۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتا بود یا ضدکودتا؟
استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک، مشاور پژوهشی دانشگاه سازمان ملل متحد و مدیر عامل بنیاد پژوهشی یوروسویک لنـدن
آغازکننده دولت خوب در تاریخ هستیم و امروز از نبود فرهنگ سیاسی لازم رنج میبریم
همانند بسیاری از اندیشمندان علوم سیاسی، جغرافیدانان سیاسی روزگار ما نیز مفهوم کشور state را محصول پیمان صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ میپندارند. اگر این مفهومپردازی در مورد حکومت state در چارچوب معنای مدرن آن، یعنی مفهوم «حکومت ملت پایهnation state » درست باشد، به طور قطع، مفهوم حکومت به عنوان یک ساختار سیاسی که بهگونه عمودی سازماندهی میشود و از هویتی سرزمینی برخوردار است، به مراتب کهنتر از ایده حکومت ملت پایه به نظر میرسد.
امروز که پیشرفت تکنولوژی اطلاعرسانی جمعی را تشویق کرده است تا حکومت، مرز، و حتی جغرافیا را از دیدگاه مجازی مورد توجه قرار دهند، اعتقاد به همان آیکونوگرافی میتواند این ایده را راسختر کند که به گفته گاتمن تا هنگامی که حس استقلال از دیگران در انسان وجود داشته باشد، مرز حقیقتی خواهد بود که نقش آفرینیش در فضای حقیقی جغرافیایی پایانپذیر نخواهد بود.
نگارنده در مطالعات چند سال اخیر خود در تاریخ شکلگیریهای جغرافیای سیاسی ایران توانسته است ابعاد شگفتآوری از روند پیدایش نظام حکومتی یا «کشور» در فلات ایران را ریشهیابی کند که از آغاز جنبهای فدرال داشته و پویایی سیاسیاش متکی بر احترام به حقوق اقوام و گسترش دادگری میان مردمان بوده است.
در نتیجهگیری این تحقیقات که طی چند سال اخیر به زبانهای فارسی و انگلیسی منتشر شده است، این حقیقت خودنمایی میکند که آغاز شکلگیری هویت ایرانی با انگیزههایی مردمگرایانه اجین شده است که امروز مفهوم «دموکراسی» را در خانواده بشری ریشهدار ساخته است.
در این وادی تفکر و تحقیق با توجه به این حقیقت که «دادگری» شالوده فلسفه سیاسی حکومت در ایران باستان، یعنی از فرمان عدالتگستر که روش تا زنجیر عدالت انوشیروان بوده است، تامل در این ایده نمیتواند چندان دشوار باشد که سازمان فضایی مدیریت سیاسی در ایران باستان سهم بسزایی در سیر تکاملی مفهوم دموکراسی در غرب داشته است. هستند کسانی که میگویند وقتی کوروش بزرگ نظام حکومتی فدراتیو چند ملیتی را بنیان نهاد - نظامی که در غرب به غلط «امپراتوری پارس» خوانده میشود- درستکاری و بردباری را به مدد استعداد خودش اختراع نکرد، بلکه او از سنتی کهن و ریشهدار پیروی داشت در اینکه یک پادشاه ایدهآل چگونه باید رفتار کند. وی آیین «دولت خوبgood government » را که براساس دادگری میان مردمان، مدارا با دیگران و احترام به باورهای دینی گوناگون شکل میگیرد، از مادها به ارث برده بود. دیاکو، پادشاه مادها همه ایرانیان را در قالب یک ملت گردهم جمع کرد.
با این همه، قدیمیترین شواهد در دسترس نشان میدهند که دادگری بنیان حکمرانی خوب را در سنت ایران باستان تشکیل میداد و به همین دلیل، کوروش به هنگام فتح بابل در سال ۵۳۹ پیش از میلاد فرمان آزادی و برابری همه ملل را در فدراتیو بزرگ هخامنشی صادر کرد. اما نظام حکومتی کوروش بزرگ هنوز نمیتوانست در مقام «کشور ـstate » به معنی علمی واژه قرار گیرد، چرا که استیت باید از سازوکار کشورداری state apparatus برخوردار باشد و این مهم میبایستی بدست داریوش بزرگ واقعیت یابد. او بود که سازمان اداری کارایی را در تقسیمات کشوری منطقی زیربنا داد، راه و ارتباطات را ابداع کرد، اقتصاد کشوری را معنی داد، و مالیات دهی را در چارچوب با بازرسیهای دولتی سامان داد.
