۱۲ سال حبس بخاطر یک امیدواری


سید نیما حسینی
1455 بازدید

(بررسی نقش آیت‌الله انواری در ترور حسنعلی منصور)

آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمی‌شود. این هنوز زمان اسدالله علم بود. صادق می‌گفت: ‌علم را بکشیم. چند سؤال کردم و گفتم: ‌چه می‌خواهی؟
گفت: از آقا بپرسید که ما مجازیم بزنیم؟
گفتم: کسی هست که بزند؟
گفت: ‌آری، هستند جوان‌هایی که این کار را بکنند.
من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد.
باز گفتم‌: کسانی هستند؟
گفت:‌ آری.
گفتم: "باعث امیدواری است" که بعد همین جمله زمینۀ محاکمه ما شد.»
(خاطرات آیت‌الله انواری در گفت‌وگو با رسول جعفریان)
 
 
این روایتِ آیت‌الله محمدباقر محی‌الدین انواری از دیدارش با صادق امانی [عضو هیات‌های موتلفه] در دوران نخست‌وزیری اسدالله علم است. همان کسی که بعدها به همراهی یارانش محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفارهرندی و چند تن دیگر نقشه ترور حسنعلی منصور نخست‌وزیر حکومت پهلوی را به مرحله اجرا گذاشتند. پرونده‌ای که در جریان آن انواری هم دستگیر و در نهایت به ۱۵ سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد. اما او واقعاً چه نقشی در این ترور داشت؟ آیا آنچنان که در برخی منابع آمده او «نقش موثر و مستقیم» داشت یا حقیقت چیز دیگری بود؟
 
 
از بهار ۴۲ تا زمستان ۴۳؛ از قیام تا ترور
 
آیت‌الله محی‌الدین انواری روز یکشنبه ۲۳ مهرماه در سن ۸۶ سالگی در تهران درگذشت. او که دو دوره نمایندگی مجلس خبرگان رهبری و دو دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی را در کارنامه داشت، از جمله روحانیون فعال در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی بود.
 
او در جریان مبارزات پیش از انقلاب از سال‌های ۱۳۴۰ به بعد فعالانه شرکت داشت و در جلسات دینی هفتگی، درباره مسائل روز روشنگری می‌کرد. در جریان تصویب لایحه انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیات دولت، انواری امامت جماعت مسجد «چهل‌تن» در بازار تهران را عهده‌دار بود و با سخنرانی در هیات‌های مذهبی به تبیین نظرات مخالفان این لایحه از جمله امام خمینی پرداخت. او به گفته خود این کار را از جهت ادای «وظیفه دینی» انجام داده است.
 
انواری در جریان بازجویی‌هایش می‌گوید: «من با همه آقایان مراجع تقلید ارتباط دارم و مسائل و احکام رساله‌های آقایان را برای مردم بیان می‌کنم ولی در مسائل سیاسی وارد نیستیم. باید توضیحاً بگویم در زمان تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی گاهی اعلامیه آقایان را برای مردم مسلمان از لحاظ وظیفه دینی بیان می‌داشتم.»
 
انواری با این حال چندان هم با فعالیت سیاسی بیگانه نبود. در جریان قیام پانزده خرداد و دستگیری امام خمینی که در واکنش به آن بسیاری از علمای طراز اول حوزه‌های علمیه قم، مشهد و سایر شهرستان‌ها در اعتراض به اقدامات رژیم به تهران مهاجرت کرده، رسماً خواستار آزادی بی‌قید و شرط امام شدند، انواری از جمله روحانیونی بود که در تهران سکونت داشت و در همراهی با علمای مهاجر اعلامیه‌ها و نامه‌های اعتراضی بسیاری را امضا کرد و در فعالیت‌های معترضان مشارکت داشت.
 
او در جریان وقایع عصر عاشورای ۱۳۴۲ به همراه عبدالحسین مهدوی کرمانی و سید تقی مهدوی کرمانی برای سازماندهی اعتراضات به حرم حضرت عبدالعظیم رفت و گروه دیگری که طبق برنامه‌ای از پیش تعیین شده به سرپرستی شیخ جواد دولابی و همراهی عده‌ای از کفن‌‌پوشان به خیابان شهباز (۱۷ شهریور فعلی) رفته بودند، هماهنگ عمل می‌کرد.
 
