مصاحبه «ناصر رکنی» یکی از عوامل اصلی و از اعضای حلقه اولیه کودتای نافرجام نقاب

بزرگترین خطری که بنی‌عامری احساس می‌کرد از ناحیه شخص امام بود


بزرگترین خطری که بنی‌عامری احساس می‌کرد از ناحیه شخص امام بود

اشاره: متن زیر اظهارات ناصر رکنی یکی از عوامل اصلی و از اعضای حلقه اولیه کودتای نافرجام نقاب(موسوم به کودتای نوژه)، در یک مصاحبه رادیو تلویزیونی می‌باشد که به حضورتان تقدیم می‌گردد.

******

 

- گروه سیاسی در ایلات نفوذ کرده بود، در روحانیت نفوذ کرده بود، در گروههای نظامی و اداری نفوذ کرده بود، در صنف‌های مختلف نفوذ کرده بود که اینها بلافاصله بعد از ضربه اول توسط واحدهای ارتش، امور را قبضه کنند و بلافاصله شروع به اداره مملکت بکنند

- نکاتی که بنی‌عامری و هسته مرکزی این سازمان برای جلب افراد در نظر داشت مهمترین آن روحیه ناسیونالیستی بود. ما همه فکر می‌کردیم واقعاً ایران دارد از دست می‌رود و ایران دارد یک کشور عرب می‌شود. چه بسا افراد بگویند فارسی صحبت نکنید

- بنی عامری در یکی از جلسات اظهار کرده بود که دولت‌های خارجی به ما اطمینان داده که شما وارد عمل بشوید، تا دو ساعت بعد از عمل اگر احساس گردید که دارید شکست می‌خورید، می‌توانید اطلاع بدهید ما وارد کار شویم

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای ناصر رکنی از آنجایی که شما در چهارراه حوادث کودتا واقع شدید و تقریبا نسبتاً به تمام جریاناتی که منجر به کودتا می‌شد اطلاع دارید، خواستیم در زمینه‌های کودتا و زمینه آن و علت‌های آن ما را در جریان بگذارید.

به نام خدا، من ستوان دوم فنی هوایی ناصر رکنی افسر نیروی هوایی هستم. همانطور که فرمودید جذب جریانی شدم که این جریان از مدتها قبل بوجود آمده بود. من جزء افرادی بودم که بعد از انقلاب می‌خواستم سدی در مقابل پیشرفت انقلاب اسلامی ایران بوجود آورند. فردی که در این مورد خیلی نقش داشت و در ایران زیاد فعالیت می‌کرد شخصی بود به نام [محمد باقر]بنی عامری به نام مستعار احسان. ایشان سرهنگ بازنشسته ارتش بود. مبنای فعالیت او به نفع دکتر بختیار بود که البته خود بختیار ستادی در خارج از کشور درست کرده بود و بنی عامری هم ستاد داخل ایران را اداره می‌کرد. به ترتیبی که خود بنی عامری تعریف می‌کرد و بقیه افراد را در جریان می‌گذاشت، جریان را به این ترتیب ادعا می‌کرد که در سه ماه بعد از انقلاب یکی از دوستانش که البته گویا با عوامل خارجی در ارتباط بود و نمی‌تواند بی‌ارتباط باشد، به او مأموریت می‌دهد تا برود جوّ سیاسی را در آنجاها بررسی بکند و ببیند آیا امکان فعالیتی در ایران هست که این فعالیت بتواند مورد پشتیبانی دولت‌های خارجی قرار بگیرد و منتهیِ نتیجه‌ای بشود یا نه. اگر هست به ایشان بگوئید و ایشان شروع به فعالیت بکند. طبق گفته بنی عامری دوستشان از اروپا به ایشان تلفنی می‌کند و می‌گوید جوّی که تو انتظار داشتی آن طور نیست و همه به انتظار این هستند که به نحوی با دولت جمهوری اسلامی کنار بیایند و سازش کنند و هیچ زمینه فعالیتی نمی‌توانی داشته باشی. خب کاملاً روشن است این فرد با یک عوامل در آنجا تماس گرفته تا توانستند چنین برداشتی داشته باشد. دوستشان می‌رود به آمریکا و بعد از حدود یک‌ماه بنی عامری ادعا می‌کرد که از آتن همان دوستش تلفن می‌کند می‌گوید به تو مژده می‌دهم آن جوّی که تو می‌خواستی بوجود آمده است و این آمادگی در کشورهای اروپایی و آمریکایی هست. بنی عامری گفت من خیلی از این موضوع خوشحال شدم و بلافاصله دست به کار شدم که عوامل مختلف را ببینم و یک پایه و اساسی برای خودمان بگذاریم. البته زمینه جالبی اینجا با آقای بختیار و گروه سیاسی داشتند که گروه سیاسی فعالیت محدودی داشته است. فعالیت نظامی تا قبل از اینکه آقای بنی عامری به این ترتیب از تصورات دوستش در اروپا و آمریکا با اطلاع بشود، در ایران خبری از فعالیت‌های نظامی نبود، بلکه گروهی در ایران تشکیل می‌شود که آرمان و هدفش بر مبنای سوسیال دموکراسی که تز آقای بختیار بود و تصمیم گرفته بودند از آقای بختیار بدین ترتیب دفاع بکنند که ایشان را به مردم بشناسانند. قدر مسلّم اینکه استنباط من اینست که از نام بختیار می‌خواستند استفاده کنند برای مقاصد بعدی خودشان. گروهی که تشکیل می‌شود به دو گروه تقسیم می‌شود، سیاسی و نظامی. گروه سیاسی اختلافاتی بین خودشان داشته‌اند. این اختلافات بعداً با دستگیری یک نفر از این گروه سیاسی که آقای خادم باشد می‌خوابد و در نتیجه گروه سیاسی آقای بختیار در ایران منسجم می‌شود، و رهبری واحد توسط مهندسی به نام آقای مهندس قاضی[=قادسی] پیدا می‌کند و شروع به فعالیت می‌کند. فعالیت تا وقتی که دست آقای خادم بود پراکنده و بدون مدیریت بود و سعی می‌کرد عواملی جذب شوند و عوامل جذب شده را نمی‌دانستند چگونه از آنها بهره‌برداری بشود. البته در این مدت آقای بنی عامری که گروه نظامی را اداره می‌کرد شروع به فعالیت کرده و شروع به جذب عناصری از قشرهای مختلف ارتش کرد. فعالیتی که ایشان شروع کرده بود بیشتر در واحدهایی بود که قدرت رزمی‌شان در یک سطح بالاتری نسبت به بقیه قرار داشت مثلاً نیروهای مخصوص یا افراد گارد سابق. در میان این قشرها و هم افرادی ناراضی و یا عامل ناراضی در آنها وجود داشت و می‌توانستند آنها را تشدید بکنند یا اینکه عواملی دیگر را دامن می‌زدند که این حس در آنها بوجود بیاید مثل حس ناسیونالیستی و وطن پرستی. فعالیت آقای بنی عامری در نیروهای نظامی به همین ترتیب خلاصه بود. البته نتوانسته بود پیشرفت زیاد بکند. البته ایشان گفته بودند اگر گسترش بدهم باعث می‌شود لو برود، ولی من دلیل آن را چیز دیگر می‌دانستم تا اینکه ایشان تصمیم می‌گیرد در نیروی هوایی هم رخنه کند. چون بنی عامری افسر نیروی زمینی بود، اطلاعات زیادی درباره نیروی هوایی نداشت. به نحوه کارشان، به تخصصشان، به اینکه در چه صنف و دسته‌ای از آنها می‌توان رسوخ کرد، اطلاع چندانی نداشت. البته من تصور می‌کنم که در سطح بالای نیروی هوایی با افرادی در تماس بوده مثلاً با تعدادی اُمرا مانند تیمسار مهدیون یا تیمسار محققی، اقل استنباط من اینست. قشر جوان نیروی هوایی استنباطشان اینست که اُمرای نیروی هوایی به طور اخص، شناختی از روحیه پرسنل نیروی هوایی نداشتند و در حقیقت و دقیقاً یک تافته جدا بافته بودند و از مزایای خاص استفاده می‌کردند و حاضر نبودند آن طبقه جوان نیروی هوایی را در آن مزایا شرکت بدهند. در حقیقت بقیه را قبول نداشتند و چون در لاک خودشان بودند و شناختی به نیروی هوایی نداشتند به همین جهت امثال تیمسار مهدیون یا محققی نمی‌توانست کمکی باشد برای بنی عامری یا به طور کلی گروه نظامی سازمان نقاب که بعداً نامگذاری شد. به همین جهت سعی کردند رسوخ کنند در قشر جوان نیروی هوایی. ممکن است با کسانی دیگر هم ارتباط داشتند ولی قرعه فال بد در اینجا به من اصابت کرد و من در راه آنها قرار گرفتم. البته من قبلاً با همکاری در سطح خیلی محدود که قسمت آشنایی بود، با آقای خادم که در گروه سیاسی بود داشتم و چه بسا اگر با آقای خادم روبرو نمی‌شدم و با آقای بنی عامری روبرو می‌شدم با افکاری که خودم دارم و شناختی که دارم جذب بنی عامری نمی‌شدم، چون بنی عامری یا گروهی در این تیپ که با ایشان همکاری می‌کردند جاذبه فوق‌العاده‌ای برای جذب افراد نداشتند، ولی من جذب آقای خادم شدم و بعداً توسط خادم به بنی عامری معرفی شدم. بعد از اینکه خادم دستگیر شد، بنی عامری با من تماس گرفت تا من را به طرف خودش جذب کند. من هم شناخت در نیروی هوایی زیاد نداشتم، شناخت من در رشته خودم بود، ولی لااقل بیشتر از بقیه اطلاعاتی داشتم. ‌به هر حال من و امثال من و خلبانانی که جذب شدند توسط رویدادی بود که به عرضتان می‌رسانم. اینها باعث شدند سرعت حرکت این جریان افزایش پیدا کند.

