روشنفکران در عصر رضاخان
چکیده:
در بستر و روند تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جدیدی که در عصر قاجاریه در ساختار سنتی جامعه ایران به وجود آمد، شکل گیری و پیدایش روشنفکران جدید از مهمترین رویدادها در تاریخ، فرهنگ و جامعه ایران است . این طبقه شکل گرفته نقش مؤثر خود را تا حال نیز ادامه دادند. شناخت و نقد و بررسی افکار و نقش روشنفکران ایران از آن رو اهمیت دارد که ماهیت و مبانی واکنش و مواضع مهم ترین نمایندگان تعقل جدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران در عصر قاجاریه و مشروطیت را در برابر سنت و تجدد، حکومت و جامعه شهروندی منعکس می کند. روشنفکران، رضا خان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود برای اهداف خود مناسب می دیدند. به همین دلیل به سوی او جذب شدند ؛ از آنجا که تجدید عظمت ایران پس از مشروطه به آرمانی ملی تبدیل شده بود ، رضاخان با تمسک به این آرمان خواهی توانست در قالب حکومتی که به ظاهر پیام آور چنین استقلال و عظمتی است در صحنه ظاهر گردد و با تکیه برناسیونالیسم ، به صورت ظاهر به بیگانه ستیزی و ابراز تنفر از هر گونه رسم و رسوم و فرهنگ غیر ایرانی بپردازد ؛ بدین سان دوران رضا خان را می توان بهترین دوران برای به کرسی نشاندن افکار و نظریات روشنفکران دانست ؛ زیرا رضا خان با تکیه بر ایرانی بودن و برخورد خشن و خصمانه خود با دین و دیانت ، بستر مناسبی را برای رشد و افکار آنان به وجود آورد ، به گونه ای که دیگر نیاز نبود که روشنفکران این دوره مانند بعضی از روشنفکران عصر قاجار با چاپ مجلات و نشریات در خارج ایران ، با افکار دینی و عقاید مذهبی در افتاده ، آن ها را به باد استهزاء و مسخره بگیرند ، بلکه در داخل کشور با گرفتن امتیاز و پروانه نشر از وزارت معارف ، به فعالیت می پرداختند ؛رضا شاه زمانی که داشت به تحکیم قدرت خود می پرداخت ، از محبوبیت گسترده ای برخوردار بود . انزوای روشنفکری، سعی در به منصه ظهور رساندن ادبیات اجتماعی، گسست روشنفکران از زیستجهان سنتی، توجه به ایجاد مظاهر تمدن، تلاش برای تاسیس دانشگاه تهران بود. مطالعه جریان روشنفکری نسل سوم، نشان میدهد که اختناق حاکم بر این دوره، امکان هرگونه تعامل روشنفکران با حوزه عمومی را از آنها سلب میکرد. گفتمان انتقادی که مشخصه عقلانیت ارتباطی است، در این دوره وجود نداشت و روشنفکران این دوره گرفتار حس نوستالژی بودند.
کلید واژه: رضاشاه، روشنفکر، احمد کسروی، علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، محمد علی فروغی.
مقدمه:
در دورهی پهلوی اول (رضا شاه)، روشنفکران برجسته کشور، (اساتید، نویسندگان و متفکرانی که جزو زبدگان روشنفکری بودند) در خدمت رضاخان قرار گرفتند؛ همه روشنفکران میدانستند که در این دوره فقط سیاستهای انگلیسیهاست که اجرا میشود و آنان میدیدند که انگلیسیها رضاخان را آوردند، برکشیدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقویت کردند، مقدماتش را فراهم کردند، موانعش را نابود کردند و جاده را برای او صاف نمودند. در آن موقع، روشنفکران، ایدئولوگهای حکومت کودتایی رضاخانی شدند! هرکاری که او خواست بکند، اینها ایدئولوژی و زیربنای فکریش را فراهم میکردند و برایش مجوز درست مینمودند.
در این مقاله سعی بر آن شده است تا جوی که در بین سالهای 1304 تا 1320 حاکم بود مورد بررسی قرار گیرد. از سوی دیگر به نقش حمایتی روشنفکران از رضاخان و همچنین به جهت گیری آنان بعد از روی کار آمدن رضاشاه قلم زده شود. همچنین در این مقاله سعی شده تا ویژگیهای روشنفکران این نسل را از نظر گذرانده و تعدادی از روشنفکران برجسته این دوره معرفی گردد.
- جو حاکم بر ایران در دوره تاریخی 1320-1300
بررسی دوران تاریخی 1300 تا 1320 دارای اهمیت فراوانی است. اما ما قادر نیستیم در این مقاله مختصر بطور کامل به این دوره بپردازیم و در این جا تنها اشارهای کوتاه به آن دوران خواهیم انداخت؛ تردیدی در این مساله نیست که هر ایدة اصلاحی نیازمند نهادهای پشتیبانیکنندهای است که بتوانند آن ایدهها را به مرحلة عمل درآورند؛ در جوامعی مثل ایران، بهواسطة خلا ناشی از نهادهای مدنی، این پشتیبانی را نظام سیاسی بر عهده دارد؛ در واقع نوسازی باید از بالا انجام گیرد به این معنا که خود دولت حاکم میبایست مقدمات نوسازی و مدرنیزه شدن را فراهم آورند. خصوصاً در جامعهای مثل ایران که مراحل اولیة تحول سیاسی را پشت سر گذاشته و در گیر و دار کشمکشهای داخلی و بینالمللی دچار شده باشد. چند سالی از جنبش مشروطیت نگذشته بود که ایران زمین درگیر هرج و مرج وآشوبهای منطقهای شد؛ وقوع جنگ جهانی اول، قشون کشورهای بیگانه را به داخل و سرحدات ایران کشاند؛ روسها شمال، عثمانیها غرب و شمال غرب و انگلیسیها جنوب و شرق را به تصرف خود درآوردند و قدرت دولت مرکزی به چندین محلهی پایتخت محدود شد؛ دریافت وامهای با مبلغ بالا و عدم بازپرداخت به موقع آنها نیز ازعوامل شتاب دهنده برای مداخلات خارجی بودند. اوضاع به حدی بحرانی شد که شاه مملکت به فکر فرار افتاد و کابینههای بیقدرت یکی پس از دیگری، از پای درآمدند؛ در دههی اول مشروطیت و تجربهی استبداد صغیر، تنها سی و شش کابینه تعویض شدند و در یک سال دولت شش بار دست به دست گشت. از طرفی یاغیان و خانهای محلی اکثر مناطق کشور را دستخوش آشوب و غارتگری کرده بودند و در حومهی تهران نیز اوباش برجان و مال مردم تعدی میکردند. در این آشفته بازار، بیماریها و وضعیت بد اخلاقیجامعه نیز بر ناهنجار بودن آن دوره افزوده بود.
آشفتگی اجتماعی از یک طرف اهداف نوگرایانهی مشروطه را به حالت تعلیق درآورد و از طرف دیگر موجب شد تا در میان نخبگان، نوعی ملیت خواهی و ناسیونالیسم ایرانیکه پیش از مشروطیت مطرح شده بود، تقویت شود؛ از دیگر سو در حالی که خواستههای دموکراتیک و مدرن مشروطه به واسطهی حضور کشورهای بیگانه و بیلیاقتی حاکمیت وقت به بن بست خورده بودند، اذهان اندیشمندان و کنشگران ایرانی معطوف به راه حلی دو سویه شد: اول این که در ساختارهای عملی خواهان تشکیل دولت نیرومند و متمرکزی شدند که آشفتگی را به پایان رساند. دوم این که در گفتمان فرهنگی به ایرانیگری و هویتملی توجه یافتند.
وقوع کودتای سوم اسفند 1299، تثبیت بنیانهای اولیه یک دولت مرکزی مقتدر و انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی که در واقع جابجایی در پایههای مشروعیت حکومت و ساختارهای کارکردی آن بود، توانست بر آشوب و هرج و مرج خوانین و دستاندازی خارجیان فائق آمده و هویت ملی از دست رفته را بازیافته و بخشی از اهداف سیاسی ـ اجتماعی مشروطیت را به شکل دولت مدرن مطلقه محقق سازد.
در حوزهی فرهنگی، ایدههای مدرنی که روشنفکران عصر پیش از مشروطه مطرح کرده بودند، به شکل باستانگرایی و آموزههای ناسیونالیستی در سه سطح: الف) ادبیات، ب)اندیشهی سیاسی و ج) تاریخنگاری بروز یافت. سطوح گفتمان مدرن ایرانی در آثار آخوندزاده ـ ملکم خان و... عنوان شده بود؛ استقرار نظام مشروطه برلایههای اندیشهی مدرن افزود و اندیشمندان و نویسندگانی چون علیاکبر دهخدا، محمدعلی جمالزاده و ... در گسترش آنها قلم زدند. هم محتوا و هم فرم در نوشتههای اینان شکلی دیگر به خود گرفت و مضامین عینی و مفاهیم نوین که از پدیدههای اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی زمانهی خود نشات گرفته بودند، جای قصهها ـ مفاهیم متافیزیکی، مضامین عرفانی و پدیدههای مثالین پیشین را گرفتند.
ادبیات منثور که در آثار و نوشتههای جمال زاده ـ دهخدا ـ حسن مقدم و مشفق کاظمیعرضه میشد، به همراه ابداعات شعری نیما یوشیج و دیگر پیشکسوتان، خبر از گسستی میداد که در ادبیات ایران به وقوع پیوسته بود. در کنار ادبیات، مشیرالدوله پیرنیا و پورداود در دو لایهی تاریخ و فرهنگ، دوران باستانی ایران زمین را با استفاده از روش تحقیق دنیای مدرن، گسترش دادند. تاریخنگاری که پیرنیا و پورداود عرضه میداشتند، پیش از اینان، آقاخان کرمانی آغاز کرده بود و فرهنگ ایران پیش از اسلام نیز با تحقیقات و تألیفات آخوندزاده به یکی از محورهای اصلی اندیشه روشنفکران تبدیل شده بود. اندیشهی سیاسی نیز که از همان روشنفکران آغاز شده بود، در گذار از کورهی سیاست عملی در مجلس اول و دوم و بر پایهی گسترش آگاهی از اندیشهی سیاسی مدرن، به حوزههای نوین و ساختارهای جدید میاندیشید.
