روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟
2028 بازدید
روز دهم فروردین 1291 هجری شمسی، آستان قدس رضوی یکی از جنایات نابخشودنی استعمار روس را شاهد بود. در این روز بارگاه حضرت ثامنالحجج توسط نظامیان اشغالگر روسیه که درکشاکش نهضت مشروطه برای مبارزه با قیام مردم و سرکوب نهضت به شهرهای ایران تعرض کرده بودند، گلولهباران شد. مقاله زیر گزارش لحظه به لحظه این حادثه است.یکی از موجبات بمباران آستان قدس رضوی مخالفت روسها با استخدام مورگان شوستر (Morgan Shuster) امریکائی بود که از بدو ورود او به ایران هر روز به بهانهای توسل جسته و مزاحمت و تکدری پدید میآوردند. رفته رفته دامنه این نارضایتیها وسعت یافت و کار بدان جا کشید که دولت روس خود را ناگزیر دید اولتیماتومی به دولت ایران بدهد و برای این کار سفیر روس در تاریخ 18 ذیالقعده 1329 اولتیماتومی تقدیم حکومت وقت نمود و چون از این اتمام حجت نتیجهای نگرفت به دادن اولتیماتوم ثانوی مبادرت جست. یکی از مواد این اولتیماتوم عزل شوستر امریکائی بود و سایر مواد آن طوری تنظیم شده بود که به استقلال ایران لطمه وارد میساخت.
وقتی که توده مردم از این اولتیماتوم ثانوی اطلاع حاصل نمودند مضطرب گشته دست به اقدامات شدیدی زدند و تمام شهرستانهای ایران به جنبش در آمدند. یکی از شهرهائی که در این راه پیشقدم گردید و به مخالفت با روسها پرداخت، شهر مشهد بودکه مردم آن به محض اطلاع بر مواد اولتیماتوم ثانی انقلاب برپا کردند. شاگردان، مدارس را تعطیل نموده با علم و بیرق در کوچه و بازار به راه افتادند و تظاهراتی علیه روسها نمودند و این دولت را با آهنگی هیجانانگیز میخواندند:
آنچه اندر پرده داری آسمان بنما عیان
تن نخواهند داد بر ظلم و ستم ایرانیان
سربکف، جان در قدم داریم ما ورد زبان
یا که استقلال ایران یا که مرگ ناگهان
مردم شهرکه این التهاب جوانان را دیدند بیتاب گشته وارد دسته آنان شدند، هر قدمی که این جمع به جانب حرم مطهر بر میداشتند بر تعداد ازدحام کنندگان افزوده میشد. سرانجام این گروه انبوه به مسجد گوهرشاد رفته در آنجا به هیاهو پرداختند. در این موقع حاج شیخ مهدی سلطان المتکلمین که از وعاظ معروف و خوش بیان شهر بود، نزدیک غروب به منبر رفته، مواد اولتیماتوم ثانوی را به جهت مردم قرائت نمود، آن روز تا پاسی از شب رفته مردم در مسجد گوهر شاد ماندند و به مواعظ حاج شیخ مهدی و برخی دیگر که با لحنی مؤثر ایراد خطابه مینمودند گوش فرا دادند، این زمزمهها روز به روز در مشهد زیادتر میشد و موجب رنجش خطر «کنیاژدابیژا» قونسول روس در مشهد میگشت.
چون او وضع را چنین دید، از دولت تزاری در خواست نمود تا سپاهیانی به مشهد بفرستد و منافع آن دولت را در این خطه حفظ نماید. متعاقب این درخواست در اوائل محرم 1330 هجری قشون روس با توپخانه و تجهیزات کامل از دروازة بالا خیابان وارد مشهد شده از کوچه تلگرافخانه قدم (مقابل کوچه آبمیرزا) بطرف ارک دولتی رفتند. در این هنگام رکنالدوله «علینقی میرزا» والی خراسان بود. او به محض آنکه از ورود سپاهیان روسی با خبر شد، دستور داد قزاقخانه و باغ خونی و گل خطمی و سایر عمارات زیبائی که در اطراف محل دژبانی و شهرداری واقع شده بود، برای روسها تخلیه نمایند در این اوقات اعیان شهر مضطرب شده به نزد قونسول روس رفتندو علت وقوع حادثه را از «کنیاژدا بیژا» جویا شدند.
