به مناسبت سالروز وفات آيت‌الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي؛ مؤسس حوزه علميه قم

احیاگر حوزه


سهند صادقی بهمنی
756 بازدید
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی

احیاگر حوزه
 در روستای کویری و دورافتاده ای به نام مهرجرد در نزدیکی میبد یزد و در یک خانواده دیندار کودکی متولد گردید که قرار بود تا دست تقدیر او را احیاکننده حوزه علمیه قم کند. پدرش انسانی عادی بود که با کرباس فروشی و خرید و فروش گوسفند روزگار می گذرانید. کودک تنها فرزند پدر و مادرش بود و به علت تولد شگفت انگیزش مورد توجه آنان.
آیت الله مرتضی حائری، فرزند ارشد آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی ماجرای تولد پدرش را این گونه از زبان او نقل می کند: «محمد جعفر، پدرم، یک روز به خانه همسر دومش رفت و در خانه او مشغول نماز یومیه شد. همسر او از شوهر قبلی، دختر یتیمی داشت. برای اینکه خانه را برای شوهرش خلوت کند، دختر یتیمش را ازخانه بیرون فرستاد، در حالی که هوا سرد بود و آن دخترک می لرزید و می گفت:  مادر من در این هوای سرد کجا بروم؟ این منظره، عاطفه مرحوم محمد جعفر را به جوش آورد. بسیار ناراحت گردید و پس از نماز، مدت انقطاع همسر دومش را فسخ و مهریه او را پرداخت کرد و با خدای خود چنین مناجات کرد: خدایا! من برای پیدا کردن فرزند، دیگر ازدواج نمی کنم تا موجب آزردگی کودک یتیم گردد. تو اگر بخواهی قدرت داری از همان همسر اولم به من فرزند بدهی. اگر هم نخواهی خود دانی. خدایا! امر موکول به توست. می خواهی از همان همسر اول فرزندی بده و می خواهی نده. از این ماجرا و دعا چندان نگذشت که همسرش باردار شد و پس از مدتی فرزندی که پسر بود، چشم به جهان گشود و نام او را عبدالکریم نهادند.» (۱)
شیخ مرتضی در ادامه می نویسد: «مادر پدرم، پس از این فرزند، دیگر دارای فرزند نشد، از این رو ما نه عمو داریم و نه عمه، این یک نمونه از قدرت الهی است. اگر _ نعوذ بالله- عامل، طبیعت بی شعور بود قبل از دعا و پس از آن از لحاظ جهات مادی و عوامل طبیعی فرقی نبود.» (۲)
روستای مهرجرد آن روزگار مکتب و مدرسه به چشم ندیده بود. به همین خاطر کودکانی که اندکی رشد می کردند، حرفه و پیشه پدران خویش را در پیش می گرفتند، یعنی کشاورزی یا دامداری، اما یک عالم دوراندیش، عبدالکریم، را برای ادامه تحصیل با خود به اردکان برد. او میر ابوجعفر شوهرخاله عبدالکریم بود. عبدالکریم در اردکان روزها به مکتب می رفت و خواندن و نوشتن می آموخت. «نصاب الصبیان» را که کتابی در لغت است، نزد مجدالعلماء اردکانی آموخت، همچنین علم صرف و نحو را. او شب های جمعه برای دیدار پدر و مادر به مهرجرد می رفت و شب شنبه بازمی گشت. ده ساله بود که با فوت پدرش روبه رو شد. داغ مرگ پدر، او را نزد مادر ماندگار کرد که باعث شد وقفه ای در تحصیل او ایجاد شود. عبدالکریم پس از این وقفه کوتاه، شهر یزد را که به دارالمؤمنین و دارالعباده معروف بود برای ادامه تحصیل برگزید. این شهر در آنزمان مملو از مدارس علمی بود که به وسیله شاگردان شیخ انصاری اداره می گردید. عبدالکریم با تحقیق و شناخت، مدرسه علمیه خان را برگزید. در این مدرسه او در دروس حاج میرزا سید حسین وامق و آقا سید یحیی مجتهد که از اساتید برجسته بودند شرکت جست و دروس مقدماتی حوزوی و مبادی فقه و اصول را به اتمام رساند. پس از پایان تحصیلات مقدماتی شیخ دیگر ماندن در یزد را به صلاح ندانست، ضمن اینکه آوازه عالم بزرگ آیت الله فاضل اردکانی از اساتید حوزه کربلا به گوشش رسیده بود. شیخ عبدالکریم هجده ساله، با مادر صحبت نمود تا به اتفاق هم رهسپار کربلای معلا شوند. مادر ابتدا رضا نمی داد ولی پس از اصرارهای پسرش قبول کرد. حدود سال ۱۲۹۸ ه . ق شیخ و مادرش وارد کربلا می شوند. شیخ به جست وجوی استاد می پردازد و به درس ملاحسین اردکانی معروف به فاضل اردکانی راه می یابد. همچنین در مدرسه حسن خان ساکن می شود. شرح لمعه، قوانین و چندین کتاب دیگر مهم را نزد ایشان می خواند. شیخ از درس استادش خاطره ای را برای فرزندش مرتضی نقل کرده است که ایشان آن را این گونه روایت می کند: «مرحوم والد می فرمود: فاضل اردکانی در صحن مطهر امام حسین(ع) روی صندلی که در صحن می گذاشتند، می نشست و درس می فرمود. روزی یکی از طلبه ها در پای درس او -در بحث حجیت عقل- به ایشان اشکال کرد که عقل آیینه جهان نما چگونه در احکام شرعیه اعتبار ندارد؟ مرحوم فاضل سرش را پایین آورد و گفت: آیا عقل من و شما آیینه جهان نماست؟ آیینه سوراخ نما هم نیست!» (۳)
در اوایل سال ۱۲۹۲ هجری قمری میرزای شیرازی از نجف اشرف به سامرا کوچ کردند. میرزا تصمیم داشت، حوزه بزرگی را در سامرا تأسیس نماید. به دنبال این تصمیم میرزا مدرسه باعظمت و مجللی را که مشتمل بر حجره های فراوان بود در سامرا بنا کرد. حوزه علمیه سامرا پس از اندکی رونق یافت. پس از رحلت میرزای بزرگ بیم آن می رفت تا حوزه از رونق بیفتد. به همین جهت اساتید حوزه سامرا از مدرسان نجف و کربلا درخواست کردند تا به سامرا مهاجرت کنند. یکی از اساتید مدعو شیخ عبدالکریم حائری بود که به همراه مادرش و با توصیه فاضل اردکانی عازم سامرا گردید. شیخ، سطوح عالیه حوزه را در سامرا نزد شهید آیت الله فضل الله نوری و مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی شیرازی فرا گرفت. «شاید مرحوم والد سیزده سال در سامرا اقامت نموده اند و شاید ده سال به درس خارج می رفته اند. در دروس خارج بیشتر از محضر تدریس آیت الله سید محمد فشارکی استفاده کرده اند. ایشان همراه استادش آیت الله فشارکی در درس میرزای شیرازی، مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی صاحب فتوای معروف حرمت تنباکو، شرکت می نمودند. مرحوم والد فرمودند: در آن زمان مرحوم میرزای شیرازی در طول سال بیش از دو یا سه ماه درس نمی گفتند، ظاهراً حوزه سامرا را بیشتر از لحاظ قدرت فکری، مرحوم فشارکی اداره می کردند.» (۴) در سال ۱۳۱۲ میرزای بزرگ رحلت کرد و جنازه اش را به نجف اشرف بردند. شیخ نیز به همراه استادش مرحوم فشارکی به نجف اشرف مهاجرت نمودند. در آنجا علاوه بر درس استادش در درس آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب کنایةالاصول نیز شرکت می جستند. شیخ تا زمان رحلت استادش در سال ۱۳۱۶ یعنی سه سال در نجف اشرف باقی ماند. دراین سال او به شهر محبوبش کربلا رجعت می کند و تا سال ۱۳۳۲ ه. ق به تدریس و تربیت طلاب و فضلا مشغول می شود. در سال ۳۲ ایشان عازم اراک می شوند. در این زمان وی از مجتهدان برجسته بوده است به گونه ای که استاد ایشان آیت الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی مقلدان خود را در حیطه احتیاطات به شیخ ارجاع می داد. شیخ آغا بزرگ تهرانی، در این باره چنین می نویسد: «من در زمان استادم آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی شنیدم که ایشان بعد از رحلت آیت الله یزدی، صاحب عروةالوثقی (م ۱۳۳۷ ه. ق) از مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری خواسته بود که از کربلا به نجف اشرف بازگردد تا او را به عنوان مرجع تقلید تعیین نموده و علم کنند. ولی قبل از انجام این خواسته آیت الله میرزای شیرازی در سال ۱۳۸۸ ه . ق از دنیا رفت.» (۵)
جالب است که خود میرزای شیرازی تا جایی به شیخ اعتماد داشت که در جواب یکی از تجار تبریز که از میرزا می پرسد: اگر بنا بود از کسی تقلید کنید از چه کسی تقلید می کردید؟ می گوید: «از آقای حاج شیخ عبدالکریم تقلید می کردم.» (۶) از خاطرات فرزند شیخ این نکته به دست می آید که ایشان دوباره به اراک هجرت کرده اند. یکی در سال ۱۳۱۸ که به سلطان آباد اراک هجرت می کنند و به تدریس مشغول می شوند که تا سال ۱۳۲۴ به طول می انجامد. ولی به علت انقلاب مشروطه ایشان به کربلا بازمی گردند. در کربلا ایشان کتاب ارزشمند درر الاصول را که کتابی در علم اصول فقه است و بسیار محققانه محرر گردیده می نویسد، همچنین کتاب «الصلاه» را که بحث خارج ایشان در فقه است به تحریر درمی آورد. در سال ۱۳۳۲ ایشان برای همیشه به ایران بازمی گردند و در اراک رحل اقامت می افکنند. اقامت ایشان در اراک تا سال ۱۳۴۰ ه. ق به طول می انجامد. آوازه تدریس علوم و معارف اسلام توسط ایشان در اراک به سمع طلاب و فضلای سراسر کشور می رسد و آنها برای کسب این علوم به اراک سرازیر می شوند.
در همین سالهاست که امام خمینی(ره) که قصد داشت تا برای ادامه تحصیل از خمین به اصفهان برود، وقتی نغمه دل انگیز و روحانی حوزه علمیه اراک آن روز به زعامت شیخ را می شنود تغییر عزم داده، رو به سوی اراک می کند و در آنجا به بحث و درس مشغول می شود.(۷) گرچه اراک روز به روز رونق بیشتری می یافت، اما اراک به لحاظ تاریخی و جغرافیایی از موقعیتی مناسب برای مرکزیت حوزه های علمیه ایران برخوردار نبود، زیرا به لحاظ سابقه تاریخی با قم قابل قیاس نبود.چرا که وجود حرم مطهر حضرت معصومه(ع)، به شهر مقدس قم معنویتی خاص بخشیده است. از طرف دیگر، با وجود مرقد مطهر حضرت معصومه(س) و سابقه درخشان حوزه علمیه آن در طول تاریخ از این موقعیت تاریخی برخوردار بود تا بار دیگر به عنوان مرکز حوزه های علمیه احیا گردد. شیخ نیز از این موضوع آگاهی داشت و دنبال فرصت مناسبی می گردید تا این مقصود را عملی سازد. ایشان در سال ۱۳۴۰ ه . ق به دعوت مردم و علمای قم وارد قم می شود. مهاجرت ایشان به قم زمینه کوچ دسته جمعی شاگردان ایشان را به قم فراهم می آورد. پس از ورود شیخ به قم بسیاری از مدرسین حوزه قم به احترام شیخ دروس خویش را تعطیل کردند و به همراه شاگردان خود در درس شیخ حاضر گردیدند. بنابراین می توان سال ۱۳۴۰ هجری قمری مطابق با ۱۳۰۰ هجری شمسی را سال احیاء و یا تأسیس مجدد حوزه علمیه قم دانست. شیخ تا پایان عمر یعنی سال ۱۳۵۳ ه. ق در قم باقی می ماند و با تمام وجود برای تجدید بنای حوزه و ایجاد بنیادهای لازم برای اداره و پرورش طلاب تلاش و کوشش می نماید که به آن اشاره