اولین «بریدن»ها و تردیدها
شرایط عینی مورد ادّعای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، نه تنها برای توده ها که حتی برای بسیاری از هواداران نیز فراهم نبوده است. هوادارانی که تا آن موقع، عمده کارشان فروش نشریه و پخش اعلامیه و حداکثر ایجاد درگیریهای کوتاه با پاسداران بود، اکنون می بایست خود را با شرایط سختِ ایجاد شده منطبق می کردند. اینان، آمادگی انطباق با شرایط جدید را نداشتند. ادامه فعالیت به این نحو و در این «فاز»، مستلزم نوعی تازه از سازماندهی و تشکیلات بود که به مراتب دشوارتر از گذشته می بود. این در حالی بود که بسیج عمومی برای مقابله با سازمان، که اکنون «محارب» هم شناخته می شد، مهلت لازم را جهت تقویت سازماندهی جدید به سران سازمان نمی داد. بسیاری از هواداران «بُریدند». بسیاری از آنها، از ترس اینکه توسط آشنایان و حتی فامیل نزدیک خود به کمیته و سپاه معرفی و دستگیر بشوند، متواری شدند. امکانات سازمان، پی درپی و به صورت مداوم، توسط مردم شناسایی شده و لو می رفت. افراد سازمان، برای یافتن مخفیگاه مناسب در مضیقه بودند. وحشت از مردمی که به هواداران وعده داده شده بود «پشت سر شما اسلحه به دست خواهند گرفت»، بسیاری از آنها را منفعل کرده و در گیجی و سردرگمی فرو برده بود. ارتباطها ـ اغلب ـ شناسایی و نامطمئن شده بودند و تشکیلات تا حدّ زیادی ضربه دیده بود.
هوادارانی که دستگیر شده بودند، هدف از راهپیمایی را «شروع براندازی نظام» قلمداد کردند و تعداد کثیری از آنان مرکزیت را به خاطر عدم شناخت دقیق جامعه به زیر سؤال بردند. شک و تردید از سطح هواداران دستگیرشده گذشت و بعدها در هواداران و اعضای خارج از کشور نیز رسوخ کرد. اینجا بود که رجوی مجبور شد در جمعبندی یکساله، انرژی زیادی برای توجیه 30 خرداد صرف کند و شعار دهد که «30 خرداد تردیدبردار نیست»(1) واقعیت، خود را پی درپی و بیرحمانه نشان می داد و رجوی نیز پیوسته به دنبال توجیه خطاها و «پیروزی خواندن شکستها» بود.
به رغم بحث مفصل موسی خیابانی در تحلیل 30 خرداد (ضمن سخنرانی خود پیرامون «تاریخچه 3 سالة سازمان»)(2) و تلاش رجوی در توجیه تئوریک مبانی آن(3) در هیچ یک از منابع سازمان، مدرکی دالّ بر گفتوگوهای تئوریک مرکزیت برای شروع 30 خرداد وجود ندارد. جملاتی از قبیل «پایان دادن به مشروعیّت موضعی نظام» و «جوابی به بدمستی نظام»، مواردی از تلاشهای آنان برای ساختن پوشش تئوریک برای ماجرا، «بعد» از وقوع آن محسوب می شدند.