«دابیژا» در جواب آنان گفت «چون خراسان بواسطهی همهمه مشروطه و استبداد مانند سایر شهرها دچار آشوب و فتنه شده است، این سپاهیان را برای حفظ و حراست رعایای خودمان که در این خطهاند وارد نمودهایم و مقصود دیگری نداریم.»
در راپورتی که سایکس قنسول انگلیس در مشهد به سفارت خود مقیم طهران در این باره داده مینویسد:
«ماژور جنرال روکو به فرماندهی عساکر روس در خراسان منصوب شده است. وی در 12 ژانویه (22 دی 1291) با چهارصد هزار پیاده نظام وارد مشهد گردید. در پنجم فوریه (16 بهمن 1290) اوضاع بسیار سخت و هراسانگیز شده است. مردم در کوچه و بازار به ازدحام پرداخته و شهربانی را به مبارزه میطلبند. سرانجام این جمع متفرق گردیدند.»
روکو که فرماندهی سپاهی روس را در خراسان داشت در اوایل ورود خود به مشهد مجلسی در خانه خود ترتیب داد و به طوری که طلیعه «جریده طوس» در این باره اظهار نظر میکند «نماینده ایالت و نمایندهی کارگزاری در آن مجلس حاضر نشدند و ژنرال خطابهای مبنی بر همراهی و اظهار رضایت از نجابت و اصالت ملت ایران عنوان کرده در پایان خطابه خود بیان نمود: «امیدواریم بین دولتین روس و ایران به زودی رفع مناقشات شده و ما هم به میهن خود باز گردیم.»
پس از این دسته بندیها «کنیاژدابیژا» باز هم راحت ننشسته شروع به تحریکات کرد و برای اجرای نقشه شوم خود سیدمحمد یزدی طالبالحق را که به واسطه شرارت، از تهران به مشهد، تبعید شده بود و یوسف خان هراتی1 که او هم از اشرار بودف به وعده و وعید دلگرم ساخته آنان را بر آن داشت تا انقلابی در مشهد بپا کنند.
یوسفخان که در مدرسه میرزا جعفر متحصن بود، در این هنگام به تحریک روسها از مدرسه خارج شده با متنفذین مشهد ملاقات نموده، گفت: «اگر میخواهید قشون روس از خراسان برود همه جمع شده بگوئید ما اعلیحضرت محمدعلیشاه سلطان محبوب خودمان را میخواهیم و احمدشاه را به سلطنت نمیشناسیم!» این مرد شرور برای پیشرفت منظور خویش ابتدا در مسجد جنب قبرستانی که امروز محل دبستان «میر» است جلسهای تشکیل داد و مردم مشهد را به خواستاری شاه مخلوع دعوت کرد و کاغذی هم به امضاءعدهای از حضار مجلس برای ساکنین شهر و دهات مشهد فرستاد که آنها با خیالات او هم عقیده و مساعد باشند. یوسفخان پس از اجرای این طرح چند روزی هم در مسجد «میرهوا» ماند و جمعی را به حیله و تزویر دور خود جمع کرد تا اینکه بر تعداد غوغائیان افزود. سه روز پس از توقف او در مسجد میرهوا نایبعلیاکبر نوغانی و طالبالحق که از یاران صمیمی او بودند، در سراچهی تکیه متصل بگنبد خشتی که در محله نوغان قرار گرفته است، چادر زدند و آنجا را محل کار خود قرار دادند. طالبالحق در این اوقات به هر کجا که میرفت و هر که را که میدید میگفت: «مشروطه کفر است، مشروطهخواه کافر، دموکراتها بابی هستند!»