خواهد شد. دقیقاً یک سال قبل از مهاجرت شیخ به قم، رضاخان میرپنج با یک کودتای انگلیسی که در تاریخ ۳ اسفند ۱۲۹۹ هجری شمسی واقع شد زمام امور را عملاً به دست گرفت و از سلطنت قاجار جز نام و نشانی آن هم در قانون اساسی باقی نماند. او در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ شمسی رسماً خود را پادشاه نامید و خاندان قاجار را از مقام سلطنت خلع نمود. زمینه هایی که منجر به سر کار آمدن رضاشاه شد و حوادثی که بعد از آن به وقوع پیوست باعث گردید تا شرایط حفظ حوزه و مدیریت آن بسیار دشوارتر از قبل گردد. کاملاً طبیعی بود که نحوه واکنش به چنین پادشاه مستبدی که دارای ویژگیهای متمایزی از پادشاهان قبلی است بسیار متفاوت باشد. شیخ میان «حفظ حوزه علمیه» و «مقابله و قیام برابر رضاشاه» ، اولی را اهم تشخیص داد و سعی نمود تا این نهاد نوپا را از گزند حوادث مصون بدارد. ایشان در برابر این اشکال علماء که چرا در برابر این ظالم و طاغی اعلام جهاد نمی کنید، فرمود: «والله من حفظ حوزه را اهم می دانم... والله می دانم که مورد هتک قرار می گیرم ولی تکلیف چاره ای غیر از این ندارم.» (۸) . البته ایشان حتی در این شرایط سیاسی صعب نیز به سکوت مطلق رو نیاورد و اعتراض خود را از طریق ارسال تلگراف و یا افراد مختلف به مقامات می رساند. ایشان در قضیه کشف حجاب، سکوت خود را می شکند و با اشاره به رگ های گلوی خود می گوید: «تا پای جان باید ایستاد و من هم می ایستم، ناموس است. حجاب است. ضرورت دین و قرآن است.» (۹) ایشان در ضمن تلگرافی اعتراض شدید خود را به رضاشاه می رساند و می گوید: «می شنوم اقدام به کارهایی می شود که مخالفت صریح با طریقه جعفریه و قانون اسلام دارد که دیگر خودداری و تحمل برایم مشکل است.» (۱۰) خطیب شهیر مرحوم فلسفی وضعیت شیخ را در قضیه کشف حجاب اینگونه روایت می کند: «طلاب، مردم و برخی از مدرسین ناراحت بودند که چرا آیت  الله حاج شیخ عبدالکریم حائری به رضاخان تلگراف نمی زند. یک روز قبل از ظهر به منزل حاج شیخ رفتم و دیدم که تکیه به دیوار داده و روی آجر زمین نشسته، پایش را دراز کرده، عمامه اش هم افتاده است. از یکی پرسیدم: چه شده است؟ گفت: عده ای به اینجا آمدند و حاج شیخ را مورد حمله و اهانت قرار دادند و جمله های خیلی بدی گفتند که چرا ایشان به رضاخان تلگراف نمی زند و اعتراض نمی کند! نزدش نشستم. دلداری اش دادم تا قدری سرحال آمد. گفتم: بفرمایید، برویم منزل ما که امروز ناهار را در آنجا بمانید و کمی استراحت کنید. ایشان هم برای این که از آن محیط خلاص شود و با افرادی نیایند و مزاحم شوند، قبول کرد و در سرداب منزل ما قدری استراحت کرد. بعد از ناهار هم در همان جا خوابید. پس از ساعتی کنار دیوار حیاط فرش پهن کردم و پشتی نهادم. وقتی بیدار شد، عرض کردم: از آن هوای گرفته سرداب بیرون آیید و در حیاط و در هوای آزاد بنشینید. آمدند و نشستند من بودم و حاج شیخ وقتی دیدم از آن حالت ظهر بیرون آمده، گفتم: حاج شیخ! شما آقا هستید؛ عالم هستید؛ آیت  الله و مرجع تقلید مسلمین هستید. وضع و شرایط مملکت طوری پیش آمده که باید تلگراف کنید والا حیثیت شما را با تهمت آلوده می کنند. حاج شیخ گفت: به نظر من تلگراف کردن برای این کار مثل این است که کسی خودش را به چاه بیندازد. من می دانم که ضرر دارد.