بنی عامری در مدت یازده ماه تلاش به جریانی رسیده بود که می‌خواست دست به خودکشی بزند. تصمیم داشت رادیو و تلویزیون را تصرف بکند، فرودگاه مهرآباد را تصرف بکند، از پشت رادیو و تلویزیون چند تا اعلامیه بخواند، نقشه بعدیِ بیشتری نداشت. البته لشگر 2 تهران قول‌هایی داده بود که تعداد محدود وارد کار بکند. این تمام یازده ماه تلاش تیپ بنی عامری بود. ولی از زمانی که پای نیروی هوایی به کار آمد، منظور من از نیروی هوایی قشر جوان نیروی هوایی بود. در صورتیکه افراد بازنشسته هم در کادر بنی عامری بودند. در نتیجه وقتی نیروی جوان نیروی هوایی جذب اینها شد، آقای بنی عامری که جلسه اول آرزو می‌کرد دوتا هواپیمای فانتوم داشته باشد و با این دوتا هواپیمای فانتوم که می‌خواست از تجربیات دولت اسرائیل می‌خواست استفاده کند، دولت اسرائیل گفته بود اگر دو تا فانتوم داشته باشید و چند بار دیوار صوتی را بشکنید می‌توانید آنجا را تصرف بکنید. این عملیات هوایی باعث می‌شود که مردم بروند داخل خانه و روحیه‌شان را از دست بدهند! آقای بنی عامری که درخواست دو تا فانتوم می‌کرد تا بتواند کودتا را انجام دهد بعد از دو ماه که با پرسنل نیروی جوان تماس گرفت و توانست حداقل چهل فروند هواپیمای فانتوم و مهمات آماده داشته باشد، بنابراین شکی در پیروزی نداشت. تصور می‌کرد که این کودتا صد درصد پیروز خواهد شد. نسل جوان با آن شور و حرارتی که در این مسأله نشان داد این شور و هیجان در مسیری به کار رفت که حتی اگر کودتا پیروز می‌شد، کودتای پیروزی از لحاظ تاکتیکی بود نه از لحاظ ایدئولوژی و باعث خرابیهای زیادی می‌شد که کودتاهای دیگری پشت آن بوجود می‌آمد. نیروی هوایی تحرکی بخشید به اینکه یازده ماه فعالیت بنی عامری به حداکثر خود رسید. در این مدت فقط ۲ میلیون تومان توانسته بود پول از پاریس دریافت کند، ولی بعد از اینکه نیروی هوایی وارد کار شد این رقم به حد خیلی بالائی رسید. او در یکی از تلفنهای خود به پاریس گفت که من ۸ میلیون تومان تا دو روز دیگر می‌خواهم که حواله شد. این پولی نبود که خرج نیروی هوایی بشود. کمترین خرجی که کودتا داشت در نیروی هوایی بود، زیرا جمعاً ۱۷۵ هزار تومان خرج کرده بود. ولی این پول را احتیاج داشت تا عناصری را که تجهیز کرده بود بتواند پابه‌پای نیروی هوایی پیش ببرد. این پول را برای ایلات می‌خواست خرج کند و برای واحدهای نیروی زمینی می‌خواست خرج کند. این پول را برای خرید اسلحه می‌خواست خرج کند. خلبان‌ها اظهار می‌کردند دست به عمل بزنید، و اگر نزنید ما اقدام می‌کنیم. شاید یکی از علل نافرجام ماندن کودتا سرعت سیر زیاد در اواخر کارش باشد. سازمان‌هائی که برای آقای بختیار در ایران فعالیت می‌کرد، ستاد اصلی آن در پاریس بود. این سازمان از یک منابع مادی و یک منابع روحی برخوردار بود، اما احتیاج داشت که از یک منابعی تغذیه بشود. شاید من بیشتر از همه بدانم بختیار ثروت زیادی نداشت چه در اینجا چه در پاریس. پس این پول‌هایی که خرج می‌شد و حواله می‌شد بی‌دلیل و یک مقدارِ زیادی ریخت‌وپاش می‌شد، باید از یک منبعی تأمین می‌شد. تا آنجایی که من در این جریان بودم این پولها مقدار زیادی از طرف دولت‌های خارجی بود. مثلاً یک رقم ۱۰ میلیون دلاری حواله عربستان سعودی بود. با اینکه ایرانیهایی که در خارج هستند آنها هم یک مقدار زیادی کمک مادی به بختیار می‌کنند، حسابی در آنجا باز شده. ایرانیها که بخواهند کمک کنند به این حساب می‌ریزند. در ایران اشخاصی بودند که تمایل داشتند کمک مادی بکنند ولی این گروه زیر بار نمی‌رفت. شاید هم جلوی ما اینطور قلمداد می‌کردند، شاید برای مقدار کم زیر بار نمی‌رفتند. بنابراین از لحاظ مادی در مضیقه نبودند، هر چقدر که می‌خواستند برایشان حواله می‌شد. از لحاظ روحی پرسنل نظامی که در این سازمان کار می‌کردند به دو گروه تقسیم می‌شدند، گروهی که میانگین سنی بالا بودند، درجات آنها بالا بود، تجربه زیادتری داشتند، مثل دو سه نفر اُمرائی که همکاری می‌کردند. اینها می‌گفتند تا زمانی که سیاست خارجی موافق نباشد، این کودتا موفق نخواهد شد. تیمسار محققی عقیده داشت که اگر تمام کشورهای اروپایی موافق باشند، [ولی] انگلستان مخالف باشد، یک روز هم به کودتا مانده باشد مأمورین آنها اینها را کشف کرده، به عوامل جمهوری اسلامی [اطلاع] می‌دهند و ما از بین می‌رویم، یا اینکه تیمسار مهدیون اصرار داشت یک شواهدی به دست بیاورد که دولت‌های خارجی از اینها حمایت می‌کند، چون بنی عامری و محققی عقیده داشتند تمام کشورهای خارجی پشتیبانی می‌کنند و اینها به توافق ضمنی رسیدند برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی. حتی پای دُوَل شرق را به میان کشیدند، که با دولت روسیه هم به توافق رسیدند، به شرط آنکه استانهای شمال ایران آرام باشد و آنجا سروصدایی نشود، دولت روسیه هم با این امر توافق کرده، و تیمسار مهدیون دنبال شاهد می‌گشت که ثابت کند، که بتواند از لحاظ بودجه خودش را اغناء بکند. روزی که رادیوهای[ضد رژیم جمهوری اسلامی] ایران ساعت 6 تا ۷ بعدازظهر شروع بکار کرد، تیمسار مهدیون اظهار داشت الان خیالم راحت شد، چون اگر جز سیاست خارجی و پشتیبانی سیاست خارجی [بود] امکان نداشت رادیویی بدین ترتیب فعالیت بکند. روزی که این رادیو به علت نقص فنی از کار افتاد، تیمسار مهدیون رنگش پرید که این توافق از بین رفت. این حالت در قشری بود که میانگین سنی آنان بالا بود، ولی پرسنل نیروی هوایی اینها با این موضوع برخوردی نداشتند. بیشتر آنها روی حس وطن‌پرستی‌شان و ناسیونالیستی شان بود که گرایش پیدا کرده بودند. بعضی از آنها اگر [هم] اظهار نگرانی [از کودتا] می‌کردند که از جانب کمونیست‌ها بود که نکند ما کاری بکنیم و موفق نشویم، خودمان را نابود کرده و جمهوری اسلامی را هم خراب کردیم، و در این وسط گروهی که درگیر نشده [و] نیروهای آنها دست نخورده باقی ماندند، منظور کمونیست‌ها، با توجه به اینکه در مرزهای شمالی ما هم کمونیست هستند. و در خودش اقتضا می‌کند که یک حکومت کمونیستی سر کار بیاید و مملکت را تجزیه کنند. تنها نگرانی پرسنل نیروی هوایی این بود. ولی از لحاظ روحی اشکالی نداشتند. همین روحیه ناسیونالیستی بود که باعث می‌شود هم گروه سیاسی و هم گروه نظامی سازمان نقاب که برای بختیار فعالیت می‌کرد، بیشترین همّ و غمّ خود را در این بگذارند [که] از این نقطه ضعف استفاده کنند، روحیه ناسیونالیستی را در ارتش تقویت کنند و چه در نیروی هوایی و چه در نیروی زمینی، برداشت ما از ناسیونالیسم یک برداشت آگاهانه نیست. من از آن زمانی که به نیروی هوایی آمده‌ام به هر طریق ناسیونالیسم درس تقویت‌شده بود، من از ناسیونالیسم ناراحت نیستم، ولی خوشبختانه در زندان چند کتاب خواندم و توانستم تطابق بدهم ناسیونالیست را با اسلام و ببینم آیا تضادی بین ناسیونالیسم حقیقی و اسلام وجود دارد، و به یک برداشتی هم رسیدم. فکر بقیه افراد نیروی هوایی و زمینی هم به همین ترتیب بود و خب بنی‌عامری‌ها و نوع اینها خوب می‌دانستند که به چه ترتیب از این نقطه ضعف‌ها استفاده کنند و نقاط ضعفی را که احتمالاً دولت جمهوری اسلامی در برخورد با ناسیونالیسم داشته از آن بهره‌برداری بکند و داد و هوار آنها بالا برود که بله، وطن از دست رفت و زبان از دست رفت و همه‌چیز از دست رفت. عین همین جریان هم در شاخه سیاسی بود، منتها جنبه‌های ناسیونالیستی در ارتش بیشتر است. این تقویت شده است و حتی به صورت یک شستشوی مغزی در طول خدمت هر کس در ارتش درآمده، در حالی که در واحدهای گروه مردم، به طور کلی هر کس دیگر، همچنین چیزی وجود ندارد. با توجه به اینکه این گروه عقیده داشت، و در یک مبارزه فرساینده منابع مادی، منابع مالی آنها ضعیف بود و قدرت مقابله با منابع مادی و انسانی جمهوری اسلامی را نداشت، در نتیجه از بین می‌رفتند و برای اینکه بتوانند این مبارزه را به صورت ضربه‌ای انجام دهند، دقیقاً احتیاج به نیروهایی داشتند که بتوانند این نیروها در صف مقدم باشند. بله احتیاج داشتند که نیروهایی هم باشد که بعداً به این کمک کند، نیروهایی با آنها زدوبند کند، در ادارات. ولی اینها نیروهایی نبودند که در صف اول به کمک اینها بیاید. باید اول نیروهائی وجود داشت که جمهوری را از بین می‌برد و بعد نیروهای صف دوم می‌آمدند.

