نقش طبقه‌ متوسط جدید در انقلاب اسلامی


سیدمجتبی نعیمی
4111 بازدید

 اگر تحولات سیاسی– اجتماعی ایرانِ معاصر را بخواهیم مورد مطالعه قرار دهیم، (تحولاتی که به مسائل سال‌های 1356 و 1357 و نهایتاً انقلاب‌اسلامی منجر شد) برای فهم علل و روند آن، ناگزیر از این هستیم که به تعیین گروه‌ها و طبقات اجتماعی فعال در آن و میزان نقش هر کدام در این تحولات بپردازیم. در این رهگذر، یکی از پر مناقشه‌ترین مسائل، بررسی میزان نقش طبقه متوسط جدید در وقوع انقلاب‌اسلامی است.
توضیح مفاهیم
برای انجام این بررسی، در ابتدا لازم است تعریفی مختصر از واژه‌ی «طبقه‌ی متوسط جدید» داشته باشیم: «اولین بار اصطلاح طبقه متوسط جدید توسط امیل لدرر ... به کار رفت.[2]» «لدرر مهمترین ویژگی طبقه‌ی متوسط جدید را در شیوه‌ی زندگی و حقوق اعضای طبقه می‌داند که وجه تمایز آنها، دریافت حقوق است.[3]» با این حال به نظر می‌رسد ملاک‌های دیگری را باید برای تمییز این طبقه از سایر طبقات در نظر گرفت؛ «در تعیین طبقه‌ی متوسط جدید، ملاک‌های مختلفی چون: میزان تحصیل، شیوه‌ی زندگی، شغل، شرایط سکونت، آگاهی طبقاتی، ضرورت‌های ناشی از بافت جوامع صنعتی و منزلت و موقعیت اجتماعی لحاظ شده است.[4]» به عبارت دیگر واژه‌ی طبقه، دارای باری صرفاً اقتصادی است که سعی می‌کند تا افراد موجود در جامعه را، فقط از لحاظ اقتصادی تقسیم‌بندی کند. در حالی که معیارهای دیگری نیز برای تقسیم‌بندی افراد در جامعه وجود دارد و همین موضوع باعث شد که ماکس وبر در تکمیل نظریه‌ی مارکس، دو معیار دیگر، یعنی شأن اجتماعی و جایگاه سیاسی را برای تقسیم‌بندی افراد جامعه اضافه کند ... در نتیجه افراد طبقه‌ی متوسط جدید، افرادی هستند که در یک طیف از تقسیم‌بندی‌های نزدیک به هم طبقاتی، اجتماعی و سیاسی قرار می‌گیرند.
با توجه به این توضیحات می‌توان گفت: «روشنفکران، تحصیل‌کرده‌ها، مهندسین، هنرمندان، کارگران، مدیران میانی، کارمندان و ... از اعضای طبقه‌ی متوسط جدید هستند. آنچه معلوم است این افراد در طبقات مختلف، اما نزدیک به هم اقتصادی هستند،{اما} صرفاً نمی‌توان اقتصاد را عامل تمیز این افراد از سایر طبقات اجتماعی دانست و باید برای یکی دانستن آنها، ملاک‌های اجتماعی و سیاسی را مد نظر قرار داد که بین آنها مشترک است.[5]»
درباب تئوری‌های سیاسی پیرامون انقلاب‌اسلامی
نظریه‌های سیاسی طرح شده پیرامون تحولات ایران معاصر، متأثر نظریه‌ی هانتینگتون در کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی است. در این نوع نظریات اینگونه عنوان می‌شود که در جوامع جهان سومی (از جمله جامعه ایران پهلوی دوم) تحول جامعه منوط به وجود دولتی مقتدر است که با به دست گرفتن همه‌ی امور، جامعه را با زور و به دور از دعواهای سیاسیِ دمکرات گونه، از حالت سنتی به مدرن تبدیل کند. یکی از مهمترین عوارض این تحول این است که به علت نوسازی‌های اقتصادی–اجتماعی، طبقه‌ی متوسط جدید به وجود می‌آید. این طبقه بعد از ایجاد و انسجام، به طور ذاتی خواهان امتیازات سیاسی است، زیرا دارای فرهنگ سیاسی مدرن است که دمکراسی در آن حرف اول را می‌زند. اما دولت اقتدارگرای بوروکراتیکی که در رأس وجود دارد مانع این خواسته‌ها است و در نتیجه به علت توسعه‌ی ناموزون رخ داده در جامعه، بین دولت و افراد طبقه‌ی متوسط جدید، تضاد رخ می‌دهد که اگر دولت نتواند این وضع را کنترل کند، باید خود را با انقلاب مواجه ببیند.[6]
آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، از این نظریه چنین استفاده می‌کند: «علت وقوع انقلاب این بود که شاه در حوزه اقتصادی–اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه، طبقه‌ی متوسط جدید و طبقه‌ی کارگر صنعتی را گسترش داد اما نتوانست در حوزه‌ی دیگر –حوزه‌ی سیاسی– نوسازی نماید؛ و این ناتوانی حلقه‌ی پیوند دهنده‌ی حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده کرد، راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم را بست، شکاف بین گروه‌های حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن را بیشتر کرد ... بدین ترتیب، در سال 1356، شکاف میان نظام اقتصادی–اجتماعی توسعه‌ی یافته و نظام سیاسی توسعه‌ی نیافته آن چنان عریض بود که تنها یک بحران اقتصادی می‌توانست کل رژیم را متلاشی سازد. پس انقلاب نه به دلیل توسعه‌ی بیش از حد و  نه توسعه نیافتگی، بلکه به سبب توسعه‌ی ناهمگون روی داد.[7]»
زیبا کلام نیز گرچه مثل آبراهامیان، حلقه اپوزوسیون رژیم پهلوی را منحصر به طبقه‌ی متوسط جدید نکرده، اما با سیاسی دیدن علل انقلاب، وجه بارزی به آن می‌دهد و با طرح مسائل مربوط به حقوق بشر در ایران و موضع‌گیری کارتر در این مورد و بازشدن فضای سیاسی در سال های 1356 و 1357 که ذاتاً از متعلقات طبقه‌ی متوسط جدید محسوب می‌شود، تداعی‌گر مجدد نظریه‌ی توسعه‌ی ناهمگون هانتینگتون است[8].
محصول این نظریات با توجه به تحولات معاصر ایران این است که بار اصلی انقلاب اسلامی بر دوش طبقه‌ی متوسط جدید بوده و هر چند دیگر اقشار نیز در انقلاب اسلامی حاضر بودند، اما یا خواسته‌های آنها تحت تأثیر خواسته‌های این طبقه بوده و صبغه‌ی سیاسی به خود گرفته، یا اینکه با وجود تنوع در گرایشات، طبقه‌ی متوسط جدید به نوعی رهبری جریان انقلاب را بر عهده داشته است و سهم اساسی در انقلاب از آنِ افراد این طبقه و تلاش‌ها و آمال آنهاست.
معیارهای نقد نظریات مذکور
1. «انقلاب یک پدیده کاملاً توده‌ای است، یعنی وقوع آن بر نقش و حرکت مستقیم توده‌ها متکی است. انقلاب در میان مردم و بوسیله‌ی آنها شروع و به فرجام می‌رسد و در نهایت، نظام سیاسی حاکم را تغییر می‌دهد؛ به همین دلیل، حرکت انقلابی، حرکتی از پایین به بالاست. ... اینکه می‌گوییم وقوع انقلاب، متکی بر نقش مستقیم توده‌هاست، بدین معنا نیست که همه یا بیشتر توده‌ها در انقلاب شرکت می‌کنند، بلکه به این معناست که دست کم، گروه قابل توجهی از توده‌ها در انقلاب مشارکت می‌نمایند و دیگران نیز عملاً به مخالفت با آن نپردازند ... {اما} در انقلاب اسلامی ایران تقریباً همه‌ی توده‌ها شرکت داشتند.[9]»
2. «طبق منطق سیاسی، در تحلیل مسائل سیاسی–اجتماعی باید نگاه چند بعدی به پدیده‌هایی از این دست داشت و با تحلیل یک وجهی پدیده‌های سیاسی–اجتماعی و غفلت از سایر وجوه پیرامون آن پدیده، تحلیل سطحی از آن به دست داده‌ایم.[10]»
طبق اصل اول، اینگونه نظریات پیرامون تحلیل انقلاب اسلامی، از این نکته‌ی بسیار مهم غفلت ورزیده‌اند که انقلاب را همه‌ی مردم با هم انجام می‌دهند و بزرگی این کار، مانع از این می‌شود که توسط اقشار محدودی از جامعه انجام پذیرد. در نتیجه، نه مثل نظریات سیاسی می‌توان همه‌ی حق انقلاب اسلامی را به طبقه متوسط داد و نه می‌توان مانند نظریات مذهبی، سهم اندکی برای آنها قائل شد.
