درنگی در یادمانهای حاج احمد قدیریان
نحوه نفوذ منافقین در دادستانی انقلاب در سال 1360 و شهادت آیت الله قدوسی
1751 بازدید
حاج احمد قدیریان میگوید: ...شهادت آقای قدوسی بسیار عجیب بود. ایشان به یکی از کارکنان دادستانی به نام آقای فخّار مشکوک شده بود، شخصی که بعدها دیدیم با مسعود رجوی عکس داشت. فخّار در دادستانی نفوذ کرده بود. آقای قدوسی چندینبار به مسئولین پرسنلی تذکر داده بود که «مراقب او باشید، من نسبت به این شخص مشکوکم.»
آیتالله علی قدوسی، از مبارزان پیش از انقلاب و مسئولان جمهوری اسلامی، در 14 شهریور 1360 توسط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید. منافقین توانستند همچون ترورهای 7 تیر و 8 شهریور، با بهرهگیری از «پروژه نفوذ» آیتالله قدوسی را به شهادت برسانند.
حاج احمد قدیریان از یاران و همراهان آیتالله شهید قدوسی در دادستانی انقلاب، در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره نحوه نفوذ منافقین و به شهادت رساندن آیتالله قدوسی میگوید: ...شهادت آقای قدوسی بسیار عجیب بود. ایشان به یکی از کارکنان دادستانی به نام آقای فخّار مشکوک شده بود، شخصی که بعدها دیدیم با مسعود رجوی عکس داشت. فخّار در دادستانی نفوذ کرده بود. آقای قدوسی چندین بار به مسئولین پرسنلی تذکر داده بود که «مراقب او باشید، من نسبت به این شخص مشکوکم.»
روز سه شنبه یا چهارشنبه صحبت شده بود که آقای فخار به گزینش برود تا با او صحبت کنند. ایشان به آن قسمت آمده بود و پس از گفتگوهای لازم، یک برگه تصفیه حساب به او داده بودند و قرار نبود از شنبه به دادستانی بیاید. ایشان پنجشنبه و جمعه وارد دادستانی شد و زیر میز شهید بزرگوار آقای قدوسی و همچنین در سقف مواد منفجره کار گذاشت. منافقین به محض اینکه آقای قدوسی وارد دادستانی شد و پشت میزش قرار گرفت، مواد را با هدایت از بیرون منفجر کردند.
براثر شدت انفجار، دیوار اتاق ایشان خراب گردید و آقای قدوسی به پایین پرت شد. کنار آقای قدوسی هم تعدادی از دوستان و برادران مجروح شدند. بعد از این انفجار آقای قدوسی را به بیمارستان بردند و همان روز هم سر ایشان را عمل کردند، ولی موفق نشدند و ایشان همان بعدازظهر به درجه رفیع شهادت نایل شد. سازمان منافقین با نفوذیهایی که داشت، ضربه میزد تا تک تک کسانی را که بازوان قوی امام بودند از بین ببرد.
توجه ویژه به بیتالمال
آقای قدوسی رأفت و مهربانی خاصی داشت. به قدری از نظر تقوا و تعهد بالا بود که چای دادستانی را نمیخورد و تا 11 شب در دادستانی کار و با افراد مختلف ملاقات میکرد و دستورات گوناگون میداد. آقای قدوسی فردی بود که بسیار احتیاط میکرد و میگفت اگر اموالی مصادره میشود، باید عیناً تحویل انبارداری شود. انباردار دادستانی آقای شجاع بود. ایشان به حاجآقا شجاع اعتماد عجیبی داشت، لذا وقتی اموال میآمد کسی حق نداشت حتی به آنها نگاه کند؛ به خصوص اگر جواهرات میآمد، ایشان حتماً باید میدید و صورت جلسه و تحویل حاج آقا شجاع میشد.
ایشان درمورد حفظ بیتالمال خیلی دقت داشت. اگر کسی به هر دلیلی اموالش مصادره شده بود و میخواست با ایشان ملاقات کند، میتوانست. اگر ایشان به این میرسید که این مصادره اشکالی داشته است، با نظر امام عمل میکرد و خیلی دقت داشت.
رأفت و مهربانی دادستان کل انقلاب اسلامی
شبی از خیابان رسالت تماس گرفتند که شخصی از طبقه ششم یک ساختمان خودش را از پنجره آویزان کرده، یک دستش به پنجره است و یک پایش هم لب پنجره و در خیابان آویزان است. جمعیت جمع شدهاند و به او میگویند پایین بیا، ولی او میگوید فقط به دادستان کل بگویید بیاید تا من خودم را پایین نیندازم.
آقای قدوسی بنده را صدا کردند. به نظرم ساعت ده بود. گفتند: «برو و ببین قضیه چیست؟» گفتم: «او شما را میخواهد.» گفت: «یک تماس بگیر.» با طبقه پایینی او تماس گرفتیم. گفت: «فقط آقای قدوسی را میخواهد.» ماشین آماده شد و من و ایشان به آنجا رفتیم. جمعیت زیادی در محل ایستاده بودند، به طوریکه خیابان بسته شده و نمیشد کسی حرکت کند. با آمدن ما پلیس راه را بازکرد و جلو آمدیم. آقای قدوسی از ماشین پیاده شد و سرش را بالا برد و گفت: «من قدوسی هستم.» آن شخص اشاره کرد که از این طرف بالا بیایید. این بزرگوار از پلهها بالا رفتند و گفتند: «مسئله چیست؟» آن شخص گفت: «من از صاحب ملک این ساختمان ناراضی هستم. او میخواهد مرا بیرون کند.» آقای قدوسی او را پایین آورد و داخل ماشین خودش برد و به من گفت: «صاحب ملک را به دادستانی بیاور.» من هم آن آقا را به دادستانی بردم. در راه آقای قدوسی از او مشکلش را پرسیده بود و شخص گفته بود که اجاره خانهاش عقب افتاده و مشکل دارد.
وقتی به دادستانی رسیدیم، آقای قدوسی فرمودند این شخص را به اتاق خودت ببر و صاحب ملک را پیش من بیاور. آیتالله قدوسی به صاحب ملک گفت: «چرا به او فشار میآوری؟ او عیالوار است.»، صاحب ملک گفت: «من نمیدانم او چرا میخواهد خودش را بکشد. من فقط گفتهام اجارهاش را بدهد. من هم مشکل دارم.» آقای قدوسی گفتند: «با او مدارا کن.» پرسیده بود چگونه و کمی تند برخورد کرد. آقای قدوسی فرمودند: «اینها را امشب اینجا نگهدار.» آقای قدوسی رفتند و من با رأفتی که از ایشان سراغ داشتم، شخصی را که میخواست خودش را بکشد فرستادم رفت و دیگری را هم ساعت 12 شب فرستادم و گفتم که صبح زود بیایید.
نظر آقای قدوسی این بود که شب بمانند تا مقداری به خودشان بیایند. صبح که آمدند، آقای قدوسی میخواست آنها را آشتی دهد. شخصی که میخواست خود را بکشد، گفت این مرد دیشب در خانهاش بوده، ولی آقای قدوسی چیزی نگفت و مسئلهشان را حل کردند و تعهدی نوشتند و رفتند.
آقای قدوسی مرا خواست و گفت: «شما چرا او را دیشب آزاد کردی؟» گفتم: «من با توجه به روحیه رأفت و صمیمیتی که در شما سراغ داشتم، چون این شخص آخر شب منقلب شد و گریه کرد و گفت هرچه آقای قدوسی بگوید، من عمل میکنم، من هم او را فرستادم رفت.»
ایشان روحیه رأفتی داشت که در شاگردانشان نیز دیده میشد. اگر امروز شما سراغ شاگردان ایشان بروید، تک تکشان روحیه آقای قدوسی را دارند. مثلاً محال است کسی از آقای رئیسی، آقای رازینی، آقای مبشری، آقای نیری چیزی را بخواهد و انجام ندهند. این اشخاص کاملاً روحیات ایشان را دارند.
http://irdc.ir/fa/news/5162/%D9%86%D8%AD%D9%88%D9%87-
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات