بررسی عوامل شتاب دهنده انقلاب با تاکید بر شهادت آقا مصطفی خمینی


رشید داودی
1246 بازدید


برخى نظریه پردازان براى وقوع انقلاب، از عامل نهایى و یا عوامل شتاب زا سخن به میان آورده اند. این عوامل در شرایط عدم تعادل و بحرانى بودن نظام و ناکارآمدى حاکمان سیاسى در حل بحران ها و از دست دادن مشروعیتشان، بروز انقلاب را ممکن مى سازند. وقوع این عوامل در شرایط نامتعادل، مردم را به این نتیجه مى رساند که قوه قهریه حکومتى قابل دوام نیست و مى توانند بر آن فائق آیند.
اما در فرآیند شکل گیری هر انقلابی با حوادث و رویدادهایی مواجه هستیم که هر کدام به عنوان نقاط عطف در این فرآیند به ایفای نقش می پردازند، و آنچه در این زمینه مهم است درایت و هوشیاری رهبران انقلاب برای استفاده از این رویدادها به نحو احسن استفاده کنند، و وضعیت را به نفع فرآیند انقلاب تغییر دهند.
در مسیر شکل گیری انقلاب اسلامی ما نیز چنین نقاط عطفی وجود دارد، از حمله عمال رژیم پهلوی در دوم فروردین ماه سال 1342 به مدرسه فیضیه و رقم خوردن فاجعه فیضیه گرفته، تا دستگیری و تبعید امام، از تصویب لایحه کاپیتولاسیون در سال 1343 گرفته تا تبعید امام و ده ها عامل دیگر که تاثیر زیادی در شکل گیر انقلاب داشتند، اما حوادثى که از نیمه دوم سال 56، در صحنه سیاسى کشور روى داد وحشت و نگرانى فزاینده رژیم و دستگاه هاى امنیتى را برانگیخت. پیامدها و تداوم آن رویدادها در ماه هاى بعد، نشان داد که نگرانى رژیم چندان هم بى مورد نبوده است.
اما در سال 56 رویدادهایی به وقوع پیوست که در سرعت بخشی  به حرکت قطار انقلاب نقش بسزایی داشته اند؛ هر چند مرگ مشکوک دکتر شریعتى را ، نمى توان در بروز واکنش هاى ضدرژیم و تأثیر آن در نهضت اسلامى نادیده گرفت، اما مرگ اسرارآمیز و غیرمنتظره آیت الله سیدمصطفى خمینى، چنان توفانى به پا کرد که رژیم را در مهار آن درمانده ساخت. همان گونه که منابع خبرى رژیم نیز آن را انعکاس داده بودند؛ چرا که مردم ایران، رژیم را مسؤول مرگ ایشان قلمداد مى کردند. بنابراین به رغم تلاش هاى مأموران رژیم براى طبیعى جلوه دادن مرگ وى، اعتراض هاى گسترده اى برضد آنان برپا شد.
در این نوشتار علاوه بر برشمردن مهمترین عوامل شتاب دهنده انقلاب، بیان خواهد شد که شهادت شهید مصطفی به عنوان اصلی ترین نقطه عطف در حرکت انقلاب و به مثابه تزریق خون تازه در شریان های انقلاب بود.
فاجعه مدرسه فیضیه
عصر روز دوم فروردین ماه 1342 مصادف با روز وفات امام صادق(ع)، مجلس سوگواری از طرف آیت الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه با حضور  آیت الله گلپایگانی برگزار شد. مأموران شاه برای اجرای نقشه خود پس از ناکامی در دو مجلس قبلی بر تعداد نیروها خویش افزودند. کامیون‌های سرباز مسلح در بیرون مدرسه فیضیه در حال آماده باش مستقر گردید. بعد از گذشت مدتی از شروع مراسم و حضور آیت الله گلپایگانی واعظی به نام «شیخ انصاری» به منبر رفت. وی از همان آغاز سخنرانی با صلوات‌های بیجای عده‌ای از حاضران مواجه شد. [ نهضت روحانیون ایران،ص264] اخلال گران در دو گروه 70 و 30 نفری در دو طرف مجلس قرار گرفته بودند و به نوبت صلوات می‌فرستادند. [خاطرات پانزده خرداد (دفتر پنجم)، خاطرات سید محمد کوثری،ص201] پی از پایان سخنرانی یکی از اخلال گران فریاد زد «برای سلامتی شاهنشاه آریا مهر صلوات» مردم به هیجان آمدند و درگیری شروع شد.[همان، خاطرات نصرالله خاکی، ص 115.]