گفتم با این که می دانید، باید این کار را بکنید. مرحوم حاج شیخ، بنابر عادت فکر می کرد و پنجه اش را داخل محاسنش می کشید. پس از چند لحظه گفت: خیلی خوب، کاغذ و قلم بیاورید. من هم آوردم حاج شیخ کلمه به کلمه می گفت و من هم می نوشتم. بعد هم امضاء کرد. بخشی از متن تلگراف ایشان در تاریخ یازدهم تیر ماه ۱۳۱۴ که خطاب به رضاشاه مخابره شده است چنین است:« اوضاع حاضر که بر خلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری علیه السلام است موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین می باشد. حتم و لازم است که جلوگیری فرمایید... امید است رفع اضطراب این ضعیف و عموم ملت شیعه بشود.»(۱۱).
امروز و پس از گذشت هشتاد و چهار سال از تأسیس دوباره حوزه علمیه قم می توان پی به اهمیت اقدام آیت  الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی مشهور به« حاج شیخ موسس» برد. مرحوم امام خمینی(ره) که یکی از شاگردان برجسته حاج شیخ است در پاسخ به این سؤال که چرا شما قیام کردید ولی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم قیام نکرد می فرمایند:«اگر مرحوم حاج شیخ در حال حاضر زنده بودند، همان کاری را انجام می دادند که من انجام داده ام. تأسیس حوزه علمیه کمتر از تأسیس جمهوری  اسلامی در ایران نبود. » (۱۲) آیت  الله حائری برای حوزه یک نظام جامع تدوین کرد که شامل درجات و سطوح تحصیلی، امتحانات و ملبس شدن به لباس مقدس روحانیت می شد، از طلابی که درخواست ورود به حوزه علمیه قم را داشتند امتحانی گرفته می شد و آمادگی آنان برای ورود به حوزه سنجیده می شد. ایشان به استقلال حوزه از دولت اعتقاد عجیبی داشت به گونه ای که حتی اجازه نمی داد تا وزارت معارف در تعیین مواد امتحانی طلاب دخالت کند. وزارت معارف تنها موفق گردید در اصل برگزاری امتحانات نظر موافق شیخ را جلب نماید. گفتنی است ایشان در مورد تصمیم وزارت معارف، در مورد برگزاری امتحانات طلاب در تهران نیز معترض گردید و وزارت معارف را ملزم کرد امتحانات را در قم برگزار نماید. علاوه بر این مسایل، دولت برنامه امتحانات و دروس مشخصی را تعیین کرده بود که درس هایی چون تاریخ، جغرافی، ریاضی، زبان و غیره را در کنار دروس حوزوی دربرمی گرفت. در این باره آیت الله حائری خطاب به مسئولان دولتی گوشزد نمود:« اگر این مملکت روحانی می خواهد، برنامه امتحانی اش را باید من تعیین کنم. این که شما برای ما مواد امتحانی تعیین کرده اید، مانند آن است که من بخواهم برای سربازخانه های شما افسر و فرمانده تعیین کنم.» (۱۳)

پافشاری شیخ بر مواضع خویش و ایستادگی ایشان در برابر وزارت معارف مانع از این می گردید تا وزارت معارف اداره حوزه را به دست بگیرد. به همین علت ایشان برای جلوگیری از دخالت عمال دولت در امتخانات و خلع لباس نمودن روحانیونی که در امتحانات موفق نمی گردیدند به برخی از آیات عظام و فضلای حوزه دستور می داد تا امتحانات حوزه را تحت اشراف خویش برگزار نمایند و از دخالت عمال دولت جلوگیری نمایند.