منابعی که میزان و گستره تاثیرگذاری آیین کشورداری ایران باستان بر روند تکاملی مفاهیم «حکومت»، «مرز» و «دموکراسی» در غرب را تبیین میکنند اندک ولی بسیار گویا هستند. به همین دلیل است که باید آثار دانشمندانی چون ویل دورانت Will Daurant(ترجمه فارسی، ۱۹۸۸) را صاحب ارزش ویژه دانست. حتی به گمان میآید که فیلسوف بلند آوازهای چون فردریک نیچه Friedrich Nietzsche که فهم آثارش همیشه با سوء برداشت توام بوده است، و برخی فلاسفه جدی انگاشتن بحثهایش را دشوار مییابند، دیدگاه خود در مورد انسان غربی متمدن را در سایه نفوذ فلسفه زندگی سیاسی در تمدن باستانی ایران مطرح ساخته است (چنین گوید زرتشت). (۸)
برای مثال، ایرانشناس معتبر آر. گیرشمن R. Ghirshman اظهار میدارد: در دوران زمامداری اسکندر، آموزه ایرانیان در مورد «ودیعه الهی بودن پادشاهی» به یک نهاد اصلی در حاکمیت کشوری در دوران هلانیستی فلسفه سیاست مبدل شد، و در راستای همان آیین بود که بعدها حکومتهای اروپایی نیز آن را پذیرفتند و به کار بستند.
ایران پس از اسلام
با آمدن اسلام، ایران به عنوان یک کشور از میان رفت و جای خود را به شماری از حکومتهای قومی با پیشینههای ایرانی یا ترکی در فلات ایران داد. حکمرانی همه این موجودیتها به اتکا بر هویتی فرهنگی بود که هر یک میتوانستند یادآور میراث فرهنگی - مدنی - سیاسی ایران عصر هخامنشی و ساسانی در دوران باستان باشد. به گفته دیگر، فضای زندگی سیاسی - فرهنگی ایران در این دوران نهصد ساله، فضایی مجازی بود. هنگامی که بابر Babur، نواده تیمور لنگ امپراتوری پهناور مغولی را در هند تاسیس کرد، چارهای نیافت جز اینکه فارسی را زبان رسمی کشور اعلام کند و فرهنگ و هنر ایرانی را در هند اعتلا دهد. در زمان مغول بزرگ، اکبر شاه، هندوستان به مرکزی بزرگ برای زبان و ادب فارسی و هنرهای ایرانی مبدل گردید.
به همین شکل، امپراتوری عثمانی که در پهنه گستردهای از سرزمینها در آسیای باختری و اروپای خاوری تشکیل شد، فارسی را به مدتی به عنوان زبان رسمی امپراتوری انتخاب کرد و در سراسر دوران اقتدار، علیرغم درگیریهای نظامی با ایران، از تاثیر گسترده اندیشه، هنر، و تمدن ایرانی برخورداری داشت. به این ترتیب، در دوران زندگی مجازی ایران است که زبان فارسی به زبان علمی و ادبی و هنری بخش بزرگی از آسیا و اروپا تبدیل شده و به حق میتوان به این نتیجه رسید که فارسی در دوران قرون وسطی میلادی، نخستین «زبان بینالمللی» بود تا آنکه امپراتوری هند بریتانیا زبان انگلیسی را در هندوستان جانشین زبان فارسی نمود. این تحولات شگرف فرهنگی تقویت کننده این ایده اجتناب ناپذیر است که ایران، در دوران بودن مجازی، اثر گذاری تمدنی ژرفی بر بخش بزرگی از جهان بشری داشته و به یک پدیده فرهنگی - سیاسی در اذهان ملل جهان شرق تبدیل شد، و این گونه است که فضای سیاسی ایران آن دوران میتواند به حق «امپراتوری اندیشه» نام گیرد.
خیزش جغرافیایی دوباره ایران در شکل یک پادشاهی فدراتیو (نظام شاهنشاهی) پهناور صفوی در دوران پس از اسلام که با گونه نیرومندی از هویت فرهنگی و سرزمینی همراه بود، میبایستی تا اوایل قرن شانزدهم میلادی به تاخیر افتد: هنگامی که نابغه ۱۳ ساله به نام اسماعیل صفوی پایه فرهنگی و هویتی و زمینههای حکومتی باز پیدایی ایران جغرافیایی را در غرب آسیا فراهم ساخت. با این حال، ابهام در ساختار نظام حکومتی فدراتیو جدید نشان میدهد که ایران نوسازی شده از آیین پیشرفته باستانی خود در سازماندهی فضا و کشورسازی در محدوده سرزمینهای مشخص و ساماندهی سیاسی جدا افتاده بود. این وضعیت در عمل، در مقام یک نارسایی موثر، هنگامی خود نمایی داشت که در عصر مدرنیته، به ویژه در برابر تهاجم فکری و عملی مفاهیم و برداشتهای مدرن اروپایی چون «ملیت» و «حکومت ملت پایه» پیوندهای کهن سرزمینی در برابر مفاهیم جدید، دچار سستیهای تازهای شد و این گونه بود که مکانیزم فروپاشی سرزمینی ایران فدرالیته به صورت غیر قابل کنترل در آمد. تا دهه ۱۹۲۰، دست کم ۱۴ کشور، از جمله حکومت ملت پایه کنونی ایران، از دل نظام فدراتیو صفویان سر برآوردند.