با تولید نگرانی در میان مردم کا را بدانجا کشید که رفتهرفته تجار و کسبه از بیم یوسفخان و طالبالحق و اتباع ایشان دکاکین خود را بسته و از خانه هم بیرون نمیآمدند.
در بیستم ماه صفر 1330 نایب علیاکبرو پسرش چادر پائین خیابان را جمع کرده مخالفین مشروطه و طرفداران محمدعلیشاه همه در مسجد گوهرشاد و صحنین متحصن شدند و چون عدهی غوغائیان زیاد شد و همه دارای اسلحه بودند دو دسته شدند. دسته طالبالحق و نایب علیاکبرنوغانی در مسجد جامع و صحن کهنه گرد آمده و دسته یوسفخان هم صحن نو را با چند حجره متصرف شدند و تفنگداران دو طرف هم میان صحن کهنه و نو و مسجد گوهرشاد و اطراف بست بالا خیابان وپائین خیابان و بازار بزرگ پراکنده شدند و به نا امنی شهر مشهد افزودند.
دردهم ربیعالثانی، قشون تزاری گنبد مطهر حضرترضا علیهالسلام را به توپ بستند و در صبح روز دهم ربیعالثانی سالداتهای روسی (نظامیان روسی) به دستور «روکو» رئیس خود، در سمت جنوبی خارج شهر گردآمدند. «روکو» نقشه گنبد مطهر و عمارات آستان قدس را در دست داشت و بر روی یک سه پایه نصب کرده بود و توپچیهای او هم به همان نشان توپ را میزان میگرفتند.
توپها زیاد بود و به وسیله مفتول برقی به هم اتصال داشت، آن قسمتی را که «روکو» از گنبد مطهر نشان گرفته بود یک ضلع از گنبد بود، و تصور مینمود که به وسیله گلولهها آن ضلع خراب خواهدشد و باقی گنبد از تعادل خارج گشته در هم خواهد ریخت.
دو ساعت به غروب مانده بودکه پس از نشانهگیری عملیات شروع شد و تمام توپها یکباره به طرف گنبد مطهر آتش شد ولی هیچ یک کارگر نیفتاده، در گنبد ننشست.
توپچیها که قبلاً از اهمیت این گنبد و بارگاه داستانها شنیده بودند رنگ از رویشان پرید و چون ذهنشان پریشان شده بود، شلیکهای بعدی بیاثر ماند!
در این هنگام «روکو» جعبههای روغن خواست و گلولهها را به روغن اندود تا قابل نشستن باشد، و سپس شلیک دوم را شروع نمودند.
در این موقع گلولهها به هدف اصابت نمود و فریاد هورای سالداتها شهر مشهد را فراگرفت.
ولی گنبد مطهر با وجود آن که مورد هدف هفده گلوله قرار گرفته بود، مقاومت نمود و آنطور که نقشه کشیده بودند در هم نغلطید ولی منظره آن شبیه به زمین زراعتی که شیار نموده باشند، شد.
