شاه از سرطان خود اطلاع نداشت


5060 بازدید

شاه از سرطان خود اطلاع نداشت

 از آنجا که ایادى (پزشک مخصوص شاه) مى دانست شاه ورقه هاى توضیحى داخل بسته هاى دارو را طبق عادت مطالعه مى کند، داروهایى که براى مهار بیمارى شاه لازم بود را در بسته هاى داروهاى دیگر براى او مى فرستادند تا متوجه موضوع نشود. این راز حتى از اسدالله علم نیز پنهان نگاه داشته شد و او تا پایان عمرش در سال ۱۳۵۶ ماهیت بیمارى شاه را نمى دانست.
اسدالله علم وزیر دربار پهلوى در یادداشت هاى روز ۲۲ مهر ۱۳۵۳ خود نوشته است: «صبح شرفیاب شدم. خوشبختانه گزارش سلامتى شاهنشاه [از فرانسه] رسید. خوشوقت شدند ولى به روى خودشان نیاوردند. چنان که قبلاً نوشته بودم [گزارش ها] ظاهراً راجع به سلامتى من است!»
اشاره علم به جواب آزمایش هایى بود که در فرانسه بر روى نمونه مایع مغز استخوان شاه انجام شد تا احتمال ابتلاى او به سرطان به دقت بررسى شود. پزشکان پس از معاینه شاه و آزمایش هاى گوناگون به این نتیجه رسیده بودند که او به نوعى سرطان لنف مبتلا است، اما به پیشنهاد دکتر ایادى پزشک مخصوص شاه، ماهیت بیمارى را از او پنهان نگاه داشتند. حتى علم که در آن هنگام نزدیک ترین دستیار و دوست شاه بود از حقیقت مطلع نشد. ملکه نیز تا چند سال بعد از ماهیت بیمارى شاه اطلاع نداشت. در واقع چنانکه ماروین زونیس نویسنده کتاب «شکست شاهانه» توصیف کرده است: «درست همان طور که شاه نظامى ساخته بود که در آن حقایق سیاسى را از او پنهان نگاه مى داشتند، در مورد بیمارى او نیز همین شیوه به کار گرفته شد.»
ابتلا به چنین بیمارى خطرناکى براى شخصى با ویژگى هاى روانى شاه تاثیرى تعیین کننده داشت. او که از دوران کودکى خود را مورد لطف ویژه خداوند مى دانست، ناگهان گرفتار بیمارى اى شده بود که نشان مى داد همه آنچه «لطف خدا» تلقى کرده توهمى بیش نبوده است. بسیارى از ناظران عقیده دارند با وجود اینکه شاه ماهیت واقعى بیمارى خود را به درستى نمى شناخت، دریافته بود که به بیمارى خطرناکى مبتلا شده و همین موضوع انگیزه و توان روحى او را به تدریج نابود کرد. در واقع یکى از چند دلیلى که شاه را در هنگام بروز انقلاب اسلامى درهم شکسته و بى تصمیم تبدیل کرده بود، همین بیمارى و تاثیر روحى ناشى از آن بوده است.
نخستین بارى که شاه متوجه نشانه اى از بیمارى خود شد، در تعطیلات نوروز ۱۳۵۳ در ساحل کیش بود. او یک روز هنگامى که در ساحل قدم مى زد متوجه وجود تورمى در زیر قفسه سینه خود شد و موضوع را با دکتر ایادى در میان گذاشت. علم خاطره آن روز را چنین ثبت کرده است: «(یادداشت روز ۲۰ فروردین) صبح از منزل خودم در کیش به کاخ رفتم. خیلى خوشحال و سرحال بودم. منتظر تشریف فرمایى اعلیحضرت بودم که یقین داشتم باید خوشحال باشند، چون دیروز بعدازظهر و دیشب را به حمدالله خوش گذرانده اند. ایادى طبیب مخصوص پائین آمد. مرا به گوشه اى خواست و در گوشم گفت باید پروفسور برنار، طبیب متخصص خون را از فرانسه بخواهى که بیاید شاهنشاه را معاینه کند. گفتم براى چه؟ نگفت، فقط گفت لازم است.