هویت ایران در دنیای مدرن
بعد از شاه عباس بزرگ صفوی شکوفایی اقتصادی و عدالت اجتماعی حاصل آنکه شکل دهنده حکومت صفوی بود به پایان رسید و نظام حکومتی فدراتیو مانند ولی مقتدر شاه عباسی به سراشیب ابهامهای مربوط به حاکمیت قانون افتاده و زیر عنوان «ممالک محروسه» رفته رفته به صورت «ملوکالطوایفی» در آمد. در نتیجه این تحول بود که اقتدار اقتصادی جامعه در نیمه دوم عصر صفوی به دست بزرگ مالکان افتاد و نظام ارباب و رعیتی بر جامعه رشد نکرده ایرانی حاکم شد. دیگر اثری از «مردم ایران» باقی نماند که بتواند در دوران جدید خمیر مایه اولیه «ملت ایران» را به وجود آورد.
جامعه ایرانی بین مشت کوچکی از «اربابان» و اکثریت بزرگی از افراد بیحق و حقوق به نام «رعیت» تقسیم شد که از نظر سیاسی میان اقوام غیرمتجانس پراکنده بودند. این وضعیت اولیه تا آن اندازه نامساعد بود که دیدیم انقلاب مشروطیت «مجلس شورای ملی» را به وجود آورد بیآنکه «ملت»ی وجود داشته باشد. یعنی انقلاب مشروطیت، پیش از آنکه در اندیشه ملتسازی یا کشورسازی باشد، در اندیشه پارلمان سازی و وضع قوانین برای مدیریت امور یک کشور یا حکومت ملت پایه بود که هنوز وجود نداشت.
تا اواخر سده نوزدهم، ایران از جمله نخستین ملتها در خاور جهان بود که حرکت چشمگیری را در راستای استقبال از ایدههای مدرن «دموکراسیخواهی» و «مشروطهطلبی» تجربه کرد. ولی دموکراسی را روشنفکران سنتی (گروهی که فرهنگ سیاسی توسعه نیافته امروز را برای ما میراث گذاردهاند) به گونهای تشریح کردند که حاصلش نمیتوانست جز دموکراسی گریزی حاکمیتها و بخش بزرگی از متفکرین جامعه باشد.
به همین دلیل است که اگرچه انقلاب مشروطیت زمینههای اندیشه سیاسی به سوی دموکراسی را بنیان گذارد و زمینه تبدیل ایران ممالک محروسه به یک حکومت ملت پایه امروزین را فراهم ساخت، روند کشورسازی و ملتسازی در راستای پذیرش دموکراسی به شیوه مفاهیم غربی در سراسر سده بیستم، دچار دشواریهای فراوانی شد.
همگان دانند که انقلاب مشروطیت در حرکتهای اولیه یک انقلاب روشنفکری نبود، بلکه یک حرکت اعتراضی بود نسبت به زور و زورگویی و بیقانونیهای حکومت وقت و هم نسبت به تجاوزهای نظام یافته بیگانگان در نظام کاپیتولاسیون. به همین دلیل مشروطهخواهان در حرکتهای اولیه تقاضای تاسیس عدالتخوانه را داشتند تا بتواند برای ایجاد مساوات در جامعه گام بردارد. بعدها حرکت مشروطه تعدادی نخبگان جامعه را جذب کرد که به فکر تاسیس پارلمان و وضع قوانین افتادند. با این حال، مشخصه بارز این انقلاب و حرکت اعتراضی برخی سرآمدان جامعه این بود که آن حرکت یک جنبش مردمی نبود و از سوی «مردم = ملت» آغاز نشد و به ملت پایان نگرفت، چون ایران در آن دوران هنوز ملتی نداشت.
