روایت دختر ملک‌الشعرای بهار از پدر


مصاحبه با چهرزاد بهار آخرین فرزند ملک‌الشعرا
4211 بازدید
محمدتقی بهار ملک الشعرا صبوری چهرزاد

روایت دختر ملک‌الشعرای بهار از پدر

دوران زندگی بهار آبستن وقایع و تحولات بزرگی بوده است که شخص بهار هم در شکل دادن آن‌ها تاثیر داشته است، مرگ ناصرالدین شاه، شگل‌گیری مشروطه و آغاز سلطنت رضا شاه نیز از دیگر اتفاقات زندگی او بودند.

محمدتقی بهار را با کدام هنر و حرفه‌ای می‌توان ممتاز کرد؟ بهار در هر کاری که به یادگار گذاشت بهترین بود و در تاریخ ایران بسیار تاثیرگذار واقع شد.

محمدتقی بهار در سال ۱۲۶۳ شمسی در مشهد و در خانواده صبوری متولد شد. در توصیف خانواده‌اش می‌گوید که پدرم در خانه با ما درباره علم و ادبیات و تاریخ حرف می‌زد و برخلاف مردان آن دوره معتقد نبود که با اهالی خانه نباید دم‌خور بود. او با ما درباره داستان‌ها و شعر‌های عربی و فارسی حرف می‌زد.

 پدرم، ملک‌الشعرای صبوری، با ورود نوشته‌های فرانسوی مثل الکساندر دوما به ایران در خانه شروع به بلند خواندن آن‌ها کرد و گاهی هم به مادرم می‌داد تا او برای ما بخواند. مادرش که از مسیحیان قفقاز بوده نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. این آشنایی با ادبیات در کودکی، به علاقه‌اش در بزرگسالی منجر شد. در خاطراتش می‌گوید: بسیاری از آن داستان‌ها و اشعاری را که پدر در خانه برای ما می‌خواند مانند «کنت دو مونت کریستو» و «سه‌تفگدار» را تا بزرگسالی به خاطر داشتم.

روایت دختر ملک‌الشعرای بهار از پدر

تحصیلات بهار

به روایت خود از ۵ سالگی به مکتب زنانه فرستاده شده و معلمش زن‌عمویش بوده است. در ماه‌های اول قرآن آموخته و فارسی یاد گرفته است. پس از آن به مکتب مردامه رفته و از فضای آنجا خاطرات زیادی نوشته است. بهار در خاطراتش می‌نویسد، چون پدرش فقیر نبوده و به مکتب ماهی ۵ قران شهریه می‌داده زیاد تنبیه نشده و هم‌کلاسی‌هایش کمتر او را اذیت می‌کردند. می‌نویسد در آن مکتب ۶ ماه ماندم و فقط یک بار کتک خوردم.

پس از مکتب مردانه برای آموزش عربی او را به مکتب دیگری فرستاده‌اند. از این نقل قول می‌توان فهمید در آن دوره آموزش مکتبخانه‌ها متفاوت بوده و به گونه‌ای می‌توان گفت: تخصصی بودند.

سفر به عراق

۱۰ سالگی پدرش او، مادر و خواهر و برادرش را به کربلا می‌برد. در خاطرات خودنوشت او آمده آن سال همان سالی بود که ناصرالدین شاه را میرزارضا کرمانی کشته بود. او از خاطرات سفر این گونه می‌گوید: اگر در شهری بیشتر از ۱۵ روز اقامت داشتیم، پدرم من را به مکتب می‌فرستاد تا چیز‌هایی که یاد گرفته‌ام از یاد نبرم. این رفتار نشانه اهمیت آموزش برای ملک‌الشعرای صبوری، پدر محمدتقی بهار، است. این سفر تقریبا یک سال طول می‌کشد.

آغاز شاعری و روزنامه‌نگاری

در ۱۰ سالگی و همان سفر عراق، اولین شعرش را می‌سراید و تا ۱۵ سالگی پدر او را در تقویت این هنر همراهی می‌کند، ولی با تغییرات سیاسی در عهد مظفرالدین‌شاه ملک‌الشعرای صبوری او را از گرایش به شاعری دور می‌کند و در همان سال‌ها می‌میرد.

بهار پس از مرگ پدر قصد آمدن به تهران و رفتن به فرنگ برای تحصیل می‌کند، ولی مسئولیت خانواده و انقلاب مشروطه ایران مانع این کار می‌شود. پس از مشروطه بهار نیز به جمع مشروطه‌خواهان مشهور می‌پیوندد و به انتشار روزنامه خراسان کمک می‌رساند. او در این دوره قصایدش را در روزنامه منتشر می‌کرده است.

ادامه کار روزنامه‌نگاری بهار نشان از موفقیت او در این حرفه دارد، ولی همین فعالیت‌ها باعث تبعید، انزوا و مهاجرتش شد. در این دوران تدریس و تالیف و تصحیح نسخ خطی انجام می‌داد.

او پس از شهریور ۱۳۲۰، برای آگاهی جوانان مقالاتی با عنوان «تاریخ مختصر احزاب سیاسی»، به شکل مقالاتی در روزنامة مهر ایران نوشت. این مقالات بسیار مورد استقبال واقع شد.

بهار سیاستمدار

کار‌های سیاسی‌اش از او چهره‌ای موجه ساخته بود و در نهایت وزیر شد. در این مورد در خاطراتش می‌نویسد: «آخر وزیر شدم، و‌ای کاش که آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمی‌کرد و آن چند ماه شوم را که بی هیچ گناه و جرمی در دوزخم افکنده بودند، نمی‌دیدم. مشقت و رنج و عذاب روحی بی نهایت بود... و من بی درنگ پای استعفانامه را امضاء کردم. رفتم در خانه، ولی ننشستم، بلکه افتادم» او نماینده چند دوره مجلس هم بود، ولی به دلیل بیمار و برای مداوا به سوئیس می‌رفت.