از جمله نکاتی که روشن می کند حرکت روز سی ام خرداد به عنوان یک اقدام فرصت طلبانة پراگماتیستی رخ نموده است، تعبیرات مکرر رجوی و موسی خیابانی از این واقعه تحت عنوان «تست» و «آزمایش» است(4) وقتی رجوی خود می گوید:
... اگر تظاهرات سی خرداد، درست در همان روز (نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر) به هر بهایی برگزار نمی شد، ما یک حلقة مهم را در کلّ محاسباتمان با رژیم، در پایان مشروعیت موضعی ـ سیاسی این رژیم و در آغاز مبارزة انقلابی مسلحانه، کم داشتیم(5)
دیگر تردیدی باقی نمی ماند که آن روز بخصوص، «ساعت صفرِ» سازمان بوده است. آن هم با نیروهایی که معترف بودند: «در فضایی از کینه و تنفّر نسبت به رژیم [جمهوری اسلامی] قرار گرفته بودیم که دیگر مجال تفکّر نداشتیم» یا «سازمان به ما تحلیل نمی داد؛ بلکه چگونه متنفّر بودن را در مسیر عملگرایی و عملزدگی به ما تزریق میکرد»(6) متن زیر، که چکیده و خلاصة نظریات یکی از اعضای سازمان ـ پس از دستگیری ـ است، نگاه نزدیکی از درون به حادثة 30 خرداد است:
تظاهرات 30 خرداد ریشه در مواضع قبلی سازمان، در آن تاریخ دارد. بعد از انقلاب (شاید در فروردین 58) بود که یک بار جابرزادة انصاری تحلیل می کرد که تا 3 ماه دیگر آیت الله خمینی حکم تکفیر ما را صادر [می کند] و ما مجبور به مبارزة مسلحانه مثل دوران شاه خواهیم شد. مدتی گذشت. در تابستان 1358 دوباره او را دیدم؛ و گفت: «در پاییز 1358 قرار است رژیم با ما برخورد کند و مبارزة ما شکل دیگری پیدا می کند.» ماهها گذشت و خبری از برخورد نظام نشد؛ ولی سازمان در پروسة کوتاه مدت، هرچند وقت یک بار، شکل سازماندهی را عوض می کرد و معتقد بود که «می بایست با نظام به توازن قوا برسیم تا بتوانیم ارادة خود را بر او تحمیل کنیم». همچنین سازمان (و خصوصاً رجوی) به اعضای مرکزیت چنین تحلیل می داد که رژیم ملاّ ها قادر بر سیستم سازی نبوده و قدرت حلّ مشکلات سیاسی ـ نظامی را نداشته و مردم را از دست می دهد و در روابط بین المللی محلّی از اعراب ندارد. بعد از چند ماه از پیروزی انقلاب، [سران سازمان] اقدام به چینش نیرو در ارگانها نمودند؛ در رادیو، تلویزیون، ارتش، سپاه، بیت امام، و وزارتخانه ها، افرادی که هوادار بودند، [در این ارگانها وارد شدند و] طبق توصیة سازمان، به صورت مخفی با بخش امنیت و یا اطّلاعات ویژه تماس داشتند.
از طرف دیگر، جمع آوری سلاح و تأسیس انبارهای جدید و نقل و انتقال سلاح ها و مهمّات (خصوصاً از بعد از تیر 59، در شروع فاز سیاسی ـ نظامی) آغاز شد. قبلاً مرکزیت مترصّد فرصتی بود که به طور مشروع ارتش خلقی تشکیل دهد تا به توازن قوا با نظام دسترسی پیدا کند. قضیة 13 آبان و تسخیر لانة جاسوسی، و بعداً مسئلة احتمال حملة آمریکا، این فرصت را در فضای سیاسی آن موقع کشور برای سازمان مهیّا کرد که بخش «میلیشیا» را تشکیل دهد. از این موقع به بعد، سازمان امید به پیروزی داشت.
مکرّراً احتمال برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را به ما گوشزد می کردند و ما به نیروهای تحت امر، مرتباً آماده باش می دادیم. شناسایی مراکز کمیته و سپاه و ارگانهای انقلابی نظام شروع شده بود، و مستمرّاً اخباری از درون نظام به گوش ما می رسید که حاکی از وجود «نفوذی»ها در درون نظام است. سازمان، به امید اطلاعاتِ آنها، طرح ریزی می کرد. در مخاصمات سیاسی سازمان دنبال وجه مشروع مبارزة قطعی میگشت. [با] پذیرش بنیصدربرای ائتلاف مخفی با سازمان، لیبرالیسم ـ که وجه قابل توجه حاکمیت بود و تعداد زیادی از مناصب و پستها را اشغال کرده بود ـ به خدمت سازمان درآمد. بعد از [ماجرای] 14 اسفند، که بعضی گروهها مانند «جنبش مسلمانان مبارز» از سازمان بُریدند، قسم دیگری به سمت سازمان آمدند؛ مثل «اتحادیة کمونیستها»، «حزب رنجبران»، و تا حدّی «پیکار» و «حزب دموکرات»، و جناحهایی از «جبهة ملی»(7)
از اوایل سال 1360، برنامه ریزی ها، آشکارا به سمت براندازی کامل می رفت. در کتابی که جمعی از جداشدگان سازمان در سوئد منتشر ساخته اند، در مورد تصمیم رجوی به شروع مرحله جنگ مسلحانه پس از بازگشت از سفر مخفیانه به فرانسه در اواخر سال 59، چنین آمده است:
... مسعود پس از بازگشت از فرانسه، در ابتدای سال 60 با دستپاچگی هر چه تمامتر فاز نظامی را طراحی و پیشنهاد کرد؛ حتی مسعود با مقاومتهای اعضای مرکزیت به سختی مقابله نمود. به عبارت دیگر [زمان آغاز] این فاز نظامی را به آنان تحمیل کرد(8)
سازمان فضای سیاسی اردیبهشت و خرداد را چنان غلیظ و خشن کرده بود که هیچیک از هواداران جز به تغییر حاکمیت فکر نمی کرد. پی درپی به آنان تحلیل می رسید که «رژیم رفتنی است و از عهدة [حل] مشکلات برنمی آید» و...