آنچه وجود داشت یک نظام سیاسی بود به نام «ممالک محروسه» که مردم در آن به عنوان «رعیت» زیر یوغ اربابان در ایلات و ایالات خودمختار اداره میشدند. انقلاب مشروطه مجلس شورای ملی را برپا کرد ولی ملتی در کار نبود که در آن مجلس برای اداره دموکراتیک کشور شور کند و تصمیم گیرد. کسانی که در مجلس جلوس کرده بودند اشراف قاجاری و اربابان و خانات و زورگویان ایالتی و ولایتی وابسته به قدرت مرکزی بودند.
بعدها این وضع تغییر کرد. چون وضعیت ناقص و نارسایی که پیش آمده بود در عمل نشان داد میبایستی اول ملت سازی شود. میبایستی برای رسیدن به اهداف اولیه دموکراسی کشور سازی شود.
برای تاسیس کشور یکپارچه به معنی جدید و ایجاد وحدت ملی جز بازگشت به استبداد راه دیگری وجود نداشت و این استبداد سازنده را یک افسر قزاق به نام رضا خان میرپنج به وجود آورد. او با توسل به زور توانست روند سرعت گیرنده تجزیه طلبی را متوقف کند و یکپارچگی سرزمینی و وحدت ملی را واقعیت بخشد. او که میخواست جمهوری برقرار کند در سال ۱۳۰۴ تاج بر سر نهاد و به عنوان سر دودمان پهلوی خود را شاه ایران خواند و از همان اوان با اعمال زور امنیت ملی را واقعیت بخشید و شالوده اقتصادی نوین را پدید آورد و در سال ۱۳۱۶ ضمن انحلال ممالک محروسه، کاپیتولاسیون را نیز لغو کرده و تاسیس کشور جدید ایران را در چارچوب یک حکومت ملت پایه به دنیا اعلام کرد: نظامی که در ادبیات جغرافیای سیاسی ایران به «حکومت متمرکز» معروف شده است.
وی در همان سال (۱۹۳۵) از دنیا خواست که از آن پس از این کشور جدید به نام باستانیش «ایران» یاد کنند و از بکار گرفتن کلمه پرشیا که در ادبیات سیاسی غرب در آن دوران یاد آور امپراتوری فرتوت و از هم پاشیده عصر قاجاری بود، خود داری ورزند. همه جهان به این خواسته ایرانی احترام گذاشتند جز چرچیل که همچنان ایران را پرشیا میخواند تا کلمه ایران که در نگارش لاتین شباهت زیادی با کلمه عراق، کشوری که توسط استعمار بریتانیا سرهم شده و در اختیار استعمار بریتانیا بود، به اشتباه گرفته نشود. نظامهای نژادپرست بعثی عراق نیز همان روش و سیاست پدرخواندگان استعماری خود را در پیش گرفتند و ترجیح دادند کشور باستانی و نوین ایران را همچنان «فارس» قلمداد کرده و نکوهش کنند.
بدون تردید آغاز این اقدامات در راستای کشور سازی ایرانی اولین و مهمترین گامی بوده است که جز از راه زور و استبداد نمیتوانست واقعیت یابد. رضا شاه برای ایجاد مفهوم «ملت» در ایران دریافت که ایجاد «حس میهن دوستی» شرط اول است. یعنی برای شکل دادن به مفهوم ملت میان مردمی که در اقوام و ایلات خود مختار حق و حقوقی نداشتند، باید بحث وطن و حبالوطن را به میان کشید. برای این کار او ابتدا کاپیتولاسیون را لغو کرد و از حس بیگانه گریزی شدیدی که در میان مردم به وجود آمده بود بهره گرفت و کوشید با تعریف و تمجید از سازندگان تاریخ باستان ایران گونهای از حس «هویت ایرانی» را دامن زند، به فردوسی مقام شامخی در جامعه داده شد و دستور داده شد بر خاک او و دیگر شاعران و دانشمندان برجسته ایرانی مانند سعدی و حافظ و خیام مقبرههای باشکوهی ساخته شود.
تعویض نامهای موجود شهرها و خیابانها به نامهای باستانی و حذف و تاسیس فرهنگ سرا و تلاش برای تصفیه واژههای بیگانه از زبان فارسی توانست حس ملت بودن را میان ایرانیان تقویت کند. از سوی دیگر، با آغاز مبارزات نفتی و ایستادن در برابر زورگوییها و تجاوز کاریهای بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس، و همچنین دست زدن به یک سلسله جار و جنجال مرزی و سرزمینی با برخی همسایگان، مثلا ادعای حاکمیت و مالکیت بر بحرین، سبب ساز بروز حس میهنی نیرومندی میان ایرانیان از اقوام گوناگون بود. این اقدامات در برابر استعمار بریتانیا اثر ژرفی در کار ملت سازی ایران داشت.