بهار آمیزه‌ای از ادبیات و سیاست

به جای بهار واعظ را ترور کردند

روز هشتم آبان ۱۳۰۴ واعظ قزوینی، مدیر روزنامه «رعد» قزوین، برای لغو توقیف روزنامه‌اش به تهران آمد و به مجلس شورای ملی رفت. روز قبل یعنی ۷ آبان طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شورای ملی تصویب شد.

در آن زمان رضاخان که خود را برای تاجگذاری آماده می‌کرد غیر مستقیم نمایندگان مخالف انقراض حکومت قاجار را به مرگ تهدید کرده بود. بهار و مدرس از رهبران مخالف رضاخان بودند و بهار در نطق روز هشتم به تندی درباره این موضوع سخترانی کرده بود. بهار می‌گوید: «قبل از آنکه نطق کنم، یکی از پادو‌های اکثریت به من نزدیک شد و گفت: پس از نطق، نایست و زود برو!»

بهار ادامه می‌دهد: «من نیز پس از نطق نایستادم، زیرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه‌ای داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بیرون، بلکه در اتاقی تنها نشسته و سیگاری آتش زده بودم و به اوضاع کشور و آتیه مملکت و آتیه خود فکر می‌کردم. آن‌ها (آدمکشان) فکر کردند من بیرون رفتم تا بگریزم.» در همین زمان واعظ قزوینی که شباهتی به بهار هم داشته (طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند) از مجلس خارج می‌شود. ازین رو معموران ترور بهار او را به جای محمدتقی ملک‌الشعرا با شلیک تفنگ ترور می‌کنند. (ر. ک: ترور دربهارستان، مهدی نورمحمدی)

خانواده بهار

ازدواج اول بهار، در سنین کم در مشهد بود، ولی همسر و فرزند او فوت کردند و تا وقتی بهار به تهران نیامده بود دوباره ازدواج نکرد. بهار از همسر دومش صاحب ۶ فرزند (هوشنگ، ماه ملک، ملکدخت، پروانه، مهرداد و چهرزاد) شد.

چهرزاد بهار، دختر کوچک ملک‌الشعرا خانه پدری را زن‌سالار می‌داند. در خانه ما، مادر رئیس همه چیز بود و پدر بیشتر در اتاق پر از کتاب خود بر روی زمین به دور از تشریفات، کاملا سنتی، مشغول کار و تحقیق بود. پدر در همان اتاق ساده میزبان مهمانان بود، بر خلاف آن چیزی که این روز‌ها در رسانه از زندگی ما نشان داده‌اند. ما فرزندان گاهی تنها بر سر سفره ناهار یا شام پدر را ملاقات می‌کردیم و پدر بقیه وقت خود را مشغول مطالعه و تحقیق بود.

 چهرزاد بهترین زمان زندگی خود با ملک الشعرا را بعد از مراجعت ایشان از سفر درمانی سوئیس دانست. دکتر به وی گفته بود که باید دور از آلودگی تهران دور باشد و در مکانی، چون ییلاق زندگی کند، در نتیجه دوستان بهار خانه‌ای در حصارک و سال بعد در نیاوران برای او تهیه می‌کنند و چهرزاد در این دوره بیشترین خاطرات را از پدر به یاد دارد. وی می‌گوید من شب‌ها برای پدر روزنامه می‌خواندم، آن زمان جنک کره بود و پدر تمام وقایع را از طریق روزنامه پیگیری می‌کرد. در این زمان بود که پدر رئیس افتخاری انجمن صلح ایران شد.

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

زمن بریده یار آشنای من

کزو بریده باد آشنای او ا. چه باشد از بلای جنگ صعبتر

که کس امان نیابد از بلای او

شراب او زخون مرد رنجبر

وز استخوان کارگر، غذای او

 بهار آمیزه‌ای از ادبیات و سیاست

 

بهار و ترانه‌سرایی

دختر بهار از آشنایی پدر با موسیقی می‌گوید. وی معتقد است که ملک الشعرای بهار گوش موسیقایی داشته است. وی از خاطرات حضور موزییسین‌ها و خوانندگان مطرح آن دوره مثلا نی داوود، درویش خان، صبا، موسی خان معروفی و زرین پنجه در تالار خانه یاد می‌کند.

 بهار می‌گوید: بیشتر خوانندگان آن دوره و دوره‌های بعد تصنیف‌های پدر را اجرا کرده‌اند و بهار از تعدادی از آن‌ها تقدیر کرده است. با آن که تا کنون مقالات و رسالات بسیار درباره دستاورد‌های فرهنگی بهار انتشار یافته از نقش او در عرصه ترانه پردازی کم‌تر گفته شده است.

 او کاری را که عارف آغاز کرده بود، به شکلی منسجم‌تر و زبانی سالم‌تر ادامه داد؛ و چه بسا اگر او نبود، عمر ترانه‌های اعتراضی، با همان تصنیف‌های عارف به پایان می‌رسید. چندین ترانه آشنای گوش ایرانیان سروده بهار است؛ مانند «مرغ سحر»، «ز فروردین»، «از من نگارم خبر ندارد» و ... که بار‌ها خوانندگان بزرگ ایرانی آن را خوانده‌اند.

چهرزاد بهار در مورد ساخت مقبره سعدی و فردوسی نیز می‌گوید که پدر برای ساخت آن‌ها تلاش بسیار کرد در حالی که برای مزار خودش من و مادر از پول چاپ کتاب‌های خود او پس از سال‌ها مقبره‌ای برایش ساختیم که هنوز هم باقی است.


مجله تاریخ ایران