جنگ اکثراً در ارتش وجود داشت. اگر کمی دقت بکنیم بیشتر نیروهای کودتایی، در ارتش بود و از این ۸۵٪ حدود ۷۰٪ آن متکی به نیروی هوایی بود. ۱۵٪ از ۱۰۰٪ متکی به ایلات عشایر بود که البته در مبحثی برای ایلات نقش آنها را به عرض می‌رسانم. گروه سیاسی در ایلات نفوذ کرده بود، در روحانیت نفوذ کرده بود، در گروههای نظامی و اداری نفوذ کرده بود، در صنف‌های مختلف نفوذ کرده بود که اینها بلافاصله بعد از ضربه اول توسط واحدهای ارتش، امور را قبضه کنند و بلافاصله شروع به اداره مملکت بکنند، البته این نظر را گروه سیاسی داشت، گروه نظامی هم که در رأس آن بنی عامری بود و تقریباً یک‌جانبه هم تصمیم می‌گرفت و اقدام می‌کرد، به طور ظاهر با این کار اینها اعلام آمادگی کرده بود. ولی من استنباط کردم که بنی‌عامری نقشه‌هایی برای بعد داشت. احتمالاً این نقشه‌ها را با اشخاص بالای ارتش مطرح کرده باشد. بدین ترتیب که بلافاصله بعد از پیروزی دست گروه سیاسی را کوتاه کند و از یک هفته بعد از کودتا امور مملکت را از دست گروه سیاسی بگیرد. به نظر من اینطور نبود و احتمالاً این کار انجام نمی‌شد. و اینکه از نام بختیار هم استفاده می‌کردند در این رابطه بود که با پشتیبانی خارجی بختیار و پولی که از طریق آن سازمان می‌رسید با جلب ناراضیان زیر عنوان بختیار، به این کودتا دست بزنند، کودتا را موفق کنند، سوار مَسند کار بشوند و بعد به طور سدی جلوی بختیار بایستند. این استنباط من بود همانطور که عرض کردم فکر نمی‌کنم که در استنباطم اشتباه کرده باشم، چون متکی به آن حالات و شواهدی بودم که از نحوه تصمیم‌گیری‌ها خواندم و برداشت کردم. البته اگر بنی عامری مصدر کار می‌شد کار را رها نمی‌کرد و کودتا را رها نمی‌کرد، یا رها کرده و دست گروه سیاسی می‌داد. به هرحال این یک کودتای کمونیستی نبود، یک کودتای وابسته به بلوک غرب بود. ضمن اینکه عقیده داشت شرق هم قدرتی است و نمی‌تواند یک ابرقدرت را در مرزهای شمال به حساب نیاورد، ولی به حساب آوردن و یا نیاوردن آن و به توافق نرسیدن آن را به عهده گروه سیاسی در پاریس گذاشته بود که آنها این مسائل را حل و فصل کنند. [و این مسائل] از دست گروه سیاسی در داخل ایران خارج بود و اینها کاری روی آن نتوانستند انجام بدهند.

نکاتی که بنی‌عامری و هسته مرکزی این سازمان برای جلب افراد در نظر داشت نکاتی است که مشهور است در مورد ارتش. مهمترین آن روحیه ناسیونالیستی بود. ما همه فکر می‌کردیم واقعاً ایران دارد از دست می‌رود و ایران دارد یک کشور عرب می‌شود. چه بسا افراد بگویند فارسی صحبت نکنید. این تبلیغات بود، این نحوه تبلیغ و صحبت بود که به عناوین مختلف چه در نوارها، چه در چیزهائی که می‌نوشتند، چه در صحبت‌ها، به خصوص روی نسل جوان انجام می‌دادند که از این موضوع سوءاستفاده بکنند. مهمترین عامل در ارتش را این طوری می‌توانم بگویم، مثلاً در ارتش کسانی بودند که حقوق خوب می‌گرفتند، مثلاً خلبانان یا همافران که هیچکدام حداقل کمتر از ۱۰ هزار تومان نمی‌گرفتند. خب این پول باید یک جائی خرج بشود. همافری که در طول ۱۰ سال خدمتش ۱۲ هزار تومان حقوق می‌گیرد دو یا سه بار آمریکا رفته، در محیط بازی قمار بوده و در ایران هم بوده از پولش حداکثر استفاده جسمی می‌کرده است، حالا خودش را در تنگنا می‌بیند، پول دارد، نمی‌تواند استفاده کند، پول دارد، کاباره نمی‌تواند برود، پول دارد، نمی‌تواند قمار بکند، پول دارد، محل خرجش را ندارد.

وقتی این موضوع را عرض می‌کنم البته نه در همه صنف‌ها در یک محیط بخصوص آنهم نه همه افراد که بخواهند به عنوان یکی از نقاط ضعف از آن استفاده کنند، نبودن انضباط، نبودن سلسله مراتب که بعد از انقلاب از بین رفت! و با وجودیکه امام چند بار تأیید کرده بود، متأسفانه بوجود نیامد و اگر کسی الان ادعا کند آن سلسله مراتب بوجود آمده شاید استنباط من غلط باشد، ولی من تصور می‌کنم بطور کامل بوجود نیامده، یا لااقل بطور نسبی این نبودن انضباط باعث می‌شود، افسر از یک درجه پائین‌تر خود، از همافر ناراحت باشد، همافر از درجه‌دار ناراضی باشد، افسر بالادست از افسر زیردست به همین ترتیب درجه‌دار و به همین ترتیب سرباز. اینها یک احساس نارضایتی کلی در ارتش بوجود آورده است. نبودن انضباط، نبودن سلسله مراتب تا حدی ناشی از برداشت غلطی است که به طور کلی همه ما از آن اخوت و برادری کردیم. فکر می‌کنیم که اخوت اسلامی اینست که هیچ سلسله مراتب، هیچ احترامی روابط بین بزرگتر و کوچکتر، فرمانده و رئیس وجود نداشته باشد، در نتیجه به یک آنارشیسم و هرج و مرج تقریبی تبدیل شده بود. این یکی از عمده [دلایل] نارضایتی بود، بخصوص نارضائی در بین افسران و خلبانان. مثلاً همافری بود به نام پوررضائی یکی از مسئولین امور فنی کودتا، کسی که مسئولیت داشت همافران را جمع بکند و از قدرت فنی آنها برای پرواز هواپیما استفاده کند. این همافر بعد از انقلاب درجه ارشدیت گرفت، محل سازمانی که به او دادند در آنجا قبلاً یک سرهنگ در آنجا خدمت می‌کرد حدود ۱۲ هزار تومان حقوق می‌گرفت، این همافر خیلی راحت‌تر از یک خلبان جذب شد. چه انگیزه‌هائی بود که همافر جذب بشود. یکی از بزرگترین نگرانیها نبودن انضباط در ارتش بود. البته آن نتوانستن خرج کردن پول در مورد ایشان صدق می‌کرد، ولی همین فرد که از همه نعمات بعد از انقلاب برخوردار بود، تبدیل به یک ضدانقلاب شد. چرا؟ [چون] افرادی که اینها را جذب می‌کردند می‌دانستند از چه نقطه ضعفی باید استفاده کنند که خیلی فوری حداکثر نتیجه را بگیرند. اخراج‌هائی که در ارتش شد، بازخریدهائی که در ارتش بود، البته من به این موضوع اعتراضی ندارم، زیرا نه اخراج شدم و نه بازنشست شدم ولی یکی از تاکتیک‌های بنی عامری و شاخه نظامی این آقا این بود که از همین نقطه ضعف وارد می‌شدند، این را به صورت یک مسأله بزرگ کرده بودند که چه نشسته‌اید تا اول مهرماه طرح ریزشی اجرا می‌شود. طرح ریزش چی هست؟ ۲۳ هزار نفر ارتشی درجه‌دار تا اول مهرماه اخراج می‌شوند. خب وقتی اخراج شد چه می‌شود. نمونه نعمتی پیش می‌آید، نعمتی یک نفر سرباز انقلاب بود. با من صحبت می‌کرد می‌گفت چکار کنم. تا چند روز پیش توانسته بودم یک مقدار اسلحه تهیه کنم و بفروشم. حتی مشروب فروختم. به مرحله‌ای رسیدم که پول نداشتم، به همین جهت از زنم جداشدم. خب کاری نبود که انجام بدهد. شغلی نبود که دنبالش برود، اگر کاری هم بود اینها تخصصشان را نداشتند، در نتیجه یک چنین تیپی خیلی راحت جذب می‌شد و بنی عامری تأکید داشت اگر کسی را می‌خواهید به کار بگیرید اول بروید سراغ کسانی که اخراج شده‌اند، بازنشست شده‌اند، چون در اینها انگیزه‌ای وجود دارد که به سمت ما بیایند. البته خب بعضی واحدها بودند یا افرادی بودند که روحیه ماجراجوئی آنها زیاد بود، سرگردی بود در این سازمان که بعداً عهده‌دار فرمانده حمله به پادگان شاهرخی شد که پادگان شاهرخی را تصرف می‌کرد. ایشان می‌گفت من سَرَم برای این کار درد می‌کند. من در حالت عادی نمی‌توانم یک آدرس عادی را یاد بگیرم، ولی در حالت رزمی که قرار می‌گیرم مغزم مثل یک کامپیوتر کار می‌کند! و حقیقتاً اینرا نشان داد، برای اینکه یک جلسه رفت پایگاه شاهرخی و 7 یا 8 ساعت بیشتر در آنجا نبود. یک نقشه‌برداری کامل از آن پایگاه عظیم کرد با اینکه جزو آن پایگاه نبود با اینکه اجازه نداشت وارد مناطق عملیاتی بشود. از همان دور پایگاه را نقشه‌برداری کرد بدون اینکه چیزی را از قلم بیندازد و ایشان در ظفار جنگیده بود و خیلی هم ادعا داشت و خیلی هم روحیه ماجراجوئی داشت. این تیپ افراد بیشتر در تیپ نوهد بودند، در میان لشگر گارد بودند، که اینها یک مقدار وابستگی به رژیم قبلی داشتند. [این را] برای بنی عامری در لشکر گارد یک موضوع مشکلی می‌دانستند و می‌گفتند تا اویسی دستور ندهد، آنها حاضر نیستند همکاری کنند، حتی اگر سرکوبی رژیم جمهوری اسلامی باشد و چه مکالمات طولانی بین بنی عامری و نماینده او در پاریس در دفتر بختیار بود و التماس می‌کرد به هر ترتیبی هست اویسی را از میدان خارج کند یا اینکه با او مذاکره کنند و یا شواهدی بدست بیاورند که این واحد زمینی در اینجا متوجه بشود که اویسی دیگر وجود ندارد یا اینکه به اویسی بگویید که به ما بپیوندند، یک همچنین گرایشی هم وجود داشت. البته در رادیو تلویزیون هم گروهی سیاسی کشف کرده بودند، اینها می‌گفتند تا قطبی از خارج دستور ندهد ما هیچ کاری نمی‌کنیم، افرادی بودند که بدین ترتیب هنوز به رژیم سابق وفادار بودند و حاضر به همکاری با دشمنان جمهوری اسلامی هم نبودند، مگر اینکه عوامل رژیم سابق به آنها تأکید بدهند.