ضرب و شتم طلاب و روحانیون توسط افراد اخلا‌لگر آغاز شد. این گروه با چاقو و چوب به جان طلاب افتادند.[ قیام پانزده خرداد 1342،ص129] کماندوها و افراد رژیم به هر طلبه‌ای که می‌رسیدند از وی می‌خواستند که «جاوید شاه» بگوید سپس وی را زیر مشت و لگد گرفته و کتک می‌زدند. عده‌ای طلاب به طبقه فوقانی مدرسه رفته و با پرتاب سنگ و آجر به کماندوها حمله کردند. مهاجمین به طبقه بالا رفته و در آنجا ضمن درگیری و مضروب ساختن تعدادی از آن‌ها، چند نفر را از بالا به پائین انداختند.[همان] مرحوم دوانی می‌نویسد:
«ده‌ها نفر از طلاب حوزه علمیه و عده‌ای از مردم عادی به سختی مجروح و مصدوم شدند و معلوم نشد چند نفر شربت شهادت نوشیدند ...». مأموران شاه کتاب‌ها و قرآن‌ها را پاره پاره کردند و لوازم و اثاث اتاق‌ طلاب را به میان صحن مدرسه ریختند.[ نهضت روحانیون ایران،ص264]
حادثه مدرسه فیضیه قم، لکه ننگین بزرگی برای دستگاه پهلوی بود و پرچم مبارزه را بر فراز مرکز روحانیون برافراشت، و باعث شد که مردم ایران به ماهیت پلید رژیم پهلوی بیش از پیش آگاه شوند.
قیام پانزده خرداد 1342
در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل رژیم شاه به خانه حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به خاک و خون کشیده شدند.
پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید.
تصویب لایحه کاپیتولاسیون،به دنیال آن افشاگری امام در چهارم آبان ۱۳۴۳
رژیم که بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 روز به روز بیشتر از دست انگلیس به چنگال آمریکا فرو می رفت و موجودیت خود را هر چه بیشتر در گرو حمایت بیگانگان و بویژه آمریکا می دید با کشتار 15 خرداد نیز به کلی فاقد پایگاه مردمی و قانونی شد و تبعا بیشتر در باتلاق وابستگی به آمریکا فرو می رفت.
با سفر شاه به امریکا در تیرماه 1343 و مذاکراتی که صورت گرفت، امریکا اعطای کمکهای نظامی را به وضع مقرراتی در زمینه مسائل قضایی منوط کرد. شاه برای دریافت وام دویست‌میلیون‌دلار، به امریکا قول مساعد داد. پس از بازگشت شاه از امریکا، لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا طرح گردید .در سوم مرداد 1343 مجلس سنا جلسه فوق‌العاده‌ای تشکیل داد تا به بررسی لایحه چندفوریتی بپردازد. این جلسه از صبح تا نیمه‌شب ادامه داشت و سرانجام در نیمه‌شب لایحه کاپیتولاسیون مطرح گردید. حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ، برای طرح لایحه تقاضای فوریت کرد. مجلس سنا وارد شور گردید و جلسه سرانجام ساعت دوازده شب خاتمه یافت. پس از این، لایحه در تاریخ بیست‌ویکم مهرماه 1343 در مجلس شورای ملی نیز مطرح شد و در غیاب رئیس مجلس و 25 تن از نمایندگان به تصویب رسید . لایحه مزبور با هفتادوچهار رای موافق و شصت‌ویک رای مخالف تصویب گردید.
این بار نیز حضرت امام علیه این اقدام دست به اعتراض زد و طی یک سخنرانی، شدیدا نظام را مورد حمله قرار داد. رژیم نیز عکس العمل نشان داد و فورا مامورین خود را به قم گسیل داشت و ایشان را یکسره به فرودگاه مهرآباد آورده و روز سیزده آبان به ترکیه تبعید کردند و به خیال خود ریشه امواج را قطع کردند ولی، حوادثی که به دنبال آن اتفاق افتاد نشان می دهد که این خیال تا حد زیادی خام و خوش باورانه بوده است.
زیرا پس از تبعید امام مردم باز هم به شدت عکس العمل نشان می دهند: بازارها تعطیل می شود، تظاهرات بر علیه رژیم انجام می گیرد، درسهای حوزه های علمیه قم، مشهد، تهران و دیگر شهرها و نمازهای جماعت به مدت چند هفته تعطیل می شود، تلگرافهای زیادی به ترکیه و سفارت آن در تهران زده می شود و اعلامیه های فراوان در بین مردم منتشر می گردد.
