ضمیمه مقالاتی از نیوزویک و دیگر نشریات آمریکایی است، ارسال شده است. این کاپیتان نیروی دریایی با استناد به مقاله چاپ شده در 13 جولای 1992 در نشریه نیوزویک به نوعی گناهکار بودن آمریکا و نیروی دریایی آن را در این حادثه نشان داده است:

« ... انهدام پرواز شماره 655 ایران ایر فاجعه بشری بود. وجهه جهانی آمریکا را خدشه‌دار کرد و برای نیروی دریایی رسوایی حرفه‌ای بود. گران‌ترین کشتی جنگی، که برای نشانه رفتن و زدن بیش از دویست موشک در یک زمان، طراحی شده بود، در اولین حمله خود هواپیمای مسافربری حامل شهروندان بی‌گناه را منهدم کرده بود. وینسنس در هنگام حمله، با نقض قوانین بین‌المللی درون قلمرو آبی ایران بود.»

در اظهارات خدمه و فرمانده ناو وینسنس و همچنین فرماندهان ارشد نیروی دریایی آمریکا بارها به F-14 بودن هواپیمای دیده شده در رادارهای فوق پیشرفته وینسنس در آن زمان اشاره شده است. اشتباه انسانی تا چه اندازه می‌توانسته در این حمله نظامی موثر باشد. کاپیتان رضاییان، ایرباسی با طول 177 فوت، طول بال‌های 146 فوت و وزن 170000 پوندرا هدایت می‌کرد، در حالی که وینسنس به F-14 اخطار داده است که بال‌هایی به طول 38 فوت، طول 62 فوت و وزن 48000 پوند را دارا بوده است. پس از اخطارهای خدمه ناو آمریکایی به هواپیمای F-14، موشک به بال راست هواپیمای مسافربری ایرباس 300 برخورد کرد و صدای فریاد در ناو وینسنس به گوش رسید که، درست به هدف خورد، سپس از یکی از دیده‌بانان وارد شد و گفت که هدف نمی‌توانسته یک هواپیمای F-14 باشد و رو به افسر عملیاتی وینسنس زیر لب گفت: لاشه هواپیمایی که از آسمان افتاده بزرگ‌تر از F-14 است.

دروغ‌هایی که فقط از سیستم اطلاعاتی و نظامی آمریکا می‌تواند سر بزند در جای جای این گزارش واقعه هولناک دیده می‌شود. در ادامه این کتاب مقالاتی از این نوع منتشر شده و نامه یک گروهبان نیروی دریایی و یک استاد دانشگاه میسوری نیز به چاپ رسیده است که می‌تواند سندی بر اثبات گناهکاری آمریکا و نیروهای متجاوز نظامی آن باشد. در پایان کتاب متن نامه‌ها و مقالات به انگلیسی نیز چاپ شده و منتشر شده است.

«پر عقاب» اولین داستان این مجموعه است که روایت آن زمزمه‌های یک دیده‌بان ایرانی است؛ با وجودی سراسر انتقام و خون‌خواهی. انتقامی که حاصل حمله‌ی متجاوز به شهرش و کشته‌ شدن اطرافیانش است.

در قسمتی از آن می خوانیم:

«می دانی اکنون چند نفر در پای قبضه خودی منتظر شنیدن تماس بی سیم من هستند؟ پنج نفر... پنج قبضه چی... می خواهی آنان را بشناسی؟ این حق توست، یکی از آنان مهدی است که قبل از جنگ پدرش را از دست داده. مادرش رختشوی بیمارستان بود... تا اینکه یکی از آن هزار گلوله بر رختشوی خانه بیمارستان فرود آمد، می خواهی بدانی چند روز دیگر طول کشید تا آن همه ملحفه ی خونین دوباره سفید شدند؟...»

داستان بعدی او در این مجموعه به نام «هواپیمای روایت آرزوهای یک کودک و رویاهایش برای بدست آوردن یک هواپیمای اسباب‌بازی است.او آرزو می‌کند که ای کاش یک ساعت تمام اهل شهر خشکشان می‌زد تا او می‌توانست اسباب‌بازی مورد علاقه‌اش را بدون آنکه کسی بفهمد از ویترین اسباب‌بازی فروشی بردارد. کودک بزرگ می‌شود. سال‌ها بعد روزی از شهری می‌گذرد که تمام اهالیش بر اثر بمباران شیمیایی در جا خشک شده‌اند.

