برخورد رضاشاه با علما


نیلگون دریایی
4408 بازدید

 «رضا ماکسیم» پس از کودتای 1299 به «رضاشاه»، «اعلیحضرت همایونی» تغییر نام داد. او در دوران کودکی از خطرات و سرمای مصیبت بار سوادکوه به شکلی معجزه آسا نجات یافته بود و در جوانی به لباس نظامی درآمد. بعد از کودتا پا در رکاب نظام پادشاهی ایران گذاشت تا برای تحکیم پایه های قدرت خویش به سیاستی متوسل شود که هرگونه مانع را با اعمال «زور» و «مکانیسم خشونت» از میان بردارد. او به این منظور نیازمند در اختیار داشتن ابزار خشونت بود که بلافاصله پس از انجام کودتا با ادغام دو نیروی ژاندارمری و قزاق در یکدیگر و اخراج افسران خارجی از امور نظامی ایران به این مهم دست یافت. او در مورد این اقدام خود بیان داشت؛ «به تهران آمدیم برای اینکه پایتخت خود را پاک و شایسته این نماییم که معنی حقیقی سرپرستی مملکت و مرکزیت حکومت به آن اطلاق گردد. حکومتی که در فکر ایران باشد، حکومتی که فقط تماشاچی بدبختی ها و فلاکت ملت خود نباشد، حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند، حکومتی که بیت المال مسلمین را وسیله شهوترانی مفتخوران تنبل و تن پروران بی حمیت قرار ندهد.»
شعار جمهوری
به این ترتیب وقتی رضاخان بر مسند قدرت تکیه زد با اتکا به نیروی نظامی در اختیار، در نخستین اقدام پس از کودتا بر آن شد تا رژیم سیاسی ایران را به ظاهر از «سلطنتی» به «جمهوری» تغییر دهد و به این ترتیب با موضعی ترقی خواهانه سلسله قاجار را براندازد و قدرت را یکپارچه از آن خود کند. این تغییر نظام از سوی علما به تفکیک «دین» از «سیاست» تفسیر شد و به رغم منویات نخستین رضاشاه نسبت به مذهب که از او چهره یی مذهبی و حافظ تشیع ترسیم کرده بود، قصد تازه او به تشکیک گمان ها درباره دینداری او دامن زد و مخالفت سرسخت علما را به وجود آورد.
رضاشاه که به قدرت مذهب، دینداری جامعه ایرانی و نقش علما واقف بود، کمااینکه در سخنرانی مراسم تاجگذاری اش در سال 1304 بر اصل دیانت تاکید کرد، اظهار داشت؛
«لازم می دانم نیات خود را در اجرای اصلاحات اساسی مملکت خاطرنشان عموم نمایم. اولاً توجه مخصوص من معطوف حفظ اصول دیانت و تشیید مبانی آن بود و بعدها نیز خواهد بود زیرا یکی از وسایل موثر حفظ وحدت ملی و تقویت روح جامعه ایران را تقویت کامل اساس دیانت می دانم...»
او بر این اساس سعی داشت برای جلب نظر و حمایت علما و مراجع آنها را متقاعد کند که خلاف اصول مذهب و اسلام اقدام نخواهد کرد اما طرح تغییر نظام در دوران نخست وزیری اش موجب شد علما به گمانه زنی در خصوص نگرش رضاشاه به مذهب بپردازند و نگاه او را به نوعی نگاه ابزاری قلمداد کنند. از میان علما، مدرس به عنوان سرسخت ترین مخالف روحانی رضاشاه که حضور سیاسی پررنگی در جامعه داشت به مقابله با این طرح پرداخت. رضاخان شتاب داشت در روز اول فروردین 1303 جمهوری را اعلام کند تا مطابق رسم معمول شاهزاده قاجار نتواند مراسم «سلام» را برگزار کند. اما مدرس در مجلس به منظور کاهش تعداد هواخواهان رضاخان و هم به عنوان امری فوری تر یعنی به تعویق انداختن مذاکرات مربوط به جمهوری تا پس از نوروز به مبارزه یی جدی برای رد کردن اعتبارنامه های نمایندگان مدافع وی به خصوص وکلای شهرستان ها دست زد. او همچنین گروهی از نمایندگان را تشویق کرد به بهانه زیارت به قم بروند تا تعداد نمایندگان در مجلس برای رای گیری به حد نصاب نرسد. سرانجام مدرس موفق شد مذاکره درباره جمهوری را به دوم فروردین موکول کند و نتیجه اقدامات رضاخان علیه خود و مخالفان جمهوری را به نفع خویش سوق دهد. درخواست های مکرر از مدرس برای همکاری با رضاخان برخی نمایندگان بی طرف را به سوی مدرس کشانید و مردم نیز که از اقدامات مرعوب کننده رضاخان خشمگین بودند علیه جمهوریخواهی موضع گرفتند.