و نکته دوم اینکه این نظریه، تنها از یک منظر به پدیده‌ی انقلاب اسلامی و تحولات ایران 1356 و 1357 نگریسته‌ و همین موضوع باعث شده تا سیاسیون، با برجسته کردن این وجه، کانون توجه خود را معطوف به طبقه‌ی متوسط جدید کنند.
طبقه‌ی متوسط جدید در تاریخ انقلاب‌اسلامی
اگر بخواهیم به نظریه‌ی غالب پایبند باشیم، همانگونه که در توضیح نظریه‌ی هنتینگتون آمد و در اینجا نیز صادق است، دولت رضاشاه، به عنوان اولین دولت مدرن در تاریخ ایران، خود را در جامعه‌ای می‌دید که سنت زده است و از دنیا عقب مانده و برای مدرن شدن، تنها یک راه وجود دارد و آن این است که دولت، با اقتدار و بدون توجه به مسائل دمکراسی، جامعه را از دوران سنت به دوران مدرنیسم ببرد. هر چند این امر در سطح مسائل ظاهری و به نحو الگوبرداری صرف از غرب رخ داد، اما یکی از مهمترین پیامدهای آن، ایجاد طبقه‌ای بود که به شکل متفاوتی از مردم فکر می‌کرد، حرف می‌زد، رفتار نشان می‌داد، داد و ستد می‌کرد، تحصیل می‌کرد، و کلاً فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی جدید و مخصوص به خود را داشت. این طبقه، همان طبقه‌ی متوسط جدید بود.
این طبقه پس از ایجاد و قوام گرفتن - تقریباً تا سال‌های میانی حکومت پهلوی اول - رابطه‌ی خوبی با آن داشت، چون «اعضای این طبقه، کارگزاران اصلی دولت‌سازی و نوسازی دوره‌ی پهلوی بودند.[11]» اما هرچه به انتهای دوران حکومت رضاخان نزدیک می‌شویم این همراهی کمتر می‌شود. و علت آن را نیز می‌توان در سرکوب خواست‌های سیاسی این طبقه دانست. «رضاشاه ... در میان طبقه‌ی متوسط جدید نیز احساسات و گرایش‌های بی‌ثبات و متغیری به وجود آورد ... نسل جوان طبقه‌ی روشنفکر، مخالف منفعل رضاشاه بود، در حالی که نسل قدیم آن طبقه، نخست پشتیبان او بود ولی بعدها از این کار دست کشید.[12]» رضاخان با ناراضی‌کردن طبقه‌ی متوسط جدید، عملاً یکی از مهمترین پایگاه‌های اجتماعی و عوامل اتکای خود را از دست داد و این مخالفت‌های هر چند منفعلانه، عناصر حکومت وی را سست کرد و زمینه ساز سقوط رضاخان شد. اما از زمان پهلوی دوم (سال 1342 به بعد) عامل دیگری سبب تشدید این اعتراضات می‌‌‌شود. «فرایند نوسازی در ایران و چالش‌های دولت با طبقات اجتماعی، خصوصاً طبقه‌ی متوسط جدید، از مباحث کلیدی است که مطالعه‌ی آن در فهم تئوریک جامعه‌شناسی سیاسی ایران معاصر نقش به سزایی ایفا می‌نماید ... در روند نوسازی ایران، تناسبی بین رشد سیاسی و اجتماعی– اقتصادی وجود نداشت.[13]»
اگر در زمان پهلوی اول طبقه‌ی متوسط جدید ایجاد شد و بعد از انسجام یافتن، دنبال برآوردن نیازهای سیاسی خود رفت، در زمان پهلوی دوم از یکسو این نیازها پس از مقطعی (1332 به بعد) سرکوب می‌شود و از سوی دیگر به علت سیاست‌های نوسازی رژیم پهلوی، بر جمعیت این طبقه و خواست‌های سیاسی آن افزوده می‌شود، و بدتر از همه اینکه همچنان سیاست‌های اقتدارگرایانه رژیم پهلوی ادامه پیدا می‌کند.