در چنین اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی بود که اندیشمندان سیاسی در یک همسویی کارکردی توانستند با نهادینه کردن دولت ملی و متمرکز رضا شاه برآشفتگی اجتماعی غالب آمده و مسائل فرهنگی را با رویکرد مدرن به دورهی باستان به راهحلی منطقی و اندیشیده نزدیک کنند؛ با شکلگیری دولت ملی، یاغیان منطقهای از بین رفتند؛ سرحدات ملی ـ جغرافیایی ایران به آرامش رسید؛ ساختارهای سیاسی تثبیت شدند؛ نهادهای مدنی شکل گرفتند؛ ساختارهای فرهنگی بنیان نهاده شدند؛ زیر بناهای اقتصادی به فرایند مدرنیزاسیون پیوستند. این اقدامات حکایت از استقرار دولت مطلقهی مدرن در ایران میداد؛ چرا که دولت مطلقه میتوانست امنیت اجتماعی را برقرار کرده و نهادهای سیاسی را به کار اندازد؛ در عین حال کمترین ضرر حاکمیت مطلقهی مدرن، اولویت بخشی به اندیشهی استقلال، حفظ تمامیت ارضی کشور و ایجاد نظم و امنیت بود. این ضرورتها، آرمانهای اصلی جنبش مشروطیت را که در اندیشهی آزادی، رشد بازار آزاد اقتصادی و تکوین جامعهی مدنی و دموکراسی اجتماعی شکل گرفته و پرورش یافته بود، به حالت تعلیق درآورد؛ به دنبال این جایگزینی، طبقات اجتماعی از تحول بازمانده و پروژهی نهاد سازی مدرنیته در جامعه عقیم ماند؛ در واقع در چنین وضعیت و وقفهای بود که عملی کردن آرمانهای مشروطه فرصت بروز یافت و آن خواستهها را به استقرار دولت مطلقه تقلیل داد، اذهان نخبگان و افکار عمومی پذیرای آن حکومت شد.1
از سوی دیگر باید متذکر شد که نهضت مشروطه با ساختارهای سنتی جامعه ایران در چالش بود؛ زیرا تأکیدی که مشروطیت بر فرد داشت و از سوی دیگر انتقاداتی که از معیارهای استبدادی و پدر سالارانه میکرد و نشان دادن تمایل خود به یک نظام ارزش نوین و آزاد منشانه را میتوان از عوامل عمده این چالش بدانیم2 دست کم تا هنگامیکه نابه سامانی سیاسی و اجتماعی برانگیزنده واکنشی در جامعه گردید. آن گاه اغلب ایرانیان، در مقابل این بحران، بازگشت یک دولت مرکزی قوی را خواستار شدند که بتواند نظم و امنیت را به کشور برگرداند و به جستجوی یک میهن پرست راسخ بر آمدند که منجی آنان باشد.3
همانطور که میدانیم روشنفکری جدید ایران پس از تماس با اروپا که به دنبال جنگهای ایران و روس، رفت و آمد سفرا و اعزام گروه محصلین برای کسب علوم و تکنولوژی غرب و ... پدید آمد؛ اما تاریخ روشنفکری در ایران را به شیوههای مختلفی تقسیم کرده اند. در یک مدل روشنفکری به صورت: 1) از آغاز تا انقلاب مشروطه و دنباله آن تا کودتای 1299 2) دوره رضا شاه 3) از 1320 تا 1357 تقسیم کرده اند. اما در شیوه دیگر از این تقسیم بندی روشنفکران بر اساس دوره زمانی تقسیم شده اند مانند نمونه زیر:
1)روشنفکران نسل اول (1285-1182ه.ش)
2) روشنفکران نسل دوم (1285- 1305 ه.ش)
3) سلطنت رضاخان و شکلگیری نسل سوم روشفکران (1305- 1320 ه.ش)
4) روشنفکران نسل چهارم (1320- 1332 ه.ش)
5)روشنفکران نسل پنجم (1332- 1357)
6)روشنفکران نسل ششم (1357- 1385)
-دفاع روشنفکران از حکومت رضاخان
بعد از کودتایی که انگلیسیها به منظور حفظ منافع استعماری خود در ایران به انجام رساندند رضاخان روی کار آمد، که در این جریان سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه «رعد » همراهی و همکاری با رضاخان را به عهده میگیرد و همراه او بسیاری از روشنفکران آن زمان که داعی ترقی خواهی و تجدد طلبی داشتند به حمایت از حکومت رضاخانی برخاستند؛ حکومتی که به اظهار خود رضاخان توسط انگلیسی ها بوجود آمده بود. مصدق در این باره می گوید:
« سردار سپه (رضاخان) رئیس الوزرای وقت در منزل من با حضور مشیرالدوله و مستوفی الممالک و تقی زاده و علاء اظهار کرد مرا انگلیس آورد .»4
روشنفکران ، رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود را برای اهداف خود مناسب میدیدند به همین دلیل به سوی او جذب شدند؛ به اعتقاد تقی زاده « وظیفه اول همه وطن پرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و... و کل اوضاع فرنگستان است ... ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی مآب شود».5
بنابراین با پیشنهاد بازرگانی از طرفداران رضاخان، شورای مشورتی از روشنفکران توسط تقی زاده، مصدق، مشیر الدوله، مستوفی الممالک، مخبر السلطنه و میرزا یحیی دولت آبادی به حمایت از رضاخان تشکیل شد.
- بهره گیری رضاخان از زمینههای اجتماعی برای ثبات حکومت خود :
از آنجا که تجدید عظمت ایران پس از مشروطه به آرمانی ملی تبدیل شده بود، رضاخان با تمسک به این آرمان خواهی که عقدههای چندین ساله خفت و خواری سرپرستی بیگانگان و دخالت آشکار و مستقیم آنان را در کشور تشفی میبخشید، توانست در قالب حکومتی که به ظاهر پیام آور چنین استقلال و عظمتی است در صحنه ظاهر گردد و با تکیه برناسیونالیسم، به صورت ظاهر به بیگانه ستیزی و ابراز تنفر از هر گونه رسم و رسوم و فرهنگ غیر ایرانی بپردازد؛ گر چه دیری نپائید که فرهنگ غرب از این قاعده مستثنی گردید و تنها فرهنگ اسلامیبود که مورد هجوم همه جانبه قرار گرفت؛ همان چیزی که روشنفکران عصر قاجار تلاش خود را به کار گرفته بودند تا آن را بعنوان مانع اصلی ترقی و شکوفایی کشور معرفی کنند. گر چه آنان موفق به دین زدایی نشدند، ولی در زمان رضاخان، تلاش روشنفکران در قالب تصفیه زبان فارسی از کلمات بیگانه ادامه یافت، که مسئولیت آن را فروغی تحت عنوان « فرهنگستان » در سال 1314 به عهده داشت. این اقدام، بهترین و مناسب ترین بستر برای پیاده شدن اهداف حکومت رضاخانی که پیرامون سه محور زیر قرار گرفته بود شد:
-ملی گرایی با تأکید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان؛
-غرب گرایی با تأکید بر مظاهر بیرونی تمدن غرب ؛
-شاه محوری و تلاش برای خلق.