در دوم فروردین 1303 مجلس مذاکره درباره پیشنهاد تغییر قانون اساسی و استقرار جمهوری را آغاز کرد. حدود پنج هزار تن از علما، بازرگانان، اصناف و سایر مردم مقابل ساختمان مجلس جمع شدند و به شعار دادن به هواداری از سلطنت مشروطه و مخالفت با جمهوری پرداختند... گروه های مختلف مردم که از تحمیل اجباری جمهوری ناخرسند بودند به خانه های علما رفتند و شکواییه هایی تقدیم کردند. تظاهرات بزرگی در مسجد شاه ترتیب داده شد و وعاظ به وعظ علیه رضاخان و جمهوریخواهی پرداختند و عریضه یی نیز تهیه شد... سرانجام رضاخان موافقت کرد از جمهوریخواهی دست بردارد، حدود 200 تظاهرکننده زندانی را آزاد کند و قول داد به اسلام احترام بگذارد.
جلب حمایت علما
رضاخان پس از این اتفاق رویه خود را تغییر داد و سیاست نزدیکی به علما را در پیش گرفت. در ششم فروردین به دیدار «علما» در قم رفت... این اقدام به ابتکار خود و به بهانه خداحافظی با آنان انجام گرفت. این «علما» در سال 1302 به عنوان اعتراض به سیاست بریتانیا عراق را ترک کرده، به ایران آمده بودند و اکنون قصد بازگشت داشتند. در جلسه ملاقات، «علما» از رضاخان خواستند از جمهوریخواهی چشم بپوشد تا مردم آرام بگیرند. رضاخان نیز موافقت کرد. اوی (ovey) نماینده وقت بریتانیا در تهران متذکر شده است؛ «لغو مقام خلافت توسط آتاتورک در 12 اسفند 1302 تاثیری قطعی هم بر رضاخان و هم بر «علما» در این زمینه داشته است.»
رضاخان در بازگشت با انتشار اعلامیه یی اظهار داشت وظیفه دولت مخالفت با خواسته های مردم نیست و ادعا کرد برخلاف سوءتعبیرهای فتنه جویان اخیر قصد او از آغاز حمایت از اسلام و ایران بوده است. او با انتشار این اعلامیه در واقع برگشتی کرد به همسویی با نظریه سنتی مشروعیت پادشاهان قاجار که مبتنی بر مفهوم اتحاد میان دولت و روحانیت برای حفظ اسلام بود. این اعلامیه در واقع نخستین نشانه آن بود که داعیه تاج و تخت به ذهن رضاخان راه یافته و به این قرار اولین حرکت به سوی اعتبار بخشیدن به پادشاهی آینده خویش بود. علمای قم نیز با انتشار اعلامیه یی متقابلاً پاسخ دادند گرچه بحثی درباره جمهوری انجام گرفته اما معلوم می شود نه عموم مردم با آن موافق هستند و نه با مقتضیات مملکت سازگار است. او برای جلب نظر روحانیون «در روز عاشورا پابرهنه، پیشاپیش دسته های سینه زنی قزاق ها به راه افتاد و کاه و گل بر سر ریخت... و به نوحه سرایی مشغول شد. در ماه رمضان برای آنکه توجه مردم را به دینداری خود جلب کند روزه گرفت و دستور داد همه روزه بگیرند. به تمام کارکنان سازمان های ارتشی و انتظامی دستور داد در ادای فرامین مذهبی کوشا باشند. از میان علما آیت الله نائینی و اصفهانی در ابتدای کار به او علاقه بیشتری داشتند زیرا او را حافظ بالقوه مذهب شیعه در برابر تعدیات قدرت بریتانیا می پنداشتند. رضاخان پس از مانور فرماندهان ارتش در حمایت از او تماس خود با آیت الله نائینی در نجف را حفظ کرد به طوری که آیت الله تابلو تمثالی از حضرت علی(ع) از خزانه حرم را به عنوان هدیه برای او فرستاد. وقتی قرار شد در روز 16 خرداد 1303 این تمثال را طی مراسم ویژه یی در باغشاه به او تقدیم کند علمای تهران واکنش منفی نشان دادند و شرکت در این مراسم را تحریم کردند.
او برای زیر نفوذ قرار دادن علما مقداری پول میان روحانیون سطح پایین تر پخش کرد و حتی در نمایش های تعزیه شرکت جست. «اما واقعیت این بود که رضاخان به مذهب و روحانیون تعلق خاصی نداشت و به مصلحت با مراجع و روسای روحانی «خضوعیت» می کرد تا بر ضد قشون کاری نکنند. در مساله جمهوریخواهی نیز، رضاخان با تمسک به این مساله که به علما قول داده است از جمهوریخواهی جلوگیری کند راه را برای اشغال مقام سلطنت خود هموار کرد.