تغییر تقویم اسلامی به تاریخ مجعول شاهنشاهی در سال ۱۳۵۵
در سال ۱۳۵۴ هجری شمسی مجلسین شورای ملی و سِنا در اجلاسی مشترک بر تغییر مبدأ تاریخ هجری قمری به شاهنشاهی تاکید کردند و مردم و دولت نیز موظف شدند از این پس تاریخ شاهنشاهی را به جای تاریخ هجری به کار برند. آنان در این اجلاس تصمیم گرفتند تاجگذاری کوروش کبیر در سال ۵۹۹ پیش از میلاد را به عنوان مبدا سال خورشیدی و سر آغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار دهند. به همین مناسبت اول فروردین سال ۱۳۵۵ هجری شمسی آغاز سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی اعلام شده بود.[ر.ک: سایت تاریخ ایرانی]
این عمل رژیم پهلوی در ادامه روند دین ستیزی آنان بود و به عنوان نوعی دهن ‌کجی به اعتقادات دینی مردم ایران و تلاشی در جهت اسلام‌زدایی از کشور ایران ارزیابی شد. به همین دلیل بود که امام خمینی در پیام عید فطر سال ۱۳۵۵ به  کارگیری این تاریخ را حرام دانسته و تصریح کرد: «کارشناسانی که می‌خواهند مخازن ما را به غارت ببرند برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدا تاریخ را ساز کردند. این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکار مخالفت کنند و چون این تغییر هتک اسلام و مقدمه محو اسم آن است خدای نخواسته استعمال آن بر عموم حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم و مخالفت با اسلام عدالتخواه است...».
درگذشت مشکوک دکترعلی شریعتی(۲۹خراد ۱۳۵۶)
دکتر علی شریعتی در سال 1312 شمسی در شهرستان مزینان در استان خراسان متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، راهی پاریس شد و در آنجا موفق به اخذ دکترای جامعه‏شناسی گردید. او در ضمن تحصیل در فرانسه، جهت آزادی کشور مسلمان‏نشین الجزایر نیز کوشش‏های چشمگیری داشت.
دکتر در سال 1343 به ایران بازگشت و بلافاصله به خاطر مبارزاتی که علیه رژیم ستم‏شاهی انجام داده بود دستگیر و روانه زندان شد. پس از آزادی از زندان ضمن اشتغال به تدریس، به سخنرانی‏های روشنگرانه همت گماشت. در این زمان، شریعتی مبارزات خود را با برگزاری جلسات سخنرانی و بحث، در حسینیه ارشاد تهران ادامه داد. او در کنار استادان و متفکرانی نظیر استاد شهید مرتضی مطهری و باهنر، حسینیه ارشاد را به پایگاهی جهت تغذیه فکری نسل جوان تبدیل نمودند. دکتر شریعتی به امام خمینی(ره) علاقمند بود و محققی فعال به شمار می‏رفت، به طوری که در طول زندگی کوتاه خود، بیش از 200 اثر به صورت کتاب، جزوه و مجموعه نوار سخنرانی از خود به جای گذاشت. فعالیت‏های فرهنگی دکتر شریعتی، سبب دستگیری مجدد او گردید. سپس در فروردین سال ۱۳۵۲ تحت شرایط ویژه‌ای آزاد شد که بر طبق آن اجازه تدریس، انتشار، و یا برپایی گردهمایی را چه به صورت خصوصی و چه عمومی نداشت. علاوه بر این، ساواک کلیه تحرکات او را به شدت زیر نظر داشت.
شریعتی این شرایط را نپذیرفت و تصمیم به هجرت از ایران گرفت. اما سه هفته بعد از ورود به سواتهمپتون انگلستان، به طرز مشکوکی از دنیا رفت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد. در ایران بسیاری از او با نام شهید یاد می‌کنند. شریعتی بر خلاف وصیت خود که خواسته بود بود وی را در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن کنند، با مشورت استاد محمد تقی شریعتی و صلاحدید و کمک دوستان و یاران او از جمله شهید دکتر چمران و امام موسی صدر، بعد از اقامه نماز میت توسط امام موسی صدر در حرم مطهر حضرت زینب(س)، در شهر دمشق به خاک سپرده شد.
شهادت حاج آقا مصطفی خمینی( یکم آبان ۱۳۵۶).
سید مصطفی که در 22 سالگی حدود سال 1330.ش به دوره تخصصی (خارج حوزه) خارج اصول و فقه وارد شده و در فقه و اصول از اساتیدی چون آیات عظام حجت، بروجردی، محقق داماد، امام خمینی (پدر ‌گرامیشان)، شاهرودی، خویی، محمد باقر زنجانی و سیدمحسن حکیم، بهره می برد، ایشان علاوه بر نائل شدن به اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز دارای تبحر بوده است و دانش حکمت و فلسفه را از اساتید فن و حضرات آیات فکور یزدی، والد محقق، علامه طباطبایی، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفته و به سن 30 سالگی نرسیده بود که جامع معقول و منقول شد.وعلاوه بر تدریس علوم اسلامی دارای آثار و تالیفات زیادی نیز می‌باشد که آثار قلمی او نشانگر عظمت علمی و فکری وی است.