با وجود این سوابق سیاسی اما عمده شهرت آیت‌الله انواری به ماجرای ترور منصور بازمی‌گردد. تروری که در زمستان ۱۳۴۳ ایران را تکان داد. روز ۱ بهمن ۱۳۴۳ بود که حسنعلی منصور، نخست‌وزیر وقت ایران در مقابل مجلس شورای ملی ترور شد. دقایقی پس از ترور، محمد بخارایی از اعضای هیات‌های موتلفه که پس از سوءقصد در حال فرار بود، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و این مقدمه برخورد با این گروه مسلح اسلام‌گرا شد.
 
شهید حاج مهدی عراقی، درباره چگونگی بازداشت بخارایی می‌گوید: «بخارایی را آنجا می‌گیرند. وقتی می‌گیرند آقای نیک‌نژاد از آن ور ماشین شروع می‌کند به تیراندازی کردن، گارد فرار می‌کند، آقای بخارایی هم فرار می‌کند. سربازهایی که دم مجلس بودند صدای تیر را که می‌شنوند، می‌آیند بیرون نیک‌نژاد را می‌گیرند. نیک‌نژاد می‌گوید من نبودم، [او آنجاست] دارد می‌رود، [و برای فریب آن‌ها وسط میدان را نشان می‌دهد] آن‌ها بر می‌گردند می‌بینند که یکی وسط خیابان دارد فرار می‌کند، نیک‌نژاد را ولش می‌کنند که آن هم می‌پرد توی تاکسی، نیک‌نژاد از آن ور می‌رود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر می‌خورد زمین، (می‌خورد زمین)، چند تا پلیس که عقبش کرده بودند می‌گیرند او را آنجا و می‌آورند کلانتری بهارستان.»
 
هرچند بخارایی حین دستگیری تا چند روز بعد آنچنان در حرف زدن خسّت به خرج داده بود که در برخی گزارش‌های ساواک از او با عنوان «جوان لال» نام برده شده بود اما ۱۰ بهمن ماه ۱۳۴۳ سرانجام در گزارش ساواک آمد که: «شایع است که ضارب (محمد بخارایی) در این جریان تنها نبوده و افراد مشکوک دیگری نیز در اطراف نامبرده بوده‌اند.» همین گمانه‌زنی‌ها و برخی اظهارات منسوب به چند فعال سیاسی جوان از شنیده‌هایشان درباره «توطئه ترور»، مقدمات دستگیری مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفارهرندی و سرانجام محمد صادق امانی را فراهم کرد. صادق امانی همان کسی بود که در دوران اسدالله علم ضمن دیدار با آیت‌الله انواری از او خواسته بود به دیدار امام برود و از او بخواهد تا «منع ترور» مقامات دولتی را بردارد.
 
 
اعترافات صادق امانی و مواجهه حضوری با انواری
 
صادق امانی پس از بازداشت در اعترافاتش نیز به این مسائل اشاره کرد. او درباره فعالیت هیات‌های موتلفه به ارتباط فکری هیات‌ها با آیت‌الله مطهری و آیت‌الله انواری اذعان کرده و از دو بار دیدار با آیت‌الله انواری برای چاره‌جویی درباره فتوای ترور سخن گفته بود. اینچنین بود که ماموران امنیتی با یورش به خانه انواری، ضمن تفتیش خانه، او را بازداشت کردند. در جریان بازداشت اسنادی از خانه او به دست آمد که بعدها مبنای تشدید سوءظن به او شد. اسنادی از جمله نامه‌ای به قلم ابوالقاسم موسوی خویی خطاب به منصور که به او هشدار می‌داد اشتباهات دولت قبل را تکرار نکند. تلگرافی به امضای آیت‌الله محمدرضا گلپایگانی خطاب به امام خمینی در ترکیه و دو کتاب از مهندس مهدی بازرگان دبیرکل نهضت آزادی ایران از جمله اسناد ضبط شده از منزل انواری بود. مدارک و کتبی که او مجبور شد در خلال بازجویی‌ها به خاطر تک تک آن‌ها جواب پس دهد.
 