این کودتا در این مسیر پیش رفت. البته نقشه کودتا یک انحراف داشت. قرار بود زودتر اجرا بشود. قرار بود از فرودگاه مهرآباد تهران انجام بگیرد، بعداً در چه صحبت‌هائی که تیمسار مهدیون و محققی با آقای مهندس قاضی[=قادسی] و آقای بنی عامری سرگروه نظامی کردند، توانستند بنی عامری را قانع کنند فرودگاه مهرآباد فرودگاه ایده‌آل نیست، هم از نظر نظامی ایده‌آل نیست و هم به شهر نزدیک است. در اثر فتوای امام یا هجوم ملت باعث می‌شود آن امنیت که برای نشستن هواپیما و پرسنل هوائی [لازم است] وجود نداشته باشد. مردم به سادگی به فرودگاه مهرآباد دست پیدا کنند و خب فرودگاه مهرآباد را از چنگال کودتاگران می‌گرفتند. خب کودتا محکوم به شکست بود. یک واقعه دیگر اتفاق افتاد که باعث شد نظر مهدیون و محققی تأیید بشود و بنی عامری نقشه‌اش را عوض کند و آن اینکه گروهی سیاسی به [یک] گروه نظامی در پایگاه شاهرخی برخورد کرد. یک گروه نظامی در پایگاه شاهرخی بدون اینکه به هیچ سازمانی وابستگی داشته باشد، خودش تشکیل شده بود. همه مقدمات کار را هم فراهم کرده بودند که این گروه نظامی از فرودگاه شاهرخی وارد عمل بشود، تهران را بمباران بکنند، ولی خب همین. هیچ نقشه سیاسی نداشتند، هیچ نقشه بعدی نداشتند بعد از بمباران چکار بکنند. وظیفه بعدی چیست. کجای تهران را بمباران بکنند. صرفاً یک عمل بچه‌گانه یا عمل انتقام‌جویانه باید گفت. این گروه توسط گروه سیاسی کشف شد و به گروه نظامی معرفی شد. گروهی که کشف شده بود امکانات خیلی خیلی زیادی داشت. در فرودگاه مهرآباد قرار بود فقط ۵ تا هواپیمای فانتوم بلند شود و وارد کار بشود. این گروه این امکانات را رساند به حدود ۵۳ هواپیمای فانتوم و حدود 40 خلبان که قادر بودند هر ۵۳ فروند هواپیمای فانتوم را پرواز بدهند البته اگر به اشکال فنی برخورد نمی‌کرد. به همین جهت بنی عامری تصمیمش عوض شد. کودتا به عقب افتاد. یکی دو هفته، تمام فکرها و ایده‌ها [و] نقشه‌ها از فرودگاه مهرآباد به پایگاه شاهرخی منتقل شد. هدف‌هائی که از قبل باید بمباران بشود افزایش پیدا کرد. هدفها مشخص شد، نیروی زمینی لشگر گارد که می‌گفت ما بعد از ۱۲ ساعت وارد عمل می‌شویم، در اثر این پشتیبانی روحی که بدست آورده بود، این مدت را به چهار ساعت تقلیل داد و می‌گفتند بعد از اینکه نیروی هوائی وارد کار شد و هدف‌های انتخاب شده را کوبید ما حداکثر تا چهار ساعت با تانک‌ها و با نفرات وارد عمل می‌شویم. پاریس از این موضوع خیلی خوب استقبال کرده بود؛ اظهار رضایت کرده بود که به این ترتیب که نیروی هوائی وارد کار می‌شود، موفقیت صد درصد است. البته قبل از اینکه فرودگاه شاهرخی انتخاب بشود، بنی عامری در یکی از جلسات اظهار کرده بود که دولت‌های خارجی در رأس آنها به ما اطمینان داده که شما وارد عمل بشوید، تا دو ساعت بعد از عمل اگر احساس گردید که دارید شکست می‌خورید، می‌توانید اطلاع بدهید ما وارد کار شویم. فرودگاه شاهرخی انتخاب شد. نقشه‌ها تنظیم شد. عناصری که آنجا باید وارد کار بشوند انتخاب شدند. نیروهائی که باید آنجا را تصرف کنند انتخاب شدند. همه‌چیز به خوبی پیش رفت. آمادگی به حد کمال رسید. امکانات و نیرو نظیر نیروی هوائی از هر نظر آماده شده بود، نیروی زمینی هم خودش را آماده کرده بود و اشکالی وجود نداشت. واحدهائی که باید رادیو و تلویزیون را تصرف کنند آماده بودند. حتی اعلامیه‌هائی که باید بعد از تصرف از رادیو و تلویزیون پخش شود تعیین شده بود. یکی از این اعلامیه‌ها حاکی از این بود که هر کی از خانه‌اش بیرون بیاید کشته می‌شود، چه دوست باشد و چه دشمن. هیچ کس حق ندارد بیرون بیاید، تا اینکه بر اوضاع مسلط شوند. بنابر این از لحاظ دلائل تئوری این یک کودتای موفقی بود. چرا، برای اینکه واحدهای هوائی که وارد کار می‌شدند اگر متخصص آنرا بررسی کنند می‌بینند [که] قدرت آتشی که بکار می‌بردند بی‌نهایت زیاد بود. واحدهائی که در تهران بمباران می‌شد، واحدهای بخصوصی بود. بیشتر مناطق سپاه پاسداران بود، سعدآباد بود، لویزان بود، مجلس شورای ملی سابق بود. اینجاها مناطقی بودند که سپاه پاسداران در آنجاها مستقر بود.