ایشان به مدت یک سال در شهر برسای ترکیه در تبعید بود اما باز آرام ننشست و سعی در بازگشت به ایران داشت و با رئیس سازمان امنیت برسای گفت و گو می‌کند تا با نصیری در مورد بازگشت وی به ایران صحبت کند، ولی نصیری شرایط گوناگونی مطرح می‌کند. گرچه او شرایط را می‌پذیرد ولی در آخر نصیری شرط می‌کند که باید در خانه روستایی خود باشد و 2نفر مامور مراقب او باشند و چنانچه کسی از جلو خانه وی عبور کند، کشته خواهد شد. با این شرط سیدمصطفی منصرف می‌شود.
مصطفی همراه پدر بزرگوارش سال 1344 از ترکیه به عراق تبعید می‌شوند و روز جمعه 23مهر همان سال وارد نجف اشرف می‌شوند. رژیم شاه از حرکات سیدمصطفی بعد از تبعید امام به ترکیه به وحشت افتاده بود، زیرا وی هسته‌ مبارزاتی کانون‌های گرم فعالیت علیه حکومت گشته بود و از جمله این حرکتها، ترور حسن‌علی منصور بود که شهید بخارایی در دادگاه موقع بازجویی و محاکمه علنا اعلام می‌کند: وقتی شما مرجع تقلید مرا از کشور تبعید می‌کنید، من هم شما را از این جهان تبعید می‌کنم.
یکی از طرح های سیدمصطفی برای حفاظت از جان امام، که هم رژیم ایران و هم رژیم عراق از ایشان ناراضی بودند، این بود که طلاب و شاگردان روحانی حضرت امام را تشویق می‌کرد آموزش نظامی ببینند و حفاظت از جان امام را بر عهده آنها گذاشت که در همین رابطه تعداد زیادی از یاران امام در نجف و لبنان دوره‌های نظامی دیده و از سال 1355.ش به طور کامل حفاظت از جان امام را بر عهد گرفتند.
سیدمصطفی در عراق نیز از مبارزه دست نکشید و به دنبال اوجگیری نهضت رهایی‌بخش فلسطین، تلاش فوق‌العاده‌ای به عمل آورد تا برادران روحانی خارج از کشور به پایگاه‌های فلسطین بروند و در آن جا دوره ببینند. خود ایشان هم با اسلحه سنگین دوره دیده بود و آن طور که خودشان نقل می‌کردند، حتی مجوز هدایت تانک را نیز داشتند. وی در منزل خود هم اسلحه‌هایی تهیه کرده‌بود و طلابی را که هنوز در مرحله ابتدایی و به پایگاه‌های فلسطین نرفته بودند در آن جا آموزش می‌داد.
فعالیتهای ایشان سبب شد که در 21 خرداد 1348.ش به دنبال برانگیختن آیت‌الله العظمی حکیم بر ضد رژیم بعث، دستگیر و به بغداد برده شد، و رئیس جمهور وقت (حسن البکر) به او هشدار داد که اگر مردم را بر ضد این رژیم تحریک کند و با مخالفان رژیم عراق در ارتباط باشد، تصمیمی درباره‌تان می‌گیرم که ممکن است موجب ناراحتی پدرتان شود و جالب این که همین تهدید را سپهبد نصیری در سال 1342.ش کرده بود.
سید مصطفی که از آغاز فعالیت‌های سیاسی همواره مورد تهدید نیروهای امنیتی قرار داشت و با توجه به تلاش گسترده او در نهضت امام خمینی، از سوی مقامات ایرانی و عراقی شدیداً مورد تهدید قرار داشت، در شب یکشنبه اول آبان 1356.ش در حالی که 47 بهار از عمرش گذشته بود به طرز مشکوکی دار فانی را وداع گفتند؛ به همین دلیل هنگام انتشار درگذشت او، برای بسیاری از انقلابیون قابل قبول نبود که فوت وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمی‌شد، لذا قائل به شهادت ایشان به دست مزدوران رژیم پهلوی شدند.
بعد از فوت ایشان حضرت امام(ره) در پیامی کوتاه چنین فرمودند:
«انا لله و انا الیه راجعون؛ در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام».
با انتشار خبر، حوزه ی نجف در هاله ای از غم و اندوه فرو رفت. درس ها تعطیل شد و روحانیت به سوگ نشست. جنازه آن شهید توسط یاران و شاگردان او به کربلا برده شد. در این مراسم جمعیت انبوهی شرکت کردند و جنازه را با آب فرات غسل داده و در محل خیمه گاه امام حسین علیه السلام کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه اسلام و حضرت عباس علیه السلام، به نجف بازگرداندند و روز بعد جنازه ی آن شهید از مسجد بهبهانی (واقع در بیرون دروازه ی نجف) با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن مطهر علوی تشییع شد. امام قدس سره در مسجد بهبهانی حضور یافت و پس از توقفی کوتاه و خواندن فاتحه، با قامتی استوار به خانه بازگشت و در مراسم تشییع و خاکسپاری شرکت نکرد. در هنگان تشییع جنازه، بازار نجف یکپارچه تعطیل شد. آیت الله خویی قدس سره در صحن مطهر امام علی علیه السلام، بر جنازه ی شهید نماز خواند و در کنار مقبره ی علامه حلی قدس سره به خاک سپرده شد.
