شاه: به هیچکس اعتماد ندارم
جعفرشریف امامی از آخرین نخست وزیران ایران قبل از پیروزی انقلاب اخیراً در کتاب خاطرات خود نکاتی را درباره خود محوریهای شاه مطرح کرده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
یکی از مسائلی که جالب است و بد نیست که اظهاری در آن خصوص بشود این است که اعلیحضرت راجع به بعضی از مسائل فوقالعاده اصرار داشتند و مقید بودند. من جمله این که اختیاری نمیخواستند به کسی داده بشود و مخصوصاً در مسائل خارجی هر اقدام کوچکی بایستی که با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ.
خوب یادم هست که یک موقعی آقای دکتر وکیل نماینده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی فرستاد به نخستوزیری مشعر بر این که مسئلهای آنجا مطرح بود (حالا موضوع آن یادم نیست که موضوع چه بود) و اجازه خواسته بود ـ یعنی پرسیده بودکه چه جور رأی بدهد.مثبت رأی بدهد یا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف کردم که تعجب میکنم شما یک چنین مطلبی را سؤال میکنید. پرواضح است که باید شما در این امر مثبت رأی بدهید.
بعد از ظهر همان روز تیمسار سرلشکر انصاری که وزیر راه بود دعوتی کرده بود برای بازدید کارخانجاتی که لوکوموتیوهای جدید آمریکایی را تعمیر میکردند. اعلیحضرت تشریف فرما میشدند آن جا. من هم البته در خدمتشان بودم. بعد از این که بازدید تمام شد، از کارخانجات که میآمدم به سمت ایستگاه که اعلیحضرت از آن جا تشریف ببرند به کاخ، به ایشان عرض کردم امروز وکیل یک چنین تلگرافی کرده بود و من این جور به او جواب دادم. یک مرتبه اعلیحضرت ناراحت شدندو عصبانی و متغیر گفتند، «چه طور شما قبل از این که به من بگویید، یک چنین تلگرافی به او کردید؟» گفتم، «قربان، اگر به عرض میرساندم چه میفرمودید که تلگراف بشود؟» فرمودند، «خوب درست است. من همان را میگفتم که شما به او گفتید.» عرض کردم، «من چون میدانستم و محرز بود برایم که باید این جور رأی داده بشود، این بود که دیگر مزاحم اعلیحضرت نشدم. حالا به عرض میرسانم که مستحضر بشوید.» گفتند، «نه.نه.نه. بایستی که حتماً وقتی که یک چنین مطلبی پیش میآید، قبلاً به خود من گفته بشود تا بگویم چه کار بکنند.» این گذشت. آن جا جای بحث بیشتری نبود.
دفعه بعد که شرفیابی داشتم، به عرضشان رساندم، قربان، اعلیحضرت. چرا این قدر خودتان را ناراحت میکنید. بالاخره شما یک عده زیادی را انتخاب کرده اید و انتصاب کردهاید به کارها و سمتهای مختلف. خوب، هر کس در حدود وظیفه خودش بایستی اختیار داشته باشد که تصمیم بگیرد و عمل بکند و کار بکند.» گفتم، «قربان، اگر این جور باشد که خیلی اعلیحضرت ناراحت خواهید بود. بهتر این است که کسانی را انتخاب بکنید که مورد اعتمادتان باشند. اگر به بنده اعتماد ندارید، خوب، من استعفا بدهم یک کس دیگری بیاید که به او اعتماد دارید و بگذارید وقتی که آمد کارش را بکند که بار اعلیحضرت سبک بشود و به کارهای اساسی و مهمتر برسید. اگر قرار باشد برای یک رأی در سازمان ملل حتماً به اعلیحضرت عرض شود، خوب، دیگر اعلیحضرت وقتی برای این که کارهای اساسی مملکت را بررسی بفرمایید نخواهید داشت.» فرمودند، «نه. نه. من این تجربه را دارم که به هیچ کس اعتماد نمیکنم. من به هیچ کس به طور مطلق اعتماد نمیکنم. باید این کارها همه به خودم گفته بشود.» گفتم، «خیلی اسباب تأسف است که اعلیحضرت این جور به این نتیجه رسیدهاید که به هیچ کس اعتماد نکنید. ولی به نظر بنده ضرر این که اگر یکی از آنهایی که به او اعتماد کردهاید اشتباهی بکند، خبطی بکند، کمتر از این است که همیشه، همه جزئیات را بیاورندپیش خود اعلیحضرت.» این مطلب را بنده آن جا برایشان توضیح دادم و بالاخره هم قانع شدند.
ـ یک فرد هر چه هم پرظرفیت، باهوش، قوی، کاردان و غیره باشد عملاً چه گونه میتواند همه مسائل را هر روز حل و فصل کند. این همیشه برای من معما بوده که با توجه به خصوصیات اداری شاه، چه گونه ایشان به کراهای مملکت رسیدگی مینمودند؟ مگر روزی چند ساعت کار میکردند؟
ج: آخر ملاحظه بکنید، اعلیحضرت سیو چند سال سلطنت کردند، تجربه پیدا کردند. افراد را میشناختند و با تجربه ممتدی که پیدا کردند، خوب، به کارها آشنا شده بودند. ولی تردیدی نیست که در خیلی از مسائل ایشان نمیتوانستند صاحب نظر باشند. ولی اخیراً کار به جایی رسیده بودکه دیگر هیچ کس را قبول نداشتند و نظر خودشان را صائبترین نظر میدانستند. بدیهی است که روی تجربه زیادی که داشتند در خیلی از مسائل بهترین نظر را اتخاذ میکردند، اما این طور نبود که یک نفر به همه مسائل طوری تسلط داشته باشد که همه چیز را بهتر از همه بداند. ایشان دیگر معتقد به مشورت نبودند. اواخر اصلاً مشورت نمیکردند. کسی هم اگر به ایشان مشورت میداد بخصوص اگر که آشنا هم نبود به این که به یک نحوی این مشورت را بیان بکند که قابل هضم و قابل قبول باشد ـ اصلاً ناراحت میشدند و نمیپذیرفتند.
ـ حالا فرض کنیم که این شخص متخصص باشد، ولی تعداد سؤالاتی که ظاهراً هر روز از ایشان میشده ـ از مسائل نظامی گرفته تا کشاورزی تا نمیدانم [قطع کلام]
ج: کارهای سیاست خارجی، نمیدانم.
اینها خیلی اسباب تأسف و تعجب هم بود برای این که ایشان این همه کار میکردند و زحمت میکشیدند و، خوب، بیشتر ]هم] برای این [بود] که اطمینان حاصل بکنند که آن چه که خودشان میخواهند، همان طوری که خواستند عمل شده. حالا آن که اگر یک قدری بیشتر اختیار به اشخاصی که متصدی کار بودند میدادند، آن وقت اگر آن اشخاص خبطی میکردند، از آنها بازخواست میکردند، کنارشان میگذاشتند، حل میشد به همین دلیل هم کنترل ایشان روی کارها کم میشد. تقریباً از بین رفت. برای این که اگر قرار باشد انسان به تمام جزئیات برسد، آن وقت کلیات از دستش میرود. این اشتباه را متأسفانه اعلیجضرت میکردند. خیلی اشخاص که میتوانستند بعضی مواقع نصیحت بکنند یا مشورت بدهند، یادآوری میکردند، «اعلیحضرت، خوب است که شما همه وزرا را نخواهید. همه را نپذیرید. به همه جزئیات نرسید. به کارهای اساسی رسیدگی بکنید.» یک قدری هم اواخر این نکته مراعات میشد ـ یعنی کار یک وقتی به جایی رسیده بود که روزی، سه چهار تا وزیر حتماً شرفیابی داشتند.
مرحوم هویدا هم خوشش میآمد که اینها را بفرستد پیش اعلیحضرت که اطمینان پیدا بشود که او هیچ نظری در کار ندارد. به این کار معتقد بود. ولی کار به جایی رسید که اعلیحضرت از کارهای دیگرشان ماندند. دستور دادند که وزرا دیگر شرفیابی مرتب نداشته باشند، مگر وقتی که لازم باشد که آنها را بخواهند. این بود که اواخر وزیران دیگر تقاضا هم نمیتوانستند بکنند، مگر خود اعلیحضرت آنها را بخواهند. اما معذلک گاهی اوقات به یک کارهایی رسیدگی میکردند که مثلاً یک مدیر کل باید رسیدگی بکند ـ نه حتی وزیر. این اندازه به جزئیات وارد میشدند، صرف وقت میکردند که البته صحیح نبود. ولی، خوب، متأسفانه این عادت شده بود. دیگر روال روزانه بود.
منبع:خاطرات جعفر شریفامامی، ویراستار حبیب الله لاجوردی، نشر نگاه امروز، 1380
نظرات