سه دوره و سه خط مشی
تاریخ گویای آن است که رضاخان برای دستیابی به قدرت و تکیه بر تخت سلطنت، سیاست مزورانه یی در پیش گرفت به نحوی که در آغاز خود را فردی متدین، حافظ مذهب و مقید به روحانیت جلوه داد و سپس علیه مذهب و مظاهر دیانت، اقدامات شگرفی انجام داد.
رحمت رزاقی در پایان نامه خود، سیاست مذهبی رضاشاه از اسفند 1299 تا 20 شهریور 1320 را به سه دوره تقسیم کرده است؛ دوره اول، از اسفند 1299 تا اواخر 1304 و اوایل 1305 که سیاست حمایت از روحانیون اتخاذ شد. دوره دوم، از 1305 تا سال های 1312 و 1313 که به تدریج سیاست تضعیف مذهب و روحانیت به اجرا درآمد. دوره سوم از 1313 تا شهریور 1320 که به طور عملی سیاست ضدیت و مبارزه با مذهب به طور عملی آغاز شد.
ضدیت با علما
رضاخان پس از آنکه پایگاه اقتدار خویش را تثبیت کرد به تدریج درصدد تضعیف قدرت مذهبی روحانیون برآمد. او علاوه بر اصلاحات ساختاری نهادهایی که اداره و سرپرستی آنها بر عهده روحانیت بود، مساله امر به معروف و نهی از منکر را نیز برنتابید و در ابلاغیه یی دولتی اعلام داشت؛ «از چندی پیش مشاهده می شود اشخاص به نام حفظ دیانت می خواهند به این وسیله اذهان عامه را مسموم ساخته و در جامعه القای نفاق و اختلاف کنند. به کسی اجازه نمی دهد که اندک رخنه در وحدت ملی ایجاد کرده و خودسرانه به صورت موعظه و نهی از منکرات و به بهانه تبلیغات مذهبی، نیات مفسدت کارانه و ماجراجویانه خود را به جامعه وارد و در اذهان مردم تولید شبهه و نفاق کند.»
او طی سال های 1304 تا 1309 نظام آموزشی کشور را تغییر داد و متعاقب آن از 1304 به بعد، مکتب خانه های قدیمی با توسعه مدارس جدید، تعطیل و روحانیون از آموزش رسمی حذف شدند. چراکه تنها افرادی می توانستند به تعلیم و تربیت بپردازند که از کسوت روحانیت خارج و ضوابط وزارت فرهنگ را پذیرفته باشند. بر این اساس تعداد مدارس روحانی و حوزه های علمیه تقلیل یافت. همچنین برای تضعیف بیشتر روحانیت در 1307 قانونی به تصویب رسید که دولت برای طلاب علوم دینی و صدور مجوز برای مدرسان مذهبی امتحان برگزار کند. در این مورد ایوانف تاریخ نویس روس می نویسد؛
 «در 1304 - 1303، تعداد مدارس روحانی 282 و تعداد محصلان آن 5984 نفر بود. حال آنکه در سال 1320- 1319 تعداد مدارس مزبور به 206 و تعداد محصلان به 784 نفر تقلیل یافت. تعداد معلمان این نوع مدارس فقط 249 نفر بودند.»
 بر اساس این آمار تعداد حوزه های علمیه کاهش ناچیزی یافت اما از تعداد طلاب به شدت کاسته شد. تسلط دولت بر نظام آموزشی علاوه بر مدارس مذهبی، مدارس خارجی و اقلیت های مذهبی را نیز دربرمی گرفت. لذا مدارس خارجی و مدارس اقلیت های مذهبی منحل شد و امکانات آنها در خدمت نظام جدید قرار گرفت.
علاوه بر آن عرفی سازی دستگاه قضایی عامل دیگری بود که نقش سنتی روحانیون را در قضاوت کاهش داد. این اقدام عمدتاً با راهنمایی علی اکبر داور وزیر دادگستری (بعداً وزیر دارایی) انجام گرفت که در دانشگاه ژنو در رشته حقوق تحصیل کرده و شاگرد "پاره تو" بود... اصلاحات قضایی براساس پیشنهاد و تصویب سه مجموعه قوانین جداگانه صورت گرفت؛ در 1304 قانون تجارت، در 1305 قانون جزا و در 1307 قانون مدنی... در سال 1305 علی اکبر داور قانون پایه «موقتی» را به مجلس پیشنهاد کرد. شکل نهایی این قانون در 18 اردیبهشت «1307»، یعنی دو روز پیش از الغای رسمی قراردادهای کاپیتولاسیون که از یک سال پیش ایران آنها را رد کرده بود، به تصویب مجلس رسید. در سیستم جدید دادگاه های غیرشرعی برای به اجرا گذاشتن این قوانین تازه ایجاد شد. اما در عمل تا مدتی امور قضایی کماکان در اختیار روحانیون بود. ولی حمله حکومت به روحانیون ادامه یافت. مدرس در مهرماه 1307 بازداشت و به خراسان تبعید شد. در اردیبهشت 1311 محضرهای شرعی از حق ثبت اسناد ممنوع شدند و به این طریق روحانیون از درآمد خود از طریق محضرداری محروم شدند. در دی ماه 1315 مقرراتی وضع شد که طبق آن همه قضات... ملزم بودند امتحانات خصوصی را بگذرانند و روحانیون دیگر اجازه نداشتند در این دادگاه ها به کار بپردازند.