مرگ اسرارآمیز و غیرمنتظره آیت الله سیدمصطفى خمینى، که حضرت امام آن را عطیه خداوند نامید، چنان توفانى به پا کرد که رژیم را در مهار آن درمانده ساخت. همان گونه که منابع خبرى رژیم نیز آن را انعکاس داده بودند؛ چرا که مردم ایران، رژیم را مسؤول مرگ ایشان قلمداد مى کردند. لذا شهادت شهید مصطفی به عنوان اصلی ترین نقطه عطف در حرکت انقلاب و به مثابه تزریق خون تازه در شریان های انقلاب بود. و نهضت اسلامی (پانزده ساله) ایران را جان تازه ای بخشید، به گونه ای که یکباره فراگیر و به شکل انقلابی طوفان زا و کاخ برانداز در آمد. انتشار مقاله توهین آمیز نسبت به امام و روحانیت در روزنامه اطلاعات(۷/۱۰/۱۳۵۶).
مطبوعات و رسانه های رژیم، هر سال در هفدهم دی ماه در ستایش از انقلاب سفید مقالاتی درج می کردند. ماه دی آن سال با دی های قبل متفاوت بود؛ چراکه شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی، موجی از نفرت و عصبانیت را در میان مردم به وجود آورده بود و هواداران امام خمینی منتظر جرقه ای برای حمله به رژیم بودند. تغییر سیاست های امریکا به عنوان پشتوانه اصلی رژیم، زمینه را برای این رویارویی فراهم کرد؛ زیرا با انتقال قدرت به دموکرات ها در امریکا، آنان بر آن شدند که برخلاف جمهوری خواهان که برای تامین منافع خود در کشورهای دارای حکومت دست نشانده به خشونت و سرکوب متوسل می شدند، با درپیش گرفتن سیاست حقوق بشر و فضای باز سیاسی به اهداف خود نایل آیند.
رژیم پهلوی نیز به عنوان یک حکومت دست نشانده به تبعیت از بزرگترین حامی خود، فضای باز سیاسی را در کشور نوید داد و از رهایی زندانیان سیاسی سخن به میان آورد. اما مخالفان رژیم، اعتمادی به این وعده ها نداشتند؛ به دنبال اعلام سیاست نوین از سوی شاه، چند تن از کارشناسان حقوق بشر و صلیب سرخ جهانی به ایران آمدند و با زندانیان سیاسی و مبارزان مذهبی مصاحبه کردند. مخالفان رژیم نیز به توصیه امام خمینی(ره) لبه تیز حملاتشان را به سوی هسته مرکزی فساد، یعنی شاه، نشانه رفتند و علیه نظام دیکتاتوری سخن گفتند. البته هواداران شاه نیز از این فضای باز سیاسی به نفع خود استفاده می کردند. با اینکه سلطنت طلبان علیه مخالفان رژیم مقاله می نوشتند، اما سردمداران رزیم پهلوی بر اساس سیاست های خود تلاش می کردند نام امام خمینی در مقالات درج نشود و از رادیو و تلویزیون حتی برای حمله و انتقاد هم نامی از وی برده نمی شد.
تجلیل مردم از امام خمینی در جریان مجالس ختم آیت الله سیدمصطفی خمینی، رژیم را بر آن داشت که نوک پیکان حملات خود را به سوی امام نشانه گیردند، لذا در هفدهم دی ماه 1356، رژیم پهلوی در روزنامه کثیرالانتشار اطلاعات، مقاله توهین آمیز «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را به قلم فردی مجهول الهویه با نام مستعار «احمد رشیدی مطلق» چاپ و منتشر کرد.
محورهای مهم این مقاله عبارتند از:
الف) تعریف و تمجید از «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت»؛ نویسنده با تلقی بسیار، این برنامه را مترقی ترین برنامه در ایران که راه را برای پیشرفت و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار کرده است معرفی می نماید.
 ب)تلاش برای نشان دادن پیوند میان استعمار سرخ و سیاه؛ در قسمتی از این مقاله، روز ششم بهمن 1341.ش (2520 شاهنشاهی) که سرآغاز انقلاب شاه و ملت معرفی می شود، نویسنده این تاریخ را روز اتحاد استعمار سرخ و سیاه که هرکدام در ایران برنامه خاصی داشتند نامیده است و قیام پانزدهم خرداد 1342 و حوادث پیرامون آن را تبلور همکاری و اتحاد صمیمانه این دو نوع استعمار قلمداد می کند.