بدین سان دوران رضاخان را میتوان بهترین دوران برای به کرسی نشاندن افکار و نظریات روشنفکران دانست؛ زیرا رضاخان با تکیه بر ایرانی بودن و برخورد خشن و خصمانه خود با دین و دیانت و عقاید دینی، بستر مناسبی را برای رشد و تکثیر افکار آنان به وجود آورد، به گونهای که دیگر نیاز نبود که روشنفکران این دوره مانند بعضی از روشنفکران عصر قاجار با چاپ مجلات و نشریات در خارج ایران، با افکار دینی و عقاید مذهبی در افتاده، آن ها را به باد استهزاء و مسخره بگیرند، بلکه در داخل کشور با گرفتن امتیاز و پروانه نشر از وزارت معارف، به فعالیت میپرداختند؛ از این رو، مجلاتی مانند مجله دنیا، در دوران انتشار خود با طرح مباحث فلسفه مادی و ماتریالیسم تاریخی به ترویج مکتب کمونیسم و مادی گرایی مشغول بود، و نیز مجله پیمان که مسئولیت آن را کسروی بر عهده داشت، بر پایه طرح اصلاح طلبی در قالب اطلاحات دینی، نهایت هتاکی و مبانی مذهب انجام میداد. همچنین همزمان با کشف حجاب توسط رضاخان، نشریات در سطح وسیعی به ترویج فرهنگ مبتذل غربی در قالب رمانهای عشقی، داستانهای مصور پلیسی و چاپ عکسهای هنر پیشههای هالیوود به ترویج زندگی غربی پرداختند و در مقابل آن، حساسیت در برابر چاپ یک کتاب دینی به گونهای افزایش یافته بود که برای چاپ یک کتاب دینی حداقل میباید چهار سال وقت صرف کرد تا بتوان اجازه چاپ و نشر آن را از وزارت معارف گرفت .6
-هنرمندان روشنفکر و موضع آن ها نسبت به حکومت پهلوی :
همراهی و همگامی و توصیف و تمجید شاعران، ادیبان و نویسندگان روشنفکر دوران رضاخان را در حمایت از رژیم پهلوی در اشعار و نوشتههای آن عصر بوضوح میتوان دید؛ به عنوان مثال عارف قزوینی که با غزلیاتش به تمجید و تکریم سید ضیاء و کابینه و اصلاحاتش میپردازد و عشقی نیز در اشعار خود سید ضیاء را این گونه توصیف میکند:
ندانم این طبیب اجتماعی را چه درمان بُد
کز او صد ساله زخم مهلک این قوم مرهم شد 7
یحیی دولت آبادی نیز با تعریف و تمجید از رضاخان، او را مایه چشم روشنی ملّیون اصلاح طلب دانسته، میگوید:
« اصلاحات اساسی ... که منظور نظر ملیون است جز در سایه قدرت و قوت دولت رضاخان صورت پذیر نمیباشد. به روی همین اصل جمعی از آزادیخواهان به او نزدیک شدند. »8
خلاصه اینکه « رژیم وابسته و مدرنیست پهلوی که با هدایت و طراحی استعمار و کمک عملی و اجرایی و حمایت منورالفکران به قدرت رسید، در سراسر حیات خود از آنان به عنوان مزدوران و عوامل اجرایی و فرهنگی در جهت تثبیت سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی خود بهره گرفت ...»9
-روی کار آمدن رضا شاه و جایگاه روشنفکران در این دوره :
طی یک دهه که از نهضت مشروطیت میگذشت، همچنان فساد و بی کفایتی در دربار قاجار ادامه داشت، و از سوی دیگر توجه به مسائل مبرمیکه به منافع ملی مربوط میشد مسکوت مانده بود، تا اینکه با کودتایی که در 1299 هـ.ش به منظور پشتیبانی از بریگاد قزاق صورت پذیرفت روزنامه نویس پرکار، سید ضیاءالدین طباطبایی، نخست وزیر شد. رضاخان، فرمانده بریگاد قزاق، را به وزارت جنگ گماشت، اما اندک زمانی بعد رضاخان قدرت را در دست گرفت و با کنار گذاشتن سید ضیاء خود نخست وزیر شد. در 9 آبان 1304 مجلس پایان سلطنت قاجار را اعلام کرد؛ و یک ماه بعد مجلس مؤسسان رضاخان را بعنوان نخستین شاه از سلسله جدید تعیین نمود و او در 5 اردیبهشت 1305 رسماً تاجگذاری کرد .10
رضا شاه در طول حدود بیست سال حکومت مؤثر خود توانست در چهره جامعه ایران بخصوص در شهرها تغییر زیادی را به وجود آورد. او در آغاز قدرت مورد حمایت گروههای مهمیبود. از آن جمله جامعه روشنفکری او را میهن پرستی میدانستند که قادر است به اختلافات سیاسی و هرج و مرج اجتماعی پایان دهد، نیروهای سنت گرا را منزوی ساخته و قدرت علما را محدود سازد. از سوی دیگر بسیاری از رهبران شیعی او را میهن پرستی نیرومند میدانستند که میتواند عناصر تندرو را سرکوب کند؛ از جهتی نیز قاطعیت و استواری رضاخان در مدرن سازی کشور سیاستمداران و کارگزاران مملکت را نیز تحت تأثیر قرار داد. همان طور که میدانیم رضا شاه از میان طبقات فرودست جامعه برخاسته بود و با اشرافیت موجود پیوندی نداشت و همین امر موجب مزید محبوبیت او شد. 11
همان طور که در بالا ذکر شد رضا شاه زمانی که داشت به تحکیم قدرت خود میپرداخت، از محبوبیت گستردهای برخوردار بود. او با حمایتی که از روشنفکران میکرد از دستگاه دولت دینزدایی کرد، و علما را از برخی حوزههای نفوذ و درآمد سنتی خود، مانند تعلیم و تربیت و قدرت قضایی، برکنار کرد، و سعی نمود تا آنان را در نظام اداری جدید جذب کند. از سوی دیگر مبارزه او با جریانهای تندرو در میان روشنفکران، بویژه ایدئولوژی سوسیالیستی و مارکسیستی، مورد حمایت علما قرار گرفت. رضا شاه بعدها توانست با سیاست علما و روشنفکران را در مقابل یکدیگر قرار داده و بدین ترتیب بر دامنه قدرت خود بیفزاید .12
رضا شاه سعی کرد تا در دوران حکومت خود اصلاحاتی شبیه آنچه آتاتورک در جمهوری نوپای ترکیه انجام داده بود را در ایران پیاده کند. از جمله اهداف رضا شاه را میتوان همبستگی ملی، ارتش نیرومند، نظام اداری کارآمد و انضمام برخی اندیشه ها و اصول اقتصادی – اجتماعی غرب بود؛ رضا شاه مانند آتاتورک شیفته پیشرفتهای مادی تمدن نوین غرب بود، و هر دو میکوشیدند با احداث کارخانه، راه آهن، بیمارستان و نهادهای آموزشی جدید برخی از مظاهر چنین پیشرفتهایی را به کشور خود وارد کنند. در ایران، دستگاه اداری دولت نیز شکل تازهایی به خود گرفت. اما نکتهای که میتوان مورد توجه قرار داد تفاوت نگرش رضا شاه نسبت به آتاتورک در مورد روشنفکران میباشد. چنانچه آبراهامیان در کتاب خود بیان داشته، آتاتورک سعی کرد تا پشتیبانی جامعه روشنفکر را به سوی حزب جمهوری هدایت کند، اما رضا شاه پشتوانه آغازین خود را از دست داد و چون نتوانست برای نهادهای خود بنیادهای اجتماعی فراهم کند، بدون مساعدت یک حزب سیاسی سازمان یافته حکومت کرد. بنابراین سلطه مصطفی کمال بشدت بر جامعه روشنفکری ترکیه استوار بود، اما حکومت رضا شاه، بدون بنیادهای طبقاتی، تا حدی لرزان و معلق بر جامعه ایران سایه افکنده بود .13 وقتی رضا شاه قدرت خود را متمرکز کرد، ایران چیزی بیش از یک کشور دیکتاتوری نبود. سیاستمداران و روشنفکرانی که در آغاز توانایی و نیروی شاه را در متحد کردن کشور و استقرار نظم ستوده بودند، نقش آمرانه او را در امور دولتی و رفتارش نسبت به مخالفان را تأیید نمیکردند .14
باید توجه داشت که جنبش روشنفکری در ایران در دوران سلطنت رضا شاه، منحصر به دکتر ارانی و گروه چپ گرای او نبود. در این دوران، انتشار مجلات ادبی و هنری نظیر، «دانشکده» به مدیریت ملک الشعرای بهار، «آینده» به مدیریت دکتر محمود افشار، «ارمغان» به مدیریت وحید دستگردی، « مهر» به مدیریت مجید موقر و « شرق» به مدیریت محمد رمضانی و سر دبیری سعید نفیسی میدان تازهای برای نشر آثار ادبی در اختیار نویسندگان و هنرمندان ایرانی گذاشت. از نویسندگان معروف ایرانی صادق هدایت نیز نخستین آثار خود را در همین دوران منتشر کرد، که از آن جمله میتوان به مجموعه داستانهای کوتاه « زنده به گور» ( 1309) « سه قطره خون » (1311) و «سایه روشن» ( 1312) اشاره کرد. صادق هدایت داستان « سگ ولگرد » خود را نیز در اواخر سلطنت رضا شاه آماده چاپ کرده بود که انتشار آن به بعد از شهریور 1320 موکول شد.
وقایع شهریور 1320 و سقوط رضا شاه، نقطه عطفی در جنبش روشنفکری در ایران بود: آزادی زندانیان سیاسی، انتشار روزنامه ها و مجلات گوناگون و تشکیل احزاب و گروه های سیاسی میدان وسیعی در اختیار روشنفکران و مدعیان روشنفکری گذاشت، و با کمال تأسف مدعیان و « روشنفکر نمایان » در این بازار آشفته بیش از روشنفکران تحصیل کرده و واقعی قدرت و نفوذ پیدا کردند. معیار روشنفکری در ایران از این تاریخ به بعد، به جای دانش و بینش واقعی، میزان مخالفت مدعی روشنفکری با نظام حاکم بود. در دانشگاه، که مرکز فعالیت احزاب و گروه های سیاسی بود، استاد روشنفکر استادی بود که بیش از دیگران از اوضاع انتقاد می کرد، و در میان نویسندگان و شاعران، آْن که لحن انتقادی تندتری داشت، و لو کم مایه و بی مایه، بر نویسندگان با سواد و شاعران نغز گفتار پیشی می گرفتند. چپ روی خود یک معیار روشنفکری بود و نفوذ افکار چپ در جامعه آن روز ایران، حتی گروه ها و انجمن های مستقل علمی و ادبی را نیز به چپ روی، یا لااقل تظاهر به چپ روی وادار می ساخت.15
-ویژگی روشنفکران دوره پهلوی اول، رضا شاه :
همان طور که در بالا ذکر شد تاریخ روشنفکری ایران به چند دوره تقسیم شده است: 1) از آغاز تا انقلاب مشروطه و دنباله آن تا کودتای 1299؛ 2) دوره رضا شاه؛ 3) از 1320 تا 1357.
در اینجا ما به دلیل گسترده شدن کار فقط به روشنفکران دوره رضا شاه میپردازیم و ویژگی روشنفکران این دوره را مورد بررسی قرار خواهم داد. مختصات روشنفکران عبارتند از:
1- انزوای روشنفکری
اختناق در دورهی حکومت پهلوی اول، روشنفکران این دوره را به سکوت و انزوا کشانید؛ اما در طول دوران سکونت و انزوا، به تامل در فضای سنتی ایرانی پرداختند و به تدریج گفتمان هویت را مطرح کردند. عده بسیار کمی توانستند با استفاده از گفتمان مخالف و گفتمان نفی استبداد مطلقه، به مبارزه با استبداد مطلقه بپردازند. در این دوره، گروهی نیز تسلیم شرایط شده و به حمایت از طرحهای حکومت پرداختند. این گروه در واقع نوسازی بودند و گفتمان آنها خالی از بینش فرهنگی مدرنیته بود. مطالعات تاریخی نشان میدهند که برنامه نوسازی که پاسخی به مقاومت زیست جهان ایرانی بود، نیز نتوانست کاری از پیش ببرد.
2- سعی در به منصه ظهور رساندن ادبیات اجتماعی
در این دوره نهضتهای تجدد ادبی و غیر سیاسی راه افتاد. روزنامهها، مقاله سیاسی منتشر نمیکردند و روزنامههای چاپ خارج نیز فرنگیمابی و تبلیغ برای دوری از خرافات و موهومات را ترویج میکردند.