پس از طرح و تصویب عدم کفایت سیاسی بنی صدر، سازمان می پنداشت می تواند بر موج سیاسی به وجود آمده سوار شود؛ همه چیز هم، از نظر رهبری سازمان، آماده و مهیّا بود؛ نفوذیها رشد کرده بودند و اطلاعات تشکیلات هم ـ به زعم خودش ـ کامل شده بود، سازماندهی درونی هم آماده بود. سازمان، در ضمن، می پنداشت که به دلیل اشتغال نیروهای مسلح نظام در جبهه ها، هیچ قدرت قابل محاسبه ای را رودرروی خود نخواهد داشت؛ بنابراین این تشکیلات بریده از مردم، که «مردم» را با وهم و پندار محض می نگریست، برآن شد که ضربة اول را وارد سازد.
تصور سران سازمان این بود که نظام جمهوری اسلامی قادر نیست خود را جمع و جور کند و ضربة اول را پاسخ گوید؛ چراکه در تحلیل سازمان: افکار عمومی آمادة قیام علیه نظام بود و از بعد نظامی هم نظام در اوج استیصال بود. عراق مرتب حمله می کرد و شهرها و مناطق متعددی هم در اشغال عراق بود. از نظر تشکیلاتی و سازماندهی نیز نظام ـ نه کمّاً و نه کیفاً ـ توان و آمادگی سازمان دادن به طرفدارانش را نداشت. از بُعد اجتماعی هم مردم کاملاً از نظام جدا شده و تحت تأثیر تبلیغات شش ماهة قبل از 30 خرداد، آمادة تغییر حاکمیت شده بودند. از بُعد سیاسی و دیپلماتیک نیز کشورهای منطقه، آماده بودند به یک جایگزین که با آنها همگرایی بهتر و سنخیت بیشتر داشته باشد، تن دهند و آمریکا و اروپا هم نظر مساعد در این خصوص نشان داده بودند. از بُعد اقتصادی نیز نظام در بدترین وضعیت و شرایط به سر می برد و درگیر محاصرة اقتصادی، عدم فروش نفت، و هزینه های جنگ بود. مجموعة اینها نظام را در دیدگاه سازمان، بی آینده و در حال فروپاشی نشان می داد(9)
پی نوشت :
1 ـ رجوی، جمعبندی یکساله...: ص 110.
2 ـ نشریة مجاهد، ش 131: ص 5؛ اظهارات موسی خیابانی.
3 ـ رجوی، جمع بندی یکساله...: صص 110 ـ 112.
4 ـ همان: صص 72 و 132. نشریة مجاهد ـ پیشین: همان صفحه.
5 ـ رجوی، جمعبندی یکساله...: ص 111.
6 ـ بشیر، رخدادهای سمخا...، ج 1: ص 3؛ نقل از پرونده شماره 6 متهمان 30 خرداد.
7 ـ همان: ص 3.
8 ـ چه باید کرد: ص 45.
9 ـ متخذ از تحلیلهای درونی مرکزیت، نقل شده توسط برخی اعضای دستگیر شده که متن اصلی اظهارات آنها در آرشیو دانشکده امام باقر(ع) موجود است.
سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ج 2 ، ص 578 تا 582
نظرات