اما محور اصلی بازجویی‌های او ارتباط با صادق امانی، تشکیلات هیات‌های موتلفه و ترور منصور بود. او در بازجویی‌های سوم اسفند ۴۳ در برابر این سوال که «آیا از سال گذشته تاکنون اشخاصی جهت استفسار در مورد ترور بعضی از اشخاص به شما مراجعه و نظر شما را خواسته‌اند یا خیر» پاسخ منفی می‌داد و گفته بود که «مراجع با چنین امری مخالفند». او حتی آشنایی با صادق امانی را به «هم‌محله بودن» تقلیل می‌داد و نمی‌خواست این ارتباط را برای ماموران امنیتی آشکار کند اما «تقیه» او کارساز نشد. یک روز بعد ماموران ساواک او را با صادق امانی روبه‌رو کردند. امانی با تشریح زمان و چگونگی دیدارها با آیت‌الله انواری سخنان پیشین او را با ذکر جزییات رد کرد و انواری بعد از چند بار تلاش برای دور زدن موضوع و اظهار اینکه «خاطرم نمی‌آید ایشان به درب منزل ما آمده باشند» مجبور شد شیوه سخنش گفتنش در بازجویی‌ها را تغییر دهد.
 
در این مواجهه حضوری، امانی با تشریح دیدار با انواری گفت: «پس از اینکه بار اول به منزل آقای انواری رفتم داخل اطاق با ایشان نشستیم، در حدود ده دقیقه طول کشید تا منظورم را بگویم چون موضوع مهمی بود. در این مدت ده دقیقه راجع به وضع روحانیون و فشاری که دولت به روحانیون وارد می‌آورد صحبت کردم بعداً به ایشان (انواری) گفتم که برای مبارزه مثبت به نظر ما باید چند نفر از شخصیت‌های مهم ترور بشوند. در این مورد با آقا شیخ جواد فومنی صحبت کرده‌ام و ایشان نظر موافق داده‌اند ولی چون آقای خمینی این موضوع را منع نموده از شما خواهش می‌کنیم با رابطه‌ای که با آقای خمینی دارید نزد ایشان بروید از ایشان بخواهید که اجازه بفرمایند این کار را بکنیم و منع خود را بردارند که آقای انواری هم نظر مرا تایید کردند و ضمناً هم قبول کردند که بروند نزد آقای خمینی و جواب برای من بیاورند.»
 
بر اساس گزارش ساواک در مدتی که صادق امانی این مطالب را بیان می‌کرد، انواری به طور کلی تغییر حالت داده و رنگ صورتش سرخ شده و ناراحت بود. او بعد از اینکه بار دیگر سخنان امانی را شنید، گفت: «درست است، اعتراف می‌کنم. اگر من تا به حال نمی‌گفتم برای این بود که ایشان یک صحبت خصوصی برای من کرده بود و من نمی‌خواستم باعث ناراحتی ایشان بشوم به این دلیل نمی‌گفتم ولی حالا که متوجه شدم خودش جریان را اعتراف کرده من هم قبول دارم.»
 
او سپس با تایید گفته‌های امانی و دریافت درخواست مذاکره با امام درباره فتوای ترور گفت: «من در همان هفته یا هفته بعد به قم مشرف شدم و مقاله ایشان را بازگو کردم. معظم له فرمودند... این کار به صلاح مملکت نیست. دستگاه روحانیت با این کار در خارج از کشور اخلالگر معرفی می‌شود. اسلام منطق صحیح دارد. سعی کنند مردم را به اسلام واقعی آشنا سازند. مردم اگر مسلمان به معنای واقعی شدند مقدرات آن‌ها خوب می‌شود و این ناراحتی‌ها که پیش آمده و می‌آید به حول و قوه الهی برطرف خواهد شد. من به مغازه آقای امانی رفتم و سخن آیت‌الله خمینی را برای ایشان نقل کردم...»
 
 
اتهام: ارتباط با موتلفه، محکومیت: به خاطر ترور
 
انواری هرگز در بازجویی‌ها «نفس ترور» را تایید نکرد و همواره بر اینکه «علمای اسلام با این امر مخالفند» تاکید داشت. با این حال که او همواره با این کار مخالف بود اما موضوع «قصد گروهی برای ترور مقامات دولتی» را به مرجعی اطلاع نداد و به همین دلیل مورد مواخذه قرار گرفت: «تیمسار بهزادی گفت: لازم نبود نظام را از اقدام این‌ها آگاه کنید؟ من گفتم: مگر من مأمور نظام بودم؟ من امین مردم هستم. اسرار خانوادگی‌شان را برای من می‌گفتند. دلیلی ندارد من برای کسی خبر ببرم. ما ماندیم تا بردند دادگاه.»
 
بر اساس اسناد ساواک بعد از پایان بازجویی‌ها [در ۱۵ اسفند ۴۳] حکمت، بازپرس دادسرای تهران با اعلام فکِ قرار بازداشت انواری در نامه‌ای به ریاست اداره زندان شهربانی خواستار آزادی او شده بود. رییس دایره عملیات جنایی شهربانی اما با توجه به مبهم بودن نقش او در هیات‌های موتلفه و اداره جلسات مذهبی آن‌ها خواستار معرفی او به ساواک شد. اینچنین بود که سرلشکر مبصر رییس شهربانی کل کشور با توجه به نظر کارشناسی رییس دایره جنایی، طی نامه‌ای او را به ساواک معرفی و به کمیته مشترک ضد خرابکاری فرستاد.
 
سرانجام انواری در حالی که بر اساس اظهارات خود و دیگر متهمان نقشی در ترور منصور نداشت به واسطه ارتباط با موتلفه [از طریق عضویت در شورای روحانیون این گروه در کنار مطهری، بهشتی و مولایی] در دادگاهی که به منظور رسیدگی به پرونده «ترور منصور» تشکیل شده بود در ردیف متهمان قرار گرفت. در این مدت بسیاری از علما و روحانیون از جمله آیت‌الله سید محسن حکیم، آیت‌الله ابوالقاسم خویی، آیت‌الله آشتیانی، آیت‌الله کفایی و... با ارسال نامه‌های جداگانه‌ای به مراجع قضایی و امنیتی خواستار تخفیف مجازات او شدند.
 
انواری در نهایت در خردادماه ۱۳۴۴ در کنار سایر متهمان پرونده به اتهام برهم زدن اساس حکومت، مشارکت در قتل حسنعلی منصور، حمل و خرید و فروش اسلحه غیرمجاز، اختفاء متهم و... به حکم دادرسی ارتش به ۱۵ سال حبس با اعمال شاقه [از بدو بازداشت] محکوم و راهی زندان قزل‌قلعه، سپس قصر و اوین شد.
 
 
از تبعید به برازجان تا مرزبندی با مجاهدین
 
هرچند آیت‌الله انواری برخلاف نظر دادگاه هیچگونه نقشی در ماجرای ترور منصور نداشت اما وقتی به زندان رفت جایگاه ویژه‌ای در میان مبارزان مسلمان یافت و به واسطه اخلاق شخصی‌اش به زندانیان دیگر روحیه می‌داد و مورد احترام زندانیان سیاسی دیگر قرار داشت. ابوالقاسم سرحدی‌زاده درباره خصوصیات شخصی انواری می‌گوید: «صدای خنده آقای انواری همیشه به من امید و استقامت می‌داد و می‌دهد. شما نمی‌دانید این خنده‌ها در دوران طولانی زندان چه نعمتی بود...»
 
آیت‌الله مهدوی کنی هم می‌گوید: «آیت‌الله انواری همیشه مورد احترام علما بودند و به اطرافیان خود روحیه و نشاط می‌دادند. همه ایشان را قبول داشتند، ایشان یکی از محبوب‌ترین افراد و همیشه به دنبال حل مشکلات مردم بودند و هر کس که به ایشان مراجعه می‌کرد از او رد نمی‌شنید.»
 
حرفِ او آنچنان خریدار داشت که در برخی گزارش‌های ساواک از او با عنوان یکی از رهبران زندانیان مذهبی و محرکین اعتراضات در داخل زندان نام برده شده که «جزوات مضره نزد او نگهداری می‌شود». او بیشتر دوران محکومیت خود را در زندان قصر به سر برد و با تشکیل جلسات مختلف و کلاس درس و تفسیر قرآن وظیفه تبلیغی را که برای خود قائل بود در زندان نیز رها نکرد. شاید به دلیل همین فعالیت‌ها و جایگاه بود که در سال ۱۳۴۸ در جریان برخورد با گروهی از زندانیان سیاسی، انواری نیز به همراه رهبران نهضت آزادی تبعید شد و به مدت یکسال در شرایط سخت زندان برازجان روزگار گذراند و از دیدار با خانواده محروم شد.
 