سرکشیک میرزا علیرضا خادم باشی ثقة الاسلام «میرزا عبدالحمید» درباره این سانحه چنین میگوید که از اول بامداد افراد قشون روس در میان شهر پراکنده شدند و نمیگذاشتند احدی از جای خود حرکت کند. اینان عبور و مرور را مانع گشتند ولی پس از سه ساعت بگیر و ببند تمام شد و روسها به مرکز خودبازگشتند. در این هنگام «روکو» قشون خود را سان دید و امر کرد توپچیها سر توپهای شرپنل حاضر باشند. بعد از ظهر مجدداً سالداتها در سراسرشهر مشهد متفرق شدند و سه ساعت به غروب مانده ناگهان صدای شلیک توپهای روس از خارج و داخل شهر بلند شد و در هر ثانیه تقریباً صد گلوله توپ و تفنگ از چهار جانب شهر خالی میشد و به جانب حرم مطهر میآمد. روسها پی در پی شلیک میکردند. نیم ساعت از شب گذشته بود که روسها صحن و حرم و مسجد گوهر شاد را در دست گرفتند و وارد روضهی مستوره شده با مسلسل میان حرم مطهر گلوله خالی کردند. زوار بینوا که وضع را ناگوار دیدند به بعضی از رواقها پناه بردند و در خود حرم هم روسها عدهای از زوار بیگناه را کشتند! صدای «الامان الامان» در میان تاریکی بلند بود. بالاخره روسها دست از شلیک بازداشتند، زوار بدبخت در این موقع به صحن کهنه پناه برده در آنجا مخفی شدند. روسها که وضع را مطابق دلخواه خود دیدند،تمام را دستگیر ساخته و طلاب علوم دینیه را هم که در حجرات بودند به این عده ملحق ساخته آنان را به وسط صحن آوردند و در میان باران نگاه داشتند. چون صبح شد روسها امر کردند که نعشهای کشتگان را که در حرم و رواقها و دیگر اماکن جای گرفته بود روز تخته نهاده و روبهروی مدرسه میرزا جعفر نزدیک ایوان عباسی قرار دهند. روز یکشنبه یازدهم ربیعالثانی عکاس روس از کشتگان عکس برداشت و در عصر همان روز اسرا را مرخص کرده کشتهها را هم به صاحبانشان سپردند ولی اجازهی ورود به صحن و حرم مطهر را به کسی نداده آستانه را خودشان متصرف شدند و بیوتات آن را هم در دست گرفتند و اشیاء نفیس را به یغما بردند.
روزنامهی طوس در این باره مینویسد: روز دوازدهم اجساد کشتهها را از صحن بیرون برده به قبرستان قتلگاه «محل امروزی باغ رضوان» برای کفن و دفن بردند و روز سیزدهم هم ژنرال قونسول روس و ژنرال قونسول دولت انگلیس با چند نفر از اعضاء خودشان وارد صحن میشوند و اوضاع را مشاهده کرده بر میگردند. ژنرال قونسول روس از تولیت و میرزا آقاخازنالتولیه کاغذی میگیرند که از اسباب آستانه چیزی به غارت نرفته است. تا این روز کسی جرأت رفت و آمد به حرم مطهر را نداشت ولی از این روز به بعد یعنی از روز سهشنبه 13 ربیعالثانی صحن و حرم مسجد گوهرشاد را جز صحن نو به تصرف خدام دادند و آنهامشغول پاکیزه کردن حرم مطهر شدند. فرشهای خونآلود را جمع کرده بعد از یک هفته به دو فرسخی شهر برده شست و شو دادند.»
آقای حاج شیخ حسن هروی در این باره در کتاب نفیس خود که به نام حدیقةالرضویه است مینویسد: «روز جمعه شانزدهم نیم ساعت به غروب مانده من خود در صحن کهنه ایستاده بودم دیدم یک عده از روسها سواره وارد صحن کهنه شدند و به کلی از در داخلی صحن عتیق وارد بازار بزرگ شدند ولی تا چند روز بعد هم رفت و آمد در میان صحن داشتند تا آنکه از طهران تلگراف شد که آمد و شد روسها در صحن و مسجد ممنوع است.»