 ج) تلاش برای ایجاد اختلاف بین روحانیون؛ در این مقاله روحانیون را به دو دسته تقسیم کرده بودند:
1) روحانیون هوشیار در خدمت انقلاب شاه و مردم.
2) روضه خوانان جاه طلب در خدمت مالکان.
این مقاله، شأن روحانیت را به حدی تنزل داده که آن را ابزاری در دست یکی از دو قشر دربار و مالکان دانسته و معتقد است که مالکان و ورشکستگان سیاسی سرخ، باور داشتند که می توانند چرخ انقلاب را از حرکت باز دارند و اراضی واگذارشده به دهقانان را از دست آنان خارج سازند و بنابراین به روحانیت متوسل شدند، زیرا می پنداشتند که مخالفت روحانیت می تواند برنامه اصلاحی انقلاب را دچار مشکل سازد. این مقاله درصدد القای این مطلب بود که روحانیونِ طرفدار انقلاب سفید بسیارند و در مقابل، روضه خوانان در خدمت مالکان، معدودی بیش نیستند.
 د) اهانت به امام خمینی و تلاش برای نشان دادن پیوند وی با استعمار سرخ و سیاه و رهبری او در قیام پانزدهم خرداد 1342؛ در قسمتی از این مقاله آمده است: «مردی که سابقه اش مجهول بود و به قشری ترین و مرتجع ترین عوامل استعمار وابسته بود، چون در میان روحانیون عالی مقام کشور با همه حمایت های خاص، موقعیتی به دست نیاورده بود، در پسِ فرصت می گشت که به هر قیمتی که هست خود را وارد ماجراهای سیاسی کند و اسم و شهرتی پیدا کند. . . و ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبت رین فرد برای مقابله با ایران یافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگین روز پانزده خرداد شناخته شد . . . چند روز قبل از غائله، اعلامیه ای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان محتوی ده میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول را در اختیار اشخاص معینی قرار دهد.» حجم زیادی از این مقاله به مطالب توهین آمیز درباره امام خمینی اختصاص داده شده بود.
اولین بازتاب انتشار مقاله مذکور، در کانون انقلاب، قم مقدسه منعکس گردید. در روز انتشار مقاله، هنگامى که کامیون حامل روزنامه‏هاى اطلاعات براى قم و اصفهان از دروازه قم وارد این شهر مى‏شد، مردم قم که از پیش، خبر انتشار مقاله را از تهران شنیده بودند به کامیون‏هجوم برده، روزنامه‏ها را به آتش کشیدند.[از سید ضیاء تا بختیار،ص741]
قیام نوزده دی
فرداى آن روز، طلاب کلاس‏هاى درس را تعطیل کرده و در مسجد اعظم قم دست ‏به تجمع زدند.طى این روز زد و خوردهاى پراکنده‏اى رخ داد ولى حرکت اصلى مردم در روز 19 دى شکل گرفت در این روز مردم در حالى که شعارهاى تندى علیه دولت مى‏دادند، نمایندگى روزنامه اطلاعات و دفتر حزب رستاخیز را به آتش کشیدند.
آتش گلوله باریدن گرفت و ده ها تن کشته و مجروح شدند. درگیری و خشونت تا ساعت 22شب ادامه یافت. کوچه ها و خیابان های این منطقه صحنه جنگ و گریز بود و تا پاسی از شب، صدای گلوله به گوش می رسید. میدان آستانه (اطراف حرم مطهر) نیز، صحنه درگیری و کشتار بود. سربازان و کماندوهای رژیم، مدرسه خان را با گلوله های اشک آور مورد حمله قرار دادند. شعار مرگ بر شاه برای اولین بار در این مکان سر داده شد.
 در قیام نوزدهم دی 1356هـ.ش قم، واکنش سریع طلاب و روحانیان، همراهی و حمایت مراجع بزرگ و به دنبال آن پیوستن اقشار و توده های مردمی به آنان، منجر به آغاز دور تسلسلی بی پایان از تظاهرات و سرکوب هایی شد که شاه را تضعیف و نابود کرد. قیام مردم قم، در حقیقت شروع اوج گیری انقلاب اسلامی بود. تعداد زیادی از روحانیون مشهور و مبارز به شهرهای مختلف تبعید شدند. این عمل رژیم، باعث گسترش انقلاب و ابلاغ پیام آن در مناطق مختلف کشور شد.