پیگیری روند اروپایی شدن ایران با نگرش ناسیونالیستی و اتکا به تاریخ پیش از اسلام به تضعیف بیشتر قدرت مذهبی و نقش روحانیت منجر شد. ایده ناسیونالیسم گاه به صورت افراطی در دروس جدید، به ویژه علوم اجتماعی، تاریخ و ادبیات آنچنان تبلیغ می شد تا جایگزین علایق دینی و مذهبی شود.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز تاسیس شد تا به جای واژه های وارداتی بیگانه و به خصوص عربی به ساختن واژه های جدید با ریشه پارسی بپردازد. این واژه ها پیش از آنکه استفاده از آنها لازم الاجرا شود برای تایید شاه به دربار فرستاده می شد. این کار نه تنها حساسیت منتقدان جوان مانند هدایت (که انتقادهای تند خود را به یکی از مجلات آن پس از استعفای شاه منتشر کرده) را برانگیخت، بلکه با مخالفت ادبای اسم و رسم دار وفادار مثل تقی زاده و علی اصغر حکمت (که در آن زمان وزیر فرهنگ بود) روبه رو شد. تقی زاده به القای حکمت مقاله انتقادآمیز عرفی درباره اقدامات فرهنگستان از برلین فرستاد. این مقاله چنان خشم شاه را برانگیخت که دیگر تقی زاده هیچ گاه تا زمانی که رضاشاه بر سر قدرت بود، جرات نکرد به ایران برگردد.
برخورد قطعی و عملی رضاشاه با روحانیت زمانی پیش آمد که دستور منع استفاده از چادر و حتی روسری را برای زنان و بر سر گذاشتن اجباری کلاه لگنی یا شاپو به سبک اروپایی را برای مردان صادر کرد. این اتفاق در تابستان 1314 رخ داد و در پی اعتراض شدید مردم به ویژه مردم مشهد، اسدی متولی حرم امام رضا(ع) اعدام شد.
مخبرالسلطنه در کتاب خود انگیزه شاه را از این اقدام چنین فاش کرده است؛
 «در یک شرفیابی، شاه کلاه غلگنیف مرا برداشت و گفت؛ «حالا نظرت درباره این چیست؟» من گفتم البته سر انسان را از آفتاب و باران حفظ می کند، اما آن کلاه که قبلاً داشتیم اسم بهتری داشت. اعلیحضرت با پریشانی چند قدم بالا و پایین رفت و گفت تمام کارهایی که من می کنم برای آن است که ظاهر ما چنان باشد که غاروپایی هاف به ما نخندند. من جواب دادم بدون شک فکر اعلیحضرت صحیح بوده است، اما با خود گفتم آنچه آنها به آن می خندند زیر کلاه و همچشمی های بی ربط است.»
اما نخستین برخورد مستقیم رضاشاه و روحانیت هنگام زیارت خانواده او از حضرت معصومه(س) روی داد. خانواده او با حجاب نامناسب برای زیارت حضرت معصومه(س) به قم رفتند و از این طریق احساسات مذهبی را جریحه دار کردند. اعتراض علما و روحانیت به خانواده سلطنتی به خاطر عدم رعایت حجاب، باعث مداخله رضاشاه و ضرب و شتم برخی از روحانیون و علما توسط او شد. البته قبل از این حادثه نیز در جریان تصویب قانون نظام وظیفه زمینه برخورد بین رضاخان و روحانیت پدید آمد که از طریق مذاکره و گفت وگو از بروز شورش جدی توسط آنها جلوگیری شد و برخی از شورش های پراکنده نیز سرکوب شد.
منابع
1- دولت آبادی، یحیی، تاریخ عصر حاضر و حیات یحیی، تهران 1337، ج4
2- قنبری، داریوش، دولت مدرن و یکپارچگی ملی در ایران، انتشارات تمدن ایرانی، تهران 1385
3- کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران 1382
4- مکی، حسین، مدرس قهرمان آزادی، تهران 1358، ج1
5- مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران 1325


روزنامه اعتماد ۱۳۸۸/۱۲/۱۰