بزرگترین خطری که بنی عامری احساس می‌کرد می‌تواند متوجه‌اش باشد، از ناحیه شخص امام بود. معتقد بود که اگر امام از بین برود، تمام سررشته کار از دست مصادر امور خارج می‌شود و هیچکس قادر نیست که بتواند آن انسجام را بدهد که از واحدهائی که در تحت اختیار دارند بتوانند برعلیه کودتا بهره‌برداری بکنند. ضمن اینکه معتقد بود اینقدر دوگانگی مراکز قدرت وجود داد که اینها حتی ممکن است در آن لحظه [که] کودتا انجام می‌شود، بر ضد خودشان به کار بیفتد. پس بنابراین عاملی که خطر واقعی محسوب می‌شد، امام بود. به همین جهت با وجودیکه منزل امام یک منطقه رزمی نبود و در جزء برنامه کودتا برنامه این بود که مناطق رزمی از بین برود، با وجود این برای خانه امام سه فروند هواپیمای فانتوم منظور شده بود که این سه فروند هواپیما هم بمب جنگی داشتند. یک فروندش [مجهز به] موشک! بود، چون دقت موشک بی‌نهایت زیاد است و دقت بمب کمتر است. اینها را با هم مخلوط کرده بودند که نتیجه حداکثری بگیرند. در یک فروند دیگر بمب‌های خوشه‌ای هست ضد نفرات که [اگر] پرتاب می‌شد تا نیم ساعت بعد از آن هر کسی که به منزل امام، به آن محوطه‌ای که این بمب پرتاب شده بود، نزدیک می‌شد، چون اینها فیوز داشتند و این فیوزها تنظیم شده بود از صفر تا نیم ساعت، در این فاصله هر کس نزدیک می‌شد، این بمب‌ها خودبخود منفجر می‌شد و باعث قتل عده‌ای می‌شد. به همین جهت بزرگترین دشمن را امام فرض کرده بودند و بیشترین نیرو را هم برای کوبیدن جماران به کار گرفته بودند. پس قدرت هوائی، با توجه به آتش قدرت هوائی، این کودتا از لحاظ تاکتیکی یک کودتای پیروزی بود، ولی کودتائی بود که ایدئولوژی نداشت و این نقطه ضعف بود. توجیهی هم که از لحاظ سیاست خارجی، آنها را پشتیبانی می‌کنند به این ترتیب بود که به هر حال تمام کشورها در دنیا به هم وابسته هستند و این درجه وابستگی هست که باید کم باشد نه اینکه اصلاً وابسته نباشیم، یعنی نمی‌توانیم وابسته نباشیم. امکانات کم است. تکنولوژی و سرعت و دانش کم است، مواد نداریم، عقب‌افتاده هستیم. در نتیجه باید وابسته باشیم. منتها باید سعی کنیم از این وابستگی برای اقلیتمان استفاده کنیم. این تئوری به این ترتیب صحبت می‌شد. ولی خب تا [شخص] در بطن کار قرار نگرفته باشد می‌تواند آدم بگوید که بله، حرف خوبی است. ولی آدم وقتی در بطن کار قرار بگیرد متوجه می‌شود نه، از ناسیونالیسم در اینجا به عنوان یک چماق استفاده می‌کنند. از ایران‌دوستی یک عده نسل جوان بهره‌برداری می‌کنند به این ترتیب که خودشان به مقصود برسند. چه بسا که فردا یک تعدادی از این افسران را خودِ بنی عامری فردا دستور تیربارانشان را می‌داد. بنابر این از لحاظ تاکتیکی یک کودتای پیروز و از لحاظ ایدئولوژی یک کودتای ناموفق بود. این استنباطی بود که من کرده بودم و فکر می‌کنم بقیه دوستانِ من هم به این نتیجه رسیده بودند. ولی متأسفانه راه برگشت وجود نداشت، ما نمی‌توانستیم برگردیم و جنبه‌های مختلف دارد این نتوانستن در برگشتن. البته این کودتا خطر تجدیدش هست. اگرچه بگویم خطر تجدیدش نیست شاید خود را گول زدن باشد. من وظیفه خودم می‌دانم با توجه به شناختی که در ارتش و در نیروی هوائی داشتم و هم به شناختی که با نحوه کارکردن عناصری که در پوشش ملی‌گرائی دارند کار می‌کنند دارم، به این نتیجه رسیدم که خطر تجدید این کودتا هست و خیلی هم زیاد است و به طرق مختلف هم هست. این دفعه که به این طریق وارد شد. دفعه دیگر به طریق دیگر وارد می‌شوند، [می تواند] به راه دیگری باشد. حتی ممکن است با استفاده از نیروهای خارجی باشد، منتها در تحت پوشش نام داخلی، کمااینکه در ابتدای کار که با آقای خادم آشنا شده بودم، صحبت بر سر این بود که یک تعداد زیادی، حدود ۷۰ فروند، هواپیمای فانتوم و اف فایو در مصر تحویل یکی از امرای ارتش به نام سرلشگر امیرفضلی شده که اکنون در پاریس با بختیار همکاری می‌کند. و این هواپیماها حتی استتار شده و با پرچم ایران منقش شده بودند. این چی را نشان می‌دهد. هواپیما در مصر تحویل شده بود، تعداد زیادی تانک در عراق تحویل شده بود. تعداد زیادی مزدور، حدود دو لشکر، در تحت اختیار پالیزبان و سرتیپ شهداد در عراق قرار گرفته بود. خب نیروی انسانی که هست، جنگ‌افزار هم که هست. هیچ بعید نبود که پس فردا هواپیماهای حمل و نقل اسرائیلی یا آمریکائی هم چتربازهای مصری را بیاورد پیاده بکند. هواپیماهای فانتوم هم بیایند بمباران بکنند. پرچم ایران هم رویش است، می‌گویند این هواپیما از کجا بلند شده، از پایگاه شاهرخی یا پایگاه دزفول بلند شده. پس تا زمانیکه عوامل مادی و انسانی که این سازمان یا سازمانهای مشابه می‌توانند از آنها استفاده کنند و قدرت جذب آنها را دارند، حالا ممکن است یک سازمان زودتر آنها را جذب کند، ممکن است یک سازمانی دیرتر، ولی به هر حال تا زمانی که عوامل مادی و انسانی، پشتیبانی خارجی و اتمسفر مساعد داخلی، حتی وقتی بررسی بکنیم در حقیقت در نتیجه پشتیبانی عوامل خارجی هست که اتمسفر مساعد داخلی را به نفع مخالف گروه جمهوری اسلامی به وجود می‌آورند.

بله جنس را به ما کم می‌فروشند، کمبود می‌شود و گرانی بوجود می‌آید و ناراضی می‌شوم و وقتی ناراضی شدم جذب این گروهها می‌شوم بوسیله پول، و یا چون ایدئولوژی ندارم جذب این گروه می‌شوم. به هرحال عوامل داخلی ناراضی جذب می‌شوند. به چه علت جذب می‌شوند، به علت اینکه اتمسفر مساعد داخلی را عواملی که پشتیبانی خارجی هستند بوجود آوردند. خب وقتی اینها باشند عامل مادی باشد، انسانی باشد، اتمسفر داخلی باشد و پشتیبانی خارجی باشد، چه کم دارم، به نظر من فقط یک ستاد کم دارم. یک ستاد هماهنگ‌کننده و یک رهبری‌کننده کم است و اگر اینها بوجود بیاید خیلی راحت می‌تواند از اینها بهره‌برداری بکند. حتی به نظر من ۹۰٪ این کار اتفاق خواهد افتاد. اگر بخواهد کودتائی دیگری بشود خب می‌تواند از مستشارهای خارجی در داخل کشور استفاده بکند برای اینکه راه و روش کودتا را یاد بدهد که به چه طریق باید انجام بشود که لو نرود. به چه طریق باید انجام بشود که حداکثر استفاده را بکنند. ممکن است در کودتای نافرجام قبلی یک چنین عواملی بوده باشند. ولی من مطمئنم همچنین عواملی در ستاد این جا نبود. اگر بود باید پرسنل نیروی هوائی آن را توجیه می‌کرد، به آنها هم یاد می‌دادند و چنین کسی نبود، نه به من یاد دادند نه به بقیه خلبانها و نه به عوامل فنی. اگر بود که حتماً هست که در ستاد پاریس مشغول است. به هرحال خطر کودتا وجود دارد. بخصوص در کشوری که راحت می‌شود افراد را خرید. تیمسار محققی از آقای قاضی[=قادسی] پرسید پول از کجا می‌آورید، گفت شما نگران پول نباشید. ما ابتدا فکر می‌کردیم برای انجام کودتا خیلی باید پول خرج کنیم ولی حالا می‌بینیم نه، پول زیاد هم لازم نداریم. ۳۰۰ نفر چریک از اصفهان، ایل بختیار بنا بود بیایند و در تصرف پایگاه هوائی شاهرخی و عوامل نیروی زمینی کمک بکند. خب یک مقدار جنبه علاقه ایده‌گری[؟] و یک مقدار جنبه ماجراجویانه ایده‌گری هنوز در ایلات ما هست. ولی عامل مهمش نفری ۵۰۰۰ تومان بود که به اینها داده شده. وقتی کسی پیدا می‌شود به خاطر ۵هزار تومان پول، ایدئولوژی و دینش و زن و بچه‌اش را خریدوفروش بکند و زن و بچه‌اش را رها بکند و بیاد داخل یک جریان خودش را بیندازد که احتمال کشته شدنش زیاد باشد بخاطر ۵۰۰۰ تومان، پس بنابر این به قول مهندس قاضی[=قادسی] برای انجام کودتا در ایران پول زیادی نمی‌خواست. ۳۰۰ نفر، نفری پنج هزار تومان. البته من موضوع دیگری نمی‌دانستم. احتمالاً درجه‌دارهای مخصوص نفری ۷‌ هزار تومان گرفته باشند. حالا اگر ۷۰۰ هزار تومان بود، ۱۰۰ هزار تومان بود، می‌گویم خب، لااقل حقوق یکسال بود، رقمی بوده است. ولی با ۵ هزار تومان یا 7 هزار تومان بشود یک چنین کارهائی انجام داد چطور می‌توانیم ادعا کنیم که زمینه کودتا وجود ندارد و مصادر امور می‌توانند راحت باشند که کودتا تمام شد و خیالمان راحت شد و کودتای دیگری وجود ندارد. اگر همچنین فکری بکنید من فکر می‌کنم زهی تأسف باشد. البته برای انجام کودتا عوامل مختلفی دور هم جمع شدند، تعدادی در داخل کشور بودند، تعدادی در خارج بودند. این عوامل هم عوامل انسانی بودند، هم عواملی که یا زائیده انقلاب بودند یا زائیده ضدانقلاب بودند، یا نتیجه دسیسه خارجی بود. به هر حال من به این ترتیب طبقه‌بندی کردم. دشمنان داخلی جمهوری اسلامی بیکاری بود، بیعاری بود. بدین ترتیب که حقوق می‌گیرند کار نمی‌کنند. گروهی که در مخابرات جذب شاخه سیاسی شده بودند جزو این گروه بودند که کاری نداشتند انجام بدهند ولی خب عضو سازمان مخابرات بودند، کار می‌کردند. تعهد کرده بودند که در روز کودتا به هر ترتیب که سازمان سیاسی بخواهد هر نقطه از تهران را مخابراتش را از کار بیندازند. پوشش رله رادیو تلویزیونی را در سراسر ایران یا از کار بیندازند یا وصل بکنند. بیکاری بود، بیعاری بود، گرانی بود که اینهم هم منشأ داخلی و خارجی دارد. منشأ خارجیش دسیسه‌های خارجی، نبودن جنس، قطع راههای ارتباطی. عامل داخلیش بی‌انصافی مردم تا اندازه‌ای و حقانی نبودن بازاریها و گران فروختنشان، تعدّی و اجحافشان. و از طرفی مشغول بودن دولت در امور که نتواند احتمالاً به یک چنین مسائلی رسیدگی کنند. کمبود مواد، کمبود مسکن، نبودن امنیت اجتماعی تا اندازه‌ای عدم بزرگداشت سنّت‌های ملی لااقل تا آنجایی که این سنتها مغایرت با اسلام نداشته باشد. برداشتی که من کرده‌ام سنتی که به دوره جاهلیت بخواهد بگردد بله، ولی لااقل سنتی ملی که مغایر با اسلام نیستند و باعث می‌شود که آن روحیه سازندگی در ملت بوجود بیاید و یا زنده نگه داشته بشود، من تصور می‌کنم که به آن رسیدگی نشده در مدت بعد از انقلاب. در نتیجه کسانی که واقعاً ملی‌گرا هستند و فرقی بین [تمایلات] ملی‌گرایانه خودشان و مسلمان بودنشان نمی‌بینند و تضادی احساس نمی‌کنند و دلشان می‌خواهد، هم دینشان را داشته باشند هم وطنشان را، این وسط اینها هم سرگردان می‌شوند، اینها هم نگران می‌شوند. اینها هم ابتدا به عناصر ناراضی و بعد به عناصر مخالف تبدیل می‌شوند. اختلاف بین روحانیت عامل مهمی است به عنوان دشمن داخلی جمهوری اسلامی. رؤسای ایلات هستند که فکر می‌کنند با از دست رفتن قدرت مرکزی که در زمان رژیم سابق وجود داشت حالا می‌توانند به یک دوران خان‌خانی و هر کاری که بخواهند انجام بدهند برسند و این اقتدار نفوذی که داشتند و از دست رفته بود دوباره بدست بیاورند. کسانیکه نفعشان در گرو اغتشاش و هرج و مرج است مثل قاچاقچیان و هروئین‌فروشان. اینها افرادی هستند که یا آگاهانه یا ناآگاهانه دشمن جمهوری اسلامیند.