با این حال، مسائل اجتماعی در نوشتههای ادبی انعکاس یافت. 16 مصباحی پور در تحلیل وقایع این دوره مینویسد: «در این سالها اندوه دور افتادگی باعث بازگشت روشنفکران به تاریخ ایران و در جستوجوی هویت ملی شد». 17
3- گسست روشنفکران از فضای سنتی
روشنفکران دو نسل قبل به رغم آنکه خواهان تغییر هر چند سریع و انقلابی در فضای ایرانی بودند؛ اما هرگز به گسست کامل از آن اعتقادی نداشتند. در میان نسل اولیها، ملکمخان با وجود آنکه در خانواده ارمنی متولد شده بود 18 اما هرگز به مخالفت آشکار با اسلام دست نزد و یا آخوندزاده که مخالفت خود با اسلام را آشکارا بیان میکرد، در اصل به تفاوتهای اصول اسلام و مشروطه اشاره داشت. در واقع حتی مخالفت با مذهب به شکل گفتمانی مطرح میشد که با اصول سکولاریسم که خواهان کاهش قدرت استبداد مطلقه بود، انطباق داشت. در عین حال این گفتمان با نوسازی دوره پهلوی که خواهان تسلیم و تقلید محض از غرب بود، بسیار تفاوت داشت. در حالی که سکولاریسم خواهان تغییرات اجتماعی به منظور عقلانی شدن جهان سنتی و تحقق نیازهایی نظیر آزادی و عدالت بود، نوسازی پهلوی فقط به تغییر صوری جهان توجه داشت. وجه بارز گفتمان پهلوی در عدم تمایل آن به مباحثه با گفتمان یا بینش فرهنگ سنتی آشکار میشد. به هر حال؛ رضا شاه برای اجرای طرحهای مربوط به تمرکز قدرت مستبدانه خود با مخالفین زیادی مواجه نبود؛ به طوری که «دوره 7 مجلس فقط با دو مخالف خوان طرف بود: فرخییزدی و طلوع». 19
4- توجه به ایجاد مظاهر تمدن
در این دوره، افرادی همچون تیمورتاش، نقش برجستهای در وقایع اجتماعی و سیاسی داشتند. تیمورتاش، داور و افرادی از این قبیل، روشنفکرانی بودند که میتوان آنها را در زمره افرادی چون امیرکبیر و سپهسالار قرار داد؛ هر چند به لحاظ موقعیت و مسند حکومتی، با هم تفاوت داشتند و از دامنه اختیارات متفاوتی برخوردار بودند. در عین حال، همه این افراد با استفاده از امکانات دولتی درصدد ایجاد تحول در جهان سنتی ایرانی و ایجاد مظاهر تمدن در ایران از طریق برنامه اصلاحات از بالا بودند. از سوی دیگر، رضاشاه بنا را بر آن گذاشته بود که برای مقابله با این برنامهها به مطبوعات واکنش نشان دهد. واکنشی که در راستای تمرکز بخشیدن به قدرت و حکومت استبدادی مطلقه بود.
5- تلاش برای تاسیس دانشگاه تهران
لازم به ذکر است که طی این دوره، دانشگاه تهران به عنوان یکی از اصلیترین نهادهای مدنی و مکانی که هسته روشنفکری ایرانی نیز در آن شکل گرفت، تاسیس شد. تاریخ جریانهای فکری ایران بعد از تاسیس دانشگاه تهران، تایید میکند که تاسیس دانشگاه تهران نقشی کلیدی در فراهم آوردن مکانی برای روشنفکری ایران داشته است. از این جهت، یکی از ویژگیهای آنها همین تلاش برای تاسیس دانشگاه بوده است.
-گفتمانهای نسل سوم روشنفکران
مطالعه جریان روشنفکری، نشان میدهد که نسل سوم روشنفکران، دو نوع گفتمان را در حوزه عمومی ایرانی وارد کرد:
1- گفتمان هویت که در جستوجوی هویت ایرانی در تاریخ باستان ایران گرایش دارد.
2- گفتمان مخالف که حضور بسیار کمرنگی دارد و فرخی یزدی نماینده آن است.
در این میان، گفتمان هویت از سوی حکومت حمایت میشد و حکومت تلاش میکرد که از آنها در جهت توجیه گفتمان حاکم ضد مذهبی خود بهره گیرد. ضمناً تاریخ ایران در این دوره با نوع جدیدی از روشنفکران مواجه میشود که مشخصه بارز آنها، ضدیت با مذهب بود و این ضدیت نه به خاطر فهم از سکولاریسم و کاستن از قدرت مطلقه شاه؛ بلکه به خاطر حمایت از برنامه نوسازی حکومت صورت میگرفت. البته در این دوره، حضور جریان روشنفکری چپگرا یعنی گروه دکتر تقی ارانی نیز به چشم میخورد. روشنفکران حامی حکومت شامل افرادی چون تیمورتاش میشد که به باز تولید نظام سیاسی حکومت پهلوی کمک میکردند و البته سرانجام از بین رفتند. روشنفکران چپگرا نیز با پایهگزاری گروه 53 نفری متولد شد که بعداً به شکلگیری حزب توده انجامید.
-نتیجهی فعالیت روشنفکران نسل سوم
مطالعه جریان روشنفکری نسل سوم، نشان میدهد که اختناق حاکم بر این دوره، امکان هرگونه تعامل روشنفکران با حوزه عمومی را از آنها سلب میکرد. گفتمان انتقادی که مشخصه عقلانیت ارتباطی است، در این دوره وجود نداشت و روشنفکران این دوره گرفتار حس نوستالژی بودند. آنها به طور غیرمستقیم از بیریشگی هویت ایرانی در این دوره شکایت و وضع مطلوب را در بازگشت به گذشته جستوجو میکردند. به نظر میرسد که ارزیابیهای انتقادی پراکنده و نه مستمر در جریان روشنفکری این دوره و ریشه نگرفتن گفتمان انتقادی در جریان روشنفکری، مانع ترسیم طرحی شد که میباید به چیستیها و چگونگی وضعیت مطلوب نسبت به وضعیت موجود پاسخ میداد. به همین دلیل، نسل سوم روشنفکران که در چنبره قدرت استبدادی رضاشاه گرفتار شده بود، دچار دور و تسلسل ذهنی بود و توان ترسیم وضعیت مطلوب را نداشت. یکی از دلایل این ناتوانی این بود که روشنفکران هر سه نسلی که تا اینجا مرور کردیم، بینش فرهنگی خود را از مدرنیته غربی اتخاذ کرده بودند. حتی انتقاد آنها از زیستجهان ایرانی، براساس مقایسه تطبیقی ایران با غرب نداشتههای ایران با داشتههای غرب بود. 20
-روشنفکران عصر پهلوی اول ( رضا شاه ) :
در قسمتهای بالا درباره جایگاهی که روشنفکران در دوره آغازین روی کار آمدن رضا شاه داشتند سخن گفتیم. در اینجا بر خود لازم میبینم تا از تعدادی از روشنفکران این دوره و افکار آنان که موجبات تحول در جامعه را فراهم آوردند مطالبی آورده شود. از جمله روشنفکران برجستهای که در این دوره بر فعالیتهای خود افزودند و اقدامات چشمگیری را انجام دادند میتوان از موارد زیر نام برد .
- احمد کسروی، ناسیونالیستی از شاخهی به اصطلاح دینی روشنفکری:
زندگی اجتماعی احمد کسروی و سهم وی در شکل گیری نظم نوین اداری در دوره رضا شاه، دیدگاههای انتقادی وی در تقابل رویدادها و شخصیتهای این دوره و حتی مرگ وی اسناد مهم و معتبری هستند، و برای پژوهش دقیق تر درباره تاریخ معاصر ایران و شناخت نیروهای اجتماعی و افکار شان که بعدها صحنه گردان حوادث مهم کشور شدند دارای اهمیت میباشد .احمد کسروی متولد سال 1269 ش است. او در جوانی آراء تجددطلبانه پیدا کرد و در زمان وزارت داور در عدلیهی رژیم رضاشاه، مدتی به عنوان دادستان تهران به کار مشغول گردید. کسروی از سال 1311ش به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی در مسیر ترویج افکار خود پرداخت. سال 1312ش در اوج اختناق رضاشاهی «مهنامهی پیمان» انتشار داد. به دلیل جهتگیری ضد اسلامی و به ویژه ضد شیعی آراء کسروی، رژیم رضاشاه که هر نوع امکان فعالیت فرهنگی اصیل را از بین برده بود به او اجازهی فعالیت و ترویج آراء خود را داد. کسروی گرایش شدید ناسیونالیستی داشت و به بیماری لاعلاج روشنفکران این دروه در خصوص به اصطلاح «اصلاح زبان فارسی» از کلمات عربی مبتلا بود. کسروی در مسیر ترویج آراء خود به تألیف و انتشار کتب مختلف نیز پرداخت. کسروی اگرچه فردی سکولاریست بود و نقش چندانی برای دین در امر حکومت قائل نبود، داعیهی نحوی رفرماسیون مذهبی! به ویژه علیه شیعه و روحانیت اصیل آن را داشت. کسروی به عنوان یک روشنفکر التقاطی یا به اصطلاح دینی به ترویج نحوی آیین مذهبی ابداعی خود به نام «پاکدینی» پرداخت. آن گونه که از سخنان کسروی برمیآید، او «پاکدینی»!؟ ابداعی خود را جانشین اسلام میدانست و میگفت: «پاکدینی جانشین اسلام است، دنبالهی آن است. در گوهر و بنیاد جدایی نمیباشد. جدایی در راه و برخی پایهگذاریهاست و این بایستی باشد خواست خدا چنین میبوده. آیین او این میباشد».آن گونه که به نظر میآید او برای خود شأن و رسالت هدایت بشر را قائل بوده است. او در «رسالهی من چه میگویم؟» خود را طبیبی میداند که «بر سر بیمار سخت رنجوری فرا رسیده است» جالب است که برخی دعاوی کسروی در رسالات مهنامهی پیمان بازگویی آرایی در خصوص «پلورالیسم دینی» [بدون ذکر این اصطلاح] میباشد کسروی پس از دعوی دینسازی که البته ابتدا از دعوی نحوی «پاکسازی دین» آغاز گردیده و به دینسازی منجر گردید، به پیریزی عبادت خاص خود نیز میپردازد. کسروی به تبع اندیشهی روشنفکری، دین را ذیل خردگرایی منقطع از وحی تعریف میکند. کسروی به لحاظ سیاسی طرفدار «لیبرالیسم مبتنی بر مشروطه» بوده و در رسالهی «مشروطه بهترین شکل حکومت» به تبیین آراء خود در این خصوص میپردازد. کسروی معتقد به در پیش گرفتن رویکرد مبتنی بر «اندیشهی پیشرفت ناسوتی» و تجددگرایی سطحی ذیل ایدئولوژی ناسیونالیسم بوده است. آن گونه که از نوشتههای کسروی برمیآید او منکر معاد جسمانی بوده و نحوی تلقی خاص از وحی داشته است. کسروی اگرچه در برخی رسالههای خود با «اروپاییگری» و تشبه به غربیان مخالفت میکند اما با پذیرش مبادی و غایات «اندیشهی پیشرفت ناسوتی» و مشهورات منورالفکری و مدرنیستی و تأکیدی که بر دستیابی به «تمدن» در معنای متجددانهی آن دارد، عملاً خود به مروج مدرنیزاسیون سطحی در ایران بدل میگردد و این پارادوکسی است که آراء کسروی با آن روبهرو است. کسروی عقاید کفرآمیزی در خصوص انکار ختم نبوت نیز دارد.