در «چتری برای کارگردان» داستان دیگری که در ادامه این مجموعه آورده شده است یک بسیجی کارآموز دیده‌بانی که عاشق فیلم‌برداری و فیلم ساختن است؛ سر خود، لودرها و بولدزرها و غلطک‌های جهاد را به کار می‌گیرد تا در پشت خط اول خودی و زیر آتش مستقیم شدید و تیر مستقیم دشمن تپه‌ی بزرگی به ارتفاع پانزده متر درست کنند و ...: "جمشید، جمشید، جمشید! همان شب آخر قبل از رفتن که خبرمان کردند. من و امیر با همان موتور سیکلت آمدیم و تو را دیدیم که از خط آتش جزیره مینو برگشته ای، هیچ اثری از ترکش بر بدنت نبود و فقط کاسه ی پشت سر و مغزت را در جزیره جا گذاشته بودند و می گفتند آن توده‌ی خاکستری رنگ با تمام رؤیاها و آرزوهای کارگردان شدن، فیلمنامه ها، سوژه ها قطع و وصل های آیزنشتاینی و هرم آوانگاردت، پخش شده روی نخل های بی سر و دیگر قابل جمع کردن نیست...

«سی و نه و یک اسیر» داستان دیگر احمد زاده، داستان جوانک کم تجربه‌ای است که سی و نه اسیر را برای تحویل به پشت جبهه به او می‌سپرند: "نگاهی به داخل اتوبوس کردم، سکوت کامل، هیچ کس تکان نمی خورد، لحظه ای احساس قدرت بی نظیری کردم، انگار که همه چیز و همه کس منتظر تصمیم گیری من بودند و تصمیم من همین بود: باید غرورش را از او می گرفتم، اسلحه را روی شقیقه ی کماندو گذاشتم لحظه ای صدای نفس نفسش قطع شد، نوک تیز شعله پوش روی پوستش جا خوش کرد، اسلحه را چرخاندم و از شقیقه فاصله گرفتم و ماشه را چکاندم...

همچنین در بخشی از «فرار مرد جنگی» که عنوان داستان دیگر این نویسنده و یک داستان عاشقانه جنگی است می خوانیم: "پاکت را باز کردم یک کارت دعوت آبی رنگ، به شکل پروانه خودش را داد بیرون، پاکت از نوع همان نامه های جبهه بود، خاکی رنگ که روی همه شان چاپی نوشته می شد "اهدایی به رزمندگان اسلام" لبه کارت را که باز کردم بدنم به مور مور خاصی افتاد، هم انتظارش را داشتم و هم نداشتم اسم کوچک هردوشان نوشته شده بود "مصطفی... و ...ناهید"

در از داستان «نامه‌ای به خانواده سعد» که داستان، چگونگی نگارش نامه یک رزمنده ایرانی برای خانواده‌ی یک کشته عراقی است آمده است: "بله من با جسد پسرتان رو به رو شدم که به حالت دو زانو، بر زمین نشانده شده بود و گردن و هر دو مچ دستش را از پشت با سیم های تلفن صحرایی، به تابلوی تقاطع جاده بسته بودند و خون، به صورت جویباری کوچک، از زیر پاهایش جاری شده بود...

«اگر دریا قلی نبود» داستان شرح حماسه‌ دریاقلی برای خبردار کردن نیروهای خودی از ورود دشمن است که مسافت زیادی را یک نفس رکاب می‌زند تا خود را به موقع برساند.

گروه کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، با توجه به اهمیت موضوعات گوناگون در تاریخ انقلاب اسلامی اقدام به معرفی کتاب می‌نماید تا بتواند بر سطح بصیرت مخاطبان خود بیفزاید و در راستای ترویج و معرفی کتابِ مفید، گام‌های قابل توجهی برداشته باشد.


فارس