همچنین کمونیست‌ها. منتها اینها به طریق دیگر. اینها خودشان به دو سه دسته تقسیم می‌شوند. کمونیست‌هائی هستند که طبق نظر گروههای سیاسی مثل چریک‌های فدائی خلق می‌گفتند اینها کمونیستهای ملی هستند و وابسته به دولت شوروی نیستند. اینها دشمن جمهوری اسلامی هستند. حتی با گروه سیاسی دکتر بختیار به توافق رسیدند، و گروه دیگری از کمونیستها مثل حزب توده که اینها کاملاً از حزب جمهوری اسلامی طرفداری می‌کنند. خب تعبیری که سیاسیون می‌کنند از این موضوع این است که اینها عقیده دارند که باید به جمهوری اسلامی به این ترتیب کمک کرد تا اینکه هم سر کار بمانند و هم بقدرت نرسد. یعنی به ترتیبی باشد که نابسامانی‌ها و هرج‌ومرج‌ها را از بین ببرد و اصلاحاتی انجام بدهد، ولی سرکار هم باشد که این ناهنجاریها و هرج ومرج‌ها ادامه پیدا کند. طبق نظریه خروشچف مثل یک سیب رسیده بیفتد داخل دست کمونیستها. اینها به اصطلاح، دشمنان داخلی جمهوری اسلامیند. دشمنان خارجی هم متأسفانه خیلی زیادند. عوامل مختلف هستند که اینها را با هم متحد می‌کند. تقسیم‌بندی آن به این شرح می‌تواند باشد.

ولی کشورهای غرب به سرپرستی آمریکا یکی از دشمنان جمهوری اسلامی هستند. خیلی راحت می‌شود این مثال را زد، اول انقلاب نفت ما بشکه‌ای 13 دلار بود، حال فکر می‌کنم ۳۵ دلار باشد. بشکه‌ای ۲۲ دلار در نفت گران شده. ماهی حدود ۳۰ میلیون بشکه از دهانه خلیج فارس نفت وارد می‌شد. این لطمه اش به چه کسی می‌خورد. لطمه‌اش به آن دولت‌های غربی که به آن قیمت نفت ما را خریداری می‌کردند، لطمه‌اش به آن شرکت‌ها و کمپانی‌ها می‌خورد. بنابراین یکی از دشمنان جمهوری اسلامی یا دشمن هر نهضت ملی همین کمپانی‌ها و شرکت‌های چند ملیتی هستند. اگر کمی دقت بکنیم در کشور شیلی بر علیه آلنده کمپانی آی تی تی بود که مقدمات را جور کرد و منشاء یک حکومت نظامی بر علیه حکومت ملی شد. یک بازار ۲۵ میلیون[=میلیارد] دلاری از دست غرب خارج شد. یک انقلابی در ایران بوجود آمد که جنبه ایدئولوژی داشت و می‌توانست روی منطقه اثر بگذارد. روی چه منطقه‌ای، منطقه‌ای که از لحاظ ژئوپولتیکی [برای] آنها اهمیت حیاتی دارد. روی عربستان سعودی اثر بگذارد. روی یک کشوری که روزی ۱۲ میلیون بشکه نفت برای آمریکا صادر می‌کند. روی کشور عراق اثر بگذارد. کشوری که بعد از جنگ سال 1967 اعراب و اسرائیل با آمریکا قطع رابطه کرده. رسماً با آمریکا رابطه‌ای ندارد ولی علناً در مورد ایران با آمریکا همدست است که ایران را بکوبد و انقلاب را از بین ببرد. چرا، برای اینکه این انقلاب روی منطقه اثر گذاشته. حالا یک مقداری منافع مادیشان از بین رفته و یک مقداری هم به آن دولت‌های دست‌نشانده استعماری مثل پاکستان، مثل عراق و عربستان لطمه‌ای زده که ملت آنها را بیدار کرد، آگاه کرد، که ممکن است در سالهای بعد آنها هم به انقلابی مثل ما دست بزنند.