واقعاً جهان در دیده من تیره و تار شد… شاهنشاه پائین آمدند. به ظاهر سرحال بودند ولى من مناسب ندیدم که آنجا سئوالى بکنم. در اتومبیل به من فرمودند: «آخر دو هتل دیگرى که قرار بود اینجا بسازیم چه مى شود؟ عجله کنید، من مى خواهم زودتر این کارها را تا زنده هستم ببینم.» بیشتر از این فرمایش شاه نگران شدم که خدایا موضوع چیست... (یادداشت روز بعد:) صبح شرفیاب شدم. اولین سئوالى که در تنهایى از شاهنشاه کردم همین مسئله سلامتى بود... عرض کردم... به من بفرمائید چه باک دارید؟ فرمودند طحالم مثل این که بزرگ شده و چون مرکز تولید خون است باید ببینم در سیستم خونى من تغییرى به وجود آمده یا نه؟ عرض کردم مرا که نیمه جان کردید! این که مطلبى نیست!»
پروفسور برنار به همراه دکتر ژرژ فلاندرن چند هفته بعد به دعوت وزیر دربار به تهران آمدند و شاه را در کاخ سلطنتى معاینه کردند. شاه براى جلوگیرى از انتشار هر نوع شایعه حاضر نشد به هیچ بیمارستانى مراجعه کند و بنابراین پزشکان ناچار بودند نمونه هاى آزمایشگاهى او را همراه خود ببرند. با وجود این هر دو در معاینه بالینى فوراً متقاعد شدند که شاه به نوعى سرطان غدد لنفاوى مبتلا شده است.
دکتر ایادى آنها را از به کار بردن لفظ سرطان یا لوسمى ممنوع کرد و آنها بیمارى را براى شاه «ماکرو گلوبولنمیا والدنستروم» معرفى کردند. دامنه پنهانکارى در مورد بیمارى شاه بسیار گسترده بود. ابتدا قرار شد نمونه هاى آزمایشگاهى که از شاه گرفته مى شود، به نام علم (که اتفاقاً او هم به سرطان خون مبتلا بود) به فرانسه فرستاده شود و پاسخ هم به نام او باشد تا کسانى که در جریان امر قرار مى گیرند یا سرویس هاى اطلاعاتى کشورهاى خارجى به بیمارى شاه پى نبرند.
حتى از آنجا که ایادى مى دانست شاه ورقه هاى توضیحى داخل بسته هاى دارو را طبق عادت مطالعه مى کند، داروهایى که براى مهار بیمارى شاه لازم بود را در بسته هاى داروهاى دیگر براى او مى فرستادند تا متوجه موضوع نشود. این راز حتى از علم نیز پنهان نگاه داشته شد و او تا پایان عمرش در سال ۱۳۵۶ ماهیت بیمارى شاه را نمى دانست. پزشکان فرانسوى سه سال بعد تصمیم گرفتند شهبانو فرح را در جریان امر قرار دهند. بنابراین هنگامى که او براى شرکت در کنفرانسى به آمریکا رفته بود و در بازگشت چند روزى در پاریس ماند، برنار در دیدارى محرمانه او را از بیمارى شوهرش آگاه کرد.
گفته مى شود شاه پس از خروج از کشور در جریان انقلاب و در مدتى که به همراه خانواده اش در کشورهاى مختلف سرگردان بود، در مصرف داروهاى مهارکننده بیمارى اش سهل انگارى کرد و همین مسئله باعث شد بیمارى او از کنترل خارج شود و به مرگش بینجامد. شاید او اگر از ماهیت بیمارى اش آگاه بود، چنین سهل انگارى نمى کرد، چنانکه اگر از واقعیت هاى سیاسى کشور با خبر نگه داشته مى شد، شاید آن همه خبط سیاسى و اقتصادى در چند سال آخر سلطنتش مرتکب نمى شد.سرشت دیکتاتورى به راستى همه چیز انسان را نابود مى کند.


روزنامه شرق