شب یکشنبه 18 ربیعالثانی پنج ساعت از شب گذشته روسها به اسم عید میلاد مسیح چند تیر توپ خالی کردند که این هم برای اهالی خراسان تولید نگرانی نمود و مرحوم مرتضی قلیخان تولیت آستانه که خود شاهد قضیه بوده درباره این سانحه چنین اظهار نظر کرده است «صبح روز شنبه دهم ربیعالثانی 1330 مطابق دهم فروردین قنسول روس به من پیغام کرد که به خانه او بروم و بعد از ظهر تلفن کرد کار از کار گذشته آمدن شما فایدهای ندارد. من از شدت اضطراب عصا در دست و عبا به دوش از دارالتولیه بیرون آمدم و خواستم داخل باغ شوم تا به آستانه دستوراتی بدهم. دو نفر صاحبمنصب روس با عدهای قزاق در حالی که دهانه اسبها را به دست گرفته بودند منتظر خروج من بودند.
صاحبمنصب گفت ژنرال «روکو» منتظر شماست! خواستم سوار درشکه بشوم مانع شدند، عدهای سالدات پیاده از جلو و جمعی سواره از عقب ما روان گشتند، همین که به مقابل کنسول خانهی انگلیس رسیدیم صدای توپ اول بلند شد، از دروازه ارک بیرون شده از طرف گلخطمی مرا به طرف شهر حرکت میدادند به منطقه باغخونی که رسیدیم دیدم سوارها با صاحب منصبها مختصر صحبتی کرده به سرعت به راه افتادند.
تازه به دروازه پائین خیابان رسیده بودیم که دو عراده توپ شرپنل را دم دروازه و چهار عدد توپ مسلسل را عقب آن دیدم، به کوچه سیاه آب که رسیدم، ژنرال «روکو» را با بیست نفر صاحبمنصب آنجا ایستاده دیدم. به وسیله مترجم با او صحبت بسیار کردم که در نتیجه عصبانی شد. او از من خواهشهای نابجائی مینمود و از جمله میگفت: «تو برو با رؤسای آستانه صحبت کن یوسفخان را بگویند از صحن خارج شود.»
جواب دادم: «من تازه واردم رؤسا را نمیشناسم. حتی اسامی بسیاری را هم نمیدانم، به علاوه یوسفخان به حرف من خارج نمیشود و اگر بیرون میرفت که کار به اینجا نمیکشید.» اشاره کرد وسط راه بایستم قزاقها تفنگها را متوجه من ساختند و منتظر فرمان بودند.
باز مرا طلبیده گفت: «برو به شورشیان پارچهی سفید بده و بگو آن را سر چوب کرده امان بخواهند!» گفتم: «البته از من این دستور را نخواهند پذیرفت!» باز متغیر شده و مرا از نزد خود راند ولی مجدداً مرا به نزد خود طلبیده اظهار کرد: اگر میترسی با سالداتها بروی با سربازهای خودتان برو! ولی من حاضر نشدم. در این حال «روکو» سخت عصبانی شده میخواست امر به شلیک بدهد. من هم با کمال قوت قلب تکیه به عصا داده میگفتم. «بکشید مرا، پس چرا معطلید؟» سرانجام گفتم تنها میروم. ژنرال گفت برو، میگویم توپ خالی نکنند، به راه افتادم هنوز چند قدم برنداشته بودم که از پشت سر توپهای مسلسل شلیک کردند، رسیدم نزدیک بست دیدم عدهای از تفنگچیان یوسفخان زمین را از دو طرف حفر میکنند تا در آنجا سنگر ببندند.
چون مرا دیدند جلو آمده گفتند « تو میخواهی سردار را بکشی؟» گفتم: «آلت قتاله ندارم که سردار را بکشم، به علاوه آدمکش نیستم بگذارید بروم!» بالاخره با اصرار به من اجازه دادند تا حرکت کنم. رسیدم به در صحن نو دیدم در بسته است. در صحن کهنه نیز بسته بود ناچار از راهرو و بازار نقیب وارد صحن کهنه شده از گنبد الله وردیخان وارد دارالسیاده شدم و از آنجا داخل صحن نو گشتم دیدم یوسفخان و محمد قورش آبادی با عدهای از تفنگدارها نشستهاند.