همانگونه که گفته شد، هرچه به سال 1356 نزدیک می‌شویم، روحیه‌ی اعتراض‌آمیز در این طبقه انباشت بیشتری پیدا می‌کند و از این زمان است که شاهد انفجار پوسته‌ی سکوت حاکم بر این طبقه هستیم. نمونه‌های تاریخی زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد این طبقه چگونه در عرصه‌ی نقد و مبارزه عیله رژیم پهلوی وارد شد:
1. نامه‌ی اعتراض آمیز 53 حقوقدان در اردیبهشت 1356 به کاخ سلطنتی و 40 شاعر، نویسنده و روشنفکر در تیر 1356 به هویدا.[14] 2. حضور کارگران و کارمندان از خرداد 1357 در راهپیمایی‌ها.[15] 3. اعتصاب سه روزه‌ی مطبوعات از 19 مهر 1357.[16] 4. نویسندگان، شاعران، حقوقدانان و سایر گروه‌های حرفه‌ای و متخصص که از نیمه‌ی دوم 1970م/1350ش به بعد به صحنه آمدند، در پاییز 1977م/1356ش به انقلاب پیوستند.[17] 5. اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود، این جوان‌های ما که در دانشگاه می‌خواهند یک حرف حقی را بزنند، با پلیس خفه‌شان نمی‌کردند ...[18]
اما این یک روی سکه است. طرفداران تبیین سیاسی علل تحولات اجتماعی نباید تصور کنند که با توجه به مطالب بالا، می‌توان ادعا کرد سهم عظیم انقلاب اسلامی در اختیار این طبقه است. جان فوران در کتاب مقاومت شکننده این قضیه را به زیبایی بیان می‌کند: «عناصر مختلف جامعه دریافتند که هیچ‌کدام به تنهایی از پس رژیم شاه بر نمی‌آیند –روحانیت در 1963م/1342ش، دانشجویان در تظاهرات مداوم و کارگران از طریق اعتصاب– به همین سبب ائتلاف کردند ... در متن ساختار طبقاتی ایران، روحانیان، بازاریان، پیشه‌وران، روشنفکران، کارگران و طبقه‌های حاشیه‌ی شهری یک ائتلاف مردمی تشکیل دادند.[19]»
نتیجه‌گیری
معنای این جملات این است که اگر قائل به این هستیم که طبقه‌ی متوسط جدید در تحولات سال‌های 1356 و 1357 نقش داشته است، باید این را بپذیریم که سایر اقشار نیز، با خواست‌های متفاوت خویش، در کنار این طبقه وارد عرصه شدند و به تأثیرگذاری بر ساخت قدرت سیاسی پهلوی دوم و شرکت در جریان انقلاب پرداختند. به‌عبارت دیگر، طبقه‌ی متوسط جدید، نه همه‌کاره‌ی انقلاب است و نه هیچ‌کاره‌ی آن. بلکه می‌بایست درصدی معین از  نقش انقلابی را برای ایشان در نظر گرفت.
--------------
[2] مجتبی مقصودی – تحولات سیاسی اجتماعی ایران ، 1320 تا 1357 –ص 317 و 318
[3] همان – ص 318
[4] همان – ص 318
[5] محمد رحیم عیوضی - جامعه شناسی سیاسی – ص 10- 1387- دانشگاه آزاد تهران مرکزی
[6] سعید صادقی –تئوری های انقلاب –ص 42 و ص 43 - 1386
[7] ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان – ص 524 و 525
[8] مقدمه ای بر انقلاب اسلامی – صادق زیبا کلام -  ص 187 تا ص 239
[9] انقلاب اسلامی ایران – جمعی از نویسندگان نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها – ص 28
[10] عباسعلی رهبر – منطق سیاسی – ص 5 – دانشگاه آزاد تهران مرکزی - 1387
[11] همان – ص 319
[12] ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان – ص 190
[13] مجتبی مقصودی – تحولات سیاسی اجتماعی ایران ، 1320 تا 1357 –ص 327 و ص 328
[14] ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان – ص 619 و 620
[15] همان – ص 630
    تاریخ سیاسی معاصر ایران – سید جلال الدین مدنی – ص 283
[16] تاریخ سیاسی معاصر ایران – سید جلال الدین مدنی ( جلد دوم ) – ص 274
[17] مقاومت شکننده ، تاریخ تحولات اجتماعی ایران – جان فوران – ص 553
[18] دانشگاه و دانشگاهیان از دیدگاه امام خمینی ( س ) – حسنعلی احمدی فشارکی ص 101
[19] مقاومت شکننده ، تاریخ تحولات اجتماعی ایران – جان فوران – ص 566 و ص 567