پس این دُول غرب بود. اما دُول شرق هم به این ترتیب. روسها هم گاز ما را مجانی می‌بردند. هزار فوتی ۸۰ سنت می‌بردند. در مناطق جنوبی کشور خودشان مصرف می‌کردند و بعد گاز ما را به کشورهای اروپای غربی هر هزار فوتی ۳ یا 4 دلار می‌فروختند. خب این یک تاراجی بود که از دستشان رفته بود. ولی در مورد دولت شرق وضع از لحاظ مادی فرق می‌کرد، ولی از لحاظ مادی برای آنها درجه دوم اهمیت قرار داشتند. در درجه اول اهمیت 60 میلیون نفر مسلمانی است که در جمهوری‌های مختلف ترکستان، گرجستان، جمهوری آذربایجان، به طور کلی قفقاز آنجا زندگی می‌کنند. این 60 میلیون نفر خواه ناخواه، هم از نظر نژادی به ما بستگی دارند و هم از لحاظ دینی. سربازهای مسلمان شوروی که به افغانستان حمله کردند، افغانستان را تصرف کردند، جنگیدند و کشتند، ولی تا آنجا که من اطلاع دارم در به در دنبال قرآن می‌گشتند، قرآن بخرند. این نشان می‌دهد بعد از یک سلطه ۱۵۰ ساله در مسلمان‌های شوروی هنوز اسلام آنجا زنده است و اسلام هنوز از بین نرفته بلکه در حال اوج گرفتن هم هست. همین قرآن خریدن سربازهای شوروی در افغانستان یکی از نمونه‌هایش می‌تواند باشد. ترس دولت شوروی از جمهوری اسلامی ایران هم یکی [از] علل آن می‌تواند [این] باشد. چرا، برای اینکه صدای رادیوی ما، صدای مرزنشین‌های ما بالاخره اثر می‌گذارد روی مسلمان‌های کشور روسیه. درست است که کشور پشت پرده آهنین است ولی امروز جهان، جهانی نیست که بشود همه چیز را پنهان کرد. پس اگر دولت جمهوری اسلامی بتواند با دُول غرب از لحاظ مادی‌گری به یک تفاهمی برسد ولی با شوروی از لحاظ ایدئولوژی اصلاً به تفاهم نخواهد رسید. به نظر من خطر شوروی یک خطر همیشگی است. به همین جهت است که سازمان سیاسی و نظامی در حالیکه در تدارک این کودتا بودند واهمه‌ای از شوروی به دل راه نمی‌دادند و مطمئن بودند همانجور که ستاد پاریس اعلام کرده دولت شوروی و آمریکا در این مورد و دُول غرب بطور کلی در این مورد به توافق رسیدند که دولت جمهوری اسلامی ایران برداشته بشود. حالا این دشمنان داخلی و خارجی برای اینکه بتوانند فعالیت خودشان را شروع کنند و گسترش بدهند، بشناسانند، احتیاج به یک ایده‌ای دارند که آن را عَلَم بکنند، یک ایسمی را بوجود بیاورند، یک شخصی را در رأس آن ایسم بگذارند. این شخص نه می‌تواند مولوتوف باشد، نه جانسون. این شخص باید یک ایرانی باشد تا بتواند ایرانی‌ها را دور خود جمع کند. این شخص باید کسی باشد که وجیه‌المله باشد. لااقل قدرت جذب مخالفان را داشته باشد. ناراضیان را بصورت مخالف درآورد و بهره‌برداری بکند از آنها. خب ما اگر خود، خودمان را نشناسیم ما ایرانیها خودمان را نشناسیم، متأسفانه دولتهای غربی روی ایران مطالعات خیلی زیادی انجام دادند. مستشرقینی که حدود ۲۰۰ یا 300 سال در این مملکت در حال رفت‌وآمد بودند، به نقاط ضعف ما وارد بودند، بررسی کردند ببینند چه ایسمی را می‌توان بهتر از ناسیونالیسم و ملی‌گرائی، با چه ایسمی بهتر می‌توان طبقه جوان را گول زد. هر ایسم دیگری بود امکان نداشت من دنبال آن بروم. اما این ایسم که به میان آمد با توجه به ناآگاهی که من و امثال من به ناسیونالیسم داریم و داشتیم و نمی‌دانستیم ناسیونالیسم در حد نهائی خودش اگر به صورت افراطی بخواهد بکار برده شود، به صورت راشیسم و فاشیسم در می‌آید. در نتیجه دنبال این ایسم راه افتادیم، دیدیم چیز بدی نمی‌گوید، وطن می‌گوید، مملکت می‌گوید، ایران می‌گوید، ملت ایران. خب جز این چیز دیگری هم می‌گوید. چه کسی برای این ایسم بهتر از آقای دکتر بختیار بود. من فکر می‌کنم کس دیگری نبود. ممکن است هر کس را می‌گذاشتند موفق به جذب یک عده‌ای می‌شد، همان عوامل خارجی هم همان کمک مادی را به او می‌کردند، همان کمک رادیوئی را به او می‌کردند. عناصری مثل تیمسار مهدیون، محققی، سرهنگ بنی عامری و امثالهم. که احتمالاً با ایسم کاری نداشتند و از ایسم به خاطر بهره‌برداری از مال استفاده می‌کردند. آنها هم دنبال یک همچنین فردی می‌رفتند. در این وسط بختیار را رهبر این ایسم کردند و تبلیغ روی آن کردند و تبلیغشان گرفت و من فکر می‌کنم به مرحله‌ای رسیده که یک موج بختیاریسم در ایران بوجود آمده، حالا این موج ممکن است کم جذب کرده از نظر مصادر امور جمهوری اسلامی، ممکن است از نظر خودشان خیلی گروهها را زیاد جذب کرده، ممکن است شکست بخورد، ممکن است بتواند به یک پیشرفت‌هائی نائل بشود، ولی به هر حال یک ایسم و یک موجی هست که بوجود آمده و این موج تحت پوشش ملی‌گرایانه است و این ملی‌گرایانه را تا زمانیکه مصادر امور جمهوری اسلامی برای منِ نوعی تشریح نکنند و تفهیم نکنند کجایش واقعیت است، کجایش ملی‌گرائی واقعی، کجایش با دین اسلام مغایرت دارد، کجایش در خط دین اسلام است، من ممکن است بازهم گول بخورم. در نتیجه اگر به علت و معلول بپردازیم خیلی راحت می‌شود کاری کرد که علت از بین برود و معلول‌ها بیخود از بین نرود و جذب نشود، منِ نوعی گول نخورم، فلان افسر خلبانی که سرمایه این مملکت را در کشور آمریکا، میلیونها دلار خرج این شده، تربیت شده، آماده شده که از این مرز و بوم دفاع بکند چرا باید شرایطی بوجود آید که گول بخورد و جذب بشود، آن تخصص خودش را، آن هواپیمای خودش، آن مهارت خودش را برای بمباران منطقه‌ای از تهران بکار بَرد که تا چند روز پیش با همدیگر شعار می‌دادند «استقلال آزاد جمهوری اسلامی». من با سروان سلیمانی، خلبانی که در پایگاه شاهرخی بود، برخورد کردم و صحبت کردم. جلوی دو سه تا بچه‌ها خودش گفت از افسرهایی بوده در پایگاه شاهرخی که قبل از انقلاب خیلی فعالیت شدید داشته به نفع انقلاب. من نباید این موضوع را اینجا بیان کنم، خودِ من هم قبل از انقلاب فعالیت انقلابی داشتم و هم بعد از انقلاب فعالیت انقلابی داشتم. در ۲۱ بهمن اسلحه به دست گرفتم و بدون توقع چیزی آماده شهادت بودم، بدون اینکه پولی گرفته باشم، ولی خب یا قصور مصادر بود، قصور عمدی نبود، قصوری بود که در نتیجه دسیسه‌های خارجی که باعث شدند حوادثی مثل گنبد، کردستان، خوزستان و جاهایی دیگر بوجود بیاید، دست و بال دولت بسته بشود، نیروهایی که باید بیاید صرف این بشود که ناسیونالیسم را به من بشناساند و وطن را به من بشناساند صرف این شود که برود با عوامل خارجی در کردستان یا گنبد یا خوزستان بجنگد. خب ضد انقلاب و عواملی که در داخل پوشش ناسیونالیستی بودند استفاده کردند و ما را جذب کردند. در این میان عناصر دیگری هم جذب شدند، ایلات هم جذب شد. ایلات بعد از اینکه از قفس آزاد شدند آزادی عمل نداشتند، به اصطلاح خوانین آنها یا تبعید بودند یا زندان بود. یا ثروت آنها از دستشان گرفته شده یا اینکه جلب و جذب قدرت حاکمه[=رژیم پهلوی] مرکزی شده بودند. وکیل شدند، سناتور شدند. این ایلات الان یک احساس آزادی کاذب کرده و در حقیقت یک هرج و مرج را احساس کردند، خوانینی بلند شدند. خوانینی که بعد از ۲۰ سال در تبعید بودند در اروپا یا امریکا بلند شدند آمدند و شروع به تهیه اسلحه کردند. خوانینی بودند که در ایل قشقایی نفوذ کردند. حدود ۳۰۰ یا 400 قبضه اسلحه یکجا خریداری کردند. اسلحه خریداری شده در منطقه قشقایی بر علیه چه کسی به کار می‌خواهد برود؟ آیا منطقه قشقایی و منطقه فارس مرز مشترکی با یک دولت اجنبی خارج دارد که بگوییم با آنها می‌خواهند بجنگند؟ یا برای حفظ مملکت است؟ مسلماً برای ایجاد اغتشاش و ناامنی[به کار می‌برند]. همین سران در شاخه سیاسی دور همدیگر جمع شدند، نفراتی بودند از ایل بختیاری که آقای دکتر بختیار معرفی‌اش کرده بود، نفراتی بود از ایل ممسنی، بویراحمدی و قشقایی. اینها آمدند پول گرفتند که اغتشاش و خرابکاری بکنند، دکل‌های برق را خراب کنند، راه آهن را منفجر کنند، پل‌ها را از بین ببرند، سربازخانه‌ها را غارت بکنند، اسلحه‌ها را ببرند. پس ایلات می‌خواست به این ترتیب به حرکت دربیاید. اینها هم بستگی به خانه‌شان داشتند. هنوز هم همین جور است. اگر صد سال بگذرد، تا اندازه‌ای این رفاه مادی برایشان تأمین نشود، تا اندازه‌ای آگاهی آنها بالا نرود، همانطور که عرض کردم به خاطر ۵ هزار تومان حاضر می‌شوند بیایند و خودشان را به کشتن بدهند و عده‌ای را نابود کنند و مملکتی را فلج کنند. به قول ما اصفهانی‌ها به خاطر یک دستمال یک قیصریه را آتش میزنند. این نقش ایلات بود. نقشی بود که بنی عامری برای آنها تهیه کرده بود که حدود یک هفته یا 10 روز قبل از کودتا اینها شروع به اغتشاش و خرابکاری بکنند تا باعث بشود افکار مصادر امور جمهوری اسلامی جلب و جذب آن مناطق شلوغ شده بشود. نیروهای پاسدار به آن سمت برود. نیروی مقاوم به آن سمت برود. نیروی مقام در تهران کم بشود. عقیده داشتند تهران اگر تصرف بشود، مراکز مقاومت اگر در تهران از بین برود، بقیه جاها مقاومتی نخواهند کرد. بخصوص اگر این کار به صورت سریع انجام بشود. این وظیفه ایلات بود. پول زیادی هم خرج نکردند. مجموع پولی که برای ایل بختیاری خرج کردند حدود 1،250،000 ریال بوده و فکر می‌کنم پولی که برای ممسنی و بویراحمدی دادند حدود ۲ میلیون تومان بود. با یک مقدار وجه کم منطقه وسیعی را و یک تعداد زیادی را به کشتن می‌دادند. تعدادی که می‌توانستند در نوسازی مملکت ما به کار بروند.