از سوی دیگر ایشان از وزارت معارف خواست تا برای روحانیونی که ایشان اجازه طلبگی و یا تصدیق روحانیت صادر می کند، جواز صادر کند. این اقدام در حالی صورت می گرفت که وزارت معارف قصد داشت تا تنها خود اقدام به صدور مجوز طلبگی و یا تصدیق روحانی بودن کند. در وضعیتی که سیاست دولت کاهش روحانی بود و از طرق مختلف سعی در تحقق این هدف می کرد آیت  الله حائری و مراجع دیگر مانند آقای اصفهانی و نائینی برای طلاب و روحانیون که صلاح می دانستند اجازه صادر می کردند.
حاج شیخ نسبت به «وضع معیشت طلاب» بسیار حساس بود و علیرغم آن که امکانات چندانی برای اداره طلاب و حوزه در اختیار نداشت، هرچه داشت به مصرف طلاب می رسانید. از او نقل شده که فرموده است:« من در دو موقع از شدت ناراحتی، خوابم نمی برد. یکی وقتی طلبه نیازمند باشد و من پولی برای رفع حاجت او نداشته باشم و دیگر، موقعی که پولی در دست من باشد و نتوانسته باشم به مورد مصرفش برسانم.»(۱۵) در مورد هزینه ماهانه و سالانه حوزه علمیه اخبار دقیقی وجود ندارد. آیت الله غروی تبریزی مبلغ فوق را میان دو عدد ده هزار تومان و دو هزار و هفتاد تومان می داند.(۱۶) احتمال دارد ده هزار تومان مخارج حوزه در زمان حیات مرحوم حاج شیخ و دو هزار و هفتاد تومان پولی بوده باشد که پس از رحلت ایشان هزینه می شده است. علامه محسن امین، تعداد طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم را در هنگام وفات شیخ در سال ۱۳۱۳ هجری قمری نهصد تن ذکر می کند و روش مرحوم حائری را در اداره مالی حوزه ستایش می کند. زیرا مرحوم حائری اموال را نزد بازرگانی می گذاشت و از طریق او میان طلاب تقسیم می نمود و خود نیز برای گذران زندگی خود و خانواده حقوق معینی از آن تاجر می گرفت.(۱۷) فعالیت های شیخ در امور مربوط به حوزه علمیه قم خلاصه نمی شود. ایشان به امور اجتماعی و رفاهی مردم قم نیز توجه داشتند. در دوم خرداد ۱۳۱۳ هجری شمسی، سیل به شهر قم هجوم می آورد و خانه های گلی شهر را که شامل اکثر خانه های شهر بوده است ویران می سازد. ایشان برای بازسازی قم تلاش فراوان نمود و از سراسر ایران درخواست کمک نمود. ایشان تمام پول هایی را که به ایشان می رسید- و از جمله ده هزار تومانی را که شاه برای ایشان فرستاد- نزد بازرگانان می گذاشت و در جلسه ای که هر شب با معتمدین و ریش سفیدان محلات ترتیب می داد نحوه تقسیم و توزیع اموال را در میان مردم مشخص می ساخت. مرحوم شیخ در مدت کمک رسانی به آسیب دیدگان و متضرران از سیل خود و خانواده را تحت فشار قرار داد و پیوسته می گفت:« وقتی خیال ما راحت و فکر ما آسوده می شود که ببینیم این مردم بی چاره، دارای خانه و منزلی شوند.»(۱۸) ایشان درایت خاصی در رفع امور اختلافی و یا اموری که منجر به اختلاف و تشتت می گردید داشتند. هنگامی که مرحوم سنگلجی منکر آموزه رجعت گردید، عده ای از مؤمنین از ایشان در این زمینه استفتاء کردند. در پاسخ، مرحوم حاج شیخ چنین می نویسد:« بسم الله الرحمن الرحیم، احقر به واسطه کثرت اخبار، اعتقاد به رجعت دارم، به نحو اجمال. ولی این مطلب نه از اصول دین و نه مذهب است که فرضاً کسی معتقد به آن نباشد خارج از دین یا مذهب شمرده شود و نه از مسایل علمیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد اجتهاداً یا تقلیداً به دست آورند. و در مثل این زمان باید به نحو دیگر حفظ دیانت مردم نمود و گفت وگوی این نحو مطالب، به جز تفرقه کلمه مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها فایده ندارد. الاحقر عبدالکریم حائری.»