در چهلم شهداى قم در 29 بهمن 56 مردم تبریز به پا خاستند و کنترل شهر را تا مدتى از دست ماموران رژیم خارج کردند.«مردم با به آتش کشیدن سینماها، مشروب فروشى‏ها و مقر حزب رستاخیز، خشم خود را نسبت‏به رژیم بروز دادند و سر انجام ارتش با کامیون‏هاى سرباز و تانک‏هاى خود، صحنه‏اى خونین به وجود آورده ده‏ها نفر را به شهادت رساند».
پس از این حادثه، امام خمینى با فرستادن پیامى به مردم تبریز و آذربایجان فرمود:
سلام بر اهالى شجاع و متدین آذربایجان عزیز...خاطره بسیار اسف انگیز قم هنوز ما را در رنج داشت که فاجعه بسیار ناگوار تبریز پیش آمد...اهالى معظم و عزیز آذربایجان بدانند که در این راه حق و استقلال و آزادى طلبى و در حمایت از قرآن کریم تنها نیستند. شهرهاى بزرگ چون شیراز، اصفهان، اهواز و دیگر شهرها و مقدم از همه (قم) مرکز روحانیت و پایگاه حضرت صادق - سلام الله علیه - و تهران بزرگ با آن‏ها هم صدا و هم مقصد و همه و همه در بیزارى از دودمان پلید پهلوى شریک‏اند. [صحیفه نور، ج 2، ص 40]
در اربعین شهداى تبریز روزهاى نهم و دهم فروردین 57، حوادث تبریز در یزد نیز تکرار شد و پس از آن، اعتراض‏هاى عمومى در سراسر کشور گسترش یافت.
در 27 مرداد 57، شاه در سخنرانى تلویزیونى خود، با این ادعا که مى‏خواهد ایران را به «تمدن بزرگ‏» هدایت کند، خشونت انقلابى مردم را محکوم کرد و خواستار همراهى آن‏ها با خود شد.
فاجعه سینما رکس آبادان
روز 28 مرداد 57، رژیم براى مخدوش کردن چهره انقلابیان، طرح آتش زدن سینما رکس‏آبادان را اجرا کرد، حدود 700 نفر را در آتش سوزاند و با تبلیغات گسترده کوشید مردم انقلابى را مسؤول این فاجعه معرفى کند.این تدبیر نتیجه‏اى پیش بینى نشده داشت و سبب ورود بیش از پیش مردم، به ویژه خوزستانى‏ها به میدان مبارزه گردید.
قفل بودن درهاى خروجى سینما هنگام وقوع فاجعه، تاخیر در خبر دادن به آتش نشانى، نبودن آب در شیرهاى آتش نشانى و توضیحات کارشناسان در مورد کیفیت مواد آتش‏زا سبب شد تا مردم، به رغم گزارش خبر گزارى پارس درباره دستگیرى گروهى از خرابکاران، ساواک را طراح و مجرى فاجعه بشناسند. این جنایت و رسوایى ناشى از آن، به بر کنارى دولت جمشید آموزگار انجامید.
فاجعه سینما رکس آبادان و تظاهرات میلیونى مردم در دوم شهریور 57 ، مصادف با 21 رمضان، مردم را براى حضور در عرصه مبارزه با رژیم آماده‏تر ساخت. عید سعید فطر با نماز عید فراگیر و با شکوه و اعتراض گسترده مردم انقلابى در بسیارى از شهرها همراه بود. در تهران، با تلاش آیت الله دکتر مفتح، اجتماع بسیار عظیمى در قیطریه برگزار شد. پس از نماز، راهپیمایان با شعارهاى انقلابى، اعتراض خود را ادامه دادند.خبرگزارى فرانسه در گزارش خود از آن مراسم مى‏نویسد: «ایران وارد تحول برگشت نا پذیرى شده است...اسلام قدرت خود را در شهرها، از جمله تهران، نشان داده است».
17 شهریور؛ جمعه سیاه
پس از عید فطر 13 شهریور 57، نیز راهپیمایى‏هاى اعتراض آمیز در کشور ادامه یافت. در این زمان، دولت آشتى ملى شریف امامى زمام امور را در دست داشت. این دولت، با اعلام حکومت نظامى در تهران و برخی دیگر از شهرها و به خاک و خون کشیدن مردم در 17 شهریور که جمعه سیاه خوانده شد، چهره واقعى خود را نشان داد.
امام خمینى در فرداى فاجعه، با عبارت «اى کاش خمینى در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع براى خداى تعالى کشته مى‏شد» [صحیفه نور،ج2،ص100] با بازماندگان فاجعه اظهار همدردى کرد و در ادامه فضاى باز سیاسى شاه را یک بازى خواند.