عناصر دیگری را که جذب می‌کردند [که] برای این موضوع حاضر بودند به توافق برسند، گروههای سیاسی مختلفی بودند. البته گروه سیاسی دکتر بختیار عقیده داشت گروههای سیاسی مختلف قدرت چندانی ندارند به جز دو گروه، یکی گروه فدائیان خلق و یکی مجاهدین خلق. برآوردهایی هم روی تعداد نیروهایی که آنها به صورت مسلح در تهران داشتند، کرده بودند که چه تعداد چریک جنگی در تهران دارند که می‌توانند اسلحه به دست بگیرند و احتمالاً به نفع جمهوری اسلامی یا به ضرر جمهوری اسلامی وارد کار بشوند. بیشتر این هم و غمشان از طرف مجاهدین خلق بود و از حدود سه هفته قبل از کودتا به تکاپو افتاد و سازمان سیاسی با مجاهدین خلق تماس گرفتند و یک هفته قبل از کودتا بود که سازمان سیاسی سازمان نقاب رسماً اعلام کرد که با سازمان مجاهدین خلق به توافق رسیده و سازمان مجاهدین خلق هیچ عملی در روز کودتا که به ضرر ما باشد انجام نخواهد داد و به نفع رژیم جمهوری اسلامی وارد کار نخواهد شد. در اظهارش هم تعهد کردیم که بعد از پیروزی، آزادی فعالیت سیاسی بدهیم، آزادی صحبت بدهیم، بتوانند حزب تشکیل بدهند، بتوانند روزنامه انتشار بدهند، و جلوگیرشان نباشیم. البته با فدائیان خلق هم وارد صحبت شده بودند و البته به توافق‌هایی هم رسیده بودند و به پیشرفت‌هایی هم نائل شده بودند، ولی با این سازمان هم مثل مجاهدین [خلق] به نتیجه مطلوب رسیدند یا نه، چیزی است که من اطلاع چندانی ندارم. سعی دیگر این سازمان این بود که افراد وجیه‌المله را در اختیار بگیرد و از نفوذ و کلام آنها استفاده کند. این افراد وجیه ‌المله تنها منحصر به غیر مذهبیون نمی‌شدند. با مذهبیون وجیه المله هم تماس گرفته بودند و آمادگی لازم را در آنها بوجود آورده بودند که بعد از کودتا اعلامیه‌هایی از آنها در رادیو و تلویزیون پخش بشود. تظاهراتی به نفع کودتا انجام بشود و حقانیت و مشروعیت رژیم آنان را عناصر مذهبی به رسمیت بشناسند و به مردم اعلام کنند، تا کودتا را از بُعد ضدمذهبی بودنش خارج بکنند و یک جنبه مشروعیتی به آن بدهند. من مطالب خودم را تا آنجائی که فکر می‌کنم استنباط کرده بودم و در این مدت توانسته بودم جمع کنم، به عرض رساندم. کودتا، کودتای خیلی بزرگ و وحشتناکی و در مقیاس بزرگی بود. چیزهایی که من عرض کردم خیلی کم بود. به این احتیاج دارد که چند نفری دور هم بنشینند و از لحاظ مختلفی موضوع را بررسی کنند.

سؤال: در مورد نقش خودتان و وظیفه سازمانی شما در این گروه کودتا را بیان کنید.

جواب: نقش من به عنوان رابط و هماهنگ‌کننده در شاخه نیروی هوایی بود. به این ترتیب که جلساتی را شورای نظامی تشکیل می‌داد. در این جلسات افرادی را که مؤثر بودند، باید شرکت می‌کردند، مثلاً فرمانده نیروی هوایی در آینده، البته رئیس ستاد ارتش، فرمانده نیروی زمینی، فرمانده واحدی که عملیات زمینی را در پایگاه هوایی شاهرخی عهده‌دار بود، نفرات امنیتی که از سازمان امنیت سابق بودند و در این قسمت شرکت می‌کردند. نفری نماینده شهربانی بود. گروهی در پایگاه شاهرخی توسط گروه سیاسی کشف شد که لیدرشان و سرپرستشان سروان خلبان نعمتی بود و نعمتی رابط شد بین کل خلبانان و سازمان نظامی. نعمتی مستقیماً با سازمان نظامی تماس نمی‌گرفت، مطالبی که داشت به من می‌گفت، من به سازمان نظامی رله می‌کردم و مطالبی که سازمان نظامی داشت به همین ترتیب من به آنها ابلاغ می‌کردم. وظیفه من در اینجا حکم یک رابط بود.

سؤال: سؤال دیگری که در اینجا مطرح است، خصلتهای اخلاقی گردانندگان این کودتا و مقدار شرف و وجدانشان نسبت به ملتشان است. کسانی که ادعای ناسیونالیسم داشتند آیا به این کودتا فکر کرده بودند؟ آیا خصلت‌های بارز اخلاقی هیچ‌وقت در اینها دیده بودید که اینها را به فکر مردم بیندازد؟

ج: استنباط من این بوده و فکر کنم درست هم باشد که بنی‌عامری و امثالهم از این جنبه [به ناسیونالیسم] نگاه می‌کردند که بتوانند یک افرادی را به طرف خود جذب بکنند. افرادی که روحیه ناسیونالیستی داشتند ولی نسبت به ملی‌گرایی و ناسیونالیسم حقیقی ناآگاه بودند. نمی‌دانستند مرز این ملی‌گرائی تا کجاست. آیا این مرز تا حد فاشیسم ادامه پیدا می‌کند. آیا نژادپرستی داخلش می‌شود. آیا فقط به آن حد می‌رسد که بتواند خصایل را بوجود آورد و زنده کند در ملت که این خصایل باعث بشود ملت زنده بشود و سازنده بشود. این را من بهش ناآگاه بودم و بقیه هم به این ترتیب، منظورم بیشتر پرسنل نیروی هوائی‌اند، برای اینکه از زمانی که با آنها در دانشکده بودیم و شناختی که به آنها داشتیم می‌دانستم محیط با آنها چگونه رفتار می‌کند.

سؤال: نظر آنها نسبت به محیط چیست؟

محل‌هائی که تحصیل می‌کنند و درس می‌خوانند، مناطقی که به خارج از کشور می‌روند، می‌دانستم اوضاعش چطور است. به هر حال شناخت نسبت به اینها داشتم. اینها از ناسیونالیسم و ملی‌گرایی شناخت کامل نداشتند. طرف مقابل که بنی عامری و امثالهم باشد مسلماً شناخت درباره ناسیونالیسم داشتند، ولی به نظر من اعتقادی به آن نداشتند، چون اگر اعتقاد داشتند ابتدا باید من و امثال من را وارد می‌کردند به امر ناسیونالیسم و ملی‌گرایی و ملی‌بودن و به من می‌فهماند که چی هست و بعد مرا وارد کار می‌کردند که من ناآگاهانه وارد یک امر نشده باشم تا اینکه بتوانم کاملا این کار را ادامه بدهم. دقیقاً یادم هست که افراد تیپ نوهد را تا یک روز قبل کودتا هنوز [داشتند] انتخاب می‌کردند. این نشان می‌دهد که روی آنها کاری نشده بود، به اینها آگاهی داده نشده بود. با اینها صحبتی نشده بود، و صرفا به عنوان اینکه حس کرده بودند اینها ملی‌گرا و ناسیونالیست هستند اینها را کشیدند توی کار و ناآگاهانه به صورت بَرده به دنبال خودشان کشیدند. اگر اینها بخصوص بنی عامری که رُل اصلی را داشت واقعاً صفات عالی انسانی داشتند باید ابتداء امر در جریان می‌گذاشت. باید به من می‌گفت که ملی‌گرایی چی هست، برای من تشریح می‌کرد و می‌گفت خط ما این هست، آیا قبول داری یا نه. یا قبول می‌کردم یا اینکه قبول نمی‌کردم. از طرفی بخصوص باز بنی عامری روی صفات شخصی افراد هم حساسیت داشت. نسبت به من حساسیت داشت. من ادعای دین‌داری نمی‌کنم، ولی تا به حال مشروب نخوردم. روزی که به منزلش رفتم نشسته بود و با بقیه، سرهنگ سرتیپ زاد، خانم حجازی که همیشه با ایشان بود، سرگرد آذرتاش که فرمانده پایگاه هوایی بود، مشروب می‌خورد. به من گفتند مشروب بخور، من نخوردم. به حالتی مرا مسخره کردند که من مجبور شدم از خانه بیرون بیایم. در این مدت محدودی که با آنها برخورد داشته، از طرفی یک سازمانی، یک گروهی که می‌خواهد یک ایدئولوژی را پیش ببرد می‌خواهد صحیح باشد یا غلط، باید خودش را به یک مبانی و یک چیزهایی خودش را وابسته بداند. این خانم حجازی من اول فکر می کردم زن برادر بنی عامری است. بعد از چند جلسه فهمیدم ایشان زن یک افسری هستند که در وقایع انقلاب کشته شده، یک بچه چهارساله هم داشت. خب پیش خودم این طور تنظیم کردم، این یک آدم مبارز است، ایده دارد و عقیده دارد و می‌خواهد مبارزه کند و به هر حال شوهرش کشته شده و با دستگاه مخالف است و می‌خواهد بجنگد، ولی بعد از مدتها فهمیدم این موضوع نیست. همان طور که گفتم، اگر یک عده‌ای راجع به یک هدفی مبارزه می‌کنند لااقل به یک مبانی باید معتقد باشند یا حداقل به آن مبانی تظاهر بکنند. من ادعای دین‌داری نمی‌کنم ولی این موضوع برای من گران بود که می‌دیدم زن یک افسر که کشته شده الان معشوقه یک نفر هست که ادعای رهبری می‌کند.

سؤال: برای دوستانتان که بیرون هستند و سایر نظامیان که ممکن است دوباره در دام این چنین ناسیونالیسم آمریکایی بیفتند، از کتابهایی که در زندان خواندید و فکر می‌کنید مؤثر باشد برای شناساندن ایران و اسلام، اینجا برای دوستانتان اسم ببرید.

ج: کتابی که من خواندم و فکر می‌کنم هر کس که ادعای ملی‌گرایی دارد اگر این کتاب را بخواند واقعاً به آن حد ملی‌گرایی واقف می‌شود، خدمات متقابل ایران و اسلام نوشته استاد شهید مطهری می‌باشد که این کتاب می‌تواند موضوع را حلاجی بکند و نشان دهد که دین اسلام مغایرت با ملی‌گرایی، در حدی که به دوران جاهلیت برنگردد، ندارد و بعضی از سنن و آداب را قبول می‌کند تا آن حدی که بتواند روح سازندگی را بتواند در ملت بیدار بکند، و آن حدی را رد و مردود می‌شمارد که بخواهد روح نژادپرستی و قوم‌پرستی و راشیسم و فاشیسم را به وجود بیاورد.

 

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی؛ 25 شهریور 1359