(۱۹) ایشان از حسن خلق ویژه ای برخوردار بود. همواره متبسم بود و با خوشرویی با شاگردان و مردم عادی روبه رو می شد و هرگز برای مرجعیت خویش تلاش ننمود. روزی یکی از علمای ساوه  به شیخ عرضی کرد: من مردم ساوه را از تقلید آیت  الله شیخ عبدالله ممقانی- از علمای نجف اشرف- برگردانده و به تقلیدکردن از شما سوق دادم، اینک آنها از شما تقلید می کنند. مرحوم حاج شیخ سخت ناراحت شد و فرمود: چرا چنین کردی؟ مگر وزن کرده ای که علم من از او بیشتر است. حاج شیخ آنقدر ناراحت شد که سرانجام آن آقا مسأله ای دیگر مطرح کرد تا ذهن شیخ از آن موضوع منحرف گردید.(۲۰) سرانجام، صبح هفده ذیقعده ۱۳۵۵ ه.ق مطابق با ۱۳۱۵ هجری شمسی آیت  الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی،«حاج شیخ مؤسس» پس از هفتادوپنج سال عمر پربار دار فانی را وداع گفت و جهان اسلام را داغدار ساخت. با تمام ممانعتی که از سوی ماموران رژیم برای دفن ایشان انجام شد، مردم با تشییع، جنازه ایشان را به حرم حضرت معصومه(س) آوردند و آیت الله سید فخرالدین قمی که از علمای برجسته قم بود و از سابقه دوستی با حاج شیخ نیز برخوردار بود بر ایشان نماز گزارد.(۲۱) از حاج شیخ دو فرزند پسر و سه دختر به یادگار ماند. دو پسر ایشان از علمای برجسته حوزه و دانشگاه بودند. آیت الله العظمی حاج مرتضی حائری یزدی(م ۱۴۰۶ ه.ق) و آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی (م۱۳۷۹ ه.ش) .همچنین برخی از برجسته ترین شاگردان ایشان از این قرارند: امام خمینی(ره)، آیت الله گلپایگانی، آیت الله اراکی، آیت الله سید احمد خوانساری، آیت الله سید محمد خوانساری، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله رفیعی قزوینی.
پی نوشت ها:
۱- سردلبران، شیخ مرتضی حائری، ص ۴۷-۴۸.
۲- همان.
۳- همان، ص ۷۴-۷۵.
۴- همان، ص ۹۲-۹۳.
۵- نقباءالبشر، ج ،۲ ص ۱۶۴؛ آیت الله موسس، ص ۱۰۷- ۱۰۸.
۶- آیت الله موسس، ص ۱۰۸.
۷- بررسی و تحلیل نهضت امام خمینی، ج،۱ ص ۲۶.
۸- درد بی درمان، آیت الله حاج میرزا مهدی بروجردی. ص ۱۹.
۹- آثارالحجه، ج،۱ ص ۵۱.
۱۰- همان.
۱۱- خاطرات و مبارزات حجت  الاسلام فلسفی، ص ۸۱- ۸۴. با تلخیص
۱۲- مجله حوزه، شماره ،۴۲ ص ۶۲
۱۳- مجله یاد، سال اول، شماره ،۴ پاییز ،۱۳۶۵ ص ،۲۵ مصاحبه با آیت الله شیخ محمد صادق تهرانی
۱۴- مجله حوزه، شماره ،۶۲ خرداد و تیر ۱۳۷۳. ص ۴۵.
۱۵- مجله حوزه. شماره ،۵۸ ص ۵۵.
۱۶- همان، شماره ،۶۲ ص ۴۷.
۱۷- اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ،۸ ص ۴۲
۱۸- مجله همایون، سال اول، شماره اول (مهر ۱۳۱۳)، ص ۳-۴
۱۹- همان، شماره ۵. صفحه آخر داخل جلد
۲۰- آیت الله موسس، ص ۷۷- ۷۸.
۲۱- گنجینه دانشمندان، ج ،۱ ص ۲۹۸