پیش یوسفخان رفتم و از او درخواست خارج شدن از صحن را نمودم. جواب داد: «من هنوز دست به کار نشده ام. بگذار روسها بیایند. چنین و چنان میکنم!» مأیوسانه نزد طالبالحق رفتم. دیدم با کمال اطمینان با نایبعلی اکبر نشسته قدری با او صحبت کردم. نتیجهای نبخشید و سرانجام گفت: «برو الان روسها وارد بست میشوند. احترام آستانه از میان میرود!»
در این اثنا کسی آمد به گوش نایبعلیاکبر حرفی گفت من ماندم با طالبالحق. یک مرتبه صدای توپ و مسلسل از پشت بام مسجد بلند شد. دیگر توقف را جایز نشمرده از دارالسیاده وارد حرم شدم دیدم در بسته است. کفش خود را زیر بغل گرفته ناگاه دیدم در یک کمی باز شد. فراش را گفتم در را کاملاً باز کردم. وارد دارالسیاده شده از آنجا به دارالحفاظ آمده داخل حرم شدم و به زحمت سه چهار ته شمعگیر آورده روشن کردم. ناگاه صدای توپ مسلسل از میان توحید خانه بلند شد. فهمیدم روسها داخل صحن و ایوان شدهاند.»
این مختصری از مشاهدات مرحوم مرتضی قلیخان بود.
و اما راجع به تعداد گلولههای توپ که به گنبد مطهر دیده شد غیر از گلولههای توپ شرپنل گلوله گرناد هفده عدد، ایوان مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ایوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد یازده عدد، سر در ایوان صحن جدید گلوله گرناد، سه عدد، سردر کارخانه و آشپزخانه خدام گلوله گرناد یازده عدد، گنبد جامع گلوله گرناد یازده عدد، سر در ساعت صحن جدید و کهنه و همچنین ایوان عباسی چند تیر گرناد... که خرابی فاحش وارد آوردو خسارات وارده در واقعهی بمباردمان بر طبق صورتی که از طرف تولیت فرستاده شده سه کرور و یکصدو هشتاد و پنج هزار تومان، و به مسجد گوهرشاد پانصدهزار تومان ضرر وارد گردید. عدهی مقتولین را از شصت و نه نفر الی چهارصد و سی و شش نفر فهرست دادهاند و مؤلف منتخبالتواریخ هفتاد نفر، یادداشت کرده است. آنچه از اشیاء آستانه مفقود شده: 1ـ قفل در ضریح 2ـ قرآن خطی کوچک و قفل نقرهای که متعلق بوده به محفظه قرآن وقفی امیر عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان که به کلی ناپدید گردید و از قرآنهای خطی میان حرم و رواقهای دوازده مجلد به یغما رفت.
متعاقب این امر «روکو» اعلامیهای صادر و در آن متذکر شد که چون جمعی از اشرار آستانهی مقدسه را مأمن خود قرار داده موجب اختلال امور گشته بودند، اولیاء دولت بهیهی روسیه از اشرار درخواست نمود تا خلع سلاح شوند و چون نشدند ناچار به شلیک شد. با این اعلامیه بی سر و ته به خیال خویش بر روی اعمال نابکارانه خود حجابی کشید ولی مردم خراسان و ایران از آن روزها نسبت به روسیهی تزاری تنفر شدیدی پیدا کردند که هنوز برجاست...
پینویسها
1ـ محمد یوسفخان پسر حسنخان پسر محمدرضای هراتی است. تا دوازده سالگی در هرات بوده و در این سال با پدرش به عزم سفر عتبات از هرات به جانب خراسان حرکت کردند و پس از هفت ماه مسافرت مجدداً به هرات بازگشت. او خود درباره سرگذشت خویش مینویسد که: «حمد میکنم بینیاز چارهساز را که با این همه سرگذشت پرخطر خراسان همه وقت به دارائی و نعمت زندگانی نمودم،چون آقا و مولایم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است!
ماهنامه اطلاعات
نظرات