کسروی رضاخان و سپس رضا شاه را راه گذار ایران از عقب افتادگی به دوران تجدد میشناسد. وی بارها از اقداماتی نظیر دایر کردن سرشماری، شناسنامه، مدارس جدید، دادگستری نو، ایجاد دانشگاه، برچیدن ملوک الطوایفی، آزادی زنان و دیگر اقدامات عمرانی رضا شاه پشتیبانی کرده است. با وجود این، استقلال فکری کسروی، مانع از آن میباشد تا پشتیبانی خود را بدور از نقد و بدون قید و شرط انجام دهد. وی در نوشتههایی چون « افسران ما »، « در پیرامون دادگستری»، «در پیرامون ادبیات »، « در پیرامون شعر و شاعری » نشان داده است که به برخی جریان ها و شخصیتهای پیرامون رضا شاه خوش بین نیست و آنان را جزء « کمپانی خیانت » میشناسد. با کمال شگفتی، یکی از همین شخصیت ها، داور، بنیانگذار دادگستری مدرن است. وی بارها درباره داور و هژیر و فروغی و حکمت به تندی داوری کرده است و آنان را مأنور تخریب اقدامات اصلاحی رضا شاه شناسانده است. انتقاد کسروی، تنها به اطرافیان رضا شاه محدود نمیشود. در مورد زمینهای قزوین، که کسروی پرونده آن ها را به جریان انداخت و به محکومیت رضا شاه حکم داد و پیش از ابراز حکم، اجرائیات را به همراه خود به قزوین برد و اسناد مالکیت را به نام روستائیان کرد و پس از اجرای حکم، به علنی کردن آن پرداخت، خود رضا شاه مورد انتقاد شدید کسروی قرار گرفت و میگوید اگر رضا شاه خواستار اجرای قانون در کشور است، باید اجرای آن را از خود آغاز کند.21
اساساً کسروی به عنوان یک روشنفکر التقاطیاندیش و ناسیونال ـ لیبرالیست دشمنی ویژهای با تفکر شیعی و روحانیت شیعه به عنوان پاسدار معارف قدسی تشیع داشت. کسروی با نگارش رسالهی زشت و پر از توهین و دروغی به نام «شیعیگری» به اهانت به این آیین مقدس و انکار مهدویت و نیز بیان زشتترین توهینها پرداخت. کسروی از علاقهمندان طالبوف و ملکمخان و روشنفکران اروپایی «عصر روشنگری» بود. در آراء اقتصادی کسروی تقلیدبارزی از آراء «سیسموندد و سیسموندی» اقتصاددانان سوئیسی مبلغ سوسیالیسم تخیلی دیده میشود. در پی تداوم کفرگوییها و اهانتهای تحریفگرانهی کسروی نسبت به حقایق دینی و معانی قدسی آیین تشیع، سرانجام به سال 1324 ش توسط «فداییان اسلام» اعدام انقلابی گردید.22
-عبدالحسین تیمورتاش، بوروکرات متجددمآب مستبد عهد رضاشاهی:
عبدالحسین تیمورتاش یکی از چهرههای بوروکرات ـ روشنفکر متعلق به کاست روشنفکری ایران در دوران رضاشاه میباشد. او به سال 1258 ش در خانوادهای از خوانین و سرداران بروجرد به دنیا آمد. برای تحصیلات به روسیه رفت و پس از استبداد صغیر وارد عرصهی سیاست ایران شد.23 تیمورتاش به سال 1300 ش در مقام وزیر عدلیه به عضویت کابینهی مشیرالدولهی پیرنیا درآمد. در بهمن ماه 1302 ش نمایندهی مجلس شد و اندکی بعد در زمرهی طرفداران و همراهان سردار سپه قرار گرفت. او مدتی نیز در مقام حاکم گیلان فعالیت میکرد. در این دوران تیمورتاش مظالم و تجاوزات زیادی نسبت به مردم و کشاورزان گیلان اعمال نمود. تیمورتاش مردی پرانرژی، قدرتطلب بود. او پیوسته در تلاش برای ارضاء جاهطلبیهای خود بود. از هنگامهی مجلس پنجم تلاش زیادی برای بسترسازی جهت سلطنت رضاشاه انجام داد و پس از اعلام زوال سلطنت قاجاریه و برقراری سلطنت پهلوی در مقام وزیر دربار نیرومند رضاشاه عملاً به مرد دوم قدرت ایران آن روزگار بدل گردید. تیمورتاش بوروکراتی متجددمآب و روشنفکر صفت بود با ادبیات فرانسه و زبانهای روسی و انگلیسی آشنایی داشت و سوداهای مدرنیستی در سر میپروراند، موقعی که تیمورتاش به ایران بازگشت نزدیک به یک سال از شروع انقلاب مشروطیت می گذشت. او که جوانی پر شور، شجاع، روشنفکر و جاه طلب بود که به صف مشروطه خواهان پیوست و دانش نظامی خود را در اختیار گردانندگان این نهضت گذاشت. شجاعت بی نظیر او در یکی از برخورد های خیابانی که میان طرفداران مشروطه و قوای چریک محمدعلی شاه که منجر به عقیم ماندن کودتای مورد نظر شاه (کودتای نافرجام دسامبر1907) گردید در جزء حوادثی است که به حق شهرت و آوازه را برای او کسب کرد .24 ورود تیمورتاش به عرصه سیاست گذاری کشور از دوره دوم قانونگذاری ( که در دوم ذی القعده 1327گشایش یافت ) آغاز گردید. وی در این تاریخ به عنوان نماینده قوچان از ایالت خراسان انتخاب شده و به تهران آمد. او پس از انحلال مجلس دوم به خراسان بازگشت؛ اما پیش از آغاز انتخابات دوره سوم قانونگذاری، برای اینکه بتواند در انتخابات شرکت کند از ریاست قشون خراسان استعفا داد و دوباره بعنوان نمایندهع قوچان وارد مجلس گردید. وی در این مجلس عضو فراکسیون اعتدالی ها بود. در اغاز مجلس چهارم، سردار معظم خراسانی دوباره وارد گود سیاست گردید و از خراسان وکیل گردید. زمانی که عمر سلسله قاجار به سر رسید و سردار سپه بعنوان رضا شاه پهلوی بر تخت سلطنت نشست تیمورتاش توانست وزارت دربار پهلوی را بدست آورد. تیمورتاش در آن دو سه سال اول نقش خود را به خوبی ایفا کرد و نفوذش روز به روز افزایش مییافت. در هیئت وزراء شرکت می کرد و هیئت دولت گفته ها و عقاید وی را متن اراده شاه میدانستند. در تمام امور دولتی، بجز امور مربوط به ارتش و وزارت جنگ، یکّه تاز میدان بود و دیگران را هدایت می کرد. داور، نصرت الدوله فیروز، عدل الملک دادگر همه از اعمال و دستورهای او پیروی می کردند. 25 و به عبارت دیگر او را میتوان قوی ترین بوروکرات ـ روشنفکر نیمهی اول سلطنت رضاشاه دانست. به عقیده دشتی یکی از چند دلیل بی مهری شاه نسبت به تیمورتاش که باعث برکناری اش از وزارت دربار شد، همانا کثرت مداخله در امور سایر وزارتخانه ها و تظاهر به اداره کردن امور کشور بود مثل اینکه خود شاه هیچ کاره است. 26 به نظر میرسد رضاشاه تدریجاً نسبت به قدرت گرفتن تیمورتاش نگران گردیده و در ترس از آن بود که حضور تیمورتاش پس از مرگ رضاشاه مانع انتقال قدرت به ولیعهد وقت (محمدرضا) گردد. تیمورتاش با دولتمردان مختلف غربی آشنایی داشت و طریق زدوبندهای سیاسی را خوب بلد بود. تیمورتاش نقش مهمی در شکلگیری زیرساختهای دولت شبهمدرنیستی رضاخان بازی کرد. او همچنین به نمایندگی از دولت ایران در مذاکرات تمدید قرارداد دارسی را انگلیس شرکت داشت. بوریس باژانف یکی از دیپلماتهای شوروی که به انگلیس پناهنده شد، در اعترافات خود اذعان داشته است که تیمورتاش بدون داشتن انگیزههای ایدئولوژیکی و به صرف انگیزههای مالی برای دولت شوروی جاسوسی میکرده است. ظاهراً انگلیسیها با ارائهی اسنادی مسألهی جاسوسی و یا تمایل تیمورتاش به دولت شوروی را آشکار کردهاند و این مسأله موجب تشدید نگرانیهای رضاشاه از تیمورتاش گردیده که نهایتاً منتهی به برکناری و دستگیری تیمورتاش و قتل فجیع او در زندان قصر به دست شکنجهگران رضاشاه میگردد. تیمورتاش به گونهای سرسختانه به باورهای الحادی عصر روشنگری معتقد بود و فاقد هر گونه اصولگرایی اخلاقی و یا مذهبی بود. آن گونه که از گفتههای او در محفل «میرزا محمد تنکابنی» فیلسوف وقت برمیآید او منکر هر نوع