احقاق حقوق ایران در سهم کشور در درآمد شرکت نفت انگلیسی و طرح ادعای حاکمیت بر بحرین که توسط استعمار بریتانیا در ۱۸۶۸ از ایران جدا شده بود توانست آتش احساسات ملی ایرانی را شعلهور سازد. در این اقدام توجه به تاریخچه مفصلی شده بود از بدبینیهای ایرانی - عربی که میتوانست حس ایرانیگری نیرومندی را در قیاس عربیت چیره شده بر ایران آن دوران میان مردم این سرزمین از ایلات و اقوام مختلف ایجاد کند.
با اینکه بحرین مانند بسیاری دیگر از سرزمینهای وابسته به ممالک محروسه قدیمی ایران در زمان ناصرالدین شاه قاجار توسط انگلیسها از ایران جدا شده بود، طرح ادعا نسبت بدان چنان حس ملی «ایرانی» را تحریک کرد که هنوز هم میتوان برخی آثار آن را میان برخی از مردمان ایرانی دید که اقدام منطقی محمد رضاشاه در پس گرفتن آن ادعای کهنه و اثر از دست داده که در شرایط جدید ژئوپلیتکی ایران در منطقه و جهان به سود ایران بود، را نمیپسندند.
حرکت کشور سازی موفق بود
بدون تردید آغاز این اقدامات در راستای کشور سازی state building ایرانی اولین و مهمترین گامی بوده است که جز از راه زور و استبداد نمیتوانست واقعیت یابد. رضا شاه برای ایجاد مفهوم «ملت» در ایران دریافت که ایجاد «حس میهن دوستی» شرط اول است. یعنی برای شکل دادن به مفهوم ملت میان مردمی که در اقوام و ایلات خودمختار حق و حقوقی نداشتند، باید بحث وطن و حبالوطن را به میان کشید. برای این کار او ابتدا کاپیتولاسیون را لغو کرد و از حس بیگانه گریزی شدیدی که در میان مردم به وجود آمده بود بهره گرفت و کوشید با تعریف و تمجید از سازندگان تاریخ باستان ایران گونهای از حس «هویت ایرانی» را دامن زند. به فردوسی مقام شامخی در جامعه داده شد و دستور داده شد بر خاک او و دیگر شاعران و دانشمندان برجستۀ ایرانی مانند سعدی و حافظ و خیام مقبرههای باشکوهی ساخته شود.
تعویض نامهای موجود شهرها و خیابانها به نامهای باستانی و حذف و تاسیس فرهنگ سرا و تلاش برای تصفیه واژههای بیگانه از زبان فارسی توانست حس ملت بودن را میان ایرانیان تقویت کند. از سوی دیگر، با آغاز مبارزات نفتی و ایستادن در برابر زورگوییها و تجاوز کاریهای بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس، و همچنین دست زدن به یک سلسله جار و جنجال مرزی و سرزمینی با برخی همسایگان، مثلا ادعای حاکمیت و مالکیت بر بحرین، سبب ساز بروز حس میهنی نیرومندی میان ایرانیان از اقوام گوناگون بود. این اقدامات در برابر استعمار بریتانیا اثر ژرفی در کار ملت سازی ایران داشت. احقاق حقوق ایران در سهم کشور در درآمد شرکت نفت انگلیسی و طرح ادعای حاکمیت بر بحرین که توسط استعمار بریتانیا در ۱۸۶۸ از ایران جدا شده بود توانست آتش احساسات ملی ایرانی را شعلهور سازد.
در این اقدام توجه به تاریخچه مفصلی شده بود از بدبینیهای ایرانی - عربی که میتوانست حس ایرانیگری نیرومندی را در قیاس عربیت چیره شده بر ایران آن دوران میان مردم این سرزمین از ایلات و اقوام مختلف ایجاد کند. با اینکه بحرین مانند بسیاری دیگر از سرزمینهای وابسته به ممالک محروسه قدیمی ایران در زمان ناصرالدین شاه قاجار توسط انگلیسها از ایران جدا شده بود، طرح ادعا نسبت بدان چنان حس ملی «ایرانی» را تحریک کرد که هنوز هم میتوان برخی آثار آن را میان برخی از مردمان ایرانی دید که اقدام منطقی محمدرضا شاه در پس گرفتن آن ادعای کهنه و اثر از دست داده که در شرایط جدید ژئوپلیتکی ایران در منطقه و جهان به سود ایران بود، را نمیپسندند.
در همین بازتاب است که باید تاکید شود که در مباحث علمی و دانشگاهی نمیتوان منکر اقدامات مهم و سرنوشت ساز رضاشاه در ساختن ایران امروز شد. اقداماتی چون:
ـ پایان دادن به سلسله قاجاریه، علیرغم تضمین ۱۹۱۹ انگلیس نسبت به دوام پادشاهی آن دودمان.
ـ انحلال نظام کشوری «ممالک محروسه» که به ژرفای تباهیهای ملوک الطوایفی افتاده بود.
ـ توقف تجزیه طلبی و تضمین یکپارچگی سرزمینی و دست زدن به تقسیمات کشوری مدرن.
ـ تضمین امنیت ملی و شکل دادن به پاتریاتیزم «حب الوطن» ایرانی کنونی.
ـ لغو کاپیتولاسیون و آغاز مبارزات نفتی علیه شرکت انگلیسی که در «ملت سازی» جدید ایرانی مؤثر بود.
ـ تعیین مرزهای ایران نو با همسایگان بر اساس تامین منافع ملی تاریخی و سیاسی کشور.
ـ زیربنا سازی اقتصادی صنعتی و توسعه ارتباطات که به «کشور» و «ملت» جدید ایران مفهومی عملی داد.
در جنگ جهانی دوم ۱۳۴۵- ۱۹۳۹ با آنکه دولت جدید ایران بیطرفی کامل خود را رسما اعلام کرده بود، خصومت ویژه استعمار روس و بریتانیا نسبت به استقلالخواهیهای جدید میان کشورهای غرب آسیا مانع از شد که ایران را به حال خود گذارند. آنان اعلام بیطرفی ایران در آن جنگ استعمارگران جهانی را مورد بیحرمتی قرار داده و ایران را اشغال کردند و رییس کشور ایران head of state را در شهریور ۱۳۲۰ به تبعید فرستادند و این گونه بزرگترین اهانت ملی را نثار ایران و ایرانی کردند. فراتر، بریتانیا برای توجیه اقدامات کاملا غیرقانونی و ضد ایرانی خود دست به شایعهپردازی باز کرده و روشنفکران سنتی ایران (۱۲) را واداشت تا هم به قدرت رسیدن رضا شاه را به سیاستهای انگلیسی نسبت دهند علیرغم تعهد ۱۹۱۹ بریتانیا در تضمین حکومت قاجار، وهم از قدرت افتادن رضا شاه را ناشی از اتحاد وی با آلمان نازی قلمداد کنند. و این روشنفکران سنتی بودند که دروغهای بزرگ انگلیسی را اشاعه داده و بزرگترین اهانتها را نسبت به هویت و وقار ملی ایران مرتکب شدند.
دورانی که آلمان نازی با کسب قدرت تکنولوژیک بیهمتایش توانست، از نظر ژئوپولیتیک، در مقام قدرت مخالف نظام استعماری کهن و بازی بزرگ استعماری میان روس و بریتانیا قرار گیرد و توجه همگان را در عرصه آزردگی از استعمار کهن و درگیر در مبارزات ضد استعماری روس و انگلیس را جلب کند. آلمان نازی هنوز در گیر جنگ با روس و انگلیس نشده بود و هنوز فاجعه هالوکوست روی نداده و حیثیت آلمان نازی را بر باد نداده بود.
در آن دوران بود که حرکت به سوی مدرنیته در برابر استعمارزدگی در خاورزمین رو به رشد بود و در آن غوغای سازندگی ملی در برابر استعمار بود که سازندگان ملی نیاز به یک حامی و پشتیبان جهانی در برابر زورگویان مستعمراتی را در وجود آلمان نازی احساس کردند و به سوی او متمایل شدند.
برخی از آنان، مانند مصطفی کمال پاشا، پدر ترکیه جوان، حتی در جنگ جهانی دوم به هیتلر پیوستند و در کنار وی به روی استعمار روس و انگلیس شمشیر کشیدند. ولی رضاشاه در آستانه آن جنگ جهانگیر بیطرفی ایران را نسبت به همه قدرتهای درگیر در جنگ اعلام کرد و توسط انگلیس روانه تبعید شد.
جالب توجه است که در همین دوران بود که بریتانیای اشغالکننده ایران و اخراجکننده رضاشاه به بهانه غیرواقعی همدستی ایران رضا شاهی با آلمان درگیر در جنگ جهانی دوم، خود سرگرم همکاری با هیتلر بود. در حالی که اخیرا افشا شد که پادشاه وقت بریتانیا، ادوارد هشتم Edward VIII که خانوادهاش ریشه آلمانی دارد، برای هیتلر خبررسانی داشت.
نخستوزیر وقت بریتانیا، نویل چیمبرلین Neville Chamberlin، در سرآغاز همان جنگ (۱۹۴۰) به موجب قرارداد مونیخ، رسما با آلمان نازی از در دوستی و همکاری در آمده بود. ولی استعمار بریتانیا به روشنفکران سنتی ایران آموزش داد که به جای اعلام انزجار نسبت به سیاست انگلیسی اشغال ایران و اخراج رییس حکومت ایران به بهانه واهی همکاری با آلمان نازی، آن اقدامات ضد ایرانی بریتانیا را تشویق کرده و دروغهای بزرگ انگلیسی را ترویج نمایند.
اما حرکت ملت سازی ناموفق ماند
اگرچه کار کشورسازی جدید کاملا موفق بود، موفقیت رضاشاه در کار ملت سازی جدید نمیتوانست کامل باشد چون کار ملت سازی بیشتر یک کار فرهنگی است تا یک کار نظامی. بر آنچه او زیربنا نهاد میبایستی توسط روشنفکران و نخبگان جامعه ساخته شود. اما از آنجا که آموزش مختصری که وجود داشت، برای قرنها در انحصار قاجارها بود، نتیجه آن شد که شمار اندکی از تحصیل کردههای زمان اگر آماده کار بودند، از میان بستگان دستگاه قاجاری بود که برخی از آنان -نه همه آنان- ترجیح دادند کینهها و انتقامجوییهای قبیلهای را جانشین وظایف ملی خود در بارور ساختن یک فرهنگ سیاسی پیشرفته و قانونمند کنند.
حتی آن دسته از محصلین ایرانی که توسط رضاشاه به خارج اعزام شدند تا با کسب علوم جدید به کشور بازگشته و نظام آموزشی جدید کشور را بسط و توسعه دهند، در بازگشت در لابهلای چرخ و دنده انتقامجوییهای قبیلهای گرفتار آمدند و مانند بسیاری از سران جبهه ملی به جای فرهنگپروری، پهلویستیزی پیشه کردند و در یک لج بازی تاریخی حتی ملی کردن نفت را به صورتی انجام دادند که به شکست سیاسی «انگلیس» انجامید ولی به بهای ارزانی شدن به بریتانیا هر آنچه از حق و حقوق ایران بود در سهام خارجی شرکت نفت ایران و انگلیس که از دارایی داخلی شرکت بیشتر بود و «بیپی» BP را برای ابد بزرگترین و ثروتمندترین شرکت نفت دنیا ساخت، در حالی که آنچه از دارایی داخلی شرکت ملی شده بود از راه قرارداد کنسورسیم میان انگلیس و آمریکا تقسیم شد.
با شکست دادن سیاسی انگلیس و شادکام ساختن اقتصادی بریتانیا، روشنفکران سنتی خود را در مقام قهرمان ملی بیهمتایی احساس کردند که میتوانند قانون اساسی کشور را لگد مال کرده و قوای سهگانه مشروطیت را سرنگون سازند. رهبر ملی این گروه در کودتایی سینه خیز:
ـ نخست دیوان عالی کشور را تعطیل کرده و قوه قضاییه را سر برید،
ـ سپس مجلس سنا را از قانون اساسی کشور حذف نمود،
ـ و با تعطیل کردن مجلس شورای در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ قوه مقننه را سرنگون کرد،
ـ وی با سرنگون کردن قوه مقننه مشروعیت قانونی و پارلمانی دولت خود را نابود کرد و قوه مجریه را نیز خنثی نمود.
نخستوزیر وقت با این اقدامات که در قاموس سیاسی هر کشوری «کودتا» شناخته میشود، به رییس کشور اجازه داد تا به حکم قانون اساسی مشروطیت، در غیاب مجلس شورای ملی، دولت بیبهره از مشروعیت پارلمانی را عزل کند. این حکم عزل در نیمه شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ پذیرفته شد، ولی آورندگان فرمان روانه زندان شدند و دولت یاغی چند روزی به حیات خود دوام بخشید تا آنکه در نتیجه یک «ضدکودتا» در بعد از ظهر روز ۲۸ مرداد آن سال سرنگون شد.
در اینجا باید تاکید شود که بیشتر بازماندگان قاجاری از این همه بری بوده و در عمل ثابت کردند که مردمانی با فرهنگ و ایران دوست هستند. برای مثال، قوامالسلطنه ثابت کرد که مردی میهنپرور است و دکتر علی امینی ثابت کرد که هر آنچه را در توان خود داشت برای مدیریت بهینه و پیشرفت کشور عرضه کرد، سوای اینگونه ملاحظات که پادشاهی ایران با قاجار است یا با پهلوی.
اما این اندیشه نمیتواند به طور کلی از توجه دور ماند که اگر جنبش انتقامجویی طرفداران کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به انقلاب اسلامی نمیانجامید، قطعا برخورد میان سران جبهه ملی و رهبران گروههای چریکی که در سرانجام مقهور مشت محکم انقلاب اسلامی شدند، میتوانست موجودیت یکپارچه ایران را تهدید کند. انقلاب اسلامی که با هدف «امت» در برابر «ملت» به ثمر رسید، در عمل موفق شد که خود را در چارچوب «نظام حکومت ملت پایه» ایرانی توجیه نماید.
در آستانه انقلاب اسلامی، سران جنبشهای ناسیونالیستی این گونه به نوفللوشاتو هجوم آورده و هر آنچه را که از ۲۵ سال تلاش «ملیگرایانه» اندوخته بودند یکجا و یکسره به پای رهبر انقلاب اسلامی ریختند و هنگامی که اعلام شد فرزند میهنپرست ایران دکتر غلامحسین صدیقی پیشنهاد تشکیل دولت را به شرط عدم خروج شاه از کشور و اقامتش در خارج از تهران پذیرفت، سران جبهه ملی طی اطلاعیهای رسما اعلام کردند که دکتر صدیقی در آن جبهه سمتی نداشته است و آنان معتقدند که «حکومت غیرقانونی» باید ریشهکن شود.
آنچه این جمع روشن نکردند این بود که آنان بر اساس کدام قانون اساسی حکومت قاجار را قانونی و حکومت پهلوی را که، بد یا خوب، از طریق مجلس مؤسسان قانونی شده بود، غیرقانونی فرض کردند؟ یا آنکه چگونه دولت مصدق را که پس از تعطیل کردن مجلس مشروعیت قانونی خود را از دست داد، قانونی دانسته و دولتهای پس از آن را که بر اساس همان قانون اساسی ناقص انتخاب شدند که دولت مصدق انتخاب شده بود را غیر قانونی دانستند؟
با همه این احوال، اگر این جبهه ملی چشم بر حاصل کردار خود برای ملت ایران باز میکرد و از حوادث روزگار درس عبرت میگرفت، دلیلی برجای نمیگذارد که امروز مورد انتقاد سخت فرزندان بیدار شدۀ ایران قرار گیرد. اما گویی قرار بر آن نیست که تشکیلاتی که علت وجودیش انتقامجوییهای قبیلهای قاجاریان علیه پهلویان است و بیش از پنجاه سال زندگی سیاسی ملت ایران را فدای انتقامجوییهای قبیلهای قاجاری خود کرد از کرده عبرت آموزد و راه خیر مردم را در پیش گیرد.
اخیرا (مرداد ماه ۱۳۹۰) یک سایت اینترنتی (http: //seyfodini. blogsky. com/) در گزارش و تفسیری نوشت: جبهه ملی، در آخرین بیانیهاش حمله متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ را صراحتا واقعهای مثبت دانسته و نوشته است «این رخداد هر خسارتی که برای مردم ما داشت، دست کم آن رژیمخودکامه (منظور رضاشاه) را از ایران بر انداخت و ملت آزاد شد.»
درجه عقلانیت هر سازمان و تشکل از بیانیههایش قابل ارزیابی است. جبهه ملی که نه از نظر سیاسی جبهه است و نه با استناد به این دست از موضعگیریها، گزارهها و نشانههای موجود «ملی» به شمار میرود، یا نمیداند چه میگوید و معنا و فحوای کلامش چیست و یا میداند ولی رسما و عملا در حال خیانت به کشور، آرمان و ارزشهای ایرانی و حاکمیت ملی است.
در هر دو صورت باید گفت این تشکیلات به درستی هنوز برای خود تعیین نکرده است که در پی چه هدفی است. ظاهرا آنچه بیش از هر چیز همواره برای این تشکیلات سیاسی اولویت داشته و دارد، پافشاری بر کینهها و عقدههای تاریخی است. تا بدان جا که حتی، اشغالگرانی را که سودای تجزیه کشور را در سر میپروراندند را هم نیرویی آزادیبخش تلقی کرده و در عین حال خود را ملی نیز تعریف میکند...!
خبرآنلاین
نظرات