انواری از جمله کسانی بود که اوایل دوران بازداشت با اعضای سازمان مجاهدین خلق در زندان رابطه نسبتاً خوبی داشت و با آنان بر سر یک سفره غذا می‌خورد اما آرام آرام با پی بردن به التقاط فکری افرادی چون مسعود رجوی از آنان فاصله گرفت و پس از اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی سازمان به مخالفت با آنان پرداخت.
 
او خود درباره این ماجرا می‌گوید: «رجوی یک مدتی برای فریب من می‌آمد و اخبار را برای من می‌گفت. اخبار را ریز می‌نوشتند و تقسیم می‌کردند. خود رجوی خبر‌ها را از بیرون برای ما نقل می‌کرد. یک مدتی هم غذایش را می‌گرفت می‌آمد سر سفره ما. یکبار هم گفت برای ما نماز جماعت بخوان. رفتم؛ بعد که مسائل رو شد من دیگر نرفتم... یک روز رجوی به من گفت: آقای انواری! شما تصور می‌کنید که سازمان مجاهدین هر روز باید بیاید پیش شما و از شما دستور بگیرد. من گفتم شما سخت نگیرید. رجوی شیطان بود. از سال ۵۲ مواضع آن‌ها برای ما آشکار شد. آقای مطهری از این‌ها خیلی ناراحت بود و می‌گفت این‌ها بدعت بدی گذاشتند. آقای مطهری نامه‌ای را که برای امام نوشته بود آورد در جلسه خواند. آقای بهشتی با این نامه مخالفت کرد. تا آنجا که من می‌دانم نامه مربوط به منافقین بود. بنا بود نامه به نام جامعه روحانیت فرستاده شود. آقای بهشتی فرمود: از این‌ها نباید مأیوس شد. اجازه بدهید با این‌ها صحبت کنیم؛ ولی نامه رای آورد. آن موقع امام هنوز ایران نبود.»
 
 
ماجرای آزادی از زندان و ادامه مبارزه در دو جبهه
 
حکم آیت‌الله انواری ۱۵ سال حبس بود اما او ۱۲ سال پس از بازداشت از زندان آزاد شد. روایت آزادی او و گروه دیگری از زندانیان سیاسی که عمدتاً وابسته به هیات‌های موتلفه بودند روایت جالبی است. حبیب‌الله عسگراولادی در کتاب خاطراتش درباره این ماجرا می‌گوید: «حدود پنج شش سال از زندان ما گذشته بود که تعدادی از بزرگان من‌جمله آقای حاج ابوالفضل توکلی‌بینا، پیام آیت‌الله میلانی و آیت‌الله خویی را برای آیت‌الله انواری و دیگران در زندان آورده بودند که شما یک چیز ساده بنویسید تا آزاد شوید. این را در وقت ملاقات و در پشت میله‌های زندان به من گفتند که شما تعصب به خرج نده، چرا که این تعصب اسباب این است که هم خودت و هم دیگران در زندان بمانید.» این درخواست‌ها در آن مقطع با مخالفت زندانیان مواجه شد. عسگراولادی می‌گوید: «به دوستان عرض کردم که اراده‌ام این است که مسلمان بمیرم، نه اینکه قهرمان بمیرم. اگر اسلام اقتضا کند، من این کار را می‌کنم اما این دلایلی که می‌آورید اقتضای اسلام نیست...»
 
این موضعی بود که آنان در قبال پیشنهاد نوشتن عفونامه به هواداران این کار از خود نشان دادند. اما عسگراولادی در سال ۱۳۵۴ به همراه حاج مهدی عراقی همین پیشنهاد را جامه عمل پوشاندند و بعد از شرکت در مراسم "شاهنشاها سپاس" از زندان آزاد شدند. او درباره این تغییر موضع می‌گوید: «در سال ۱۳۵۴ به دلیل اختناق سیاسی جامعه و شرایط نگران‌کننده‌ای که از این اختناق سیاسی احساس می‌شد، دولت آمریکا به شاه فشار آورد که فضای سیاسی را باز کند. لذا رژیم ناگزیر بود تعدادی از زندانیان سیاسی را آزاد کند. به واسطه‌ بعضی از علمای بزرگ سفارش‌هایی از امام(ره) به ما رسید که شما یک مطلب ساده‌ای بنویسید تا آزاد شوید. بنده یک عذرخواهی ساده نوشتم.»
 
آیت‌الله انواری هم از جمله افرادی بود که در پی این تحولات در بهمن سال ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد. این گروه که افرادی دیگر نیز در سال ۱۳۵۶ به آنان پیوستند بعدها از مبارزه در دو جبهه در سال‌های پایانی حکومت پهلوی سخن گفتند. اول جبهه مبارزه با رژیم سلطنت و دوم میدان مبارزه با تفکرات التقاطی چپ که نماد آن سازمان مجاهدین خلق بود. هرچه مبارزه در جبهه دوم پررنگ‌تر می‌شد ساواک حساسیت کمتری نسبت به نیروهای مذهبی نشان می‌داد چرا که بر اساس تحلیل آنان خطر بزرگ کمونیست‌ها و گروه‌های چریکی مسلح بودند. ساواک در تحلیلی که از شخصیت آیت‌الله انواری در این سال‌ها ارائه می‌دهد او را فردی معرفی می‌کند که «با مجاهدین و مارکسیسم و همچنین انقلاب مسلحانه مخالف بوده و معتقد است که باید معارف اسلامی بدون جهت‌گیری در مقابل دولت برای مردم گفته شود.»
 
این در حالی بود که انواری در دو سال پایانی حکومت پهلوی دوم عملاً دامنه فعالیت‌های سیاسی خود علیه رژِیم را گسترش داده بود و نام او زیر غالب اعلامیه‌هایی که در آن روزها از سوی شخصیت‌ها و مجامع روحانی منتشر می‌شد به چشم می‌خورد. موضوعی که بعدها در گزارش‌های ساواک اینچنین به آن پرداخته شد: «روحانیونی که اخیرا از زندان آزاد شده‌اند من جمله عبدالرحیم ربانی و محی‌الدین انواری به شدت با گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران به مبارزه برخاسته ولی باطناً در جبهه مخالفین دولت قرار دارند...»
 
با اوج گرفتن حرکت‌های انقلابی آیت‌الله انواری در بهمن ماه ۱۳۵۷ در کمیته استقبال از امام مسئولیت نظارت بر انتظامات ۶۰ هزار نفری این کمیته را عهده‌دار شد. او که عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران بود، یک ماه پس از وقوع انقلاب، در اسفند ۵۷ جهت تنظیم امور اصناف از طرف امام در کمیته امور صنفی مسئولیت یافت و در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۵۷ به امامت جماعت مسجد جامع نارمک منصوب شد. در سال ۱۳۵۸ نمایندگی امام و سرپرستی حجاج ایرانی را برعهده گرفت و یک سال بعد نیز طی حکمی به نمایندگی امام در ژاندارمری کل کشور منصوب شد.
 
انواری در جریان انتخابات اولین و دومین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از سوی مردم شهرستان رزن و همدان انتخاب شد و در کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس نقش بسزایی ایفا کرد. او همچنین در دوره اول و دوم مجلس خبرگان حضوری فعال داشت. آیت‌الله انواری در سال‌های پایانی عمر به انجام امور مربوط به آخرین مسئولیت رسمی خود یعنی ریاست مرکز رسیدگی به امور مساجد می‌پرداخت و کمتر در مسائل سیاسی اظهارنظر می‌کرد.
 
 
منابع:
 
خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی، به کوشش مرتضی میردار و سیدمحمد کیمیافر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
آیت‌الله محی‌الدین انواری به روایت اسناد ساواک، به کوشش صغری عامری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
سرنوشت منصور، گزیده تاریخ معاصر ایران ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، کاظم مقدم، موسسه چاپ و نشر عروج
آیت‌الله محی‌الدین انواری، یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی
نقشی که می‌ماند، یادداشت عطاالله مهاجرانی در سوگ آیت‌الله انواری، وبلاگ مکتوب
آیت‌الله محی‌الدین انواری، طاهره شکوهی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران


سایت تاریخ ایرانی