اعتقاد به معاد و روز محشر بوده است. همکاران و همدورهایهای تیمورتاش خاطرات بسیاری از سنگدلیها و هرزگیها و عشرتگریهای تیمورتاش و رشوهخواریها و رفتارهای ظالمانهی او نسبت به مردم فرودست، نقل میکنند. به نظر میرسد رضاشاه از سالهای 1312 ش به بعد که به مستبد مطلقالعنان بدل گردید مایل به نابودی هر کانون قدرتی جز خودش [حتی در زیر دستانش] گردیده و به بیماری پارانویای تمامی دیکتاتوریهای تاریخ گرفتار گردیده بود. اگرچه مربع چهارضلعی تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز، علی اکبر داور و سردار اسعد بختیاری نقش مهمی در زمینهسازی برای به قدرت رسیدن رضاشاه و تحکیم سلطنت شبهمدرنیستی او بر عهده داشتهاند اما در نهایت رضاشاه با بی رحمی ذاتی خود سرنوشتی فاجعهآلود برای هر یک از این مزدوران خود رقم زد. به دستور رضاشاه به سال 1312 ش هنگامی که نمایندهای از طرف دولت شوروی برای وساطت و آزادی تیمورتاش به ایران سفر کرده بود، عبدالحسین تیمورتاش در زندان به دست شکنجهگر معروف عصر رضاشاه یعنی پزشک احمدی به قتل رسید.27
-علی اکبر داور، روشنفکر بنیانگذار عدلیهی شبهمدرن در ایران :
رژیم کودتایی رضاشاه که با بهرهگیری از زور و تزویر و ارعاب به قدرت رسیده بود، وظیفهی اصلی خود را تحقق یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی شبهمدرنیستی قرار داده بود. برای تحقق چنین هدفی، یکی از لوازم اصلی مورد نیاز، تأسیس نظام دادگستری غربزده و شبهمدرنیستی و حذف و نابودی نظام قضایی مستقل سنتی و شرعی بود. داور در سال 1289 یعنی چند سال قبل از ان که بر مسند عدلیه بنشیند، در سن 24 سالگی، در سمت ریاست اجرای احکام قرار گرفت ؛ 28 که در آن زمان یکی از دشوارترین مقامات عدلیه محسوب میشد. که دشواری کار اجرای احکام بیشتر از تشدد نظریات در عدلیه و نبود مأمور اجرایی ناشی میشد؛ همچنین میتوان به اعمال نفوذهایی اشاره کرد که از سوی درباریان و صاحبان منصبان و یا عناصر دیگر، در کار عدلیه اختلال ایجاد میکردند. چرا که اگر چه نظام قانونی در مملکت مستقر شده بود، اما آموزههای قبیله ای و نظام ارباب و رعیتی و سیستم خدایگان و بندگی، هنوز در کشور لایههای اجتماعی – سیاسی را پا بر جای نگه داشته بودند. با این حال ورود و خروج داور در نظام عدلیه، امتیازاتی برای داور در پی داشت که از جمله میتوان به ملموس کردن ویرانی عدلیه برای او و رویگردانی کامل و یا به تعبیری گسست از نظام قضایی سنتی برای احقاق حقوق مردم اشاره کرد که داور با روانه شدن به اروپا و تکمیل تحصیلات حقوقی خود، توانست به آن تجربیات به دست آورده در دوره ریاست اجرای احکام و سمت مدعی العمومی 29 ، در بنیان دادگستری نوین واقع بینانه تر از تمامیپیشکسوتانش وارد کارزار شود و موفقیتی را در استقرار سیستم عدالت جویانه به دست آورد که از آمال و آرزوهای مشروطه خواهان – تجدد طلبان و آزادی خواهان بود. بار دوم که داور در تماس با امر عدلیه قرار گرفت، پس از کودتای 1299 بود. او از تحصیلات خود در فرنگ فارغ شده و به ایران بازگشته بود؛ وی در انتقال فرماندهی کل قوا به سردار سپه و در امر انقراض سلسله قاجار و به پادشاهی رسانده رضاشاه در مقام نمایندگی نامیبه هم آورده بود. او زمانی که در کابینه مستوفی الممالک به مقام وزارت عدلیه رسید ( 20بهمن ماه 1305)، این بار بلافاصله در یک اقدام سریع کلیه تشکیلات قضایی در مرکز و سپس در سراسر ایران را منحل اعلام کرد که در واقع نیازهای زمان و آگاهی داور از آن نیازها و لزوم ایجاد تحولات حقوقی بود که داور را به انحلال عدلیه و پی ریزی دادگستری نوین رهنمون کرد .30
مخالفین وی در مجلس ششم که با دادن اختیارات تام به وی ( ابتدا به مدت چهار ماه و سپس تمدید آن برای چهار ماه دیگر ) مخالفت میکردند، از چند زاویه به وی ایراد میگرفتند:
1) عمل مغایر قانون اساسی: زیرا انحلال عدلیه به منزله رکنی از ارکان مشروطیت بود که طبق قانون اساسی تعطیل بردار نبود .
2) دخالت در امر قانونگذاری توسط یک وزیر که از وظایف و اختیارات مجلس بوده و بدین ترتیب نقض اصل تفکیک سه قوه به شمار میآمد.
3) انتقاد به روش « رادیکال » داور که دستگاه عدلیه ای را که وجود داشت، اما بد عمل میکرد، به جای اصلاح منحل اعلام نموده بود .
با تمامیمخالفت ها، داور با حمایت اکثریت مجلس ششم و گرفتن اختیارات کامل تحئلات و تغییرات در دستگاه عدلیه، محاکمات، تغییر قضات و تغییر شرایط استخدامیآنها و وضع قوانین جدید دستگاه قضایی را ادامه داد؛ عدلیه جدید نیز زودتر از موعدی که حدس زده میشد، یعنی در اردیبهشت 1306 افتتاح شد. البته دامنه اصلاحات تا دو سالی همچنان ادامه داشت و بالاخره آن گونه که گفته میشود، در نیمه سال 1308 سازمان جدید داد گستری در انطباق با نیازهای آن روز جامعه ایران آماده بهره برداری کامل گردید.
اقدامات داور در راستای تحقق سخنانی بودند که او در زمان درخواست خود از مجلسشورای ملی مطرح کرده بود؛ وی در دفاع از لایحة پیشنهادی خود میگوید: «...افکار عامه و نظریات مجلس و تصمیم دولت همیشه متوجه اصلاحات قوة قضائیه بود و تشکیلات موجود را برای تأمین نظریات اصلاحی کافی نمیدانستند. واضح است که اساس این اصلاحات مبتنی بر دو اصل است: 1ـ رفع نواقص قوانین که به موجب تجربه و عمل مشهود گردیده و 2ـ اصلاح تشکیلات عدلیه از حیث صلاحیت اشخاص... نظر به این که اصول تشکیلات و محاکمات و استخدام مأمورین و صاحب منصبان مؤسسات قضایی و اداری عدلیه محتاج به یک اصلاحات اساسی فوری است و تا این زمینه و در باب انتخاب اشخاص اختیاراتی از طرف مجلس مقدس به وزیر مسئول داده نشود، هیچ اصلاحی مقدور نخواهد شد...»(صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دورة ششم تقنینیه، مذاکرات 27 بهمن 1305، ص501(
داور پس از کسب پشتوانة قانونی از مجلس و با تمدید لایحة خود در 25 خرداد1306، با تشکیل «کمیسیون اصلاح قوانین عدلیه» که کسانی چون: میرزاحسنخان مشیرالدوله ـ محمد مصدق ـ میرزا محسنخان صدر ـ منصورالعدل و میرزا احمدخان شریعتزاده، در آن عضویت داشتند، اجرای طرح اصلاحی خود را در چهار محور شروع کرد:
الف) انحلال تشکیلات عدلیة موجود و از بین بردن سازمانها و متصدیان امور قضاییکه از کارآیی باز مانده بودند. ب) انتخاب اشخاصی که صلاحیت تصدی امور قضایی را داشت 31 ج) ایجاد شرایط جدید برای استخدام قضات و الغای قوانین پیشین. د) وضع قوانین تازه به صورت لوایحی که از سوی دولت به صورت آزمایشی اجرا میشدند و در صورت موفق بودن به تصویب مجلس شورای ملی میرسیدند. روزنامة اطلاعات در شمارة 147 خود به تاریخ 19 بهمن 1305 این اقدامات اصلاحی داور را در دادگستری «انحلال کمپانی» نامیده بود.
مجموعه قوانین و مقررات تصویب شده در جریان ایجاد دادگستری نوین و سالهای بعد، به بیش از 220 مصوبه در مقررات قضایی و حقوقی میرسد که فقط 120 لایحه در دوران وزارت علیاکبر داور تهیه و تقدیم مجلس شورای ملی شده است.
در تکمیل اصلاحات قضایی، زبان فارسی نیز به تناسب وضعیت جدید و نهادهای تازه، مفهوم پیشین را با واژههای نوین در بیان مسائل قضایی و همبستههای آن جایگزین نمود و واژگانی چون: آییننامه ـ بازپرس ـ پرونده ـ پژوهشخواه ـ پژوهشخوانده ـ گردشکار ـ دادرسی ـ دادستان و... برای روابط قضایی وارد زبان فارسی شدند. داور اصلاحات خود را تا حدی گسترش داد که حتی شیوة لباس پوشیدن قضات را نیز در بر گرفت و ساختمانهای دادگستری نیز از این اصلاحات بینصیب نماندند. از نتایج عملی اصلاحات دستگاه عدلیه و قوانین محاکمات، انحلال محاکم شرع خارج از حوزة قدرت عدلیه و تشکیل آنها در درون این دستگاه بود. و این عمل به منزلة قانونمند کردن احکام شرعی در راستای نظام حقوقی مدرن بود که اساس مدیریت دادگستری نوین داور و ساختارهای قضائی جدید را تشکیل میداد؛ چرا که اگر آن اقدام را به منزلة شرعی کردن دستگاه قضائی در نظر بگیریم، دیگر نیازی به آن همه دعواها و موضعگیریهای سیاسی و مذهبی ـ چه در دوران اقدامات داور وچه پیش از آن حتی در دوران مشروطیت ـ نبود.
بنابراین در این اقدام واقعبینانة داور، نوعی فرایند سکولاریزاسیون محاکم سنتی و گذار از دورة «دکةالقضا» به عصر نهادهای تازة حقوقی را مشاهده میکنیم. با توجه به اینکه یکیاز عوامل اصلی برپایی مشروطیت و نخستین درخواست متجددان در آن دوره، ایجاد عدالتخانه بود؛ سازمانی که اگر چه در آن زمان در هالهای از ابهام بود، اما در واقع دوریگزینی از محاکم شرعی و دستگاهی بود که برای رسیدگی به تظلمات مردم، از کارآیی لازم خود برخوردار نبود و نمیتوانست عدالت و برابری حقوقی را در میان آحاد ملت تأمینکند.
در واقع میتوان داور را یکی از سازماندهندگان اصلی رژیم پهلوی اول و به ویژه بانی دادگستری نوین دانست. داور با وجودی که از بی مهری رضا شاه نسبت به تیمورتاش اطلاع داشت ولی تصور نمی کرد سرنوشت بدی در پیش داشته باشد بطوری که یک هفته قبل از رفتن داور به سویس برای دفاع از لغو قراداد دارسی، تیمورتاش از کار برکنار و وزارت دربار منحل شد و مرد شماره دو ایران تحت تعقیب قرار گرفت. سه سال قبل از آن نصرت الدوله از کار برکنار شده بود و حالا تیمورتاش به سرنوشت شوم دچار گردید. پس دور از انتظار نمی نمود که او نیز به سرنوشت دوستان خود دچار شود. از این رو داور هر چه سریعتر خود دست به کار شد و قبل از آن که رضاشاه او را به زندان افکنده و به شکل مفتضحانه و فجیعانه به قتل برساند، دست به خودکشی زد. داور در بیست و یکم بهمن 1315 ش به دلیل خودکشی از طریق مسمومیت درگذشت. 32 علیاکبر داور یک بوروکرات ـ روشنفکر فعال در کاست روشنفکری شبهمدرنیست دورهی رضاشاه بود. او و تیمورتاش را شاید بتوان با میرزا حسینخان سپهسالار در عصر ناصرالدین شاه مقایسه کرد.
- محمد علی فروغی و ساختارهای نوین مدنی:
محمد علی فروغی که در اواخر دوران قاجاریه به لقب « ذکاء الملک » شهرت داشت اولین و آخرین رئیس الوزراء رضا شاه و اولین نخست وزیر محمد رضا شاه می باشد. او در جریان انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی و هم در جریان انتقال سلطنت از رضا شاه به محمد رضا نقش مهمی ایفا کرد .
فروغی در بیست سالگی در وزارت انطباعات به شغل مترجمی استخدام شد و همزمان با کار در وزارت انطباعات در مدرسه علمیه که حاج مخبرالسلطنه مدیریت آن را بر عهده داشت به شغل معلمی پرداخت .
بعد از صدور فرمان مشروطیت و تشکیل اولین مجلس شورای ملی، صنیع الدوله رئیس مجلس محمد علی فروغی را به ریاست دبیرخانه مجلس انتخاب کرد و فروغی علاوه بر سرپرستی امور اداری و مالی مجلس نظامنامه داخلی مجلس را نیز با استفاده از نظامنامه های مجالس اروپایی تنظیم و تحریر نمود.
محمد علی ذکاءالملک در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی که بعد از خلع محمد علی شاه از سلطنت انجام گرفت نمایندگی مردم تهران را بر عهده گرفت. و در سال 1289 در سن 35 سالگی به ریاست مجلس انتخاب شد. که عدهای ترقی سریع او را به خاطر عضویت در تشکیلات فراماسونری و ارتباط وی با رجال معروف آن زمان که در اولین لژ فراماسونری در ایران عضویت داشتند نسبت داده اند.
فروغی بعد از کودتای 1299 به تهران بازگشت و در سال 1301 در کابینه مستوفی الممالک به وزارت خارجه منصوب شد و برای نخستین بار در جلسات هیئت دولت با رضاخان که وزارت جنگ را بر عهده داشت آشنا گردید. فروغی در اولین و دومین کابینه رضاخان وزارت خارجه را بر عهده داشت و در کابینه سوم و چهارم وزیر مالیه شد .و در این مدت بیش از هر کسی توانست اعتماد رضاخان را به دست آورد. به گونه ای که در زمانی که رضاخان ریاست دولت موقت را تا تشکیل مجلس مؤسسان بر عهده داشت فروغی بعنوان کفیل نخست وزیری انتخاب شد.
کمتر از دو ماه بعد از تاج گذاری رضا شاه فروغی مجبور به استعفا شد و به جای او مستوفی الممالک به نخست وزیری رسید. که در این تغییر و تحول به احتمال زیاد تیمورتاش – وزیر دربار و محرم اسرار رضا شاه – که فروغی را مانع پیشرفت مقاصد خود می دانست نقش اصلی را بر عهده داشت. فروغی در سال 1309 در کابینه مخبر السلطنه تصدی وزارتخانه جدیدی به نام اقتصاد ملی به عهده گرفت و در اردیبهشت همین سال به وزارت خارجه منصوب شد. با تعیین تقی زاده به وزارت مالیه، فروغی و تقی زاده که دوست یکدیگر به حساب می آمدند اختیار امور را در دست گرفتند و از این زمان به بعد از قدرت تیمور تاش کاسته شد و بازماندگان تیمورتاش بعدها مدعی شدند که این دو در ایجاد سوء ظن رضا شاه نسبت به تیمورتاش و سقوط او نقش داشته است .33
محمد علی فروغی به نسلی از روشنفکران ایرانی تعلق دارد که توانستند ایدههای مدرن را به محک آزمون عملی زده و آموختههای خود را در نهادهای فرهنگی – سیاسی و اقتصادی تجربه کنند؛ ذکاء الملک فروغی، علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و... از جمله روشنفکران عملگرایی هستند که از فرصت به دست آمده توسط دولت مدرن و متمرکز دوره ی رضا شاه استفاده کرده و خواسته ها و اهداف معوق مانده ی جنبش مشروطیت را با تاخیری بیست ساله به کنشهای نوین پیوند زدند؛ نسل اول روشنفکران ایرانی از این فرصت بی بهره بودند و فقط توانستند به تبیین ایدههای جدید و پرداخت تحول شرایط نوپیدایی بپردازند که پارادایم مدرنیته را در گسست از دنیای پیشین، با ورود ایران زمین به روابط تازه ی بین المللی پیش روی آنان گذارنده بود.
نتیجه گیری:
تردیدی در این مساله نیست که هر ایدة اصلاحی نیازمند نهادهای پشتیبانیکنندهای است که بتوانند آن ایدهها را به مرحلة عمل درآورند؛ در جوامعی مثل ایران، بهواسطة خلا ناشی از نهادهای مدنی، این پشتیبانی را نظام سیاسی بر عهده دارد؛ در واقع نوسازی و طی پروسة مدرنیزاسیون باید از بالا انجام گرفته و به تعبیری جامعه در چنین شرایطی باید به مدرنیسم آمرانه تن دهد
چند سالی از جنبش مشروطیت نگذشته بود که ایران زمین درگیر هرج و مرج وآشوبهای منطقهای شد؛ اشغال ایران توسط متفقین و دریافت وامهای سنگین و عدم بازپرداخت آن زمینه را برای حضور خارجی ها آماده ساخت. تشکیل و تبعاً سقوط پی در پی کابینههای ضعیف در دوره اواخر قاجار و از سوی دیگر قدرت یافتن یاغیان و همچنین بروز بیماریهای واگیردار اوضاع را وخیم تر ساخت. آشفتگی اجتماعی از یک طرف اهداف نوگرایانهی مشروطه را به حالت تعلیق درآورد و از طرف دیگر موجب شد تا در میان نخبگان، نوعی ملیتخواهی و ناسیونالیسم ایرانیکه پیش از مشروطیت مطرح شده بود، تقویت شود؛به همین دلیل اذهان اندیشمندان و کنشگران ایرانی معطوف به راه حلی دوسویه شد: اول این که در ساختارهای عملی خواهان تشکیل دولت نیرومند و متمرکزی شدند که آشفتگی را به پایان رساند. دوم این که در گفتمان فرهنگی به ایرانیگری و هویتملی توجه یافتند.که با وقوع کودتای 1299 و بعد از ن انتقال قدرت از قاجارها به پهلوی این آشفتگی ها تا حدی سامان یافت. در حوزهی فرهنگی، ایدههای مدرنی که منورالفکران عصر پیش از مشروطه مطرح کرده بودند، به شکل باستانگرایی و آموزههای ناسیونالیستی در سه سطح: الف) ادبیات، ب)اندیشهی سیاسی و ج) تاریخنگاری، فرصت بروز یافت. در چنین اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی بود که اندیشمندان و کنشگران سیاسی در یک همسویی کارکردگرایانه توانستند با نهادینه کردن دولت ملی و متمرکز رضاشاه برآشفتگی اجتماعی غالب آمده و مسائل فرهنگی را با رویکرد مدرن به دورهی باستان به راهحلی منطقی و اندیشیده نزدیک کنند؛ با شکلگیری دولت ملی، یاغیان منطقهای از بین رفتند؛ سرحدات ملی ـ جغرافیایی ایران به آرامش رسید؛ ساختارهای سیاسی تثبیت شدند؛ نهادهای مدنی شکل گرفتند؛ بعد از کودتایی که انگلیسی ها به منظور حفظ منافع استعماری خود در ایران به انجام رساندند رضاخان روی کار آمد. روشنفکران ،رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود را برای اهداف خود مناسب می دیدند به همین دلیل به سوی او جذب شدند؛ از آنجا که تجدید عظمت ایران پس از مشروطه به آرمانی ملی تبدیل شده بود، رضاخان با تمسک به این آرمان خواهی توانست در قالب حکومتی که به ظاهر پیام آور چنین استقلال و عظمتی است در صحنه ظاهر گردد و با تکیه برناسیونالیسم، به صورت ظاهر به بیگانه ستیزی و ابراز تنفر از هر گونه رسم و رسوم و فرهنگ غیر ایرانی بپردازد؛ بدین سان دوران رضاخان را میتوان بهترین دوران برای به کرسی نشاندن افکار و نظریات روشنفکران دانست؛ زیرا رضاخان با تکیه بر ایرانی بودن و برخورد خشن و خصمانه خود با دین و دیانت و عقاید دینی، بستر مناسبی را برای رشد و تکثیر افکار آنان به وجود آورد، به گونهای که دیگر نیاز نبود که روشنفکران این دوره مانند بعضی از روشنفکران عصر قاجار با چاپ مجلات و نشریات در خارج ایران، با افکار دینی و عقاید مذهبی در افتاده، آن ها را به باد استهزاء و مسخره بگیرند، بلکه در داخل کشور با گرفتن امتیاز و پروانه نشر از وزارت معارف، به فعالیت میپرداختند ؛رضا شاه زمانی که داشت به تحکیم قدرت خود میپرداخت، از محبوبیت گسترده ای برخوردار بود. او با حمایتی که از روشنفکران میکرد از دستگاه دولت دین زدایی کرد، و علما را از برخی حوزههای نفوذ و درآمد سنتی خود، مانند تعلیم و تربیت و قدرت قضایی، برکنار کرد، و سعی نمود تا آنان را در نظام اداری جدید جذب کند. از سوی دیگر مبارزه او با جریانهای تندرو در میان روشنفکران، بویژه ایدئولوژی سوسیالیستی و مارکسیستی، مورد حمایت علما قرار گرفت. رضا شاه بعدها توانست با سیاست علما و روشنفکران را در مقابل یکدیگر قرار داده و بدین ترتیب بر دامنه قدرت خود بیفزاید. به این ترتیب اگر بخواهیم مختصات روشنفکران این دوره را ذکر کنیم باید از موارد زیر یاد کرد: انزوای روشنفکری، سعی در به منصه ظهور رساندن ادبیات اجتماعی، گسست روشنفکران از زیستجهان سنتی، توجه به ایجاد مظاهر تمدن، تلاش برای تاسیس دانشگاه تهران بود. مطالعه جریان روشنفکری نسل سوم، نشان میدهد که اختناق حاکم بر این دوره، امکان هرگونه تعامل روشنفکران با حوزه عمومی را از آنها سلب میکرد. گفتمان انتقادی که مشخصه عقلانیت ارتباطی است، در این دوره وجود نداشت و روشنفکران این دوره گرفتار حس نوستالژی بودند. آنها به طور غیرمستقیم از بیریشگی هویت ایرانی در این دوره شکایت و وضع مطلوب را در بازگشت به گذشته جستوجو میکردند. به نظر میرسد که ارزیابیهای انتقادی پراکنده و نه مستمر در جریان روشنفکری این دوره و ریشه نگرفتن گفتمان انتقادی در جریان روشنفکری، مانع ترسیم طرحی شد که میباید به چیستیها و چگونگی وضعیت مطلوب نسبت به وضعیت موجود پاسخ میداد.
پی نوشت:
1- تلاش، سال چهارم، شماره 20 .
2- جمشید مصباحی پور، ایرانیان، واقعیت اجتماعی و جهان داستان، ص72.
3- علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم، محمد دهقانی .ص 73.
4- محمود اصغری، تحلیلی از باورهای روشنفکران و پیامدهای اقتصادی آن « عصر قاجار و پهلوی »، اندیشه حوزه، سال ششم، شماره 3، آذر و دی 1379.ص208
5- تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته (4)، 1376، ص 173.
6- حسام الدین آشنا، سیاست فرهنگی ایران در دوره رضاخان، در آمدی بر ریشههای انقلاب اسلامی، ( مجموعه مقالات )، 1376، ص 80
7- تأملاتی درباره روشنفکری ایران ، ص110و یحیی آریان پور، از صبا تا نیما، ج2، ص 52-351
8- تأملاتی درباره روشنفکری ایران ، ص110و حیات یحیی، ج4، ص 26-325.
9- تأملاتی درباره روشنفکری ایران ، ص 116و محسن صدر ( صدر الاشراف)، خاطرات صدر الاشراف وحید، ص291.
10- حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج 3 و انقراض قاجاریه و تشکیل سلسله دیکتاتوری پهلوی، چاپ جدید ( تهران: 1357) ص 421.
11- علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم، محمد دهقانی. ص 79.
12- علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم، محمد دهقانی، ص 80
13- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، کاظم فیروزمند، چاپ پنجم، تهران :مرکز، ص149.
14- برای مطالعه دیکتاتوری پهلوی ر.ک. حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج 7-3.
15- محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج2. تهران: انتشارات علمی ،1372.ص 19-818.
16- بهنود،مسعود. از سید ضیاء تا بختیار.تهران: جاویدان. 1381: 91- 97
17- جمشید مصباحی پور، ایرانیان، واقعیت اجتماعی و جهان داستان ،تهران: امیر کبیر. 1358. ص241.
18- ذاکرحسین، عبدالرحیم. مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت. تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ. 36
19- بهنود،مسعود. از سید ضیاء تا بختیار.تهران: جاویدان. 1381: 117
20- حمید عبدالهیان، « نقش جریانهای هویت ساز روشن فکری در توسعه حوزه عمومیایرانی » فصلنامه ملی، سال هفتم، 1385، شماره 4.
21- مسعود لقمان ،« تار نمای احمد کسروی »، فصلنامه تلاش ،یکشنبه 8 مهر 1386.
22- شهریار زرشناس، روشنفکری در عصر پهلوی اول(2)، باشگاه اندیشه
23- جواد شیخ الاسلامی، صعود و سقوط تیمور تاش، تهران: توس ،1378.ص21.
24- جواد شیخ الاسلامی، صعود و سقوط تیمور تاش، تهران: توس ،1378.ص27.
25- همان .ص37-28.
26- همان
27- - شهریار زرشناس، روشنفکری در عصر پهلوی اول(2)، باشگاه اندیشه
28- باقر عاقلی، داور و عدلیه ،تهران: انتشارات علمی ،1369.ص 14.
29- همان ص 15.
30- باقر عاقلی، داور و عدلیه ،.ص 106
31- باقر عاقلی، داور و عدلیه ،.ص 168.
32- باقر عاقلی، داور و عدلیه ،.ص 45-244.
33- محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، تهران: نشر علمی ،1372.ص24-17.
فهرست منابع:
1) آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب، کاظم فیروزمند، چاپ پنجم، تهران: مرکز .
2) آریان پور، یحیی. (1357-1350). از صبا تا نیما، ج2 ،تهران: بی جا. بی نا.
3) آشنا، حسام الدین. (1376). سیاست فرهنگی ایران در دوره رضاخان، در آمدی بر ریشههای انقلاب اسلامی، ( مجموعه مقالات ).
4) اصغری ،محمود . (آذر و دی 1379). تحلیلی از باورهای روشنفکران و پیامدهای اقتصادی آن « عصر قاجار و پهلوی »، اندیشه حوزه، سال ششم، شماره 3.
5) بهنود،مسعود. (1381)از سید ضیاء تا بختیار. تهران: جاویدان.
6) دولت آبادی، یحیی.( 1361) حیات یحیی. ج4. چاپ دوم. تهران: عطار و فردوسی.
7) ذاکرحسین، عبدالرحیم.( 1368) مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت. تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ.
8) زرشناس، شهریار. روشنفکری در عصر پهلوی اول(2)، باشگاه اندیشه.
9) شیخ الاسلامی، جواد. (1378). صعود و سقوط تیمور تاش، تهران: توس.
10) طلوعی، محمود. (1372). بازیگران عصر پهلوی، ج2. تهران: انتشارات علمی.
11) عبدالهیان، حمید .(سال هفتم، 1385).« نقش جریانهای هویت ساز روشن فکری در توسعه حوزه عمومیایرانی » فصلنامه ملی، ، شماره 4.
12) عاقلی، باقر.(1369) داور و عدلیه ،تهران: انتشارات علمی .
13) قیصری، علی. روشنفکران ایران در قرن بیستم. محمد دهقانی. تهران: هرمس.
14) لقمان، مسعود .( 1386)« تار نمای احمد کسروی »، فصلنامه تلاش ،یکشنبه 8 مهر.
15) محسن صدر ( صدر الاشراف)، (1364)خاطرات صدر الاشراف. محسن صدر. تهران: وحید.
16) مصباحی پور، جمشید .(1358)ایرانیان، واقعیت اجتماعی و جهان داستان. تهران: امیر کبیر.
17) مکی، حسین. (1357). انقراض قاجاریه و تشکیل سلسله دیکتاتوری پهلوی، چاپ جدید. تهران
18) _______ . تاریخ بیست ساله ایران، ج 3-7. تهران امیر کبیر.
19) نا معلوم. (1376).تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته (4).
20) http: //bashgah.net/pages-3163.html
نظرات