دو روز پس از جمعه سیاه، موجب اعتصاب در پالایشگاه تهران آغاز شد و در کم‏تر از دو هفته به پالایشگاه عظیم آبادان رسید. موج دوم اعتصاب 28 شهریور تا 9 مهر، راه آهن، شبکه‏هاى آب و برق و بانک ملى را فرا گرفت. موج سوم در روز 15 مهر با اعتصاب سراسرى دانشگاهیان و فرهنگیان به اوج خود رسید. از آن پس، سایر دستگاه‏ها و تاسیسات دولتى، یکى پس از دیگرى به اعتصاب پیوستند و دامنه اعتصاب حتى به ارتش نیز کشیده شد.[ انقلاب ایران و مبانى رهبرى امام خمینى، صص 52- 51 و 81]
در مهر ماه، در حالى که سالگرد شهادت حاج آقا مصطفى خمینى و چهلم شهداى جمعه سیاه، کشور را در عزاى عمومى فرو برده بود، اجتماع مردم انقلابى کرمان در مسجد جامع با یورش چماقداران رژیم رو به رو شد. مهاجمان بخشى از مسجد و مغازه‏ها را به آتش کشیدند و با این کار اسباب اندوه مردم و بیزارى فزون‏تر آن‏ها از رژیم پهلوى را فراهم ساختند.
هجرت امام پاریس، فرارشاه، پرواز انقلاب
در سیزده مهرماه، دولت عراق در هماهنگى با رژیم شاه از امام خواست آن کشور را ترک گوید. امام در نهایت پس از آنکه کویت ‏به وى اجازه اقامت نداد، به پاریس رفت.استقرار امام درپاریس سبب شد تا تحولات انقلاب با شتاب فزون‏تر به گوش جهانیان برسد و ارتباط مردم و رهبر انقلاب بهتر و سریع‏تر شود.
در سیزدهم آبان، اجتماع دانش آموزان و دانشجویان تهرانى در دانشگاه تهران به وسیله نیروهاى سرکوب‏گر شاه به خاک و خون کشیده شد و ده‏ها تن شهید و مجروح گردیدند.خبر این حادثه در سراسر کشور موج آفرید و این روز نیز در شمار روزهاى مهم تاریخ انقلاب جاى گرفت.
در چنین موقعیتى، کارگزاران رژیم ناگزیر بارها براى دیدار امام خمینى به تکاپو افتادند، امام از ملاقات با افراد تا زمانى که از پست‏خود استعفا نداده باشند امتناع مى‏کرد.
رژیم که براى جلوگیرى از اعتصاب‏ها و راهپیمایى‏هاى اعتراض‏آمیز، در پى راه حل بود، به یارى دولت نظامى ازهارى در کنترل اوضاع کوشید، ولى توفیق نیافت. در زمان ازهارى، راهپیمایى عظیم سراسرى تاسوعا و عاشورا که با شکوه‏ترین رفراندوم تاریخ ایران خوانده شد، تحقق یافت.
هم زمان با عدم توفیق دولت ازهارى، امریکایى‏ها ژنرال «رابرت هایزر» را در 13 دى 1357 به ایران فرستادند تا رژیم شاه را از فروپاشى نجات بخشد.پس از ورود او، شاپور بختیار، که چهره‏اى به ظاهر ملى داشت، به نخست وزیرى منصوب شد.او نیز، همانند دولت‏هاى پیشین، به جنایت و خون ریزى پرداخت.در این زمان، شوراى سلطنت تشکیل شد و شاه در بیست و ششم دى ماه، به ظاهر براى معالجه، رهسپار خارج از کشور شد.مردم با شادمانى فرار شاه را جشن گرفتند.
پس از فرار شاه، شوراى انقلاب اسلامى شکل گرفت و مساله بازگشت امام به طور جدى مطرح شد. دولت‏بختیار به بهانه‏هاى مختلف از آمدن امام جلوگیرى مى‏کرد تا آنکه تحت فشار مردم، روحانیون و مدرسان حوزه که در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند، ناگزیر فرودگاه مهر آباد را گشود و رهبر انقلاب در 12 بهمن، با بى نظیرترین استقبال مردمى، وارد کشور شد.
امام خمینى، پس از چهار روز اقامت در تهران، دولت موقت را به سرپرستى مهندس مهدى بازرگان تشکیل داد. اعلام حکومت نظامى و راهپیمایى وابستگان رژیم در حمایت از بختیار، خللى در اراده امام و مردم وارد نساخت. در مقابل، فرماندهى ارتش روز به روز ضعیف‏تر مى‏شد.پیوستن نیروى هوایى به صف انقلابیان، ضربه مهلکى بر پیکر فرسوده رژیم بود.فرمان تاریخى امام در نا دیده گرفتن حکومت نظامى در 21 بهمن، سبب فروپاشى دولت‏بختیار در صبحگاه 22 بهمن شد. بدین ترتیب، اداره کشور به دست فرزندان انقلاب افتاد.


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران